اصفهان صداهای آشنایی دارد. اصفهانیها کم و بیش از کودکی تا کهنسالی، با صدای درشکهها، چکش قلمزنان، کاسهسازان و مسگران و ... آشنا هستند. این صداها بخشی از زندگی آنهاست. حالا این همه صدای آشنا، دستمایه ابتکار موسیقایی شده است؛ ابتکاراتی که گروه "نوژان" را به سمت نوگرایی سوق میدهد.
"نوژان نو" عنوان گروهی است که به سرپرستی "بابک رجبی" از سال ۱۳۸۷ کار خود را به طور حرفهای آغاز کرده است. رجبی و "سینا فرزادیپور" مهرههای اصلی گروه هستند و آثار تولید شده نوژان توسط همین دو نفر آهنگسازی شده است. نام این گروه نیز توسط بابک رجبی انتخاب شده که به معنای فریاد است.
نخستین حضور حرفهای گروه نوژان در همان سال ۱۳۸۷ بود. آنها پروژهای تجربی با نام «صمیمیت گام، صمیمیت زبان» را به روی صحنه بردند که در آن از گامهای موسیقی و اشعار سادهای استفاده شده بود.
در همان سال ۱۳۸۷ پروژهای به نام «مینی مالیسم کهن» با استفاده از قطعات کوتاه ۲۰ ثانیهای، توسط تنبک و تار اجرا شد. اشعار این کنسرت انتخابی از سرودههای باباطاهر و خیام بود. سال ۸۸ «واگویهتر از ما» به روی صحنه رفت که در آن خواننده به جای خواندن سخنرانی میکرد و اعضای گروه با سازهایشان میان تماشاچیان نشسته بودند.
«عدم یا محوریت تکنیک» کنسرت دیگر نوژان در سال ۸۸ بود که در آن سعی کرد نشان دهد، تکنیک نوازندگی به اندازه خلاقیت اهمیت ندارد.
همان سال ۱۳۸۸ نخستین اجرای موفق«لباسخوانی» به روی صحنه رفت که فیلمبرداری هم شد. در سال ۸۹ اما کنسرت «در امتداد اصوات» توسط حوزه هنری اصفهان اجرا و در سال ۹۲ به صورت ویدیو منتشر شد.
در سال ۹۰ گروه نوژان موفق شد موسیقی ده قسمت، به همراه تیتراژ پایانی سریال «پشت کوههای بلند»، ساخته «امرالله احمدجو» (کارگردان سریال روزی روزگاری) را تصنیف و اجرا کند.
اجرای لباسخوانی در فرانسه در شهرهای استراسبوگ و بزانسون نیز از دیگر کنسرتهای گروه نوژان بود. این کنسرت امسال برای سومین بار از ۲۱ تا ۲۳ دیماه، تماشاچیان زیادی را به سالن کشاند.
در میان کارهای گروه نوژان، لباسخوانی اهمیت ویژهای دارد. لباسخوانی از چند قطعه ساخته شده که به لحاظ مفهومی کاملا به هم متصل هستند. پیرهنخوانی، آستینخوانی، روسریخوانی، کفن، رقص دوک، عریانی و ...از قطعات کنسرت لباسخوانی هستند. در بخشهایی از لباسخوانی، شعر به شکلی سروده شده که گویا، زبان حال لباس است.
اما چه چیزی لباسخوانی را مهم میکند؟ لباسخوانی علاوه بر یک اثر موسیقایی، اثری مفهمومی هم هست. این اثر متکی بر دکور و فضای نمایش است. استفاده از ابزار مرتبط با دوخت لباس به صورت نمادین و با قابلیتهای اجرایی در زمینه موسیقی، روی صحنه کنسرت در کنار گروه حضور دارند.
کمان حلاجی، زیپ، چرخ خیاطی، قیچی و ابزار اینچنینی هرچند برای تولید لباس مورد استفاده هستند اما برای گروه نوژان ابزاری موسیقایی میشوند. استفاده از ابزار در موسیقی اتفاق تازهای نیست و میتوان چنین ابتکاری را در آثار آهنگسازان بزرگی چون "جان کیج" هم دید. اما ویژگی کار نوژان، بومی کردن صداهایی است که برای کنسرت انتخاب شدند. مثلا در قطعهای، "کمون حلاجی" بدون تغییر کاربری در صدا، حضور دارد و یا چرخ خیاطی جایگاه پرکاشن را پیدا میکند.
در گوشههای اصفهان، قلمزنی و ظروف مسی با تغییر کاربری حضور دارند. قلمزنی در جایگاه خود حاضر میشود و صدای اصلی خود را میدهد. اما ظروف مسی، به جای درام استفاده میشوند و صدای تازهای میدهند.
موسیقی نوژان با این تفکر که "تعریف دستخوش تغییر است" پا به صحنه میگذارد. از این حیث آنها در ردیف گروههای پست مدرن قرار میگیرند.
از سوی دیگر موسیقی نوژان از ریشههای موسیقی اصیل ایران بیرون میآید. اما تفاوتی با موسیقی اصیل دارد؛ تفاوتی که بیان و صدای تازه اعضای گروه را میسازد. استفاده از سازهای مدرن مثل گیتار بیس، درام و یا کیبورد، شکل موسیقی را کمی متفاوتتر از موسیقی اصیل میکند.
در ویدیوی این صفحه بابک رجبی درباره گروه نوژان نو و اجرای لباسخوانی توضیح میدهد.
شنیده بودم که سیراف شهری است بندری و گرم و خشک. در ذهنم نوشتهای از "اصطخری" از جغرافیدانان و نقشهکشان برجستهٔ ایرانی در سدهٔ چهارم هجری قمری را مرور میکنم که در کتابش نوشته بود: "سیراف از کلیه نقاط دیگر ایالات گرمتر میباشد. آب خوب و میوۀ عالی از کوه جم که در مجاورت شهر واقع شده است، میآورند." و به یاد نوشتهای از "ابن حوقل"، جغرافیدان قرن چهارم هجری قمری، میافتم: "در سیراف باغبانی و زراعت معمول نیست و آب را از مسافتی بعید به شهر میآورند. در حومۀ شهر درخت یافت نمیشود و اهالی به تجارت و سوداگری اشتغال دارند."
