۳۱ ژانویه ۲۰۱۱ - ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
منوچهر دینپرست
جدیدآنلاین: از واژۀ "فلسفه" نترسید و به آن چون یک دوست نگاه کنید، چون فلسفه، یعنی دوست داشتن دانش. فلسفه در میان ایرانیان پیشینهای دراز دارد که به یونان باستان میرسد. نقش ایرانیان در پیدایش و گسترش فلسفه در جهان اسلام نیز برجسته است و فیلسوفان بزرگی چون رازی، فارابی، ابوعلی سینا، سهروردی و ملاصدرا از ایرانزمین برخاستهاند. در قرنهای اخیر ایرانیان بیشتر فلسفهدان داشتهاند تا فیلسوفِ صاحب مکتب. البته برخی ملا هادی سبزواری را هم آخرین فیلسوف ایران شمردهاند که تنی چند از شاگردان و پیروان مکتب او همچنان در میان فلسفهدانان دوران اخیر بودهاند. انقلاب صنعتی و نیز انقلاب مشروطه و به دنبال آن آشنایی بیشتر ایرانیان با غرب و پیشرفتهایش در میان ایرانیان مایۀ کنجکاوی شد تا راز پیشرفتهای غرب را بشناسند. آشنایی با مکتبهای فکری و سیاسی غرب و پدید آمدن احزاب سیاسی چپ و راست به ترجمۀ آثاری از فیلسوفان غرب به فارسی انجامید و بر کنجکاوی ایرانیها و حتا روحانیون افزود، تا جایی که برخی از آنها همانند علامه طباطبایی و مرتضی مطهری در آغاز دهه ۱۳۳۰ کتابی نوشتند به نام "اصول فلسفه و روش رئالیسم" که پاسخی به افکار مادی و به ویژه نیروی روزافزون فکری چپ بود. این تلاشها از انسجام چندانی برخوردار نبود. توجه به فلسفه و آموزش آن به شیوهای نوین دوباره در دهههای ۴۰ و ۵۰ رونق یافت، اما با تأسیس انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه در تهران این تلاشها چهرۀ منظم و مدونی به خود گرفت و تلاشی راستین میان حوزه و دانشگاه به راه افتاد. منوچهر دینپرست، روزنامه نگار و دانشآموختۀ رشتۀ فلسفه، در بارۀ این نهاد که بعدها مؤسسۀ پژوهشی حکمت وفلسفه نام گرفت، برای جدیدآنلاین مطلبی نوشته که در این جا میآوریم:
مکانی که امروز با عنوان مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران شناخته میشود، روزگاری "انجمن شاهنشناهی حکمت و فلسفه" بود که توانست در عمر اندک خود شاهد گویایی از سرنوشت فلسفه در ایران باشد. این انجمن زمانی تأسیس شد که وضعیت فلسفه در ایران رویاروییهای جدی فکری بود. از یک سو فلسفههای غربی، که با ترجمۀ دکارت و به واسطۀ محمدعلی فروغی، به ایران آمده بود، بیشتر ترویج یافت و از سوی دیگر شارحان فلسفۀ اسلامی هنوز در حجرههای خود آثار ملاصدرا و ابن سینا را به شاگردان خود با آدابی خاص آموزش میدادند.
در سالهای پنجاه نحلههای فکری سنت و مدرنیته از هر سوی به محافل فکری و دانشگاهی راه یافته و با هم در نبرد بودند. انجمن حکمت و فلسفۀ ایران در این سالها محلی جدی برای سامان دادن به گفتگو میان روشنفکران غربگرای ایرانی و مکاتب سنتی داخل و خارج ایران شد. در واقع این انجمن را میتوان نقطۀ عطفی در آموزش و پژوهش فلسفه و حکمت در تهران دانست که خود نیز وامدار کسانی بود که از ادامهدهندگان راه ملاصدرا بودند.
انجمن حکمت و فلسفه توانست وضعیت فلسفه را از آن سامانۀ کهن خارج کند، از استادان و شخصیتهای خارجی، که در تاریخ فلسفۀ ایران بیسابقه بود بهره بگیرد و شیوههای نوینی را در گسترش فلسفۀ اسلامی به کار بنددف و به تشکیل سمینارها و نشستهای عمومی فلسفی بپردازد که به نوبه خود رویکردی بیهمتا بود.
ایدۀ تأسیس چنین انجمنی را کسی ارائه کرد که خود به احیای فلسفۀ اسلامی و سنتی ایرانی سخت دلباخته بود. او دکتر سید حسین نصر بود که برای کسانی که علاقهمند به تاریخ فلسفه اسلامی معاصر هستند، نامی آشنا و معروف است. دکتر نصر در کنار پژوهش دانشگاهی دارای مقامات بلند اداری هم بود و پس از انقلاب مجبور شد از ایران برود. او علاوه بر انتشار آثار فلسفی، اقدامات جالب توجهی نیز در راه احیای فلسفۀ سنتی و اسلامی کرد.
در پی عضویت دکتر نصر در مؤسسۀ بینالمللی فلسفه در فرانسه، ریموند کلیبانسکی، فیلسوف اروپایی که در آن زمان رئیس این مؤسسه بود، ضمن اعلام خبر برگزیده شدن دکتر نصر به وی پیشنهاد کرد که چرا چیزی شبیه این مؤسسه در ایران تأسیس نمیکنید. پس از این پیشنهاد و در پی گفتگو با شهبانو فرح دیبا، بویژه با افزایش بهای نفت، دکتر نصر با مشورت کسانی چون سید جلالالدین آشتیانی، عبدالله انتظام، مرتضی مطهری، یحیی مهدوی، محمود شهابی، مهدی محقق و همین طور هانری کربن مقدمات تأسیس این انجمن را فراهم کرد.
نام این انجمن را، به پیشنهاد محمود شهابی، مانند انجمنهای سلطنتی بریتانیا، سوئد و جاهای دیگر، انجمن سلطنتی فلسفه گذاردند وسرانجام با راهنمایی هانری کربن نام انجمن شاهنشاهی فلسفۀ ایران انتخاب شد. لذا منزل قدیمی لقمانالملک را در نزدیکی چهارراه پهلوی (ولیعصر فعلی) خریداری و آن را نوسازی کردند. انجمن حکمت و فلسفه سرانجام در تاریخ سیزدهم دیماه ۱۳۵۳ به منظور بهتر شناختن و شناساندن و گسترش میراث فلسفی و فکری ایران در دوران اسلامی و قبل از اسلام در داخل و خارج از کشور و نیز آشنا ساختن هر چه بیشتر ایرانیان با سنن فکری و فلسفی تمدنهای دیگر شرق و غرب و تطبیق و مقایسه مکتبهای مختلف فلسفی شروع به کار کرد.
این انجمن توانست طی فعالیت کوتاه خود، البته قبل از انقلاب، محلی برای حضور فیلسوفانی گردد که تا آن زمان سابقهای از حضور آنان در تاریخ فلسفه در ایران نبود. در این ایام افرادی همچون هانری کربن حضور داشتند. او توانست در این مدت ضمن آشنایی بیشتر با دیگر متفکران ایرانی گفتگوهای مفصلی را در بارۀ شیعه با علامه طباطبایی انجام دهد که این گفتگوها بعدأ به صورت کتابی منتشر شد. کربن که بسیار علاقمند به سهروردی بود، با همکاری دکتر نصر مجموعۀ مصنفات شیخ اشراق را منتشر کرد. نگاه و تأمل کربن به فلسفۀ ایرانی راهی را گشود که توانست به مباحث فلسفۀ تطبیقی ختم گردد. فلسفۀ تطبیقی کربن، با محوریت پدیدارشناسی، بعدها منجر به انتشار آثاری مانند "اسلام ایرانی" شد که امروزه یکی از مهمترین آثاری است که در زمینۀ اسلام در ایران، به خصوص حضور تشیع، میتوان مشاهده کرد.
همچنین حضور پروفسور ایزوتسو نیز که با مدد مهدی محقق به ایران آمده بود، زمینهای شد که ایزوتسو مدتی را در این انجمن به تدریس در بارۀ عرفان اسلامی با تأکید بر آراء ابن عربی و همچنین ذن پرداخت. ایزوتسو در این مدت کتاب ذن را منتشر کرد که این کتاب یکی از مهمترین آثار در زمینۀ فلسفههای بودیسم شرقی محسوب میشود. ایزوتسو در این ایام مشغول ترجمۀ آثاری از غزالی و ملاصدرا به ژاپنی نیز بود. همکاری سید جلالالدین آشتیانی با کربن در راه انتشار منتخبات آثار فلسفی حکمای الهی در این انجمن نضج گرفت. انتشار آثار فلسفی و حکمی که تا پیش از این چنین آثاری در دسترس نبود، یکی از کارهای مهمی بود که این انجمن آن را پایهگذاری کرد.
انتشار مجلۀ "جاویدان خرد" را نیز میتوان به عنوان یکی از اقدامات مهم این انجمن دانست. تا قبل از انتشار این نشریه هیچ نشریهای که به موضوعات فلسفه و حکمت به صورت اختصاصی پرداخته باشد، نداشتیم. این نشریه که به زبانهای فارسی، انگلیسی، آلمانی و فرانسوی در شمارگان ۳۰۰۰ نسخه منتشر می شد توانست طی مدت کوتاهی که پنج شماره از آن منتشر شد در محافل بینالمللی فلسفه به طور جدی طرح گردد.
