Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
ثمانه قدرخان

جایگاه ساده‌ای که در گذرگاه‌ها بنا شده‌اند و پیوندی میان آب و نور هستند؛ مردم آن‌ها را به نام "سقاخانه" می‌شناسند. در این ساختمان‌های کوچک تشنگی معنای خود را از دست می‌دهد و نور جای تاریکی را می‌گیرد.

سقاخانه‌ها، بناهای دکانی‌شکلی که در معابر پررفت و آمد در تهران قدیم و شهرهای دیگر ایران احداث شده‌اند، برای در دسترس قرار دادن آب آشامیدنی سالم به عابرانی بوده‌اند که در گذرها عبور و مرور داشته‌اند. اغلب شمع یا چراغ نفتی کوچک ارزان‌قیمتی در آن روشن بوده‌ است، تا شب هنگام امنیت معابر را تأمین کند و دزدان و بدکاران، محل امنی در کوچه‌ها نداشته باشند. 

در یک دسته‌بندی کلی تهران دارای چند نوع سقاخانه بوده‌ است: گروهی به صورت شخصی ساخته شده و بخشی از بنای یک منزل مسکونی را تشکیل می داده‌اند؛ گروهی وقف عام بوده‌اند و گروهی هم دولتی ساخته و اداره می‌شدند. گاه شکوه این بناهای خدماتی- مذهبی ارزش معماری خاصی پیدا می‌کردند و گاه فقط یک آبخوری ساده بوده‌اند.

سقاخانه‌های تهران پراکندگی خاصی ندارند و بیشتر آن‌ها در بافت قدیمی این شهر دیده می‌شوند. چه بسیار مردمی که معتقدند این سقاخانه‌ها شفا می‌دهند یا حاجت برآورده می‌کنند و به همین دلیل با بستن قفل و پارچه به پنجره‌های فلزی آن شکل خاصی به این بناها بخشیده‌اند. آنچه از سقاخانه‌های تهران باقی مانده‌است قدمتی بین ۸۰ تا ۹۰ سال را نشان می‌دهد و البته تخمین تاریخ هر یک از سقاخانه‌ها بر اساس کتیبه‌های نوشته‌شده بر سردر آن‌ها صورت گرفته‌ است.

معجزۀ آقا شیخ هادی

در میان سقاخانه‌ها، ساخت سقاخانۀ "آقا شیخ هادی" داستانی دارد. "شیخ هادی نجم‌آبادی" از علمای بزرگ و نواندیش زمان خود و از هم‌فکران "سید جمال‌الدین اسدآبادی" بود که در زمان "ناصرالدین‌شاه" زندگی می‌کرد. او بسیار وارسته و  مورد اعتقاد و احترام مردم بود و از همین رو به یاد او سقاخانه‌ای بنا شد.

داستان سقاخانه شیخ هادی که بر نگاه غربیان به ایران تاثیر منفی داشته، به کشته شدن "ماژور ایمبری" مأمور کشور آمریکا برمی‌گردد. او به هنگام عکاسی از چگونگی استفاده مردم از این سقاخانه و مراسم توسل و نذر و نیاز کشته شد.

قتل ایمبری که در بعد ازظهر روز جمعه ۲۷ سرطان (تیرماه) ۱۳۰۳ هجری شمسی برابر با ۲۵ ذیحجۀ ۱۳۴۲ هجری شمسی اتفاق افتاد، در پی پیچیدن این خبر بود که سقاخانه شیخ هادی معجزه کرده‌ است. داستان معجزه این بود که مردم گفته‌اند فردی قصد مسموم کردن آب سقاخانه را داشته که دستش شَل و چشمش کور شده‌ است. این اتفاق سبب شد سقاخانه شهرت بیشتری پیدا کند و مردم دسته دسته برای نذر، توسل و شفا گرفتن به این مکان سرازیر شوند. ایمبری که قصد عکاسی از این صحنه‌ها را داشت، با ممانعت مردم از عکاسی که عملی غیرشرعی تلقی می‌شد، روبرو شد و بعد از ضرب و جرح بر اثر زخم‌های وارده بر وی به بیمارستان منتقل شد و سرانجام درگذشت.

سقا

سقا در معنی آب‌رسان یا آب‌فروش، کسی بود که به وسیله مشک آب به خانه‌ها و دکان‌داران پزنده، مانند دیزی‌پز و چلویی و قهوه‌خانه و آب‌بندها (مانند شربت‌فروشان و بستنی‌فروشان) آب می‌رساند.

مردم در آن زمان دو نوع آب داشتند؛ آب ریخت و ریز و شستشو و آب خوردن که با آن‌ها چای و غذا درست کرده و می‌نوشیدند که آب اولشان از نهرها و جوها تأمین می‌شد و آب خوراکیشان را سقا می‌رساند.

کار سقا در محلاتی بود که آب مشروب در اختیار ساکنینش قرار نداشته یا موقع آب‌محل که باید با آب تمیز آخر شب آب‌انبارهای خود را پر کنند، از آن محروم مانده، به آن‌ها نرسیده، آب‌انبارهایشان خالی مانده، یا در اصل آبی که آشامیدنی باشد، در دسترسشان قرار نمی‌گرفت و دکاندارهایی که باید آب لازم را از آب‌انبارها و مجاری کاریزها تحصیل کنند و آن مستلزم وقت زیاد بود که این کار را سقا به عهده می‌گرفت.

بهترین آب، آب قنات‌ها بود که به صورت شخصی حفر می‌شد یا آبی بود که سقاها می‌آوردند. این آب از بهترین نقاط آورده می‌شد، یعنی جایی که هنوز کسی رخت و فرش در آب نشسته و خاک و خاکروبه در آب نریخته است.

سقاخانه و سقاخانه‌داری

سقاخانه‌ داری گونۀ دیگر آب‌فروشی در معابر بود که با سرمایه‌ای زیادتر تشکیل شده بود. به جای این‌که سقاها در مشک‌های چرمی یا کوزه‌های سفالین به مردم آب بفروشند، مکانی به نسبت کشش و ظرفیت محل در نظر گرفته شده وبه جای کوزه، در آبگیری که به این منظور ساخته شده بود، در آن  آب می‌فروختند. برخی از مردم برای جلوگیری از انباشت زباله در پشت خانه‌های خود سقاخانه‌هایی بنا می‌کردند، در آن کتیبه قرار داده، دو طرفش پارچۀ سیاه زده، تقدسی به آن می‌بخشیدند، تا دیگران زباله و نجاست در کنار آن نریزند. گروهی هم برای شیادی، عده‌ای را اجیر کرده، معجزه‌ای برای سقاخانۀ خود ترتیب می‌دادند، تا با نذر و نیازهای مردم کسب درآمد کنند. سقاخانه‌هایی که هنوز معجزۀ یکی‌شان تمام نشده، دیگری معجزه می‌کرد.

حالا دیگر رسم سقائی رفته و سقا در شهرها آب‌فروشی نمی‌کند، ولی هنوز چراغ بعضی از سقاخانه‌ها به برآوردن حاجات مردم روشن مانده‌ است.

در گزارش این صفحه تصاویری از برخی از سقاخانه‌های تهران را می‌بینید و درباره آن‌ها می‌شنوید.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

وقتی با آهن آشنا شد، کارش به عشق و عاشقی کشید و به هميشه باهم بودن. حالا بیش از چهل سال است که بهروز حشمت و آهن پا به پای هم زندگی می‌کنند. آهن ِ سخت‌جان در مقابل ذوق هنری حشمت خم می‌شود، به هر شکل که او می‌خواهد درمی‌آيد و هرجا که او می‌خواهد می‌ایستد. از عشق این هنرمند مجسمه‌ساز و آهن، نه يك زبان شاعرانه که گویی خود شعر متولد شده است:

به خانه‌ام نمی‌روم
به خانه بی در و پنجره نمی‌روم
به خانه بی‌نورم نمی‌روم

به خانه‌ام نمی‌روم
به خانه‌ای بی‌آفتاب و بی‌هوای تازه
نه، به خانه‌ام نمی‌روم
به خانه بی‌کلیدم نمی‌روم

اولين ارتباط بهروز حشمت با آهن در اوائل دهه ٥٠ خورشيدی در كارخانه ماشين‌سازی تبريز بود؛ وقتی اين هنرمند مجسمه‌ساز كارگر آن كارخانه شد. بزودی فهميد كه اين فلز می‌تواند تصويرساز خوبی برای ايده‌هايش و گويای حس درونی‌اش باشد. شايد برای همين بود كه حشمت اولین مجسمه آهنی را از خودش ساخت، گویی می‌خواست خودش را هم از جنس آهن کند. بعد ساختن دوستان و اطرافیانش را شروع کرد. آدم آهنی‌های حشمت اینجا و آنجا ایستادند، زبان گشودند و بد و خوب دنیا را تعریف کردند.