سیراف در کناره خلیج فارس و در کنار بندرطاهری است و نزدیکترین شهر به آن عسلویه است. این بندر باستانی در دوران ساسانی بنیاد گذاشته شده و تا دورۀ آل بویه بیش از چهار قرن بزرگترین بندر سواحل شمالی خلیج فارس بوده است.
سیرافی که الآن در آن قدم میزدم، با آن سیراف روزگاران دور تفاوت بسیاری دارد. از سیراف گذشته افراد بسیاری نوشتهاند که نشاندهندۀ اهمیت اين بندر در آن زمان بوده است. افرادی چون مسعودی، ابن بلخی، حمدالله مستوفی، دیوید وایتهاوس، رومن گیرشمن، احمد اقتداری و غيره همه بر این عقیده بودهاند که این شهر یکی از آبادترین و پررونقترین شهرهای دورۀ اسلامی بوده است. به طوری که مقدسی در کتاب خود مینویسد: "سیراف از حیث تجاری با بصره رقابت مینماید و خانههای آن پاکیزه و عالی است. ولى به سال ۳۶۶ يا ۳۶۷ به سبب زلزلۀ سختی که در آن حادث شده، خرابی عمده به شهر وارد آمده است."
مردم شهر همه بر این باورند که نیمی از شهر بر اثر زلزله به زیر دریا رفته است. در زمانهای جزر که دریا به پایینترین حد خود میرسد، بقایایی از سیراف باستانی نمایان میشود و گاهی هم تکههايی از کوزه و سفال با تور ماهیگرانی که در ساحل نشستهاند، از قعر دريا بيرون میآيد.
مردم سیراف پس از زلزله به مرور آنجا را تخلیه میکنند و شهر رو به ویرانی مینهد و دیگر تا به امروز سیراف آبادانی گذشته خود را باز نيافته است. کوچههای خاکی و ناموزون شهر هیچ شباهتی به توصیف اصطخری از سیراف ندارد. او نوشته بود: "خانههای آن از چوب سخت و محکم زنگباری ساخته شده است و دارای چند طبقه است و دارای ابنیۀ زیبا و جمعیت زیاد میباشد. ساکنین آنجا به خانههای ظریف و فرش خوب علاقه دارند و گاهی تا سی هزار دینار برای ساختمان و عمارت خرج میکنند." شاید تنها خانهای که به خانههای آن دوران شباهت دارد، قلعۀ شیخ نصوری باشد؛ قلعهای ساختهشده بر تپهای که مشرف بر تمام شهر است. آن در سال ۱۲۲۵ هـ.ق به دستور شیخ جبار نصوری بنا شده است و یکی از زیباییهای این بنا ۱۸ تابلو با سوژههايی از شاهنامۀ فردوسی است: با موضوعهای کیخسرو و کیکاووس، رستم و زال، بارگاه انوشیروان، سلطان محمود و درباریان و فردوسی و شاعران. اين تابلوها به دست علیاضعر شیرازی گچبری شدهاست. آن طوری که در ورودیاش نوشتهاند، تا ۳۳ سال پیش، خاندان نصوری در آن سکونت داشتهاند و بعد از آن تا مدتی خالی از سکنه بوده و سپس به ثبت ميراث ملی رسيده است.
کمی آنطرفتر از قلعه، میان یک دره که به درۀ لیر معروف است، دخمههای به هم چسبیده قرار دارند که بیشتر به کندوی عسل میمانند و روايات فراوانی در مورد آن وجود دارد. عدهای آنها را مکانهایی برای ذخیرۀ آب میدانند، برخی دیگر معتقدند که آنها گورهای مردمی است که با دینهای متفاوت - زرتشتی، مسیحی، یهودی و مسلمان - در کنار هم زندگی میکردهاند. اما هر چه هست، آن همه چالۀ مستطیلشکلی که در کنار هم حفر شده و "گور تمدنها" خوانده میشود، زیباست و شگفتانگیر.
سیراف یک موزۀ روباز است که شگفتیهای فراوانی دارد. خورشید دارد در دریا مینشیند و دیگر فرصت نیست که آرامگاه قطبالدین شیرازی از علمای شیعه، آرامگاه فاضلان و استادانی چون سیبویه و برادرش نوراوین از علمای اهل تسنن، مسجد امام حسن بصری از عهد ایلخانان و بناهای باستانی دیگر این شهر را ببینم.
قدمزنان از درۀ لیر بیرون میآیم و در گوشهای از ساحل به تماشای غروب خورشید مینشینم و به مردمان آن روزگاران فکر میکنم؛ مردمان ثروتمندی که در این بندر زندگی میکردند. به کشتیهای غولپیکری که از ماداگاسکار و چین وارد میشدند و ابریشم، عطر، کافور و صندل تجارت میکردند. مردمانی که با هوش خود در این گرما این همه زیبایی ساختهاند. اما با همۀ اینها دلم میگیرد. سيراف این روزها بسيار مهجور مانده است و کمتر از آن میدانند. حتا مردمان همین جنوب؛ همینهایی که در چند کیلومتری سیراف روزگار میگذرانند.
در گزارشهای مصور اين صفحه به ديدن گوشههايی از سيراف و قلعۀ شيخ نصوری میرويم.
در یک روز معمولی در تهران، از خواب که بیدار میشوید سر و صداها شما را احاطه کردهاند. چه در محلههای قدیمی باشید و چه در محلههای نوساز، صداهایی که بیش از هرچیزی به گوش شما میرسد، همهمه رفتوآمد و حرکت تعداد زیادی اتومبیل در فاصلههای دور و نزدیک است که در فضا میپیچند و به سمت شما میآیند. این صداها از خواب برخاستنِ یک شهر بزرگ و زنده را به شما نوید میدهد. ترافیک سنگین در شاهرگهای اصلی تهران، در ساعات ابتدایی صبح و ساعات ابتدایی عصر، که زمان رفت و برگشت مردم به سر کارشان است، و ترافیک نیمی ایستا و نیمی روان، با سر و صدای خاص خودش از خصوصیات تهران بزرگ است.
مردم در معرض صدای ماشینها، داد زدنهای بی امان رانندگان تاکسی برای جلب مسافر، صدای غرش موتور اتوبوسهای شرکت واحد و ویراژ موتورسیکلتها قرار دارند و خیلیها بعد از رسیدن به خانه، دلشان میخواهد دیگر هیچ صدایی را نشنوند و برای لحظاتی سکوت را تجربه کنند تا اندکی از خستگی ذهنشان کاسته شود.