همچنین انجمن توانست چنان در فضای نوین و پرنشاط آن زمان تأثیرگذار باشد که با تشکیل کلاسهای آزاد، که همه بر اساس قرائت و تفسیر متون اصیل فکری و فلسفی اداره میشد، شاگردان خوبی را در این حوزه بپروراند. در حال حاضر هر یک از این شاگردان خود استاد برجستهای هستند. برنامۀ آموزشی این کلاسها بدین گونه بود: اصول فلسفه تطبیقی به زبان انگلیسی و متون عرفانی فصولالحکم ابن عربی توسط پروفسور ایزوتسو ارائه میشد. متون فلسفی ایرانی، شرح هدایۀ ملاصدرا توسط دکتر زریاب خویی و شواهدالربوبیه توسط دکتر جواد مصلح و شرح گلشن راز توسط دکتر نصر ارائه میشد. مرحوم هانری کربن حکمت عرشیۀ ملاصدرا را به عربی و فرانسوی و دکتر پرویز مروج مکاتب فلسفی معاصر آمریکا را تدریس میکرد. پروفسور توشیو کورودا تاریخ تفکر ژاپنی را برای دانشجویان میآموزاند. اگرچه باید به دو کلاس دیگر دکتر نصر هم اشاره کرد که یکی در بارۀ تصوف و دیگری در بارۀ سنت فلسفۀ اسلامی در ایران بود. این شیوۀ تدریس را میتوان گامی دیگر در راه اشاعۀ تفکرات فلسفی در میان عموم مردم دانست. کسانی که امکان حضور در دانشگاه را نداشتند، از طریق این کلاسها توانستند با آراء فلسفی آشنا شوند. همین طور این مکان، فضایی برای گفتگوهای آزاد میان فیلسوفان شد که آراء خود را عرضه کنند.
رویهمرفته، کارنامۀ این انجمن قبل از انقلاب به لحاظ رویکرد آموزشی و پژوهشی به موضوعات فلسفه و حکمت قابل توجه است. سرانجام پس از انقلاب ۱۳۵۷ چراغ انجمن تا مدتها کمسو و بیرمق بود، تا این که در سال ۱۳۸۱ و با تلاشهای دکتر غلامرضا اعوانی، یکی از کسانی که سالها در این انجمن حضور داشته و در فعالیتهای آن نقش جدی ایفا کرده بود، با عنوان جدید "مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران" با شش گروه پژوهشی و با حضور سید محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت، در تاریخ ۲۷ آبان ۱۳۸۳ این مؤسسه به طور رسمی کار خود را آغاز کرد. انجمن در دورۀ جدید خود تلاش گستردهای در کمک به توسعه و گسترش پژوهش در زمینۀ حکمت اسلامی، فلسفۀ غرب، کلام، ادیان و عرفان، فلسفۀ تطبیقی، منطق، تاریخ و فلسفۀ علم و ارتقاء سطح دانش و بینش اسلامی کرد.
این انجمن طی هفت سال اخیر از حضور فیلسوفانی مانند آگامبن، سوین برن و جان هیک نیز بهره برد و نسل جوانی را پای درسهای فلسفۀ اسلامی دکتر دینانی و مباحث عرفانی دکتر پازوکی کشاند. اما آنچه که در این انجمن از آن بسیار غافل شدند، بحثهای جدید در حوزههای مدرنیته است. به طور مثال وقتی که نسل جوان موضوعاتی از فیلسوفان مکتب فرانکفورت را بسیار مورد توجه قرار میدهند و کتابهایی از این فیلسوفان در خارج از چارچوب آکادمیک دانشگاهی منتشر میشود، خریداران بسیاری پیدا میکند، متولیان انجمن به این مسائل بیرغبتند. انجمن را میتوان در قطب سنتی و سنتگرایی نامید و نسل دانشآموختۀ فلسفه با تمام توانی که دانشگاههای ما برای القای فلسفۀ کلاسیک چه ایرانی- اسلامی و چه غربی دارند، به موضوعات جدید مانند زیباییشناسی، فلسفۀ تحلیلی، فلسفۀ حقوق و غیره میکشاند.
با تمام نکاتی که گفته شد، این مورد نباید غفلت شود که فلسفه امری جهانی است و باید در جهان حضور داشته باشیم. این چیزی است که نسل جوان امروز بدان آگاه شده و از اینکه فضاهای آکادمیک ما از آن بیخبرند، سخت دلآزرده است. چالش سنت و مدرنیته از زمان مکتب طهران تا تهران امروز که جدیدترین آثار ژیژک در آن ترجمه میشود، همچنان ادامه دارد. موردی که این روزها بسیاری از علاقهمندان فلسفه، به خصوص نسل جوان را آزردهخاطر کرد، ماجرای روز جهانی فلسفه بود که چند روز مانده به مراسم افتتاح، یونسکو ازپشتیانی به برگزاری آن در تهران پا پس کشید که از اهمیت آن کاسته شد؛ و آن رویدادی بود که میتوانست در جهش فلسفی ایران کارساز باشد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ - ۶ بهمن ۱۳۸۹
یحیی مجد
از سالیان کهن تا به امروز بلاهای طبیعی از بزرگترین پیامدهای ناگواری بودهاند که بشر امروزی و هرچند پیشرفته هنوز نتوانسته حتا با استفاده از تکنولوژیهای جدید خود را از گزند آن رها سازد.
سال نو میلادی برای مردم کوینزلند استرالیا که هنوز سرگرم باز کردن هدایای کریسمس خود بودند، چیزی جز آوارگی از خانه و کاشانه و گِلوآب به همراه نداشت. البته درسهای بزرگی را که هم مردم کوینزلند و هم مردم دنیا از این فاجعۀ طبیعی گرفتند، نمیتوان از پیامدهای آن قلمداد نکرد.
پس از چند روز باران شدید احتمال وقوع سیل از طریق رسانهها اعلام شد و مردم به جمع کردن اندکی از وسایل مورد نیاز خود پرداختند تا هر چه سریعتر خانههای خود را ترک کنند. اما من هم، مانند بسیاری دیگر از مردم کوینزلند، باور نداشتم که چنین سیلی در راه است. به هر حال، مردم هر چه را میتوانستند، برداشته و به خانۀ اقوام یا دوستان در مناطق امنتر پناه بردند. کمکم سطح آب بالا میآمد و مردمی که منازلشان در مناطق سیلخیز بود، فقط از طریق اخبار میتوانستند حدس بزنند که تا چه میزان خانههایشان در آبهای گِلآلود فرو رفتهاست.
در این میان آنچه باعث میشد هر انسانی هنوز به انسان بودن خود ببالد، برخوردهای انسانی و اخلاقی مردمی بود که با هرچند خودشان از هر آسیبی در امان بودند، با تمام وجود به یاری افرادی میرفتند که شاید این اولین بار بود میدیدندشان و از هیچ کمکی مضایقه نمیکردند.
چهرۀ مردم بعد از پایین رفتن آب، هنگامی که به سراغ آشیانهشان میرفتند و میدیدند از زندگی آنها چیزی جز تودۀ گِلهای کرمآلود بهجا نمانده، از یاد نرفتنیست. مردمی که فقط به چشمها و لبهای اطرافیان خیره میشدند تا شاید کسی به آنها بگوید که چهگونه باید همه چیز را از نو آغاز کنند.
ولی نگاههای آنها بیجواب نماند و طولی نکشید که همۀ شهر پر از نیروهای انسانی شد که آمده بودند با رفتار فرشتهگونۀ خود تسلیبخش سیلزدگان باشند. به هر سو که نگاه میکردی، انسانی را میدیدی که با لبخندی آرامشبخش میپرسید: "کمک میخواهی؟" و یا پیرمرد و پیرزنی که با سبدهایی پر از غذا همدلی خود را ابراز میکردند. و یا کودکانی که نوشیدنیهای سرد را در خانهها به مردم در حال تمیزکاری تعارف میکردند. شاید باور نکردنی باشد که فقط در طول چند روز دوباره شهر روح زندگی به خود گرفت؛ شهری که انتظار نمیرفت تا ماهها به حالت طبیعی برگردد.
به نظر میرسد که یکی از دلایل موفقیت اهالی کوینزلند همکاری مردم با همدیگر و مدیریت شایستۀ مسئولان ایالتی و همچنین دولت فدرال باشد. از آغاز بحران، نخستوزیر ایالتی هر دو ساعت در تلویزیون ظاهر میشد و گزارش خسارتهای واردشده و اقدامات انجامشده و همچنین دستورهای لازم را جهت کنترل اوضاع به مردم میداد. بنا بر این، تمرکز اطلاعرسانی و مدیریت زیر نظر شخص نخستوزیر ایالتی و سازمان پلیس از جملۀ دلایل این موفقیت به شمار میآید.
