از ورودی ساده و زیبای "خانه آسیا، Asia House" که وارد میشوی، برای دیدن "نمایشگاه تکامل، Evolution" به طبقه پایین راهنماییات میکنند. قدم که به درون فضای نمایشگاه میگذاری پیش از دیدن آثار آویخته بر دیوار، صداست که ترا احاطه میکند؛ صداهایی آشنا، صداهایی از زندگی روزمره، صداهایی که هر روز زندگیمان در ایران را پر کردهاند، صداهایی نزدیک و در عین حال دور و چند قدم آن سوتر در پشت پرده، صداهایی تداعیکننده جنگ.
تصاویر بر روی دیوار اما سخنی دیگر دارند؛ هرچند نامشان آشناست، اما از زاویهای نو مخاطب را دعوت به دیدن و درک ناگفتههای معماری ایران میکنند. این تابلوها طرحهایی هستند مملو از خطوط رنگی که بناهای تاریخی ایران را معرفی کردهاند. باید قدم به قدم جلو بروی، روبه روی هریک بایستی و خطوط را با دقت بخوانی تا دریابی این خطهای زرد و قرمز و آبی، زبان باد و حرارت است در حال وزیدن در میان بناهای چند صد ساله. نمایشگاه سخن از تاریخ و قدمت فرهنگ ایران زمین میگوید اما به زبانی امروزی، به زبان نرمافزارهای پیشرفته و چاپگرهای سه بعدی و تکنولوژی روز و همان بناهایی را تصویر میکند که میشناسی و بارها در دالانهای خوش آب و هوایشان دویدهای، اما این بار صحبت از "معماری پایدار" است، هدف معرفی غنای معماری و هنر ایران است به مردم دنیا با نگاهی تازه.
نمایشگاه تکامل با گردهم آوردن گروهی از هنرمندان، محققین و معماران به مدت دو هفته، به نمایش جنبههای متفاوتی از فرهنگ، هنر و معماری ایران در بازههای زمانی مختلف میپردازد. این نمایشگاه بخشی از برنامههای فصل تبادل فرهنگی میان ایران و بریتانیاست که از تاریخ ۱۳ تا ۲۴ آوریل (۲۴ فروردین تا ۶ اردیبهشت) در خانه آسیا به نمایش عموم گذاشته شده است.
خانه آسیا، "شورای فرهنگی بریتانیا، British Counsil " و "انجمن محیط زیست پایدار Sustainable Environmental Association" در برگزاری نمایشگاه تکامل همکاری دارند. این نمایشگاه با معرفی و نمایش آثاری شامل، معماری، نقاشی، تصویرسازی، مجسمه و عکس، و همچنین موسیقی، سخنرانیها و میزگردهایی این فضا را برای مخاطب فراهم میآورد تا به جستجوی رد پای تکامل درهنر، معماری و فرهنگ ایرانی بپردازد.
در بخش معماری، "مهران قارلقی" و "امین صادقی" آنالیزهای تصویری و پرینتهای سه بعدی از بناهای مختلف و مطرح معماری پایدار ایران را به نمایش گذاشتند. بناهایی چون آب انبار فهادان، پل خواجوی اصفهان، خانه بروجردیها، یخچال یزد و حمام فین کاشان؛ از بهترین نمونههای معماری پایدار. در این بخش هدف و تلاش هنرمندان و معماران تاکید و جلب توجه مخاطب بر چگونگی طراحی و ساخت بنا متناسب با جریان باد و حرارت بوده است به نحوی که برای مخاطب به سادگی نمایش میدهد که به طور مثال معماران قدیم چگونه در زمانهای دور بدون استفاده از وسایل امروزی و تنها با طراحی دقیق، هوای خنک و مطبوع بهاری را در وسط گرمای تابستان کویری در دل بنا مهیا میکردهاند.
"خسرو حسنزاده" با دو مجموعه از نقاشیهایش " پهلوانها و عاشورا" ، مفاهیم با ارزش گذشته را با نگاهی امروزی به چالش کشیده و به بررسی تاثیر فرهنگ معاصر بر آن مفاهیم پرداخته است. در بخش فیلم، "مانیا اکبری"، در نخلهای ساخته شده از لاستیکهای مرده در آثار "داگلاس وایت، Douglas White" که با خلاقیت او دوباره به زندگی بازگشتهاند، خاطرات جنگ و نخلهای سوخته جنوب را به تصویر میکشد. فیلم "نخلهای سوخته" ارتباط دو فرهنگ متفاوت را تصویر میکند؛ ارتباطی که با نامه مانیا به یک هنرمند آغاز میشود که در اثری مدرن، خاطرات خاک گرفته سالهای کودکی را بازیافته است و با نامه و پاسخ هنرمندی از دیار و فرهنگی دیگر، گفتگو شکل میگیرد. گروه موسیقی گل، "رکسانا ویلک" و "پیتر ویلک، Peter Vilk" در بخش موسیقی و صدا، مخاطب را به شنیدن صداهای فرهنگ ساده و روزمره ایران فرامیخوانند.
