Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
فرشید سامانی

همۀ شهرها، شمال و جنوب و شرق و غرب و مرکز و حاشیه و منطقه و محله و بازار و پاتوق و گذر و غیره و ذالک دارند، اما تهران غیر از اینها یک "ناف" هم دارد که تهرانی‌های اصیل خود را به آن می‌چسبانند و می‌گویند "بچۀ ناف تهرونیم!" این ظاهرأ از ابداعات خود آنهاست، چون کمتر شنیده شده – یا شاید اصلأ شنیده نشده- که کسی از ناف یزد یا ناف سنندج یا ناف بندرعباس سخن بگوید. این اصطلاح به فرهنگ مشهدی‌ها هم راه پیدا کرده و وقتی بخواهند از تفاخر یا ناز و افادۀ کسی صحبت کنند، می‌گویند: "همچی [فلان و بهمان] مُکنن که انگار تخمشاره تو ناف تهرون کاشتن…!"

فکرش را بکنید، شهری که از شمال تا ارتفاعات بالای ۱۸۰۰ متر البرز و تا عمق دره‌هایش پیش رفته؛ از یک طرف خود را به لواسانات رسانده و از طرف دیگر کن و سولقان را بلعیده؛ شهری که از جنوب، شاه عبدالعظیم را پشت سر گذاشته؛ شهری که از غرب به کرج رسیده و از شرق پهلو به پهلوی جاجرود می‌زند، سر و تهش کجاست که نافش باشد؟

"ناف تهرون" اصطلاحی قدیمی است و طرز به کار بردنش نشان می‌دهد که به قدیمی‌ترین جای تهران اطلاق می‌شود. بنابراین پونَک و باغ فیض و طرشت و علی‌آباد و چند دَه آبادی و روستای دیگری که طی دهه‌های اخیر در معدۀ پراشتهای تهران هضم شده‌اند، نمی‌توانند ناف تهرون باشند و این ناف را باید در محدوده‌های قدیمی‌تر جستجو کرد. مثلأ محدودۀ تهران دورۀ قاجار که ناصرالدین شاه گردا گردش را خندق کشید و نامش را "دارالخلافۀ ناصری" گذاشت.(سال ۱۸۶۸م ، ۱۲۴۷ش)

توضيحات ناصر پازوکی، رئيس پيشين سازمان ميراث فرهنگی استان تهران، در بارۀ كاوش‌های باستان‌شناختی در محدودۀ روستای تهران
از روی نقشۀ امروز تهران، این دارالخلافه از شمال به خیابان انقلاب، از جنوب به خیابان شوش، از شرق به خیابان هفده شهریور و از غرب به خیابان کارگر محدود می‌شد؛ البته با کمی تفاوت، چون دارالخلافۀ ناصری هشت‌ضلعی بود و نه چهارضلعی.

شاید بتوان دارالخلافۀ ناصری را همان ناف تهرون قلمداد کرد، اما وقتی به نقشه‌های آن دوره نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که بخش زیادی از آن خصوصأ در قسمت شمالی خالی از سکنه و جایگاه باغات و زمین‌های کشاورزی بود و تازه در دورۀ رضاشاه بود که سرتاسرش زیر ساخت‌وساز رفت. پس ناف تهرون اگرچه از محدودۀ خندق ناصرالدین‌شاهی خارج نیست، اما همۀ آن هم نیست.

لاجرم باید بگردیم دنبال محدوده‌ای که خیلی پیشتر از دورۀ ناصری جزء شهر بود؛ یعنی محدودۀ حصار شاه تهماسبی که ناصرالدین شاه ناگزیر شد بر اثر افزایش جمعیت، آن را خراب کند و پایتخت را گسترش دهد. این حصار - چنان که از نامش پیداست – به وسیلۀ شاه تهماسب صفوی ساخته شد و به عدد سوره‌های قرآن ۱۱۴ برج  داشت. در واقع با ساخت همین برج و بارو بود که تهران در سال ۱۵۵۳م، ۹۳۲ش جامۀ شهریت به خود پوشید و از حالت روستایی یا شهرک‌مانند خارج شد.

نقشۀ نسبتأ دقیق این محدوده را یک جهانگرد و خاورشناس روسی به نام "الیاس بَرَه‌زین" در اوایل دورۀ قاجار (پیش از سال ۱۸۴۱م، ۱۲۲۰ش) کشیده‌است و تصویر آن را می‌توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید. طبق این نقشه، تهران عصر صفوی از شمال به خیابان پانزده خرداد امروزی، از جنوب به خیابان مولوی، از شرق به خیابان ری و از غرب به خیابان وحدت اسلامی یا همان شاپور قدیم محدود بوده‌است. آیا می‌توانیم این محدوده را ناف تهرون بخوانیم؟

وقتی به نقشۀ بره‌زین نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که با وجود پایتخت شدن تهران و گذشت حدود سه قرن از ساخت برج و باروی شاه تهماسبی هنوز بخش‌هایی از آن غیرمسکونی و جایگاه باغات و زمین‌‌های کشاورزی یا حتا زمین‌های بایر است و بخش مسکونی شهر تنها قسمتی از آن را شامل می‌شود. طبق این نقشه حتا ارگ سلطنتی تهران که امروزه فقط کاخ گلستان از آن باقی مانده، خارج از شهر قرار دارد.

حالا می‌توانیم مطمئن باشیم حدود روستای تهران را که شاه تهماسب پیرامونش حصار کشید و آن را بدل به شهر کرد، یافته‌ایم و می‌توانیم آن را به قطع و یقین ناف تهرون بدانیم. فقط مشکل این جاست که این روستا پیش از دوران شاه تهماسب چند دوره از گسترش را تجربه کرده بود و از یک روستای گمنام و کوچک تبدیل به چیزی شده بود که برخی مورخان آن را "قصبۀ معتبر" خوانده‌اند و ما می‌خواهیم بدانیم آن روستای اولیه کجا بوده و چه وسعتی داشته است؟

نام روستای تهران نخستین بار در سدۀ نهم میلادی به منابع تاریخی راه یافت. آن هم در ذکر احوال یکی از دانشمندان عصر به نام "ابوعبدالله محمد بن حماد طهرانی" ( با این توضیح واضحات که تهران را تا دوران اخیر با حرف طاء می‌نوشتند) و بعد هنگام نام بردن از دانشمند دیگری به نام "محمد بن احمد بن حماد بن سعید انصاری ابوبشر دولابی طهرانی".

نام این فرد اخیر کمی عجیب است. اگر او منسوب به دولاب است (روستایی در نزدیکی تهران و در حوالی چهارراه دروازه دولاب امروزی در مرکز شهر) پس چرا تهرانی است و اگر تهرانی است، چرا گفته‌اند دولابی؟ دقیقأ نمی‌دانیم، اما ظاهرأ در آن دوره روستای تهران آن قدر گمنام بوده که ناگزیر شده‌اند نام روستای معروف‌تری در همان حوالی را بیاورند تا خواننده به قرینۀ دولاب بفهمد که تهران کجاست.

از سخن خود دور نیفتیم. سخن از روستای کوچک تهران است که به قطع و یقین از سدۀ نهم میلادی وجود داشته و همان هستۀ اولیه "تهران بزرگ" یا همان ناف تهرون است. آیا می‌توانیم محدودۀ این روستا را دقیقأ مشخص کنیم؟ آیا هیچ اثری از آن باقی مانده‌است؟ محدودۀ این روستا اکنون چه حال و هوایی دارد؟

گزارش مصور ما با همراهی آقای کامران صفامنش، معمار، شهرساز و پژوهشگر تاریخ تهران، به این پرسش‌ها پاسخ می‌گوید و عکس‌هایی از محدودۀ روستای تهران در وضع فعلی را پیش چشم شما قرار می‌دهد. عکس‌هایی که زیرنویس دارند متعلق به اماکن مشخص و بسیار قدیمی هستند که آقای صفامنش از آنها یاد می‌کند، اما سایر عکس‌ها فقط مربوط به محدودۀ روستای تهران و محلات آن است و آثارشان در دوره‌های بعدتر ساخته شده‌است.