برای کسانی که در جنوب غرب تهران زندگی میکنند، خط هوایی فرودگاه مهرآباد و صدای هواپیما بخشی از زندگی شده، اما شنیدن صدای هواپیما در کنار تمام صداهای یادشده، برای کسانی که "عادت نکردهاند" بیشتر به فاجعه میماند.
از سوی دیگر در بسیاری از محلهها، فرقی نمیکند جدید یا قدیمی، همزمان یک یا چند ساختمان در حال ساخته شدن است. تب ساخت و ساز در پایتخت بسیار بالاست. قیمت زمین و ملک در تهران از سالهای دور، روند رو به رشدی را شاهد بوده و این مساله تراکم طبقات را افزایش داده است. تهرانیها خودشان انتخاب نکردهاند که بلندمرتبه نشین شوند، با افزایش قیمت زمین، خیلیها وسوسه شدهاند که خانه ویلایی و یک طبقه خود را به دست معمارها و اصطلاحاً "بساز و بفروشها" بدهند تا به جایش آپارتمان تحویل بگیرند. این روزها آپارتمانهایی که مربوط به ۱۵ تا ۲۰ سال پیش هستند نیز بساز و بفروشها را وسوسه میکنند، چرا که یک خانه ۲ یا ۳ طبقه به راحتی میتواند تبدیل به آپارتمانی ۷ یا ۸ طبقه بشود. دقیقاً برای همین است که اینقدر تب ساخت و ساز در تهران بالاست. و همه اینها مایه بالا رفتن حجم سروصداها و نیز آزار هر چه بیشتر مردم است.
درست از زمانی که همسایه روبرویی شما تصمیم میگیرد بنای ملک خود را نو کند، گرفتاریهای شما برای دست کم یکسال آینده، شروع میشود. اول از همه کارگران با بیل و کلنگ به جان ساختمان میافتند تا ذره ذره آنرا بکوبند و تخریب کنند. خاک و سر و صدای زیادی بلند میشود و بعد هم تمام مراحل از آوردن مصالح تا جوشکاری، تهیه سیمان و سنگبری ایجاد سر و صدای ناهنجاری میکند که گاهی اوقات ساعات بعد ازظهر و صبح روز تعطیل هم نمیشناسد. و چه بد است که روز جمعه ساعت ۸ صبح با صدای جوشکاری که از ساختمان همسایه میآید بیدار شوی!
گاهی هم دستفروشهای بلندگو به دست، آرامش و خواب را از چشمان مردم میربایند: "آهنقراضه خریداریم"، "خونهدار و بچهدار، هندونه به شرط چاقو آوردم بیا و ببر!" این دستفروشها که معمولاً محصولات خود را پشت وانت عرضه میکنند، پیاده به کوچههای تنگ محلههای قدیمیتر که گاهی حتا اتومبیل نمیتواند از آنها عبور کند، قدم میگذارند و با فریاد زدن در بلندگوی دستی، اهالی را خبردار میکنند که سرِ کوچه، جنسی ارزان در حال حراج شدن است.
یکی از پارکهای کوچک در غرب تهران، محلی است که چند خانم در آن پیادهروی میکنند. لباسهای ورزشی به تن دارند و با دقت و تمرکز، قدمهای سریع برمیدارند. هر از چندگاهی ماشینی که حسابی به اصطلاح اسپورت شده است در خیابان خلوت مشرف به پارک دور میزند و صدای آهنگی که از پخش اتومبیل به گوش میرسد لرزه بر اندام هر رهگذری میاندازد. یکی از خانمها زیرلب چیزی میگوید و بقیه به حالت تاسف سرشان را تکان میدهند. صدای "دوبس، دوبس" که از ماشین بیرون میزند آنقدر قدرتمند است که توجه همه عابران را به خود جلب کرده است.
سر و صداها در تهران خیلی زیاد هستند. آنقدر که دیگر به سختی میتوان آواز گنجشکی را شنید. حتا پارکها هم از همهمه صدای اتومبیلها در امان نیستند. تعدادی از مردم روزهای تعطیل به کوههای شمال شهر پناه میبرند. در آنجا نیز گاهی میبینید که تعدادی جوان، مسابقه آواز گذاشتهاند و از پیچش صدایشان در کوه، احساس رضایت میکنند. بقیه کوهپیمایان به حالت تاسف سری تکان میدهند و یک پیرمرد میگوید: جوانند و جاهل، دیگر! همه از کنارشان میگذرند و شاید بعضیها با خود فکر میکنند که سر و صدا اینجا هم دست از سر ما برنمیدارد.
در گزارش تصویری این صفحه یک روز را در پایتخت با همه سر و صداهایش به تصویر کشیدهایم و با چندنفر از شهروندان در مورد آلودگی صوتی گفتوگو کردهایم.
در واقع سال نو میلادی مناسبت دینی ندارد. گرچه در تقویم کهن ارمنیان که سال با ماه ژوئیه آغاز میشد و محاسبۀ روزها و ماههای سال نیز بر اساس حرکت ماه انجام میپذیرفت، به گفتۀ یکی از مورخان ارمنی آغاز سال نو را به حضرت یحیی تعمیددهنده نسبت میدادند؛ شخصی که برای هموار نمودن راه ظهور حضرت عیسی مسیح مردم را در رود اردن تعمید میداد.
سال نو "آمانور" نیز گفته میشود، (روز آغاز سال نو) و در آن امروز هیچ نشانهای از دین دیده نمیشود. اما، برای تبرک سال، اولین روز آن اول ژانویه در کلیساها مراسم "باداراک" یا قربانی مقدس و عشاء ربانی (مراسمی که هر یکشنبه در کلیسا برگزار میشود) صورت میپذیرد. در زمانهای گذشته نیمهشبی که متصل به روز اول سال میشد، در کنار غذاهای معمولی میوه هم روی میز گذارده میشد، ولی امروز دیگر میوه بر روی میز شام گذاشته نمیشود.
اما میلاد حضرت عیسی مسیح با مراسم سنتی و کلیسائی همراه است و صبح روز عید بازیها و نمایشهای سنتی، شعرخوانی، ترانهخوانی و پایکوبی در همه جا به چشم میخورد.