مجسمه "کار و اندیشه" که اولین اثر اوست و همچنین مجسمه "عاشیقلار" که نماد موسیقی آذربایجان است در همان دهه ٥٠ خورشیدی ساخته شد. هر دو این آثار اگرچه تا امروز در تبریز ایستاده‌اند تا ذوق هنرمند آن شهر را به مردمش نشان دهند، در زمان خودش به مذاق حاکمان وقت خوش نیامدند و در کنار شهرت دردسر هم برایش به همراه آوردند.  

سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) در همان دهه پنجاه این مجسمه‌ها را از جا کند و پشت دیوارها برد تا از معرض دید مردم دور کند. نتیجه این کار جابجا شدن خود هنرمند هم بود؛ وقتی مجسمه "عاشیقلار" که اول در پارک شاهگلی تبریز در معرض دید همگانی نصب شده بود به پشت حیاط موزه تبریز منتقل شد، بهروز حشمت هم خانه و هم کارگاهش را به وین برد.

او سی و هشت سال پیش سرزمین خود را ترک کرد تا آزادی را در سرزمین دیگری تجربه کند و کار و زندگی‌اش را تداوم دهد؛ اگرچه او هنوز در آثارش و در حرف‌هایش در جستجوی ریشه‌هاست: "ما از ریشه‌ها کنده می‌شویم اما ریشه‌ها سرجای خودش می‌ماند. ما هنوز در چشمهایمان عکس‌های دیگری داریم. کودکی‌های ما، خاطرات ما در ایران است. ریشه ما جای دیگری است."

بهروز حشمت در اتریش کار مجسمه‌سازی را ادامه داد و آثارش در نمایشگاه‌های جمعی و انفرادی بسیاری در نقاط مختلف جهان به نمایش گذاشته شد. برخی از مجسمه‌های او همچون "ستون‌ها"، "مرزها" و مجموعه "تعادل" در چند شهر اتریش نصب شده‌اند.

او اکنون حدود هشت سال است که بر مجموعه "خانه‌ها" کار می‌کند "تا از خود بپرسد ریشه‌اش کجاست و به دیگران بگوید در خانه‌اش چه اتفاق افتاده و چطور مثل یک درخت از ریشه‌اش کنده شده است". 

می‌گوید وقتی می‌سازد، کارش بوی ایران می‌دهد و بوی ایران از نظر او "علامت  کار اوست". او خودش را  نه یک هنرمند، بلکه یک "آهنگر" می‌داند و آتلیه‌اش را "آهنگرخانه" نام گذاشته است. گالری "رز عیسی" (Rose Issa) شهر لندن در این روزها میزبان بخشی از آثار هنری بهروز حشمت است که طی چند سال گذشته آفریده شده‌اند. این نمایشگاه تا هفتم نوامبر (شانزدهم آبان) ادامه خواهد داشت. 

در گزارش تصویری این صفحه بهروز حشمت از مجسمه‌های آهنی‌اش می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: کامبیز درم‌بخش، طراح و کارتونیست شناخته شده ایرانی، آفریننده مینیاتورهای سیاه و خط‌های نازک، نشان "شوالیه هنر و ادب" فرانسه را دریافت کرد این جایزه  روز یکشنبه چهار آبان در سفارت فرانسه در تهران به او اهدا شد. او پیش از این نیز برنده جایزه اول از معتبرترین مسابقات بین‌المللی کاریکاتور ژاپن، آلمان، ایتالیا، سوئیس، بلژیک، ترکیه، برزیل، یوگسلاوی بوده است.  

به این مناسبت دو گزارشی که چند سال پیش شوکا صحرایی در دیدار با کامبیز درم‌بخش برای جدیدآنلاین تهیه و تولید کرده است را بازنشر می‌کنیم.

شوکا صحرایی

سال ۸۶ بود که برای ساخت گزارشی با عنوان " کامبیز درم‌بخش از زبان خودش" برای اولین بار به دیدن این هنرمند کاریکاتوریست رفتم. ناگفته نماند که ملاقات و متقاعد کردن او برای ساخت چنین گزارشی کار آسانی نبود. از آن زمان تا به امروز  به دلیل علاقه فراوانی که به او و آثارش پیدا کردم اغلب کارها و فعالیت‌هایش را دنبال می‌کنم.

بسیاری، و حتا خودش، مجموعه "مینیاتورهای سیاه" او را بهترین آثارش می‌دانند. زنده یاد مرتضی ممیز می‌نویسد: "به گمانم سال ۱۳۵۵ است که کامبیز به مینیاتورهای سیاهش می‌پردازد. این طرح‌ها بدون آنکه لحنی روشنفکرانه داشته باشد، متفکرانه است؛ ظرافت لحن مینیاتورهای ایرانی را پیدا می‌کند و اشارت هنرمندان گذشتۀ ما را به زبان حال ترجمه می‌کند."

پرویز کلانتری نیز دراین خصوص در ماهنامه مکعب می‌نویسد: "در این مجموعه سربازان مغول به آثار فرهنگی حمله‌ور شده‌اند. کتاب‌ها و روزنامه‌ها را می‌سوزانند و به قتل وغارت و آتش‌سوزی مشغول‌اند و جلوه‌های شاعرانۀ زندگی را نابود می‌کنند.

این گونه بود که به یادم آمد من کامبیز را از ۹۰۰ سال پیش به‌خاطر دارم؛ از حمله مغول و قتل‌عام و آتش‌سوزی شهر نیشابور. در آن زمان من و او در یک کارگاه صحافی کتاب در نیشابور کار می‌کردیم. شهر باشکوه فرهنگی و مظهر تمدن چند هزارساله که در حمله مغول و در آن آتش سوزی همه چیز نابود شد. من و کامبیز در پستوی کارگاه مخفی شده بودیم. در آن قتل‌عام همه را کشتند و حتا به سگ و گربه‌ها هم رحم نکردند. کامبیز با نوک قلم روزنه‌ای به بیرون باز کرد و صحنه‌هایی را از آن روزنه به من نشان داد."

به نظرم آثار کامبیز درم‌بخش از چهارسال پیش به این‌سو بسیار تغییر کرده است. این تغییر را می‌شد هم در نمایشگاه "بازی‌های ذهنی ۱ و ۲" که بیشتر جنبه چیدمان داشت و آثار متفاوت‌تری از او در آن به نمایش درآمد، و هم در نمایشگاه "بنگاه شادمانی"، شامل طرح‌هایی در ارتباط با موسیقی و وسائل مربوط به آن، دید.

چند ساعتی با او در منزل  و اتاق کارش گذراندم. در این مدت لحظه‌ای قلم و کاغذ از دستانش جدا نشد، حتا به هنگام گفتگو و ضبط آن مدام قلمش به نرمی روی کاغذ حرکت می‌کرد. خودش واژه رقص قلم را به کار می‌برد و به راستی واژه شایسته‌ای است. می‌گفت:" قلم جزیی از انگشتانم شده و نمی‌توانم لحظه‌ای آن را از خودم جدا کنم."