این گزارش در دو بخش تهیه شده‌است. بخش دوم آن با عنوان "بدرود، ناف تهرون" که در ستون "مطالب مرتبط" می‌بينيد، به آسیب‌های وارده بر محدودۀ روستای تهران و خطرات سهمگینی که متوجه آن است، اختصاص دارد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
اینهمه نقش در آئینه اوهام افتاد

آدمی با هیچ چیز مانند چوب مأنوس نیست و هنوز در زندگی عادی چیزی جای چوب را نگرفته‌است؛ میز، مبل، کُمُد، تخت، قاب عکس، در و پنجره، پارکت، کابینت آشپزخانه و غیره چیزهایی است که روز و شب با آنها سروکار داریم و چنان با زندگی ما عجین شده‌است که حضور آنها را احساس نمی‌کنیم. چوب از دروان‌های ماقبل تاریخ تا کنون هیچ‌گاه از ما جدا نشده و از ما فاصله نگرفته‌است که حضورش را احساس کنیم. رابطۀ انسان با چوب، همان رابطۀ انسان با خاک و با آب است و همان گرمای آتش را در خنکای صبحگاهی پاییز در ما زنده می‌کند. بدین‌سان است که چوب همواره احساس خوب می‌دهد.

نمایشگاه آینه‌های نسترن امیدوار در باغ موزۀ هنر ایرانی در تهران، شهری که با زندگی ماشینی و آهن و پولاد احاطه شده و آدمی از ترافیک آن سرسام می‌گیرد، ما را به همان عوالم مهرآمیزی می‌برد که در تمام طول تاریخ با چوب داشته‌ایم. آینه‌ها از یک سو و چوب از سوی دیگر ما را به طبیعت خود باز می‌گرداند. در آینه‌ها خود را می‌یابیم و حیرت می‌کنیم از این‌همه ازخودبیگانگی و سرگشتگی در میان آهن و پولاد، اما قاب‌های چوبی با نازک‌کاری‌ها و نقش و نگارهای خود چنان ما را به خویشتن خویش باز می‌آورد که احساس می‌کنیم آنکه بر قاب آینه نقش زده‌است، برای دل خود زده‌است. همان گونه که شاعر برای دل خویش می‌سراید یا آنی که نقش طرح قالی می‌زند، برای دل خود می‌زند.

هنر نسترن امیدوار اگر از حس او نسبت به چوب نیاید، در نگاه او به چوب است و در شناختی که نسبت به کار بر روی چوب دارد. او کارهای انجام‌شده بر روی چوب را می‌شناسد و از آن مهم‌تر می‌داند چه چیزی باید از خود بر آن بیفزاید تا به خلق کارهای تازه بینجامد. همین شناخت از چوب و کم و افزون کردن‌های شاعرانه است که به قاب‌های چوبی آینه‌هایش حالت‌های گوناگون می‌بخشد؛ از حالت‌های ساده گرفته تا حالت‌های غنایی و رمانتیک. همان حالت‌هایی که در نقش‌های قالی به دست هنرمندان از نقش‌های اسلیمی آفریده می‌شود.

آینه‌های او نیز جای حرف دارد؛ آینه‌ها نیز از زمان هخامنشیان و ساخته شدن تخت جمشید (هرچند در آن زمان به شکل سنگ‌های صیقل‌خورده) مورد توجه هنرمندان ایرانی بوده‌اند. آینه‌های نسترن امیدوار، در شکل‌های مختلف مربع و مستطیل، دایره و بیضی در حاشیه‌ تراش خورده‌اند تا بیشتر جلوه بفروشند. حاشیۀ تراش‌خوردۀ قابی از جنس آینه است که نگاه را از قاب چوبین نرم‌تر به درون می‌برد. این آینه‌ها بیش از هر چیز گویای عشق و علاقۀ هنرمند به چوب و مهارت او در به کارگرفتن قاب چوبین در دکوراسیون خانه است. کارهایی از چوب که در هر نقش ظاهر شود، به اندازۀ تابلوهای روی دیوار دیدنی است.

نمونه‌هایی از آینه‌های نسترن امیدوار را می‌توانید در گزارش این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده‌است، ببینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
زکریا قائمی

کافی است گاهی به پشت بام خانه‌تان بروید و اطرافتان را نگاه کنید؛ احتمالاً چند کبوترباز را در حال " عشق ‌بازی" با کبوترهایشان خواهید دید. و اگر در جایی زندگی می‌کنید که دیدن این آدم‌ها برایتان سخت است، فقط کافی است گاهی به آسمان نگاه کنید.

کسانی می‌گویند که علاقۀ انسان به حیوانات ریشۀ تکاملی دارد. یعنی ادامۀ دوستی هزاران‌سالۀ‌ انسان با حیوان برای شکار، دامپروری و تغذیه که موجب پیوند حیات انسان با حیوان بوده، امروزه به شکل علاقه به حیوانات بروز می‌کند.

نام علمی کبوتر چاهی که بیشتر کبوتران خانگی از نسل آنها هستند، "کلومبا لیویا" Columba Livia است. "کبوتر" یک واژۀ اصیل فارسی است که از دو واژه "کبود" و "تر" تشکیل شده‌‌است. در فارسی محاوره‌ای، به کبوتر، "کَفتر" می‌گویند و نام‌های محلی آن در کردستان و کرمانشاه "کوتر"، "کموتر" و در بعضی نقاط جنوب "کپتر" و "کبتر" است.

از سه هزار سال قبل از میلاد مسیح، از کبوتر به عنوان پِیک استفاده می‌شده‌است. یونانی‌ها چند هزار سال قبل از میلاد نام برندگان ورزش‌های المپیک را به پای کبوتر‌ها می‌بستند و به وطن‌شان می‌فرستادند. پس از مصر و یونان، ایران، چین و روم از قدیمی‌ترین مراکز پرورش کبوتر بوده‌اند. می‌گویند که کورش بزرگ برای ارسال اخبار محرمانه به نقاط مختلف امپراتوری خود، کبوترانی در اختیار داشته و ژولیوس سزار، اولین کسی بوده که برای فتح "گال" (فرانسۀ امروزی) از کبوتران نامه‌بر استفاده کرده‌‌است. دریانوردان فنیقی و قبرسی در هنگام سفر با استفاده از کبوترها خانواده‌هایشان را از وضعیت و تاریخ بازگشت خود آگاه می‌کرده‌اند. بر اساس نوشته‌های دینی، در خانۀ انبیا نیز کبوتر نگهداری می‌شده.

در کتاب تورات به علاقۀ پیامبرانی مثل داود و سلیمان و نیز در متون اسلامی  و ادبیات فارسی هم  به این پرنده اشارات بسیار است. اکنون هم جامعۀ بشریت کبوتر را به عنوان نماد صلح می‌شناسند.

خاورمیانه زادگاه نژادهای معروف کبوتر است: از کبوتر نامه‌‌بر مصری تا کاکل‌‌دارهای لبنانی و کبوتر های "دم‌‌پهن" سلجوقی. گویا سلاطین سلجوقی این نژاد را برای نامه‌‌رسانی تکثیر کرده‌‌اند. از ذکر برج‌‌ها و کبوترخانه‌ها در سیاحت‌‌نامه‌های دورۀ صفوی این‌طور برمی‌‌آید که شهر های اصفهان و قزوین و کاشان و از قاجاریه به بعد تهران و ری، پر بوده‌است از پشت‌ بام‌‌های کبوترنشین و کبوتربازان حرفه‌ای.

مشهور است که کبوتر‌بازان همیشه سر‌ به هوا هستند و در کوچه و خیابان و در همه حال نگاهشان به آسمان است. اگر در یک میهمانی کسی را دیدید که به جای تماشای غذاها و میوه‌ها و نوشیدنی‌ها و گفتگو با بقیه به سقف خیره است، بدانید که او یک کبوترباز و یا به اصطلاح قدیمی‌ها، "عشق‌باز" است.

برای آنانی که کبوتر‌بازی را فقط عادت و علاقه وافر و اغراق‌آمیز به یک پرنده می‌دانند، جالب است اگر بشنوند که این سرگرمی چه راز و رمزها و چه شگردهایی برای خود دارد. از جوجه‌کشی و تغذیه و دمای لانه‌شان گرفته تا جلد کردن و کوتاه کردن پرهاشان. کافی است یک بار عبارتی مانند "اصطلاحات کبوتربازی" را در یک جستجوگر اینترنتی وارد کنید تا با انبوهی از کلمات و عبارات عجیب و غریب روبرو شوید؛ مثل: "وشویی: کبوتری که هیچ گونه محل و مسکنی ندارد و زندگی را باری به هر جهت می‌گذراند و نیز در حد بسیار پایینی از مرغوبیت است." یا "مفلق: کبوترانی که بین سنین جوجگی و بزرگسالی هستند." و یا این یکی: "هِرِش: به معنای دفعه، در اصطلاع کبوتر‌داران هر بار که کبوتران به پرواز در‌آیند، می‌گویند یک هرش پریده‌اند."