مراسم باداراک تنها در صبح روزهای یکشنبه در کلیساها انجام میگیرد، اما در سال تنها دو بار عصرها برگزار میشود. نخست شب میلاد حضرت عیسی مسیح (پنجم ژانویه) و سپس شب عید رستاخیز آن حضرت (عید پاک). برخی برای شرکت در مراسم عشاء ربانی که چشیدن نان مخصوصی به نام "نشخارک" است و در طول مراسم تبرک داده میشود، یک روز کامل از خوردن و نوشیدن هر چیزی امساک میکنند ودر پایان تنها با چشیدن نشخارک، خوردن و نوشیدن را آغاز میکنند. در این شب، مراسم باداراک به طور کامل برگزار میشود.
اما شامگاه، پس از پشت سر گذاردن مراسم باداراک، اهل خانواده دور میز شام گرد هم میآیند. ابتدا بزرگ خانواده دعا میکند و میلاد حضرت مسیح را به این ترتیب تبریک میگوید: "بشارت بر شما و بر ما که مسیح ظهور کرد و ولادت یافت". آنگاه همان شخص مقداری از نان مقدس یا نشخارک را در لیوانهای شراب افراد میریزد. اما نشخارک به عنوان نماد بدن مسیح به هیچ وجه نباید جویده شود. شراب نیز نماد خون حضرت مسیح است. شام شب عید میلاد نباید با استفاده از گوشت قرمز تهیه گردد.
معمولاً شام این اعیاد عبارت است از ماهی، تخممرغ، کوکوی تخممرغ و ماهی دودی با برنج. به هنگام شام، مقدار کمی از نان مقدس نشخارک را درون لیوانی که کمی شراب در آن ریخته شده میانداختند و سپس آن را سر میکشند، بدون آن که نشخارک در دهان جویده شود. این رسمی است که به وسیلۀ حضرت مسیح سفارش شدهاست: "بخورید که این تن من است و بنوشید که این خون من است".
اما صبح روز ششم ژانویه که میلاد حضرت مسیح توأماً همراه با غسل تعمید حضرت گرامی داشته میشود، پس از مراسم باداراک آئین تبرک آب در ظرف مخصوصی که صلیبی به وسیلۀ پسری نابالغ در آن انداخته میشود، روی صحن بالای کلیسا انجام میگیرد و در پایان مؤمنان مقداری از آب را نوشیده و یا برای تبرک خانه و مداوای بیماران به منازل خود میبرند.
نان مقدس (نشخارک)
نان مقدس در کلیسا پخته و طی مراسم مذهبی و اعیاد میان مردم تقسیم میشود. کسانی که مایل هستند به کلیسا بروند و نان مقدس بگیرند، باید از صبح همان روز روزه بگیرند، درمراسم باداراک شرکت کنند و درپایان از دست کشیش نان مقدس بگیرند.
این نان که به شکل گردو به اندازه نیم کف دست است، طی مراسمی در کلیسا مدتی در شراب تبرک میشود و سپس کشیش آن را تکه تکه میکند و به مؤمنان میدهد.
این نان را به غیر از روزهداران، بیمارانی که امید شفا دارند و در بستر هستند و یا افرادی که در بالین احتضار هستند نیز تناول میکنند.
تبرک منازل
در اعیاد میلاد مسیح و جشن رستاخیز (عید پاک) رسم بر آن است که کشیش محل به خانههای پیروان کلیسا میرود و مراسم تبرک و تقدیس را انجام میدهد. این رسم از زمان حواریون به یادگار مانده است. در آن زمان حواریون به کلبههای پیروان دین مسیح میرفتند و پیرامون زایش و رستاخیزمسیح سخن میگفتند.
کشیشان با خواندن دعایی از کتابهای مذهبی و رسم صلیب، منازل را متبرک میکنند و به این ترتیب خانوادههای مسیحی را از گزند حوادث ناگوار مصون میدارند و در پناه لطف الهی قرارمیدهند.
شیرینیجات
بر اساس آئین مرسوم در عرف و نه در دین، مردم برای تدارک پذیرائی از میهمانان عید، از تابستان اقدام به ساختن مرباجاتی از قبیل به، زغالاخته، لیمو ترش، سیب، بهار نارنج و میوهجات موجود در فصل میکردند. اما از یک هفته مانده به عید، خانمهای خانهدار خمیر مخصوص شیرینی به نام گاتا یا نازوک را آماده میکردند و با عاریه گرفتن طبقهای مخصوص از نانوائیها شیرینیها را به شکلهای گوناگون در آن جای داده و در تنور نانوائیها پخته و در پارچههایی مخصوص پیچیده و در دیگها نگهداری میکردند.
در گزارش تصویری این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده است، نمونههایی از این خوردنیها را میبینید.
*وارطان داودیان، روزنامهنگار و کارشناس الهیات مسیحی است.
ایران را کشوری با میراث اساطیری، تاریخی و فرهنگی میشناسند. این آوازه باعث شده تا این کشور برای بسیاری از گردشگران، بخصوص آنهایی که دیدار را به شنیدار ترجیح میدهند، در میان گزینهها برای سفر قرار گیرد. در این میان اصفهان، یکی از خوشآوازهترین شهرهای توریستی ایران است. شهری که به طور حتم در برنامه سفر گردشگران خارجی، گنجانده میشود.
با اینحال اگر یکدهه به عقب برگردیم، شاهد رکود گردشگران خارجی به این شهر تاریخی هستیم، رکودی که مردم اصفهان، با پوست و استخوانشان آن را لمس کردهاند.
اقتصاد اصفهان، صرفا اقتصادی وابسته به گردشگری نیست. این شهر فارغ از درآمدهای توریستی، شهری صنعتی هم هست؛ اما به دلیل وجود تواناییهای بالقوه و فراوان، رونق گردشگری، میتواند اقتصاد شهر اصفهان را از این رو به آن رو کند.
با روی کارآمدن دولت حسن روحانی و بهبود بخش اندکی از روابط خارجی ایران وتلاش برای حل مشکلات هستهای، ایران دوباره در کانون توجه گردشگران و علاقهمندان سفر به کشورهای تاریخی ـ فرهنگی قرار گرفت و در پی آن اصفهان هم بار دیگر با استقبال تازه گردشگران خارجی مواجه شد. استقبالی که هرچند اصفهانیها آن را بارها تجربه کردهاند اما به نحوی برایشان تازگی دارد و میتواند حامل خبر خوش رونق دوباره اقتصاد گردشگری شهر باشد. با اینحال کسبه اصفهان، بخصوص کسبه میدان نقشجهان به عنوان مرکز اصلی آمد و شد گردشگران، روایتها و برداشتهای متفاوتی از حضور گردشگران خارجی در اصفهان میدهند. بزرگترین مشکل آنها همچنان فروش صنایعدستی، به خصوص صنایعدستی گران قیمت مثل ظروف نقرهکاری، قلمزنی، مینا کاری و فرش به گردشگران است.