درم‌بخش معمولا نیمی از روز را خارج از خانه، و به قول خودش در کافه، سپری می‌کند که این روزها به "نشر ثالث" می‌رود و آن جاست که طرح‌هایش شکل می‌گیرد. وی در چند سال گذشته بیش از ۲۰ فیلم انیمیشن ساخته که می‌گوید: "این فیلم‌ها را با همکاری پسرم ساختم که در جشنواره‌های مختلف، جوایز متعددی گرفته‌اند. در همه آنها شخصیت‌ها همان شخصیت‌های کاریکاتورهایم هستند."

ابراهیم حقیقی در ارتباط با درم‌بخش و آثارش می‌نویسد:

"درم‌بخش نوعی از کاریکاتور را خلق می‌کند که به اثر هنری پهلو می‌زند یا آن که حداقل به بی‌زمانی و بی‌مکانی (خصلت اثر هنری) دست یافته است. برای او همانقدر که موضوع مهم است، خط نیز مهم است. ارزش لکه‌های سیاه را در پهنۀ زمینه سفید می‌داند. نرمی و خشکی خط و کمی یا زیادی آن در صفحه برایش مهم است. واقعیت صفحه برایش به اندازه واقعیت درون مایه ارزش‌مند است. آدم‌هایش نمایندۀ  طبقه یا تیپ خاصی نیستند، فقط آدم هستند. انسان معاصر مسخ‌شده دل و دین از دست داده، با چهره‌ای واحد. به این دلایل آثارش بعد از سال‌ها دوباره قابل دیدن و صحبت و نقد است.

حرف‌هایش کهنه نشده. اثرش را دوست داری که داشته باشی و به دیوار نصب کنی. شاید مثل آیینه. چرا که از رفتار و نگاه روزمره  در زمان خود پرهیز کرده، لایه‌های زیرین را کاوش کرده؛ نه به مدد ابزار رادیولوژیست‌ها به مثل، بلکه در عمل به مدد حس نکته‌سنج و ظریف‌پرداز یک هنرمند که به جای چاقوی مقاله‌نویسی یا نقاشی، شمشیر دودم کاریکاتور را در میان بسته و دیوان و بدان و غافلان و نادانان را به مقابله می‌خواند. درم بخش هنرمند معاصر است."

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

گلبال رشته ورزشی اختصاصی ویژه نابینایان و کم‌بینایان است و مشابه آن برای غیرمعلولین وجود ندارد. بسیاری از ورزش‌های معلولین، که تعدادشان کم نیست، با ورزش‌های افراد غیرمعلول تفاوت چندانی ندارند. بازی‌هایی مثل جودو، دو میدانی، والیبال، شنا، پرتاب نیزه و دیسک ابتدا در ورزش غیرمعلولین پدید آمدند و کم‌کم جای خود را در ورزش معلولین باز کردند.

گلبال که از ترکیب هندبال و فوتبال پدید آمده، در سال ۱۹۴۶ توسط «هانز لورنزن، Hanz Lorenzen» از اتریش و «سپ ریندل، Sep Reindle» از آلمان طراحی شد. در ابتدا هدف، بازپروری سربازان نابینا شده جنگ جهانی دوم بود، سپس جای خود را در میان ورزش‌های جهانی معلولین باز کرد و مسابقات آن نخستین بار در سال ۱۹۷۶ در بازی‌های پارا المپیک تورنتو برگزار شد.  

تیم ملی گلبال مردان ایران پس از انقلاب اسلامی شکل گرفت و در همان ابتدا توانست در دومین حضور گلبال در مسابقات پارا المپیک شرکت کند. از آن زمان تا امروز، گلبال مردان و بانوان ایران، افتخارات زیادی کسب کرده‌اند. تیم گلبال ایران سال ۲۰۱۳ در جدول رده‌بندی جهانی، در مقام اول جهان ایستاد. امسال نیز در مسابقات پارا آسيايي اينچئون، گلبال مردان با نتیجه ده  بر صفر بر تیم چین غلبه کرد و قهرمان این دوره از مسابقات شد.

گلبال در زمینی به ابعاد زمین والیبال یعنی ۱۸ متر بازی می‌شود. هر تیم متشکل از ۶ نفر است که سه نفر ‌ذخیره و سه نفر دیگر در زمین بازی از دروازه‌ای به طول ۹ و ارتفاع حدود یک و نیم متر دفاع می‌کنند.

در این ورزش سه سطح نابینایان و کم بینایان می‌توانند شرکت کنند. این سه سطح با حرف B تفکیک می‌شوند که به آن‌ها B2، B1 و B3 گفته می‌شود. در میان این سطوح، B3 با قدرت دیدی حدود شش متر از بقیه بیناتر است. B2 حدود دو متر را می‌بیند و B1 نابینای کامل است. اما در این بازی شرایط برای هر سه سطح یا کلاس نابینایان و کم‌بینایان برابر است؛ چرا که با استفاده از یک پد چشمی (چشم‌بند) دید آن‌ها به طور کامل گرفته می‌شود.

این بازی تنها به دفاع ختم نمی‌شود. هر دو تیم شرکت کننده، در مقابل هم و پشت به دروازه‌هایشان روی زمین به شکلی "نیمه نشسته" و به نحوی که مانع از ورود توپ به دروازه‌هایشان شوند، قرار می‌گیرند.  پس از هر دفاعی، حمله‌ای آغاز می‌شود و بازی با پرتاب توپ از یک سو و دفاع  از سوی دیگر ادامه پیدا می‌کند.

توپِ بازی گلبال که توسط دو شرکت کانادایی و آلمانی ساخته می‌شود و حدود ۱۰۰ تا ۳۰۰ دلار قیمت دارد، از مواد پلاستیکی خاصی است که روی آن چندین سوراخ دیده می‌شود. این توپ توخالی و داخل آن تعدادی زنگ تعبیه شده ‌است. گلبال در سکوت کامل برگزار می‌شود تا بازیکنان و مدافعان بتوانند، با استفاده از صدای زنگ‌دار توپ مسیر آن را تشخیص دهند.

بازی در دو نیمه دوازده دقیقه‌ای برگزار می‌شود. اگر حتا در نیمه اول تفاضل گل طرفین بیش از ده گل شود، بازی به پایان می‌رسد. در این بازی، محدودیتی برای تعویض بازیکنان وجود ندارد و یک بازیکن به دفعات می‌تواند تعویض شود.

اما آن‌چه که این بازی را جذاب و در عین حال هیجان‌انگیز می‌کند، خطاهای آن است. خطاها به دو دسته تقسیم می‌شوند. دسته اول خطاهایی هستند که تنها به از دست دادن توپ منجر می‌شوند. دسته دوم  ۸ خطا را شامل و در صورت وقوع منجر به پنالتی می‌شوند. پنالتی گلبال هم منحصر به خود است. در این بازی معمولا سه دروازه‌بان وجود دارد اما در هنگام پنالتی تنها یک ‌نفر از دروازه‌ دفاع می‌کند.

بخشی از خطاهای این بازی به سکوت مربوط می‌شود. در میان دو نیمه، مربیان و سرمربیان تیم می‌توانند با بازیکنان صحبت کنند؛ به همین علت اگر هنگام بازی مربی یا سرمربی به اشتباه حرف بزند، خطای تیمی محسوب شده و پنالتی دارد.

به علت سکوت حاکم در این بازی، فشار زیادی به علت تخلیه نشدن هیجان بر بازیکنان در طول بازی وجود دارد. همه سوت‌ها در این بازی یک بار زده می‌شود اما سوت گل دوبار و پشت سر هم به صدا در می‌آید. این‌جاست که بازیکنان متوجه گل می‌شوند و می‌توانند با تخلیه هیجان از فشار درونی خود بکاهند.

در حال حاضر بازی گلبال طرفداران زیادی در تمام استان‌های ایران پیدا کرده ‌است و نابینایان و کم‌بینایان از این ورزش استقبال می‌کنند. با این‌حال هنوز امکانات کافی در اختیار نابینایان و کم بینایان قرار ندارد و احتیاجاتشان آن طور که باید برطرف نمی‌شود.  