جالب این که حتا افرادی که مایل به ارائۀ کمک و خدمات و کالاهای خود بودند، بایستی ثبت نام میکردند تا زیر نظر یک مدیریت واحد از نیروی آنها استفاده شود. حتا نیروی ارتش هم که برای امدادرسانی و سپس تمیزکاری وارد عمل شده بود، زیر فرماندهی پلیس و شخص فرماندار کمکرسانی میکردند. در کنار بیان واقعیات از طریق رسانهها، مسئولان ایالت به مردم امید میدادند که از هیچ تلاش و پشتیبانی دریغ نخواهند کرد. نهایتأ درسی که از این حادثه مردم کوینزلند گرفتند این است که مهر و محبت و انسانیت و نوعدوستی نه تنها کمرنگ نشده، بلکه برعکس، روزبهروز بیشتر میشود.
نمایش تصویری این صفحه پیامدهای سیل ویرانگر ایالت کوینزلند استرالیا را نشان میدهد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ فوریه ۲۰۱۱ - ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
ساجده شریفی
زنان این مجسمه سازهلندی از کاغذ فشردهشده (پاپیه ماشه) به دنیا آمدهاند. آنها از سرزمین شعر و رؤیا میآیند. لباسهای فاخر با رنگهای تند به تن دارند و زنانگی اندامشان لای دامنهای چیندار و لبخندهای گشاد پنهان است.
آگاتا واندروین دوم ژانویه ۱۹۶۲در هلند به دنیا آمد. او پس از پایان تحصیلاتش به سفری طولانی گرد جهان رفت و سرانجام به هوای زندگی در پایتخت هنر و فلسفه، پاریس را به عنوان محل اقامت برگزید.
او مدتها در حوزۀ نقاشی روی سرامیک کار میکرد و هر از گاهی به مجسمهسازی از گِل میپرداخت، اما از هشت سال پیش، بیشتر روی شخصیتسازی با کاغذ فشردهشده متمرکز شد: "من همواره درگیر اسطورهها هستم. اگرچه همواره نقاشی روی سرامیک را دوست داشتم و عمدۀ کارهایم در این زمینه است، اما خاک برای من مادۀ دیگری بود. با ساختن یک مجسمه از خاک میتوانم نوعی از لذت خلقت را تجربه کنم. تا این که به کاغذ رسیدم و از آن وقت سبک کارم به طور کامل دگرگون شد".
برای آگاتا کاغذها هر یک تاریخچهای دارند "و هزار حکایت برای تعریف کردن. نماد سبکی و سفر است. کاغذ میتواند به راحتی سوار بر باد جابهجا شود. علاوه بر این، کاغذ برای مجمسهساز مادۀ مهربانی است. به راحتی فرم میگیرد و البته به همان نسبت هم حساس و شکننده است. درست مثل زنها. شاید اصلأ برای همین مجسمههای من هم زن هستند و هم کاغذ".
آخزین مجموعۀ آگاتا زنانی هستند از کاغذ فشردهشده برآمده از شخصیتهای اساطیر و داستانهای کتاب مقدس ملبس به پیراهنهای رنگارنگ اقوام و سرزمینهای مختلف: "کاراکتر این زنها از اسطورهها به ویژه اسطورههای یونانی میآیند از یک طرف و از طرف دیگر افسانههای شخصی من که به شدت آمیخته به شخصیت زن معاصر است. حالا من وارد سنی شدهام که به نظرم درک بهتری در بارۀ مراحل مختلف زنانگی دارم و طبعأ میخواستم این تجربه را یک جوری نشان بدهم. خب، ابزار من کاغذ است در فرم عروسک".
آگاتا متروهای پاریسی را یکی از مهمترین منابع الهامش میداند و میگوید: "زندگی روزمره در یک شهر بینالمللی و چندفرهنگی، به من این فرصت را میدهد که با آدمهای زیادی از فرهنگها و کشورهای مختلف ملاقات کنم. این آدمها منبع الهام من برای شخصیت مجسمههایم هستند".
در این گزارش تصویری میتوانید بخشی از آثار آگاتا واندروین را ببینید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ ژانویه ۲۰۱۱ - ۲۸ دی ۱۳۸۹
غلامعلی لطیفی
بیگمان گُنج و گسترۀ گالریهای موزۀ هنرهای معاصرتهران به اضافۀ وسعت دید دبیران آن شایستهترین نشانۀ تقدیر و ستایش نسبت به حاصل عمر گرانبار استادان محمود جوادیپور و احمد اسفندیاری، دو تن ازپیشگامان هنر نقاشی ماست که این روزها به علاقهمندان مرور آثار آنان هدیه شدهاست. در این نمایشگاه حدود ۴۰۰ اثر، از طرحهای مدادی و ماژیک و سیاهمشقهای ابتدایی تا آثار گرافیک و آرم و علامتسازی و پدیدآوردههای استادانه و بهکمالرسیدۀ ۷۰ سال تلاش و تجربۀ بیوقفۀ این دو استاد گرانقدر یکجا به نمایش درآمده، تا ما از نزدیک با تحول و تکامل تدریجی، دلبستگیها و دلمشغولیهای روزگار نوآموزی و آثار تکاملیافته و شاخص دوران بلوغ و پختگی هنری و سرانجام، در این مسیر هفتادساله، با کامیابیها و ناکامیهای هنری این دو چهرۀ پیشکسوت ِ به خیال خودمان آشنا، آشنا شویم.
تا قبل از بر گزاری این نمایشگاه بسیاری از علاقهمندان آثار استاد جوادیپور میدانستند که او خالق آثار نقاشی رنگ روغن، از پرتره و طبیعت جاندار و بیجان تا مناظر روزمره همچون بازارهای پرازدحام روستائی و کار و فعالیت کشاورزان در مزارع و تصویرساز کتابهای کودکان و صحنههای حماسی و پهلوانی و در نهایت، استاد دانشگاه و مدرس و مربی بسیاری ازچهرههای شاخص عرصۀ نقاشی امروز بودهاست.
اما قطعاً تعداد کسانی که خبر داشتند خالق لوگوی بسیار محکم و ماندگار شرکت ملی نفت و آرم پرصلابت بانک مرکزی، که با گذشت چندین دهه از عمر آنها هنوز هم بااطمینان میتوان عنوان نو و مدرن را به آنها اطلاق کرد، آرم و عنوان مشهور بنگاه ترجمه و نشر کتاب، طراحی روی جلد کتابهای انتشارات خوارزمی و طراحی و خطاطی بسیاری از تمبرها و اوراق بهادار و روی جلد و تصویرسازی کتابهای کلاسیک هم از اوست، بسیار اندک بودند. این البته نشانۀ توانمندیهای گستردۀ جوادیپوراست که نظایرش اگر باشد، بسیار نادر است.
یا توانایی احمد اسفندیاری در الگو قرار دادن شیوههای غربی، تنها به عنوان مدل و راهنما و نه کپی و تقلید و تلفیق آنها با سنتهای نگارگری ایرانی، یعنی خلاصه کردن آنچه در بوم او نقش میبندد، اعم از مناظر و مرایا و موجودات جاندار و بیجان، در قالب اشکال ابرمانند و به کار بردن خطوط ضخیم و مشکی در دورگیری اشیاء و اجسام در موضوعات واقعگرایانه و تجریدی به یکسان و تعمیم آن به موضوعهای سنتی ایرانی و پرداختن صحنههای طاق و رواق و کاشیکاری معرق، در فضایی از رنگهای آرام و متوازن ایرانی، نکتهای است که او را شایسۀ عنوان "نوگرا" از سوی دبیران موزۀ هنرهای معاصر کردهاست.
با نگاهی به محتوای آثار این دو استاد و با کنار گذاشتن پرترههای ایشان، که بخش مهمی از آثار به نمایش گذاشتهشده را تشکیل میدهند، محمود جوادیپور و احمد اسفندیاری، با اختلاف دو سال، در بالا و پائین نودسالگی تقریباً همسنوسال هستند و هر دو به دورۀ واحدی از تحول و تطور هنر نقاشی در کشور ما تعلق دارند. و به همین لحاظ با همۀ اختلاف سبک و شیوه، موضوع و محتوای آثارشان تفاوت چندانی با یکدیگر ندارد. با این حال، گرایش جوادیپور به واقعگرایی و تمایل اسفندیاری به طراحی تجریدی درآثار آنان به وضوح قابل مشاهده است. جوادی پور در طراحی فیگورها به جزئیات اندامها و پرسپکتیو مناظر طبیعی و جهت تابش نور توجه واقعگرایانه دارد و تقریباً هیچ اثری از او نیست که درآن نقطۀ تمرکز یا "فوکال پوینت" وجود نداشته باشد.
در مقابل، اسفندیاری این موضوعها را در قالب تودهای جامد مینگرد و مجموعهای از آنها را به عنوان ترکیببندی یا "کمپوزیسیون" در زمینۀ کارش مورد استفاده قرار میدهد و به استثنای یک اثر(بازار پشمفروشها) تقریباً درهیچ یک از آثار او به موضوع معینی تأکید نشدهاست. و از همین روی برگزارکنندگان نمایشگاه به جای پرداختن به شیوههای هنری و مضامین مطرح در کارهای این دو استاد کهنسال، توجه خود را به روند رشد و تکامل هنری آنان و جایگاهی که آنان در چشمانداز دیروز و امروز نقاشی ما دارند، معطوف داشتهاند. در این چشمانداز سیر تحول هنری جوادیپور و نحوۀ نگاه او به طبیعت از تابلوی "دزاشیب شمیران" (۱۳۲۴) تا "پرندگان مهتاب" و تابلوی "بدون عنوان" که هر دو تاریخ ۱۳۸۸ را دارند، در برابر چشمان ماست. همچنین مسیری را که اسفندیاری از "باغچه" (۱۳۲۰) تا "تنههای درخت" (۱۳۸۹) پیمودهاست، به خوبی قابل مشاهده است.