همان‌طور که کبوتر به اهلی و وحشی  تقسیم می‌شود، کبوتر‌بازها هم دو دسته اند. دستۀ اول آنانی هستند که کبوتر محور زندگی‌شان است و دیگر اجزای زندگی را دور این محور جمع می‌کنند؛ حال یا از جوجه‌کشی و شرط بندی و خرید و فروش کبوتر بساط کاسبی راه انداخته‌اند و یا کبوتر را تنها به خاطر خود کبوتر نگه می‌دارند. کبوترباز کهنه کاری را دیدم که می‌گفت: "همان‌طور که ترک اعتیاد سخت است، ترک کفتربازی هم برای من سخت است." درست مثل عاشقی که نمی‌تواند علت عشقش را برای کسی توضیح بدهد. یکی دیگر از این کبوتربازان می‌گفت: "من ناراحتی اعصاب دارم، هر روز صبح می‌آیم یکی دو ساعت کفترهایم را تماشا می‌کنم که اعصابم آرام شود."

دستۀ دوم آنانی هستند که کبوتر در حاشیۀ زندگی‌شان است و تنها ساعاتی از روز را به تماشای کبوترها و پرواز و دیگر اطوارشان می‌گذرانند و رفتن و گم شدن یا مردن یکی از کبوترهایشان اثر چندانی بر زندگی‌شان و روان آنها نمی‌گذارد.

شرط‌بندی یکی دیگر از اتفاقات هیجان‌انگیز کبوتربازی است. "شرط‌‌بندی از ۱۵ تیرماه، در گرمترین فصل سال شروع می‌شود." این را کبوتربازی که داور چند شرط‌بندی بوده می‌گوید. ۴۵ تا ۵۰ روز قبل از مسابقه پنج پر مهم و کارساز کبوتر در جریان مسابقه را می‌برند. "ما به این می‌گوییم پنج‌تیز!" او می‌گوید در گذشته شرط‌بندی بر روی ارزن و گندم صورت می‌گرفته، اما این روزها کبوتربازان روی پول و سکه و حتا خودرو شرط می‌بندند. دو طرف شرط‌بندی پول یا چیز دیگری را که در موردش به توافق رسیده‌اند، چند روز قبل از شرط‌بندی پیش داور یا یک فرد مورد اعتماد طرفین می‌گذراند. در روز مسابقه داور و دستیار، یا به قول این کبوترباز قدیمی، "منشی" با دوربین سر قرار حاضر می‌شوند و بعد از مهر زدن زیر بال کبوتر‌ها مسابقه شروع می‌شود. در طول مسابقه داور و کمک‌هایش لحظه به لحظه مشغول تعقیب و رصد کبوتران در آسمان هستند که مبادا کبوتری روی بامی فرود بیاید و به استراحت بپردازد. برندۀ مسابقه کبوتری است که بیشترین مدت پرواز را در آسمان داشته باشد.

این روزها با وجود ذهنیت بدی که در مورد کبوتربازان در میان قشر وسیعی از جامعه شکل گرفته و علیرغم تمام صفات ناخوشایندی مثل "چشم‌چران"، "علاف"، "لات"، "خلافکار" و دیگر کلمات توهین‌آمیز و کاهش چشمگیر کبوتربازان در تمام شهرهای ایران، هستند کبوتربازانی که همچنان به پرورش و پراندن کبوتر می‌پردازند. این در حالی است که با یک جستجوی ساده در اینترنت اسامی کشورهایی را می‌بینیم که تصور کبوتربازی در آنها برای بسیاری از جمله خودم عجیب است. کشورهایی مثل آمریکا، انگلیس، اسکاتلند، آفریقای جنوبی، بلژیک، ژاپن، استرالیا، اسپانیا، هنگ‌کنگ، مالت، ترکیه، چک و کشورهای دیگر. در این کشورها تشکیلات مستقل و اتحادیه‌های غیر دولتی و گاه حتا سازمان‌های دولتی به حمایت از کبوتر و کبوتربازی و مسابقات کبوترپرانی می‌پردازند و برای مسابقات‌شان از تکنولوژی‌های مثل راهیاب (GPS) برای تعقیب و مراقبت از کبوتران در هنگام مسابقه بهره می‌برند.

هر چند که به گفتۀ دوست کبوتربازم، مردم این روزها به دلیل مشکلات و مشغلۀ فراوان نسبت به گذشته چندان رغبتی برای نگهداری کبوتر ندارند، اما از طرف دیگر دنیای نامحدود اینترنت موجب تبادل اطلاعات و به اشتراک گذاشتن تجارب و گسترش ارتباط بین کبوتربازان شده‌است. شاید ما هم که چندین ساعت از روزمان را با اینترنت به سر می‌آوریم، نوعی "عشق‌باز" باشیم و آسمان پروازمان صفحات بی‌شمار اینترنتی. پس آیا بهتر نیست که در نگاهمان به کبوتربازی و کبوتربازان تجدید نظر کنیم؟

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهرام دبیری در ماه آذر ۱۳۲۹ در شیراز به دنیا آمد. از دوازده‌سالگی به آموختن نقاشی پرداخت. خود او در بارۀ‌ آن سال‌ها می‌نویسد: "در یکی از روز‌های پاییز در شیراز به دنیا آمدم. ارغوانی ارغوان را بر سر دیوار باغ‌ها به یاد دارم و گل‌های زرد بابونه را در باران. اول می‌خواستم شاعر باشم، بعد گیاه ‌شناس، اما رنگ گل‌ها و گرمای نگاه‌ها و اندام‌ها مرا شیفتۀ نقاشی کرد. کودکی‌ام پر از داستان‌های مثنوی و شاهنامه بود که شب‌ها مادرم برایم می‌گفت. برای خوب خواندن غزلی از حافظ، پدرم به من جایزه می‌داد. همراه خانواده به تهران آمدم. وارد دانشکدۀ هنر‌های زیبا شدم. کتابخانۀ‌ حقیرش برایم گنجی بود. با سیمین اکرامی که در رشتۀ مجسمه‌سازی تحصیل می‌کرد، ازدواج کردم. زندگی باشکوه‌‌تر شد. روزی صدها صفحه طراحی می‌کردم، از صورت و دست و اندام و اشیا. نقاشی برایم جستجوی خودم بود."

سال ۱۳۴۷ نخستین نمایشگاه خود را در گالری سپید برپا کرد.

در سال ۱۳۴۹ وارد داشکدۀ هنر‌های زیبای تهران شد. در سال‌های آغاز دانشجویی تحت تأثیر نقاشانی چون بوش و بروگل قرار گرفت. با استادانی چون هانیبال الخاص، بهجت صدر، پرویز تناولی و روئین  پاکباز کار کرد.

در این سال‌ها با آثار نقاشی دیواری مکزیک آشنا شد. او نقاشی را به طور حرفه‌ای از این سال‌ها آغاز کرد. او در این دوران عمومأ از تکنیک رنگ و روغن استفاده می‌کرد و هر روز ساعت‌ها مشغول طراحی می‌شد.

بهرام دبیری از سال ۱۳۴۷ که نخستین نمایشگاه خود را برگزار نمود، تا به امروز سالی یک نمایشگاه برپا کرده‌است.

محسن طاهر نوکنده، منتقد نقاشی، در تقسیم‌بندی آثار دبیری می‌نویسد: "دورۀ نخست آثار دبیری که تا سال‌های ۵۶ و ۵۷ ادامه دارد، دورۀ نمادگرایی اوست. انگار انسان نخستین، تازه به ساختار آیین مناسکی خود دست یافته‌است. این دوره گویاترین نمونه از ذهنیت اوست از دنیای اسطوره‌ساز اطرافش، که با رؤیا چندان فاصله ندارد و به اجرای مناسک آیینی می‌ماند. دورۀ دوم آثار او که در سال‌های ۵۷ به بعد آغاز می‌شود، دور‌ه‌ای است که محیط زندگی و طبیعت اطرافش دگرگونی یافته. دوره سوم آثار دبیری با طبیعت بی‌جان آغاز می‌شود. دوره‌ای بارور و راهی تازه که برای او فرصت آموختن و آمیختن شیوه‌های گوناگون و تجربه‌های متفاوت و هم‌زمان را فراهم می‌آورد."