از سال ۱۳۹۰ و با افزایش ناگهانی نرخ دلار، ایران برای گردشگران در زمره کشورهای ارزان قرار گرفت. هرچند به دلیل مشکلات در روابط خارجی، همین ارزان بودن هم کمکی به رونق گردشگری خارجی نکرد، اما با روی کار آمدن دولت جدید و بهبود روابط با دیگر کشورها ، ارزان بودن ایران برای سفر، راه را برای بازنشستهها و اقشار کمدرآمد کشورهای اروپایی یا توسعه یافته باز کرد.
شکوفایی رونق توریسم، نیازمند حضور گردشگرانی است که یا قدرت خرید بالایی دارند و یا از نسلی پویا و جوان هستند که با شبکههای اجتماعی در ارتباط اند و می توانند با معرفی بهتر ایران نقش سفیران فرهنگی ایران را ایفا کنند و در نتیجه مایه رونق گردشگری شوند. به نظر فروشندگان صنایع دستی کار آنها هنوز به رونق لازم نرسیده که دلیل آن را فروشندگان بالا بودن سن گردشگران میدانند.
افزایش گردشگری در ایران یک واقعیت است. گرچه برخی از فروشندگان شکوه میکنند اما نمیتوان با صراحت گفت که حضور این همه گردشگر درماههای اخیر، کمکی به اقتصاد شهری چون اصفهان نکرده باشد.
آنچه میبینید، گزارشی درباره حضور گردشگران در شهر اصفهان است.
سنت استپانوس از قدیسان مسیحی است که در بیتالمقدس سنگباران شد زیرا به گفته کتاب مقدس، مخالفانش "با آن حکمت و روحی که او سخن میگفت یارای مکالمه نداشتند." از او در مسیحیت هم چون شهید یاد میشود و يکی از نخستین کلیساهای ارامنه در ایران به نام اوست.
در واقع این کلیسا که به صومعه سرخ هم معروف است، مدتهاست که متروک مانده. گرچه مسيحيان ارمنی از جلفا و اطراف آن کوچ کردهاند، اما بازهم در در روزهاى خاص، بسیاری از ارامنه به زیارتش مىآیند. در طول سال هم گردشگران بسیاری ــ چه مسلمان، چه مسیحى ــ از این اثر فرهنگی بازدید مىکنند که تعداد آنها هم رو به فزونى است.
"وانک سنت استپانوس" یا کلیسای سنت استپانوس، بزرگترین کلیساى آذربایجان ایران هم هست که در کنار کلیسای "تادئوس مقدس" ( نزدیکى شهرستان ماکو و از بخش هاى شهرستان چالدران) دارای شهرت جهانىاند.
در سال ۲۰۰۸ میلادى، این دو کلیسا و حدود ۲۰ کلیسا و عبادتگاه مسیحی دیگر مانند کلیساى زر زر، چوپان و ننه مریم در آذربایجان در فهرست میراث فرهنگى جهانى ثبت شدند و تحت حفاظت بینالمللى قرار گرفتند.
ساز و کار ثبت جهانى آثار
ثبت جهانى آثار تاریخى-فرهنگى طبق کنوانسیون "حمایت از میراث فرهنگى و طبیعى جهان" صورت مىپذیرد که به سال ۱۹۷۲ میلادى در سازمان تربیتى، علمى و فرهنگى ملل متحد (یونسکو) تصویب شد و ایران در سال ۱۹۷۴ بدان پیوست.
برابر این کنوانسیون آثار تاریخى و فرهنگى، فارغ از مرزهاى جغرافیايى و سیاسى متعلق به فرهنگ بشرى هستند و تمام ملت ها در قبال نگاهدارى شان مسئولاند.
در ماده ۷ کنوانسیون گفته شده است: "مقصود از حمایت بینالمللى میراث فرهنگى و طبیعى جهان، ایجاد یک نظام همکارى و مساعدت بینالمللى به منظور تأیید دولتهاى متعاهد کنوانسیون در کوششهايى است که به خاطر حفاظت و تشخیص میراث فرهنگى خود مبذول مىدارند."
ثبت آثار فرهنگى و طبیعى در فهرست جهانى از طریق یک کمیته بینالدولى به نام "کمیته میراث جهانى" صورت مىپذیرد که اعضاى آن از میان کشورهاى عضو کنوانسیون ۱۹۷۲ انتخاب مىشوند. این کمیته تقاضاى دولتها براى ثبت آثار را بررسى و در صورت احراز شرایط پیشبینى شده، تصویب مىکند.
مزایاى ثبت جهانى
کمیته بینالدولى میراث جهانى در موارد لزوم، فهرستى از آثار فرهنگى و طبیعى را که در خطر هستند و نجات آنها مستلزم همکارىهاى بینالمللى است، تنظیم، تکمیل و منتشر مىکند. در صورت وقوع حوادثى مانند سیل، زلزله، آتشسوزى، آتشفشان، جنگ، توسعه سریع شهرى و جهانگردى یا هر عامل آسیب زاى دیگر، عملیات بینالمللى براى نجات اثر آغاز مىشود.
بخشى از حمایتها به صورت مالى و از طریق "صندوق میراث جهانى" به عمل مىآید. منابع این صندوق از طریق سهمیه اجبارى یا داوطلبانه اعضاى کنوانسیون و وجوه پرداختى، هدیه دولتها، مجامع بینالمللى، دستگاههاى عمومى یا خصوصى و یا اشخاص تأمین مىشود.
سایر حمایتها عبارت است از کمکهاى فنى و مطالعاتى، در اختیار گذاشتن کارشناسان و نیروى انسانى لازم، تربیت کارشناسان در همه سطوح و تهیه تجهیزات فنى.
این کمکها اگرچه براى آثار در خطر فورىتر و گستردهتر ارایه مىشوند، اما شامل حال همه آثار جهانى هستند و براى پژوهش و معرفى اثر یا مرمتهاى معمول به کار مىآیند.