همچنین از بخشهای دیگر این نمایشگاه میتوان به مجموعه سخنرانیهایی اشاره کرد که در دو نوبت به طرح و بحثهای تازه در زمینه هنر، معماری و فرهنگ ایران میپردازند. به طور مثال دکتر "سوسن بابایی" در مورد اهمیت آب در معماری اصفهان، مهران قارلقی در مورد معماری مدرن ایران از دوره قاجار که آغاز تبادل فرهنگی با غرب بوده و از ورود مدرنیته به ایران و کنش بین سنت و مدرنیته و به اهمیت حفظ و معرفی آثار معماری ایران میپردازد. همچنین "کامین محمدی" به مدرنیزه شدن جنوب ایران بعد از ورود انگلیس به این منطقه و تاثیرگذاری آن برفرهنگ بومی اشاره میکند. در روز دوم سخنرانیها، مانیا اکبری و داگلاس وایت از تجربه و تبادل فرهنگی میان دو هنرمند سخن میگویند و امین صادقی به بحث در مورد باغهای ایرانی میپردازد.
و در پایان به قول مهران قارلقی "این نمایشگاه تنها یک آغاز است، قدمی تازه برای معرفی عمق و عمر طولانی فرهنگ، هنر و معماری ایران که راهی دراز در پیش دارد."
در گزارش تصویری این صفحه مهران قارلقی به معرفی قسمتهای مختلف نمایشگاه تکامل میپردازد.
با این که استان بدخشان تاجیکستان بزرگترین منطقه این کشور است و چهل و پنج درصد مساحت آن را تشکیل میدهد، تعداد جمعیت آن کمتر از دیگر استانهاست. دلیل آن هم موجودیت کوههای بلند و فراخ نامسکون در این منطقه است. همین کوهها باعث شدهاند که بیش از۲۰۰هزار تن مردم ساکن این استان به هفت زبان گوناگون صحبت کنند که همگی از خانواده زبانهای ایرانی شرقی هستند. نما و ساخت خانههای آنها نیز متفاوت است: هر اتاق پنج ستون دارد و در وسط سقف آن روزنهای هست که به زبانهای پامیری (بدخشی) به آن "روز" میگویند.
کوهسار بلند بدخشان نه تنها زبانهای باستانی مردم منطقه را حفظ کرده، بلکه آیینها و رسوم آنها را نیز از دستبرد روزگار ایمن نگه داشته است. مراسمی که پیشینهای هزاران ساله دارد و با آیینهای پارسیگویان تاجیکستان تا اندازهای متفاوت است.
موسیقی در فرهنگ مردم بدخشی جایگاه ویژهای دارد و در هر منزل بدخشی حتما دف و رباب را میتوان یافت. همه نواختن این سازها را از کودکی میآموزند، وگرنه در میان هم ـ روستائیان خود به بیهنری مشهور خواهند شد.
موسیقی نه تنها در بزمهای شادمانی، بلکه در مراسم سوگ هم طنین میاندازد. "چراغ روشن" نام مراسمی است که در پی مرگ یک عضو خانواده انجام میشود. در این آیین دوستان و پیوندان متوفی دورهم مینشینند و "مدا" میخوانند. "مدا" مدحیه و مرثیههای ویژه است که غالبا از اشعار جلالالدین بلخی، حافظ و سعدی شیرازی برگزیده میشود و یک نفر در طول مراسم مرثیهها را به زبان محلی توضیح میدهد. در روز سوم درگذشت عضو خانواده چراغ خانه را از ساعت هشت شامگاه تا چهار بامداد روشن نگه میدارند و پشت سر هم "مدا" میخوانند. این سنت برای دلداری بازماندگان متوفی انجام میشود.
مراسم عروسی بدخشیها نیز کاملا از عروسیهای دیگر منطقههای تاجیکستان متفاوت است؛ از موسیقی آن گرفته تا رقص و پایکوبی و آیینهای مختلف سلام گفتن عروس به خوشدامن (مادر شوهر) و آوردن شیر و روغن برای عروس و داماد و پوشش آنها. لباس عروس بدخشی به هنگام ورود به خانه داماد سرخ است که به باور مردم منطقه، رنگ آفتاب و زندگی است. یعنی به جز از چادر سپید عروس، دیگر همه اجزاء پوشش او، پیراهن و روسری و کفش و زر و زیور عروس، قرمز است.
مردم محلی به جشن عروسی که غالبا در فصلهای پاییز و زمستان برگزار میشود، "سور" میگویند. "دف بزم" یکی از آیینهای عمده عروسی در بدخشان است. زنان و مردان دفهای بزرگ بدخشی را بالا و پایین میبرند و میزنند که این نحوه دف زنی هم ویژه همین منطقه است. صدای دف در طول مدت بدرقه داماد به خانه عروس و همین طور پیشواز او و گسیل عروس به خانه داماد با آواز مردان و زنان آوازخوان میپیچد.
پارههایی از سور عروسی در بدخشان را میتوانید در گزارش مصور این صفحه ببینید.
نوای ترانههایش سالهاست که در میان دوستدارانش شنیده میشود و آوازش، نغمههای دورترین روستاهای ایران را به گرد جهان برده است. رنگ قلممویش اما در پشت ترانههایش پنهان مانده و از جمع دوستدارانش فراتر نرفته است. حالا "سیما بینا" میگوید از مدتها پیش در لحظههای سنگین و سالهای دشوار و خاموش، آوازهای نخواندهاش را نقاشی میکرده و اتاق کارش پر از نقاشی شده است.
