مردان و زنانی که عمرشان از هفتاد و هشتاد بالاتر رفته؛ میتوانند از شمیران قدیم داستانها بگویند حیرتآور: دو سوی جاده مخصوص پهلوی (خیابان ولی عصر) از دو راهی یوسف آباد به بالا تا چشم کار میکرد بیابان بود و کشتزار و چند تایی هم باغ؛ پارک قیطریه به جنگلی میمانست پر از لانه مار؛ از اواسط شهریور، زوزه شبانه گرگها خواب را از چشم مردم میربود؛ دروس صحرای بزرگی بود که اعیان و اشراف در آن به سوارکاری میآمدند؛ برف که میبارید تا یک هفته و بلکه بیشتر، عبور و مرور در امامزاده قاسم و جماران و جمال آباد و گلابدره ناممکن میشد؛ و...
سن ما به این چیزها قد نمیدهد؛ اما اینقدر به یاد میآوریم که بیست سال پیش وقتی از روی تپه الهیه به شمیران نگاه میکردیم، بیشتر خانهها زیر چتر چنارها گم شده بود؛ در ولنجک هنوز سر و کله روباه پیدا میشد؛ خیابان مقصود بیک پر بود از کوچه باغ؛ در خیابان فرشته صدای نهر آب بیش از صدای ماشین شنیده میشد؛ و...
بیشک شمیران بیست سال پیش، همان جای ۴۰۰ سال پیش نبود که یک نویسنده عصر صفوی دربارهاش گفته: "قطعهای است از قطعههای جنان" اما شمیران امروز هم نبود که به جنگلی از آهن و سیمان بدل شده و طبق آمارهای مرکز سنجش آلودگی هوا، در بسیاری از روزها حتا از مرکز شهر نیز آلودهتر است.
زبان نمیچرخد که بگوییم شمیران با آن اوصافی که از چشم اندازهای طبیعی و لطافت هوا و باغهای به هم پیوستهاش گفتهاند، طی بیست سال و برای همیشه از میان رفت اما واقعیت چیزی جز این نیست!
در این شرایط تنها کاری که میشود کرد، ثبت و ضبط اسناد و مدارک تاریخی شمیران است؛ زیرا بیم آن میرود که علاوه بر شمیران، خاطرات آن نیز در غبار زمان محو شود؛ و این کاری است که مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهشهای ایرانی – اسلامی) با تألیف و تدوین "دانشنامه تهران بزرگ" دنبال میکند.
این دانشنامه دارای سه بخش است: شمیران، تهران و ری که اوایل امسال بخش اول آن، یعنی "شمیرانات" در ۲ مجلد منتشر شد. این ۲ مجلد دربردارنده حدود ۱۳۰۰ مقاله با موضوع مواضع و عوارض جغرافیایی مانند کوهها، درهها، دشتها، رودخانهها، چشمهها و آبگیرها؛ آثار و بناهای تاریخی؛ تاریخچه محلهها، خیابانهای قدیمی و فضاهای شهری؛ باغها؛ قناتها؛ آبانبارها؛ سقاخانهها؛ رویدادهای تاریخی؛ شخصیتهای علمی، فرهنگی، دینی، سیاسی و ورزشی؛ نهادها و سازمانها؛ بیمارستانها؛ مدرسهها؛ دانشگاهها، سینماها؛ موزهها؛ نگارخانهها؛ انجمنها؛ ورزشگاهها؛ زورخانهها؛ نشریات و چاپخانههای قدیمی؛ بوستانها و فضاهای سبز؛ مسجدها؛ تکیهها؛ امامزادهها؛ گورستانها؛ کلیساها؛ کنیسهها؛ آتشکدهها و دیگر پرستشگاههای غیرمسلمانان؛ و آداب و رسوم و فرهنگ عامه در محدوده شمیرانات است.
تا بدینجا، نتیجه کار در حدّی بوده که دانشنامه تهران بزرگ به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برگزیده شده است. گزارش مصور این صفحه به این رویداد فرهنگی میپردازد. در این گزارش، به سراغ دست اندرکاران دانشنامه تهران بزرگ و نیز استاد سید عبدالله انوار – تهران شناس برجسته - رفتهایم تا توضیحاتشان درباره محتوا و ویژگیهای دانشنامه مزبور را بشنویم و به این بهانه، مروری داشته باشیم بر حال و روز شمیران در سالیان اخیر.
هنوز تا آمدن نوروز صباحی چند باقی است، اما کودکان در گوشه و کنار تاجيکستان از همين حالا به پيشواز بهار رفتهاند. در واقع، نشانههايی از بهار است که از زير برفهای آبشدۀ کوهستان سر کشيده و مژده از بهار میدهد و کودکان، با جمعآوری اين نشانهها دربدر مژدۀ بهار را میپراکنند.
جشن "بایچيچَک" یا "گل بهمن" روز و تاریخ بخصوصی ندارد و وابسته به میل طبیعت است. هر گاه نخستین گلهای بهمن جوانه بزنند و هر موقع چشم جستجوگر کودکان به اين گلها بيفتد، مژدۀ رسيدن بهار در کوی و برزن طنين میاندازد. کودکان دستههای گل بهمن به دست، به خانههای محله سر میزنند و با خواندن شعرهای ويژۀ اين جشن و دادن يک خوشه از گل بهمن به صاحبخانه، پيام بهار را به او میرسانند و انتظار دریافت مژدگانی از او را دارند. صاحبخانهها معمولأ با ريختن نقل و نبات و مغز و مويز به سفرۀ پهنی که کودکان از چهار گوشهاش گرفتهاند، از پيامآوران بهار قدردانی میکنند.
زمستان برفخيز، جشن گل بهمن را جلوتر میکشد، چون گلها زودتر از دامن کوهها سر میکشند. اين جشن که در زمان شوروی کمرنگ شده بود، اکنون دوباره با شکوه تازه به شهر و روستاهای تاجیکستان برگشته است. در اين روزها گروه گروه کودکان را میتوان ديد که در کوه و پشتهها، زير سنگ و کلوخ دنبال گل بهمن میگردند تا برای خود جشنی بپا کنند. جشن گل بهمن، پيشدرآمد نوروز است و نماد شادی مردم از پايان فصل سرما و بيدار شدن طبيعت.
در گذشته جشنهای دیگری هم بودند که با گل و شکوفایی پیوند خوردهاند. "نعیم حکیمف"، فرهنگشناس و رئیس مرکز فرهنگی و معرفتی استان سغد، میگوید که تا آغاز سدۀ بیستم میلادی در خجند و پیرامون آن جشن دیگری هم با نام "گلگردانی" يا "گل سرخ" رایج بود. در آن روز مردم با ادای مراسمی ویژه از شکفتن گل لاله تجلیل میکردند و لاله را نماد خون سیاوش و نشان عشق پاک و بیآلایش میدانستند. اکنون از جشن "گل سرخ" خبری نیست، اما جشن طولانی گل بهمن است که جایگزین آن شده و گاه تا رسیدن نوروز در اينجا و آنجا برپا میشود.
گزارش مصور این صفحه از مراسم "گل بهمن" در گوشهای از شهر باستانی خجند حکایت میکند.
ادینبورگ، فرهنگیترین شهر اسکاتلند بار دیگر میزبان جشنوارهای است که هفت سال پیش جمع کوچکی از دانشجویان ایرانی این شهر بنیان گذاشتند. "سارا خردمند" از اولین بانیان این جشنواره که در طول این سالها به آن وفادار مانده، میگوید خوشحال است که یک پروژه دانشجویی امروز تبدیل به نمایشگاه فرهنگ و هنر ایرانی شده است.