با این حال، بدیهی است که نه شیوه و شگرد کار و نه محتوای آثار یک هنرمند فارغ از تأثیر محیط و رویدادهای جهان پیرامون او پدید نمیآیند. و از آنجا که هیچ دههای از این هفتاد سال عمر گرانبار استادان بدون تکانهای شدید یا خفیف اجتماعی نگذشتهاست، جای نهایت شگفتی است که به جز تابلوی "تظاهرات" احمد اسفندیاری، که تاریخ ۱۳۸۸ را دارد، کوچکترین نشانی از حتا واقعۀ عظیمی مانند انقلاب اسلامی سه دهۀ پیش و پیآمدهای ریشهدار و عمیق آن در ظاهر و باطن حیات فردی و اجتماعی ما در آثار به نمایش درآمدۀ این دو استاد دیده نمیشود.
شکی نیست که برپایی "پیشگامان هنر نوگرای ایران" در موزۀ هنرهای معاصر برای علاقهمندان مجموعۀ آثار این دو استاد گرانقدر و پژوهندگان در تحولات و تعالی هنرهای تجسمی درهفتاد سال گذشته فرصت مغتنمی است و جا دارد آن را گرامی بداریم و به دیدارش بشتابیم. این نمایشگاه تا ۳۰ دیماه ادامه خواهد داشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ ژانویه ۲۰۱۱ - ۲۴ دی ۱۳۸۹
لاله تبریزی
زاره بیگجانی را از نوجوانیاش میشناختم. میدانستم به موسیقی علاقه دارد و گیتار مینوازد. میدانستم صنعتگر سختکوشی است و با پدرش کار میکند. ولی جنبههای دیگر تواناییهای او را نمیشناختم.
هفتۀ قبل زنگ زد و مرا به دیدن نمایشگاهی از صنایع دستی در باشگاه آرارات دعوت کرد. هیچ تصوری از نوع صنایع دستی که او میگفت نداشتم، ولی به احترام او و به اشتیاق دیدن داخل باشگاه آرارات که همیشه از کنار دیوارهای بلندش رد شده بودم و هیچگاه داخل آن را ندیده بودم، رفتم.
ساختمان آجری، آرام و متین روبرویمان قرار داشت. با تردید داخل شدیم و تابلوی راهنمای نمایشگاه را دیدیم. دو دختر نوجوان، چابک و فرز، با لباس ورزشی وارد شدند، سلام کردند و شتابان از پلهها بالا رفتند. به راهنمایی آنها به دنبالشان رفتیم تا به سالن بزرگ زیبایی رسیدیم که با میزهای گرد، رومیزیهای تمیز و شیریرنگ و آراسته با گل و شیرینی، منتظر مهمان بودند. چند دختر جوان و شیک پوش به عنوان میزبان و تعدادی مهمان گرم صحبت بودند. ما به سالن بعدی که سالن نمایش بود، هدایت شدیم.
در انتهای سالن مربع، صحنۀ جمع و جوری با پلههای دوطرفه قرار داشت و بر دیوارش سه پوستر بسیار بزرگ از سقف آویخته بود که به تالار و صحنه جلوۀ میداد و نمایشگاه را معنی میکرد. تمام محوطۀ تالار و حتا صحنه و دیوارهایش پر بود از نمونۀ کارهای مؤسسۀ آنت و نقاشیهای ستی بیگجانی (پدر) و کارهای دستی پسرش زاره، که یا روی پایههای بلند قرار داشت یا بر دیوارها نصب شده بود.
نمونۀ محصولات صنتعی و سفارشی ِ مؤسسۀ آنت، طبق بروشور، شامل انواع لوح یادبود، تندیس، تابلوهای راهنمای مؤسسات، مدال و جاکلیدی و حتا گل سینه بود، که شیک و مرتب گاهی درمحفظههای شیشهای، گاهی هم مثل تندیسی روی پایۀ شیشهای یا فلزی قرار داشت.
ولی چیزی که غیر منتظره و برایم جذاب بود، کارهای هنری زاره بیگجانی ِ جوان و بیادعا بود که به شکل تندیسهای کوچک یا تابلوهای کلاژ فراهم آمده از ضایعات فلزی کارهای سفارشی و صنعتی، درهمه جا سرک کشیده و چشم را حیران میکرد، بدون اینکه حتا نامی از او روی پلاکهای کنار کارها آمده باشد.
قابهای فروتن با چوبهای ساده، با چند منگنه تزئین شده و تقریبأ به سبک پتینه رنگ شده بود که کارهای زیبا را دربر گرفته و تناسب عجیبی با آنها داشت.
سالن با معماری ساده، با آجرهای نجیب و متین، کارهایی از فلز و سنگ و چوب که همه از طبیعت آمده بود، دیدارکننده را از دنیای پر زرق و برق بیرون میکشید و به او آرامشی میداد که کسی از صنعت انتظارش را ندارد.
قبل از بازگشت در سالن پذیرایی با قهوه و انواع شیرینی و کلوچههای خوشمزه پذیرایی شدیم و جزوۀ نفیسی گرفتیم که شامل تاریخچۀ زندگی و کارهای هنری ستی بیگجانی و مؤسسۀ آنت و عکسهای خوبی از کارهای این مؤسسۀ هنری و صنعتی است که معرف توانایی آنها در تلفیق تحسینبرانگیز صنعت و هنر است.
روز بعد که برای تشکر به زاره زنگ زدم، از او راجع به کارش پرسیدم. از جواب دادنش فهمیدم اهل حرف زدن نیست. بیشتر مرد عمل است تا حرف. حرف هم که میزد، محجوب و جدی به نظر میرسید. در بارۀ نمایشگاه میگفت آنطور که انتظار داشتند، از آن استقبال نشدهاست. گفتم: بدون تبلیغ و در یک روز، چهطور انتظار داشتید عدۀ زیادی بیایند؟ گفت: ما از دویست شرکت که با آنها کار میکنیم، دعوت کرده بودیم، ولی عدۀ کمی از آنها دعوت ما را جدی گرفته و برای دیدن آمده بودند.
درجواب این که چرا زمانش اینقدر کوتاه بود، گفت: در مدت برگزاری نمایشگاه مجبور بودیم کارگاه را تعطیل کنیم و این از نظر اقتصادی اصلأ به صرفه نبود، چون تمام کسانی که آنجا برای راهنمایی و پذیرایی دیدید، پرسنل کارگاهمان بودند.
در هنرکدۀ آنت، آقای ستی بیگجانی و دو پسرش ورژ و زاره با هشت نفر پرسنل کار میکنند. کارشان نوعی هنر به شکل صنعتی است. آنجا نقاشی و خطاطی و گرافیک و فلزکاری و نجاری و همه چیز با هم ترکیب میشود تا آنها را قادر به انجام سفارشاتی کند که از یک نشان کوچک روی یقه گرفته تا حروف دومتری فلزی که بیرون و در نمای ساختمانها نصب میشود، تنوع دارد. در جزوهشان حتا کارهای طراحی داخلی سالنها و دفترها هم دیده میشود.
زاره، پسر کوچک خانواده، با هوش و هنر ذاتی، بدون تحصیلات آکادمیک هنری، از کودکی در محیط پرکاری بار آمده و در کنار پدر و برادر بزرگتر، همه چیز را آموختهاست. او به یاد میآورد که مثلأ در فلان نمایش پدرش در دوسالگی تمام نمایش را حفظ بوده یا در تمام مدت کودکی و نوجوانی مدام نقاشی میکرده و در مسابقات هنری ارمنیها هم جایزه میگرفته. ولی همیشه کار و کار و کار بوده که در زندگی آنها جدی گرفته شده و او را پخته و مسئول بار آورده. شاید قناعت و سادگی زندگی ارمنیها، شاید دید هنری که در فضای کارشان جریان داشته و یا دیدهها وشنیدههایش از محیط و دوستانش باعث شده با خردههای دورریختنی و ضایعات در زمان فراغت هم درگیر باشد و بتواند آن کلاژها و مجسمههای کوچک را خلق کند تا فضای نمایشگاهی را که درواقع برای نشان دادن کارایی هنرکدۀ آنت در انجام پروژههای سفارشی بوده، به فضایی کاملأ هنری وفضایی دلپذیر و جذاب تبدیل کند.