در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده‌است، بهرام دبیری دوره‌های نقاشی‌اش را توضیح می‌دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

"هنر فردا" فصلنامۀ تخصصی هنرهای تجسمی است که اخیرأ در تهران رونمایی شد. در گذشته نیز مجله‌ای با همین نام، اما با هیئت تحریریه‌ای متفاوت، منتشر می‌شد. هیئت تحریریۀ جدید "هنر فردا" با سردبیری حمید کشمیرشکن تصمیم گرفته‌است که با پرداختن به هنر امروز ایران و خاور میانه، بکوشد تا فردای هنرهای تجسمی منطقه را ترسیم کند.

تعریف دست‌اندرکاران هنر فردا از مفهوم‌های "هنر" و "هنرمند" همسان با مفهوم‌های "آرت" و "آرتیست" غربی است و شامل حوزه‌هایی هنری چون سینما و تئاتر و موسیقی نمی‌شود، بلکه صرفأ  هنرهای تجسمی را دربر می‌گیرد. البته، به گفتۀ حمید کشمیرشکن، هنر تجسمی امروز یک مبحث میان‌رشته‌ای است که از مسایل مربوط به دیگر حوزه‌های فرهنگ و اجتماع مجزا نیست؛ خصلت هنرهای امروزی این است که گاه عنصرهایی را از تئاتر یا سینما یا موسیقی وام می‌گیرد و نهایتأ چیزی را شکل می‌دهد که با هنرهای دراماتیک و موسیقایی متفاوت است.

صحبت های علیرضا سمیع آذر هنرشناس و رئیس پیشین موزه هنرهای معاصر تهران در مورد مجله هنر فردا
سردبیر هنر فردا معتقد است که طی یک دهۀ اخیر در عرصۀ هنری ایران اتفاقات مثبت بسیاری رخ داد که منجر به تولیدات هنری چشمگیر شد و هنر ایران را به زبان بین‌المللی هنر نزدیک ‌کرد. برای تثبیت و ماندگاری و توسعۀ این تحولات به بستر مناسبی نیاز بود که به باور آقای کشمیرشکن، فصلنامۀ هنر فردا آن را فراهم کرده‌است. هنر فردا قصد دارد با تحلیل و بررسی و نظریه‌پردازی در مورد فرآیندهای نوپای هنری ایران و منطقه زمینۀ رشد و گسترش آنها را مهیا کند و پایه‌های استواری را برای هنر تجسمی وزین فردا شکل دهد و مبانی آن را به آیندگان منتقل کند.

با همین هدف مجلۀ هنر فردا در شمارۀ نخست خود گفتمان‌هایی را در بارۀ معاصر بودن در هنر، رویکرد مدرن و اشیای هنری معاصر، مدرنیته و پست‌مدرنیته در هنر و الگوهایی برای معاصریت در هنر امروز ایران را مطرح کرده‌است. منظور از "معاصریت" هم، از دید نویسندگان هنر فردا، گرته‌برداری یا تقلید از هنر معاصر غرب نیست، بلکه هنری است که با زبانی بین‌المللی از بستر هنری ایران و منطقه برمی‌خیزد. این موضوع در مطلبی زیر عنوان پرسش‌آمیز"چگونه می‌توان در جهان‌های غیر غربی به هنر اندیشید؟" مطرح شده که با پرسشی دیگر اغاز می‌شود:

"چرا روشنفکران غیر غربی چنین کم به هنر توجه نشان می‌دهند، یا بهتر است بپرسیم چرا مسئلۀ زیباشناسی در مدار دغدغه‌های ذهنی‌شان جایی ندارد؟" داریوش شایگان، اندیشمند ایرانی، تلاش کرده‌است با تطبیق و مقایسۀ رویکرد روشنفکران غربی و غیرغربی به مقولۀ هنر این موضوع را بشکافد.

در کنار داریوش شایگان، پژوهشگران و منتقدانی چون آیدین آغداشلو، محمد بهشتی، صادق خرازی، مرتضی کاظمی، محمد ضمیران و حسین نمکدوست نیز عضو شورای مشاوران این فصلنامه هستند. در این شورا نویسندگان و محققان غربی چون ادوارد لوسی اسمیت، پروفسور جیمز آلن از دانشگاه آکسفورد، کریستین گروبر از دانشگاه ایندیانا و آنا کنتادینی از دانشگاه لندن نیز عضویت دارند. شورای نویسندگان مجله از علیرضا سمیع آذر، حمید سوری، محمدباقر ضیایی، بهنام کامرانی و حمید کشمیرشکن متشکل است. مطالب هنر فردا به دو زبان فارسی و انگلیسی در مجلدی قطور و نفیس منتشر می‌شود.

اقتصاد هنر نیز از جملۀ مباحث هنر فرداست و در شمارۀ نخست آن مطلبی از سنگین‌وزن‌های بازار هنر جهان در سال ۲۰۰۸ منتشر شده‌است. استقبال گرم محافل غربی از آثار هنری ایرانی که اخیرأ مشاهده می‌شود، می‌تواند از انگیزه‌هایی مجله‌ای چون "هنر فردا" باشد.

هنر فردا در نظر دارد در هر شمارۀ خود به کارنامۀ یکی از هنرمندان سرشناس معاصر  بپردازد و در شمارۀ نخست پروندۀ هنری مسعود عربشاهی، از تقاشان نوگرای برجستۀ ایران را مرور کرده‌است.

در گزارش مصور این صفحه دکتر حمید کشمیرشکن، سردبیر فصلنامۀ هنر فردا، هدف‌ از راه‌اندازی این مجله را توضیح می‌دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فاضلی

آخر تابستان آن سال انگار مثل همۀ سال های قبل بود. بچه‌های مدرسه کیف و دفتر و قلم خریده بودند و خودشان را برای رفتن سر کلاس حاضر می‌کردند. نخل‌های خرما، گویی بعد از آن تابستان گرم می‌خواستند قدری بیاسایند. اما هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد که این آرامش قبل از طوفان است. خبر همه جا پیچید :عراق به ایران حمله کرد.

صدای موشک، بمب و هواپیماهای نظامی آسمان شهرهای مرکزی و غرب ایران را پر کرد. صدام حسین، رئیس جمهور وقت عراق، خوزستان را از ایالت‌های کشورش نامید و حتا قصد داشت  سه‌روزه  تهران را بگیرد؛ رؤیایی که  پس ازگذشت  ۲۸۸۷ روز هم محقق نشد. هشت سال جنگ چیزی نبود که نه ارتش صدام حسین  بتواند آن را پیش‌بینی کند، نه این سوی مرز نیروهای ایرانی. برای همین است که عده‌ای آن را بعد از جنگ ویتنام طولانی ترین جنگ قرن بیستم می‌خوانند.

این جنگ خانمان‌سوز چندصد میلیون دلار خسارت مالی و چندین صد هزار کشته، زخمی، معلول، اسیر گمشده از هر دو طرف گرفت. در آن جنگ از مین و موشک گرفته تا بمب‌ شیمیایی و گاز خردل به کار رفت.

در ذهن من و امثال من که در آن زمان سن و سالی نداشتیم، از جنگ و خاطرات آن تنها چند چیز باقی است. از جمله قلک‌های پلاستیکی به شکل نارنجک و یا تانک که به ما، دانش آموزان مدرسه‌ای، می‌دادند تا کمک‌های کوچک‌مان را برای مخارج جنگ در آن بریزیم. به ما می‌گفتند: "با هر هفتاد تومان شما می‌شود یک فشنگ خرید و این خودش خیلی است".

برای خیلی‌های دیگر جنگ یادگارهایی گذاشت که داغ آن را تا به امروز فراموش نکرده‌اند. عدۀ زیادی مجبور به ترک خانه‌هایشان شدند. برخی حتا فرصت نکردند چیزی بردارند؛ تنها لباس تن‌شان و یک پتو کل بساط‌شان بود. شهرهای دورتر از جبهه شدند میزبان این عدۀ جنگ‌زده. مشهد هم  یکی از این شهرها بود. شهرک مهاجران مشهد یا شهرک شهید بهشتی که معروف به شهرک عرب‌هاست، یادگاری از همان روزهای سهمگین است. مردم عرب جنوب یکی پس از دیگری آمدند و اینجا را مکان امنی یافتند، به‌دور از غرش موشک‌ها و شکاری‌های عراق، و ماندگار شدند.

وارد شهرک که می‌شوید، گویی دیگر در مشهد نیستید؛ صداها و گویش‌های عربی از  در و دیوار می آید، لباس و فرهنگ و سنن عربی موج می‌زند، زبان بازی کودکان خیابان هم عربی است. تقریبأ همه همدیگر را می‌شناسند و به هم  سلام می‌کنند.