ویدیوی این صفحه از تمرینات و آماده‌سازی تیم گلبال بانوان و مردان ایرانی در ورزشگاه "شهید هرندی" تهیه شده است. 

انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین: 23 اکتبر 2014


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

نخستین عکس جهان در سال ۱۸۳۹ میلادی در پاریس گرفته شد و چند ماه بعد خبر آن به ایران رسید. سه سال بعد در ۱۸۴۲ اسباب عکاسی که هدیه‌ای بود از جانب تزار روس وارد ایران شد و یک دیپلمات روسی که فن عکاسی را آموخته بود، در حضور شاه و درباریان نخستین عکس تاریخ ایران را ثبت کرد. 

استقبال دربار قاجار از اختراع جدید اروپائیان فوق‌العاده بود. همین امر باعث شد که در دوره ناصرالدین‌شاه عکاسی از هرجهت پیشرفت کند و شخص شاه، نه تنها مشوق عکاسان باشد بلکه خود با شور و علاقه بسیار سرگرم عکاسی شود. همچنان که انتظار می‌رفت، دوربین عکاسی ابتدا در خدمت شاه و درباریان قرار گرفت و سپس به خانه اعیان و اشراف راه پیدا کرد اما دیری نپائید که با حمایت شاه و به کوشش عکاسان آن دوره - که برخی ایرانی و برخی خارجی بودند - وارد بطن اجتماع شد و زندگی روزمره مردم را به تصویر کشید. در پایان دوره ناصری پیشرفت عکاسی به حدی رسید که به بهترین عکس‌های جهان پهلو می‌زد. 

از جمله عکاسان این دوره، یکی هم آنتوان سوریوگین، عکاس گرجی تبارِ زاده تهران بود که میراث بزرگی از عکس‌های تاریخی را برای ایرانیان به یادگار نهاد. سوریوگین آن گونه که بر سنگ مزارش نوشته‌اند، در سال ۱۸۴۰ به دنیا آمد و از سال ۱۸۶۰ سرگرم عکاسی در ایران شد. او در یک دوره نسبتا طولانی که روزگار سلطنت ناصرالدین‌شاه، مظفرالدین‌شاه، محمدعلی‌شاه، احمد شاه و رضا شاه را دربرمی‌گرفت، به عکاسی پرداخت. این دوران مقارن بود با تلاطمات شدید سیاسی و دگرگونی‌های عمیق اجتماعی و فرهنگی در ایران و سوریوگین که عکاسی پرکار به شمار می‌رفت، موفق شد بخشی از این دگرگونی‌ها را به تصویر بکشد.

او برای ثبت جلوه‌های گوناگون زندگی ایرانیان همه جا حاضر بود؛ از دور افتاده‌ترین نقاط کشور و میان فرودست‌ترین مردمان آن روزگار تا کنج خلوت شاه و درباریان. از این‌رو، جای شگفت نیست که لابلای عکس‌های او چهره گدا و درویش و دست‌فروش را کنار پرتره‌های سلطنتی ببینیم؛ یا سیمای زنان چادر به سر و روبنده دار را کنار عکس‌های زنان برهنه حرمسرای شاهان قاجار بیابیم. در این مورد اخیر، سوریوگین را باید از پیشگامان عکاسی فیگوراتیو به شکل برهنه و نیمه برهنه دانست و شگفت آن که سوژه برخی از این عکس‌ها ناموس شاه بودند! و این خود می‌رساند که نفوذ این عکاسِ گرجی تبارِ مسیحی در دبار ایران تا کجا رسیده بود. در واقع، درخشش سوریوگین، از یکسو وامدار کوشش و خلاقیت خود او بود و از دیگر سو، مرهون حمایتی که شاهان قاجار از او به عمل می‌آوردند. 

آنتوان سوریوگین از ناصرالدین‌شاه لقب "خان" گرفت و در دوره مظفرالدین‌شاه موفق به دریافت نشان شیر و خورشید الماس‌نشان شد. دریافت مدال افتخار طلا از نمایشگاه بروکسل در ۱۸۹۷ و مدال نمایشگاه ۱۹۰۰ پاریس نیز نشان می‌دهد که او عکاسی در قواره برترین‌های جهان بود. حتی موزه بریتانیا نیز یک زمان درصدد خرید مجموعه عکس‌های سوریوگین برآمد اما برادرش امانوئل، مانع فروش عکس‌ها شد؛ زیرا معتقد بود که این عکس‌ها میراث بزرگی برای ایرانیان هستند و باید که در ایران باقی بمانند. این میراث بزرگ اما، از زمان حیات سوریوگین پیوسته در معرض تهدید بود. برای نمونه، در زمان محمدعلی‌شاه و در واقعه به توپ بستن مجلس شورای ملی، عکاسخانه سوریوگین به علت همسایگی با خانه یکی از مشروطه‌خواهان به آتش کشیده و غارت شد و تعداد زیادی از نگاتیوهای شیشه‌ای موجود در آن از میان رفت. بعدها نیز رضاشاه – ظاهرا برای هدم برخی اسناد دوره قاجار – حدود ۲ هزار قطعه از نگاتیوهای شیشه‌ای سوریوگین را مصادره کرد که البته بخشی از آن‌ها به کوشش دخترش ماری، پس گرفته شد. 

امروزه نیز عکس‌های سوریوگین بسیار پراکنده است و شمار دقیق آن‌ها معلوم نیست. تعدادی از عکس‌ها به خارج از کشور رفته‌اند و آن‌ها که در ایران هستند، به صورت پراکنده در آرشیوهای متعدد دولتی و خصوصی نگهداری می‌شوند؛ آرشیوهایی که حتی نام و نشان برخی‌شان را نمی‌دانیم. بدتر از همه این که روند خروج عکس‌های سوریوگین از کشور ادامه دارد. به گفته "آرمان استپانیان" عکاس و پژوهشگر تاریخ عکاسی، در میان عکس‌های سوریوگین مجموعه پربهایی از مراسم عروسی یکی از دختران ناصرالدین‌شاه وجود داشت که اخیر توسط یک مجموعه دار خصوصی خریداری و به مقصد اروپا از کشور خارج شد. ظاهرا برای جلوگیری از خروج این عکس‌ها، قوانین سفت و سختی وجود ندارد یا مجریان قانون توجه کافی نشان نمی‌دهند.

ویدئوی این صفحه شرح کوتاهی است از آثار و احوال آنتوان سوریوگین، معروف به آنتوان خان که با توضیحات آرمان استپانیان و نمایش عکس‌های سوریوگین همراهی می‌شود. آقای استپانیان یکی از مجموعه‌داران عکس‌های سوریوگین است و چند قطعه عکسی که از زنان حرم یا حالات فیگوراتیو زنان در گزارش ویدئویی گنجانده شده، توسط ایشان در اختیار قرار گرفته است.  


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

از اردستان که یک مسجدِ با شکوهِ بنا شده بر یک آتشکده کهن در آنجا مسافران را به خود می‌خواند، تا زواره ده کیلومتری بیشتر نیست. برخلاف دیگر شهرها که تابلو در آن‌ها کم است، از همان ابتدای ورود به زواره، مسافر می‌تواند سمت و سوی بافت تاریخی شهر را از روی تابلوهای بزرگی که در جاده ورودی نصب شده‌اند، تشخیص دهد. با وجود این، بافت تاریخی شهر در پس و پشت شهر پنهان است. در خیابان‌هایش که می‌رانید همان شکل و شمایل شهرهای دیگر را می‌بینید که در آن خانه‌ها و مغازه‌ها و سوپرها و فروشگاههای کوچک و بزرگ به صورت نامنظم و بد‌‌‌‌ترکیب در پیاده روها صف کشیده‌اند و نام و نشان از تشخص ویژه‌ای ندارند. اما وقتی اتومبیل خود را پارک می‌کنید و از ظاهر شهر به باطن آن پناه می‌برید، ظرافتی در پشت و پسلۀ شهر پنهان است که نشان از جان آگاه مردمی دیگر، با ذوق و سلیقه‌ای دیگر، و فکر و ذکری دیگر دارد.