در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کردهاست، به کارگاه زاره بیگجانی سری میزنیم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ ژانویه ۲۰۱۱ - ۷ بهمن ۱۳۸۹
شکوفه شادابی
"گلها، آرامگاه برهانالدین محقق ترمذی را در میانۀ گورستان قدیمی در بر گرفتهاند و کوه با عظمت پوشیده از برف ارجیاس در جنوب قونیه، بر فراز آن قد بر افراشتهاست..." اینها توصیفات کتاب "توفان شمس" اثر آنه ماری شیمل، پژوهنده و عرفان شناس آلمانی، در وصف آرامگاه محقق ترمذی است که او را "لالای پروردگار" نیز نامیدهاند. اگر به این آرامگاه آمده باشی، به حس و حال این توصیف، مهر تائید خواهی زد.
از در پشتی مزار که وارد بشوی، دشتهای سرسبزی را میبینی که سنگهای بلند و عمودی در آن علم شدهاند. این گورستان قدیمی، آرامگاه نزدیک به هزار تن از مریدان صوفیه است. مریدانی که روزی سالک طریق عرفان بودهاند و اینک خفته در خاکند و تذکری برای زندگان.
بعد از عبور از این دشتهای پر از مقبره، به زیارتگاه میرسی. زیارتگاه اولین مربی مولانا جلالالدین بلخی. هرچند مولانا نخستین آموزشها را از پدر خود فرا گرفته بود، ولی پس از پدر سید برهانالدین محقق ترمذی، نخستین آموزگار او بودهاست.
بدیعالزمان فروزانفر در کتاب شرح مثنوی، در بارۀ او مینویسد: "برهانالدین، علاوه بر کمال اخلاقی و سیر و سلوک صوفیانه و طی مقامات معنوی، دانشمند کامل و فاضل مطلع بود. پیوسته کتب و اسرار متقدمان رامطالعه میکرد."
نسب سید برهانالدین به امام حسین می رسد و زادگاه او شهر ترمذ است که اکنون در کرانه شمالی رود آمو و در مرز میان ازبکستان و افغانستان واقع است. برهانالدین از چنان کرامتی در میان مردم این شهر برخودار بوده که او را "سید سِرّدان" لقب داده بودند.
"سلطانالعلما" پدر مولانا، پیش از آن که بلخ را برای همیشه ترک کند، مدت زمانی امر آموزش و مواظبت مولانا را بر عهدۀ برهانالدین گذاشته بودهاست. حتا سلطانالعلما از او خواسته بود که پس از مرگش امر تربیت، سیر و سلوک صوفیانۀ جلالالدین را نیز بر عهده گیرد .
عبدالحسین زرینکوب در کتاب پله پله تا ملاقات خدا در باره برهان الدین می گوید:
"اعتقاد سید برهانالدین در حق شیخ خود، به حدی بود که آشکارا، بی هیچ تردید و مجاملهای، او را از تمام اولیایی که بعد از رسول خدا آمده بودند، برتر میدانست."
بعد از فوت پدر مولانا، برهانالدین نه سال در قونیه میماند تا مولانای جوان را که در آن زمان تنها بیست و پنج سال داشته، در سیر و سلوک صوفیانه راهنمایی کند. با وجود تمام علاقهای که مردم آنجا به مولانای جوان و محبوب داشتهاند، برهانالدین، تمایل داشته تا مولانا به همین حد اکتفا نکند و در تلاش باشد تا بقیۀ مراحل سلوک را نیز طی کند و جانشین شایستهای برای پدرش باشد.
مولانا نیز به او به چشم پدر می نگریسته و همینطور یاران مولانا او را به مرشدی پذیرفته بودند.
ممولانا در مثنوی معنوی از تأثیر سید برهانالدین برخود این گونه سخن به میان آوردهاست:
پخته گرد و از تغیّر دور شو / رو چو برهان محقق نور شو
چون ز خود رستی همه برهان شدی / چون که گفتی بندهام سلطان شدی
سید برهانالدین مولانا را تشویق میکند تا برای رسیدن به مراحل بالاتر راهی شام و حلب شود. خود او هم تا شهر قیصریه مولانا را همراهی میکند. سفر مولانا به آن شهرها، حدود هفت سال طول میکشد. عطاءالله تدین در کتاب"مولانا، ارغنون شمس" مینویسد که پس از بازگشت مولانا به قونیه، سید برهان به او دستور میدهد تا سه چله را در خانقاه پدرش به ریاضت بنشیند، زیرا معتقد بوده که هنوز به آنچه باید باشد، نرسیدهاست.
"قیصریه"، کایسری کنونی ترکیه، در آن زمان شهری آرام و زیبا و از مراکز مهم تجارت بود و والی آن صاحب شمسالدین اصفهانی نام داشت. والی برای سید برهانالدین خانقاهی ساخته و خودش هم در مجالس سید شرکت میکردهاست. سید برهانالدین غیر ازمجالس وعظی که برای همگان برگزار میکرده، مجالس ویژهای نیز داشته که در آن بیشتر یاران همدل و محرم، گرد هم میآمدند و گفتههایش را می نوشتند. امروزه آن نوشته ها در کتابی به نام "معارف محقق ترمذی" تدوین شده است.
سرانجام حضرت سید برهانالدین در سال ۶۳۸ قمری در همان خانقاه چشم از جهان فرو بست و اکنون آرامگاهش زیارتگاهی است که دوستدارانش برای راز و نیاز به آن جا روی میآورند.
اگر ساعاتی را در خانقاه و کنار مقبرۀ سید برهانالدین بمانی، زنان و مردانی را میبینی که میآیند، دعا میخوانند و اشک میریزند تا شاید حاجتشان برآورده شود. عروس و دامادهای مسلمانی هم که به تقدس این مکان معتقدند، قبل از رفتن به حجله، به خاکبوسش میآیند و خانوادههاشان در همان محل، برای خوشبختی آنان دعا میکنند.
با این که بسیاری به دیدار و زیارت آرامگاه محقق ترمذی میروند، آرامش و سکوت خاصی بر آرامگاه او حکم فرماست. در گزارش مصور این صفحه به دیدن این آرامگاه میرویم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ ژانویه ۲۰۱۱ - ۲۱ دی ۱۳۸۹
مهتاج رسولی
پاییز تازه از راه رسیده بود که وارد محلات شدیم. آفتاب هنوز سوزان بود، اما در ورودی شهر، پارک تازهسازی بود که حضور یکی دو خانواده در آن نشان میداد میتوان در سایۀ درختان جوانش بساط ناهار را پهن کرد. بعد از ناهار یکراست تا آب گرم محلات راندیم تا در مهمانسرای جهانگردی بیتوته کنیم.
مهمانسرا جای دوری بود و به شهر دسترسی نداشت. مهمانسرا برای مسافرانی ساخته شده که قصد استفاده از آب گرم را دارند. ما برای استفاده از خواص آب گرم به سفر نرفته بودیم. مسافر به معنی گردشگر دوست دارد در خود شهر بماند، سر شب به خیابانها سری بزند و حال و هوای شهر را دریابد. مهمانسرا چنین امکانی نمیداد. ناگزیر تا خیابان امام خمینی در مرکز شهر راندیم که در هتل اقصی، تنها هتل شهر اقامت کنیم. اما هتل در دست تعمیر بود. خانۀ معلم در سرچشمه هم، اگرچه در بهترین نقطۀ شهر واقع بود، دلپسند نبود. یک خانۀ نوساز را هم که نشانیاش را داده بودند دیدیم، نمیشد در آن ماند. سرانجام در ساختمان دهکدۀ گل و گیاه، متعلق به اتحادیۀ گلکاران اقامت کردیم که بنایش نو بود و باغش دلگشا بود و اتاقهای خوب و پاکیزهای داشت و عظمتش به پایتخت گل و گیاه ایران جلوهای میداد. این بنا در واقع برای آن ساخته شدهاست که هر ساله نمایشگاه سراسری گل و گیاه در آن برپا شود (۲۳ تا ۲۸ شهریور) و ای بسا نمایشگاههای میاندورهای در فصلهای دیگر.
بر سر راه، از باغهای گل و گلخانههایی که ثروت و زیبایی را توأمان به شهر هدیه میکنند، عبور کردیم. گاه در کنار باغی ایستادیم، گاه وارد گلخانهای شدیم. هزار جور گل در هزار رنگ زیر آفتاب یا زیر سقفهای روشن گلخانهها جلوه میفروختند. یاد یحییخان محلاتی افتادم. میگویند پرورش گل در ایران حدود صد سال پیش توسط یک شخص مسیحی در تهران شروع شد. او کارگرانی داشت که به گلهایش میرسیدند. یحییخان سرکارگر او بود که چون به شهر خود، محلات بازگشت کار کشت گل را شروع کرد.
اکنون محلات مرکز صادرات گل ایران است. سالانه دست کم ده میلیون دلار گل صادر میکند. هر سال حدود ۱۲۰ میلیون گل شاخهای تولید میکند، تولید سالانۀ گلدانهای آپارتمانی و باغچهای آن بیش از ۱۲ میلیون عدد است. تمام اینها در واقع از کوششهای یحییخان سرچشمه گرفته که یک کارگر محلاتی بود. امروزه اما در محلات یک کارگر محلاتی به زحمت پیدا میشود. تقریبأ تمام کارگران باغها و گلخانهها افغان بودند. به همراهان گفتم، اگر یحییخان سرمشق اینها باشد، در آینده افغانستان چه گلستانی خواهد شد.
