پاییز تازه از راه رسیده بود که وارد محلات شدیم. آفتاب هنوز سوزان بود، اما در ورودی شهر، پارک تازهسازی بود که حضور یکی دو خانواده در آن نشان میداد میتوان در سایۀ درختان جوانش بساط ناهار را پهن کرد. بعد از ناهار یکراست تا آب گرم محلات راندیم تا در مهمانسرای جهانگردی بیتوته کنیم.
مهمانسرا جای دوری بود و به شهر دسترسی نداشت. مهمانسرا برای مسافرانی ساخته شده که قصد استفاده از آب گرم را دارند. ما برای استفاده از خواص آب گرم به سفر نرفته بودیم. مسافر به معنی گردشگر دوست دارد در خود شهر بماند، سر شب به خیابانها سری بزند و حال و هوای شهر را دریابد. مهمانسرا چنین امکانی نمیداد. ناگزیر تا خیابان امام خمینی در مرکز شهر راندیم که در هتل اقصی، تنها هتل شهر اقامت کنیم. اما هتل در دست تعمیر بود. خانۀ معلم در سرچشمه هم، اگرچه در بهترین نقطۀ شهر واقع بود، دلپسند نبود. یک خانۀ نوساز را هم که نشانیاش را داده بودند دیدیم، نمیشد در آن ماند. سرانجام در ساختمان دهکدۀ گل و گیاه، متعلق به اتحادیۀ گلکاران اقامت کردیم که بنایش نو بود و باغش دلگشا بود و اتاقهای خوب و پاکیزهای داشت و عظمتش به پایتخت گل و گیاه ایران جلوهای میداد. این بنا در واقع برای آن ساخته شده است که هر ساله نمایشگاه سراسری گل و گیاه در آن برپا شود (۲۳ تا ۲۸ شهریور) و ای بسا نمایشگاههای میاندورهای در فصلهای دیگر.
بر سر راه، از باغهای گل و گلخانههایی که ثروت و زیبایی را توأمان به شهر هدیه میکنند، عبور کردیم. گاه در کنار باغی ایستادیم، گاه وارد گلخانهای شدیم. هزار جور گل در هزار رنگ زیر آفتاب یا زیر سقفهای روشن گلخانهها جلوه میفروختند. یاد یحییخان محلاتی افتادم. میگویند پرورش گل در ایران حدود صد سال پیش توسط یک شخص مسیحی در تهران شروع شد. او کارگرانی داشت که به گلهایش میرسیدند. یحییخان سرکارگر او بود که چون به شهر خود، محلات بازگشت کار کشت گل را شروع کرد.
اکنون محلات مرکز صادرات گل ایران است. سالانه دست کم ده میلیون دلار گل صادر میکند. هر سال حدود ۱۲۰ میلیون گل شاخهای تولید میکند، تولید سالانۀ گلدانهای آپارتمانی و باغچهای آن بیش از ۱۲ میلیون عدد است. تمام اینها در واقع از کوششهای یحییخان سرچشمه گرفته که یک کارگر محلاتی بود. امروزه اما در محلات یک کارگر محلاتی به زحمت پیدا میشود. تقریبأ تمام کارگران باغها و گلخانهها افغان بودند. به همراهان گفتم، اگر یحییخان سرمشق اینها باشد، در آینده افغانستان چه گلستانی خواهد شد.
وقتی ثروت یک شهر گل باشد، زیبایی شهر دوچندان میشود. اما بدون گل هم، محلات جای زیبایی است. همان خیابان امام خمینی که خیابان باریکی است - و باریکیاش از قدمتش نشان دارد - با درختان چناری که همواره در هوای پاک زیستهاند، به خیابان ولیعصر تهران فخر میفروشد. میدان چنارش کوچک است، ولی در آن میدانی که میدان نیست، یک چنار هزارساله، تمام تاریخ شهر را در سینه دارد. پارک سرچشمه که بدون چشمهاش اساسأ شهری پدید نمیآمد، جای بیبدیلی است. آن آب عظیم از کجا میآید که هزار سال و بیشتر، شهر را سیراب میکند و زیر جویبار خود چنارهای تناور میپرورد؟ از سرچشمه، محل تفریح شبانگاهی مردم شهر که در شمالیترین نقطۀ شهر واقع است، تا دهکدۀ گل و گیاه در جنوبیترین نقطه که محل اقامت ما بود، با خودرو ده دقیقه بیشتر راه نبود و این خود بر جاذبۀ شهر میافزود. جاذبههای شهر محلات اگر تا دیروز آب گرم بود امروز باغهای گل هم بدان افزوده شده است. آب گرم از ثروتهای قدیم محلات است، اما امروز ثروت عظیم آن از پرورش گل در دشتها و کندن سنگ از کوهها میآید.
شب در باغ گل و گیاه قدم زدیم و با نگهبان باغ آشنا شدیم. از بسیاری تحصیلکردهها بیشتر میدانست و رفتار مدرنی داشت. سوادش چندان نبود، اما از گذشت روزگار آموخته بود. فهم والایی داشت. وقتی دید اهل جستجو هستیم و میخواهیم در بارۀ محلات بیشتر بدانیم، گفت: میخواهی من یک مقاله در این باره بنویسم؟ باورم نشد درست شنیده باشم. گفتم: مقاله؟ گفت: بله، مقاله. گفتم: تا حالا نوشتهای؟ گفت: گاهی. گفتم: کی مینویسی؟ گفت: همین امشب. ساعت از ده گذشته بود. گفتم: امشب؟ سری تکان داد. گفتم: بنویس.
صبح، پیش از ساعت شش که محل خدمتش را ترک میکرد تا به سر کار روزانه برود، مقاله را دستم داد. چه زیبا نوشته بود. افسوس که من آن نوشته را به همراه یادداشتها و کتابی که همه در آن بود، گم کردهام و نمیتوانم متن آن را در اینجا بیاورم، تا نشان دهم چه اندازه خوب و ادیبانه نوشته بود. تنها یکی دو جملهاش که زیباتر بود، به خاطرم مانده است. در بارۀ سنگ تراورتن نوشته بود: "چون تعلق به بلندا دارد، وقتی از قلۀ کوه جدا شود، ناگزیر بر قلۀ آسمانخراشها فرود میآید". و باز در بارۀ استخراج سنگ نوشته بود: "از دور صدای روح خراش ماشینهای معدن (بولدوزر، لودر، موتور برق و باد) سر عاشقان استخراج را مست و دل عاشقان طبیعت را خون میکند".
صبح، هنوز خورشید بالا نیامده بود که چشممان از پنجرۀ هتل به کوههای جنوب افتاد. در کنار کوههای واقعی، در دور دست، کوههای سفیدی به چشم میآمد که شبیه کوه نبودند. کوه، رنگ کوه دارد، سفید نیست. این کوهوارههای سفید را در فاصلۀ دلیجان تا محلات هم دیده بودیم، اما نمیتوانستیم بفهمیم چه چیز آنها را به رنگ کاغذ درآوردهاست. آن روز معلوم شد این کوهها معدن سنگ است. سنگها را کنده و بردهاند، ضایعات بر جای ماندهاست. سنگ تا در دل کوه پنهان است، سپیدی آن زیر خاک پنهان میماند. وقتی کوه را شکافتند و سنگها را بریدند، رنگ کوه عوض میشود. ضایعات سنگ چندان زیاد است که کوهها را به رنگ سفید در میآورد. تماشای آن ضایعات و کوههای ازدسترفته اندوهبار بود. به خود گفتم: ای کاش معدن سنگ در کوههای بیشتری یافت نشود، وگرنه طولی نخواهد کشید که در محلات کوهی نخواهد ماند و آنچه میماند، همین ضایعات است.