میگوید در سالهای اخیر که دوباره امکان اجرای کنسرت برایش فراهم شده، با آنکه کار موسیقی و تهیه و تدارک کنسرتها وقت زیادی از او میگیرد، در هر فرصتی که به دست میآورد، لحظههایی که دلتنگ میشود یا دلش برای نقاشی تنگ میشود، لحظۀ خلاقیت در هنر نقاشی اوست: "بعد طرحهایی در ذهنم میآید و دیگر نمیدانم چطور بقیۀ کارها را انجام دهم تا به سراغ نقاشی بروم. وقتی نقاشی میکشم، بیشتر در سکوت قرار میگیرم، گاهی هم ترنم یک موسیقی مرا همراهی میکند".
سیما بینا از نهسالگی یک دست به میکروفن داشت و در برنامۀ کودک رادیو ترانههای کودکانه میخواند و در دست دیگرش قلممو بود و نقاشی میکرد. وقتی دبیرستان را تمام کرد و پشت کنکوری شد، در مقابل تصمیمی سخت قرار گرفت: "برای ادامۀ تحصیل و انتخاب رشتۀ دانشگاه هم ادبیات را دوست داشتم وهم رشتۀ نقاشی و طراحی را. شانسی که داشتم با همه مشکلاتی که برای ورود به دانشگاه وجود داشت، هر دو رشته را قبول شدم. این تصمیمگیری سختی بود که کدام را انتخاب کنم و بالاخره برخلاف تصور همه نقاشی را انتخاب کردم".
چند سال بعد از دانشکدۀ هنرهای زیبا در رشتۀ نقاشی فارغالتحصیل شد و مدتی به موازات فعالیتهای موسیقاییاش در رادیو و برنامۀ گلها به تدریس نقاشی پرداخت. اما آوازهاش در موسیقی سنتی و محلی ایرانی چنان بلند بود که هنر نقاشیاش در سایه ماند. سالها بعد، زمانی که آواز خواندن زنان بر روی صحنه ممنوع شد، پناهگاهش نقاشی شد و دلتنگیهایش را با آن تقسیم کرد. در همین دوره بود که با برپایی نمایشگاه جای خود را به عنوان نقاش در بین هنرمندان باز کرد و نقاشی هم در زندگی سیما بینا جای خود را یافت.
با وجود این، برای او موسیقی زبانی پویا برای گفتگو با مردم، چه ایرانی و چه غیر ایرانی است، در حالی که نقاشی وسیلهای است که با آن تأثراتش از محیط طبیعی و جغرافیایی را بیان میکند. نقاشیهای سیما بینا هم مانند موسیقیهایش رنگ مردمی دارد؛ ترسیم محیط زندگی روستائیان و کارگران و لباس و سیمای آنها مضمون بسیاری از نقاشیهای اوست. بیشتر آبرنگ کار میکند، چرا که به نظر او آبرنگ، هم برای فرصتهای کوتاه او مناسبتر است و هم لطافت موضوع را بهتر بیان میکند. نقاشی رنگوروغن و کلاژ هم از علایق اوست، اما وقتی فرصتی برای خلق نگارههایش با رنگوروغن ندارد، به آبرنگ یا حتا طرحی ساده بسنده میکند. "تأثیر و احساس کارهای ونگوگ" و "آرامش نقاشیهای گوگن" را دوست دارد و نقاشیهای پیکاسو را یک "دیکشنری نقاشی" مینامد و در نهایت معتقد است هنر هر هنرمند بازگوی شخصیت و نوع تفکر اوست:
"کسی که به یک کار هنری دست میزند یا ذوق و استعداد هنری دارد، صادقانه خودش را بیان میکند؛ به هر زبانی باشد، نقاشی یا موسیقی. من فکر میکنم حتا خط و رنگی که در نقاشی استفاده میکنم، گویای موسیقی، سلیقه و تفکر من است. در هر هنری، اگر در بیان احوالتان صادق باشید، شخصیت شما در آن پیدا میشود".
از جملۀ آثار منتشرشدۀ سیما بینا مجموعۀ نقاشیهایی است که در کتاب "لالائیهای ایران" تألیف خود او دیده میشود. این طراحیهای اسکیزوار که رابطۀ عاطفی مادر و کودک را بیان میکند، متعلق به دورهای است که او طی شانزده سال خانه به خانه به دیدار مادران ایرانی در مناطق مختلف ایران رفته، تا نجواهای آنها با فرزندانشان را به ثبت رساند و بازخوانی کند.
در گزارش تصویری این صفحه سیما بینا از کارهای نقاشی و طراحی خود و رابطۀ آن با موسیقی میگوید. با تشکر از یاری "حسن زارع" که عکسهای این مجموعه را در اختیار ما گذاشت.
میگوید: طنزپردازی کاری سادهای نیست. به ویژه از نوع ایستادهاش که با نام "استند آپ کمدی" معروف است. هنرمند در حالی که در انظار صدها نفر قرار دارد، باید با استفاده از استعدادهایی چون بذلهگویی و حاضرجوابی چنان بانمک و جذاب و خندهدار سخن گوید که حتا برای لحظهای به مخاطبانش احساس ملال دست ندهد. مکس امینی توانسته است این استعدادها را در خودش یابد یا پرورش دهد و میگوید:
"کار موفق یک طنزپرداز روی صحنه منوط به موضوع، رفتار و طرز ارائۀ مطلب است که همهاش با هم در یک لغت میشود "انرژی". و در واقع، مخاطبان میزان و کیفیت همان انرژی را ارزیابی میکنند که میتواند مثبت و صمیمی باشد یا منفی و سطحی".