از کوچه‌ها و بازار سرپوشیدۀ دالان واری که از سوی میراث فرهنگی مرمت شده اند، عبور می‌کنیم و به مسجد جامع می‌رسیم که گویا از دورۀ سلجوقیان به یادگار مانده است. می‌گویند نخستین مسجد چهار ایوانی ایران است که لابد به لحاظ تاریخ معماری اهمیت خود را دارد، اما در چشم من این مهم نیست. مهم این است که سازنده و معمار این بنای کوچک و نُقلی، طرحی را از گوشه جگر خود کنده و با خشت و گل در گوشۀ کویر ایران ساخته است. یک محراب عشوه ساز باریک اندام که در چشم بیننده از راز و نیاز عاشقانه‌ای خبر می‌دهد که بین بندۀ مشتاق با خالق معبودش برقرار بوده است. راز و نیازی محرمانه و خالصانه که مانند مسجد زواره در زاویه‌ای پنهان صورت می‌گیرد، نه آشکارا متظاهرانه. مسجدی که ناخودآگاه در ذهن من با مسجد تازه ساز عظیمی که به تازگی بر ِ خیابان اصلی ساخته‌اند و نظیر آن را در این سالها در هر کوی و برزن، بخصوص در تهران، بسیار می‌توان دید و می‌توان دید که مخصوصا در جایی ساخته اند که چشم هر رهگذری حتما به آن بیفتد، مبادا ندیده گذر کند، مقایسه می‌شود؛ مسجدی که مقایسۀ ظرافت‌های آن از گنبد گرفته تا محراب و در و پنجره و دیوار و گچ‌بری و ستون‌ها و هر چیز دیگرش با مساجد امروزی، از تنزل وحشتناکی خبر می‌دهد که در این دوره‌ها در رابطۀ زمین و آسمان پدید آمده است. و البته از تنزل بیشتری در سطح دید و سلیقۀ مردمانی که نه تنها نتوانسته‌اند رابطۀ عاشقانۀ خود با خالق را ارتقا بخشند، بلکه صد درجه از آنچه داشته‌اند فروتر افتاده‌اند. این است که آن مسجد عالی صد سال است که تنها مانده است. و تا رابطۀ زمین و آسمان همین جلوه گری‌های خودنمایانه و متظاهرانه است، با هر مقدار مرمت و رسیدگی همچنان تنها خواهد ماند. و طاق ضربی‌ها و گچ بری‌ها و ظرافت کاری‌هایش فقط خواهد توانست چشم‌هایی را خیره کند که با جان مشتاق به سوی آن می‌شتابند.

آن سوتر حسینیه است و بازار قدیم است و یخچال است و مناره است و خانه‌ها و کوچه‌هایی که اینجا و آنجا، لکه لکه از اصل افتاده‌اند اما وقار و عظمت‌شان برجاست، و دیوارهای بلندشان آدمی را از سوزش آفتاب گدازندۀ کویری در امان می‌دارد. در این کوچه‌ها، دیدن هر خانه و ویرانه حسرت به جا می‌گذارد؛ حیف آن همه زیبایی فروپاشیده و در حال فروپاشی. در این میان تنها کوشش موجب امیدواری، تلاش بی دریغ میراث فرهنگی است که در هر گوشه و زاویه‌ای مشغول مرمت مسجد و بازار و خانه و کوچه و مناره و یخچال و هر چیز دیگر است و به هر صورتی می‌خواهد بقایا و بازماندۀ در حال فروریختن یادگارهای گذشته را نگه دارد. گذشته‌ای که خودش و خاطره اش بازگشتی ندارد و اگر اهمیتی در آن بتوان یافت همین بناهایی است که هنوز سر پا مانده اند و از بزرگی و وسعت نظر گذشتگان حکایت می‌کنند.

چیزی که در این سفر شگفتی مرا برانگیخت نداشتن هیچ تصوری از یک شهر کهن بود. پیش از دیدن زواره هیچ تصوری از آن نداشتم که از اهمیت و برجستگی نشانی داشته باشد. اگر تصور درستی از آن می‌داشتم، چنان برنامه ریزی می‌کردم که لااقل دو روز در آن توقف کنم و بیشتر بگردم و بیشتر ببینم. اما حیرت من تنها از این نبود، از داوود زواره‌ای هم بود که عکاس معروفی است که اگرچه ساکن تهران است اما اهل زواره است. پیش خود می‌گفتم چرا او کتاب عکسی از  زواره فراهم نیاورده که ما به عظمت معماری و زیبایی بافت تاریخی آن پی ببریم؟ این حداقل ادای دینی است که یک عکاس می‌تواند نسبت به زادگاه یا شهر آبا و اجدادی خود بجا آورد.

زواره شهر بی‌نام و نشانی است. در واقع شهر هم نیست، در تقسیمات جغرافیایی بخش است. بخشی از اردستان که نام و آوازه‌ای ندارد. شاید مهمترین آوازه‌اش همین نامش باشد که می‌گویند از برادر رستم دستان به ارث برده است. اما وقتی زواره را می‌بینیم تازه به بی‌خبری خود واقف می‌شویم و در می‌یابیم که در خرابه‌های ایران گنج‌های بزرگی نهفته است که هنوز باید به کشف و تماشای آن‌ها پرداخت.

من تنها یکی دو ساعت در کوچه‌های زواره گشتم و خانه‌هایی را دیدم که هنوز سر پا بودند و خانه‌هایی را که گذشت روزگار در کار ویرانی شان می‌کوشید و خانه‌هایی را که به دست صاحبانشان مرمت شده اما در واقع آسیب دیده بودند. آن مرمت‌ها و بازسازی‌ها، اصالت نداشت و دخلی به اصل بنا نداشت و از زلزله و حوادث طبیعی ویرانگر، ویرانگرتر آمد. بناهایی در زواره وجود دارد که به صورت موزه در آمده‌اند، مانند خانۀ استاد محیط طباطبایی که فرصت دیدارش را نداشتم. دیدار درست و حسابی از زواره ماند تا فرصتی دیگر که پیدا نیست دیگر کی به دست آید یا نیاید. من از تمام خوانندگان و بینندگان این گزارش تصویری می‌خواهم که دیدار زواره را از دست نگذارند و اگر رفتند یادی هم از ما بیاورند.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمر سعیدی

بازی‌های کودکان هم در این سال‌ها تغییر کرده و متحول شده‌اند. بسیاری از آن‌ها در دهه‌های گذشته الکترونیکی و اینترنتی شده و رنگ بومی خود را از دست داده‌اند.

در دهه‌های گذشته بسیاری از بازی‌های کودکان ایرانی دسته جمعی بود و باعث تحرک می‌شد. اما این روزها هر کودکی به تنهایی و با داشتن یک دستگاه هوشمند، مانند کنسول‌های بازی یا حتا موبایل و تبلت می‌تواند به دریایی از بازی‌های فکری، ماجراجویی یا سرعت و حادثه دست پیدا کند. کودک می‌تواند ساعت‌ها بدون حرکت پای این دستگاه‌ها بنشیند و خودش را سرگرم کند.

شاید یکی از دلایل روی آوردن بچه‌ها به بازی‌های انفرادی و همدم شدن با ابزار‌ک‌های هوشمند برای بازی، آپارتمان نشینی است. حتا اگر والدین بخواهند کودک خود را به بازی پرتحرک وادارند یا دوستان او را به خانه خود دعوت کنند، باز هم فضا برای جنب‌وجوش کم است و بچه‌ها ترجیح می‌دهند در یک اتاق کوچک، دور لپ‌تاپ بنشینند تا این‌که با توپ یا وسایلی این‌چنینی بازی کنند. در پارک‌ها و فضاهای عمومی هم برای بازی بچه‌ها تاب و سُرسُره یا وسایلی مشابه وجود دارد اما جای بازی‌های سنتی کودکان ایرانی که نسل‌های پیشین با آن مشغول می شدند خالی است؛ بازی‌هایی که معمولا با استفاده از داده‌های طبیعی محیط مثل سنگ یا میوه یا چیزهای دم دست دیگر انجام می شدند.  