شهر، هوا و فضایی دارد که هر تهراننشینی را در یک نگاه عاشق خود میکند. هوایش نه مانند تهران آلوده است، نه مانند شمال که همه به سوی آن میشتابند، شرجی. فاصلۀ آن هم با وجود اتوبانهای تهران– قم و تهران– ساوه دورتر از شمال نیست. ۲۶۰ کیلومتر فاصلۀ آن تا تهران در همان چهار ساعتی پیموده میشود که جادههای تهران به شمال. آب و هوایش معتدل است و دمای متوسط سال از ۲۴ درجه فراتر نمیرود. با چنین آب و هوایی و در چنین فاصلهای حیرت میکردم که چرا تا کنون خوشنشینان تهرانی آنجا را تسخیر نکردهاند.
گذشته از نزدیکیاش به تهران، محلات در نقطهای واقع است که از سوی شرق به دلیجان، قم و کاشان و از سمت غرب به خمین، گلپایگان و خوانسار دسترسی دارد. از ساوه هم فاصلهاش چندان نیست. روز دوم اقامت در محلات به سوی خمین راندیم. با خمین فاصلهاش کمتر از یک ساعت است و از آنجا تا گلپایگان هم کمتر از یک ساعت طول میکشد. خوانسار نیز که جای خوش آب و هوایی است در کنار گلپایگان واقع است. همۀ اینها به محلات موقعیتی میدهد که کمتر شهری از آن برخوردار است. بهخصوص که با تهران در واقع همان فاصلهای را دارد که با اصفهان. در روزگار گذشته نیز تمام مبادلاتش با اصفهان بودهاست، نه با تهران.
هنگام بازگشت از محلات، مدام توجه ما به تریلرهای بزرگی جلب میشد که سنگهای عظیم کندهشده از کوه را متصل از شهر خارج میکردند. شاید هر دقیقه یک کامیون سنگ از نیمور، شهری که تمام صنایع سنگ محلات در آن متمرکز است، خارج میشد. می گفتند بسیاری از این سنگها را در بندرها سوار کشتیها میکنند؛ در همان کشتیها بریده و فراوری میشود و از همانجا و به نام سنگ کشور خریدار (چین، ترکیه، ایتالیا) صادر میشود. من در اعلان یکی از شرکتهای سنگ دیدم که نوشته بود: هر روز پانصد تن سنگ لاشۀ سفید – همه از معادن حاجی آباد و آتشکوه که بهترین نوع تراورتن سفید است - آمادۀ تحویل دارد. این کار یک شرکت سنگ است. با ۱۵۰ شرکتی که عضو انجمن صنفی سنگ بران شهر هستند، کوههای محلات چند سال دیگر دوام خواهند آورد؟
مجمعالجزایر زنگبار در شرق آفریقا و در اقیانوس هند واقع شده است. این جزایر در ۶۰ کیلومتری دارالسلام، پایتحت تانزانیا قرار دارد و اکنون بخشی از تانزانیاست. زنگبار را به زبان محلي "اونگوجا" میگویند وشامل جزایر زنگبار، پمبا و مافیا است. پایتخت این مجموعه جزیره شهر "زنزیبار سیتی" میباشد.
زنگبار دارای فرهنگی غنی و تاریخی دراز است. علاوه بر صادرات میخک، عاج و ادویه، این جزیره تا اواخر قرن نوزدهم ميلادي مرکز تجارت برده نیز بود. کشورهای گوناگونی بر این جزایر حکومت کردهاند، مسلمانان و پرتقالیها و عمانیها و بریتانیا.
سلاطين عمان از سال ۱۶۹۸ تا ۱۸۶۱ بر زنگبار حكومت راندند. کاخهای اين سلاطین هنوز در این جزیره پابرجا و از جاذبههاي گردشگري آن هستند. بعد از قیام علیه حاکمان عمانی که تحتالحمایه بریتانیا بودند زنگبار در سال ۱۹۶۳ به استقلال رسید. در سال ۱۹۶۴ "جمهوری خلق تانزانیا" که در دوره استقلال ایجاد شده بود به اتحادیه تانگانیکا (سرزمینهای ساحلی امروز تانزانیا) پیوست، که دیرتر به جمهوری تانزانیا تغییر نام داد.
طبق تحقیقات باستانشناسی اولین قوم بیگانه که حدود سه هزار قبل از میلاد مسیح وارد زنگبار و سایر مناطق افریقا شدند، سومریها بودند. پس از آن آشوریها، ایرانیها و مصریها این منطقه را درنوردیدند.
از بین ایرانیانی که به این منطقه سفر کردهاند، "شیرازیها"، که در دوره اسلامی به آن منطقه رفتند، از همه مشهورتر و معروفترند. گفته میشود شیرازیها سلسلهای به همین نام در شرق آفریقا تاسیس کردند و حزب موسوم به "افروشیرازی" (افریقایی شیرازی) از احزاب مهم در تانزانیاست. آثار اسلامی مهمی در این جزیره دیده میشود و مسجد منسوب به شیرازیها تا امروز هم یکی از مهمترین بناهای تاریخی و از آثار باستانی آن است. افروشیرازیها در جنبش استقلال زنگبار نقش مهمی داشتند و هرسال به همین مناسبت جشنوارهای فرهنگی برپا میکنند که بسیار طرفدار دارد و مردم شادی خود را نشان میدهند.
شیرازیهای امروز زنگبار در فاصله زمانی نیمه دوم ماه ژوئیه تا نیمه اول ماه اوت جشنی برگزار میکنند که به زبان سواحیلي "مواکا کوگوا" (جشن آب یا جشن شستشو) ناميده ميشود. آنها معتقدند كه این جشن، كه امروزه عمدتا در روستای "مکوندوچی" برگزار ميشود، توسط اجدادشان از ایران به زنگبار آورده شده و تغییر یافته جشن نوروز ایرانیان است. در برخی از کتب تاریخی از جشن مواکا کوگوا به نام "نیروزی" نام برده شده است.
برخی از پژوهشگران معتقدند کلمه زنگبار از دو کلمه فارسی "زنگ" و "بار" گرفته شده است؛ «زنگ» در فارسي به معنای افریقایی و «بار» به معنی ساحل است. در حالیکه عدهای دیگر معتقدند بار از واژه "بر" عربی گرفته شده است و به معنی زمین است.
زبان اصلی مردم زنگبار سواحیلی است که گفته میشود در آن نزدیک به ۳۰۰ واژه فارسی که تعدادی زیادی از آن با دریانوردی و کشتیرانی مرتبط است وجود دارد.
آب و هوای این جزیره استوایی گرمسیر و معتدل است و سواحل آن مانند سواحل دیگر افریقای شرقی از تانزانیا تا موزامبیک گویی بهشت را به تصویر میکشند. از مشخصات مردم زنگبار، مهماندوستی، آرامش و روی خوش است و با وجود فقر خوشحال به نظر میآیند.