مکس امینی بذلهگویی را از ویژگیهای فطریاش میداند، چون از بچگی دوست داشتهاست لطیفه تعریف کند. شاید خصلتی است که از پدرش به ارث برده است. این طنز پرداز معروف ایرانیتبار سال ۱۹۷۷ در شهر توسکان ایالت آریزونای آمریکا به دنیا آمد. میخواست هنرپیشه شود و در رشتۀ تئاتر، فیلم و تلویزیون دانشگاه کالیفرنیا (یو سی ال ای) درس خواند. اواسط دورۀ تحصیلیاش بود که به "استند آپ کمدی" علاقهمند شد؛ علاقهای که سرنوشتش را رقم زد. پس از سالها تمرین و پشتکار به باشگاههای طنز معروف آمریکا راه یافت و نامآور شد.
اکنون چهرۀ مکس را میشود در برنامههای تلویزیونی معروفی چون "قهرمانان" (Heroes) و "نمایش نیک کانون" (The Nick Cannon Show) دید. نمایشهای طنز مکس امینی غالباً به زبان انگلیسی است، چون مخاطبانش عمدتاً انگلیسیزبان هستند. تنها در مواردی بسیار نادر که بینندگان ایرانیتبار بودهاند، مکس به زبان فارسی هم نمایش اجرا کرده است. و برای کسی که متولد و بزرگشدۀ آمریکاست، گویش فارسی مکس شگفتانگیز است؛ به ویژه تقلید گویشهای گوناگون فارسیاش که در گزارش مصور این صفحه نمونههایی از آن را میشنوید.
موضوعات نمایشهای طنز مکس امینی معمولاً فرهنگی و اجتماعی است؛ میگوید از واقعیتهای اطرافش و اتفاقاتی که در خانوادهاش میافتد، الهام میگیرد و تمایل چندانی به طنز سیاسی ندارد. موضوعات مربوط به ایرانیهای نسل دومی یا سومی آمریکا برایش جذابیت بیشتری دارد. "و اگر کسی هنوز جای خودش را در جامعه پیدا نکرده و نمیداند که ایرانی است یا خارجی (منظور از "خارجی" آمریکایی است لابد!)، با دیدن و شنیدن آن نمایشها موضوع هویت برایش روشنتر میشود". البته، موضوع نمایش وابسته به ترکیب مخاطبان است. موضوعهای مربوط به ایرانیان معمولاً برای خود آنها جالب است. و مکس که بیشتر اوقات برای غیر ایرانیان برنامه اجرا میکند، طنزش را بر پایۀ واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی آمریکا شکل میدهد.
با این که مکس امینی روی صحنه بینندگانش را به ریسه رفتن وامیدارد، خودش در زندگی روزمره جدی به نظر میآید و از آن شخصیت روی صحنه کمتر اثری را میشود در او سراغ داشت. خودش هم این را میداند و میگوید: "کمدینها آدمان جدی هستند، چون همان جدیت هست که برایشان مجال میدهد که نکات ظریفی را با دقت مشاهده کنند و آن را به شکل یک نمایش طنز روی صحنه ببرند".
مکس امینی هنوز از کار خودش رضایت تمام و کمال ندارد و میگوید، هر چه سنش بالاتر میرود، به همان اندازه خودش را بهتر میشناسد و بر حرفهاش بیشتر مسلط میشود. و خوشحال است که هنگام مقایسۀ کارهای قبلیاش با کارهای تازهتر، اجراهای تازهاش را جالبتر و جذابتر میبیند. و آرزویش ادامۀ این حرکت است، چون استعداد یک هنرمند نهایتی نمیشناسد و هنرمند هر چه بیشتر زحمت بکشد، بازده بهتری خواهد داشت.
در گزارش تصویری این صفحه مکس امینی از هنر خنداندن میگوید.
تختجمشید را سه حریم بزرگ حفاظتی دربر گرفته است. پس از عرصه (جایی که اثر در آن واقع شده) حریم درجه یک آغاز میشود که تمامی زمینهای کشاورزی اطراف تختجمشید را در بر گرفته است. از حریم درجه دو به بعد، حریم منظری تختجمشید آغاز میشود که تا آنسوی دانشگاه آزاد مرودشت ادامه دارد. اما حریم درجه یک تختجمشید فرق عمدهای با دیگر حریمهای محوطههای باستانی دارد؛ حریم درجه یک تختجمشید مملو از عرصههای باستانی است که به شکل تپه دیده میشوند.
تختجمشید نامیاست محلی. محوطههای باستانی را معمولا با نامهای محلی میشناسند. همچنین تختجمشید نامی اسطورهای است که یادآور جمشید افسانهای و بر تخت بودن اوست، همان طور که در نقش برجستههای تختجمشید دیده میشود. اما پژوهشگران علاوه بر نام تختجمشید، این اثر و محوطههای پیرامونش را با نام "پارسه"، شهری باستانی که احتمالا در زمان داریوش اول بنیان گذاشته شده است، هم میخوانند.
تُل آجری یکی از تپههای باستانی و اقماری تختجمشید محسوب میشود که در ۳ کیلومتری این میراث جهانی واقع شده است. میان آن را زمینهای کشاورزی دربر گرفته و پیش از این نیز مخاطرههای بیشماری از جمله حفاریهای غیرمجاز آن را تهدید میکرد.
تُل آجری تپهای پر رمز و راز بود. تقریبا هیچ یک از باستانشناسان از آنچه در این تپه باستانی مدفون است، خبر نداشتند. از حدود چهار سال قبل طرحی مشترک از سوی باستانشناسان ایران و ایتالیا تحت عنوان "شناسایی شهر پارسه"، به سازمان میراث فرهنگی داده شد و چندین دانشگاه ایرانی و ایتالیایی را درگیر خود کرد. با اجرای این طرح، هیاتهای باستانشناسی به سرپرستی «پیروفرانچسکو کالیاری- Pierfrancesco Callieri» از دانشگاه بولونیای ایتالیا و «علیرضا عسگری چاوردی» از پژوهشکده باستانشناسی ایران، فعالیتهای مطالعاتی و حفاری خود را در تُل آجری آغاز کردند. آنها به مدت چهارسال این محوطه را کاویدند تا بالاخره در آبان ماه سال ۱۳۹۳ راز پنهان در آن را کشف کردند.
تا پیش از این تنها تصور میشد که تُل آجری تپهای باستانی از دوره هخامنشیان است. این نظریه چندان هم اشتباه نبود. تُل آجری هخامنشیاست؛ اما این محوطه برگی دیگر از تاریخ دوره هخامنشیان را فاش کرد. کشفیات باستانشناسی و یافتههای پژوهشگران اثبات میکند که تُل آجری نه تنها پیش از پیدایش تختجمشید ساخته شده، بلکه در ساخت آن از ذوق و هنر و فرهنگ بابلیان استفاده شده است. باستانشناسان بر این باورند که تُل آجری بنایی متعلق به دوره کوروش کبیر، بنیانگذار سلسله هخامنشیان است.
حفاریهای تُل آجری در بیش از ۵ ترانشه یا بخش بزرگ آغاز شد. باستانشناسان با بقایای دیواری عظیم و ضخیم مواجه شدند که توسط آجرهای لعابدار تزئین شده بود. چیستی کاربری این دیوارها ابتدا معلوم نبود اما آنچه برای باستانشناسان حیرتانگیز بود، کشف مقادیر زیادی آجر لعابدار با نقش حیوانات اسطورهای و افسانهای بود. در این میان دو نقش مهم خودنمایی میکرد: "موشخوشو"، از حیوانات اساطیری بابلیان و گاو که نه تنها بابلیان ، که بعدها هخامنشیان نیز از نقش اسطورهای این حیوان در ساخت تختجمشید استفاده کردند.
اما موشخوشو؛ حیوانی بالدار با اندام اژدها و صورت مار و هیکلی شبیه به شیر، تا پیش از تُل آجری تنها در یک محوطه باستانی دیده شده بود، بابل و دروازه مشهور آن، «دروازه بابل» که به دروازه عشتار (ایشتار گیت) شهرت دارد. کشف چنین نقشی در تُل آجری بسیار عجیب بود، زیرا پس از تُل آجری هرگز هخامنشیان از این حیوان اسطورهای در هنر معماری خود استفاده نکردند.
تکههای آجر به دست آمده از این حیوان افسانهای کم نیست. آنقدر هست که بخشی از بدن آن را میتوان بازسازی کرد. باستانشناسان بر این باورند که احتمالا، تُل آجری در اوایل دوران هخامنشی ساخته شده و چون هخامنشیان از فرهنگ و هنر تمام سرزمین تحت تسلط شان استفاده میکردند، از گروهی صنعتگران و هنرمندان بابلی در ساخت تُل آجری استفاده کردند. اما چرا؟ مگر تُل آجری چیست؟
آخرین دستاوردهای باستانشناسان در حفاریهای سال ۱۳۹۳ پرده از چیستی راز تُل آجری برداشت. این محوطه باستانی بیشک دروازه است. دروازهای که با کاخی در حدود ۱۰۰ متری خود ارتباط دارد. کاخی که امروز آن را با نام فیروزی ۵ میشناسیم و تقریبا به طور کامل تخریب شده است. دلیل استفاده از صنعتگران بابلی هم شاید برای ساخت دروازهای به شکوه و عظمت دروازه بابل بوده است. اما این امر قطعی است که پس از دروازه مدفون در تُل آجری، دیگر هخامنشیان تمایلی به استفاده از فرهنگ و هنر بابلیان نداشتند و موشخوشو برای همیشه از هنر هخامنشیان حذف شده است.
تل آجری با نوشتن چند پارگراف تمام نمیشود. نوشتن درباره این محوطه باستانی میتواند مقالات و کتابهای متعددی شود. برای همین منظور گزارشی ویدئویی درباره یافتههای تُل آجری ساخته شده است که از زبان باستانشناسان این محوطه باستانی، تل آجری را معرفی میکند. میتوانید این ویدئو را در همین صفحه ببینید.
تا چند دهه پیش، باغ در ادامۀ معماری یا به عنوان گونهای از آن تفسیر میشد. اما امروزه به عنوان اثری قایم به ذات که نقشی بهسزا در شکل دادن به محیط طبیعی دارد، طرف توجه قرار گرفته است.
"نسرین فقیه"، هنرشناس و نویسنده مقالۀ "چهارباغ؛ مثال ازلی باغهای بزرگ تمدن اسلامی" در این باره میگوید: "باغها را از زوایای گوناگون میتوان نگریست و تفسیر کرد. از انتخاب چشماندازی که مسلط بر شهر باشد، تا میل به حفاظت خویش در برابر خصومت طبیعت بیرونی. از هندسۀ ثابت طرح باغ گرفته تا طرح فرّار و شکننده معماری کوشکها. از کاشتن منظم درختان تا شکفتگی بوتههای پر از گل در زیر آنها. اینها همه ما را وا میدارند تا هر باغی را، هم به عنوان جایگاه عملکردهای معین و جلوهگاه نمادها و عواطف ببینیم و هم به آن به چشم فضای اندیشه بنگریم".
"آرتور پوپ"، نویسنده کتاب "معماری ایران" نیز معتقد است: "باغ ایرانی نه تنها جای امن و آسایش، که در عین حال جایی است برای تأمل و تحقیق. جایی که روح خستۀ آدمی میتواند تازه شود و آرامش یابد و منظرههای تازهای بر او مکشوف گردد".
از همین رو آرمان باغ ایرانی در همۀ هنرها نفوذ کرده و میتوان پیوند گستردهای را میان باغ و معماری، باغ و موسیقی، باغ و نگارگری و باغ و شعر ملاحظه کرد. به تعبیر ایرج افشار، پژوهشگر تاریخ، باغ دو کاربرد اصلی دارد: معاشقه و مشاعره.
همان تصویر بهشت که در باغ ایرانی شکل گرفته، در شعر فارسی سروده و در فرش ایرانی بافته شده است. بسیاری از فرشها یا طرحی از چهارباغ ایرانی را نمایش میدهند یا یکی از اجزای آن مثل درخت و گلدان را تصویر میکنند.
کاشیها نیز چنیناند و با مفهوم باغ در هم آمیختهاند. نقش و نگار کاشیها، گاه برداشتی از باغهای زمینی است و گاه با رنگها و نقشهای انتزاعی (همچون ختایی و اسلیمی) به نمادی از بهشت تبدیل میشود.
بدین سان، از زمانهای کهن، باغ حضوری پررنگ در زندگی ایرانیان داشته است. شهرهای ایران - حتا شهرهای کویری - هرکدام باغهای مفصلی داشتند و در جاهایی مانند اصفهان، شیراز و تا حدودی تهران عهد قاجار، از پیوند باغ های کوچک "باغ-شهر" به وجود آمده بود. بیشک نمیتوان تأثیر این باغها و باغ-شهرها را در آرامش روحی و پالودگی ذهنی عنصر ایرانی نادیده گرفت.
امروزه از باغهای ایرانی که وصفشان در انبوهی از کتابهای تاریخی و سفرنامۀ سیاحان خارجی آمده، چیز زیادی برجای نمانده است. گرچه پارهای باغهای معروف، کمابیش از گزند زمانه برکنار ماندهاند، اما تعداد به مراتب بیشتری از میان رفتهاند.
نیز، مفهوم باغ - شهر در توسعۀ لگام گسیختۀ شهرها رنگ باخته و آخرین جلوههایش - که شمیران تا همین دو سه دهه پیش از آن جمله بود - به خاطرهها پیوسته است. اما حادثۀ بدتر زمانی رخ داد که مفهوم باغ ایرانی از برنامهریزیهای شهری حذف شد و الگوهای غربی - آن هم به شکل ناقص - جایگزین گشت.
با وجود این، میتوان رگههایی از توجه به مفهوم باغ ایرانی را در آثار برخی از معماران، هنرمندان و شاعران معاصر سراغ گرفت. در حوزۀ معماری و طراحی فضا، باید از "هوشنگ سیحون" نام برد که در اغلب آثار یادمانیاش - خصوصاً مجموعۀ باغ آرامگاه فردوسی - از چهارباغ ایرانی الهام میگیرد.
در کارهای نقاشان مدرن، آثار "سهراب سپهری"، پیشتاز و درخور تأمل است و بسیاری از شاعران، از جمله "مهدی اخوان ثالث" نیز این توجه را در اشعار خود باز میتابانند. اینها شاید کورسوهایی باشند برای باززندهسازی باغ ایرانی و پیوند دوبارۀ آن با زندگی ایرانیان.
گزارش مصور این صفحه نگاه کوتاهی دارد به چهره برخی از مهمترین باغهای تاریخی ایران.
ایرانی جماعت هرجا برود، شهروند هر کشوری که بشود باز ایرانی است، باز هم دلش با رسم و خوی دیرینش شاد میشود، باز هم هرجا برسد محلهای را، خیابانی را از نشانههای ایران پر میکند تا بگذراند "زمستانش" را و برسد به بهار، آن سبزی که جان را و تن را شاد میکند.
در مونترال کانادا بعضی وقتها بهار با برفی نرم و تازه میآید، با بادی سرد که اگر تقویم پیش رویت نباشد گاهی فراموش میکنی سال نو شده، درختان سبز شدهاند اما همیشه چیزی هست که نگذارد تازگی نوروز از یاد برود؛ همیشه نشانههایی هست که به یادمان بیاورد سال با همین نرمهبرفی که میبارد تازه میشود، فروردین از راه میرسد و فرزندانمان شاد میشوند؛ ما هم شاد میشویم.
شاید معروفترین خیابان مونترال برای ایرانیها شربروک باشد. شربروک طولانیترین خیابانی است که در سال ۱۸۱۷ احداث شده و از غرب تا شرق مونترال ادامه دارد و این جزیره را به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم میکند. این خیابان اما چند دهه است که محل تجمع ایرانیان مونترال شده. رستورانهای ایرانی، فروشگاههای ایرانی و آپارتمانهای بلندی که ایرانیان مهاجر را در خود جای دادهاند. کمتر کسی است که از راه برسد و گذارش به این خیابان نیافتد، چه برای اقامت و چه برای خرید، بخصوص برای خریدهای سال نو.
شربروک را حتا غیرایرانیها هم به "خیابان ایرانیها" میشناسندش. این خیابان باعث شده تا فرهنگ ایرانی زنده بماند. زبان فارسی که روز به روز در حال تغییر است در همین خیابان از طریق مهاجران تازهوارد به گوش قدیمیترها میرسد، واژگان نوساخته، اصطلاحات تازه و بسیاری از آن چیزها که فرهنگ ایرانی را در گذر زمان میسازند در همین خیابان بین ایرانیان جا میگیرد و نوروز، این آیین باستانی ایرانزمین هر سال حضور خود را اعلام میکند.
اما این خیابان برای مهاجران کوچک، فرزندان ما هم جای خوبی است. جایی که زبان فارسی از یادشان نمیرود، فرهنگ ایرانی برایشان زنده میماند و در کشوری که ملیتهای مختلف رنگینش کردهاند، از جلوه رنگ کشورشان غافل نمیمانند.
در گزارش این صفحه "همایون" و "ماهور" را میبینید؛ چند سال پیش به مونترال آمدهاند و از آن موقع سال برایشان دو بار آغاز میشود، یک بار در آغاز ژانویه و یک بار هم در آغاز فروردین. آنها هم مثل بسیاری از مهاجران دیگر یاد گرفتهاند هر دو تقویم را حفظ کنند. سپیدی برف ژانویه با سبزی فروردین که در هم بیامیزد قرمزی یک گل سرخ را کم دارد تا بشود پرچم سهرنگ خودمان. کاش این سرخی در سال جدید خون دل نباشد، دشتی پر از شقایق و لاله باشد، به شادخواری این فروردین که هر ایرانی هرجا که باشد سزاوار آن است.
گروهی از پژوهشگران و تاریخنگاران ایرانی بر این باورند که جشن نوروز را جمشید، پادشاه پیشدادی، بنیان نهاده است. نکته و باوری که دانشمندان و شاعرانی چون خیام نیشابوری و ابوریحان بیرونی در آثار ارزشمند خود گزارش آن را به خوبی شرح دادهاند که معروفترین آن ابیات زیر حکیم فردوسی توسی است:
به فرکیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت*
که چون خواستی دیو برداشتی / ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا / نشتشه بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت اوی / شگفتی فرومانده از بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند / مران روز را روزنو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین / بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند / میوجام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار
در ادبیات کهن منسوب به زرتشتیان آمده است که خداوند جان و خرد، گیتی را در شش نوبت آفرید و هر نوبت، پنج روز به طول انجامید و در هر نوبت یکی از پدیدههای اهورا مزدا که لازمه زندگی است، آفریده شد.
به این ترتیب که نخست آسمان، سپس آب، زمین، گیاهان و جانوران و در پایان نوبت ششم که پنج روز آخر هر سال است، انسان آفریده شد و گذشتگان اندیشمند ما به پاس ارج نهادن به پیدایش انسان جشن بزرگ نوروز را با شکوهی فزاینده و فراگیر برپا داشتند. چون با آفریده شدن انسان، مرحله تازهای در جهان هستی آغاز گردیده بود، او میبایست تولد خود را به شادی جشن بگیرد و برای سپاسگزاری از آفرینش به نیایش آفریدگار خود بپردازد و بدینگونه بود که جشن نوروز با پیوند یافتن به باورهای دینی ایرانیان، تبلوری دیگر یافت و جاودانه تا امروز ماندگار شد.
از ویژگیهای جشن نوروز، قرار گرفتن آن در ابتدای بهار و آغاز ماه فروردین است. زرتشتیان معتقداند که این ماه منسوب به فروهرهای درگذشتگان است. فروهر به معنی نیروی معنوی درونی انسان است که زمینه را برای پیشرفت معنوی فراهم میسازد و پس از مرگ نیز به عالم بالا باز میگردد.
بر پایه این باور ده روز مانده به آغاز فروردین ماه هر سال، فروهرهای درگذشتگان به زمین فرود خواهند آمد و مدت ده شبانه روز میهمان فرزندان و نوادگان خود خواهند بود. به همین دلیل زرتشتیان چند روز پیش از آن، خانه و محل زندگی خود را پاک و منزه میسازند، وسائل تازه به خانه میآورند، پوشاک نو میپوشند، آتش میافروزند، عود میسوزانند و با پراکندن بوی خوش در هوای پیرامون زیستگاه خود، مهر و دوستی را در خانواده و شهر و دیار خویش افزون میسازند، تا فروهرهای درگذشتگان را شاد و خوشنود کنند.
در شب پیش از نوروز، زمانی که تاریکی آخرین شب سال در برابر سپیده دم نخستین روز بهار، رنگ میبازد، موبد مسئول آتشکده محل، با به صدا در آوردن زنگ آتشکده و روشن کردن هیزم بر بالای بام آن، آغاز بازگشت فروهرها از زمین و نیز آغاز نخستین روز سال نو را گزارش میدهد.
در این هنگام، همه خانوادهها هیزمها را بر بالای بام خانههای خود روشن میکنند و با نیایش فروهرها از زمین را بدرقه و بازآمدنشان را در آغاز سال بعد، آرزو میکنند. به این ترتیب، نوروز با شادی و نور و نیایش آغاز میشود.