چهل و دو بلوک مسکونی، هر کدام شامل چهل و پنج واحد یک ، دو و سه‌خوابه، نزدیک به هزار و چهارصد خانواده را در خود جای داده‌است. شکل و شمایل خانه‌ها در شهرک دلپسند نیست. هر کسی سعی کرده محل زندگی‌اش را به گونه‌ای بپوشاند و تزیین کند. گویی هیچ کدام دلبستگی به آن ندارند و قرار است امروز یا فردا بازپس به خانه‌های سابق‌شان اسباب‌کشی بکنند، با اینکه عدۀ زیادی از آنها مالک خانه‌هایشان شده‌اند و دیگر مستأجر نیستند. گویی اینجا را کاروان‌سرایی می‌دانند که نباید به آن دل بست.

پای حرف سالمندان‌شان اگر بنشینید، نمی‌توانید در کلام و چهره‌شان نشانی از رضایت ببینید. آنها دوست دارند به شهر و دیارشان برگردند، به محیطی که در آن پرورده شده‌اند، به خانه‌های اجدادی‌شان، و انتظار کمک‌های بیشتر از سوی دولت داشته‌اند. جوان‌ترها اما خوشنودتر به نظر می‌رسند.

پای صحبت هر کدام از شهرک‌نشین‌ها بنشینید، گلایه از این دارند که شهرک‌شان شهرت خوبی ندارد، آن هم به خاطر چند جوان لاابالی که در شهرک و حوالی آن پرسه می‌زنند و اعتیاد دارند و موادفروشی می‌کنند.

اما بسیاری از جوانان شهرک به آینده‌ای روشن امیدوارند و الگوهایی از پیشرفت در ذهنشان دارند؛ مثل علی موسوی و مهرداد میر، فوتبالیست‌های لیگ برتر ایران و بایر لورکوزن آلمان و نیز محسن چاووشی، خوانندۀ مشهور پاپ و راک  ایران که همه روزگاری از مهاجران ساکن همین شهرک بوده‌اند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر قاسمی‌نژاد

به شهری رفتم که کارون را در آغوشش کشیده‌است: اهواز. از عکس‌های چشم‌نواز کارون که در کتاب‌ها دیده بودم، اثری نیافتم. از خیلی چیزهای دیگرهم نشانی ندیدم.

کارون دیگر کارون سابق نیست.  نه از ماهی‌ها خبری هست و نه از پرندگان و نه از خروش آبش. حتا دیگر مردمانش هم بادی در سینه‌شان نمی‌اندازند تا بگویند: ما بچۀ کارون هستیم.

اما کارون همچنان خبرساز مانده‌است. خبرهایی که جنس‌شان از نوعی دیگر است: "انحراف آب کارون یک جنایت تاریخی‌‌ست"، "لایروبی کارون ضروری است"، "فاضلاب شهری همچنان بیشترین آلایندۀ کارون است"...

کارون با طول ۹۵۰ کیلومتر طولانی‌ترین و پرآب‌ترین رود داخل سرزمین ایران است. کارون، تنها رودخانۀ قابل کشتیرانی ایران، از یک طرف از راه مصب خود به اروندرود وصل می‌شود و از طرف دیگر، از طریق رودخانۀ بهمن‌شیر به خلیج فارس می‌ریزد و از آن‌جا به اقیانوس هند.

سرچشمۀ شاخه‌های اصلی کارون زردکوه بختیاری در استان چهارمحال و بختیاری است. پیچ و خم‌های موجود در سر راه این رود، خوزستان را به جلگه‌ای بی‌نظیر تبدیل کرده‌است. سدهای مختلفی بر روی آن ساخته‌‌اند که مهم‌ترین آنها، سدهای کارون ۱، کارون ۳، کارون ۴، مسجد سلیمان و در پایین‌تر، سدهای شوشتر- عقیلی و گتوند هستند.

این‌که چه بر کارون گذشته‌است که او را به اغما فرو برده‌، پرسشی بود که به دنبال پاسخش بودم. حمادی، عضو شورای اسلامی شهر اهواز، از بی‌انصافی‌ها و اجحافی که در حق کارون کرده‌اند، سخن می‌گوید: "آب کارون را با هزینه‌های هنگفت به استان‌های یزد واصفهان انتقال دادند و امروز که تنها قطره‌ای را که از کارون باقی مانده‌است، به عنوان نفس‌های آخر می‌خواهند به قم ببرند و از کارون یک سراب و توهم برای مردمش باقی بگذارند."

مدیر کل حفاظت محیط زیست خوزستان، هرمز محمودی‌راد، می‌گوید: "به دلیل ریخته شدن تمام فاضلاب شرق و همچنین ۳۰ درصد فاضلاب غرب اهواز به رودخانۀ کارون، فاضلاب شهری بیشترین آلوده‌کنندۀ این رودخانه در مقطع اهواز است که باید چاره‌ای برای مهار آن اندیشیده شود.  بخش مهمی از آلودگی‌های رودخانۀ‌ کارون ناشی از فاضلاب‌های صنایع است که بسیاری از آنها سیستم تصفیۀ مناسبی ندارند."

و گلایه هم می‌کند: "سالانه مبالغ زیادی با عنوان جرایم زیست‌محیطی از کارخانه‌ها و صنایع استان به دلیل آلودگی محیط زیست، از جمله رودخانه‌ها اخذ می‌شود؛ در سال ۸۷ یک میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان و در شش‌ماهۀ نخست امسال ۹۲ میلیون تومان بابت جرایم آلایندگی‌های ایجادشده توسط صنایع به حساب خزانۀ دولت واریز شد. تا کنون با وجود سعی و تلاش بسیار، از جمله پیگیری از طریق ادارۀ دارایی و معاونت و برنامه‌ریزی، نتوانستیم این مبالغ را برای انجام کارهای زیست‌محیطی به استان بازگردانیم و در پی آن هستیم که راه حل قانونی برای بازگرداندن این پول‌ها به خوزستان پیدا کنیم."

جعفر حجازی، استاندار خوزستان، می‌گوید: "رقمی معادل ۲۵۰ میلیارد تومان اعتبار برای ساماندهی و لایروبی رودخانۀ کارون در حد فاصل زرگان تا خرمشهر و نیز ۵۰ میلیارد تومان برای خرید و نگهداری تأسیسات جانبی اجرای این پروژه برآورد شده بود و دولت، وزارت نیرو را مکلف به تأمین اعتبار این مصوبه از منابع داخلی کرده بود؛ اما به دلیل محدودیت سقف اعتباری بخش آب، وزارت نیرو هرساله تنها مبلغ ۱۰ میلیارد تومان اعتبار برای لایروبی کارون اختصاص می‌دهد. مقرر شده بود لایروبی کارون ظرف پنج سال به اتمام برسد، با قطره‌چکانی تأمین اعتبارات توسط وزارت نیرو برای ساماندهی و لایروبی کارون، خوزستان راه به جایی نخواهد برد."

پروژۀ لایروبی و ساماندهی کارون از دهه‌های قبل آغاز شده بود؛ اما به طور کامل اجرایی نشد تا سازمان آب و برق خوزستان از سال ۱۳۸۲ این پروژه را مجددأ احیا، بازنگری و تصویب کرد، ولی این سازمان هم نتوانست در اجرای کامل آن موفق باشد.

دکتر زهره مختارزاده، مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز می‌گوید: "متأسفانه آلودگی و تعفن رودخانۀ کارون به اندازه‌ای افزایش یافته که پرندگان مهاجر دیگر به حاشیۀ این رودخانه نمی‌آیند. در گذشته در فصل پاییز و زمستان پرندگان مهاجر زیادی به رودخانۀ کارون مهاجرت می‌کردند، ولی در سال‌های اخیر با افزایش حجم آلودگی و از بین رفتن پوشش گیاهی اطراف رودخانه، پرندگان مهاجر نیز کارون را ترک کرده‌اند .همچنین حیات موجودات زنده، مانند ماهی‌ها نیز تهدید می‌شود و بعید است با این حجم فاضلاب ورودی به کارون هیچ موجود زنده‌ای در رودخانه زنده بماند."

در گزارش مصور این صفحه گذاری داریم به کناره های  رود کارون.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

"یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، دره‌ای بود سبز و قشنگ، با درخت‌های سرو و خدنگ، با مردمانی شوخ و شنگ که با روزانه هشت ساعت کار بار روزگار می‌کشیدند. اقتصادشان اشتراکی بود و خدمات همگانی‌شان، مجانی. ناگهان بادی وزید و هما پرید و مردمان این دره بیکار ماندند و از خدمات مجانی نه نامی ماند و نه نشانی..."