در بيشتر سواحل این جزیره امروزه میتوان جهانگردان بسیاری را دید که از این جزایر دیدن میکنند از جمله اروپاییها، آمریکاییها، کاناداییها و نیوزیلندیها که نشان از جذابيت طبيعت اين سرزمين و فرهنگ مردم آن است.
* امیر اسدی از کاربران جدیدآنلاین است که نمایش تصویری این صفحه را پس سفر به جزیره زنگبار در فوریه و مارس ۲۰۱۴ تهیه کرده و برای ما فرستاده است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، آن را به نشانی info@jadidonline.com بفرستید.
زائور داخته رستمویچ سال ۱۹۳۶در منطقۀ داغستان روسیه به دنیا آمد. سال ۱۹۶۴ از رشتۀ فیلمبرداری فارغ شد و تا زمان بازنشتگی در استودیوی تاجیکفیلم کار میکرد. وی تا کنون ۱۳ فیلم هنری و حدود ۷۰۰ فیلم مستند فیلمبرداری کرده است. "انسان پوستش را عوض میکند"، "شیرک دلاور"، "جستجوی ببر" و "رستم و سهراب" از جملۀ مهمترین آثار فیلمبرداری زائور داخته است که تا کنون از طریق شبکههای تلویزیونی تاجیکستان پخش میشوند. در این میان فیلمهایی که "باریس کیمیاگرف" با فیلمبرداری زائور داخته ساخته بود، همگی بدون استثنا پرطرفدار بودند و هستند.
در اتحاد شوروی پیشین که همهساله استودیو تاجیکفیلم چندین فیلم هنری تحویل مسکو میداد، تأکید فیلمسازان بر کیفیت حرفهای فیلمبرداری بسیار زیاد بود. امکاناتی که فیلمسازان آن دوره در اختیار داشتند، با امکانات فعلی تاجیکفیلم قابل مقایسه نیست. کارگردان برای ساختن فیلمش به هنرمندان و هنرپیشههای سراسر اتحاد شوروی دسترسی داشت. در فیلمهای شاهنامۀ باریس کیمیاگرف هم هنرپیشهها از تاجیکستان و روسیه و اوستیا و ازبکستان گرد هم آمده بودند تا آثاری را بیافرینند که تا کنون بر تارک سینمای تاجیکستان میدرخشد. زائور داخته میگوید که یکی از هدفهای ساختن فیلمهای شاهنامه، در کنار بزرگداشت فردوسی و آفریدۀ جاودانهاش، تجلیل از صلح و تقبیح جنگ بوده است.
باریس کیمیاگرف، کارگردان یهودیتبار تاجیک که به فردوسی علاقۀ بسیار داشت و پرخرجترین فیلمهای تاریخ سینمای تاجیکستان را بر مبنای شاهنامه ساختهاست، میخواست این سلسله را با فیلمی در بارۀ شخص ابوالقاسم فردوسی به پایان ببرد که عمر به او وفا نکرد و این طرح بزرگ نافرجام ماند. جنگ داخلی در پی استقلال تاجیکستان و هرج و مرج و بینوایی متعاقب آن امکان تولید فیلمهای پرهزینه را از تاجیکفیلم سلب کرده است.
این گرفتاریهای سراسری که سینمای تاجیکستان را در کنار دیگر عرصههای هنری و صنعتی زمینگیر کرد، افراد بااستعداد و بنامی چون زائور داخته را هم به گردابی از حوادث انداخت. او برای چندین سال دوربین عکاسی را جایگزین دوربین فیلمبرداریاش کرد و رویدادهای تاریخی تاجیکستان و زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم آن را ثبت تاریخ کرد.
زائور داخته در عرصۀ عکاسی هم خوش درخشید. نخستین نمایشگاه عکاسی وی سال ۲۰۰۴ در کاخ وحدت شهر دوشنبه برگزار شد. در پی آن راه زائور داخته به خارج از کشور، به عنوان عکاسی که تاجیکستان را معرفی میکند، هموار شد. وی تا کنون در چین، فرانسه، روسیه، آلمان، ژاپن و هند نمایشگاههای عکس برگزار کرده است. او توسط عکسهایش در نمایشگاههای برونمرزی خارجیها را با نماهایی از طبیعت، مردم و پوششهای سنتی تاجیکستان آشنا میکند.
زائور داخته امروز هم مقیم شهر دوشنبه است و برای نشریههای تاجیکستان عکاسی میکند.
در گزارش مصور این صفحه زائور داخته در بارۀ تجربیاتش، به ویژه در مورد فیلمبرداری فیلمهای شاهنامۀ باریس کیمیاگرف، صحبت میکند.
زیتون در ایران، با نام «رودبار» عجین شده است، زیتون فروشان در تمام شهرهای ایران بر تابلوهای خود عنوان «زیتون رودبار» را مینگارند تا کالای خود را مرغوب جلوه دهند، حتا آنها که کالای خود را درون وانتها در جادهها عرضه میکنند، با نوشتهای بر روی مقوا، عنوان «زیتون رودبار » را جار میزنند. رودبار منطقهای کوهستانی است واقع در کرانۀ سپیدرود در جاده رشت – قزوین که بزرگترین مرکز تولید زیتون در ایران به شمار میرود.
منطقۀ رودبار سراسر پوشیده از باغهای زیتون است. هر آنچه به چشم میآید باغ زیتون و درخت زیتون است. جز درخت زیتون درخت دیگری در ناحیه دیده نمیشود. درختان زیتون تنها باغها را در انحصار خود ندارند بلکه در خیابانها و حیاط خانهها نیز کاشته شدهاند. فصل برداشت زیتون اواخر پاییز است و برداشت به شیوههای مختلف از سنتی تا مکانیزه انجام میشود.
زیتون بر روی درخت هنوز سفت و سبز رنگ است که برداشت آغاز میشود. در روش برداشت سنتی میوۀ شاخههای پائینتر را با دست میچینند و برای تکاندن شاخههای بلند با چوب بر شاخهها ضربه میزنند تا میوهها بریزد.
زیتونهای تکانده شده در پای درخت، توسط زنان جمعآوری میشود و پس از شستوشو و خشک کردن، با سنگ به تک تک آنها ضربه میزنند و میشکنند. این شکستن باعث میشود که زهراب زیتون خارج شود. بعد زیتون را چند روز در آب میگذارند و آبش را هر روز عوض میکنند و سنگ نمک در آبش میاندازند و میگذارند یکی دوماه در بشکه یا دبههای پلاستیکی بخوابد تا تلخی آن گرفته شود. در این مدت زیتون حالت شور و روغنی پیدا میکند و آمادۀ عرضه به بازار میشود. به هنگام استفاده نیز مقداری ترشی و گلپر به آن میافزایند تا طعمهای اضافی تلخ یا شور آن گرفته شود.
اما این روش اندکی وقتگیر است. در سالهای اخیر برای تلخیزدایی از شیوه صنعتی استفاده میشود که سریعتر است. یعنی با افزودن ماده شیمیایی «هیدروکسید سدیم» یا «سود سوزآور»، در عرض چند ساعت از زیتون تلخیزدایی می شود. سپس در کارخانه، آنها را کنسرو یا هستهگیری میکنند. این روش مقرون به صرفهتر است هرچند مادۀ شیمیایی، طعم زیتون را تا حدی تغییر میدهد و این امر باعث ناخرسندی پارهای مصرفکنندگان میشود. مصرفکنندگان قدیمی منطقه، زیتون شکسته را با وجود اندکی تلخ بودن، به کنسرویهای گوشتی و بدون هسته ترجیح میدهند.