شرایط ثبت جهانى
اثرى که در فهرست آثار جهانى ثبت مىشود، باید یکى از شرایط زیر را دارا باشد:
ـ نمایانگر و دستاورد بىنظیرى از نبوغ هنر بشرى باشد.
ـ تبادل فرهنگى و ارزشهاى مهم بشرى را در محدوده زمانى خاصى و داخل یک حیطه فرهنگى جهانى نشان دهد.
ـ نمونه منحصر به فرد یا حداقل استثنايى از یک سنت فرهنگى و تمدنى زنده یا از میان رفته باشد.
ـ نمونه برجستهاى از بنا، مجموعه معمارى یا محوطه تاریخى باشد که نشانگر مرحله یا مراحل مهمى از حیات بشر در طول تاریخ محسوب مىشود.
ـ نمونه برجستهاى از یک مکان مسکونى بشرى باشد که معرف کامل یک یا چند فرهنگ باشد.
ـ به نحوى مستقیم و ملموس با رویدادها، آداب و سنن، افکار و عقاید، معتقدات، آثار هنرى یا ادبى واجد اهمیت جهانى مرتبط باشد.
چرا کلیساهاى اصفهان ثبت نشدند؟
غیر از کلیساهاى تاریخى ارامنه آذربایجان، در سایر نقاط ایران و خصوصا در محله جلفاى اصفهان کلیساهاى بزرگ و پراهمیتى وجود دارند که شایسته ثبت جهانىاند.
دولت ایران از سالها پیش، مى کوشد تا غیر از میدان نقش جهان، تمام بافت تاریخى اصفهان را به ثبت جهانى برساند و چون با انجام این کار، کلیساهاى جلفا نیز ثبت مىشوند، پرونده آنها از پرونده کلیساهاى آذربایجان جدا شده است.
ایران در پیشنهاد اولیه خود به کمیته میراث جهانى، از عنوان "کلیساهاى ارامنه آذربایجان" استفاده کرده بود، اما از آنجا که کشورى به نام آذربایجان در شمال ایران قرار گرفته و به نوبه خود داراى کلیساهایى از ارامنه است، ممکن بود استفاده از نام آذربایجان، پاى این کشور را به میان بکشد و موجب پیچیدگى پرونده شود. بنابراین پرونده ارسالى به "کلیساهاى ارامنه ایران" تغییر نام داد؛ هرچند که این نام دقیق و فراگیر نیست.
گزارش مصور اين صفحه به معرفى "وانک سنت استپانوس" مىپردازد.
جشن میلاد مسیح یا كریسمس كه امروزه با زرق و برق زیادی در بسیاری از کشورهای جهان برگزار میشود، در طول قرون با تغییرات زیادی به شكل امروزی درآمده و دریك قرن گذشته به جشنی مردمی تبدیل شده و جنبه تجارتیمصرفی آن پررنگتر از جنبه دینی آن شده است.
گفته شده كه جشن كریسمس تا قرن سوم میلادی هنوز تحت تاثیر آیینهای باستانی در نقاط مختلف بود. بجز جشن تولد "میترا" ( الهه ایرانیهندی) كه توسط پیروان میترا به اروپا آورده شده بود و در این فصل برگزار میشد، كریسمس با جشن تولد "حوروس"، خدای مصری نیز همزمان بود. رومیهای باستان هم بلندترین شب سال را بعنوان پرستش خدای خود "ساتورن" جشن میگرفتند.
کلیسا در سده سوم میلادی كوششهای خود را برای در هم آمیختن این جشنهای باستانی با آیینهای مسیحی آغاز كرد و بالاخره اولین جشن كریسمس مسیحیان در سال ٣٥٤ میلادی برگزار شد. امروزه بسیاری از مسیحیان ۲۵ دسامبر را به عنوان زادروز مسیح جشن میگیرند.
جشن كریسمس در طول سالها در معرض تغییرات و نوآوریهای گوناگون بوده است. یكی از این تغییرات سنت خوردن غاز در شب كریسمس است كه اکنون در بسیاری از كشورها مرسوم است. گفته میشود كه مسیحیان پس از دوره یك ماهه روزه داری كه در آن تنها خوردنی و آشامیدنیهای محدودی صرف میشد، غذاهای زیاد و مقوی از جمله ماهی و خوک برای شام کریسمس تهیه میكردند. اما به سبب یك حادثه، كه بیشتر به افسانه شبیه است، این سنت تغییر كرد. در شب كریسمس سال ١٥٩٩ میلادی برای ملكه الیزابت اول غاز تهیه شده بود. بر سر سفره آن شب خبر پیروزی انگلستان بر لشکریان اسپانیا به ملكه داده شد و از آن به بعد به یاد این پیروزی خوردن غاز برای همیشه در شب کریسمس به پیشنهاد دربار مرسوم شد و به سایر كشورها نیز رسوخ كرد. امروزه بوقلمون نیز به عنوان غذای اصلی برای شام کریسمس در نظر گرفته میشود.
انقلاب صنعتی و اختراعات نو بر این جشن اثر خود را گذاشته و تزیینات و تدارکات کریسمس نیز دچار دگرگونیهایی شده است. نور شمع جایش را در شهر و ده و خیابان و خانه به چراغهای رنگی داده و اندیشیدن به تهیدستان که از آیینهای مهم کریسمس بود جای خود را به طیف وسیعی از هدیههای رنگارنگ داده است. فروشگاههای بزرگ و کوچک هدیههای کریسمس را در بستهبندیهای گوناگون، غالبا با بستهبندیهای سرخ و سبز که دو رنگ اصلی کریسمس هستند، به مردم عرضه میکنند. حتا غذاها و نوشیدنیهایی که در گذشته به ایام روزه مسیحیان متعلق بودهاند، امروزه تولید انبوه شده و در فروشگاهها به شکل مختلف فروخته میشود. هدیه دادن کریسمس بیش از آنکه یک باور دینی باشد به سنتی تبدیل شده که روابط اجتماعی را تقویت میکند. علیرغم این جو مصرفی-تجارتی در روزهای پیش از کریسمس، هنوز معتقدینی هستند که براساس باورهای خود در پی کمک به تهیدستان هستند. اهدای خون برای نیازمندان یا جمعآوری پول برای کودکان به طرق مختلف از جمله این نوع فعالیتهاست.
در نمایش تصویری این صفحه، که عکسهای آن را گلریز فرمانی تهیه کرده است، حال و هوای کریسمس در برخی از فروشگاههای لندن، با توضیح تعدادی از نشانههای مربوط به جشن کریسمس منعکس شده است.
زمستانهای سرد و طولانی و روزهای کوتاه. تا به خودت بجنبی، هنوز وسط روز نشده، هوا تاریک است. در این شرایط بهترین بهانه برای شاد بودن و سپری کردن روزها، جشن و تعطیلات کریسمس و سال نو است. مردم از یک ماه پیش، سرگرم تدارکات و برنامهریزی برای این چند روزند و نور و رنگ هفتههای آخر سال فرنگی در خیابانهای شهر بر شادی و انرژی آنها میافزاید.
این روزها روزهای خانواده است. مدرسهها و دانشگاهها تعطیلند و جوانان به خانههایشان بازمیگردند تا دور سفرۀ خانوادگی میلادی مسیح و آغاز سال نو را جشن بگیرند. حتا اگر در شهر یا کشور دیگری مشغول کار یا تحصیل باشند، این فرصت را برای بودن در کنار خانواده غنیمت میشمارند.
برای دانشجویان ایرانی اما داستان کمی متفاوت است. آنها عادت ندارند سال نو را در میانۀ زمستان جشن بگیرند و کریسمس هم برای اغلب آنها بیگانه است. بسیاری از آنها نیز مثل دیگر همشاگردیهایشان از فرصت استفاده میکنند و هرچند کوتاه، سفری به ایران میکنند تا به بهانۀ تعطیلات با خانوادهشان تجدید دیدار کنند. اما برای آنهایی که میمانند، این تعطیلات همیشه هم خوشایند نیست. خوابگاهها و خانههای دانشجویی در این روزها سوت و کور است. روز کریسمس همۀ شهر خالی و تعطیل است و همه در کنار خانوادۀ خود این روز را جشن میگیرند و سرگرم شدن در این روز برای یک دانشجوی ایرانی دور از خانواده کار آسانی نیست.
بعضیها این آرامش و سکوت را غنیمت میشمارند و به درسها و کارهای عقبافتاده میپردازند. بعضی، اگر خوششانس باشند، با دوستان ایرانی دیگر خود دور هم جمع میشوند و بعضی فقط جلو تلویزیون یا با کامپیوتر و تپلت وقت میگذرانند.
اما همۀ تعطیلات هم این طور نیست. در روزهای دیگر فرصتهای زیادی برای وقتگذرانی و تفریح هست. انواع جشنوارهها و بازارچههای خیابانی که پر از غرفههای سرگرمی، خوراکیها و نوشیدنیهای گرم و خوشمزه است، حراجهای بزرگ فروشگاهها و شور خرید لباسها و وسایل نو و انواع شبنشینیها و بزمهای دوستانه برای کریسمس و سال نو مسیحی. این روزها همینطور فرصتی است برای کسانی که میخواهند با فرهنگ و سنتهای مردم کشورهای میزبانشان آشنا شوند.
در گزارش مصور این صفحه تعدادی از دانشجویان مقیم لندن از تجربهها و خاطرات این روزهای خود میگویند.
صبح جمعه پاییزی برای تهیه گزارش به سمت جاده جالوس راه میافتم. بعد از عبور از چند تونل و درست جایی که سد امیرکبیر تمام میشود دیواره سنگی بزرگی کنار جاده نمایان میشود. آنجا تابلوی "پل خواب" را میبینم. "کافه نیش ترمز" در نزدیکی آن مکانی است که علاقهمندان سنگنوردی آنجا صبحانه میخورند و برای صعود به دیوارههای پل خواب آماده میشوند. مسئول کافه میگوید پنج شنبه و جمعهها اینجا شلوغ میشود و هر هفته حدود پنجاه نفر برای صعود میآیند. کمی بعد یک ماشین پراید با پنج سرنشین خانم کنار کافه توقف میکند و با کولههای بزرگ و سنگین از ماشین پیاده میشوند. "نسیم عشقی" به همراه شاگردانش هر هفته برای سنگنوردی به اینجا میآیند. دختران آمادهاند تا یک جلسه آموزش سنگنوردی همراه با هیجان و لذت را تجربه کنند.
نسیم عشقی که امسال سی و دو ساله شده است از کودکی تا به امروز در بسیاری از رشتههای ورزشی همچون کیک بوکس، بدنسازی، دومیدانی، شنا، تیراندازی و هندبال فعالیت حرفهای داشته است اما آشنایی او با سنگنوردی در دوران تحصیل در دانشگاه باعث شد تا تمامی ورزشها را کنار بگذارد و به صورت حرفهای به این رشته روی بیاورد.
سنگنوردی به دو بخش داخل سالن و طبیعت تقسیم میشود. نسیم در زمینه طبیعت و دیوارهنوردی فعالیت میکند و دلیل آن را "آزادتر بودن این رشته و قانونهای نانوشتهای که در طبیعت و جود دارد" میداند. از نظر او سنگنوردی انتها ندارد و هیچگاه حس بهترین بودن به شما دست نمیدهد. وقتی میتوان به توانمندی بالا رسید که در دیوارههایی با جنسهای مختلف صعود کرده باشید.
او در ایران صعود به دیوارههای مختلف را شروع کرد و بعد از مدتی برای کسب تجربه بیشتر به کشورهای مختلف سفر کرد. او سفرهایش را از کشورهای همسایه آغار کرد و بعد از مدتی به دعوت یک مجله سنگنوردی به آلمان رفت. هدف از این دعوت تهیه عکسهایی از او برروی دیوارههای بلند بود که برخی از آنها را دراین گزارش میبینید. پس از آن توانست به کشورهای اتریش، چک، سویس و ایتالیا نیز سفر کند و به تجربیاتش بیفزاید. در حال حاضر میتوان گفت نسیم عشقی یکی از بهترین دیوارهنوردان ایران است که به طور مستقل و بدون حمایت فدراسیون سنگنوردی فعالیت میکند.
نسیم درباره گشایش مسیر در سنگنوردی میگوید: "مثلا من یک دیوارهای پیدا میکنم که تا حالا کسی نتوانسته صعود کند و یا تلاشی برای آن نکرده است. برای همین آن مسیر را با هزینه شخصی و بدون هیچ کمکی تجهیز میکنم تا بعد از آن بقیه سنگنوردان بتوانند از آن استفاده کنند. تا به امروز حدود 60 مسیر باز کردهام؛ نه فقط در ایران بلکه در کشورهای هند، ترکیه، ارمنستان، گرجستان و عًمان هم گشایش مسیر داشتهام."
او با جدیت در پای دیواره شاگردان خود را راهنمایی میکند تا بتوانند بهترین صعود را داشته باشند. وقتی آنها اشتباه میکنند فریاد میزند و آنها را جریمه میکند. یکی از آنها که برای صعود آماده میشود با خنده میگوید: "من تمرینهایم را یواشکی شروع کردم و حتا عکسهایم را قایم میکردم اما کم کم خانواده عادت کردند و البته همیشه نگرانی دارند."
نسیم عشقی از اینکه به شمار دختران سنگنورد افزوده خوشحال است. او کلاسهایش را با هزینه کمی برپا میکند و درآمد کلاسهایش را صرف سفرها و گشایش مسیرها میکند.
از دیدگاه او تقریبا تمامی شرایط برای حضور بانوان در این رشته ورزشی وجود دارد و هیچ بهانهای پذیرفتنی نیست: "زمانی گروههای کوهنوردی برای ورود خانمها به این رشته تلاش میکردند اما امروز راهها هموار است و هر کس میتواند علائقاش را در کوهنوردی و سنگنوردی دنبال کند".
در گزارش تصویری این صفحه به محل تمرین و آموزش سنگنوردی نسیم عشقی رفتهایم و با او و نیز یکی از شاگردانش گفت و گو کردهایم.
صحافی سنتی و جلدسازی، با تاریخی هزارساله، از عالیترین جلوههای هنر ایرانی است که با روشی دقیق و پیچیده، نمونههای بیمانندی خلق کرده و به گنجینۀ فرهنگ بشری افزوده است.
در این هنر، روشهای مختلفی به کار میرفته که هر یک در نوع خود مهارت خاصی میطلبیده است. جلدهای اولیه اغلب از چوب نازک، با پوششی از روکش چرم شکل میگرفته که نقوش روی آنها ساده و هندسی بوده است. این چرم از تیماج، پوست میش و ساغری و چرمهای دیگر فراهم میآمده و بعدها، به جای چوب از مقوای ضخیم که از کاغذهای باطله ساخته میشد، استفاده میکردند.
با گسترش تمدن اسلامی، هنرمندان ایرانی روشهای تازهای ابداع کردند. به کمک قالبهای حکاکی شدۀ فلزی، نقشهای متنوع و دلپذیری بر روی جلدهای چرمی به وجود میآوردند و بعدها با استفاده از ورقههای نازک طلایی، ترکیب درخشانی از دو رنگ قهوهای و طلایی به کار گرفتند که به صورت نشانه و شکل کلی جلدهای کتابهای نفیس درآمد.
از قرن نهم هجری، جلدسازی با ظرافتی بینظیر همراه شد. درون جلدها را با نقشهای مشبک چرمی میپوشاندند و این روش که به معرق سوخت مشهور است، از عالیترین نمونههای صحافی به شمار میآید.
در قرن دهم هجری، جلدهای لاکی نقاشی شده ابداع شد که تا قرن چهاردهم ادامه یافت. در این روش، هنرمندان بر روی صفحات مقوایی، نقاشیهایی عالی و هوشربا میکشیدند. جلد از نوشتهها و نقش و نگارها پوشیده میشد و در پایان، با لایههایی از روغن کمان، پوششی به آن داده می شد که سبب محافظت از جلد می شد. روغن کمان، روغنی بود که از سرو کوهی و بَزرَک میگرفنتد و کمان ها را با آن چرب می کردند.
هنر صحافی و تجلید، نسلهای پیاپی توسط هنرمندان به شاگردان آموخته و منتقل میشد. یکی از آخرین بازماندۀ این نسل در عصر ما، مرحوم "حاج حسین عتیقی" بود که هنرش را به فرزندان خود و از میان آنها به "محمدهادی عتیقی" سپرد.
کارگاه صحافی خاندان عتیقی در تهران که سابقۀ تأسیس آن به ۱۲۷۰ هجری قمری میرسد – کانونی شد برای دیگر رشتهها و شعبههای هنر صحافی، از وصالی و افشانگری گرفته تا دو پوسته کردن کاغذها، رنگ آمیزی، متن و حاشیه، مرقع سازی و قطعهبندی. در این کارگاه، بی اغراق، هزاران جلد کتاب قدیمی خطی در حال از میان رفتن، احیا و مرمت شده و به حالت نخستین خود بازگشته است.
و اما نسل آخر این هنرمندان، یعنی محمد هادی عتیقی و برادرانش، به غیر از رموز صحافی سنتی که از پدر فرا گرفتهاند، اغلب هنرهای دیگر کتابسازی را نیز، چون تذهیب، مینیاتور، تشعیر، جدول کشی و حل کاری، آموختند و در میان اقران خود، یگانه شدند.
محمد هادی عتیقی در طول مدتی قریب به چهل سال، صدها نسخه خطی را مرمت کرده و به روزگار اصلیاش بازگردانده است که در میان آنها می توان به نسخه های نفیسی از دهها جلد قرآن منحصر به فرد و دیوان اشعار و رسالههای مذهبی و نسخههای علمی و طبی اشاره کرد که امروزه در مراکزی چون موزۀ لوور، کتابخانۀ ملی فرانسه- پاریس، موزۀ سلطنتی لندن، موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن، موزۀ متروپولیتن نیویورک، موزه توپکاپی استانبول، موزۀ رضا عباسی تهران، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، موزۀ آستان قدس رضوی، موزۀ کتابخانۀ حرم حضرت عبدالعظیم، موزۀ قرآن کریم و بسیاری از مجموعههای مجموعهداران خصوصی داخل و خارج نگهداری می شود.
محمد هادی عتیقی علاوه بر صحافی و مرمت نسخههای خطی در طول این چند دهه، به گردآوری نمونههای عالی و کمنظیر نسخههای خطی و قطعات خوشنویسی، جلدهای دورههای مختلف و مینیاتورهای قدیمی نیز پرداخته و مجموعهای نفیس فراهم آورده است که برای بسیاری از علاقهمندان و محققین سودمند است.
شوکا صحرایی در گزارش تصویری این صفحه به کارگاه محمدهادی عتیقی رفته است و شما را با هنر صحافی و جلدسازی سنتی او آشنا میکند.