Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

هاله حیدری

وقتی می‌خواستم به رشت بروم دوستی سفارش کرد که حتما بازار ماهی‌ فروشان را ببینم. آدرسش را گرفتم و در اولین فرصت رفتم آنجا. مرکز شهر رشت نزدیک میدان شهرداری، راسته‌ای است که فقط ماهی می‌فروشند.

از دور صدای ماهی فروشان به گوش می رسید. ماهی سفید، ماهی آزاد، ماهی کفال، ماهی کپور، قزل آلا، ازون برون و ... ماهی دو هزار تومان، ماهی پنج هزار تومان، برای من این همه ماهی و این همه شلوغی در بازار، آن هم بازار ماهی فروشان، تازگی داشت.

در دهانه بازار زنیبل‌های زیبایی در یک ردیف کنار هم چیده شده بودند. این زنبیل‌های بزرگ پر بود از انواع ماهی که بعد از صید روزانه از استخرهای پرورش ماهی، رودخانه‌ها و دریای خزر به بازار منتقل شده بود.

چند جا عده‌ای جمع شده بودند دور تعداد زیادی ماهی که روی سنگفرش ریخته بود. یک نفر در آن میان با صدای بلند و با لهجه شیرین گیلکی می‌گفت: هشت هزار تومان، هشت هزار و پانصد تومان، هشت هزار و نهصد تومان. بعد هم سه بار تکرار کرد و گفت فروخته شد.

یکی زنیبل آورد و همه ماهی ها را جمع کرد. بعد مقدار زیادی دیگر ماهی روی زمین ریخته شد و دوباره قیمت گذاری شروع شد.

محمد یکی از فروشندگان بازار برایم توضیح داد که این کار هر روزه است و صیادان ماهی های صید شده را به این بازار می آورند و اینجا به قول معروف "چوب می زنند" و آن را با بالاترین قیمتی که خریداران پیشنهاد می کنند می فروشند.

این خریداران در واقع ماهی را در بازار می‌خرند و به صورت خرده فروشی در مغازه‌های دیگر نقاط شهر به مشتریان عرضه می‌کنند.

بازار ماهی فروشان رشت یکی از دیدنی‌ترین و زنده‌ترین جاهایی است که به عمرم دیده‌ام. شور و حرارت عجیبی در راسته ماهی فروشان جریان داشت. بعضی ماهی‌ها هنوز زنده بودند و در میان هم وول می‌خورند.

بعضی نیز روی پیشخوان مغازه کنار هم چیده شده بودند. برخی نیز به سقف آویزان بودند. ماهی شور و ماهی دودی از در و دیوار آویزان بود. تعدادشان گاه آنقدر زیاد بود که شیبه موزه بود تا مغازه ماهی فروشی.

گیلانی‌ها ماهی شور و دودی را به عنوان چاشنی استفاده می‌کنند. در ظرف‌هایی نیز تخم ماهی یا "اشپل" شور گذاشته بودند. از تخم ماهی تازه کوکو درست می‌کنند که فوق‌العاده لذیذ است و از "اشپل" یا تخم ماهی شور نیز به عنوان چاشنی غذا استفاده می‌کنند و معمولا جای ثابتی در سفره اکثر گیلانی‌ها دارد.

در سراسر این راسته فقط ماهی بود و ماهی. در اندازه‌ها و انواع مختلف. بوی ماهی فضا را پر کرده بود. از ماهی پرورشی گرفته تا ماهی رودخانه و دریا. برخی از فروشندگان نیز در حال تمیز کردن ماهی بودند.

در هیاهوی بازار گم شده بودم. همه دعوتم می‌کردند که از ماهی‌هایشان عکس بگیرم. یکی می‌گفت ببین خانم این ماهی هنوز زنده است. برخی با خوشرویی تمام درباره چگونگی نمک سود کردن ماهی می‌گفتند و برخی درباره نحوه طبخ آن.

ماهی فروش‌ها بعد از فروش معمولا ماهی‌ها را همانجا تمیز کرده و تحویل مشتری می‌دادند. با چنان تبحری پولک‌ها را جدا و شکم ماهی را خالی می‌کردند که هر لحظه فکر می‌کردم همین حالاست که دستشان را ببرند. در فاصله چند دقیقه ماهی‌ها را قطعه قطعه و تمیز شده تحویل مشتری می‌دادند.

برخی ماهی‌ها نیز کوچکتر از بقیه بودند که گیلانی‌ها به آن "کولی" می‌گویند و همانطور كامل سرخ می‌کنند.

بازار ماهی فروشان رشت و انزلی همیشه شلوغ و پرهیاهوست اما این روزها که زمان کمی تا عید نوروز مانده، شلوغ‌تر از همیشه است. جا برای سوزن انداختن نیست.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید

هزار سال پس از مرگ او گرش بویی

بیت شعری است از سعدی که روی در ورودی آرامگاه او نوشته شده‌است. هوای عصر است و باد خنکی از طرف کوه فهندژ می‌وزد و بوستان سعدی در دستم است و وارد باغ می‌شوم. کتاب را ورق می‌زنم و به روزگاری فکر می‌کنم که سعدی دامنۀ این کوه نشسته شعر گفته‌است، عاشق شده‌است و در این خانقاه که امروزه آرامگاهش شده، روزگار می‌گذرانده‌است. خانقاهی که در قرن هفتم هجری توسط خواجه شمس‌الدین محمد صاحب‌دیوانی، وزیر معروف آباقاخان، به مقبره‌ای تبدیل شد و به مرور بنا رو به ویرانی رفت، به طوری که در قرن دهم اثری از آن باقی نماند. روزگار چرخید تا اینکه کریم‌خان زند، عمارتی باشکوه بر فراز قبر شیخ شیرازی بنا نهاد.

عصرهای شلوغ شیراز از ترافیک پارامونت و عفیف‌آباد و پاساژهای پر هیاهویش می‌توان به سعدیه پناه برد. در فضایی آرام به‌دور از همۀ صداها و روزمرگی‌ها، می‌شود اندکی سعدی خواند، فالودۀ شیرازی خورد و به ماهی‌های حوض سعدی غذا داد.