از زیتون – بجز مصرفی که در خوارک دارد - روغن هم میگیرند. روغن زیتون از بهترین روغنهای گیاهی به حساب میآید. زیتون خوراکی با زیتون که به کار استحصال روغن میآید به لحاظ زمان برداشت فرق دارد. زیتونهای خوراکی را زودتر میچینند و بقیه را که باید از آن روغن گرفته شود میگذارند تا بیشتر برسد و رنگ آن از قرمز و نارنجی به رنگ ارغوانی و سیاه متمایل شود. در این حالت زیتون نرم و تا حدی له و برای روغن گرفتن آماده میشود. به این زیتون در اصطلاح محلی «آبه زی» میگویند.
از زیتونهای نرمِ له شده در کارخانهها به روش صنعتی روغن زیتون میگیرند که مصارف خوراکی و طبی دارد و یکی از پرخاصیتترین روغنهای گیاهی به شمار میرود. با وجود آنکه درخت زیتون در برابر آفات تا حد قابل توجهی مقاوم است اما در سالهای اخیر آفتی به نام مگس زیتون به درختان ناحیه حمله کرده و موجب خسارتهایی شده است.
باغهای زیتون در ایران از قدیم الایام تنها در ناحیۀ رودبار وجود داشت اما در سالهای اخیر کشت آن در نواحی دیگر نیز باب شده است. چنانکه علاوه بر رودبار در مناطقی مانند قزوین، گرگان، شیراز و قم نیز کشت آن متداول شده است. البته برخی بر این باورند که زیتون رودبار طعم و مزۀ دیگری دارد و زیتونی که از نواحی روبار و طارم میآید کیفت بهتری دارد. طارم همسایه رودبار است ولی به لحاظ تقسیمات جغرافیایی در استان زنجان واقع است.
از نظر تاریخی، تا چندی پیش تصور میشد کشت زیتون در رودبار حدود ۸۰۰ سال قدمت دارد اما تازهترین کشفیات باستانشناسی در تپه باستانی «کلورز» در رستم آباد – شهری میان رودبار و رشت - نشان داده است که کشت زیتون در این منطقه به بیش از دو هزار سال پیش باز میگردد.
در محله « پایین بازار» رودبار که جاده اصلی تهران به قزوین از آنجا میگذرد، فروشگاههای عرضۀ زیتون هر مسافری را دعوت به توقف و خرید میکند. فروشگاهها بسیار خوش جلوه و رنگارنگ هستند و فروشندگان با حوصلۀ زیاد برای مسافرها تفاوت انواع زیتون را توضیح میدهند. همچنین بسیاری از فروشندهها با تعارف کردن زیتون پرورده و نمونه فرآوردههایی که دارند، ظرفهای یکبارمصرف کوچکی را به شما میدهند که میتوانید طعم محصولات را بچشید و سپس تصمیم به خرید بگیرید. ظاهرا بازار کسبه گرم است و تعدادی از این مغازهها سرقفلیهای سنگین دارند و حتا غیربومیهایی در این زمینه سرمایهگذاری کردهاند.
خوب است یادآوری کنیم که در ۳۱ خرداد ۱۳۶۹ خشم زمین منطقه رودبار را درگیر کرد و زلزلهای به شدت ۷.۷ درجه در مقیاس ریشتر این شهر و همسایهاش منجیل را با خاک یکسان کرد. آمارها نشان میدهد که این زلزله ۴۰ هزار کشته به دنبال داشته است. هنوز هم جمعیت رودبار نسبت به سایر شهرهای شمالی بسیار کمتر است که یکی از دلایل آن را تلفات زلزله میدانند. خانههای اکثریت مردم در این حادثه طبیعی تخریب شده و بسیاری از درختان زیتون نیز در زمان خود در این منطقه از دست رفتند. با این حال شهر از آسیبها و بلایای طبیعی، جان به در برده و رونق پیشین را بازیافته است. این روزها شهر حال و هوای خوبی دارد و درختان زیتون که عمدهترین دارایی کشاورزان منطقه هستند پربار و سرافرازند.
گزارش تصویری این صفحه حاصل سفری است به رودبار و گفتگو با چندتن از باغداران و فروشندگان اين منطقه در باره برداشت و عرضه زیتون.
بسیار پیش آمده بود که خواهان خرید زیورآلات برای خود بودم و ترجیح میدادم آنهایی را خریداری کنم که دارای هویت ایرانی و شرقی و البته مدرن و جدید هم باشد، ولی با صرف ساعتها در بازارها آنچه را که دلخواهم بود، پیدا نمیکردم و یا دست خالی برمیگشتم و یا بهناچار از طرحهای خارجی استفاده میکردم. مطمئنم که آنچه را که گفتم، بسیاری از خانمهای ایرانی تجربه کردهاند.
بارها شنیدهایم که هنر و صنعت جواهرسازی و زیورآلات رو به افول و نابودی است و دلیل عمدۀ آن ورود رقیب قدرتمند خارجی عنوان شده. آنچه که شاید بتوان دلیل اقبال زیورآلات خارجی دانست، شکل و طرحها و حتا در بعضی موارد قیمت آنهاست که موجب توجه خریداران نسبت به آن میشود. الگوهایی که امروز در بازارهای جواهرسازی ایران وجود دارد، بیشتر منطبق با تقاضا موجود است که بیشتر آن براساس مدلهای غربی است. اگرچه همچنان طرحهای محلی و سنتی در مناطق مختلف ایران وجود دارد، حضور طرح و نقشهای غربی آنقدر پررنگ بوده که وجود همتاهای محلی آنها غیرمحسوس شده است.
شکل دادن به طلا و دیگر فلزات قیمتی و زینت دادن آن با سنگهای زیبا هزاران سال است که در میان جوامع بشری رواج دارد. هنر و صنعت جواهرسازی در ایران قدمت چندینهزارساله دارد. آثار زیبا و چشمنواز بسیاری در ایران در زمینۀ ساخت زیورآلات از دوران باستان تا کنون به جای مانده که کمتر به آنها توجه شده و مورد بررسی قرار گرفتهاست. از قدیمیترین زیورآلات بهدستآمده میتوان به آنچه که در گورهای شهر سوخته یافت شده، اشاره کرد.
بعد از ورود اسلام به ایران، به دلیل اینکه حجمسازی و مجسمهسازی نوعی بتپرستی به شمار میآمد، تا حد زیادی مردم از آن پرهیز کردند، تا آنجا که نقاشی هم تحت تأثیر قرار گرفت. جواهرسازی و صنعت ساخت زیورآلات هم از این امر مستثنی نبوده و همین امر موجب افول این هنر شد.