علاوه بر نمایش فیلم، اجرای موسیقی، سخنرانیهای ایرانشناسی، نمایشگاههای هنری، معرفی غذاهای ایرانی؛ امسال جشنواره ایرانی ادینبورگ دو برنامه تازه دارد: توریسم و نمایش مد ایرانی. در این دو برنامه کوشیده شده تا از سویی تاریخ و جاذبههای گردشگری ایران شناسانده شود و نیز راههای دستیابی به آنها در معرض دید بینندگان قرارگیرد، و از سوی دیگر با نمایش لباسهای متنوع ایرانی، فرهنگ پوشش ایرانی از نگاه طراحان لباس معرفی شود.
نغمه کیومرثی، دیبا مهرابی، گروه زریر (غزال ترکی و رعنا مدبر) و کورش غربی طراحان لباس؛ فریش البرزکوه، جسیکا هوارث (Jessica Howarth) و نازنین اعلایینیا طراحان جواهر، آفریدههای خود را، که از فرهنگ و هنر ایرانی الهام گرفته، در این برنامه به نمایش گذاشتند. بوته و جقه در فرش ایرانی و پارچههای ترمه، طرحهای دوره قاجار و همچنین زیورآلات عشایر ترکمن الهامبخش این طراحان بوده است. در مورد این که چرا نمایش مد به این جشنواره افزوده شده، "فرناز محسنپور" از برگزارکنندگان میگوید: "در حالیکه سخنرانیها در باره تاریخ و فرهنگ برای میانسالان جذابیت دارد، برای جوانها نمایش مد جذابیت بیشتری دارد. از همین رو جوانها به فراخوان ما برای شرکت برای انتخاب مدل شور وشوق بسیاری نشان دادند. بسیاری از جوانان هم کنجکاو بودند ببینند مد ایرانی دیگر چه چیزی است. با این کار ما فصل تازهای را در معرفی فرهنگ ایرانی و ارتباط با جوانان با آن شروع کردیم. برگزارکنندگان و همکاران این فستیوال نیز تقریبا همگی جوان هستند و ما علاقمندیم حضور جوانها را هرسال بیشتر و بیشتر کنیم".
"گلشید مولا" مدیر شرکت و وب سایت "النگو" که در اجرای این برنامه همکاری مستقیم داشته، معتقد است "در سالهای اخیر موسیقی زیرزمینی ایران در مرکز توجه بسیاری در خارج و داخل قرار گرفته و در مورد آن بحث شده، اما کسی به مدهای جدید لباس ایران، که آنها هم بدون تایید رسمی و به نوعی در زیرزمین ایجاد میشوند، توجه نکرده است. این جشنواره سعی کرده این پدیده را معرفی کند که در لایههای جامعه و برای آنها تولید شده است".
از نظر برگزارکنندگان جشنواره، رنگ، زیبایی و ظرافت برای زنان ایرانی اهمیت خاصی دارد. آنها طرح و رنگ ایرانی را بر تن هر کس از هر ملیتی زیبا می بینند. به همین علت در روز نمایش، علاوه بر مدلهای ایرانی، بانوانی از افریقا، انگلستان، اسکاتلند و از اروپای شرقی با پوشیدن لباسهای ایرانی آنها را به نمایش گذاشتند.
جشنواره ایرانی ادینبورگ هر دوسال یک بار برگزار میشود. برنامه امسال که از تاریخ ۶ فوریه شروع شده و تا ۲۰ فوریه ادامه دارد، میتواند تصویری متفاوت و شاید عمیقتر از ایران دیروز و امروز ارائه کند.
با تشکر از مریم هاشمی، مونا واقفیان، آزاده اخباری و دیگر برگزارکنندگان فستیوال ایرانیان ادیبنورگ که در تهیه این گزارش ما را صمیمانه یاری کردند، شما را به دیدن گزارش تصویری این صفحه دعوت میکنیم.
هایده چنگیزیان اکنون سالهاست که از باله دور شده و دیگر جایی هم برای رقصندگی باله ندارد. میان تهران و لیسبون در رفت و آمد است. اما در آرزوی روزی که بتواند باله را با همان شکوه گذشتهاش به پیش ببرد. روزی که به همراه دوستان قدیمیاش "دریاچه قو" را اجرا میکردند و تماشاگران ایستاده برایشان کف میزدند. اما از همۀ اینها اکنون فقط خاطره باقی مانده است.
شاید اگر ناصرالدینشاه از جورابهای زیبای بالرینها خوشش نمیآمد، هنر باله هم در ایران شکل نمیگرفت و اینگونه شاهدِ از میان رفتن هنری که میتوانست بخشی از هنرهای مدرن این سرزمین تلقی شود، نمیبودیم. شاید تقدیر تاریخی این کشور است که با خوش آمدن و نیامدن سلاطینش، هنرها و صنایع رونق میگیرند و یا رو به افول میگذارند.
اما باید قبول کرد، ماجرای آشنایی ایرانیان با غرب بعضاً حکایت شگفتانگیز و گاه تبسمآفرین است. ورود صنایع جدیدی مانند راه آهن، هواپیما و حتا دوربین عکاسی از این نوع است. اما رقص باله نیز به نوبۀ خود جالبتر است. باله که در اصل به عنوان یک هنر شناخته میشود، برای ناصرالدین شاه ایران که در سفرهای اروپایی خود، بالرینهای ماهپیکر و سفیدجامه را دیده بود، از نوع دیگری جلب توجه کرد. ناصرالدینشاه که لباسهای سفید و زیبای بالرینها را دیده بود، به زنان حرم خود دستور داد که چنین لباسهایی بپوشند. زنان هم شلیته و یا همان دامنهای کوتاه را با جورابهای سفید بلند میپوشیدند و به همین شیوه شد که تقلیدی مضحک از باله وارد ایران شد.
باله نوعی رقص است. با وجود اصالت این هنر در فرهنگهای ملل مختلف همانند روسیه، ریشۀ باله را شاید بتوان در ایتالیا یافت. اما در فرانسه بود که باله فرم و شکل امروزی را به خود گرفت. باله همیشه رقصی است روایتکنندۀ موضوع یا داستانی. به عبارتی باله رقصی روایی است. وقتی باله را به صورت جزء به جزء نگاه میکنیم، در واقع یکسری حرکات کلاسیک است که توسط طراح رقص این حرکات زنجیروار کنار هم قرار میگیرند و با هم ترکیب میشوند و رقص باله را میسازند. گذشته از این که باله چگونه به ایران وارد شد و شاید اگر آن حکایت ناصری را پذیرا باشیم، هنر رقص و توجه ایرانیان به این هنر ریشه در تاریخ و فرهنگ ایرانزمین دارد.
هنر رقص در ایران، آنچنان در ذهن و زندگی ساکنان این سرزمین ریشه دارد که در بسیاری از افسانهها و قصههای رایج در میان قومها و طایفهها، به نوعی این هنر را در مسیر رویدادهای داستانهای خود گنجاندهاند. اما با تمام این توجهات فرهنگی به رقص، باله در این سرزمین نشکفته پرپر شد.