وقتی ثروت یک شهر گل باشد، زیبایی شهر دوچندان میشود. اما بدون گل هم، محلات جای زیبایی است. همان خیابان امام خمینی که خیابان باریکی است - و باریکیاش از قدمتش نشان دارد - با درختان چناری که همواره در هوای پاک زیستهاند، به خیابان ولیعصر تهران فخر میفروشد. میدان چنارش کوچک است، ولی در آن میدانی که میدان نیست، یک چنار هزارساله، تمام تاریخ شهر را در سینه دارد. پارک سرچشمه که بدون چشمهاش اساسأ شهری پدید نمیآمد، جای بیبدیلی است. آن آب عظیم از کجا میآید که هزار سال و بیشتر، شهر را سیراب میکند و زیر جویبار خود چنارهای تناور میپرورد؟ از سرچشمه، محل تفریح شبانگاهی مردم شهر که در شمالیترین نقطۀ شهر واقع است، تا دهکدۀ گل و گیاه در جنوبیترین نقطه که محل اقامت ما بود، با خودرو ده دقیقه بیشتر راه نبود و این خود بر جاذبۀ شهر میافزود. جاذبههای شهر محلات اگر تا دیروز آب گرم بود امروز باغهای گل هم بدان افزوده شدهاست. آب گرم از ثروتهای قدیم محلات است، اما امروز ثروت عظیم آن از پرورش گل در دشتها و کندن سنگ از کوهها میآید.
شب در باغ گل و گیاه قدم زدیم و با نگهبان باغ آشنا شدیم. از بسیاری تحصیلکردهها بیشتر میدانست و رفتار مدرنی داشت. سوادش چندان نبود، اما از گذشت روزگار آموخته بود. فهم والایی داشت. وقتی دید اهل جستجو هستیم و میخواهیم در بارۀ محلات بیشتر بدانیم، گفت: میخواهی من یک مقاله در این باره بنویسم؟ باورم نشد درست شنیده باشم. گفتم: مقاله؟ گفت: بله، مقاله. گفتم: تا حالا نوشتهای؟ گفت: گاهی. گفتم: کی مینویسی؟ گفت: همین امشب. ساعت از ده گذشته بود. گفتم: امشب؟ سری تکان داد. گفتم: بنویس.
صبح، پیش از ساعت شش که محل خدمتش را ترک میکرد تا به سر کار روزانه برود، مقاله را دستم داد. چه زیبا نوشته بود. افسوس که من آن نوشته را به همراه یادداشتها و کتابی که همه در آن بود، گم کردهام و نمیتوانم متن آن را در اینجا بیاورم، تا نشان دهم چه اندازه خوب و ادیبانه نوشته بود. تنها یکی دو جملهاش که زیباتر بود، به خاطرم ماندهاست. در بارۀ سنگ تراورتن نوشته بود: "چون تعلق به بلندا دارد، وقتی از قلۀ کوه جدا شود، ناگزیر بر قلۀ آسمانخراشها فرود میآید". و باز در بارۀ استخراج سنگ نوشته بود: "از دور صدای روح خراش ماشینهای معدن (بولدوزر، لودر، موتور برق و باد) سر عاشقان استخراج را مست و دل عاشقان طبیعت را خون میکند".
صبح، هنوز خورشید بالا نیامده بود که چشممان از پنجرۀ هتل به کوههای جنوب افتاد. در کنار کوههای واقعی، در دور دست، کوههای سفیدی به چشم میآمد که شبیه کوه نبودند. کوه، رنگ کوه دارد، سفید نیست. این کوهوارههای سفید را در فاصلۀ دلیجان تا محلات هم دیده بودیم، اما نمیتوانستیم بفهمیم چه چیز آنها را به رنگ کاغذ درآوردهاست. آن روز معلوم شد این کوهها معدن سنگ است. سنگ ها را کنده و بردهاند، ضایعات بر جای ماندهاست. سنگ تا در دل کوه پنهان است، سپیدی آن زیر خاک پنهان میماند. وقتی کوه را شکافتند و سنگها را بریدند، رنگ کوه عوض میشود. ضایعات سنگ چندان زیاد است که کوهها را به رنگ سفید در میآورد. تماشای آن ضایعات و کوههای ازدسترفته اندوهبار بود. به خود گفتم: ای کاش معدن سنگ در کوههای بیشتری یافت نشود، وگرنه طولی نخواهد کشید که در محلات کوهی نخواهد ماند و آنچه میماند، همین ضایعات است.
شهر، هوا و فضایی دارد که هر تهراننشینی را در یک نگاه عاشق خود میکند. هوایش نه مانند تهران آلوده است، نه مانند شمال که همه به سوی آن میشتابند، شرجی. فاصلۀ آن هم با وجود اتوبانهای تهران– قم و تهران– ساوه دورتر از شمال نیست. ۲۶۰ کیلومتر فاصلۀ آن تا تهران در همان چهار ساعتی پیموده میشود که جادههای تهران به شمال. آب و هوایش معتدل است و دمای متوسط سال از ۲۴ درجه فراتر نمیرود. با چنین آب و هوایی و در چنین فاصلهای حیرت میکردم که چرا تا کنون خوشنشینان تهرانی آنجا را تسخیر نکردهاند.
گذشته از نزدیکیاش به تهران، محلات در نقطهای واقع است که از سوی شرق به دلیجان، قم و کاشان و از سمت غرب به خمین، گلپایگان و خوانسار دسترسی دارد. از ساوه هم فاصلهاش چندان نیست. روز دوم اقامت در محلات به سوی خمین راندیم. با خمین فاصلهاش کمتر از یک ساعت است و از آنجا تا گلپایگان هم کمتر از یک ساعت طول میکشد. خوانسار نیز که جای خوش آب و هوایی است در کنار گلپایگان واقع است. همۀ اینها به محلات موقعیتی میدهد که کمتر شهری از آن برخوردار است. بهخصوص که با تهران در واقع همان فاصلهای را دارد که با اصفهان. در روزگار گذشته نیز تمام مبادلاتش با اصفهان بودهاست، نه با تهران.
هنگام بازگشت از محلات، مدام توجه ما به تریلرهای بزرگی جلب میشد که سنگهای عظیم کندهشده از کوه را متصل از شهر خارج میکردند. شاید هر دقیقه یک کامیون سنگ از نیمور، شهری که تمام صنایع سنگ محلات در آن متمرکز است، خارج میشد. می گفتند بسیاری از این سنگها را در بندرها سوار کشتیها میکنند؛ در همان کشتیها بریده و فراوری میشود و از همانجا و به نام سنگ کشور خریدار (چین، ترکیه، ایتالیا) صادر میشود. من در اعلان یکی از شرکتهای سنگ دیدم که نوشته بود: هر روز پانصد تن سنگ لاشۀ سفید – همه از معادن حاجی آباد و آتشکوه که بهترین نوع تراورتن سفید است - آمادۀ تحویل دارد. این کار یک شرکت سنگ است. با ۱۵۰ شرکتی که عضو انجمن صنفی سنگ بران شهر هستند، کوههای محلات چند سال دیگر دوام خواهند آورد؟
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ فوریه ۲۰۱۱ - ۱۸ بهمن ۱۳۸۹
مهتاج رسولی
خوانسار شهر باریک و درازی است که در پاییزی که ما آن را دیدیم، با چنارهای خزانزدهاش در دامنۀ زاگرس خمیازه میکشید. شهر، به هنگام ورود باغشهری است سرسبز و خرم، و پس از ورود به خیابانهایش، شهدستانی است پر از مغازههای عسلفروشی. از آنجا که جای بنبستی است باید کممسافر باشد، با وجود این معلوم نیست آنهمه مغازۀ عسلفروشی مشتریان خود را از کجا تأمین میکنند. اما ظاهرأ هیچ یک بیمشتری نیستند. اگر بودند نبودند. ثروت خوانسار همین عسل است و کندوهایی که دارد (حدود ۶۰ هزار) و باغهای گردو و بادامش (حدود ۲۲۰۰ هکتار) و البته چشمهساران پرآب و قناتهای کهن و چاههای فراوانش که البته برای هر یک آمارهایی در دست است، اما به هیچ یک اعتمادی نیست.
خوان، جزء اول خوانسار، نشان از چشمههای فراوان این ناحیۀ کوهستانی دارد. خوان در زبان فارسی به معنای چشمه است. هرچند این واژه امروز در زبان فارسی کاربرد ندارد، اما در ترکیبات محلی ماندهاست. نوشتهاند که در خوانسار ۴۴۰ دهنه چشمه وجود دارد. نام یکی از دهستانهایش هم "چشمهسار" است که خود گویای چشمههای بسیارش است.
با وجود آن همه برف که بر ارتفاعاتش میریزد، طبیعی است که چشمههای بسیار از خاکش بجوشد و با آنهمه گل که در کوهها و دامنههایش میروید، طبیعی است که زیستگاه زنبوران عسل باشد. یا با آن همه باغ گردو و بادام که شهر را در بر گرفته، شگفت نیست که بر سر هر گذرش گردو عرضه کنند. با وجود این، گردو در خوانسار ارزان نیست، چندان که عسل ارزان است.