برای کاوش در این مسئله وقتی افراد فامیل دور هم جمع بودند ازبزرگترها در باره سرگرمی‌های دوره کودکی‌شان پرسیدم. خاله‌ام می گفت:

"وقتی ما کوچک بودیم بازی‌هایمان تمرینی بود برای زندگی امروز، در نقش‌هایی فرو می‌رفتیم که ناخودآگاه برای بزرگسالی آماده‌مان می‌کرد."

و یک دوست خانواده با خنده ادامه داد: "الان بچه‌ها از «پو» مراقبت می‌کنند، یک موجود کارتونی بامزه که توی موبایل‌ها و تبلت‌ها زندگی می‌کند. هرکسی می‌تواند پوی خودش را بزرگ کند و برایش غذا و لباس بخرد. ولی نسل ما عروسک داشت، عروسکی که نه گران‌قیمت بود، نه جایش توی قفسه کمدهای شیک، نه حرف می‌زد نه خواننده و رقصنده بود. یک عروسک پارچه‌‌ای معمولی بود که او را در عالم کودکانه شیر می‌دادیم و روی پاهایمان می‌خواباندیم. بغلش می‌کردیم و زنبیل کوچک به دست، می‌رفتیم مثلاً خانه خواهرمان، مهمانی. گاهی مادر به ما یک زیرانداز می‌داد و دم در خانه، بساط مهمانی راه می‌انداختیم. ظرف و ظروف کوچک سفالی یا پلاستیکی داشتیم و بقیه دخترهای کوچه، با عروسک‌هایشان می‌آمدند پیش ما مهمانی!"

و فرد دیگری صحنه دیگری از آن روزها را تصویر می‌کند: "کمی آن‌طرف تر در همان کوچه، دخترهایی که بزرگتر از ما بودند و مدرسه می‌رفتند مشغول بازی‌هایی مثل "لِی‌لِی"، "خاله بزغاله" و "گانیه۱" بودند. پسرک‌ها سه‌چرخه سواری و پسرهای بزرگتر، هفت‌سنگ، وسطی و زو بازی۲ می‌کردند. در آن روزها در هر کوی و برزن شور و هیجانی برپا بود. مادرها باهم حرف می‌زدند و یا دسته جمعی سبزی پاک می‌کردند".

یکی از افراد مرد خانواده که در آستانه ۴۰ سالگی است به یاد می‌آورد که در کودکی چگونه در بازی زو به یک مهره قدرتمند تبدیل شده بود و تنها به عشق بازی‌ بود که به مدرسه می‌رفت و منتظر زنگ تفریح می‌شد.

او می‌گوید: "زنگ تفریح و همین‌طور زنگ‌های ورزش، دور هم فوتبال بازی می‌کردیم و ادامه این بازی‌ها به محله نیز کشیده می‌شد. وقت برای سرخاراندن نداشتیم و بزرگ‌ترها هم از دست ما شاکی بودند چرا که حتا غروب‌ها دوست نداشتیم یک لحظه تور و دروازه را ول کنیم و برویم نان بگیریم."

 اما همین "کودک پرتحرک دیروز" در مورد فرزندانش می‌گوید: "این‌قدر که خودمان درگیر کار و زندگی هستیم و امکان نظارت مستقیم نداریم، شخصاً ترجیح می‌دهم پسرهایم درخانه بنشینند و با کامپیوتر فوتبال بازی کنند تا این‌که روانه کوچه و خیابان شوند و برایشان مشکلی پیش بیاید. چون هم تعداد ماشین‌ها زیادتر شده و هم افراد ناجور بیشتر و بیشتر شده‌اند. آن زمان در محله، همه همدیگر را می‌شناختیم اما حالا در آپارتمان‌مان طبقه بالایی را نمی‌شناسیم که چطور آدمی هست. برای همین دوست ندارم پسرهایم که به سوی نوجوانی می‌روند با کسانی که نمی‌شناسیم و در محیطی که نمی‌توانیم نظارت کنیم بازی کنند."

جامعه‌شناسان معتقدند بازی‌های دوران گذشته به کودکان این امکان را می‌داد که اجتماعی شدن را از همان دوران طفولیت بیاموزند، با نقش‌های اولیه زندگی آشنا شوند و خود را در قالب گروه ببینند، از این رو همان بازی‌ها تمرینی بود برای رعایت مقررات و احترام گذاشتن به هنجارها در آینده.

روانشناسان هم بازی را جزء مهمی از روند رشد کودکان ارزیابی می‌کنند. آن‌ها هشدار می‌دهند که کودکان خجالتی زمینه بیشتری برای اعتیاد به بازی‌های کامپیوتری و گوشه‌گیری دارند و به والدین توصیه می‌کنند که فرزندانشان را برای شرکت در بازی‌های چندنفره و دسته‌جمعی تشویق و حمایت کنند، در غیر این صورت این کودکان به اضطراب و پرخاشگری مبتلا خواهند شد.

در گزارش تصویری این صفحه به سراغ بازی‌های قدیمی رفته‌ایم که به مروز زمان فقط در خاطره‌ها ماندگار شده‌اند و جای خود را به بازی‌های پر از تکنولوژی و ابزارهای هوشمند داده‌اند که با تحولات علم و صنعت کسی نمی‌داند عمر آن‌ها چقدر خواهد بود.

پی‌نوشت:

۱.   "گانیه" بازی گروهی است که یارهای یک طرف با لِی لِی به داخل زمین رفته و یارهای طرف مقابل را اسیر کنند.

۲.  "زو" بازی گروهی است که یارهای یک طرف با گفتن کلمه "زووو" به گرفتن یارهای طرف مقابل می پردازند. اگر فردی که زو می کشد اسیر شده نفس کم بیاورد و نتواند گفتن زو  را ادامه دهد باید از بازی بیرون برود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن‌آرا میرزا

نرگس گلی بود از گلستان موسیقی تاجیک. ۲۵ سال زیست. زود شکفت و زود  پر پر شد. اما چه شکفتنی! آوازۀ هنر او مرزها را درنوردید و نرگس به عنوان بهترین آوازخوان آسیای میانه شناخته شد. اما رشتۀ عمر او که انتظار می‌رفت بسیار پربار باشد، به‌ناگاه در تصادفی شوم بریده شد.

تصادف برای نرگس، حتا پیش از این که به دنیا بیاید، سرنوشت‌ساز بوده. هنوز در بطن مادرش بود که خودروشان دچار تصادفی شدید شد. پزشکان با انجام چند جراحی توانستند مادر نرگس و طفل پنج‌ماهۀ بطنش را از مرگ نجات دهند. مردم گفتند، حضور طفل معصوم بطنش بوده که "بنفشه بیکوا" را نجات داده‌ است.

چهار ماه پس از آن حادثه، روز هشتم اکتبر سال ۱۹۶۶ در شهر دوشنبه دخترکی به دنیا آمد. "بنفشه" و "حُکم‌شاه بندی‌شاهف" نام فرزندشان را "نرگس" گذاشتند.

هم پدر و هم مادر نرگس با هنر سر و کار داشتند و عمۀ او سوسن بندی‌شاهوا از آوازخوانان سرشناس بود. نرگس هم از اوان کودکی به موسیقی علاقه داشت و در مدرسۀ موسیقی به تحصیل پیانوی کلاسیک پرداخت. اما استعداد نرگس در زمینۀ آوازخوانی بیشتر بود. می‌گویند، شش سالش بود که در حضور رهبر اتحاد شوروی، با ارکستر سمفونیک ترانه‌ای اجرا کرد و مورد تقدیر و تحسین واقع شد. پدر پیر نرگس با یادی از آن روزگار می‌گوید که "خروشچف" اجرای نرگس را پسندیده بود که به احتمال زیاد، منظورش "لئونید برژنف"، خلف "خروشچف" است.