تعریف بسیاری از مردم عادی منطقۀ تفرجی ورزاب تاجیکستان از زندگی ۲۰ سال اخیرشان چیزی شبیه این قصه است. از زمان فروپاشی شوروی هر چه فاصله می‌گیرند، به همان اندازه بر رنگ و لعاب افسانه‌ای حس نوستالژی‌شان می‌افزایند. به همان اندازه که گذشته را روشن می‌بینند، امروزشان را بی‌نور می‌پندارند. سختی‌های زندگی فعلی، تلخی‌های روزگار پیشین را شیرین کرده‌است: آنچه بود، خوب بود و آنچه هست، بد. 

ورزاب، درۀ کوهستانی شمال دوشنبه، همانند دربند در شمال تهران و پغمان و شمالی در نزدیکی کابل، جایی است برای گردش و تفریح؛ نشستن و گپ و گفت، خوردن و نوشیدن و گاه هم رقصیدن و شاید هم کوهنوردی برای آنان که چابک‌ترند و شاید هم جوان‌تر. زمانی این درۀ زیبا بیشتر پر بود از بوستان‌سراهای دستگاه‌های حزبی و حکومتی برای ییلاق تابستانی و تعطیلات. در کنار باغ‌های وزارت‌خانه‌ها، رستوران‌ها و میکده‌ها و چایخانه‌هایی بود که  تخت‌هایی را روی رودخانه و یا کنار آن چیده بودند و به مشتریان  کباب بره، قزل‌آلا یا گل‌ماهی بریان رودخانه ورزاب را عرضه می‌کردند که  زبان‌زد است و مطبوع.

االبته، این روایت زندگی همۀ ورزابی‌ها نیست. تا ممنوعیت بر مالکیت خصوصی برداشته شد، عدۀ معدودی که به گونه‌ای مال و منالی اندوخته بودند، زمین‌های کنارۀ رود را خریدند، گرفتند و دور آن دیوارکشیدند و برای خود خانه‌های بزرگ و بوستان‌سراها ساختند.

اکنون بر تعداد استراحتگاه‌ها و "آشخانه"های تاجیکی در امتداد رود ورزاب افزوده شده که در گرمای توان‌فرسای شهر به آرامشگاه دلنشینی برای شهریان و گردشگران تبدیل می‌شود. از این جاست که تفرجگاه‌های ورزاب غالبأ طی ماه‌های آفتابی سال میهمانان را جذب می‌کنند.

آنان که به ورزاب می‌روند، شاد برمی‌گردند، اما آنان که در روستاها و کناره‌های این درۀ زیبا زندگی می‌کنند، در تابستان‌ها هم به نحو دیگری شادند. با فعال شدن رستوران‌ها کاری برای خود  آنها و یا فرزندان‌شان هست و اگر باغی دارند، میوه‌های باغ‌هاشان به بهای خوبی به فروش می‌رسد.

اما در باقی سال که بازار ورزاب برف‌گرفته کساد است، وضع چنین نیست. ورزابی‌ها ناچارند در جستجوی کار در بازارهای شهر دوشنبه و حتا کشورهای دور و نزدیک باشند.

ماریا قیوموا از روستای هوشیاری ورزاب می‌گوید که هم خود او و هم دو فرزندش مجبورند هر روز صبح به بازارهای شهر دوشنبه سفر کنند و شامگاهان برگردند.

در گذشته این آمد و شد بی‌دردسر بود و هزینه‌ای چندان نداشت. اما اکنون که راه بهتری ساخته شده، مردم محل هم برای رفت‌وآمد باید به ده سامانی (دو یورو) اجرت رفت‌وبرگشت با مینی‌بوس، شش سامانی  عوارض رفت و آمد اضافه کنند. تردد از طریق جادۀ آسفالتۀ جدید هم اضافه شده‌است. او می‌گوید، در کشوری که حد اقل درآمد ماهانۀ مردمش ۸۰ سامانی (حدود ۱۶ یورو) و قیمت یک کیلو گوشت گاوش ۱۵ تا ۲۰ سامانی است، پرداخت روزانه ۱۶ سامانی برای آمدوشد، هزینۀ گزاف است.

مشکل دیگری که محبوبیت ورزاب برای مردم محل و نیز کسانی که از رود ورزاب آب می‌نوشند، به وجود آورده، آلودگی محیط زیست است.  فاضلاب خانه‌های درۀ ورزاب بیشتر به رودخانه می‌ریزد و همین آب به شهر دوشنبه می‌رود. مقامات می‌گویند که آب رود ورزاب قبل از رسیدن به خانه‌های مردم دوشنبه تصفیه می‌شود. اما به گفتۀ کارشناسان، ریختن فضولات و پرتابه‌ها مایۀ بیماری‌هایی همچون دامنه یا حصبه و یرقان و زردی و نیز اسهال و بیماری‌های واگیردار می‌شود.

در دو گزارش مصور این صفحه که عبدالرحیم عمرزاد تهیه کرده‌است، مشکلات محيط زيست و راه ورزاب بررسی شده‌است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شیوا مرادی

لندن، خیابان جرارد، بخشی از منطقه سوهو؛ جایی که از رستوران و غذا فروشی‌هایش اغلب بوی برنج، سیر و ماهی می‌آید. اینجا به "شهرک چینی‌ها" معروف است؛ محله‌ای که بخشی جداناپذیر از تاریخ لندن است.
جمعیت چینی‌ها در لندن به بیش از ۷۸۰۰۰ نفر می‌رسد که اکثر آنها ریشه هنگ‌کنگی دارند.  چینی‌ها نه تنها در شهرهای دیگر بریتانیا مانند منچستر، ادینبورگ و بیرمنگام حضور دارند، بلکه در شهرهای دیگر دنیا از جمله نیویورک، سنگاپور و کوالالامپور نیز روح همبستگی و اتحاد چینی را در محله‌های ویژه خود به نمایش گذاشته‌اند.

ابتدا دروازه‌اش توجهم را جلب می‌کند؛ دروازه‌ای که این محل را از بقیۀ شهر جدا می‌کند. با قرار دادن این دروازه‌ها گویی می‌خواهند به طور کامل این محل را در اختیار داشته باشند و شاید یک جور حس مالکیت هم نسبت به خاکش داشته باشند.

هنگامی که قدم در این محله می‌گذارید، متوجه می‌شوید که کسبه و مردم اینجا چطور به طرز عجیبی به آداب و فرهنگ آبا و اجدادی‌شان وابسته‌اند و با آن عجین شده‌اند؛ از حرکات و رفتار آنها گرفته تا موسیقی و حتا تزئینات داخل مغازه‌ها. در مقابل اکثر رستوران‌ها و مغازه‌ها گلدان‌های بزرگی از درختچه‌های لیموی زرد رنگ می‌بینید که به سی کواکت معروفند. چینی‌ها معتقدند که این درختان به خانه‌ و حتا محل کارشان ثروت و خوشبختی می‌آورند.

تاریخ این شهرک به قرن هجدهم برمی‌گردد؛ به زمانی که شرکت‌های کشتیرانی بریتانیا در جنگ‌هایشان از ملوانان چینی به جای ملوانان بریتانیایی استفاده می‌کردند. آمار و شواهد نشانگر این است که در بین کشته‌شدگان جنگ جهانی اول و دوم تعداد زیادی از ملوانان چینی بودند. آنها به چند دلیل ملوانان چینی را به ملوانان بریتانیایی ترجیح می دادند. از جمله قبول دستمزد کم، مطیع بودن‌شان و همچنین نداشتن مشکلاتی مثل اعتیاد به مشروبات. در شرایطی که ملوانان چینی کاری مشابه هم‌ردیفان بریتانیایی خود انجام می‌دادند، دستمزد کمتری می‌گرفتند و در شرایط سختی زندگی می‌کردند. تبعیض نژادی شدیدی نسبت به چینی‌ها در جامعه محسوس بود، به گونه‌ای که دختران بریتانیایی‌ای که با چینی‌ها ازدواج می‌کردند، از تابعیت بریتانیا محروم می‌شدند. بنگاه‌‌های کاریابی با دیدن نام خانوادگی چینی، اسامی افراد را حذف می‌کردند و این افراد حتا به مرحله مصاحبه هم نمی‌رسیدند. به همین دلیل بسیاری از آنها نام خانوادگی خود را به نامی بریتانیایی تغییر می‌دادند و درست به همین خاطر است که پیدا کردن ریشه‌های خانواده‌های چینی در بریتانیا بسیار سخت است.
اما اکنون جامعۀ چینی‌های لندن بخشی از مرکز شهر را در قلمرو خود دارد و با قرار دادن دروازه‌هایی با نمادهای چینی گویا آن قسمت از خاک انگلیس را در انحصار کامل خود درآورده‌است. این پیشرفت نتیجه سخت‌کوشی و تلاش این ملت آسیایی است.