یک فروشنده و صادرکننده بهشکوه میگوید سال پیش، دو هزار کیلو عسل به مالزی صادر کرده، آن هم در پیتهای حلبی، اما امسال نتوانسته به صادراتش ادامه دهد. علت ناکامی خود را تورم شدید بازار ایران عنوان میکند.
با وجود تولیدات فراوان، دهها شرکت غذایی باید در خوانسار عسل را بستهبندی و در فروشگاهها عرضه میکردند، ولی چنین خبری نیست. تنها شرکتی که به بستهبندی و پخش عسل خوانسار میپردازد، همان "عسل خوانسار" است که با بستهبندی نازل و تا حدی یکنواخت تولیدات خود را در شهرهای ایران، البته با قیمت مناسب، عرضه میکند. در حالی که اگر صنعت بستهبندی در ایران پیشرفته بود، عسل خوانسار میتوانست نه فقط بازار ایران که بازارهای جهانی را از آن خود کند و در جهان نام مشهوری شود.
خوانسار مانند بسیاری شهرهای ایران تاریخی کهن دارد و بنایش را به دورۀ ساسانی نسبت میدهند. اما یادگار مهمی از دورۀ باستان ندارد. حتا یک بنای هزارساله هم در آن نیست. در بسیاری از جاها، حاکمان همواره آثار دورههای قبل از خود را ویران کردهاند و یاد و یادگاری باقی نگذاشتهاند. از این رو خوانسار امروزه باید به طبیعتش بنازد که با هوای معتدل و قرار گرفتن در پای کوه، ییلاق خوشآبوهوایی است که به شهرهای اصفهان و دیگر نقاط مرکزی ایران نزدیک است و میتواند ییلاق مردمانش باشد. متوسط گرما در این شهر ۲۴ درجه سانتیگراد است که برای زندگی در فصل گرما بسیار مساعد است، ولی زمستانهایش پربرف و سرد است.
دیدنیهایش نیز در همان طبیعتش خلاصه میشود. پارک سرچشمه در بالای شهر و تفرجگاه گلستانکوه در فاصلۀ نزدیک هر دو از مواهب طبیعتند و به کار گردش و گردشگران میآیند. اما امکانات اقامت در شهر محدود است. تنها مهمانسرای آن پسوند "جهانگرد" را بر خود افزوده تا با مهمانسراهای جهانگردی اشتباه گرفته شود و هتل در دست ساختمانش نیز هنوز آماده نشدهاست. در عوض مردم مهربانش، مسافران را به خانههای خود دعوت میکنند. از این رو هیچ مسافری در آنجا بی جا و مکان نخواهد ماند.
بزرگان بسیاری از این شهر برخاستهاند و از مشاهیر آن میتوان از یدالله کابلی نام برد که یکی از خوشنویسان برجستۀ ایران است. ادیب خوانساری و محمودی خوانساری، هر دو از آوازخوانان کممانند نیز از این شهر برخاستهاند و هنوز کسی جای آنان را نگرفتهاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ ژانویه ۲۰۱۸ - ۲۳ دی ۱۳۹۶
فرشید سامانی
در تاریخ ایران کسان بسیاری بودهاند که در خردسالی بر تخت سلطنت نشستهاند. زیرا سلطنت در یک سلسله پادشاهی بر اساس توارث بود و نه شایستگی.
گویا این قاعده به دیگر مقامات درباری هم سرایت کرد. چندان که در دوره قاجار بسیاری از مشاغل دولتی به سان ارثیه از پدر به پسر میرسید و حتی صغر سن نیز مانع از برکشیدن اشخاص و تکیه زدن بر جایگاههای مهم و حساس نمیشد.
برای نمونه، میتوان به دکتر محمد مصدق، نخست وزیر ایران و رهبر ملی شدن صنعت نفت اشاره کرد که پدرش وزیر دفتر ناصرالدینشاه و مادرش نوه عباسمیرزا بود. خاله او نیز با مظفرالدین شاه ازدواج کرد و ملکه ایران شد و در نتیجه محمدعلیشاه پسرخاله وی به شمار میآمد.
این جایگاه خانوادگی موجب شد که محمد در ۱۳ سالگی با لقب مصدقالسلطنه، رییس استیفای خراسان یا به لفظ امروز مدیر کل امور اقتصادی و دارایی استان خراسان شود. هرچند که او بعدها یکی از خوشنامترین و مردمگراترین سیاستمداران ایرانی شد، اما طبیعی است که این مقام با آن سن و سال تناسب نداشت.
نمونه جالبتر و پیش تر از دکتر مصدق، حسن مستوفی است که در هفت سالگی مستوفیالممالک ایران شد. جدّ او میرزا حسن و پدرش میرزا یوسف هر دو مستوفی الممالک بودند و پدرش در ردیف پرنفوذترین رجال دوران ناصری قرار میگرفت.
باغ حسنآباد، که میدان حسنآباد نامش را از آن گرفته است، با مساحتی بالغ بر۳۰۰ هزارمتر مربع، ملک موروثی میرزا یوسف بود و یوسفآباد نیز به وسیله همو آباد و به این نام خوانده شد. همچنین، بیشتر زمینهای ونک برای او بود و خانهاش در حوالی چهارراه گلوبندک هفت هکتار وسعت داشت.
در دربار، میرزا یوسف را "آقا" می خواندند و گفتهاند که هرچه روی کاغذ می نوشت، ناصرالدین شاه امضا می کرد و می گفت: "هرچه آقا گفته صحیح است." با این حال، این پایه از قدرت و ثروت برای او کافی نبود و میکوشید تا به مقام صدارت عظما برسد. از همین جا بود که داستان مستوفیالممالکی فرزندش، حسن، آغاز شد.
اما قبل از آن باید بدانیم که مقام مستوفیالممالک چگونه مقامی بود؟ مستوفیالممالک رییس مستوفیان بود و مستوفیان کسانی بودند که وظیفه استیفای اموال دولت را برعهده داشتند یا به عبارت دیگر رسیدگی به دخل و خرج مملکت از تعیین مالیات گرفته تا وصول و خرج آن با ایشان بود. بنابراین مستوفیالممالک بالاترین مقام اقتصادی کشور به حساب میآمد و شاید از پارهای جهات سومین مقام پس از شاه و صدراعظم بود.
میرزا یوسف ابتدا با همدستی دیگر درباریان و دیوانیان سنتگرا ناصرالدین شاه را تحت فشار گذارد تا صدراعظم خوش فکر و اصلاح طلب خود، یعنی میرزا حسین خان سپهسالار را عزل کند. سپس به انتظار نشست تا فرمان صدارت عظما برایش صادر شود. اما چنین نشد. زیرا شاه باطنا از توطئه او بر ضد سپهسالار ناخشنود بود.
میرزا یوسف چاره کار را در این دید که یک چند کارهای دیوان را معطل نگاه دارد و شاه را بیش از پیش تحت فشار بگذارد. از این رو لقب و سمت خود را به فرزند هفت سالهاش حسن داد و از کار استیفا کناره گرفت. مستوفی شدن این پسر که در ۱۲۹۱ق و در ۶۳ سالگی آقا به دنیا آمده بود، بر خیلیها گران آمد. خصوصا بر میرزا هدایت الله وزیر دفتر- پدر دکتر محمد مصدق- که مدتها برای تصدی مقام مستوفیالممالکی به انتظار نشسته بود. او هم استعفا داد و به خانه رفت.
البته به جهت قدرت و نفوذ میرزا یوسف، کاری از دست کسی ساخته نبود. شاه مجبور شد که میرزا حسن هفت ساله را "آقا" خطاب کند و به پدر هفتاد سالهاش "جناب آقا" بگوید! او سه سال تعلل کرد و با وجود تفویض وظایف صدراعظم به میرزا یوسف، از به کار بردن عنوان صدارت عظما برای وی خودداری کرد اما بالأخره مجبور شد که جناب آقا را رسما صدراعظم بخواند.
این صدارت دیرهنگام به میرزا یوسف وفا نکرد و دو سال بعد در ۱۳۰۳ق درگذشت، اما همه مورخان عصر از حسن سلوک و مردم داریاش یاد کردهاند.
با مرگ او میرزا حسن یازده ساله ماند و سومین مقام کشور و ثروتی بی حد و حصر. البته میرزا هدایت الله را دوباره از خانه به دیوان آوردند تا مواظب "آقا" باشد و راه و رسم مستوفیگری را به او بیاموزد.
احکام مالی شاه باید به مهر میرزا حسن می رسید. ناصرالدینشاه بدون در نظرگرفتن سن و سال احترام زیادی نسبت به او روا میداشت. میرزا حسن اهل سوارکاری، شکار، جمعآوری کلکسیونهای مختلف و در نهایت آسایش و همنشینی با زنان بود که حاصلش ده بار ازدواج و ۲۳ فرزند بود.
میرزا حسن در سال ۱۳۱۷ق برای تحصیل به اروپا رفت و تا سال ۱۳۲۵ق در پاریس، رم و دیگر شهرهای اروپا در گردش بود. در این سفر طولانی چیزی را از دست داد و چیزی را به دست آورد. آن چه از دست داد بخش عمدهای از ثروتش بود که در خلال یک زندگی اشرافی و بر سر سفرهای که مداوما برای ایرانیان مقیم اروپا پهن میشد از دست رفت و آن چه بدست آورد افکار مترقیانه و گرایش به قانون و آزادی بود.