هایده چنگیزیان جزو همان نسلی است که هنر باله را با استادان مهمی فرا گرفت که از آنها فقط نامی مانده است. دوستانش به خوبی میدانند که باله هنری است که در ایران از میان رفته و دیگر نه جایی دارد و نه جایگاهی. با عصبانیت میگوید: "من نمی دانم! مگر میشود باله را در خانه و یا سالن آرایشگاه و یا در سالن ورزشی یاد گرفت! باله زمین خاص خود را دارد، باید روزی پنج تا هشت ساعت تمرین کرد. باید استادان ورزیدهای باشند که بهخوبی بدانند که رقصنده چهقدر استقامت دارد. در غیر این صورت، با کوچکترین اشتباه مچ پایش میشکند. عدهای با تماشای یک فیلم هالیوودی فکر میکنند باله به همین راحتی است و این خانم ناتالی پورتمن شده بالرین. کجای دنیا به همین راحتی طرف میشود بالرین؟ نهخیر، اینطوریها هم نیست".
سعی میکنم با سؤالی دیگر قدری از عصبانیتش بکاهم، اما مثل اینکه سودی ندارد. نه اینکه آدم عصبانی است. بلکه از دورانی صحبت میکند که عمرش را به پایش گذاشته و اینک نوستالژی آن دوران او را رها نمیکند. حق هم دارد. میگوید: "الآن هم که مد شده به باله میگویند حرکات موزون؛ من هم میگویم حرکات ناموزون. اما باید قبول کنیم که این بچههایی که دوست دارند باله یاد بگیرند، کاری از دستشان برنمیآید. نه استاد مجربی هست و نه جای مناسبی. حتا اگر هر دوی اینها باشد که جایی برای اجرا ندارند. بنا براین، یادگیری آن چه سودی دارد؟"
شاید تقدیر تاریخی هم نتواند آرزوی چنگیزیان و همدورهایهایش را برآورده کند، اما باله هنوز هم در ایران طرفدارانی دارد و عدهای میکوشند با تمام مشقتهای فراوان این هنر را زنده نگه دارند و برای فراگیری آن سختیهای بسیاری را تحمل کنند. اما چنگیزیان معتقد است "ما تاریخ باله را در کوچه گذاشتهایم و رفتگر آنها را برده است".
اکنون باله در ایران به شکلی پنهانی و در گوشه و کنار فعالیت دارد. اما هستند ایرانیانی نظیر نیما کیان که سازمان منحلشدهٔ بالهٔ ملی ایران را که تا قبل از انقلاب در تالار رودکی تهران مستقر بود، در سوئد و با حمایت سازمانهای فرهنگی و همپیوندی دولت آن کشور و تحت نام "سازمان باله ایران" بازسازی کرد. نمایشهای این سازمان برگرفته شده از تاریخ و فرهنگ ایران و عموماً بازتابدهندۀ موضوعات ادبی، تاریخی، عرفانی و اجتماعی است. گویی برای باله دو سرنوشت رقم خورده است. علاقهمندان به این هنر یا باید تن به مهاجرت دهند تا بتوانند از این هنر بهره ببرند یا به طور کلی فراموشش کنند، گویی که اصلاً چنین هنری نبوده یا نیست.
در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی ساختهاست، پای صحبت هایده چنگیزیان مینشینیم.
کارت پستال اولین بار در ۱۸۶۹ میلادی در کشور اتریش عرضه شد. در انگلستان از سال ۱۸۷۰ میلادی و در سوئیس، لوگزامبورگ و ایتالیا از ۱۸۷۴ میلادی از کارت پستال استفاده شد.
پیشرفت کار عکسبرداری موجب شد که تصویرهای مختلفی روی کارت پستالها پدیدار شود واز آن زمان بود که جمعآوری کارت پستالهای عکسدار در بین مردم بسیار شایع شد و اوج آن در ۱۹۰۴ میلادی بود که به طور متوسط شانزده میلیون کارت پستال در هر هفته از پست خانهها میگذشت. به غیر از آن، میلیونها کارت پستال استفاده نشده و نو، توسط مردم جمعآوری میشد و تقریبا در تمام خانهها کلکسیونی از کارت پستال وجود داشت.
آشنایی مردم ایران با کارت پستال از نیمه دوم قرن سیزدهم آغاز شد. ایرانیانی که به خارج سفر کرده بودند برای دوستان و نزدیکان خویش از اروپا کارت پستال میفرستادند. حتا برخی از رجال و سلاطین قاجار نیزدر مراسلات و نامهنگاری به ایران از کارت پستال بهره میبردند.
بعضی از کارت پستالها به صورت ورقههای پستی به کار میرفته و تمبر پستی با تصویر ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه و دیگر شاهان قاجار روی آنها چاپ شده است.
اصولا کارت پستالها از لحاظ زیبایی و به خصوص از نظر توجه مردم نسبت به بعضی از شخصیتهای تاریخی، رجال روزگار و وقایع مهمی چون مشروطهخواهی حائز اهمیت هستند. برخی از روحانیون و رجال دوره مشروطه تصاویرشان مکرر بر روی کارت پستالها به چاپ رسیده است.
جمع آوری کارت پستال در ایران مانند سایر کشورها طرفداران بسیاری دارد. "ناصرالدین حسنزاده" از آن جمله است. او بیش از ۲۰ سال است که جمع آوری اسناد، اعلانها، کارت پستالها و عکسهای تاریخی را با اشتیاق فراوان دنبال میکند.
امروزه مجموعه اسناد او توجه بسیاری از اساتید را به خود جلب نموده است. او میگوید: "مجموعه من شامل کارت پستالهای دوران مشروطه، اعلانهای دوران قاجار و مشروطه، دست نوشتههای مختلف از نویسندگان و علما و شاعران معروف مانند دکتر شریعتی، جلال آل احمد، پروین اعتصامی، سهراب سپهری، عارف قزوینی، فروغ فرخزاد و دیگران است".
آقای حسنزاده حدود ۲۰ سال پیش اولین و مهمترین مجموعهای که خریداری نمود مربوط به علی پاشا صالح استاد دانشگاه تهران بود که مجموعۀ بی نظیری از سفرنامههای خارجی و داخلی ایران را شامل میشد. او چندین سال بعد تعدادی از دست نوشتههای علی اکبر داور وزیر عدلیه پهلوی اول و همچنین کارتپستالهای بسیاری که مربوط به دوران مختلف ایران است را جمعآوری کرد.
قدیمیترین سندی که آقای حسن زاده در اختیار دارد مربوط به مصالحه نامه خرید و فروش زمین متعلق به دوران صفویه به تاریخ ۱۰۱۶ ه . ق است. وی تا کنون چند نمایشگاه از کارت پستالها در موزه عکاسخانه شهر برگزار کرده و مقداری اسناد و اعلامیه هم به موزه مشروطیت تبریز اهداء کرده است.
آقای حسن زاده میگوید که در هر حال "این اسناد و مدارک مربوط به فرهنگ و هنر مردم ایران است و همواره منتظرم مسئولان امر مرا یاری کنند تا با نمایش آنها در نمایشگاههای مختلف خستگی جمعآوری این مجموعه تبدیل به شوق دیدار مردم گردد".
در تابستان سالی که اکنون به پایانش نزدیک میشویم، یکی از فرهیختهترین و ارجمندترین زنان ایران در ۱۰۱ سالگی روی در نقاب خاک کشید: بانو عزتملک ملک. او را بیشتر به عنوان دختر "حاج حسین آقا ملک"، بنیانگذار کتابخانه و موزه ملی ملک میشناختند و به واقع نیز بسیاری از صفات نیک خود را از پدر آموخته بود اما فضایلش در این انتساب خلاصه نمیشد. او هنرشناسی برجسته و منشأ خدمات بسیار به فرهنگ و هنر ایران بود.
خاندان ملک، نامی بلند در تاریخ ایران دارند. "آقا مهدی تبریزی"، پدر بزرگ حاج حسین آقا ملک از سرهنگان سپاه ایران در جنگهای ایران و روس بود که به روزگار ولایتعهدی ناصرالدین شاه قاجار و استقرار او در تبریز، به "میرزا تقیخان امیرنظام" (امیرکبیر بعدی) نزدیک شد و به هنگام مرگ "محمد شاه قاجار"، میرزا تقیخان را یاری داد که ولیعهد را به تهران بیاورد و به تخت سلطنت بنشاند. از اینجا بود که به لقب "ملکالتجاری" مفتخر شد و ستاره اقبالش درخشیدن گرفت. نام خانوادگی این خاندان برگرفته از همین لقب است.
فرزند او "محمد کاظم ملکالتجار" که لقب و ثروت پدر را به ارث برده بود، از تجار و ملاکان بزرگ عصر ناصری بود و در عین حال، از سیاست برکنار نبود. گرچه حاج حسین آقا او را "شديد البأس" خوانده است اما طبعی لطيف داشت و شعر میسرود و آنقدر به پرورش فرزندانش توجه داشت که حسین را برای تحصیل به معتبرترین مدارس قدیمه تهران فرستاد تا از آبشخور دانش بزرگانی چون "ميرزا ابوالحسن جلوه"، حكيم بزرگ عصر ناصری سیراب شود.
صحبتهای آیدین آغداشلو درباره بانو ملک
حسین از دوران جوانی یار و همکار پدر در اداره املاک وسیع او بود که بیشترینشان در خراسان قرار داشتند و البته از همان زمان به گردآوری نسخههای خطی و آثار تاریخی و هنری علاقه فراوان نشان میداد. این علاقه نهایتا به شکلگیری یکی از غنیترین کتابخانهها و موزههای ایران منجر شد که حاج حسین آقا آن را در سال ۱۳۱۶ خورشیدی وقف آستان قدس رضوی کرد و تا لحظه مرگ در چهارم مردادماه ۱۳۵۱ پیوسته بر غنایش افزود. او موقوفات دیگری نیز برای ارتقای سطح بهداشت و درمان یا خدمات اجتماعی برجای نهاد که شرحشان از موضوع گفتار حاضر خارج است.
حسین آقا ملک سه بار ازدواج كرد كه حاصل آن پنج دختر بود: خانمها "عزتملک"، "ملكزاده" و "صديقه" از بطن همسر اولش بانو "نوابه قدسيه" – دختر متولی موروثی مسجد گوهرشاد – بهوجود آمدند و خانمها "فلورت" و "رزت" دختران او از همسر دومش، "زرين خانم" هستند؛ و از همسر سومش بانو "كبرا كامرانی" فرزندی نداشت. او در وقف نامه كتابخانه، توليت موقوفه را به خود اختصاص داد و برای دوران پس از مرگ به نايبالتوليه آستان قدس رضوی سپرد اما مقرر داشت که نظارت بر اجرای وقفنامه با دو تن از فرزندانش، عزتملك و فلورت و نیز مدعیالعموم ديوان عالی تميز (دادستان كل كشور در تشكيلات امروزی قوه قضائيه) باشد. اين نظارت پس از دختران او با فرزندانشان خواهد بود - البته "با تقدم طبقه سابقه بر لاحقه و تقدم ذكور هر طبقه بر اناث".
با درگذشت نابهنگام بانو فلورت، نظارت بر موقوفات ملک اختصاصا به مدت حدود ۴۰ سال برعهده بانو عزتملکقرار گرفت که تا سالیان آخر عمر و دوران کهولت و بیماری، این مسؤولیت را با جدیت تمام دنبال کرد.
صحبتهای استاد عبدالله انوار درباره بانو ملک
بانو عزتملک ملک متولد مشهد و کمابیش تربیت شده تهران بود. چون مادرش در هفت سالگی درگذشت و پدرش نیز مدتی بعد به فکر ازدواج دوباره افتاد، بخشی از دوران کودکی و نوجوانی را نزد عمویش حسن آقا ملک سپری کرد. گذشته از تحصیلات ابتدایی که در دبستان "ارض اقدس" مشهد به پایان رسید، تحصیلات متوسطه را در مدرسه دخترانه آمریکایی تهران گذراند و به زبآنهای انگلیسی و فرانسه تسلط یافت. اما از این فراتر، تحت تأثیر پدر علاقه فراوان به ادب و هنر پارسی داشت؛ چندان که در شعر و مشاعره و خوشنویسی طبع آزمایی میکرد و تحسین دیگران را برمیانگیخت.
بانو عزتملک در ۲۶ سالگی با "صمد سودآور" جوانی تحصیل کرده از خاندانی تجارت پیشه ازدواج کرد. با توجه به فعالیتهای تجاری همسرش بارها به اروپا و آمریکا سفر کرد و فرصت یافت که ضمن بازدید از موزههای آنجا ذایقه هنری خود را غنا بخشد و با آثار تاریخی و هنری ایران در موزههای غرب آشنایی بیشتری پیدا کند.
از سال ۱۳۵۱ که حاج حسین آقا ملک در سن ۱۰۱ سالگی درگذشت، عمده فعالیتهای بانو عزتملک به اداره مناسب کتابخانه و موزه و نظارت بر حسن اجرای وقفنامه معطوف بود اما افزون بر آن، خود نیز به گردآوری آثار فرهنگی و هنری همت گمارد و در سال ۱۳۸۵ آثار پرشمار و نفیسی را به موزه ملک تقدیم کرد که اینک در تالاری به نام خود او در معرض دید علاقمندان قرار گرفته است. این آثار به طور عمده در دو بخش جای میگیرند: آثاری که بانوعزتملک خریداری کرد تا از کشور خارج نشوند؛ و آثاری که به خارج رفته بودند و او آنها را به بهای گزاف خرید تا به ایران بازگردانده شوند.
از این بانوی فقید سه فرزند به یادگار مانده است: فاطمه، حسینعلی و ابوالعلاء سودآور. اولی پژوهشگری بهنام در حوزه تاریخ و فرهنگ است؛ دومی به جای مادر نظارت موقوفات ملک را برعهده دارد و سومی از مجموعهداران و هنرشناسان بزرگ در سطح جهانی به شمار میرود. این نشانی است از استمرار سنت فرهنگپروری و هنردوستی در خاندان ملک.
گزارش مصور این صفحه دربردارنده آخرین گفت و گوی ضبط شده زنده یاد بانو عزتملک ملک است که از سوی مؤسسه کتابخانه و موزه ملی ملک در اختیار قرار گرفته و فرازهایی از آن برای نخستین بار منتشر میشود. عکسها و فیلمهای دیگر این گزارش نیز متعلق به آرشیو همان مؤسسه هستند. همچنین در دو فایل صوتی جداگانه میتوانید بخشهایی از سخنرانی استاد "سید عبدالله انوار" و آقای "آیدین آغداشلو" در مراسم یادبود بانو عزتملک را بشنوید.
پینوشت:
اطلاعات مربوط به زندگی حاج حسین آقا ملک و پدر و پدر بزرگ او از "زندگینامه خودنوشت حاج حسین ملک" گرفته شده و آگاهیهای مربوط به زندگی بانو عزتملک نیز مبتنی است بر سخنرانی خانم فاطمه سودآور در مراسم یادبود مادرشان.
در استان اصفهان، در شمال شهرستان آران و بیدگل، کویر مرنجاب با وسعت ۱۹۰۰ کیلومتر مربع و ارتفاع ۸۵۰ متر از سطح دریا، در همسایگی دریاچههای نمک آران و بیدگل، حوض سلطان و پارک ملی کویر، پذیرای چشمهای تشنه مسافران است. مسافرانی که برای دیدن افق و انحنای زیبای آخرین مرز زمین، بی مزاحمت هیچ سازهای و در پی گم شدن در سکوت و در ژرفای بیکرانگی و لمس سپردن چشم سر و دل، قدم در این دریای بیکران میگذارند.
و مرنجاب، نامی است که از پس سختی و مشقت کندن چاههای متعدد در این زمینهای ماسهای برای استفاده از قنات آب شیرین به طول ۲۵۰۰ متر، به روایتی از سه کلمه مرد، رنج، آب میآید.
مسافران کویری از کنار گیاهان مقاوم کویر(۱)، همچون شورپسند و درختهای گز و تاق و بوتههای شورزی قیچ و خارشتر که در گفتگوی دائمی با بادهای ملایم و گاه تند و خشن کویر هستند، میگذرند. از ریگزارها و تپههای شنی در حرکت با باد، که گاه ارتفاعشان به ۲۰ تا ۵۰ متر میرسد، از شیبهای تند با سختی و زحمت بالا میروند تا در بالاترین خط الراسهای این تپهها که هر لحظه شکلی تازه به خود میگیرند، افق را نظاره کنند.
و افق که از یک سو دریایی از صف بیپایان تپه ماهورهای رقصان در باد (۲)، که گویی موجهای بلندِ دریایی طوفانی است، و از سوی دیگر دریایی آرام تا دوردستها سفید و درخشان است، گویی همانند موجهای کوچک و یک دست پشت سر هم تا انتهای دنیا ایستادهاند و تو را به سوی خود میخوانند.
کاروانسرای مرنجاب
دریاچه نمک با وسعتی بیش از ۲۴۰۰ کیلومتر مربع، که بقایای دریاچه آب شوری همچون دریاچه ارومیه است، به مرور زمان با ازدیاد درجه حرارت و افزایش سطح تبخیر، بخار شده و بلورهای نمک در آن به جای مانده است. و این چند ضلعیهای نمکی شبیه بخش کوچکی از کندوی عسلی به اندازه کره زمین، از خاک رس آمیخته با بلورهای نمک، کرت بندیهای زیبایی را به وجود آوردهاند.
و در میان این دریای تا بیکران سپید، جزیرهای سر از نمکزار بیرون آورده، معروف به "جزیره سرگردانی" (۳)، که با ارتفاع ۸۰۸ متر از سطح دریا همچون قلهایست در انتظار صعود در سکوت کویر. از دور که بدان مینگری، محو شدن دو انتهای جزیره به علت پدیده سراب و انعکاس نور و در نتیجه آن خطای دید، برایت تداعیکننده کشتی سرگردانی است. در حرکت در این دریای سپید و مواج نمک (۴) سنگهای متخلخل آتشفشانی٬ و فقدان هرگونه پوشش گیاهی در این جزیره٬ بافت زیستی متفاوتی با دیگر مناطق کویری ایجاد کرده است و ایستادن در بلندترین نقطه این تپه، احاطه شدن از چهار سو در دریای نمک و تماشای شکوه غروب خورشید در افق تمام آن چیزی است که بخاطرش مسیر طولانی کاروانسرا تا جزیره را میپیمایی و از زمینهای باتلاقی مرطوب اطراف جزیره میگذری تا این همه را در بلندترین نقطه به تماشا نشینی.
و در بازگشت در تاریکی شب، ترس از گمشدن در بینهایت کویر و سیاهی و تاریکی است که تو را در برمیگیرد. و در این میان از همه عجیبتر عبور از سکوت است که تجربهاش این چنین خالص، که این روزها در شلوغیهای بیپایان فراموش شده است، تازه، ترسناک و لذتبخش است.
و به ناگاه غرق در وهم این سکوت، اگر لحظهای سر از تاریکی برگیری، مبهوت زیبایی دریایی دیگر میشوی، این بار دریایی به سیاهی شب، و در این سیاهی مبهوت نقطههای نورانی که بنابر قوانین نجوم قرنها پیش میزیستهاند و ما امروز میبینیمشان برجای میمانی. ستارههایی که قرنها پیش مردهاند و خاموش شدهاند، چه وهمانگیز است دیدن نور آنها اینچنین زیبا پس از پیمودن مسیری طولانی به قدمت قرنهای تاریخ.
کاروانسرای مرنجاب
کاروانسرای مرنجاب
در حاشیه جنوبی دریاچه، کاروانسرای مرنجاب قرار دارد که در سال ۱۰۱۲ قمری توسط شاه عباس در مسیر راه ابریشم ساخته شده است. این کاروانسرا در ارتفاع ۱۰ متری از سطح دریای آزاد، در حاشیه جنوبی دریاچه قم، قرار دارد و در گذشته کاروانها برای سفر به خراسان، اصفهان، ری و بالعکس از این مسیر میگذشتند و از آب قنات نزدیک این قلعه سیراب میشدند.
کاروانسرای مرنجاب یکی از مهمترین رصدگاههای ایران است که عاشقان آسمان را از نقاط مختلف کشور به سوی خود جلب میکند. گروههای نجومی در بام کاروانسرا مستقر میشوند و تلسکوپها و دوربینهای دوچشمیشان را به سوی آسمان نشانه میروند تا بتوانند زیبائیهای آسمان را در سکوتی زیبا رصد کنند. دمای هوای منطقه در نیمه دوم سال به صفر درجه و به ندرت به یکی، دو درجه زیر صفر هم میرسد.
نزدیک بودن این منطقه به شهرستان آران و بیدگل، کاروانسرای مرنجاب و قنات آب شیرین حوالی قلعه، تپههای شنی، تپه ماهورها، کویر نمک و طلوع و غروب زیبای خورشید در افق باز کویر به همراه آسمان پُر ستاره، چند سالی است که هر آخر هفته میزبان تورهای گردشگری، گروههای کوهنوردی و طبیعتگردی دانشجویی و علاقهمندان به محیط زیست شده است. مردمانی که به شوق لختی در سکوت بیکران کویر گم شدن، قدم به منطقه میگذارند برای تجربه کوتاه آرامش و رهایی و چه خوب است این همه برای چند ساعتی گریز از زندگی شلوغ و پرسرعت شهری. اما عدم توجه و آموزش مناسب، بیاهمیتی به حفظ و پاکیزگی منطقه و برخوردهای نامناسب و بیاحترامی به سنت و عقاید مردم محلی مشکلساز میشود و مانعی خواهد بود بر سر راه گسترش و پیشبرد ابعاد مختلف طبیعتگردی در کشورمان. و نتیجه اینکه دسترسی به این منطقه کویری، مدتی است، به دلایل و بهانههای مختلف برای گردشگران محدود شده است.
نمایش تصویری این صفحه تجربهای است زیبا از تنفس در سکوت کویری و بیکرانگی آن.
پی نوشت:
۱. پوشش گیاهی مرنجاب عمدتا گیاهان متعدد شورپسند همچون گز، تاق، ارته، اسکنبیل، قیچ، دم گاوی و ... است. گونههای های تاغ مثل زردتاغ همچون بادشکن در برابر بادها عمل میکنند و از حرکت و گسترش تپههای شنی روان جلوگیری کرده و در بعضی جاها آنها را تثبیت میکنند. در زمان صفویه این منطقه دارای پوشش گیاهی بسیار متراکم بوده است که عموما جهت مصارف خانگی و یا پختن کاشی و آجرهای مساجد و پلهای اصفهان قطع گردیدهاند.
۲. در کویر مرنجاب باد در شرایط اقلیمی و شکل دهی به ساختار طبیعی ناحیه بسیار تاثیرگذار است، باد شهریاری و باد شمال از بادهای مطلوب بوده و باد خراسان، باد قبله، باد طوفان، باد سیاه و مخصوصاً باد لوار از بادهای بسیار خشن و نامطلوب کویر مرنجاب محسوب میشوند.
۳. جزیره سرگردان تپهای است که در دریاچه نمک آران و بیدگل قرار دارد. برای رسیدن به این جزیره که در نزدیکی ساحل جنوبی دریاچه خشک نمک قرار دارد، از کاروانسرای مرنجاب باید ۱۵ کیلومتر در دریاچه نمک پیش رفت.
۴. پیشینیان معتقد بودند که این جزیره دایما در حال حرکت است و از جایی به جای دیگر نقل مکان میکند.
منابع:
- عبور از صحاری ایران نوشته آلفونس گابریل (جهانگرد اتریشی)، ترجمه فرامرز نجد سمیعی، ۱۳۷۱
- کویرهای ایران، نوشته سون هدین، ترجمه دکتر پرویز رجبی، ۱۳۸۱
- همراه باد در دل تنهایی کویر، یادداشتهای تصویری کارگردان. منوچهر طیاب. ۱۳۸۱
- وب سایت کویرها و بیابانهای ایران
"رادیوسازی را دوست دارم و از اینکه ۵۰ سال از عمرم را وقت این کار گذاشتم پشیمان نیستم. هنوز هم وقتی یک رادیوی قدیمی را تعمیر میکنم و صدای آن را در میآورم احساس خوبی به من دست میدهد". اینها گفتههای "رضا علی میرزایی" رادیوساز قدیمی تهران و شاید بتوان گفت آخرین رادیوسازی باشد که رادیوهای لامپی را تعمیر میکند. او مغازهاش را سه هزار تومان خریده و اکنون سالهاست که رادیوهای قدیمی را تعمیر میکند.
مغازه رادیوسازی آقای میرزایی که در یکی از محلههای قدیمی خیابان مخصوص بود خیلی سریع نظرم را جلب کرد. کم کم داشت کرکره مغازه را پایین میکشید که از او درخواست کردم با هم گپی بزنیم. پیرمرد سرزنده و بشاش بود و مرا به مغازه دعوت کرد. صدای رادیو هنوز شنیده میشد. به من گفت: "سالهاست که آخرین چیزی که در این مغازه خاموش میکنم رادیو است". طوری درباره رادیو صحبت میکرد که گویی درباره فرزندش صحبت میکند. از شغلش راضی بود و هیچ نگرانی نداشت. از دوران کودکیاش گفت که چگونه به راهنمایی برادرش وارد این کار شده و پس از مدتی شاگردی توانست مغازه را تهیه کند و الان او در یکی از مناطق شلوغ تهران به کاسبی مشغول است.
از موقعی گفت که خانههای قدیمی منطقه و باغها یکی پس از دیگری از بین رفتند و الان فقط چند خانه و مغازه باقی است. اگرچه دلش به قدیم بود اما زبانش همچنان شور رادیویی داشت. اشتیاقی که روزگاری صبحها با صدای "حاج عباس شیرخدا" برنامه ورزش صبحگاهی شروع میشد. شنیدن صدای مرحوم بنان و موسیقی مرتضی محجوبی و نمایشهای کمالالدین مستجاب الدعوه هنوز هم برایش خاطرهانگیز بود.
مغازه کوچکش پر از رادیوهای قدیمی بود که بعضی از آنها سالهاست که صاحبان خود را از دست دادهاند و اکنون فرزندان و یا نوادگانشان رادیو را از پستو نمور خانه و یا زیرزمین برای تعمیر پیش این رادیو ساز قدیمی آوردهاند. او رادیو را به هر قیمتی هست تعمیر میکند و معتقد است که رادیوهای قدیمی قابل تعمیر هستند و این رادیوهای جدید هستند که تعمیر نمیشوند و باید دور انداخت.
با ذوق از شاروب لورنس و گراندیک میگفت که رادیوهای قدیمی هستند که حالا حالا کار میکند و مرگ ندارد. رادیوهای قدیمی را یکی یکی به من معرفی کرد. برخی از آنها را روشن کرد. صدای صافی داشتند و به راحتی موجها را عوض میکرد. برای من که مدتی از فعالیتم را در رادیو گذرانده بودم و صدای برخی از قدیمیهای رادیو را شنیده بودم این رادیوها برایم یک جور نوستالژی بود. بخصوص که با حال و هوای استودیو آشنا بودم و میدانستم که بچههای صدابرداری و فنی الان همگی با دستگاههای دیجیتالی کار میکنند و کسی دیگر "ریل" دستش نمیگیرد که به اتاق پخش برود.
پیرمرد از قدیمیهای رادیو گفت و کسانی که اکنون دیگر صدایشان شنیده نمیشود اما همچنان با آن حال و هوا رادیوها را گوش میکند. برنامههایی چون نمایشنامه جانی دالر، برنامه موسیقی گلها، برنامه سخنرانی مذهبی راشد، برنامههای کارگر و دهقان، صبح جمعه با شما، داستان شب، راه شب، قصه ظهر جمعه و برنامه فرهنگ مردم به همراه اجرای گویندگان و صدای ماندگار برخی خوانندگان، همه حافظه تاریخی سالمندان امروز در مورد رادیو است که هنوز نیز با خاطری خوش از آن یاد میکنند.
خاطراتی که گویی برای عصر تلفن بیسیم بود. همان عصری که رادیو برای بسیاری به رویا شباهت داشت. اما کسی باور نمیکرد که هیجده سال دیگر، قبل از اینکه رادیو در تهران تاسیس شود، در مجله "تحفهالادبا" به مدیریت بنانزاده و ادیبالممالک در سال ۱۳۰۱ مقالهای با عنوان "عصر تلفن بیسیم" منتشر شود که برای خوانندگان آن زمان، این مقاله بسیار عجیب بود. مردمانی که در تهران و در خانههای یک طبقه کاهگلی زندگی میکردند و هنوز آثار برج و باروهای گذشته را در گوشه و کنار شهر داشتند؛ اغلب با نصب یک فرستنده موج کوتاه با قدرت ۲۰ کیلووات و ارتفاع ۱۲۰ متر میبایست مجوز آن را از شهربانی میگرفتند؛ واقعیتی که در سال ۱۳۱۹ به تحقق پیوست و اولین فرستنده رادیویی مورد بهرهبرداری و امواج رادیویی در شهر تهران پخش گردید.
رادیو در آن زمان برای اشراف و اعیان بود اما این اشرافیت عمر طولانی نداشت و رسانه چنان نفوذی پیدا کرد که رادیو به عنوان جزئی از زندگی افراد و خانوادهها به اتاق نشیمن راه پیدا کرد و هویت یافت. در آن زمان داشتن رادیو فخری بود که به راحتی فروخته نمیشد.
اکنون در عصر اینترنت دیگر رادیو آن حال و هوا را ندارد اما هستند کسانی که با رادیو عاشقانه زندگی میکنند و برای رادیو کار میکنند و رادیو میسازند و آقای میرزایی برای همان افراد است. او نه از اینترنت چیزی میدانست و نه رادیوهای دیجیتالی را میتوانست تعمیر کند گویی خبر نداشت که عصر دهکده جهانی است.
از وضعیت فروش رادیوهای قدیمی پرسیدم. باز هم راضی بود گویی این مرد اصلا در کارش از هیچ چیزی ناراضی نیست. میگفت : "فروش رادیو در آن زمان زیاد نبود، بهطوری که در هفته یا پانزده روز یا یک ماه، یک رادیو به فروش میرسید. الان هم همینطور است بعضیها هم رادیو را میخرند و به عنوان سوغاتی به خارج از کشور میبرند. مشتریانی هم داشتم که خارجی بودند و برای کلکسیون عتیقههایشان رادیو را میخریدند. اما همچنان بیشتر کار تعمیر رادیو را انجام میدهم."
داشتن یک رادیوی قدیمی به نظرم لذتی دارد که سعی نکردم به زبان بیاورم تا مجبور شوم رادیوی قدیمی بخرم. گویی ما به این نسل تعلق نداریم. من رادیو را از ماهواره و اینترنت میشنوم و برنامههایش را دانلود میکند. اما او دلش با نسلی بود که اینک فقط خاطراتی از آنها مانده است. صدای رادیو را خاموش کرد. باهم از مغازه بیرون آمدیم.
شاید به قاطعیت نتوان گفت که آقای میرازیی آخرین رادیوساز در تهران باشد و شاید در شهرهای دیگر کسانی باشند که بتوانند رادیوهای لامپی را تعمیر کنند اما او جزو آخرین نسلی است که رادیوهای قدیمی را تعمیر میکند. چرا که زمانی در میدان توپخانه رادیوفروشهای قدیمی بودند و اینک رادیو قدیمی وجود ندارد. اگر هم پیدا شود کسانی هستند که در عتیقه فروشیها از این دست رادیوها دارند. رادیوسازی جزو مشاغلی بود که اکنون به آرامی از میان مردم رفته و جز خاطراتی از آن باقی نمانده است.
در گزارش تصویری این صفحه "رضا علی میرزایی" از خاطرات گذشته و عشق به رادیو میگوید.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
پی نوشت:
در این گفتار برخی از مطالب از "مجله رادیو"(۱۳۸۷)، و از مقاله "مردم و رادیو"، سید علیرضا هاشمی، اداره کل پژوهشهای رادیو، شماره ۴۱ اقتباس شده است.
سالهاست که تهران به یک کارگاه بزرگ ساختمانی بدل شده؛ به هر سو که سر میچرخانیم، ساختمانی در حال بالا رفتن است و کمی که گوشمان را تیز میکنیم، صدای چکش و فرز و تخلیه مصالح ساختمانی از دور و نزدیک به گوش میرسد. و مردم از خود میپرسند: این معرکه تا کی ادامه دارد؟
در فهرست بلندبالای قربانیان نهضت ساختمانسازی، افزون بر سکوت و آرامش شهر و زیست بوم زیبای آن، هویت تاریخی و میراث فرهنگی نیز به چشم میآید. اوراق هویت تهران یک به یک پراکنده و نابود میشوند: یک روز باغهای به هم پیوسته شمیران و روز دیگر خانههای تاریخی ارزشمندی که مقرّر شده جای خود را به مجتمعهای بزرگ تجاری بدهند؛ و حالا دامنه تخریب به زیر زمین کشیده شده است: همان جایی که تونل مترو ریشه درختان کهنسال را میخشکاند و رشته صدها ساله قناتها را پاره میکند؛ همان جایی که عملیات حفاری شرکت آب و فاضلاب، بیآنکه نظارتی در کار باشد، لایههای خاک را در باستانیترین نقاط شهر پریشان میسازد.
تهران اما، سخت جانتر از این حرفهاست. هرچقدر مدیران شهری میکوشند که هویتش را نادیده بگیرند، درعوض، اسناد تازهتر و خیرهکنندهتری را رو میکند؛ اسنادی که میتوانند در عرض چند روز، ۴ هزار سال بر عمر ۳۲۰۰ سالهاش بیفزایند!
گویی تهران منکران هویتش رابه سخره گرفته؛ زیرا انتشار این اوراق هویتی را معمولا به دست همانها میسپارد. در اواخر دهه ۱۳۴۰ بساز و بفروشهایی که در تپههای قیطریه خانهسازی میکردند، با گودبرداریهایی که انجام دادند، پرده از چهره تمدن ۳۲۰۰ سالهای برداشتند که تا آن زمان ناشناخته بود. و اینک حفاری شرکت آب و فاضلاب در مرکز تاریخی تهران، به کشف آثار ۷۰۰۰ ساله منجر شده است.
اعضای هیأت باستان شناسی «مسافر چشمه علی» از راست به چپ: بهنام قنبری- اشکان پوریان اولی- حامد ذیفر- بابک کوفکر- محمد اسماعیل اسمعیلی جلودار- فرشید مصدقی امین- مهسا وهابی
میتوان حدس زد در همه این سالها، در خلال ساخت و سازها، آثار زیادی رخ نشان داده که صدایش را درنیاوردهاند و از ترس معوق ماندن کار به اداره میراث فرهنگی خبر ندادهاند. مثلا چند سال پیش در خیابان مولوی، یک مجتمع تجاری و یک پارکینگ بزرگ ساخته شد که برای احداث آن، شاید نزدیک به ۱۰ متر گودبرداری کردند اما به رغم پیدا شدن سنگ قبرها و استخوانها و تکه سفالهای بیشمار کار را ادامه دادند و صدایی هم از کسی درنیامد. اکنون در چند متری همان محل، در عمق دو متری، آثار فراوانی از دوران متأخر اسلامی (صفویه به بعد) کشف میشود و در عمق چهار متری به آثار ۷۰۰۰ ساله برمیخوریم.
حالا اگر این یکی را نتوانستهاند پنهان کنند، باید به حساب اقبال بلند تهران و دوستداران میراث فرهنگیاش گذاشت؛ زیرا میبایست برای حفاری در این ناحیه که جزئی از بافت تاریخی تهران است، اجازه مخصوص میگرفتند که نگرفتند؛ و میبایست وقتی به استخوان و تکه سفال و سنگ قبر رسیدند، به میراث فرهنگی خبر میدادند که ندادند. و بعد در این بلبشو، یک دانشجوی باستانشناسی برای کاری بسیار دورتر از آنچه در توان و تخصص اوست، از آن حوالی رد میشود و شش دانگ حواسش را به آنچه در اطرافش میگذرد، جمع میکند و مابقی قضایا که داستانش موضوع گزارش ویدئویی این صفحه است.
وقتی خسته از راه طولانی تهران – سبزوار، جلو هتل کاملیا میایستیم، اولین چیزی که در حیاط هتل چشم را میگیرد، مجسمۀ ملا هادی سبزواری، شاعر و حکیم قرن سیزدهم است. به خودم میگویم نماد خوبی است، اما اگر من سبزواری بودم، به ابوالفضل بیهقی بیشتر پز میدادم.
دو ساعت بعد وقتی از کارگر هتل میپرسم این که در بروشور هتل از بیهقی نام برده شده، کدام بیهقی است، بی تأمل میگوید "ابوالفضل". خوشحال میشوم. تصور نمیکردم نام بیهقی مورخ را بداند. میدانست. حتا میدانست که یک مقبرۀ نمادین از او در اطراف سبزوار وجود دارد. ظاهراً هیچ اطلاعی در دست نیست که ابوالفضل بیهقی که دبیر دیوان رسالت غزنویان بود در پایتخت آنان، غزنین درگذشت یا جای دیگر.
ولی سرنوشت عطا ملک جوینی، دیگر مورخ نامدار این شهر و نویسندۀ تاریخ جهانگشای تا حدی روشن است. او پس از عمری خدمت به سلطان مغول به دستور او کشته و در تبریز به خاک سپرده شد. بیهقی هم مورد خشم واقع شد و به حبس افتاد، ولی کشته نشد. بار دوم که از حبس درآمد، کار دیوانی را برای همیشه رها کرد و گویا در سال ۴۷۰ قمری درگذشت.
ظاهراً با همین دو نام هم میتوان ادعا کرد که سبزواریها بزرگترین مورخان را تقدیم فارسیزبانان کردهاند، چنانکه در دورۀ معاصر یکی از نویسندگان مشهور – محمود دولت آبادی – را. همچنین بنامترین روشنفکر دینی ایران علی شریعتی را که اهل مزینان از توابع سبزوار بود. چنانکه جوینی هم اهل جوین بود، یا خود بیهقی که زادۀ حارث آباد بود، و ابن یمین شاعر معروف قرن هشتم که اهل فریومد سبزوار بود.
روز بعد، وقتی به دیدن شهر میروم، اولین چیزی که نظر را میگیرد این است که سبزواریها بیشتر از هر درختی به کاج علاقه نشان دادهاند. از هر طرف که سر بگردانی تعدادی کاج کهن و جوان میبینی. مخصوصاً در میدان کارگر، در انتهای خیابان بیهق که خیابان قدیمی و اصلی شهر است. ضلع شرقی و ادامۀ میدان را کاج چنان تسخیر کرده که خیابان را به بن بست کشانده است و چه بهتر که باغی و درختزاری خیابان را به بنبست بکشاند.
در شرق ایران از سمنان گرفته تا مشهد همه جا درخت کاج در خیابانها خودنمایی میکند؛ در نیشابور به ویژه در خیابانی که به آرامگاه خیام و عطار ختم میشود، و در مشهد، در اطراف دانشگاه فردوسی کاج فراوان است، اما هیچ شهری مانند سبزوار با کاج چنین روابط عاشقانهای ندارد. شهر در آغوش کاجها آرام گرفتهاست. آیا به علت همین فراوانی کاج نیست که نام شهر را سبزوار گذاشتهاند؟ شاید، و شاید هم قول هانری رنۀ آلمانی در سفرنامه "از خراسان تا بختیاری" درست باشد: "به مناسبت باغهای زیادی که مانند کمربند آن شهر را احاطه کردهاند، چنین نامیده شدهاست".
بیهق نه تنها نام قدیمی سبزوار، که نام خیابان اصلی شهر هم هست. بیشتر آثار و ابنیۀ تاریخی سبزوار در همین خیابان قرار دارند. آرامگاه ملا هادی سبزواری، آرامگاه نمادین ملا حسین واعظ کاشفی، مسجد جامع، کاروانسرای فرامرزخان که اکنون موزۀ مردمشناسی است و هر اثر و یادگار مهم شهر را باید در همین خیابان جستجو کرد. آرامگاه ملاهادی البته از معماری خوبی برخوردار است.
و اما مسجد جامع سبزوار که میگویند یادگار سربداران است، چیز دیگری است و مانند جواهری در خیابان بیهق میدرخشد. وقتی از درهای خیابان بیهق وارد آن میشوم، ساعت نماز است و نمازگزاران در آن گرد آمدهاند و عکس گرفتن در آن لحظات قدسی آسان نیست. اما محراب کممانند و گلدستههای کاشیکاریشده و صحن شکیل مسجد به ویژه در لحظات عبادت آدمی را به معنویت دعوت میکند و دل از عارف و عامی میرباید. این مسجدی است که میتواند با مسجد سمنان که در زیبایی شهره است، برابری کند.
کاروانسرای فرامرزخان هم در جای خود قابل توجه است. موزۀ مردمشناسی سبزوار در انتهای خیابان بیهق در ضلع غربی میدان کارگر، در کاروانسرای فرامرزخان جا خوش کرده است. معماری بنا ساده و دلنشین است. فرامرزخان چنانکه یکی از کارکنان موزه توضیح میدهد، از سرهنگان دورۀ ناصرالدین شاه بوده که این کاروانسرا را بیرون دروازۀ نیشابور ساخته و وقف زائران امام رضا کرده است.
وقف در سبزوار چنان رایج بوده که بنا به مدارک ارائهشده در همین موزه، به علت "عرق مذهبی و عشق به اهل بیت و خصلت نوعدوستی با داشتن بیش از سه هزار رقبه بعد از مشهد مقدس بیشترین سطح املاک وقفی را در سطح استان" داراست. این البته چندان شگفتانگیز نیست، زیرا اهمیت سبزوار اساساً در این بوده که مانند دامغان بر سر شاهراه ری و تهران به مشهد قرار داشته است. بنابر این، تعداد زیادی زوار همواره در اینجا بیتوته میکرده اند.
سبزوار مانند همۀ شهرهای خراسان تابستان گرمی دارد و مردم پس از غروب آفتاب به پارکها میروند و در زیر درختان کاج پناه میگیرند. پارکها و باغهای خوبی هم شهر را در خود گرفته است. باغ ملی که همان محوطۀ شهرداری است، یکی از آنهاست که با فوارهها و آبنماها و پستی و بلندیهایش هر شب اهالی را به سوی خود میخواند. شبهایش هم نورباران است و مانند روز روشن. ساختمان شهرداری نیز بنای زیبایی است، اما در نزدیکی آن یک ساختمان بانک ملی هست که هیچ جلوهای نمیفروشد.
رفتن به باغها در شب هنگام از قدیم الایام در سبزوار رسم بوده است. میرزا سراج، اهل بخارا و نویسنده سفرنامۀ تحف بخارا، که در دورۀ مشروطه مدتهای مدید در ایران و از جمله هشت ماه در سبزوار زیسته مینویسد: "یک روز عصر به قرار روزهای سابق به گردش برآمدم. در سبزوار رسم است که مردم شهر هر روز عصری جهت گردش و تفرج در بیرون دروازه تا غروب و نیم ساعت از شب گذشته گردش کرده، باز مراجعت میکنند. عصرها بیرون دروازه ازدحام زیادی میشود.
بیرون شهر سبزوار بسیار جای آباد و با صفائی است. خصوصاً سر مقبرۀ حاجی ملا هادی سبزواری حکیم الهی خیلی جای فرحزای آباد و گلزار خوبی است". معلوم میشود آن وقتها هنوز مقبرۀ ملاهادی سبزواری در بیرون شهر قرار داشته است.
درست رو به روی ساختمان بانک ملی وارد مغازهای میشوم و میپرسم این بانک را در چه سالهایی ساختهاند؟ صاحب مغازه دادش به هوا میرود و داغش تازه میشود. میگوید اینجا یک ساختمان زیبایی از آن بانک ملیهای دورۀ رضاشاه وجود داشت که آمدند خراب کردند و این بنای بیهویت را به جای آن ساختند. هرچه گفتیم این ساختمان را به حال خود بگذارید و بنای تازه را در جای دیگر بسازید، زمین کم نیست، کسی به حرفمان گوش نکرد.
سبزوار شهر پاکیزه و زیبایی است. شاید بتوان گفت که شکل و شمایل اصیلی هم دارد. برخلاف شهرهای دیگر ایران که در پنجاه شصت سال اخیر همه یکرنگ و یک شکل شدهاند، هنوز در سبزوار احساس اصالت دست میدهد. در گذشته هم گویا همین حالت را داشتهاست. میرزا سراج مینویسد: "سبزوار یکی از شهرهای معظم حکومتنشین و آباد خراسان است. بسیار شهرچۀ مرغوب و خوش آب و هوای قشنگ است. نسبت به سایر شهرهای خراسان پاکیزه و آزاده است".