مناطق مختلف ایران با توجه به جغرافیا و باورهای مردم آن زیورآلات خاص خود را دارد. به عنوان مثال میتوان به زیورآلات منطقۀ ترکمنصحرا اشاره کرد. یکی از اصلیترین عناصر زیورآلات ترکمنصحرا، آویزههایی است که صدایی مانند پر زدن پرندگان دارد. علاوه برآن میتوان به جعبههای کوچکی اشاره کرد که ترکمنها برای محافظت خود از نیروهای شر و بد از خود به گردن میانداختند. به عنوان یک مشتری جواهرات و زیورآلات، اگر نقش و نگارهای ایرانی با مقداری خلاقیت همراه بوده و رنگ و بوی مدرن داشته باشد، مطمئناً ترجیح میدهم که از آنها استفاده کنم تا نوع غربی.
در صنعت پوشاک و مُد به این مسئلۀ مهم توجه شده و اتفاقاً اقبال زیادی هم داشته است. "نیما بهنود" یکی از پیشگامان این روند بود که با طراحی لباسهای مدرن و با نقوش ایرانی توانست هویت و نقوش ایرانی را با مدرنیسم پیوند بزند. و اما در زمینۀ زیورآلات بهجرأت میتوان گفت که "امیرحسین دلبری" همین کار را انجام داد و با طراحی جواهرات مدرن که مزین به خطوط نستعلیق و اشعار فارسی است، گامی بسیار مهم در راستای احیا و نوسازی هنر جواهرسازی ایرانی را برداشته است.
در گزارش مصور این صفحه که عکسهای آن متعلق به "حسین مسافری" و تارنمای آقای دلبری است، به دیدن آفریدههای امیرحسین دلبری میرویم.
آیا کسانی که ۱۲۰۰ سال پیش سنگ بنای مسجد جامع اصفهان را نهادند، حدس میزدند روزی فرا رسد که این مسجد بخشی از میراث فرهنگی بشریت قلمداد شود؟ آیا فکرش را میکردند که ۱۰ سلسله حکومتگر ایران مسجد خشتی و ساده آنان را به جایی برسانند که سرآمد همه مساجد ایران شود و برازنده القابی چون موزه و دانشنامه هنر و معماری ایران باشد؟
گفتهاند آنان مردانی از اعراب قبیله تیم بودند که در قریه "طهران" از توابع اصفهان زندگی میکردند. ایشان در محله یهودیه اصفهان مسجدی را بنا نهادند و آن را به سال ۱۵۶ه.ق/۷۷۲م صاحب منبر ساختند. چنین شد که آن مسجد را "مسجد جامع" خواندند؛ زیرا جامعِ محراب و منبر بود.
مسجد قبیله تیم حدود ۳۰ درجه نسبت به قبله انحراف داشت. از اینرو، به سال ۲۲۶ه.ق/۸۴۰م تخریب شد تا این بار در محدودهای بزرگتر و رو به قبله ساخته شود. این مسجد، هنوز نشان بارزی از معماری ایرانی نداشت بلکه به سبک و سیاق مسجد پیامبر در مدینه، متشکل از شبستانهای ستوندار به هم پیوسته، دورادور یک صحن بود.
وقتی هم که در اوایل سده یازدهم میلادی، سلسله شیعه مذهب و ایرانی نژاد آل بویه قدرت را به دست گرفتند، این ساختار را دگرگون نکردند، بلکه شبستانها را از طرف صحن مسجد گسترش دادند و با ستونهای آجری منقوش زینت بخشیدند. در واقع، مسجد جامع آل بویه، مسجد دیگری بود که به وسیله "صاحب بن عَبّاد" وزیر دانشمند این سلسله ساخته شد و "مسجد جامع صغیر جورجیر" نام داشت. مسجد جامع قدیمی را نیز "مسجد جامع کبیر عتیق" میخواندند.
مهمترین دورههای گسترش مسجد جامع اصفهان
در اواخر سده یازدهم میلادی، سلجوقیان بر ایران مستولی شدند و اصفهان را به عنوان پایتخت قلمرو بسیار وسیعشان که از ماوراءالنهر تا مدیترانه امتداد داشت، برگزیدند. در این زمان، جامع عتیق اصفهان نه گنجایش جمعیت رو به افزایش این شهر را داشت و نه شکوه آن درخورِ دربار سلجوقیان بود. پس گسترش مسجد در دستور کار قرار گرفت و فصل تازهای در تاریخ آن گشوده شد که در عین حال، دورهای مهم از تکوین الگوی "مسجد ایرانی" بود.
ابتدا به سال ۴۷۳ه.ق/ ۱۰۸۰م "خواجه نظامالملک توسی"، وزیر بزرگ سلجوقیان، گنبد جنوبی مسجد را ساخت و شیوه بنای شبستانهای گنبد دار ایرانی را مرسوم کرد. سپس هشت سال بعد، رقیب سیاسی او، "تاجالملک ابوالغنائم شیرازی"، گنبد شمالی مسجد را (البته به عنوان یک مکان تشریفاتی و بدون کارکرد عبادی) بنا نهاد که خود گامی بزرگ برای شکوهمندی هرچه بیشتر مسجد جامع اصفهان بود. در دهههای بعد، چهار ایوان در چهار سوی صحن ساخته شد که سرآغازی بود بر الگوی مساجد چهار ایوانی؛ الگویی که از حدود ۹۰۰ سال پیش تا به امروز، معرّف مساجد ایرانی است.
از اینجا بود که ساختار مسجد جامع اصفهان قوام و دوام پیدا کرد. آنچه در سدههای بعد و توسط دیگر سلسلههای حکومتگر به انجام رسید، افزودن پارهای بناها به ساختمانهای دوره آل بویه و سلجوقی یا مرمت و تزئین بناهای قبلی بود. جالب این که به شهادت کتیبههای مسجد و کتابهای تاریخی، مردمانی از همه ایران در اعتلای مسجد جامع اصفهان نقش آفریدند. یکی رازی بود و یکی شیرازی؛ یکی اهل خراسان و دیگری اهل اصفهان و مردمانی پرشمار از نواحی دیگر ایران.
مجموعه عکس
مسجد جامع عتیق اصفهان، در سال ۱۳۹۱ توسط سازمان یونسکو در فهرست میراث فرهنگی جهان به ثبت رسید و تحت حمایتهای بینالمللی قرار گرفت.
در ویدئوی این صفحه به دیدار این مسجد میرویم و سخنان "سید محمد بهشتی"، رییس پژوهشگاه میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، را می شنویم که از اهمیت و وجوه امتیاز این مسجد بر سایر مساجد ایران میگوید. در آلبوم عکس نیز از میان فضاهای متعدد مسجد، ۲۰ فضای اصلی و پراهمیت را معرفی کردهایم. شرح عکسهای این بخش به طور عمده مبتنی بر پژوهشها و پیگردیهای "اوژن گالدیری" مرمتگر ایتالیایی است که از اواخر دهه ۱۳۴۰ تا سال ۱۳۵۷ مسؤولیت مرمت مسجد جامع اصفهان را برعهده داشت. همچنین با کلیک روی عکس میانه صفحه میتوانید مراحل مهم گسترش و تحول مسجد را ببینید.
شیراز نخستین و مهمترین شهر ایران بود که عکاسی و فنون مربوط به آن را گسترش داد و بهرهگیری از این فن جدید در دسترس مردم شهر بود. شاید دلیل آن را بتوان جغرافیای شیراز دانست که در راه مواصلاتی بین بوشهر و تهران بود. بوشهر دروازه اصلی واردات از راه دریا به ایران بود. بیشتر شرکتهای خارجی دفتری در شیراز داشتند و فناوری نوین را به این شهر وارد میکردند. البته، نباید این نکته را هم فراموش کرد که نسل اول عکاسان شیراز تحصیلکردۀ فن عکاسی بودند و در گسترش این هنر نقش مهمی ایفا میکردند.