ترانۀ "لالائيک" به زبان بدخشی شغنی (از زبان های ايرانی شرقی) با صدای نرگس
نرگس در سال ۱۹۸۳ برای تکمیل دانش موسیقی‌اش وارد رشتۀ موسیقی حرفه‌ای دانشگاه هنرهای زیبای دوشنبه شد. از همان آغاز پیدا بود که ستاره‌ای درخشان در حال ظهور است. طی سال‌های دانشگاهی‌اش در سال ۱۹۸۹ در مسابقۀ هنری "آوازخوانان جوان" شرکت کرد و برنده شد.

نرگس را دیگر در تاجیکستان همه می‌شناختند و ترانه‌های او را می‌شد همه جا شنید. اما در آغاز دهۀ ۱۹۹۰ بود که آوازۀ هنر نرگس فراتر از تاجیکستان رفت.

در سال‌های پایانی اتحاد شوروی، قزاقستان همه‌ساله مسابقه‌ای را با عنوان "آواز آسیا" دایر می‌کرد و در آن بهترین آوازخوانان منطقه تعیین می‌شدند. تابستان سال ۱۹۹۱ نرگس در کنار ۴۰ شرکت‌کنندۀ دیگر روی صحنۀ این مسابقۀ بین‌المللی در شهر آلماتی رفت و ستایش هیئت داوران و بییندگان آن را برانگیخت و جایزۀ اول مسابقه را به خود اختصاص داد. در پی آن پیروزی، آواز نرگس در دیگر کشورهای آسیای میانه هم طنین انداخت.

چند ماه پس از آن، در پاییز همان سال، درست یک هفته قبل از بیست و پنجمین زادروزش، نرگس و شماری از دوستانش به درۀ زیبامنظر ورزاب در حومۀ شهر دوشنبه سفر می‌کنند. تصادفی شدید ماشین را واژگون می‌کند و از میان چهار تن سرنشین آن تنها نرگس در جا جان می‌دهد. پایان فجیع نرگس در اوج شهرت و محبوبیت، هزاران دوستدار او را به اندوه نشاند.

نرگس رفت، اما آوازش ماندگار شد. لوح‌های فشردۀ او را امروز هم می‌شود در بازار موسیقی تاجیکستان و دیگر کشورهای منطقه گیر آورد. ترانه‌های نرگس همچنان محبوبند، به ویژه آهنگ لالایی او، به زبان شغنی (از زبان‌های بدخشان تاجیکستان) که همواره به بهانه‌های مختلف در محافل و مجالس پخش می‌شود.

پدر و مادر نرگس بندی‌شاهوا چند سال اول در داغ فرزند خود سوختند. سپس برای جاودانگی یاد و نام فرزند برومندشان بنیادی را با نام "نرگس" پایه‌ریزی کردند که هدف اصلی آن کمک به کودکان بی‌سرپرست است. آنها می‌گویند، نرگس شیفتۀ کودکان بود و این حس شیفتگی را می‌توان در ترانۀ لالایی او دریافت.

در گزارش مصور این صفحه، با پدر و مادر نرگس بندی‌شاهوا به گفتگو نشسته‌ایم.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رضوان وطن‌خواه*

 

 

 
به بهانۀ روز جهانی سالمندان
 

پیشکش به تمام آنان که تقویمِ عمرشان گَرد گرفته،

اما دلشان چون آیینه صاف است!                                                             

هرروز از کنارش چون باد می‌گذری، مستِ غرور می‌روی و او برایت نامرئی است؛ او بی‌هیچ گناهی محکوم به سایه‌وار زیستن است. گمان می‌کنی او تابلویی باستانی است که هرروز کنار پنجره می‌نشیند و نگاهش به دوردست‌ها خیره می‌ماند. آن‌قدر برای تو این منظره، عادی و روزمره شده است که گاه در ناخودآگاهت گمان می‌کنی، او از همان آغاز زندگی‌اش همین‌گونه پیر بوده است. در مخیله‌ات نمی‌گنجد که او هم روزی مانند تو جوان بوده است و اکنون تکیه‌ بر عصایش از قابِ پنجره به همان روزها می‌نگرد. تو چون باد از کنارش می‌روی، مستِ غرور می‌روی تا بامِ دنیا را فتح کنی! تا زندگی را تو کشف کنی! او را نمی‌بینی، او را نمی‌شنوی!  بی‌خبر از آنکه تقویمِ عمر زودتر ازآنچه گمان کنی، کهنه می‌شود! تو زمان را از یاد برده‌ای، اما زمان تو را از یاد نبرده است! از کنارش چون باد می‌گذری، او باز نامرئی است، او را نمی‌بینی، چون او محکوم به سایه بودن بی‌هیچ گناهی است!

و روزی می‌رسد که به دنبالش می‌گردی، اما او را نمی‌یابی! و آن‌وقت است که درمی‌یابی هیچ‌کس، هیچ‌کس جای خالی او را پر نمی‌کند!

پیش از آنکه دیر شود، دستان پرچروک گرم و مهربانش را در دست بگیر تا « تنهایی غم انگیزش را دریابی»! هر چینی و هر چروکی، اندوهی، شادی، خاطره‌ای را فریاد می‌زند. گوشَت را نزدیک‌تر ببر تا بشنوی! صدایِ قلبش را می‌شنوی؟! هنوز دلی در سینه دارد که می‌تپد، با دنیایی پر از عشق!

درد سالمند، درد فشارخون نامنظم و قند خون و چربی بالا و درد مفاصل و استخوان‌هایش نیست! درد دلی است که در سینه‌اش آماس کرده و تا مغز استخوانش را می‌سوزاند! دردِ سالمند، دردِ ندیدن است، دردِ نشنیدن است... سوزِ سردِ فراموشی است که بر تمام جان‌ودلش بی‌رحمانه می‌کوبد!

***

صدای قلبش هنوز در گوشم است! صبح است و او دوباره از قابِ پنجره، نگاهش را به افق دوخته است؛ ساعتم را نگاه می‌کنم، با خودم می‌گویم اندکی دیرتر از هرروز بروم، نظم دنیا به هم نمی‌ریزد و کارها زمین نمی‌ماند! شادم و این شادی را هرگز پیش‌ازاین احساس نکرده بودم! پتویی برمی‌دارم، به سویش می‌روم و آن را روی شانه‌هایش می‌اندازم، او دست مرا به گرمی می‌فشارد و می‌گوید: «الهی پیرشی!»

*رضوان وطن‌خواه این مطلب را به مناسبت روز جهانی سالمندان (اول اکتبر برابر با نهم مهرماه) برای جدیدآنلاین فرستاده است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، لطفا آن را به نشانی info@jadidonline.com بفرستید.  


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، سازمان یونسکو، میدان نقش جهان اصفهان را همراه با زیگورات چغازنبیل و تخت جمشید در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت کرد. این‌ها نخستین آثار ایرانی بودند که در این فهرست جای می‌گرفتند. با این تفاوت که میدان نقش جهان نسبت به دو اثر دیگر، دست نخورده‌تر است. در واقع، طی چهارصد سال گذشته تغییرات اندکی در این میدان بوجود آمده که از آن جمله، یکی تبدیل فضای میدان از زمین بازی چوگان به فضای سبز است و دیگری ساخت حوض بزرگی در میانه میدان. همچنین، ساعتی که در شمال مسجد شیخ لطف‌الله نصب شده بود و نقاره‌خانه‌ای که بر فراز سر در قیصریه قرار داشت، در گذر زمان از میان رفته‌اند.

ساخت میدان نقش جهان در اواخر سده شانزدهم میلادی و پس از آن که شاه عباس اول پایتخت دولت صفویه را از قزوین به اصفهان منتقل کرد، آغاز شد. البته ساخت این میدان و استقرار مراکز مهم شهری در اطراف آن از ابداعات شهرسازان دوره صفویه نبود. ۵۰۰ سال پیش از شاه عباس، اصفهان پایتخت سلسله سلجوقیان بود و دولتخانه آن پیرامون میدان بزرگی قرار داشت که بعدها از میان رفت و در سالیان اخیر با نام میدان امام علی یا میدان عتیق از نو ساخته شد. در تبریز، نخستین پایتخت صفویه نیز میدان حسن پادشاه مرکز حکومتی شهر بود و گفته می‌شد که شالوده آن را ایلخانان مغول ریخته‌اند. بنابراین ساخت میدان نفش جهان در تداوم یک سنت شهرسازی و نقطه کمال آن بود.