پله‌های حوض ماهی را پایین می‌روم. در عمق ده‌متری قناتی وجود دارد که آب زلالی روان است و ماهی‌هایی که سرمست از این فضا در آب می‌چرخند. آن طور که "ابن بطوطه" نوشته‌است، در سال‌های ۷۲۵ و ۷۴۸ سعدی این حوض هشت‌ضلعی را ساخت و بعدها برای تجدید و بازسازی بنا این حوض کاملأ از بین رفته‌است.

در سال‌های قبل از بازسازی بنا هر سال صدها نفر در چهلمین روز سال در محوطۀ جلو آرامگاه سعدی جمع می‌شدند و آش نذری می‌پختند که در فارس "دیگ‌جوش" می‌نامند و از بامداد تا شب شادی می‌کردند و بر این باور بودند که یک ماهی قرمز که یک حلقه طلایی در بینی دارد، در آب بالا می‌پرد و می‌رود. ماهی‌های این آب، مقدسند و هیچ کس حق صید آنها را ندارد.

لب حوض می‌نشینم و به کاشیکاری‌های حوض ماهی خیره می‌شوم. کاشی‌کاری‌های داخل حوض ماهی که به سبک سلجوقی است و توسط استاد کاشی‌کار "تیرانداز" طراحی شده. رقص ماهی‌ها ناخودآگاه مرا به یاد شعر سعدی و روزگار پرماجرایش که به قول خودش همچون موی زنگی شده بود، می‌اندازد:
ز آب خُرد، ماهی خُرد خیزد / نهنگ آن به که با دریا ستیزد...

کف حوض سکه‌ها می‌درخشند. هر کدام نشانۀ آروزیی بوده که سرازیر این آب زلال شده‌است. مردم شیراز و اطراف، باورهایی خاص نسبت به حوض ماهی دارند و عده‌ای بر آنند که صاحب این آب، امام حسن، امام سوم شیعیان است. گروهی دیگر معتقدند، اگر دختر یا پسری دست و روی خود را با این آب بشوید، بخت او باز می‌شود و به خانۀ بخت می‌رود.

قاسم، پیرمردی که به قول خودش تمام موهایش را  در آرامگاه سعدی سفید کرده‌است، می‌گوید: "قدیم‌ها که هنوز آرامگاه جدید را نساخته بودند، هر سال روز چهارشنبه‌سوری مردم می‌آمدند اینجا، آب‌تنی می‌کردند و با جامی که به جام "چهل‌کلید" مشهور بود، روی سر خود آب می‌ریختند و اعتقاد داشتند که شفابخش است. الآن هم که آب‌تنی توی آب اینجا ممنوع شده، مردم بیرون از آرامگاه خودشان را به آب می‌زنند. برنامه‌شان هم این‌ طور است  که روز  چهارشنبه‌سوری زن‌ها و دخترها از ظهر تا نیمه‌شب شنا می‌کنند و از ساعت ۱۲ شب تا هشت بامداد نوبت پسرها و مردان است".

قاسم انگار دیگر توان ایستادن ندارد. روی نیمکت کناری می‌نشیند و ادامه می‌دهد: "داستان در مورد این حوض و این آب زیاد است. مثلأ در گذشته‌ فکر می‌کردند که این آب سحر و جادو را باطل می‌کند. و کشاورزهایی بوده‌اند که می‌آمدند یک پیاله آب از این حوض در جوی آبی که با آن مزرعه‌شان را آبیاری می‌کرده‌است، می‌ریختند تا دیگر محصولشان را آفت نزند. یا مثلأ مردم می‌آمدند، لباس‌هایشان را توی آب می‌شستند. فکر می‌کردند که اگر لباسشان در این آب شسته شود، دیگر بیمار نمی‌شوند."

قاسم به زمین خیره می‌شود، پوزخندی می‌زند و سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: "معجزۀ سعدی بوستانش است. شفای سعدی و بیرون آوردن از جهل، گلستانش است".

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهدی مرعشی

هنرمند مهاجر را شاید بتوان سالکی دانست که کارش گذشتن از حلقه‌های ناتوانی است. به روزگاری که زور زنجیرها هزار برابر می‌شود، مهاجر هنرمند پهلوانی می‌شود که می‌خواهد با نیروی «ارتباط» تمام  زنجیرها را بگسلد و «سخن» بگوید، و به زبان مادری سخن بگوید. 

چند سالی است که گروه تئاتر «هشت‌پا» در مونترال کار می‌کند و نمایش به روی صحنه می‌برد. بازی‌های قابل قبول، چیدمان صحنه خوب و درک درست کارگردان از متن نمایش و همخوانی روایت‌ها با زندگی امروز از ویژگی‌های این گروه تئاتر است. اما عامل شکل‌گیری این گروه و تداوم فعالیت‌هایش "نعیم جبلی" است، کسی که سال‌ها خاک صحنه خورده، نمایش‌های زیادی را کار کرده و حالا پای اصلی گروه هشت‌پاست، گروهی که از به هم پیوستن هشت نفر، یا هشت پایه درست شده. 

نعیم جبلی در سال ۱۳۵۸ در شهر رشت متولد شده. او فارغ‌التحصیل رشته بازیگری و کارگردانی از دانشکده هنر و معماری است. خودش می‌گوید که چه در دوران تحصیل و چه در طول فعالیت حرفه‌ای، همواره از محضر اساتید بنام تئاتر ایران بهره برده، از هرکدام چیزی یاد گرفته و در بسیاری از پروژه‌های تئاتری و تلویزیونی شرکت داشته است. با این همه روزگار برای یک تئاتری چندان هم خوش نبوده. در سال ۲۰۱۱ بعد از مهاجرت به کانادا، بنا نداشته تئاتر کار کند. می‌خواسته به «راه راست» برود شاید تا بی دردسر روزگار را بگذراند اما اتفاقی می‌افتد که او برمی‌گردد به صحنه، جایی که سال‌ها در آن بوده. بعد هم گروه تئاتر هشت‌پا را در مونترال کانادا پایه‌گذاری کرده و به اجرای نمایش به زبان فارسی پرداخته و تا به حال چهار نمایش را هم روی صحنه برده است. 

واقعیت این است که تئاتر در سرزمین مادری هم تماشاگر خاص خودش را دارد چه رسد به خارج از ایران که پیدا کردن تماشاگر سخت و گاه غیرممکن می‌شود. با این همه جبلی توانسته تماشاگران را در هر چهار نمایش به تماشای کارهای خود دعوت کند. البته تماشاگران هم نشسته‌اند و نمایش‌هایش را دیده‌اند و راضی از در سالن بیرون رفته‌اند. شاید راز این موفقیت را بشود مخاطبشناسی جبلی دانست. او در هر چهار نمایش بی‌آنکه به دام ساده‌انگاری و ابتذال بیافتد سراغ متن‌هایی رفته که به ریشه‌شناسی روابط انسانی می‌پردازد و تماشاگر هم خود را در دل صحنه می‌یابد. در «شام آخر» نوشته "فرهاد آییش" (که نعیم جبلی سال‌ها با او کار کرده) تماشاگر خود را دل روابط میهمانان خانواده‌ای می‌بیند، در «سیزیف و مرگ» نوشته "روبر مرل" با اسطورهای در زمان معاصر روبه‌رو می‌شود، در نمایش «هنر» نوشته "یاسمینا رضا" در دل جدالی بر سر هیچ  حضور می‌یابد و در نمایش خدای کشتار که آن هم نوشته "یاسمینا رضا" است با روابط دو خانواده آشنا می‌شود. دراین نمایش پسر یک خانواده دندان‌های پسر خانواده دیگر را می‌شکند. او در روابط این دو خانواده تمدنی ظاهری را می‌بیند که به خشونت می‌انجامد. جبلی البته سعی می‌کند تماشاگر غیرایرانی را هم جذب کند و نمایش‌هایش را با زیرنویس فرانسوی به روی صحنه می‌برد. 

یکی دیگر از سختی‌های جبلی در مهاجرت پیدا کردن بازیگر بوده. بخصوص برای کارهای اول او با کسانی نمایش را به روی صحنه برده که تا آن وقت تجربه بازیگری نداشته‌اند اما توانسته‌اند بازی‌های قابل قبولی ارائه کنند. گروه هشت‌پا هم برای اولین بار با همین «نابازیگر»ها شکل گرفته، کسانی که جبلی معتقد است نمره‌شان بیست روی بیست است. 

در شب‌هایی که گروه هشت‌پا نمایش خدای کشتار را برای اجرا در روزهای ژانویه آماده می‌کرد به دیدن تمرین‌شان رفتم و این گزارش حاصل آن دیدار است، دیدار تلاش جمعی که می‌داند زندگی صحنه‌ای است که باید روی آن خوب بازی کرد و گروه هشت‌پا خوب بازی می‌کند. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

بیش از ۱۵ سال تلاش، بالاخره گرافیست‌های ایران را صاحبخانه کرد. به همت انجمن طراحان گرافیک ایران و شهرداری و زیباسازی شهر تهران خانه قاجاری ارباب هرمز، به موزه گرافیک تبدیل شد و برای نخستین بار، نسل جوان گرافیست ایران شاهد نمایش ارزنده‌ترین آثار گرافیست‌های گذشته ایران هستند.

خانه ارباب هرمز، یکی از خانه‌های معروف و زیبا در منطقه تهران‌پارس، شرق تهران، است. بنا بر  مستندات تاریخی، عمارت مجید‌آباد یا ارباب هرمز،‌ بنایی متعلق به اواخر دوره قاجاریه بود در قریه‌ای به همین نام. زمین‌های این منطقه و باغی که خانه در آن واقع شده ابتدا در تصرف عین‌الدوله صدراعظم قاجار بود. اما نخستین مالک این اراضی و عمارت که به روشنی در اسناد تاریخی از وی نام‌برده شده، مرحوم حاج محمدخان ابری معروف به حاجب‌الدوله است. پس از وی این اراضی به فرزندش محمدحسین‌خان مشیرخلوت می‌رسد و پس از او و در زمان مظفرالدین شاه، در تصرف میرزا نصرالله ناصرالسلطنه قرار می‌گیرد.

بعد از استیلای مشروطه‌طلبان بر تهران، مالکیت این اراضی از ناصرالسلطنه که از طرفداران محمدعلی شاه بود، به لطفعلی امیر مفخم، فرزند امامقلی‌خان (حاجی ایلخانی) که از سران بختیاری بوده منتقل می‌شود. پس از امیر مفخم، به فرزندش ابوالقاسم‌خان بختیار می‌رسد.

هرمز آرش معروف به ارباب هرمز یکی از زرتشتیان زاده شده در محله خیرآباد یزد بود و زمانی که از هندوستان به ایران بازگشت در سال ۱۳۲۷ خورشیدی تهران‌پارس فعلی را از بیوه ابوالقاسم خان بختیار، بی‌بی عظیمه خانم بختیار، سه دانگ به نام خود و سه دانگ به نام همسرش، پری آگاهی آرش، خریداری کرد. تهران پارس  در حدود ۳۶ میلیون متر مربع مشتمل بر سه قریه‌ مجیدآباد، مهدی‌آباد و حسین آباد بود. ارباب هرمز با مشارکت آقایان وفادار تفتی و رستم مرزبان و مهندس ناصرزاده، پورتیمور و مهاجر، به نقشه‌برداری، خیابان‌کشی، تفکیک اراضی و احداث مراکز عام‌المنفعه شامل درمانگاه، مراکز پلیس، منابع آب، برق‌رسانی، مدارس و مسجد اقدام کرد.

عمارت فعلی معروف به ارباب هرمز با مساحت تقریبی ۹۰۰ متر مربع به سبکی ترکیبی از معماری سنتی با معماری غربی در دو طبقه به همراه زیرزمینی کوچک در ابتدا در باغی به وسعت یک میلیون متر مربع بنا شده بود که در حال حاضر ۴۲۰۰ متر مربع از آن باغ باقی مانده است. و اکنون این باغ و بنا، پس از تاریخی پر فراز و نشیب، به موزه گرافیک ایران رسیده‌ است.

با افتتاح این موزه در یک ماه گذشته، بیش از ۸۰ اثر شامل پوستر، طرح جلد کتاب، تبلیغات و صفحه‌های گرامافون از مهمترین گرافیست های ایران، در موزه گرافیک  به نمایش گذاشته شده‌ است. آثاری از هنرمندانی مانند مرتضی ممیز، فرشید مثقالی، قباد شیوا، ابراهیم حقیقی، جوادی‌پور و بسیاری هنرمندان دیگر که هویتی دگرگونه به این موزه داده‌اند.

۱۵ سال قبل زمانی که انجمن طراحان گرافیک ایران گرد هم آمدند، تشکیل موزه گرافیک ایران در دستور کار قرار گرفت. مدت زیادی گذشت و بارها ایجاد چنین موزه‌ای تا مرحله اجرا رفت و ناکام ماند. اما بالاخره در سال ۱۳۹۳ پس از مرمت بنای ارباب هرمز توسط سازمان زیباسازی شهر تهران، که پیش از این هم در فهرست میراث ملی به ثبت رسیده بود،  گرافیست‌های ایران هم صاحب خانه ای شدند.

 آثار هنرمندان در طبقه دوم بنا به نمایش درآمده اند و قرار است اتاق‌های طبقه اول به بخش اداری و فروشگاه موزه گرافیک ایران تبدیل شود.

آنچه در گزارش تصویری این صفحه می بینید نگاهی است به موزه گرافیک ایران پس از گشایش آن. به گفته مجید بلوچ، سرپرست کمیته موزه گرافیک، هنگام انتخاب آثار تلاش شده تا از هر هنرمند یک اثر به نمایش گذاشته شود. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 شهر بابل، واقع در مازندران، تا دورۀ پهلوی اول، "بارفروش" یا "بار فروش ده" نام داشت، اما در سال ۱۳۱۰به دلیل گسترش تجارت و افزایش جمعیت به شهر بدل شد و به بابل تغییر نام یافت.

بابل (بارفروش) در قدیم مرکز خرید و فروش کالاهای شهرها و روستاهای اطراف و مسیر تجارت کالاهای روسی بود. رضاقلی میرزا، نوۀ فتحعلی شاه قاجار در سفرنامه‌اش درباره بارفروش نوشته است: "بارفروش در قدیم دهی بوده است و بارهایی که با کشتی از حاجی ترخان (آستراخان در روسیه) به بندر مشهد سر (بابلسر کنونی) می‌آوردند به آن دیه حمل کرده و می‌فروخته‌اند، لهذا نام این قریه "بارفروش ده" شد. به تدریج جماعتی از تجار در آن ساکن شدند و آباد شد."

رضا شاه در سفرنامۀ مازندران در سال ۱۳۰۵، از زحمت حرکت در جاده‌ها برای رسیدن به مازندران یاد می‌کند و از همان زمان آرزوی داشتن خط راه آهن را در سر می‌پروراند. امروزه بابل یکی از شهرهای مهم شمال ایران در امور تجاری، دانشگاهی، پزشکی و کشاورزی و از نظر جمعيت بزرگترین شهر مازندران است.

تجارت در رده‌های متفاوتی در این شهر جریان دارد. بازار تولید مرکبات و مواد غذایی رونق دارد و سالانه درصد بالایی از نیاز داخل ایران را برآورده می‌کند. بازارها و بازارچه‌های فروش محصولات محلی در اکثر شهرهای شمالی ایران، همه روزه در محله‌های مخصوصی برپا می‌شوند. هر محله‌‌ای روز بخصوصی را برای بازار انتخاب کرده است؛ یکشنبه بازار، دوشنبه بازار، جمعه بازار و... .

رسم بر این است که فروشندگان محلی، اول صبح برای داشتن جای بهتر راهی بازار شوند. سحرخیز باش تا کامروا باشی. هر چند که این روزها هرچه محصولی طبیعی‌تر باشد، قیمتش بیشتر است، اما نبود واسطه‌ها و دلالان باعث ارزان تر شدن قیمت در این بازارها می‌شود.

شور زندگی در رگ‌های سبز این بازارها جاری است. از صبح زود همهمه و بوی سبزی تازۀ محلی از چند متری محل بازار شنیده و حس می‌شود.

شهر بابل هم مانند دیگر شهرهای کمربند سبز شمال ایران، بازار روزهای بخصوصی دارد. یکی از آنها بازار روز رضوان است که دو هزار متر مربع مساحت و ۴۴ مغازه در چهار طرف دارد. مغازه‌هایی که بیشتر محصولات کارخانه‌ای و منسوجات می‌فروشند. کشاورزان، جنگل نشینان و روستاییان هم محصولات خود را می‌فروشند. اگر مقدار محصول از حد معینی بیشتر باشد، مبلغی هم به مسئول بازار می‌پردازند.

به دلیل کوچک بودن این گونه بازارها، روابط بین فروشنده و مشتری نزدیکتر است. چانه زنی هم به وفور وجود دارد. داشتن لهجۀ محلی یکی از عوامل موفقیت در پایین آوردن قیمت است و نداشتن لهجه ممکن است مقداری بر قیمت بیفزاید.

با وجود این، گردشگران و مسافران زیادی مشتریان پر و پا قرص بازار رضوان هستند. عمدتاً  کالاهایی که در این بازار عرضه می‌شود، عبارتند از انواع سبزی محلی، حبوبات، انواع میوه، مرغ، تخم مرغ، مرغابی، ماهی، غاز، اردک، برنج، مرکبات، شیرینی خانگی، پوشاک و غیره.

فروشنده‌ها در بازار رضوان بیشتر زنانی هستند که از روستا صبح زود به سمت شهر می‌آیند، تا حاصل دست یا محصول باغ‌شان را بفروشند.

بازار رضوان نمونه‌ای است از فعالیت اقتصادی زنان روستا در شمال ایران. با گزارش تصویری این صفحه، به دیدن این بازار می‌رویم.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

مردان و زنانی که عمرشان از هفتاد و هشتاد بالاتر رفته؛ می‌توانند از شمیران قدیم داستان‌ها بگویند حیرت‌آور: دو سوی جاده مخصوص پهلوی (خیابان ولی عصر) از دو راهی یوسف آباد به بالا تا چشم کار می‌کرد بیابان بود و کشتزار و چند تایی هم باغ؛ پارک قیطریه به جنگلی می‌مانست پر از لانه مار؛ از اواسط شهریور، زوزه شبانه گرگ‌ها خواب را از چشم مردم می‌ربود؛ دروس صحرای بزرگی بود که اعیان و اشراف در آن به سوارکاری می‌آمدند؛ برف که می‌بارید تا یک هفته و بلکه بیش‌تر، عبور و مرور در امام‌زاده قاسم و جماران و جمال آباد و گلابدره ناممکن می‌شد؛ و... 
 
سن ما به این چیزها قد نمی‌دهد؛ اما این‌قدر به یاد می‌آوریم که بیست سال پیش وقتی از روی تپه الهیه به شمیران نگاه می‌کردیم، بیشتر خانه‌ها زیر چتر چنارها گم شده بود؛ در ولنجک هنوز سر و کله روباه پیدا می‌شد؛ خیابان مقصود بیک پر بود از کوچه باغ؛ در خیابان فرشته صدای نهر آب بیش از صدای ماشین شنیده می‌شد؛ و...
 
بی‌شک شمیران بیست سال پیش، همان جای ۴۰۰ سال پیش نبود که یک نویسنده عصر صفوی درباره‌اش گفته: "قطعه‌ای است از قطعه‌های جنان" اما شمیران امروز هم نبود که به جنگلی از آهن و سیمان بدل شده و طبق آمارهای مرکز سنجش آلودگی هوا، در بسیاری از روزها حتا از مرکز شهر نیز آلوده‌تر است. 
 
زبان نمی‌چرخد که بگوییم شمیران با آن اوصافی که از چشم اندازهای طبیعی و لطافت هوا و باغ‌های به هم پیوسته‌اش گفته‌اند، طی بیست سال و برای همیشه از میان رفت اما واقعیت چیزی جز این نیست!
 
در این شرایط تنها کاری که می‌شود کرد، ثبت و ضبط اسناد و مدارک تاریخی شمیران است؛ زیرا بیم آن می‌رود که علاوه بر شمیران، خاطرات آن نیز در غبار زمان محو شود؛ و این کاری است که مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهش‌های ایرانی – اسلامی) با تألیف و تدوین "دانشنامه تهران بزرگ" دنبال می‌کند. 
 
این دانشنامه دارای سه بخش است: شمیران، تهران و ری که اوایل امسال بخش اول آن، یعنی "شمیرانات" در ۲ مجلد منتشر شد. این ۲ مجلد دربردارنده حدود ۱۳۰۰ مقاله با موضوع مواضع و عوارض جغرافیایی مانند کوهها، دره‌ها، دشت‌ها، رودخانه‌ها، چشمه‌ها و آبگیرها؛ آثار و بناهای تاریخی؛ تاریخچه محله‌ها، خیابان‌های قدیمی و فضاهای شهری؛ باغ‌ها؛ قنات‌ها؛ آب‌انبارها؛ سقاخانه‌ها؛ رویدادهای تاریخی؛ شخصیت‌های علمی، فرهنگی، دینی، سیاسی و ورزشی؛ نهادها و سازمان‌ها؛ بیمارستان‌ها؛ مدرسه‌ها؛ دانشگاه‌ها، سینماها؛ موزه‌ها؛ نگارخانه‌ها؛ انجمن‌ها؛ ورزشگاه‌ها؛ زورخانه‌ها؛ نشریات و چاپخانه‌های قدیمی؛ بوستان‌ها و فضاهای سبز؛ مسجدها؛ تکیه‌ها؛ امام‌زاده‌ها؛ گورستان‌ها؛ کلیساها؛ کنیسه‌ها؛ آتشکده‌ها و دیگر پرستشگاه‌های غیرمسلمانان؛ و آداب و رسوم و فرهنگ عامه در محدوده شمیرانات است. 
 
تا بدین‌جا، نتیجه کار در حدّی بوده که دانشنامه تهران بزرگ به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برگزیده شده است. گزارش مصور این صفحه به این رویداد فرهنگی می‌پردازد. در این گزارش، به سراغ دست اندرکاران دانشنامه تهران بزرگ و نیز استاد سید عبدالله انوار – تهران شناس برجسته - رفته‌ایم تا توضیحات‌شان درباره محتوا و ویژگی‌های دانشنامه مزبور را بشنویم و به این بهانه، مروری داشته باشیم بر حال و روز شمیران در سالیان اخیر. 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
قمر احرار

هنوز تا آمدن نوروز صباحی چند باقی است، اما کودکان در گوشه و کنار تاجيکستان از همين حالا به پيشواز بهار رفته‌اند. در واقع، نشانه‌هايی از بهار است که از زير برف‌های آب‌شدۀ کوهستان سر کشيده و مژده از بهار می‌دهد و کودکان، با جمع‌آوری اين نشانه‌ها دربدر مژدۀ بهار را می‌پراکنند.

جشن "بای‌‌چيچَک" یا "گل بهمن" روز و تاریخ بخصوصی ندارد و وابسته به میل طبیعت است. هر گاه نخستین گل‌های بهمن جوانه بزنند و هر موقع چشم جستجوگر کودکان به اين گل‌ها بيفتد، مژدۀ رسيدن بهار در کوی و برزن طنين می‌اندازد. کودکان دسته‌های گل بهمن به دست، به خانه‌های محله سر می‌زنند و با خواندن شعرهای ويژۀ اين جشن و دادن يک خوشه از گل بهمن به صاحب‌خانه، پيام بهار را به او می‌رسانند و انتظار دریافت مژدگانی از او را دارند. صاحب‌خانه‌ها معمولأ با ريختن نقل و نبات و مغز و مويز به سفرۀ پهنی که کودکان از چهار گوشه‌اش گرفته‌اند، از پيام‌آوران بهار قدردانی می‌کنند.

زمستان برف‌خيز، جشن گل بهمن را جلوتر می‌کشد، چون گل‌ها زودتر از دامن کوه‌ها سر می‌کشند. اين جشن که در زمان شوروی کم‌رنگ شده بود، اکنون دوباره با شکوه تازه به شهر و روستاهای تاجیکستان برگشته‌ است. در اين روزها گروه گروه کودکان را می‌توان ديد که در کوه و پشته‌ها، زير سنگ و کلوخ دنبال گل بهمن می‌گردند تا برای خود جشنی بپا کنند. جشن گل بهمن، پيش‌درآمد نوروز است و نماد شادی مردم از پايان فصل سرما و بيدار شدن طبيعت.

در گذشته جشن‌های دیگری هم بودند که با گل و شکوفایی پیوند خورده‌اند. "نعیم حکیمف"، فرهنگ‌شناس و رئیس مرکز فرهنگی و معرفتی استان سغد، می‌گوید که تا آغاز سدۀ بیستم میلادی در خجند و پیرامون آن جشن دیگری هم با نام "گل‌گردانی" يا "گل سرخ" رایج بود. در آن روز مردم با ادای مراسمی ویژه از شکفتن گل لاله تجلیل می‌کردند و لاله را نماد خون سیاوش و نشان عشق پاک و بی‌آلایش می‌دانستند. اکنون از جشن "گل سرخ" خبری نیست، اما جشن طولانی گل بهمن است که جایگزین آن شده و گاه تا رسیدن نوروز در اين‌جا و آن‌جا برپا می‌شود.

گزارش مصور این صفحه از مراسم "گل بهمن" در گوشه‌ای از شهر باستانی خجند حکایت می‌کند.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ادینبورگ، فرهنگی‌ترین شهر اسکاتلند بار دیگر میزبان جشنواره‌ای است که هفت سال پیش جمع کوچکی از دانشجویان ایرانی این شهر بنیان گذاشتند. "سارا خردمند" از اولین بانیان این جشنواره که در طول این سال‌ها به آن وفادار مانده، می‌گوید خوشحال است که یک پروژه دانشجویی امروز تبدیل به نمایشگاه فرهنگ و هنر ایرانی شده است.  

علاوه بر نمایش فیلم، اجرای موسیقی، سخنرانی‌‌های ایرانشناسی، نمایشگاه‌های هنری، معرفی‌ غذاهای ایرانی؛ امسال جشنواره ایرانی ادینبورگ دو برنامه تازه دارد: توریسم و نمایش مد ایرانی. در این دو برنامه کوشیده شده تا از سویی تاریخ و جاذبه‌های گردشگری ایران شناسانده شود و نیز راه‌های دستیابی به آن‌ها در معرض دید بینندگان قرارگیرد، و از سوی دیگر با نمایش لباس‌های متنوع ایرانی، فرهنگ پوشش ایرانی از نگاه طراحان لباس معرفی شود. 

نغمه کیومرثی، دیبا مهرابی، گروه زریر (غزال ترکی و رعنا مدبر) و کورش غربی طراحان لباس؛ فریش البرزکوه، جسیکا هوارث (Jessica Howarth) و نازنین اعلایی‌نیا طراحان جواهر، آفریده‌های خود را، که از فرهنگ و هنر ایرانی الهام گرفته، در این برنامه به نمایش گذاشتند. بوته و جقه در فرش ایرانی و پارچه‌های ترمه، طرح‌های دوره قاجار و همچنین زیورآلات عشایر ترکمن‌ الهام‌بخش این طراحان بوده است. در مورد این که چرا نمایش مد به این جشنواره افزوده شده،  "فرناز محسن‌پور" از برگزارکنندگان می‌گوید: "در حالی‌که سخنرانی‌ها در باره تاریخ و فرهنگ برای میان‌سالان جذابیت دارد، برای جوان‌ها نمایش مد جذابیت بیشتری دارد. از همین رو جوان‌ها  به فراخوان ما برای شرکت برای انتخاب مدل شور وشوق بسیاری نشان دادند. بسیاری از جوانان هم کنجکاو بودند ببینند مد ایرانی دیگر چه چیزی است. با این کار ما فصل تازه‌ای را در معرفی فرهنگ ایرانی و ارتباط با جوانان با آن شروع کردیم. برگزارکنندگان و همکاران  این فستیوال نیز تقریبا همگی جوان هستند و ما علاقمندیم حضور جوان‌ها را هرسال بیشتر و بیشتر کنیم".  

"گلشید مولا" مدیر شرکت و وب سایت "النگو" که در اجرای این برنامه همکاری مستقیم داشته، معتقد است "در سال‌های اخیر موسیقی زیرزمینی ایران در مرکز توجه بسیاری در خارج و داخل قرار گرفته و در مورد آن بحث شده، اما کسی به مدهای جدید لباس ایران، که آن‌ها هم بدون تایید رسمی و به نوعی در زیرزمین ایجاد می‌شوند، توجه نکرده است. این جشنواره سعی کرده این پدیده را معرفی کند که در لایه‌های جامعه و برای آن‌ها تولید شده است". 

از نظر برگزارکنندگان جشنواره، رنگ، زیبایی و ظرافت برای زنان ایرانی اهمیت خاصی دارد. آن‌ها طرح و رنگ ایرانی را بر تن هر کس از هر ملیتی زیبا می بینند. به همین علت در روز نمایش، علاوه بر مدل‌های ایرانی، بانوانی از افریقا، انگلستان، اسکاتلند و از اروپای شرقی با پوشیدن لباس‌های ایرانی آن‌ها را به نمایش گذاشتند.  

جشنواره ایرانی ادینبورگ هر دوسال یک بار برگزار می‌شود. برنامه امسال که از تاریخ ۶ فوریه شروع شده و تا ۲۰ فوریه ادامه دارد، می‌تواند تصویری متفاوت و شاید عمیق‌تر از ایران دیروز و امروز ارائه کند.

 با تشکر از مریم هاشمی، مونا واقفیان، آزاده اخباری و دیگر برگزارکنندگان فستیوال ایرانیان ادیبنورگ که در تهیه این گزارش ما را صمیمانه یاری کردند، شما را به دیدن گزارش تصویری این صفحه دعوت می‌کنیم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

هایده چنگیزیان اکنون سال‌هاست که از باله دور شده و دیگر جایی هم برای رقصندگی باله ندارد. میان تهران و لیسبون در رفت و آمد است. اما در آرزوی روزی که بتواند باله را با همان شکوه گذشته‌اش به پیش ببرد. روزی که به همراه دوستان قدیمی‌اش "دریاچه قو" را اجرا می‌کردند و تماشاگران ایستاده برایشان کف می‌زدند. اما از همۀ اینها اکنون فقط خاطره باقی مانده‌ است.

شاید اگر ناصرالدین‌شاه از جوراب‌های زیبای بالرین‌ها خوشش نمی‌آمد، هنر باله هم در ایران شکل نمی‌گرفت و این‌گونه شاهدِ از میان رفتن هنری که می‌توانست بخشی از هنرهای مدرن این سرزمین تلقی شود، نمی‌بودیم. شاید تقدیر تاریخی این کشور است که با خوش آمدن و نیامدن سلاطینش، هنرها و صنایع رونق می‌گیرند و یا رو به افول می‌گذارند.
 
اما باید قبول کرد، ماجرای آشنایی ایرانیان با غرب بعضاً حکایت شگفت‌انگیز و گاه تبسم‌آفرین است. ورود صنایع جدیدی مانند راه آهن، هواپیما و حتا دوربین عکاسی از این نوع است. اما رقص باله نیز به نوبۀ خود جالب‌تر است. باله که در اصل به عنوان یک هنر شناخته می‌شود، برای ناصرالدین ‌شاه ایران که در سفرهای اروپایی خود، بالرین‌های ماه‌پیکر و سفیدجامه را دیده بود، از نوع دیگری جلب توجه کرد. ناصرالدین‌شاه که لباس‌های سفید و زیبای بالرین‌ها را دیده بود، به زنان حرم خود دستور داد که چنین لباس‌هایی بپوشند. زنان هم شلیته و یا همان دامن‌های کوتاه را با جوراب‌های سفید بلند می‌پوشیدند و به همین شیوه شد که تقلیدی مضحک از باله وارد ایران شد. 
 
باله نوعی رقص است. با وجود اصالت این هنر در فرهنگ‌های ملل مختلف همانند روسیه، ریشۀ باله را شاید بتوان در ایتالیا یافت. اما در فرانسه بود که باله فرم و شکل امروزی را به خود گرفت. باله همیشه رقصی است روایت‌کنندۀ موضوع یا داستانی. به عبارتی باله رقصی روایی است. وقتی باله را به صورت جزء به جزء نگاه می‌کنیم، در واقع یک‌سری حرکات کلاسیک است که توسط طراح رقص این حرکات زنجیروار کنار هم قرار می‌گیرند و با هم ترکیب می‌شوند و رقص باله را می‌سازند. گذشته از این که باله چگونه به ایران وارد شد و شاید اگر آن حکایت ناصری را پذیرا باشیم، هنر رقص و توجه ایرانیان به این هنر ریشه در تاریخ و فرهنگ ایران‌زمین دارد. 
 
هنر رقص در ایران، آنچنان در ذهن و زندگی ساکنان این سرزمین ریشه دارد که در بسیاری از افسانه‌ها و قصه‌های رایج در میان قوم‌ها و طایفه‌ها، به نوعی این هنر را در مسیر رویدادهای داستان‌های خود گنجانده‌اند. اما با تمام این توجهات فرهنگی به رقص، باله در این سرزمین نشکفته پرپر شد.
 
هایده چنگیزیان جزو همان نسلی است که هنر باله را با استادان مهمی فرا گرفت که از آن‌ها فقط نامی مانده‌ است. دوستانش به خوبی می‌دانند که باله هنری است که در ایران از میان رفته و دیگر نه جایی دارد و نه جایگاهی. با عصبانیت می‌گوید: "من نمی دانم! مگر می‌شود باله را در خانه و یا سالن آرایشگاه و یا در سالن ورزشی یاد گرفت! باله زمین خاص خود را دارد، باید روزی پنج تا هشت ساعت تمرین کرد. باید استادان ورزیده‌ای باشند که به‌خوبی بدانند که رقصنده چه‌قدر استقامت دارد. در غیر این صورت، با کوچک‌ترین اشتباه مچ پایش می‌شکند. عده‌ای با تماشای یک فیلم هالیوودی فکر می‌کنند باله به همین راحتی است و این خانم ناتالی پورتمن شده بالرین. کجای دنیا به همین راحتی طرف می‌شود بالرین؟ نه‌خیر، این‌طوری‌ها هم نیست". 
 
سعی می‌کنم با سؤالی دیگر قدری از عصبانیتش بکاهم، اما مثل اینکه سودی ندارد. نه اینکه آدم عصبانی است. بلکه از دورانی صحبت می‌کند که عمرش را به پایش گذاشته و اینک نوستالژی آن دوران او را رها نمی‌کند. حق هم دارد. می‌گوید: "الآن هم که مد شده به باله می‌گویند حرکات موزون؛ من هم می‌گویم حرکات ناموزون. اما باید قبول کنیم که این بچه‌هایی که دوست دارند باله یاد بگیرند، کاری از دست‌شان برنمی‌آید. نه استاد مجربی هست و نه جای مناسبی. حتا اگر هر دوی این‌ها باشد که جایی برای اجرا ندارند. بنا براین، یادگیری آن چه سودی دارد؟" 
 
شاید تقدیر تاریخی هم نتواند آرزوی چنگیزیان و هم‌دوره‌ای‌هایش را برآورده کند، اما باله هنوز هم در ایران طرفدارانی دارد و عده‌ای می‌کوشند با تمام مشقت‌های فراوان این هنر را زنده نگه دارند و برای فراگیری آن سختی‌های بسیاری را تحمل کنند. اما چنگیزیان معتقد است "ما تاریخ باله را در کوچه گذاشته‌ایم و رفتگر آن‌ها را برده‌ است".
 
اکنون باله در ایران به شکلی پنهانی و در گوشه و کنار فعالیت دارد. اما هستند ایرانیانی نظیر نیما کیان که سازمان منحل‌شدهٔ بالهٔ ملی ایران را که تا قبل از انقلاب در تالار رودکی تهران مستقر بود، در سوئد و با حمایت سازمان‌های فرهنگی و همپیوندی دولت آن کشور و تحت نام "سازمان باله ایران" بازسازی کرد. نمایش‌های این سازمان برگرفته شده از تاریخ و فرهنگ ایران و عموماً بازتاب‌دهندۀ موضوعات ادبی، تاریخی، عرفانی و اجتماعی است. گویی برای باله دو سرنوشت رقم خورده‌ است. علاقه‌مندان به این هنر یا باید تن به مهاجرت دهند تا بتوانند از این هنر بهره ببرند یا به طور کلی فراموشش کنند، گویی که اصلاً چنین هنری نبوده یا نیست.
 
در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی ساخته‌است، پای صحبت هایده چنگیزیان می‌نشینیم.
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

کارت پستال اولین بار در ۱۸۶۹ میلادی در کشور اتریش عرضه شد. در انگلستان از سال ۱۸۷۰ میلادی و در سوئیس، لوگزامبورگ و ایتالیا از ۱۸۷۴ میلادی از کارت پستال استفاده شد.

پیشرفت کار عکس‌برداری موجب شد که تصویرهای مختلفی روی کارت پستال‌ها پدیدار شود واز آن زمان بود که جمع‌آوری کارت پستال‌های عکس‌دار در بین مردم بسیار شایع شد و اوج آن در ۱۹۰۴ میلادی بود که به طور متوسط شانزده میلیون کارت پستال در هر هفته از پست خانه‌ها می‌گذشت. به غیر از آن، میلیون‌ها کارت پستال استفاده نشده و نو، توسط مردم جمع‌آوری می‌شد و تقریبا در تمام خانه‌ها کلکسیونی از کارت پستال وجود داشت.

آشنایی مردم ایران با کارت پستال از نیمه دوم قرن سیزدهم آغاز شد. ایرانیانی که به خارج سفر کرده بودند برای دوستان و نزدیکان خویش از اروپا کارت پستال می‌فرستادند. حتا برخی از رجال و سلاطین قاجار نیزدر مراسلات و نامه‌نگاری به ایران از کارت پستال بهره می‌بردند.

بعضی از کارت پستال‌ها به صورت ورقه‌های پستی به کار می‌رفته و تمبر پستی با تصویر ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه و دیگر شاهان قاجار روی آن‌ها چاپ شده است.

اصولا کارت پستال‌ها از لحاظ زیبایی و به خصوص از نظر توجه مردم نسبت به بعضی از شخصیت‌های تاریخی، رجال روزگار و وقایع مهمی چون مشروطه‌خواهی حائز اهمیت هستند. برخی از روحانیون و رجال دوره مشروطه تصاویرشان مکرر بر روی کارت پستال‌ها به چاپ رسیده است.

جمع آوری کارت پستال در ایران مانند سایر کشورها طرفداران بسیاری دارد. "ناصرالدین حسن‌زاده" از آن جمله است. او بیش از ۲۰ سال است که جمع آوری اسناد، اعلان‌ها، کارت پستال‌ها و عکس‌های تاریخی را با اشتیاق فراوان دنبال می‌کند.

امروزه مجموعه اسناد او توجه بسیاری از اساتید را به خود جلب نموده است. او می‌گوید: "مجموعه من شامل کارت پستال‌های دوران مشروطه، اعلان‌های دوران قاجار و مشروطه، دست نوشته‌های مختلف از نویسندگان و علما و شاعران معروف مانند دکتر شریعتی، جلال آل احمد، پروین اعتصامی، سهراب سپهری، عارف قزوینی، فروغ فرخزاد و دیگران است".

آقای حسن‌زاده حدود ۲۰ سال پیش اولین و مهمترین مجموعه‌ای که خریداری نمود مربوط به علی پاشا صالح استاد دانشگاه تهران بود که مجموعۀ بی نظیری از سفرنامه‌های خارجی و داخلی ایران را شامل می‌شد. او چندین سال بعد تعدادی از دست نوشته‌های علی اکبر داور وزیر عدلیه پهلوی اول و همچنین کارت‌پستال‌های بسیاری که مربوط به دوران مختلف ایران است را جمع‌آوری کرد.

قدیمی‌ترین سندی که آقای حسن زاده  در اختیار دارد مربوط به مصالحه نامه خرید و فروش زمین متعلق به دوران صفویه به تاریخ ۱۰۱۶ ه . ق است. وی تا کنون چند نمایشگاه از کارت پستال‌ها در موزه عکاسخانه شهر برگزار کرده و مقداری اسناد و اعلامیه هم به موزه مشروطیت تبریز اهداء کرده است.

آقای حسن زاده می‌گوید که در هر حال "این اسناد و مدارک مربوط به فرهنگ و هنر مردم ایران است و همواره منتظرم مسئولان امر مرا یاری کنند تا با نمایش آن‌ها در نمایشگاه‌های مختلف خستگی جمع‌آوری این مجموعه تبدیل به شوق دیدار مردم گردد". 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.