البته، چینی‌های لندن همیشه ساکن سوهو نبوده‌اند. اجتماع کوچک ملوانان چینی در جایی به نام لایم هاوس واقع در کناره‌های شمالی رودخانۀ "تیمز" زندگی می‌کردند، تا این که زبانۀ آتش جنگ جهانی دوم بر پیکر این خانواده‌ها نیز رسید و به دنبال ویرانی‌های جنگ و رکود صنعت کشتیرانی بریتانیا، دولت بریتانیا قانونی تصویب کرد که طبق آن ملوانان چینی اجازۀ کار در این شرکت‌ها را نداشتند. آنها مجبور بودند در خانه‌های کثیف و پر جمعیت زندگی کنند. تعدادی به چین بازگشتند و تعدادی از آنها به امید بهبود شرایط در بریتانیا ماندند.

در اوایل دهۀ ۱۹۰۰، موجی از ملوانان چینی از کار رانده‌شده در جستجوی راهی برای گذراندن زندگی به خشکشوئی‌ها هجوم آوردند. در تظاهرات سال ۱۹۱۱ در شهر کاردیف (مرکز ولز) که در اعتراض به حضور مهاجران چینی صورت گرفته بود، معترضان به این خشکشویی‌ها حمله کردند و آنها را شکستند.

سرانجام چینی‌ها به این منطقه از سوهو نقل مکان کردند که اجارۀ خانه‌هایشان ارزان بود. منطقۀ سوهو در آن زمان به خاطر مسایل جرمی جنایی و همچنین مواد مخدر محلۀ خوشنامی نبود.


ولی این که چه طور اینجا به یک محلۀ پرآمدوشد و توریستی تبدیل شد، به زمانی برمی‌گردد که سربازان بریتانیایی از جنگ در خاور دور با تغییر ذائقۀ تأثیرگرفته از آشپزی چینی به کشور خود بازگشتند.  در این زمان بود که بخت به جامعۀ چینی یاری کرد. سرمایه‌داران چینی در سوهو رستوران‌های چینی دایر کردند و به این ترتیب ملوانان از کار بیکارشده نیز سهم خود را از این تنها پیامد خوب جنگ جهانی گرفتند و مشغول کار در این رستوران‌ها شدند. محبوبیت غذاهای چینی رونق بسیاری به خیابان "جرارد" در غرب یا وست ِاند لندن داد و اسباب بهزیستی چینی‌های مقیم این منطقه را فراهم کرد.


در گزارش مصور این صفحه از شهرک چینی لندن بازدید می‌کنیم.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
جواد مجابی

شیبانی مردی چند ساحتی بود که در زمینه‌های گوناگون طبع‌آزمایی می‌کرد: نقاشی، شعر، اپرانویسی و غیره. در هر زمینه آغازکننده‌ای درخشان بود که چندان به تداوم کارش دل نمی‌بست و به تعالی آن دل نمی‌داد. رسانه‌های گوناگون هنری را می‌آزمود و در آخر سینما، به عنوان رسانه‌ای فراگیر و چندبعدی، او را فریفتۀ خود کرده بود:
"...چرا با نور، شعر ننویسم؟.. چیزی که همیشه دوست داشتم، فکر کردن به فضاست؛ و از مدت‌ها قبل متوجه شده‌ام که فضا بیانی کامل‌تر در هیچ هنری به اندازۀ سینما ندارد، پس، با کمال صداقت، قبول کردم خودم را در سینما محدود کنم. در گذشته همیشه از من می‌پرسیدند: چرا از این شاخه به آن شاخه می‌پرم؟ شاید ناخودآگاه دلتنگی سینما را داشتم. حالا آن را شناخته‌ام و می‌خواهم همه چیز‌هایم را در آن بریزم. در آینده شعرهایم را در سینما می‌گویم و نقاشی‌هایم در آن قالب متصور خواهد شد. نور و حرکت و صدا تجربه‌های من هستند. حالا در سینما با استفاده از این تجربه‌ها شخصیت دیگر خودم را معرفی خواهم کرد..."

منوچهر شیبانی از نسل هنرمندانی است که به رغم شرایط دشوار و نامساعد محیط، به نیروی فراروی خلاق و تجربه‌‌اندوزی بی‌گسست، راه خود را اندک اندک هموار کرده‌است، در جاده‌ای که نو‌ آوران در آن بسیار کم و مدعیان تمامی فضا را پوشانده‌اند. هم از این روست اگر در راه‌های فرعی بسیار درنگ کرده، رفته و بازگشته، تلاش و توان خود را در هر عرصه‌ای آزموده، عاقبت با عبور از عرصه‌های به‌ظاهر ناهمگون شعر، نقاشی، موسیقی، تئاتر به سینما رسیده‌است، تا بتواند تمامی این هنرها را در ترکیب یک رسانۀ مدرن به کار گیرد.

این‌جا ما با نقاشی او کار داریم، اگرچه تجربه‌های هنری دیگر او بی‌ارتباط با نقاشی‌اش نیست. او هم‌چون منشوری، هنر مدرن را چون نوری یگانه در اضلاع گوناگون خود بازتابانده‌است.

به سال ۱۳۰۳ در کاشان زاده شده‌است. پدرش از تبار فتح‌الله‌خان شیبانی، شاعر معروف "دورۀ بازگشت" عصر قاجار‌، است و با میرزادۀ عشقی، شاعر انقلابی آن دوره، آشناست. مادرش در "دبیرستان ژاندارک" تحصیل کرده‌است. منوچهر، در "هنرستان نساجی" شاهی و دورۀ کارآموزی‌اش در کارخانۀ چیت‌بافی مازندران، تجارب درخشانی می‌آموزد که او را به شناخت نسج، طراحی، ترکیب‌بندی و رنگ‌آمیزی توانا می‌سازد؛ ضمن کار در آزمایشگاه رنگ‌سازی کارخانه در جهان رنگ‌ها غوطه‌ور می‌شود. در اندرون کارگر طراح و رنگ‌کاری، نقاشی متولد می‌شود، هم‌چنین شاعری که بی‌واسطه از خود، از مردم اعماق سخن می‌گوید.

کار در کارخانه او را از آغاز به زندگی فرودستان نزدیک و هنرمند را وادار به انعکاس زندگی دردآلود آنان می‌کند. در همین اوان با حزبی آشنایی یافته‌است، که شاعر از آن پایگاه همگان را به رهایی از گرداب قرون می‌خواند.

شیبانی روحی ناآرام دارد. پس از آشنایی با طراحی و شعر به جستجوی دریافت فضای دراماتیک است. به هنرستان هنرپیشگی می‌رود؛ زیر نظر عبدالحسین نوشین و رفیع حالتی کار می‌کند. با نیما آشنا می‌شود. سال ۱۳۲۴ مجموعۀ شعر "جرقه" را، که اولین کتاب شعر نیمایی است، منتشر می‌کند. نیما با خواندن شعر‌های شیبانی او را "ولیعهد من" می‌نامد، که تحسینی درخور برای شاعر جوان است. حالتی که شاگرد کمال‌الملک است، او را به هم‌شاگردی قدیمش، استاد حیدریان، معرفی می‌کند. شاید همین آشنایی شیبانی را وا می‌دارد، پس از پایان دورۀ هنرستان هنرپیشگی، به دانشکدۀ هنر‌های زیبا برود و تا ۱۳۳۰ در آن جا درنگ کند.

با جمعی از هنرمندان پیشرو موسیقی و نقاشی و تئاتر ایران، اولین دورۀ مجلۀ "خروس جنگی" را دایر می‌کنند، که پس از مدتی از آن کناره می‌گیرد. در همین اوان به مطالعۀ موسیقی علمی، زیر نظر مادام خسروی، می‌پردازد و همین آشنایی با موسیقی در شعر و نقاشی و فعالیت‌های هنری او تأثیر شگرفی دارد.