شهرسازان دوره صفویه این میدان را بیرون از محدوده اصلی اصفهان و در جایی که باغات بزرگ نقش جهان قرار داشت، بنا کردند؛ با این ایده، هم بافت قدیمی شهر سالم ماند و هم آزادی عمل بیشتری به معماران و شهرسازان داده شد تا فضای میدان و بناهای پیرامون آن را بدون محدودیت و به شکل دلخواه طراحی کنند. محور اتصال میدان نقش جهان به بافت قدیمی شهر اصفهان، بازار بزرگ قیصریه در شمال میدان بود که به بازارهای دوره سلجوقی می‌پیوست و از آن طریق به حوالی میدان عتیق (امام علی امروزی) و مسجد جامع عتیق راه می‌بُرد.

تهدیدهای موجود برای میدان نقش جهان

مجموعه عکس
جای‌گیری و طراحی مناسب میدان نقش جهان موجب شده که این میدان اعتبار و اهمیت خود را به مدت چهارصد سال حفظ کند و در جایگاه اصلی‌ترین محور اقتصادی، فرهنگی و گردشگری شهر اصفهان قرار گیرد. با این حال، در سالیان اخیر تهدیدهای زیادی متوجه این میدان بوده که متأسفانه رو به افزایش است. مهم‌ترین تهدیدها را می‌توان بدین ترتیب برشمرد:

۱.  تخریب بافت تاریخی پیرامون میدان؛ نقش جهان با فضاهای پیرامون خود که شبکه در هم تنیده‌ای است از گذرها، بازارها، سراها، کاروانسراها، باغ‌ها، خانه‌ها و دیگر اماکن تاریخی، ارتباط ارگانیک دارد اما از ابتدای دوره پهلوی تا کنون، بافت پیرامونی آن دستخوش تخریب و تحریف قرار گرفته و تا حد زیادی منهدم شده است. در دهه‌های اخیر، بخش بزرگی از دیوانخانه صفویه در ضلع غربی میدان از میان رفت و شمار زیادی از خانه‌های تاریخی واقع در جنوب میدان و پشت مسجد جامع عباسی (شاه/امام) تخریب شدند. در تازه‌ترین نمونه، شهرداری اصفهان قصد دارد تا خیابان جدیدی را در فاصله پنجاه متری شرق میدان احداث کند و بدین منظور بخش بزرگی از بافت تاریخی آن محدوده را با خاک یکسان کرده است. این نهاد بر آن است تا تونل مترو را نیز از زیر میدان نقش جهان عبور دهد.  

۲. ساخت و سازهای ناهمگون؛ نه تنها بافت تاریخی پیرامون میدان نقش جهان تخریب شده، بلکه آن‌چه برجای آن ساخته شده است، از حیث سیما، بلندا و فضای معماری هیچ سنخیتی با شؤونات تاریخی میدان ندارد. مهم‌ترین نمونه از این دست، ساخت برج ۱۲ طبقه جهان‌نما در فاصله ۷۰۰ متری میدان نقش جهان و در حریم درجه یک آثاری چون کاخ چهلستون است که خط آسمان در میدان نقش جهان و تمام پهنه تاریخی اصفهان را شکست و با اعتراض و اخطار سازمان یونسکو مواجه شد. نهایتا شهرداری اصفهان که سازنده این برج تجاری و اداری بود، تحت فشار شدید رسانه‌ها و با تهدید یونسکو مبنی بر حذف میدان نقش جهان از فهرست میراث جهانی، پذیرفت که ۴ طبقه از برج جهان‌نما را کوتاه کند اما تا به امروز از انجام کامل این وعده سر باز زده است. 

۳. تخریب کالبدی؛ میدان نقش جهان در نگاه نخست، اثری سالم و سرپا به نظر می‌رسد اما با نگاهی دقیق‌تر، روشن می‌شود که ساختمان‌های این میدان به علت فرسودگی و عدم رسیدگی لازم در حال تخریب هستند. رطوبت چه از طریق زمین و چه از طریق پشت‌بام‌ها به دیواره‌های میدان نفوذ کرده و شالوده آن‌ها را سست ساخته است. همچنین ترک‌های زیادی در سقف حجره‌های دورادور میدان به چشم می‌خورد که گفته می‌شود ناشی از نفوذ آب باران یا بارگذاری اضافی در طبقه دوم این حجره‌هاست. مرمت کاشی‌های گنبد مسجد جامع عباسی نیز به علت عدم مهارت مرمتگران و نادیده گرفتن اصول فنی با شکست مواجه شده و مرمت ایوان کاخ عالی قاپو پس از ۱۰ سال همچنان در نیمه راه است. 

۴.  تخریب منظرین؛ علاوه بر جاخوش کردن داربست‌ها بر گنبد مسجد جامع عباسی و ایوان عالی قاپو به مدت بیش از ۱۰ سال که موجب نازیبا شدن این آثار بی‌همتا شده، نصب علملک‌ها و بلندگوها و سیم کشی‌های غیر اصولی در تمام فضای ۸۰ هزار متر مربعی میدان، منظر آن را به شدت مخدوش ساخته است. در مسجد جامع عباسی، وضع از این هم بغرنج‌تر است؛ زیرا در فصل تابستان سرتاسر صحن این مسجد را با داربست‌های فازی می‌پوشانند و روی آن گونی یا برزنت می‌کشند تا برای شرکت کنندگان در مراسم نمازجمعه سایبان ایجاد کنند. این کار موجب شده تا از داخل صحن، هیچ‌یک از ایوان‌ها، مناره‌ها، حجره‌ها و گنبد مسجد قابل دیدن نباشد. بخشی از فضای مسجد نیز به عنوان انبار زیرانداز نمازگزاران مورد استفاده قرار می‌گیرد. همچنین در بهار امسال، شهرداری اصفهان نمایشگاهی را به مناسبت هفته نکوداشت این شهر در میدان نقش جهان برگزار کرد که طی آن حریم منظرین میدان به طور کامل آسیب دید و ناخشنودی شدید گردشگران داخلی و خارجی و اعتراض رسانه‌ها را از پی آورد. 

۵. تغییر کاربری‌های تاریخی؛ نقش جهان مانند تخت جمشید، گنبد سلطانیه، تخت سلیمان یا زیگورات چغازنبیل نیست که فقط کالبد معماری آن باقی مانده و به صورت یک اثر موزه‌ای مورد توجه باشد. نقش جهان یک فضای شهری زنده و پویاست و این پویایی مرهون روح جاری در آن است. این میدان از چهارصد سال پیش تا کنون، بزرگ‌ترین مرکز تولید و فروش صنایع دستی ایران بوده است اما در سال‌های اخیر به تدریج مغازه‌های آن کاربری‌های دیگری پیدا کرده‌اند؛ به گونه‌ای که در ضلع جنوبی میدان و در مجاورت بازار قیصریه، راسته‌ای برای فروش اجناس پلاستیکی و اسباب بازی‌های بی‌کیفیت شکل گرفته است. بدین ترتیب کاربری‌های تاریخی میدان دستخوش تغییر شده و از آن فراتر شأنیت آن به عنوان یک فضای شهری معتبر مورد تهدید قرار گرفته است. 

ویدئوی این صفحه نگاهی دارد به داستان ساخت میدان نقش جهان و مروری بر نام کسانی که در ساخت این اثر بی‌همتا نقش آفریدند. در آلبوم تصاویر صفحه نیز حال و روز فعلی میدان و تهدیدهایی را که متوجه آن است، از نظر می‌گذرانیم. برخی عکس‌های این آلبوم متعلق به خبرگزاری ایسنا و آرشیو شهرداری اصفهان هستند.  


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.