"منصور صانع"، فارغ التحصیل رشتۀ عکاسی که پایاننامۀاش را درباره پیشگامان عکاسی در شیراز نوشته، میگوید: "میرزا حسن عکاسباشی نخستین عکاس شیراز بود. او به زبان انگلیسی مسلط بود و عکاسی را در هند از انگلیسیها فرا گرفته بود. بنابراین، به سبک علمی عکاسی میکرد."
اولین دکان عکاسی در شیراز توسط همین میرزا حسن عکاسباشی باز شد. او پشت بازار وکیل در یک کوچه که حالا کوچۀ عکاسباشی است، مغازۀ عکاسی باز کرد و این امکان را برای مردم عادی که فراهم کرد تا چهرۀ خود را ثبت کنند.
خانۀ او پشت بازار وکیل (نزدیک طاق اسکرو) بود که به سبک خانههای آن زمان اندرونی و بیرونی داشت. در قسمت بیرونی سقف خانه به جای آئینه کاری و نقاشی، پر از عکس بود. نام و مشخصات عکسها روی سقف نوشته شده بود. شیشۀ نگاتیوها هم روی شیشۀ دیگری نصب شده بود، تا به صورت اسلاید در بیاید. شیشهها روی درهای خانه نصب شده بود.
برادران عکاسباشی (یعنی میرزا حسن، میرزا محمدرضا، محمدرحیم و میرزا فتحالله) که بعداً نام "چهره نگار" را برگزیدند، از پیشگامان عکاسی بودند و تاریخ عکاسی شیراز را متحول کردند.
میرزا حسن که به یقین نگرشی فراتر از دید خیلی از عکاسان امروزی داشت، بسیاری از مکانها و نقاط دیدنی شیراز را حدود صد سال پیش ثبت کرده است. به نظرمنصور صانع، این کار نشان دهندۀ نگرش ژرف و جلوتر از زمان این عکاس است؛ این عکسها سندهای معتبر و با ارزشی از زمان زندگی میرزا حسن عکاسباشی است.
میرزا محمد رضا برادر دیگر، دومین عکاسخانه را در شیراز افتتاح کرد. اعلان و قیمت عکاسی و اسناد دکان عکاسی او پس از صد سال هنوز باقی است. در یکی از اعلانهای او آمده بود که امکان گرفتن عکسی به اندازه تمام قد یک انسان که یک وجب از بالا و یک وجب از پایین آن باز باشد، برای او مقدور بوده؛ یعنی او میتوانسته عکسی به طول دو و عرض یک متر چاپ کند. به گفتۀ صانع، الآن این کار با فنون عکاسی دیجیتال برای عکاسان ایران ممکن شده است. خلاقیتهای دور از ذهن آنان برای آن دوران عجیب بوده. در آن زمان عکاسان شیرازی عکس را حتا روی سنگ مرمر یا تخممرغ نیز چاپ میکردند.
میرزا فتح الله هم دکان عکاسی دیگری در شیراز تاًسیس کرد به نام فردوسی که در پشت ارگ کریمخانی واقع بود. این دکان به همت فرزند ارشدش تا چند سال پیش نیز فعال بود.
منصور صانع، که کتابهای "به یاد شیراز" و" پیدایش عکاسی در شیراز" را تالیف کرده میگوید: "یکی از منابع تاریخی برای تحقیق درباره وقایع بعد از جنگ جهانی در فارس عکسهای خانوادۀ چهرهنگار است که از درگیری بین عشایر با ماًموران حکومتی و تحصنها در تلگرافخانه برای اعلام همبستگی با آزادیخواهان تهران و مراسم اعدام گرفته شده است."
"بهمن جلالی"، مدرس و محقق تاریخ عکاسی ایران نیز در باره برادران عکاسباشی یا چهره نگار گفته است: "چهرهنگاران شیراز عکاسان بداهه بودند، یعنی آثارشان دارای خلوص و اصالت است. ساختارعکسهایشان کاملاً ایرانی و به دور از هرگونه تقلید است. بین عکس و مخاطب حایلی نیست و ترکیببندی عکسها ایرانی بودن آن را نشان میدهد."
عکاسخانههای شیرازی نور نداشت. عکاسخانهها را در حیاط خانهها برپا میکردند و برای اینکه نور را کنترل کنند، آلاچیقهایی میساختند که رویش درخت انگور بوده و برگهای این درختها نور را میشکسته و باعث میشده که نور کنتراست نداشته باشد . بیننده در این عکسها نور نرمی را حس میکند که انگار وجود ندارد. درست برخلاف عکسهای امروزی که نور، عنصری مشخص و قابل تشخیص است.
بهمن جلالی میافزاید: "این عکاسان آرایش و دکوری که برای عکسها استفاده میکنند، همان آرایش حیاط خانهشان است. شما در عکسهاشان گلدانهای شمعدانی میبینید، قالی و قالیچه میبینید. در دهۀ ۱۳۳۰با موج تجددخواهی این نوع عکاسی هم از بین برد و به جای قالی و قالیچه، ما مبلمان فرنگی میبینیم و سالهای بعد ما شاهد یک نوع بیقیدی در عکاسی هستیم که در بقیۀ چیزهایمان هم با آن درگیریم." به اعتقاد جلالی، متاسفانه هیچ نشانی از ایران در تاریخ عکاسی دنیا نیست. چرا که ما بهایی به عکاسان قدیم ایران ندادهایم.
گزارش مصور نگاهی دارد به فنون عکاسان شیراز که با توضیحات منصور صانع همراهی میشود.
همه چیز از دهه بیست شمسی آغاز شد. نوگرایی در هنرهای تجسمی، به خصوص نقاشی، زمانی وارد ایران شد که مکتبهای فکری آن، بیش از ۳۰ سال قبلتر در اروپا و غرب پایهریزی شده بود. گرایش به این جریانِ تازه تعداد زیادی از هنرمندان را جذب خود کرد. و حالا موزه هنرهای معاصر ایران در نمایشگاهی با عنوان "نوسنتگرایی در هنر معاصر ایران" میزبان دغدغهای ۷۰ ساله است.
اگر بنیان اصلی جنبش فکری و مکتبی پست مدرنیسم را استفاده از گذشته با نگاه نو بدانیم، نوسنتگرایی در هنر معاصر ایران نگاهی به تلاش پست مدرنیستی هنرهای تجسمی در ایران است؛ تلاشی که در نهایت خواستگاهی فرهنگی با قدمتی چند هزارساله را به رخ میکشد.
فرهنگ ایران ویژگی بارزی دارد؛ ظرفی بزرگ با شکلی منحصربه فرد که هرآنچه در آن بریزید به ناچار شکل ظرف را به خود میگیرد. از هزاران سال قبل تا امروز، این فرهنگ فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته است، اما در تمام این مدت یک اتفاق به طور مشترک بارها رخ داده است؛ «ایرانی شدن هر نگاه و مکتب فرهنگی».
این درست همان ظرفی است که به آن فرهنگ و هنر ایران میگوییم و این درست اتفاقی است که پس از ورود مدرنیسم به ایران برای هنر، فرهنگ و ادبیات هم رخ میدهد. کوبیسم، امپرسیونیسم، ناتورالیسم یا فوویسم، فرقی نمیکند، تمام اینها پس از ورود به ایران، پسوند ایرانی به خود گرفتهاند. کوبیسم ایرانی، امپرسیونیسم ایرانی و...
موزه هنرهای معاصر میزبان چنین رویدادی است. نمایشگاه نوسنتگرایی در هنر معاصر ایران تلاش میکند تا در تونلی تاریخی، "ورود مدرنیسم به ایران و ایرانی شدن مدرنیسم" را به علاقهمندان نشان دهد.
نمایشگاه با آثار نگارگری "محمود جوادیپور" آغاز میشود و پس از طی مسیر از "منوچهر شیبانی" به "جلیل ضیاءپور" میرسد. در ادامه پا به محدوده جنبش سقاخانه میگذاریم؛ جنبشی که گفته میشود مهمترین جریان فکری هنری معاصر ایران محسوب میشود. "حسین زندهرودی" و "فرامز پیلارام" و بسیاری از هنرمندان دیگر، دغدغههای این جریان فکری هنری را به نمایش گذاشتهاند.
ادامه مسیر اما در تونل تاریخی موزه هنرهای معاصر، بازدید کننده را به یکی از مهمترین اتفاقات هنری ایران میبرد؛ استفاده از خط در هنر نقاشی که به آن "خط نقاشی" گفته میشود. اثری از "منصوره حسینی" در این بخش خوشامدگویی و پس از آن آثار "حسین زندهرودی"، "فرامرز پیلارام" و "محمد احصایی" خودنمایی میکنند. "رضا مافی" و "نصرالله افجهای" هم بخش دیگری از این هنر زیبا را نمایش میدهند.
از اینها که بگذریم کم کم به هنر پس از انقلاب میرسیم. جایی که تعدادی هنرمند با جمع شدن در حوزه هنری اتفاقات تازهای را پدید میآورند. توجه به عکس و موضوعات اجتماعی بیشتر در آثار دیده میشود و تا امروز همین نگاه و اندیشه، راهنمای مسیر هنرمندان بوده است.
نوسنتگرایی در هنر معاصر ایران بیشتر از یک نمایشگاه ساده است. این نمایشگاه نشان میدهد که قابلیتهای فرهنگی ایران در روبرویی با مدرنیسم کم نیست و میتواند هنری ناب پدید آورد، هنری که "مدرنیسم ایرانی" را پدید میآورد.
ویدیوی این صفحه گزارشی است از نمایشگاه "نوسنت گرایی در هنر معاصر ایران" که با توضیحات "احسان آقایی" و "سعید فلاحفر" همراهی میشود. این نمایشگاه تا ۱۹ دی در موزه هنرهای معاصر تهران برپاست.
*"توران میرهادی" در سال ۱۳۰۶ خورشیدی در شمیران به دنیا آمد. پدرش از دانشجویان اعزامی به اروپا بود که در آلمان با بانویی هنرمند به نام "گِرتا دیتریش" پیمان زناشویی بست و به اتفاق در سال ۱۲۹۹ به ایران آمدند. زندگی بانوی آلمانی به همراه همسرش در خانهای سنتی که پدربزرگ در اختیار تمام افراد خانواده قرار داده بود، شروع شد. خانهای در پشت مدرسۀ سپهسالار که هر قسمتی از آن به بخشی از خانواده تعلق داشت؛ یعنی عموها، عموزادهها، همسران و فرزندان آنان هر کدام در بخشی از خانه زندگی میکردند. در آن زمان به دلیل نبود آب لولهکشی بیماریهای گوناگون در بین مردم شیوع داشت. بانوی آلمانی که شاهد مرگومیر بچههای زیادی بود، با خود عهد کرد نگذارد بچههایش تلف شوند. باغی در شمیران پیدا کرد. در فصل گرما که شیوع بیماری دوچندان میشد، به آنجا میرفت و چادر میزد و تابستان گرم و طولانی را در آنجا میگذراند. "تورانخانم" در یکی از همین چادرها به دنیا آمد و مدت سه ماه از نوزادی خود را در زیر چادر گذراند.
مادر اگرچه آلمانی بود، ولی بچهها را ایرانی بار آورد. به نظر میرسد نگاه ایرانی فرهنگنامۀ کودکان که در سراسر این کتاب ارجمند جریان دارد، باید نتیجۀ همین ایرانی بار آمدن تورانخانم باشد. تحصیل در مدرسۀ ایرانی دنبال شد. زبان رایج در خانه فارسی بود. حتا گاهی نیز مادر برای آشنایی فرزندان خود با ادب فارسی مجالس بحثی با شرکت اهل ادب ترتیب میداد، هرچند معتقد بود که بچههایش باید به یادگیری زبانهای دیگر هم بپردازند، زیرا هر زبانی را دروازهای میدانست که فرهنگی غنی از آن سر بر میآورد.
خانم میرهادی از خاطرات این دورۀ خود چنین یاد میکند: "آلمانی یاد گرفتن ما، ماجرایی خاص داشت. در طی سال تحصیلی، آموزش به صورت شفاهی بود. مادر به زبان آلمانی موضوعی را مطرح میکرد و ما نیمی فارسی نیمی آلمانی پاسخ میدادیم. ولی وقتی مدرسه تمام میشد و ما به شمیران میرفتیم، درس روزانه شروع میشد. صبح به صبح، شش روز هفته، سر ساعت هشت و سی، مادر سبد خیاطی خود را با جورابهای سوارخشدۀ ما بر میداشت و روی نیمکتی مینشست و ما پنج نفر را به نوبت صدا میزد. کتاب آلمانی سادهای را پیش روی ما میگذاشت. میدوخت و یا وصله میکرد و ما میخواندیم و پاسخ میدادیم. هر کدام نیم ساعت آموزش میدیدیم".
بدینسان خانم میرهادی آلمانی یاد گرفت و پس از آن برای یادگیری زبان فرانسه نزد معلمی توانا فرستاده شد و زبان انگلیسی را هم در دبیرستان نوربخش آموخت و به این ترتیب او و خواهر و برادرهایش به چهار زبان مسلط شدند. تحصیلات دبیرستانی تورانخانم در سال ۱۳۲۴ به پایان رسید. او به علوم، بهویژه زیستشناسی علاقهمند بود. پس در دانشکدۀ علوم ثبت نام کرد. در آن سالها مبارزه با بیسوادی در کشور شکل میگرفت و معلمان برجستهای چون "جبار باغچهبان" و "محمدباقر هوشیار" جوانان را برای شرکت در مبارزه با بیسوادی تعلیم میدادند. خانم میرهادی با روش تدریس آشنا شد و احساس کرد تدریس را دوست دارد. در واقع از آن زمان تا کنون عمرش به تدریس و تعلیم گذشته است.
جنگ جهانی دوم تازه به پایان رسیده بود که خانم میرهادی به فرانسه رفت تا در رشتۀ "روانشناسی و تعلیم و تربیت پیش از دبستان" تحصیل کند. وی در بارۀ خاطرات آن دوران خود چنین میگوید: "مردم کشورهای اروپایی در شرایط سختی زندگی میکردند. من هر روز جیرۀ مختصری دریافت میکردم. در آن هنگامه برای بازسازی ویرانههای جنگ اعلام آمادگی کردم. دو بار دواطلبانه برای بازسازی مناطق ویرانشده رفتم. یک بار به بوسنی و هرزگوین و یک بار به کوههای تاترا در اسلواکی که در ساختن راه آهن کارگری کردم. در فرانسه بودم که خبر تصادف برادر کوچکترم و از دست رفتن او به من رسید".
بعدها خانم میرهادی به تهران بازگشت و در سال ۱۳۳۴ بنیاد مدرسهای ملی را گذاشت. نام آن مدرسه به یاد برادرش فرهاد شد. گروه آموزشی فرهاد شامل کودکستان، دبستان و دبیرستان بود و تا زمان انقلاب گروه آموزشی مشهوری بود. خانم میرهادی تا یک سال پس از انقلاب هم سرگرم کار در مدارس فرهاد بود، ولی پس از آن تمام مدارس ملی از میان رفت و خانم میرهادی مشغول تألیف کتاب و شورای کتاب کودک شد که در سال ۱۳۴۱ بنیاد شده بود. از همه مهمتر او در ۱۳۵۸به تدوین فرهنگنامۀ کودکان و نوجوانان پرداخت. از این فرهنگنامه تا کنون ۱۳ جلد منتشر شده و همچنان کار بر روی آن ادامه دارد.
اینکه خانم میرهادی چه نقشی در آموزش کودکان ایرانی داشته است در این مختصر نمیگنجد. همین اندازه یادآور شویم که دو تن از استادان زمانی که از آموزش باز ماندند به کار فرهنگنویسی روی آوردند. یکی "دکتر محمدرضا باطنی" زبانشناس که به فرهنگهای انگلیسی- فارسی پرداخت و از این راه بر غنای زبان فارسی افزود و دیگری خانم میرهادی که به کار ارزنده فرهنگ کودکان و نوجوانان پرداخت.
در گزارش تصویری این صفحه زندگی و شرح فعالیتهای توران میرهادی را از زبان خودش میشنویم.
*این متن به استثنای بند آخر آن از روی "زندگینامۀ خانم توران میرهادی" تهیه و تدوین "ویولت رازقپناه" و "شهلا افتخاری"، انتشار انجمن آثار و مفاخرفرهنگی، چاپ اول ۱۳۸۵ تلخیص شده است.
اطراف برج لندن (Tower of London) چون دریای مواجی از شقایقهای سرخ سفالی است و انبوه افرادی كه از دور و نزديك برای دیدن آنها ميآيند تا ساعتی را به تماشاي این اثر، که یادآور یک واقعه بزرگ ملی است، بگذرانند. روزهای بازدید به پایان خود نزدیک میشوند اماعلاقهمنداني كه هنوز امكان ديدن آنها را نداشتهاند، خواهان تمديد آن هستند.
این اثر باشکوه به مناسبت صد سالگی جنگ جهانی اول به دست هنرمندان بریتانیایی آفریده شده و در معرض دید همگان قرار گرفته است.
۸۸۸ هزار و ۲۴۶ شقایق هر یک به یاد یکی از سربازان کشته شده ارتش بریتانیا در جنگ جهانی اول، از پنج آگوست تا یازده نوامبر (۱۴مرداد تا ۲۰ آبان) به مرور در خندق اطراف برج لندن کاشته میشوند، تا وسعت سرخی آن یاد این قربانیان راه آزادی را زنده نگه دارد.
بریتانیا در ساعت۱۱ شب ۴ آگوست ۱۹۱۴به آلمان اعلام جنگ کرد؛ جنگی که با حضور هزاران سرباز تا اعلام آتشبس در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ یکی از خونبارترین جنگهای دنیا شد. جنگی که بخاطرش هزاران زندگی از دست رفت، به نام دفاع از میهن و به نام آزادی. و این همه در حالیست که هنوز هم با گذشت صد سال و با وجود این همه بیزاری از خشونت و جنگ، با وجود همه نکوهشهای زبانی و اخلاقی و معنوی و مذهبی، جنگ و خشونت در اشکال و صورتهای مختلف در جای جای این کره خاکی هرروز دوباره و دوباره بازتولید میشود.
هنرمند این اثر خلاقانه "پل کامینز، Paul Cummins" است که در طول سالهای اخیر به شهرت رسیده است. او در توصیف این اثر میگوید: "این گلهای سرخ سرامیکی نه تنها منظره زیبا و بینظیری خلق کردهاند که از همه مناطق اطراف برج قابل دیدن است، بلکه ابعاد وسیع این چیدمان قدرتمند بصری، منعکس کننده ارزش والا و اهمیت یادبود صدمین سال از دست رفتن کسانی است که نباید از خاطر ما محو شوند".
پل کامینز برای خلق این اثر از وصیتنامه یک سربازبریتانیایی (اهل منطقه دربی شایر) الهام گرفته است؛ سربازی که او هم خود یکی از همین شقایقهاست. این سرباز در بخشی از وصیتنامه خود با آگاهی از اینکه همه همرزمانش مردهاند و او از همه طرف با خون احاطه شده، نوشته است: "دریاها و سرزمینهای سرخ از خون؛ جایی که فرشتگان از قدم گذاشتن در آن وحشت دارند". از همین یک جمله، ایده کاشت ۸۸۸۲۴۶ گل شقایق، هر یک به یاد یک سرباز جان باخته در جنگ یا بعد از آن، بوجود آمد. به گفته پل کامینز هدف او تنها ردیف کردن دسته دسته گلها در کنار هم و به دنبال هم نبوده است، این چیدمان امواج و قلهها و درهها را هم تصویر کرده است.
اجرای این چیدمان بر عهده هنرمند طراح "تام پایپر، Tom Piper" بوده است که به کمک ۸۰۰۰ داوطلب شقایقها را در اطراف برج لندن کاشتهاند. این گلهای سفالی در کارگاهی در دربی شایر، محل تولد سرباز الهام دهنده اثر، توسط هنرمندان انگلیسی ساخته شده است. ساخت هر یک از شقایقها که در اندازههای متفاوت، از سی سانتی متر تا یک متر و به شکلهای مختلف طراحی شدهاند، سه روز زمان برده است و سازندگان در سه شیفت کاری و ۲۳ساعت در روز مشغول ساختن این شقایقها بودهاند. به گفته تام پاییر برای ساختن این گلها از روش سفالگری در زمان جنگ جهانی اول و در کمترین حد ممکن از ماشین استفاده شده است. او میگوید خلق این اثر بیشتر متکی به دست و نیروی انسانی است و از این رو هر کدام با دیگری متفاوت است. هر گل دست ساز این دشت خون، به قیمت ۲۵ پوند به فروش رسیده و ده درصد از فروش هر یک بین ۶ بنیاد خیریه حامی قربانیان جنگ تقسیم میشود.
این اثر تا کنون میزبان حدود ۴ میلیون بازدیدکننده بوده است؛ از گردشگران خارجی و خانوادههای انگلیسی که از شهرهای اطراف به همراه کودکان خود برای بازدید از این اثر آمدهاند، تا مشاهیر و خانواده سلطنتی و ملکه انگلستان.
در نمایش تصویری این صفحه به تماشای شقایقهای سفالی برج لندن مینشنیم.