قصه زندگی او از این جا تا زمان مرگش در ۱۳۵۱ق (۱۳۱۱ش) داستان دراز دامنی است. چگونه می توان در این مختصر حکایت شش بار نخست وزیری و ۱۵ بار وزارت او را شرح داد؟ همین قدر بگوییم آن کودک اشرافزادهای که قدرت و ثروت بی حد و حصر میتوانست زمینه تباهیاش را فراهم کند، یکی از خوشنامترین رجال تاریخ معاصر ایران شد؛ هم از جهت سلوک شخصی و هم از حیث مسلک و مرام سیاسی.
در گزارش صوتی این صفحه دکتر محمدعلی اکبری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی درباره جایگاه حسن مستوفی در تاریخ معاصر سخن میگوید.
گزارش تصویری این صفحه نیز به معرفی خانه باشکوه او در چهار راه گلوبندک تهران اختصاص دارد. این خانه در تاریخ معماری معاصر ایران حایز اهمیت بسیار و یکی از نخستین خانههای تماما فرنگیساز کشور است.
همچنین در گالری عکسها می توانید عکسهای حسن مستوفی از کودکی تا پبری ونیز تصاویری از پدر و پدر بزرگ او را ببینید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ جولای ۲۰۱۶ - ۲۵ تیر ۱۳۹۵
فرشید سامانی
در تابستان ۱۳۸۳ خورشیدی پس از یک وقفه ۲۴ ساله، مجموعه تاریخی تخت سلیمان در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت شد و تحت حمایت بینالمللی قرار گرفت. پس از سال ۱۳۵۷ که سه اثر زیگورات چغازنبیل، تخت جمشید و میدان نقش جهان در این فهرست جای گرفتند، این چهارمین اثر ایرانی بود که مطابق کنواسیون۱۹۷۲م/۱۳۵۱خ برای "حمایت از میراث فرهنگی و طبیعی جهان" به ثبت میرسید.
تخت سلیمان اگرچه اثری سترگ و بزرگترین مجموعه مذهبی بازمانده از ایران باستان است اما هیچگاه به اندازه ارزش و اهمیت خود مورد توجه ایرانیان قرار نگرفته است؛ شاید از آن رو که پس از فراگیری اسلام در ایران، برای قرنها در قلب کوهستانهای جنوب آذربایجان غربی، دور از دید و دسترس عموم بود و نیز بدین دلیل که آثار معماری آن در گذر زمان به شدت آسیب دیده و شکوه ظاهری خود را از دست دادهاند.
این که حتی امروزه نیز این آتشکده را با نام تخت سلیمان میشناسند، گواهی است بر این که هویت واقعیاش به عنوان جایگاه برافروختن آتش شاهان و جنگاوران ساسانی در زوایای تاریک تاریخ پنهان شده بود و لاجرم بقایای سازههای عظیم آن به سلیمان نبی نسبت داده میشد.
همچون بسیاری دیگر از آثار تاریخی، بازشناسی تخت سلیمان در دوران جدید را وامدار باستان شناسان اروپایی هستیم. آنها بودند که ابتدا با خواندن کتابهای مورخان رومی یا نوشتههای جغرافیدانان و سیاحان اسلامی، به وجود آتشکده آذرگُشنَسب(۱) در آذربایجان پیبردند و سپس برای یافتن آن به تکاپو افتادند.
تخت سلیمان به عنوان یک مجموعه مذهبی ساسانی، نخستین بار در سال ۱۸۱۹م/ ۱۲۱۷خ توسط سرروبرت کرپورتر(۲)، شرق شناس انگلیسی، کشف شد و خیلی زود مورد توجه شرق شناسان دیگر قرار گرفت. یک قرن بعد در ۱۹۳۷م/۱۳۱۶خ آرتور پوپ(۳) آمریکایی گمانهزنیهای باستان شناسی در تخت سلیمان را آغاز کرد و نهایتا در ۱۹۵۹م/۱۳۳۸خ مؤسسه باستان شناسی آلمان به کاوش گسترده در این منطقه پرداخت. این کاوشها تا ۱۹۷۹م/۱۳۵۷خ ادامه داشت و آگاهیهای پربهایی را نه فقط درباره آتشکده آذرگشنسب، بلکه به طور کلی درباره دین و دولت در عصر ساسانی در اختیار نهاد.
با پیروزی انقلاب ۵۷ کاوشهای باستانشناسی در تخت سلیمان به حال تعطیل درآمد اما از سال ۱۳۷۲خ از سرگرفته شد. این بار جدیتر از گذشته؛ چرا که دولت ایران میخواست این اثر را برای ثبت در فهرست میراث فرهنگی جهان به سازمان تربیتی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) معرفی کند و تحقق این خواسته مستلزم تهیه و ارایه یک پرونده دقیق علمی بود.
اکنون به یاری دادههای باستان شناسی میدانیم که تخت سلیمان چند دوره تاریخی مهم را پشت سرگذارده و آثاری از هریک را در خود جای داده است:
نخست، دوران پیش از ورود آریاییها که آثار مربوط به آن در پیرامون تخت سلیمان، خصوصا در کوه معروف به زندان سلیمان یافت شده است.
دوم، دوران پس از ورود آریاییها که از این دوران نیز آثار یک دهکده کوچک هخامنشی در لایههای زیرین آتشکده بدست آمده است.
سوم، دوران ساسانیان (سده سوم تا هفتم میلادی) که روزگار شکوه تخت سلیمان است و مهمترین آثار موجود مانند برج و بارو و دروازهها، ایوان خسرو، جایگاه نگاهداری آتش مقدس، معبد آناهیتا، فضاهای خصوصی شاهان ساسانی و غیره متعلق به آن دوران است.
چهارم، دوران ایلخانان مغول (سده دوازدهم و سیزدهم میلادی) که این منطقه به عنوان اقامتگاه موقت ایلخانان مورد توجه ایشان قرار گرفت. آنها بدون آسیب رساندن به آثار ساسانی، بناهای موجود را مرمت کردند و بناهای خود را کنارشان ساختند. پایه و دیواره بناهای ایلخانی هنوز باقی است.
هنگام سفر به تخت سلیمان، آن چه بیش از همه، بیننده را مسحور خویش میسازد، طبیعت زیبا و گیرای منطقه است؛ طبیعتی که در گذشته، مرموز و پرابهام به نظر میرسید. برای مثال، کوه آتشفشانی موسوم به زندان سلیمان به سبب دهانه بزرگ و عمیق خود، بسی خوف انگیز جلوه میکرد و گمان میرفت که سلیمان نبی بدکرداران را در آن به بند میکشیده است!
همچنین دریاچه واقع در مرکز مجموعه تخت سلیمان جایی گیرا و پررمز و راز تلقی میشد. آب دریاچه که بر فراز تپهای به بلندای ۶۰ متر قرار گرفته از عمق ۱۱۲متری زمین میجوشد؛ گاه نیلی و گاه سبز است؛ قابل خوردن نیست اما برای کشاورزی مناسب است؛ املاح زیادی در آن وجود دارد و رسوبات ضخیمی را پیرامون خود پدید آورده، اما همچون اشک چشم زلال است.
اگرچه دست کم دو نهر پرآب از دریاچه منشعب میشوند اما تقریبا در همه فصول سال آب آن در سطح یکسانی قرار دارد، تا کنون عمق دریاچه مشخص نشده؛ اما شاقول اندازی باستان شناسان آلمانی عمقی بین ۵۸ تا ۶۴ متر را نشان داده است.
همه اینها به کنار، زیبایی و گیرایی دریاچه، خصوصا زمانی که تن به نوازش باد میسپارد و مواج میشود یا هنگامی که در پسینگاه، واپسین تلألؤ خورشید را بر زلال نیلی خویش منعکس میسازد، بیرون از شرح و وصف است.
بیشک وجود آتشکده آذرگشنسب در این ناحیه از آذربایجان، بیربط به وجود این دریاچه نیست. میدانیم که آب نیز همچون آتش، نزد ایرانیان باستان از احترام بسیار برخوردار بوده است و وجود معابد آناهیتا (ایزد بانوی آب و باران) در جای جای ایران و از جمله در تخت سلیمان نشانهای از این احترام است.
به بیان دیگر، در تخت سلیمان، این آب است که زمینه ساز حضور آتش مقدس شده؛ چرا که در فرهنگ ایرانی، آب نیز به سان آتش مظهر روشنایی است.
موقعيت تخت سليمان در استان آذربايجان غربي و پلان اين مجموعه تاريخي (درياچه و آثار ساساني)
در فایل صوتی این صفحه توضیحات آقای علی همدانی، پژوهشگر تاریخ، درباره فلسفه احترام به آتش و پدیداری آتشکده در آیین زرتشت را میشنوید و آن گاه در گزارش تصویری، همراه با توضیحات ایشان درباره تخت سلیمان، تصاویری از طبیعت پیرامونی و آثار تاریخی این مجموعه جهانی را میبینید.
۱- در اصل آذر گُشن اسب (به ضم گ و سکون ش) به معنای آتش اسب نر است.
۲- Sir Robert Ker Porter
Arthur U. pope -۳
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب