پرحرفی و لذت بردن از گفت و شنید، از جملۀ بارزترین صفات عمومی فرهنگ خیابانی ایتالیاست. تا جایی که حتا هر نگاه غیرحرفهای و توریستیای هم میتواند بهسادگی این مشخصۀ متمایزکننده را در میان ایتالیاییها سراغ کند.
ایتالیاییها به تأثیر از هوای گرم و مناسب مدیترانه و میراثداری از فرهنگ گفتگوی یونان باستان، از جملۀ مردمانی هستند که به صحبت کردن و گپ زدن روی بسیار خوشی نشان میدهند و ساعات متمادی از وقتشان را صرف حرف زدن با دوستان و آشنایان و هم محلیها در کوچه پس کوچهها و میدانهای شهر میکنند. در این میان معماری شهر و وجود میدانهای وسیع و فورومهای جامع نیز به گسترش این فرهنگ دامن زده است. فورومها، همان بازار و میعادگاههایی اند که از قدیم در ایتالیا مرسوم بودهاند. میدان در ایتالیا به مثابه مکانی است که در آن بیشترین استفاده از کلام و زبان جریان دارد.
در تمام شهرهای ایتالیا، چه بزرگ و چه کوچک، قسمتی مرکزی به نام "چنترو استوریکو" وجود دارد که مرکز تاریخی و هستۀ نخستین شهردر آنجا شکل گرفته است. بعدها شهرها لایههای جدیدتر و تازهتری پیدا کردهاند و رشد جمعیت شهر، لایههای فراوانی بر قسمت اصلی افزوده است. اما از پس گذر سالیان، همچنان هستۀ اصلی زندگی سنتی اجتماعی در همان قسمت کوچک تاریخی شهر جریان مییابد.
روال مرسوم شهرسازی در ایتالیا از دیرباز اینگونه بوده است: قسمت تاریخی شهر، از کلیسای جامع، شهرداری و میدانهایی تشکیل میشود که زمینۀ اجتماع مردم را فراهم میکند. در ایتالیای امروزین و به تبعیت از سنت دیرین زندگی در این کشور، مردم پس از ساعت کاری به میدانهای اصلی شهر میروند و از نخستین ساعات بعد از ظهر تا پاسی از شب را به گپوگفت سر میکنند.
همین استفادۀ فراوان از زبان و کلام در فرهنگ ایتالیایی باعث شده است که زبان ایتالیایی علیرغم نفوذ امپراطوریهای پرشمار دیگر در نقاط و دورههای مختلف تاریخی در این کشور، ثابت و از گزند تغییر و استحاله در امان بماند.
میدانها البته از جوانب دیگری نیز به شکلگیری فرهنگ اجتماعی ایتالیا، مدد رسانیدهاند. علاوه بر حضور کلیسای جامع و شهرداری که نیازهای اولیۀ روزمره را مرتفع میکنند، قهوهخانهها و رستورانها و مغازههای شناختهشدۀ شهر نیز در همین میدانهای اصلی واقع شدهاند. وجود همین مکانهای تجمع، میدانها را از یک جلوۀ هنر معماری به یک نمونۀ مهم برای درک بهتر از جامعه سوق دادهاند و باعث شدهاند تا این میدانها بیشتر بهسان فورومی برای گردهمآیی مردم و بستری برای رواج زندگی باشند.
نکتۀ دیگری که شهروندان را به سوی میدانها میکشاند، باور و اعتقاد به دین و مسیحیت است که هنوز هم در بسیاری از لایههای فکری شهری (خصوصاً شهرهای کوچکتر) رسوخ دارد. میتوان اینگونه گفت که علاوه بر جلوههای پرشکوه معماری کلیساهای جامع که از دورۀ حاکمیت کلیسا بر شهر به یادگار باقی ماندهاند و حالا نمادی از زیبایی شهر شدهاند، این مکانهای مقدس برای نیایش و راز و نیاز با پروردگار هم مورد استفادۀ مردم قرار میگیرند و بسیاری از آنها روزشان را با نیایش پروردگار در کلیساهای مرکزی شهر آغاز میکنند.
ایجاد فضایی برای عرضۀ کالا توسط فروشندگان دورهگرد و مکانی برای ارائۀ هنرهای گونهگون توسط هنرمندان ناشناخته نیز از جملۀ دیگر موارد استفاده از میدانها در فرهنگ و زندگی ایتالیایی به حساب میآیند. در بسیاری از شهرهای ایتالیا، بازار روزانۀ میوه و تربار در همین میدانها برپا میشوند و هنرمندان ناشناخته نیز از فضای میدان برای ارائۀ هنر و تواناییهاشان استفاده میکنند. تا جایی که حضور همین هنرمندان خیابانی در برخی میدانها به گونهای بدل به ویژگی فرهنگی شهر شده است. میدانهای "نوونا" در رم، "سن مارکو" در ونیز و "مجوره" در بولونیا از جملۀ میدانهایی هستند که به واسطۀ حضور همین هنرمندان خیابانی، در میان مردم و گردشگران کنجکاو، شهرت عمومی پیدا کردهاند.
در گزارش مصور این صفحه پروفسور دومنیکو دا مزی، استاد جامعهشناسی دانشگاه سپینزا در رم (Sapienza Università di Roma)، از میدانهای رم میگوید.
"استاد ابراهیم قنبریمهر" با نام اصلی "ابراهیم مشهدی قنبر" مرداد ماه سال ۱۳۰۷در تهران به دنیا آمد. در همان کودکی پدرش را از دست داد و در ۱۱سالگی مدرسه را رها کرد و به کار مشغول شد. ابتدا شاگرد حلبیسازی و سپس آهنگری شد و سرانجام به کار نجاری روی آورد.
قنبریمهر از دوران کودکی به شعر و ادبیات بسیار علاقه داشت. آن طور که میگوید به صورت کاملا تصادفی با شعر خیام آشنا و مجذوب آن میگردد و تا به امروز نیز خود را از مریدان خیام میداند. معتقد است آشنایی با شعر خیام تغییرات بسیار زیادی در زندگی او به وجود آورده است.
آشنایی با استاد ابوالحسن صبا در سال ۱۳۳۰ نقطه عطفی در زندگی قنبریمهر بود و به توصیه او بود که سازسازی را شروع کرد و "عشق به موسیقی برای او تبدیل به عشق صبا شد و عشق به سازسازی."
خاطره ابراهیم قنبریمهر دربارۀ ساخت ساز بربط
او مرتب ساز میساخت و نزد استادش میبرد و استاد هر بار توصیهای میکرد. تا این که سرانجام در سال ۱۳۳۵ یکی از سازهای قنبریمهر مورد تایید ابوالحسن صبا قرار گرفت. قنبریمهر میگوید "هرگز خاطرۀ لبخند و نگاه عمیق استادش را، لحظهای که با ساز ساخته دست او مینواخت، فراموش نمیکند". صبا همان شب با آن ویولن در رادیو برنامه اجرا کرد.
در سال ۱۳۳۶ قنبریمهر از طریق استاد صبا با "خوتسیف"، نوازنده چیرهدست ویولن، که آن زمان رهبر ارکستر سمفونیک تهران بود آشنا شد. و به واسطه این آشنایی بود که در سال ۱۳۳۸ به توصیه خوتسیف و پیشنهاد مهرداد پهلبد، رئیس وقت اداره هنرهای زیبا، برای کسب دانش و تجربه به کارگاه ساز سازی "واتلو" در پاریس رفت. در همانجا با ویولن نواز بزرگ روس، "دیوید اویستراخ" آشنا شد. اویستراخ با ویولن ساخت قنبریمهر نواخت، و در نامهای از او تمجید کرد. او میگوید: "من نامههای زیادی داشتم که موسیقیدانهای بزرگ برایم مینوشتند. ولی دیوید اویستراخ شاخص بود و نامه او برایم ارزش دیگری داشت."
پس از بازگشت از پاریس و کسب دانش و تجربه در کارگاه واتلو، مهرداد پهلبد پیشنهاد ساخت ساز بربط را به او داد. او تحقیقات وسیعی را درباره بربط ایرانی آغاز کرد اما به دلایلی ساخت این ساز تا سال ۱۳۷۸ به تعویق افتاد.
سال ۱۳۴۵ساخت اولینهارپ در ایران به دست ابراهیم قنبریمهر در کارگاه سازسازی اداره فرهنگ و هنر آغاز شد و به این ترتیب ایران هم به جرگۀ سه کشور امریکا، شوروی و فرانسه که توانایی ساختهارپ را داشتند پیوست.
در سال ۱۳۴۹ عدهای از آهنگسازان از جمله احمد پژمان، مرتضی حنانه و ثمین باغچه بان، که اجرای موسیقی جشنهای ۲۵۰۰ ساله را برعهده داشتند، تصمیم گرفتند از سازهای بادی و کوبهای دوران هخامنشی استفاده کنند. آنها ابتدا سفارش ساخت این سازها را به ارتش داده بودند. اما ارتش پس از دو سال کار موفق به ساخت این سازها نشد و به همین علت سفارش ساخت سازها به کارگاه سازسازی وزارت فرهنگ و هنر داده شد. قنبریمهر ۸ ماه برای ساخت این سازها فرصت داشت اما تلاش او و همکارانش باعث ساخت گنجینهای ارزشمند از سازهای بادی و کوبهای ملی از جمله کرمیل (سازی از خانواده بادی فلزی)، کرنای شمال، کرنای فارس، کرنای مشهد، گورگه (نوعی طبل)، سورنای بختیاری، سورنای دزفولی، سورنای کوچک، دهل و نقاره شد که هم اکنون تعدادی از این سازها در کارگاه سازمان میراث فرهنگی کشور نگهداری میشود.
پس از انقلاب، ابراهیم قنبریمهر، خود را بازنشسته کرد اما فعالیتهایش ادامه یافت. در سال ۱۳۷۴ شرکت گسترش فضاهای فرهنگی وابسته به شهرداری تهران تصمیم گرفت در شمال تهران موزهای به نام قنبریمهر راه اندازی کند. ابراهیم قنبریمهر هم متعهد شد هر سال سه ساز به موزه تحویل دهد و ۵ کارآموز تربیت کند.
او از فرصت و امکاناتی که در اختیارش قرار گرفته بود استفاده کرد و کار روی ساز بربط را با نزدیک به سه دهه تاخیر آغاز کرد. فعالیتهای اخیر او یک سال ادامه یافت اما در پی عزل کرباسچی ( شهرداروقت تهران) قرارداد او نیز با شهرداری فسخ و همکاریاش با موزه منتفی شد. و در سال ۱۳۷۸ موزه استاد قنبریمهر تبدیل به موزه موسیقی شد.
پس از آن قنبریمهر در کارگاه شخصی خود مشغول فعالیت شد و ساخت بربط ایرانی را به پایان رساند. وی با مطالعه و تحقیق روی نقش برجستههای طاق بستان، تخت جمشید و تصاویر به جا مانده از نوازندههای ایرانی در دوران قبل از اسلام میگوید: "چیز مهمی که احساسم به من میگفت این است که ذوق ایرانی نمیتواند سازی بسازد که بزرگتر از هیکل انسان باشد. وقتی نوازنده، سازعود را دست میگیرد تمام اعضای بدنش حالتی غیرعادی پیدا میکند. به هر جهت من با مطالعه و تحقیق تغییراتی در ساختمان عود به وجود آوردم و طوری آن را ساختم که صدایش به صدای ایرانی نزدیک باشد. نتیجه چیزی شد که الان هر بربط نوازی این ساز را دست میگیرد هم دستش و هم بدنش و هم سازش حالت طبیعی دارد".
در سال ۱۳۳۶ استاد حسین تهرانی مشکل تغییر صدای تنبک را با تغییر هوا با او در میان گذاشت و به این ترتیب اولین تنبک کوکی توسط قنبریمهر طراحی و بعدها در کارگاه سازسازی اداره هنرهای زیبا ساخته شد. از دیگر ابداعات مهم قنبریمهر طی سالهای اخیر ساخت گوشیهایی برای سازهای ایرانی مانند: کمانچه، سنتور، قیچک، تار و سه تار است که همگی با گام دنده کوک میشوند و هیچ وقت برگشت ندارند و از کوک خارج نمیشوند. کار با این سازها برای نوازندگان بسیار آسان میشود.
وی علاوه بر کیفیت صدای ساز، زیبایی آن را هم در نظر داشته است و با ابداع صنعت "مهرکاری" که تلفیقی از چوبهای رنگی با فلز برنج است به زیبایی ظاهری آن نیز افزود. نام این تکنیک -مهرکاری- درواقع اشاره به پسوند نام این هنرمند است.
وی این روزها نیز با وجود کهولت سن و بیماری کماکان ساعاتی را در کارگاه شخصی سپری و به کار روی سازهای ایرانی میپردازد. باید بگوییم که در تهیه این گزارش از کمکهای مرجان قنبریمهر، دختر استاد قنبریمهر، بهرهمند شدیم. از ایشان سپاسگزاریم.
در گزارش تصویری این صفحه استاد قنبریمهر از تجربیات و خاطرات خود در زمینه سازسازی میگوید.
کاوشهای باستانشناسی همواره بر دو محور، کاوش در گورستان و سکونتگاه انجام گرفتهاست. طی نیم قرن گذشته، بیش از نیمی از کاوشهای باستانشناسی ایران در گورستانهای باستانی و تاریخی به انجام رسیده است. حجم یافتههای باستانشناسی از حفاری گورستان، قابل شمارش نیست. با اینحال مطالعات انسانشناسی درستی روی اینهمه یافته باستانشناسی صورت نگرفته است.
گورستانهای باستانی، مملو از اشیاء گوناگون باستانی هستند، اشیایی که معمولا سالم و یا در حدی شکسته که با دو یا سه وصله ساده دوباره مثل روز اول قابل رویت هستند. از این جهت، باستانشناسان هم علاقهمندند تا در گورستان کار و آثار شاخصی به موزهها اضافه کنند. اما حفاری در گورستان، یک روی دیگر سکه هم دارد. مهمترین یافته باستانشناس در گورستان اسکلت است. یافتهای که معمولا با بیتوجهی از کنار آن عبور میشود. تا پیش از این باستان شناسان معمولا به دو یا سه یافته مهم در اسکلتهای باستانی اکتفا میکردند. جهت تدفین، شناسایی اسکلت از روی هدایای قبور، زن یا مرد بودن و ... اما طی دو دهه گذشته و با ورود دانشهای انسانشناسی به حیطه باستانشناسی، شاهد تحولی شگرف در مطالعه روی اسکلتهای به دست آمده هستیم.
انسانشناسی یافتههای باستانی، علمی تازه در علوم میان رشته باستانشناسی است، با اینحال نقشی مهم ایفا میکند. امروزه با ورود مطالعات ژنتیکی به عرصه انسانشناسی، مطالعات باستانشناسی هم متحول شده و یافتههای مهمی از چگونگی زیست در هزاران سال قبل به دست آمده است.
اما یک انسانشناس چه میکند؟ او نخست پس از کشف جنسیت اسکلت یافت شده، علت مرگ را جستجو میکند. علت مرگ همیشه کهولت سن نیست. وقتی با اسکلتهای باستانی مواجه هستیم، بیماریهای مرگبار، حوادث غیرمترقبه و جنگ، گاهی مهمترین عوامل مرگ هستند. انسانشناس تک تک این موارد را بررسی می کند. او در مییابد که چه بیماریهایی در گذشته جان افراد را میگرفته است. مطالعات او دریچه تازهای از علل مرگ و میر در گذشته را پیش روی همه باز میکند.
انسانشناس مطالعات گسترده ای روی جمجمه اسکلتها انجام میدهد. جمجمهها مهمترین شناسنامه جسمانی انسان در زیر خاک هستند. مطالعه جمجمهها علاوه بر کشف برخی بیماریهای خطرناک، مهمترین عامل شناسایی نژاد و مهاجرتها هستند. به گفته انسانشناسان، انسانها از نظر جمجمه به سه دسته اصلی سرمتوسطها، سردرازها و سرگردها تقسیم میشوند. در میان این تقسیمات گاهی با حدود زیاد و کم هم مواجه هستیم. انسانشناس از طریق مطالعه روی مجموعهای از جمجمههای به دست آمده از داخل یک گورستان در مییابد که چه نوع مهاجرت و از کدام نقطه به محل کاوش روی داده است. کشف موضوع، رازهای بیشماری از کیستی ما در سرزمینمان فاش میکند.
انسانشناسان همچنین با بررسی آداب تدفین بخش دیگری از فرهنگ گذشته را بازخوانی میکنند. آنها موارد یافت شده و شباهتها و تفاوتها را کنار هم میگذارند و نتیجهگیری میکنند.
یکی از گورستانهای مهم ایران که مورد مطالعات دقیق انسانشناسی قرار گرفته، گورستان شهر سوخته است. در این محوطه باستانی که نزدیک زابل واقع شده بیش از ۸۰۰ نمونه اسکلت شناسایی شد که اکثر آنها مورد مطالعات مختلف انسانشناسی قرار گرفتهاند. بیش از ۶۰ مورد مورفولوژی یا ریخت شناسی انسان در این گورستان مورد تحقیق قرار گرفته و رازهای بیشماری از مهاجرتهای بزرگ را فاش کرده است.
مطالعه در این شهر باستانی حتا نمونههای منحصر به فردی از علوم پزشکی در بیش از ۴۰۰۰ سال قبل هم فاش کرده است. برای نمونه جمجمهای در این محوطه یافت شده که به دختری ۱۴ ساله تعلق دارد و جراحی جمجمه روی سر او مانع از مرگاش شده است. این جراحی تا کنون به عنوان قدیمیترین نمونه جراحی در جهان شناخته شده است.
همچنین مطالعات زیادی روی جمجمههای به دست آمده در محوطه تالش در شمال ایران، منجر به شناسایی قومیتهای مختلف و تجمع آنها در منطقه تالش، بر اثر مهاجرت شده است. این مطالعات نشان میدهد که چگونه در بیش از ۳ هزار سال قبل، ساکنین جدیدی با جنگ یا ازدواج پا به منطقه گذاشتهاند و تحولات جدیدی را ایجاد کردهاند.
با اینهمه مطالعات انسانشناسی هنوز در علوم باستانشناسی ایران جدی گرفته نشده است. هنوز هم برخی محوطههای گورستانی پس از باز شدن و خالی کردن اشیاء آن توسط باستانشناسان، بدون مطالعات انسانشناسی رها میشوند و اسکلتها از بین میروند.
در همین رابطه گزارشی ویدئویی یا گفتگو با "فرزاد فروزانفر"، پژوهشگر انسانشناس در باستانشناسی، ساخته شده است که میتوانید آن را در همین صفحه ببینید.
روز سیزدهم تیرماه سال ۱۳۹۴ خورشیدی، دو اثر تاریخی ایران، یعنی "محوطه باستانی شوش" و "منظر فرهنگی میمند" در فهرست میراث فرهنگی جهان به ثبت رسیدند. این دو، هیجدهمین و نوزدهمین آثار ایرانی هستند که در این فهرست جای میگیرند.
ثبت جهانی آثار تاریخى - فرهنگى برابر کنوانسیون " حمایت از میراث فرهنگى و طبیعى جهان" صورت مىپذیرد که در سال ۱۹۷۲ میلادى در سازمان آموزشی، علمى و فرهنگى ملل متحد (یونسکو) تصویب شد. این کنوانسیون بر این مبنا شکل گرفته است که آثار تاریخى و فرهنگى، فارغ از مرزهاى جغرافیايى و سیاسى متعلق به فرهنگ بشرى هستند و تمام ملت ها در قبال نگاهدارى شان مسئولیت دارند. بنابراین کنوانسیون ۱۹۷۲ میکوشد تا با فراهم آوردن فهرستی از این آثار، یک نظام همکارى و مساعدت بینالمللى را برای حفاظت و تشخیص میراث فرهنگی جهان شکل دهد.
ثبت آثار فرهنگى و طبیعى در فهرست جهانى از طریق کمیته بینالدولى به نام "کمیته میراث جهانى" صورت مىپذیرد که اعضاى آن از میان کشورهاى عضو کنوانسیون ۱۹۷۲ انتخاب مىشوند. این کمیته تقاضاى دولتها براى ثبت آثار را بررسى میکند و در صورت احراز شرایط پیشبینى شده، به تصویب میرساند.
شهر شوش در استان خوزستان که محوطه باستانی آن پس از طی یک فرایند 2 ساله به ثبت جهانی رسید، یکی از کهنترین شهرهای جهان به شمار میرود که زندگی در آن همچنان ساری و جاری است. پیشینه شکلیابی این شهر (ابتدا به عنوان یک دهکده) به هزاره هفتم پیش از میلاد بازمیگردد و از هزاره پنجم پیش از میلاد کمابیش در روشنای تاریخ قرار میگیرد. این شهر طی دو دوره به اوج شکوفایی رسید: یکی دوران تمدن عیلام (۲۷۰۰ تا ۶۴۰ پیش از میلاد) که تختگاه عیلامیان بود؛ و دیگری دوران هخامنشی (۵۵۹ تا ۳۳۱ پیش از میلاد) که همراه با شهرهایی چون بابل، هگمتانه و پرسپولیس، یکی از تختگاههای مهم دولت هخامنشی به شمار میرفت و به عبارتی، پایتخت سیاسی و اداری آنها در فصل زمستان بود. شوش در اعصار بعدی نیز رونق خود را حفظ کرد تا این که مقارن استیلای مغولان بر ایران (سده ۱۳ و ۱۴ میلادی) رو به افول نهاد؛ به گونهای که امروزه از شهرهای نسبتا کوچک و کم جمعیت استان خوزستان است.
بازشناسی محوطههای باستانی شوش از اواخر سده نوزدهم میلادی توسط کاوشگران فرانسوی آغاز شد؛ فرانسویانی مانند "مارسل دیولافوا" و "ژاک دمورگان" اگرچه توانستند از پس سدهها و هزارهها، غبار فراموشی را از چهر شوش برگیرند و تمدن درخشان آن را به جهانیان معرفی کنند اما برای این کار هزینه گزافی را از ایرانیان ستاندند. آنها طی چند مرحله، هزاران اثر تاریخی بیهمتا را از شوش به فرانسه بردند تا زینت بخش موزه لوور در پاریس باشد.
نخستین گزارش مصور این صفحه که اولین بار در اسفندماه سال ۱۳۷۸ با عنوان "شوش در دامن لوور" منتشر شد، نگاهی دارد به روند کاوش فرانسویان در شوش و خروج آثار تاریخی این شهر به مقصد فرانسه.
دومین محوطه تاریخی که چند روز پیش به عنوان نوزدهمین اثر ایرانی در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت شد، "منظر فرهنگی میمند" در استان کرمان و از توابع شهر بابک است. همه فضاهای معماری این روستا در دل صخره کنده شدهاند و یکی از نابترین مناظر نیمه بیابانی ایران را پدید آوردهاند. برخی پژوهشگران میگویند، نخستین سازههای میمند "مهرآبه"هایی بودند که در دل صخرهها و مشرف به باریکۀ آبی که از میانه روستا میگذشت، کنده شدند. سپس خانههای مردم پیرامون همین مهرابهها و در مسیر نهر آب شکل گرفتند. این زمان را به طور تقریبی بین هزاره ششم تا پنجم پیش از میلاد برآورد کردهاند.
شگفت اینکه میمند توانسته است طی چند هزار سال حیات فرهنگی خود را تداوم ببخشد و میراث آن را به عصر جدید برساند. تا حدود نیم قرن پیش ۴۰۶ خانۀ صخرهای میمند با ۲۵۶۰ اتاق، جایگاه زندگی شش تا هفت هزار نفر بود، اما اکنون جمعیت روستا از صد نفر فراتر نمیرود. اکثر این افراد را زنان و مردان سالخورده تشکیل میدهند. وجود ایشان از این حیث حایز اهمیت است که میتوان در شیوه زندگی، معیشت و نیز گویش آنان، آخرین جلوههای فرهنگ باستانی این منطقه را ملاحظه و مطالعه کرد.
دومین گزارش مصور این صفحه که نخستین بار در خردادماه ۱۳۸۹ با عنوان "آخرین پاره ایران باستان" منتشر شد، معرفینامهای است از میمند به روایت دو تن از کهنسالان این روستا. یکی از آنان شادروان "محمود مدیحالمکتبی"، شیخ روستای میمند است که کمتر از یک سال پس از انتشار این گزارش در سن ۹۰ سالگی بدرود حیات گفت. روایت او از پیشینه میمند اگرچه در تراز پژوهشهای تاریخی خالی از اشتباه نیست اما روایت نابی است از آنچه میمندیان قدیم درباره زادگاهشان گمان میبردند.
در شهرک بیشکِنت ناحیۀ "شهرتوس" در جنوب تاجیکستان، محلی هست با نام رازآمیر "چهل و چهار چشمه". این منطقه در امتداد مرز با دو کشور ازبکستان و افغانستان واقع است و از شهر دوشنبه ۸۰ کیلومتر فاصله دارد. "شهر توس" در هر فصل سال گرمتر از دیگر نقاط تاجیکستان است و در فصل تابستان دمای هوا تا به ۴۵ درجۀ سانتیگراد میرسد. حضور در کنار این چشمۀ مصفا در روزهای گرم لطف خاصی دارد.
موقعیت چشمه در قلب بیابانی خشک باعث شده که در بارۀ پیدایش آن روایتهای افسانهگونۀ فراوانی بافته و نقل شود. بیشتر روایتها با نام حضرت علی گره خوردهاند. چهل و چهار شاخۀ خرد و بزرگ این چشمه از سینۀ یک تپه میجوشد و مردم محلی به خاصیت درمانی آن باور دارند.
باورهای مردم همچنین شامل حال جانوران این محل میشود. مثلاً میگویند که ماهی و مارهای "چهل و چهار چشمه" با هم رفیقند و هرگز به همدیگر زیان نمیرسانند. اما مهمترین چیزی که به مهمانان تازهوارد توصیه میشود، پرهیز از خوردن ماهی این محل است. میگویند، تا کنون هر کسی ماهی چهل و چهار چشمه را خورده، مرده است. مقامات محلی بهداشت پس از پژوهشی مفصل دریافتند که در ترکیب گوشت این ماهیها آب نقره موجود است و در صورت پختن یا سرخ کردن ماهی، آن آب نقره به زهر کشنده تبدیل میشود. در نتیجه ماهیهای چهل و چهارچشمه از آتش ماهیتابهها در امان ماندهاند و باوری در میان مردم روستاهای اطراف رایج است که ماهیهای این محل از سربازان لشکر علیاند.
رمز و راز چهل و چهار چشمه و باشندگان آبهایش به این منطقه حالت تقدس و تبرک داده است. مردم محلی و حتا محلهای دوردست، اگر به عارضهای گرفتار شدند، در آب چهل و چهارچشمه غسل میکنند و جالب این جاست که در بیشتر موارد با اخلاصی که به خاصیت طبی این آبها دارند، درمان مییابند. به ويزه آنانی که مشکل بينايی دارند، با ايمان و اخلاص با آب اين چشمه، چشمهايشان را میشويند، تا شايد آب مبارک معجزهای به عمل آورد.
از آب چهل و چهار چشمه برای تفأل هم استفاده میشود. باورمندان نيتی میکنند و دست در آب میاندازند و بیدرنگ تعدادی سنگ ريز آن را بيرون میآورند. اگر شمار سنگها جفت باشد، آرزوی آنها برآورده میشود، و اگر فرد، ناکام خواهند شد.
حرمت چشمه پیش مردم محلی ضامن پاکیزگی آب آن است.
در گزارش مصور این صفحه به محل چهل و چهارچشمه در ولایت ختلان تاجیکستان سری میزنیم و از باورهای مردم در بارۀ ویژگیهای این چشمه میشنویم.
در سفری که به خوزستان داشتم، در مسیر اهواز- سوسنگرد مهمان خانواده حیدری در روستای بردیه شدم. روستای بردیه در۶ کیلومتری شهر سوسنگرد و در مسیر اصلی سوسنگرد- بستان قرار دارد و خانواده حیدری سه سالی میشود که رسم قدیمی عربها را زنده و مُضیف یا همان مهمانخانه را از نو برپا کردهاند.
مضیف در حقیقت بنایی است که عربها آن را تنها با استفاده از نی برای میزبانی از مهمانانشان در خارج از محیط خانه میساختند. در قدیم بیشتر خانههای عربهای خوزستان مضیف داشت و ساخت خانه با نی از ویژگی معماری خانههای خوزستان در گذشته بوده است. اصل سازه مضیف روی حفاری چالهای است که قرار است در آن قرار گیرد و ساخته شود. تنها افراد خاصی هستند که میتوانند مختصات هندسی این چالهها را تعیین کنند و آن را به صورت دستی و نه با بیل مکانیکی حفر کنند. هرچه چاله موربتر باشد هلالی ستونها و سقف بهتر شکل میگیرد. پس از کندن چاله و آمادهسازی نیها، به صورتی که پوسته آنها باید جدا شود، نوبت به تثبیت ستونها در گودالها میرسد که آن را با ملات کاهگل محکم میکنند و برای هلالی کردنش روی هر ستون دو نفر بالا رفته و آن را شکل میدهند. تعداد ستونها نیز فرد است و از سه تا نوزده ستون میرسد. پس از گذشت دو روز ملات ستونها خشک میشود و نوبت به دیوارهها و سقف میرسد و سپس چیدمان وسایل داخلی آن با وسایلی چون فرش، متکاهایی برای تکیه زدن، منقل، صندوقچه، دله و فنجانهای قهوه و سایر وسایل قهوهخوری و همین طور صنایع دستی محلی.
مضیف در ندارد ولی ورودیاش باید رو به قبله باشد و با ارتفاعی کم تا هرکس وارد آن میشود به احترام کسانی که در آن نشستهاند خم شود. مهمان سلام و احوالپرسی را از اولین کسی که کنار ورودی نشسته شروع میکند. معمولا افراد میانسال بالای مضیف مینشینند و صاحب مضیف از آنها با قهوه پذیرایی میکند.
آخرین مضیفی که خانواده حیدری داشتند در سالهای جنگ که تانکهای عراقی تمام منطقه را اشغال کرده بودند، از بین رفت. حالا پس از سالها پسران خانواده برای آنکه دل پدر پیرشان را به دست آورند، مضیفی نو با کمک و راهنمایی پیرمردان روستا ساختند و برای ساختش حدود هشت میلیون تومان هزینه کردند. مضیف ساخته پسران یازده متر طول، سه و نیم متر عرض و چهار متر ارتفاع دارد.
من و دوستانم نیز ساعاتی را در مضیف گذراندیم و ناهار مهمان خانواده مهربان و مهماننواز حیدری بودیم. خانواده حیدری با ماهی کباب و نان محلی که غذای مرسوم عربهاست از ما پذیرایی کردند. زمانی که تالاب هویزه یا هورالعظیم هنوز خشک نشده بود، ماهیهای این تالاب مهمان سفرههای اهالی بود. حالا هم ماهیهای تالاب شادگان بودند که کبابی شدند. زحمت پخت نان تازه را نیز مادر خانواده کشید.
بعد از ناهار نوبت به مراسم ویژه قهوهخوری رسید. در این مراسم، رسم بر این است که اگر پس از نوشیدن فنجان نخست دیگر میلی به نوشیدن قهوه نداریم باید فنجان را تکان دهیم و اگر تکان ندهیم یعنی اینکه باز هم قهوه میخواهیم. ندانستن این رسم سبب دوباره نوشیدن قهوه شد. قهوه عربها قهوه خیلی تلخ ولی خوش طعم است. عربها خودشان دانههای قهوه را تفت میدهند و میکوبند و دقت زیادی برای دمکردن قهوه دارند. البته قهوهخوری مراسمی تجملاتی و پر آداب و رسومی است که ما از آن بیخبر بودیم.
"فنیان" فنجان مخصوص قهوه عربهاست که همه مهمانان با آن قهوه مینوشند. پذیرایی قهوه از سمت راست مضیف شروع میشود و کسی که قهوه تعارف میکند فنیان را با دست راست میگیرد و مهمان هم باید آن را با دست راست بگیرد و بدون آنکه زمین بگذارد آن را بنوشد. اگر کسی سه بار فنیان را بدون حرکت به میزبان دهد و سه بار قهوه بنوشد یعنی اینکه برای حل مشکلش به نزد شیخ و یا مالک مضیف آمده و میخواهد که او مشکلش را حل کند.
این روزها مضیف بردیه بازدیدکنندگان زیادی دارد. در حقیقت تلاش علی حیدری، پسر کوچک خانواده که به عنوان راهنمای گردشگری فعالیت میکند و همچنین مجتبی گهستونی فعال میراث فرهنگی، در معرفی مضیف بردیه سبب شد تا در دی ماه سال گذشته مضیف و مراسم قهوهخوری عربها در فهرست آثار ملی کشور به ثبت برسد. غیر از مضیف بردیه، یک مضیف دیگر نیز در شادگان وجود دارد که توسط شهرداری ساخته شده و چون مالک خصوصی ندارد رونقی هم ندارد.
در گزارش تصویری این صفحه توضیحاتی درباره مضیف از زبان رضا حیدری، پسر بزرگ خانواده میشنویم.
سی سال پیش وقتی به آلمان مهاجرت کردم زندگی "برای خود" و "در درون خود" برایم از جذابیتهای آن محسوب میشد. از اینکه کسی کاری به من نداشت لذت میبردم و از اینکه همسایه کناری کنجکاو زندگیام نبود خوشحال بودم. اما امروز پس از گذشت سالها اقامت در کشوری بیگانه و تحصیل در رشته جامعهشناسی و فلسفه متوجه شدم ارمغان زندگی درون خود و برای خود، تنهایی است و پیامد صنعتی شدن جامعه، منفردشدن انسانهاست. این روزها آنچه در کشور پیشرفتهای مثل آلمان نمییابم در کشورهای افریقایی جستجو میکنم.
سفر به موزامبیک و افریقای جنوبی در مارس ۲۰۱۵ دومین سفرم به افریقا پس از زنگبار بود؛ آشنایی با انسانهایی مهربان با چهرههای خندان، بخصوص در زنگبار و افریقای جنوبی، روی دیگری از زندگی را به من نشان داد. انسانهایی که برای کمک به دیگران و همنوع خود آماده بودند و برای خندیدن و تقسیم شادیها دریغ نمیکردند. به توریستها و خارجیها نگاه نمیکردند و زندگی در اروپا را نمیپسندیدند. با دو نمایش تصویری این صفحه، که یادگار سفرم به افریقای جنوبی و موزامبیک هستند، شما را به دیدار این دو کشور میبرم.
***
جمهوری موزامبیک در جنوب آفریقا و در همسایگی تانزانیا، مالاوی، زامبیا، زیمبابوه و سوازیلند قرار گرفته است. پایتخت این کشور، ماپوتو (شهر مردان آزاده) است. محصولات عمده موزامبیک پنبه، طلا و نقره، زغال سنگ و اورانیوم است. بخش مهمی از موزامبیک را جنگل فرا گرفته است، و به سبب مجاورت با اقیانوس هند از آب و هوای گرم و مرطوب برخوردار است. این کشور حدود چهار صد سال مستعمره پرتغال بود و در سال ۱۹۷۵ استقلالش را به دست آورد.
***
جمهوری افریقای جنوبی در جنوب افریقا و در سواحل اقیانوس اطلس و هند قرار گرفته است. این کشور سه پایتخت متفاوت دارد؛ قوهٔ مجریه در پرتوریا، پارلمان در کیپ تاون و قوهٔ قضائیه در بلوم فونتین مستقر است. ژوهانسبورگ بزرگترین، ثروتمندترین و زیباترین شهر این کشور است. افریقای جنوبی بزرگترین صادر کننده طلا و از تولیدکنندگان عمده اورانیوم، پلاتین و زغال سنگ است.
*امیر اسدی از کاربران جدیدآنلاین است که دو نمایش تصویری این صفحه را پس سفر به افریقای جنوبی و موزامبیک در مارس ۲۰۱۵ تهیه کرده و برای ما فرستاده است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، آن را به نشانی info@jadidonline.com بفرستید.
عکاسی ایران، با اختلاف چند سال، پیشینهای به درازای تاریخ عکاسی جهان دارد. نخستین عکس جهان در سال ۱۸۳۹ میلادی در پاریس گرفته شد و تنها سه سال بعد در ۱۸۴۲ نخستین دوربین عکاسی به ایران آمد.
آنچه بیش از همه موجبات پیشرفت هنر عکاسی در این کشور را فراهم آورد، حمایت دربار قاجار و شخص ناصرالدینشاه (۱۳۱۳-۱۲۶۴ قمری/ ۱۲۷۵-۱۲۱۰ خورشیدی) بود. او که خود در شمار نخستین عکاسان ایرانی جای میگیرد، برخی از جوانان با استعداد را – که اغلب از وابستگان دربارش بودند– به آموختن عکاسی تشویق کرد و در تمام طول سلطنت خود، حامی عکاسان ایرانی و خارجی بود. بنابراین وقتی سلطنت پنجاه سالهاش به پایان رسید، در آلبوم خانه سلطنتی کاخ گلستان هزاران قطعه عکس و نگاتیو شیشهای وجود داشت که توسط عکاسانی چون "لوئیجی مونتابونه"(۱)، "لویی پشه"(۲)، "عبدالله قاجار"، "میرزا ابراهیم خان عکاسباشی"، و "آنتوان سوریوگین"(۳) تهیه شده بود. از جمله اینان یکی هم "آقا رضا عکاسباشی" ملقب به "اقبال السلطنه" بود که زندگی و کارنامه حرفهای او موضوع گزارش مصور این صفحه است.
از چند دهه پیش پژوهشگرانی مانند شادروان "یحیی ذکاء" و زنده یاد "ایرج افشار یزدی"، کوششهای درخور توجهی برای شناختن و شناساندن تاریخ عکاسی ایران به انجام رساندند و بخشی از عکسهای تاریخی موجود در آرشیوهای گوناگون را به دست چاپ سپردند. دو کتاب "تاریخ عکاسی و عکاسان پیشگام در ایران"، نوشته یحیی ذکاء و "گنجینه عکسهای ایران" اثر ایرج افشار دستاورد این کوششها هستند. در سالیان اخیر نیز گزیده کوچکی از ۴۲۵۰۰ قطعه عکس موجود در آلبوم خانه سلطنتی کاخ گلستان در دو کتاب "سیمای تهران" و "برگزیده عکسهای آلبومخانه کاخ گلستان" به چاپ رسید. همچنین، انتشار مجموعه عکسهای "ارنست هولتسر"(۴) و لوئیجی مونتابونه گامی رو به جلو تلقی میشود. اینکه همه این کتابها به فاصله اندکی پس از انتشار نایاب شدند، بیانگر علاقه و نیاز شدید به شناخت تاریخ عکاسی ایران است.
با این حال، آنچه عموم مردم و حتا پژوهشگران نخبه درباره تاریخ عکاسی ایران نمیدانند و انبوه عکسهایی که هنوز ندیدهاند، به مراتب بیش از دانستهها و دیدههای آنان است. نه فقط بسیاری از عکسها منتشر نشده و در اختیار عموم قرار نگرفتهاند؛ نه فقط فهرست جامعی از عکسهای تاریخی ایران و محل نگهداری آنها در دست نیست، بلکه دستهبندی درستی از این عکسها به عمل نیامده است. خصوصا درباره عکاسان ایرانی دوره قاجار اثری که اختصاصا زندگی و کارنامه هنری هر یک از آنان را معرفی کند، در دست نیست. این مسؤولیت بیش از همه متوجه سازمان میراث فرهنگی کشور، و زیر مجموعه آن یعنی مدیریت کاخ گلستان، است که بیشترین و کاملترین مجموعه عکسهای دوره قاجار را در اختیار دارد و میتواند امکانات و همکاریهای گستردهای را برای طبقهبندی و انتشار این مجموعهها جلب کند. امید میرود که روزی چنین شود.
از آنجا که علاقه به بازشناسی تاریخ عکاسی ایران روز به روز بیشتر میشود و حتا مردم عادی به بازنشر عکسهای تاریخی به طرق مختلف – از جمله در شبکههای اجتماعی – علاقه زیادی نشان میدهند، جدیدآنلاین کوشش دارد تا با این روند همراهی کند و به گسترش آگاهی عمومی درباره تاریخ عکاسی ایران و معرفی آرشیوهای عکس یاری رساند.
بدین سبب تا کنون پنج گزارش مصور در این باره منتشر شده که هرکدام به معرفی یکی از عکاسان نامدار عصر قاجار و یا آرشیوهای عکسهای آن دوره اختصاص دارد. گزارش مصور این صفحه ششمین قسمت از این سلسله گزارشهاست که به معرفی آقا رضا عکاسباشی، عکاس بزرگ عصر ناصری میپردازد. همه عکسهایی که در این گزارش نمایش داده میشوند، از آثار آقارضا نیستند، بلکه تنها آن دسته از تصاویری که درباره شان توضیح داده میشود، در زمره عکسهای او قرار میگیرند.
نادر بودن یک پدیده، به تنهایی دلیل مناسبی است که رنج سفر را به جان بخرید و به مقصد جادههای کوهستانی حرکت کنید تا آنرا از نزدیک ببینید. گل «سوسن چلچراغ» که از گیاهان انحصاری فلات ایران است در مدت زمانی در حدود ۲۰ روز شکوفا میشود. از اینرو علاقمندان به طبیعت در این مدت، به جاده میزنند تا روی این گل را ببینند.
روستای دورافتاده «داماش» در منطقه «عمارلو» از توابع شهرستان رودبار استان گیلان، که چندسالیست به برکت وجود این گل کمیاب، لقب روستای توریستی را یدک میکشد، مقصد ما برای تهیه گزارش است.
دو راه برای دسترسی به این روستای دورافتاده وجود دارد. ما از مسیر شمال به جنوب که از منطقه دیلمان میگذرد حرکت کردیم و پس از روستای کوهستانی و دورافتاده با جادههای خاکی و خراب، به منطقه عمارلو، که رویشگاه سوسن چلچراغ در آن محدوده قرار گرفته است، رسیدیم. بزرگترین ساختمان روستا که از دور خودنمایی می کند، کارخانه آب معدنی داماش است که به شماری از جوانان این منطقه کار داده. از هر کدام از محلیها که میپرسیدیم رویشگاه این گل کجاست، با حوصله راهنمایی میکردند و نسبت به آن غرور خاصی داشتند.
گل سوسن چلچراغ که فقط در ایران و منطقه لنکران شهر باکو از کشور آذربایجان دیده شده، با نام علمی "Lilium ledebouri" یکی از گونههای تیره سوسن است. بوته این سوسن ارتفاعی بین ۵۰ تا ۱۵۰ سانتیمتردارد و بر روی هر بوته آن بین ۵ تا ۳۰ گل میتوان دید. از این تیره سوسن، گونههای دیگری در دنیا وجود دارد و پرورش داده میشود. اما گونه ایرانی آن با رنگ سفید، حالت واژگون و برگشته و زیبایی چشمنواز، جزو گونههای نادر است که در جای دیگری عمل نمیآید. میگویند اهالی منطقه، به خاطر شکل گل که مثل یک چلچراغ کوچک است و به خاطر پرچمهای آن، این نام را برای گل سوسن سفید برگزیدهاند.
آنچه که گل مورد نظر را خاصتر میکند کوتاه بودن عمر آن نیز هست. این گیاه، تنها یکبار در سال به گل مینشیند و غنچههای آن مدتی در حدود ۲۰ روز زندگی میکنند؛ از زمان شکوفا شدن، ریزش گلبرگها و رویش بعدی، یک سال عاشقان طبیعت در انتظار هستند.
منطقهای که محل طبیعی زندگی این گیاه است و حفاظت میشود، در ارتفاعی در حدود ۱۷۰۰ تا ۲۰۰۰ متر قرار دارد. متوسط دمای این منطقه ۱۰ درجه سانتیگراد و متوسط بارش آن نیز ۴۵۰ میلیمتر در سال است.
جنگلهای کوهپایهای و سرخسهای متعدد که در محل رویش گیاه وجود دارند، محیطی منحصر به فرد برای رشد بوتههای سوسن چلچراغ فراهم کردهاند. چرا که این گل در منطقهای به فاصله ۱۰ متر دورتر از محل کنونی زندگی خود رشد نمیکند و هر آنچه که وجود داشته از قبل موجود بوده و بهصورت طبیعی از طریق گرده افشانی یا از طریق ریشه پیازچه زیرزمینی، زیاد شده است. تخمینها حاکی از آن است که معمولاً در حدود ۲۰۰۰ بوته از این گل در کل منطقه وجود دارد. این تعداد در اکثر سالها ثابت است و سیر صعودی چندانی نیز ندارد.
گل سوسن چلچراغ در منطقهای به وسعت ۶ هکتار میروید. این گل در سال ۱۳۵۴ توسط یک گیاه شناس فرانسوی به نام «لدربوری» کشف شد و در سال ۱۳۵۵ تحت حفاظت قرار گرفت و به عنوان اثر طبیعی ملی ثبت شد.
اهالی بومی در مورد شناخته شدن این گل، داستانهایی را تعریف میکنند که به صورت رسمی تایید نمیشود و بیشتر شبیه خاطراتی است که شنیده شده و دهان به دهان نقل میشود. مثلاً اینکه یک دشتبان پیر به نام «صفرعلی مصطفوی» اولین شخصی بود که در ارتفاعات این گل را دید و به آن توجه کرد. او یک بوته را به منزل خانِ منطقه داماش برد و همسر آلمانیِ خان، تصویری از گل تهیه و آنرا برای دوستانی که در اداره محیط زیست داشت فرستاد.
البته آنچه که اهمیت دارد، علاقه و توجه بومیها به سوسن چلچراغ است که برای مدتی کوتاه، تعداد زیادی گردشگر را به مقصد داماش راهی میکند. سوسن چلچراغ از ۱۰ خرداد ماه شکوفا میشود و گلهای آن تا اواخر خرداد و نهایتاً اوایل تیرماه هر سال از بین میروند. در این مدت کوتاه، گردشگران برای دیدن این پدیده طبیعی راهی دهکده کوهستانی داماش میشوند. بوته سوسن در حیاط بعضی از منازل مسکونی کوهپایهای داماش نیز از قدیم وجود داشته و زندگی آن وابسته به آب و خاک و هوای این منطقه است.
اهالی داماش از طریق دامداری و کشاورزی امرار معاش میکنند. وجود چند غذاخوری و چلوکبابی محلی با سازههای چوبی و کلبههای اجارهای کوچک نشان میدهند که اهالی روستای داماش میخواهند روستایشان جاذبه گردشگری هم پیدا کند تا از این راه اقتصاد منطقه رونق بیشتری پیدا کند.
در بخش حفاظت شده، آقای یوسفی و همکارش، محیط بانان پرحوصله، با عشق و علاقه از گل سوسنچلچراغ محافظت میکنند. مرتضی، پسر کوچک محیط بان نیز با دقت و دلسوزی مشغول یاری رساندن به آنهاست. او بازدید کنندهها را به داخل منطقه راهنمایی میکند و به همراه محیط بانها مراقب است که کسی بوتهها را لگد نکند.
بخش حفاظت شده در شیب کوهپایه قرار دارد و پوشیده از سرخسهای کوتاه و بلند است. در فواصل چند متر به چند متر درختان کهنسال قرار دارد و در لابلای این پوشش گیاهی انبوه، تک بوتههای سوسن چلچراغ با گلهای سفید و پرچمهای نارنجیشان خودنمایی میکنند.
خم میشوم و گل سوسن چلچراغ را بو میکنم. رایحهای مشامنواز و منحصر به فرد دارد که ترکیبی است از عطر بهارنارنج و بوی پوست لیموترش. دور پرچمهای بعضی از بوتهها را فویل پیچیدهاند. محیط بان توضیح میدهد که اداره کشاورزی شهرستان لاهیجان علاقمند به تکثیر این گیاه است و هرساله تلاشهایی را در این زمینه انجام داده که تاکنون ناموفق بودهاند. این فویلها را هم ظاهراً کارشناسان همان اداره با هدف جمعآوری گرده گیاه به منظور تحقیقات روی پرچمها قرار دادهاند.
در گزارش تصویری این صفحه سفری به روستای داماش محل رویش گل کمیاب سوسن چلچراغ داشتهایم.
"احمد ایلیات کاشانی"، پنجاه و یک ساله است و سالهاست در جمعه بازار تهران عکسهای تاریخی و قدیمی میفروشد و مالک یکی از بهترین مجموعههای کبریت و برچسب در ایران است.
مجموعه او شامل ۳۵هزار کبریت و ۲۰هزار برچسب کبریت است که طی ۲۵سال جمعآوری شده است.
آقای ایلیات کاشانی میگوید: بعد از انقلاب بازار خرید و فروش اشیاء قدیمی داغ بود اما عتیقهفروشها دو چیز را نمیخریدند و نمیفروختند؛ یکی کبریت و دیگری عکس. من توانستم با قیمتی ارزان تعداد زیادی برچسب و کبریت و عکس خریداری کنم.
او در تمام این سالها که به جمعآوری این مجموعه مشغول است به شکل تجربی، شیوه نگهداری از این آثار را فراگرفته است.
در گوشهای از اتاق سادهاش تنها چند جعبه بزرگ کبریت قرار دارد. او مجموعهاش را در انبار یکی از دوستانش خارج از شهر نگهداری میکند چرا که کبریتها باید در فضایی خنک نگهداری شوند.
ایلیاتی که به عنوان یکی از مجموعهداران اصلی کبریت در ایران شناخته شده است سعی دارد مجموعهاش را با خرید کبریتهای قدیمی و روز خارجی نیز غنی کند. او میگوید: بین مجموعهداران تبادل کبریت مرسوم است و هر مجموعهداری با مبادله کبریتهای تکراریاش سعی میکند کلکسیونش را کامل کند.
او معتقد است کبریت، نخستین رسانه تبلیغاتی جهان بوده است، شرکتهای مختلف، رستورانها و هتلها برای تبلیغات از کبریت استفاده میکردند.
البته در ایران برای نخستین بار در دوره "محمدرضا شاه" اجازه چاپ تبلیغات روی جلد کبریت داده شد؛ چیزی که پیش از آن تنها در انحصار دولت بود.
اولین کارخانه تولید کبریت در ایران با مشارکت روسها تاسیس شد. نقش روی این کبریتها تلفیقی از پرچم ایران و روسیه بود. بعدها "ناصرالدین شاه" دستور داد تنها نقش شیر و خورشید روی برچسب کبریتها منتشر شود. این برچسبها در کشور اتریش به چاپ میرسید.
اما نخستین کارخانه خصوصی کبریت، حدود ۱۰۰سال پیش، توسط "توکلی" در تبریز تاسیس شد. کارخانه دیگری نیز چند سال بعد به دست "برادران رحیمزاده خویی" شکل گرفت: کبریت ممتاز. "حاج میرزا احمد وجدانی" یکی از معلمان مدرسه ایرانیها در روسیه نیز کارخانهای در همدان برپا کرد. کبریتهای همدان از مرغوبیت و شهرت بسیار برخوردار بود.
در گذشته چاپ نقش و نگار کبریتها در اختیار دولت بود. البته کبریتهای مختلفی وارد ایران میشد. کبریتهای ایرانی با کبریتهای خارجی مبادله میشد چرا که کبریت نمادی از فرهنگ جوامع به شمار میرفت.
ایلیاتی میگوید: در دوران محمد رضا شاه به تدریج چاپ تبلیغات روی کبریتهای جیبی رایج شد.
بر خلاف تصور همه کبریت هنوز هم در ۹۰درصد خانهها استفاده میشود حتا برخی از مردم هنوز دوست دارند برای روشن کردن سیگارشان از کبریت استفاده کنند. تولید کبریت بی خطر که بدون اصطکاک با سطح جیوهای جعبه روشن نمیشود هنوز در ایران رایج است.
قدیمیترین کبریت مجموعه ایلیاتی کبریتی متعلق به دوران "مظفرالدین شاه" است. در مجموعه او کوچکترین کبریت ایرانی با ابعاد یک در یک و نیم سانتی متر هم وجود دارد که به گفته خودش نمونهای منحصر به فرد است و در ایران بدیل ندارد.
مجموعه کبریتهای خارجی او از کشورهای همسایه چون پاکستان و هند و روسیه و تعدادی از کشورهای غربی همچون سویس و آلمان و انگلستان و آمریکاست.
در مجموعه جالب او کبریت تبلیغاتی رستوران قدیمی شاطر عباس، یادبودهای سلطنتی دوران پهلوی، یادمانهای نهضت سوادآموزی و کبریتهای خارجی گوناگونی وجود دارد که هر کدام متعلق به یک دوره تاریخی در ایران است.
احمد ایلیات کاشانی معتقد است مجموعهاش از این رو ارزشمند است که کبریتهای مصرفی ایران در ۱۰۰ سال گذشته را جمعآوری و طبقهبندی کرده است؛ حتا کبریتهایی که مردم عادی برای مصرف روزانه استفاده میکردند.