در هنرستان با اصول بازیگری، برخورد با متون، طراحی پوشاک، آرایش صحنه، آشنایی یافته‌است. این دانش اندوختگی، به علاوۀ شناخت او از موسیقی کلاسیک، بعدها، هنگامی که در نوشتن "جشن دهقان" و "دلاور سهند" با پژمان همکاری می‌کند، سخت به کار او می‌آید.

در دانشکدۀ هنر‌های زیبا، او نقاشی پیشتاز و در جذب شیوه‌های نو تا حد افراط حریص است. شعر و نقاشی را توأمان به پیش می‌برد. در دانشکده، ضمن آموزش، به کار دفتری مشغول می‌شود و همین باعث آشنایی‌اش با صادق هدایت، که در این دانشکده مترجم بود، می‌شود.

در حول و حوش دهۀ ۳۰ شیبانی بیشتر بر نقاشی تأکید می‌ورزد و در جمع هنرمندان نوگرای نسل دوم نقاشان مدرن، چهره‌ای جستجوگر است.

سال ۱۳۳۲ برای ادامۀ تحصیل به ایتالیا می‌رود. سه سال در آنجا می‌ماند. راجع به این دوره می‌گوید: "سال‌ها قبل، وقتی در جوانی به رم رفتم، خیلی باز‌تر و بی‌احتیاط‌تر از حالا بودم. به شدت گسترده و آماده گرفتن، گرفتن هر تأثیری...آن وقت‌ها ارتباط با تمدن رمی برای من خطری نداشت؛ چون بسیار نزدیک و آمیخته با تمدن ایرانی است...".

سال ۱۳۳۵، در سفری تحقیقاتی با ضیاءپور به جنوب می‌روند برای سیر و تحقیق در نقوش تزئینی و فرهنگ عامه. ضیاءپور خاطرات آن دوران را بازگو می‌کند: "روز‌های گرم جنوب را در زیر سایه‌بان‌ها و شب‌های نسبتأ ملایم را برای طراحی در نظر گرفتیم، و با اجازۀ مسئولان امنیتی، توانستیم شب‌ها با استفاده از نورافکنی که بر پیشانی خود بسته داشتیم، با دو دست آزاد، نقوش زینتی مساجد و امامزاده‌ها و سر‌در خانه‌ها را طرح کنیم. نقاشی‌هایی که شیبانی از جنوب تهیه کرده، از لحاظ ترکیب و انسجام، از استحکام فنی چشمگیری بر‌خور‌دارند. به علاوه، چون شیبانی شاعر هم بوده، نقاشی‌هایش دید او را از جهان شعر و نقش، و به صورت نمادین می‌نمایانند، که قاعدتأ طراز زندگی او بوده‌است... رنگ‌آمیزی‌های زرد و قرمز و آبی در آثارش، روشنگر این خصیصۀ او(خونگرمی و جوشش و خیال‌پردازی‌هایش) است.

استحکام طرح و ترکیب قطعات موضوع این دوره‌اش با پیوند‌های فنی گسل‌ناپذیر، بازگوی وابستگی همه چیز به هم و وحدت دادن به آنها در این دنیای وانفسا بود... منوچهر، خورشید جنوب را تنفرگونه مانند سنگ گداخته‌ای در نقاشی جاوید کرد. جریان باد و توان دریا را به بهترین گویایی مجسم کرد. آدم‌های جنوب را سرکش و استوار و مقاوم ساخت... در آثار شیبانی توجه خاصی به خانه‌های مردم جنوب ما شده‌است که دارای ترکیب‌بندی و تزئینات واجد ارزش‌اند..."

در بی‌ینال اول تهران او تابلویی عرضه می‌کند که "گورستان" نام دارد. مجلۀ "نقش و نگار" در مورد آن می‌نویسد: "اداره‌ کنندگان مجله، سیمین دانشور و جلال آل‌احمد، به‌خصوص در مورد "گورستان" شیبانی گمان می‌کنند که تراش سنگین غم‌آور دور‌نمای زنان و شباهتی عمدی که بین آنها و سنگ‌های گورستان است، نکته‌ای است که فقط با آشنایی دقیق با محیط ایران می‌توان دریافت، و اگر ژوری بی‌ینال شاید به علت زمختی و خشونت قطع و طرح آن را ندیده گرفته‌است، موجب آن نمی‌شود که ما نیز آن را ندیده بگیریم..."

جدا از کار‌های"جنبشی"، که در آن هنرمند آوا و تصویر را هماهنگ عرضه می‌کند، کار‌های آبسترۀ شیبانی قابل توجه است، مخصوصأ "کمپوزیسیون" کاری با تجسمی کهکشانی که در دومین بی‌ینال تهران عرضه شده‌است. او در بی‌ینال اول جایزه‌ای را نصیب خود کرده بود.

یکی از موفق‌ترین پرده‌های شیبانی، تابلویی است که حرکت کاردک با چرخشی مثلث‌وار مرکز اثر را گردابی می‌سازد که دو چشمۀ جوشنده قرینه‌وار، نگاه ما را می‌رباید. اما نگاه در آنجا میخکوب نمی‌شود، بلکه به حفره‌های دیگری در سمت چپ و قرینۀ راست و منفی آن، خارج از کادر مثلث، متوجه می‌شود و از بخشی به بخش دیگر چشم سیاحتی در غار‌های هزارتو دارد. شیبانی رنگ‌های تند صنعتی را با خشونت و بی‌پروایی بر بوم به حرکت در می‌آورد. هر تابلوی او موسیقی پرضربانی است که به روایت رنگ توصیف شده‌است.

القای"فضا" در کار شیبانی نقش عمدۀ سازنده کمپوزیسیون را دارد. او، بر خلاف کار‌های دوران سفر جنوبش، که خط و رنگ تزئینی حالت گرافیک‌گونه‌ای بدان‌ها می‌دهد و شباهت با کار‌های اولیۀ کاظمی و پزشکزاد دارد، در موفق‌ترین دورۀ کار‌هایش، که در دهه‌های ۴۰-۵۰ ساخته‌است، بیشتر با حرکت طوفانی رنگ و جنبش بی‌قرار دست و ذهن، به ابداع فضای موسیقی‌وار دراماتیکی می‌پردازد که سرشار از حسی مهار نشده است. "حس می‌کنم در فضایی نا‌شناس پرتاب شده‌ام. هنوز به آنجا که می‌خواهم، نرسیده‌ام و از آنجایی که بوده‌ام، کنده شده‌ام... من همۀ گذشته‌ام را با خود به امروز حمل کرده‌ام، اما دیگر باید از همۀ گذشته‌ام یک فشرده‌ اندوخته‌ای کم‌حجم و پر‌ظرفیت حفظ کنم و از بقیه به سود آینده‌ای که به سویش در پرواز هستم، صرف نظر کنم... محتوای من، دانش شرقی و تربیت ایرانی، همیشه با من است، اما در اینجا برای آن عصاره‌ها ، لباس فراخور آنها را خواهم یافت..."

در شیبانی انرژی بی‌امانی برای کشف و ابداع هست که او را به رغم میلش، چند دهه، در فاصلۀ رسانه‌های هنری مختلف سرگردان کرده‌است. او نقاشی و شعر و تئاتر و موسیقی، اپرا،  و سینما را می‌آزماید، اما، این هنرمند کویری تا به پایان، سیراب نمی‌شود و در"سیراب‌های کویری" همیشه"عطش" دارد،  که اسم کتاب شعر و فیلمش است.

تا مرگ نابهنگامش در ۱۳۷۰ بیش از چهار دفتر شعر، چهارده فیلم، پنجاه و دو نمایشگاه از نقاشی‌هایش، چندین نمایشنامۀ منظوم و متن اپرا از خود به یادگار نهاده بود.
در گفتگویی اشاره می کند: "انواع زندگی انسان را موقعیت‌های جغرافیایی و محلی آن انسان‌ها معین می‌کنند... مثلا در تقاط کویری ایران، آب هزاران سال مسئله بوده و خواهد بود. از گذشته‌های دور، در ایران ما شاهد یک دلتنگی شاعرانه و هنری و نیز یک کمبود برای آب و گل و گیاه هستیم... آب در این مناطق برای انسان ایجاد عمل و تفکر می‌کند... مسئلۀ آب، یک مسئلۀ اساسی کویر است و چون نیاز اساسی است، پس در آن مناطق تاریخ آب به وجود می‌آید: تجارت آب و زندگی آب مطرح می‌شود؛ چرا که برای آن یک نگرانی همیشگی وجود دارد، پس آب، مذهب می‌شود و آبی کاشی‌ها دلتنگی‌های آب است."

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.