در نخستین روز سال نو، همه مردم به آتش کده یا نیایشگاه محل زندگی خود میروند، تا روز نو و سال نو را به اتفاق هم و در مکانی مقدس با نیایش به درگاه خداوند آغاز کنند وسپس دید و بازدیدهای نوروزی آغاز میگردد. فرزندان برای دیدار و شادباش گفتن به بزرگترها، نخست به خانه پدربزرگ و مادربزرگ، پدر و مادر میروند و پس از آن مراسم دیدار و گفتن شادباش نوروزی به خویشان و آشنایان، تا روز بیست و یکم فروردین ادامه مییابد. زیرا در باور زرتشتیان تا بیست و یک روز پس از آغاز سال نو، جشن نوروز ادامه خواهد یافت.
در گزارش مصور این صفحه موبد دکتر اردشیر خورشیدیان در تهران آیینهای نوروزی زرتشتیان را توضیح میدهد.
* نشاختن به معنی نشاندن است، یعنی تخت را گوهرنشان کرده است.
بهار و گل طربانگیز گشت و توبهشکن
به شادی رخ گل بیخ غم زِ دل برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی زِ سروِ چمن
(حافظ شیرازی)
بار دیگر خزان رفت و بهار آمد. امید آنکه در این نوروز فرخنده، هوای دل شما نیز بهاری باشد و سالی سرشار از شادکامی و کامیابی پیش رو داشته باشید. در سرزمین ایران که فصل بهار و گاهِ رفتن به سبزهزار کوتاه است، شاعران و ادیبان و هنرمندان کوشیدهاند تا این زیباترین فصل سال را در آثار خود جاودانه سازند. هم از اینروست که در ادب پارسی فراوان از بهار و گل و گلبن سخن رفته است و در هنر و معماری نیز جلوههای بهار چشمها را مینوازد و اقلیم دلها را درمینوردد.
اگر تخت جمشید را نخستین بنایی به شمار آوریم که در پاسداشت نوروز و برای برگزاری آیین نوروزی برپا شد، کاخ گلستان را باید آخرین اثر سترگی بدانیم که ترنم بهار همواره از در و دیوارش به خروش است. این کاخ که حدود ۱۳۰ سال مقر فرمانروایی قاجاریان بود، کهنترین باغ بازمانده از تهران قدیم است. اینجا را «باغچه گلستان» میخواندند و جایگاه خانه و دیوانخانه شاهان قاجار بود. در نوروز سال ۱۱۷۴ خورشیدی (۱۲۱۰ قمری) نیز "آقا محمد خان قاجار" در همین باغ تاجگذاری کرد.
باغچه گلستان هنوز هم مانند ۲۰۰ سال گذشته، در فصل بهار حال و هوایی مسحورکننده دارد؛ چندان که به هر سو بنگریم، گل است و سبزه و درخت و آب روان. اینجا حتا در فصل خزان هم خالی از جلوههای بهاری نیست؛ زیرا هنرمندان عصر قاجار نقش بهار را روی سنگها و آینهها و کاشیها و گچبریهای کاخ جاودانه ساختهاند. کاشیهای رنگارنگ کاخ گلستان که نمای بیشتر ساختمانها را پوشاندهاند، غالبا نقشی از گل و مرغ و مرغزار دارند.
اگر در این نوروز خجسته در تهران به سر میبرید یا از این شهر گذر میکنید، حیف است که در باغچه گلستان گوش جان به ترنم بهار نسپارید. اما اگر چنین مجالی را به دست نمیآورید، ما شما را با گزارش مصور این صفحه به دیدن بهار در کاخ گلستان میبریم. قطعات پیانو که ما را در این بازدید کوتاه همراهی میکنند، از آثار زندهیاد "جواد معروفی" هستند.
سفر یعنی در راه بودن. در راه است که زندگی میکنی، در راه است که میبینی و میآموزی، در راه است که تغییر را لحظه به لحظه حس میکنی و در راه است که بزرگ میشوی. در راه بودن را اما همیشه نمیبینیم، به بهانه خستگی و انتظار رسیدن به مقصدی که پایان سفر است، فرصت دیدن و لمس لحظه به لحظه تغییر را از دست میدهیم و ناگهان رسیدهایم و سفر پایان یافته است.
سفری را آغاز کردیم به هدف در راه بودن، بدون مقصدی نهایی که مقصد نهایی مان همان آغاز بود. این بار در راه بودن را سفر کردیم، که یاد بگیریم زندگی در راه است که معنی میشود نه در رسیدن، در راه باید لذت ببریم از سفر، در راه بودن را باید یاد میگرفتیم. در این سفر هدفمان تمرین دیدن مسیر بود، و طبیعتا دیدنیهای شهرها و روستاهای در مسیر را هم از دست ندادیم اما بیشتر تغییر چشم انداز بود که مبهوتمان کرد. در عبور گاه تند و گاه آهسته ماشین، مناظر به ناگاه تغییر میکردند، در چشم بهم زدنی کوه به دشت، دشت به دره و دره به جنگلهای پراکنده بدل شده بود و تجربه این لحظههای در تغییر، سفر را برایمان معنایی تازه بخشید.
در راه مان را این بار از بیستون شروع کردیم. شب قبل را در کنار دیواره چادر زدیم و روز اول از بیستون به سمت کرمانشاه و بعد به سمت غرب کشور راه افتادیم. در مسیر به سمت نامهایی که آشنا بودند و غریبه، راهمان را کج میکردیم که برای هر نامی که هزاران بار پیش از این شنیده بودیم تصویری واقعی تر بیابیم. در مسیر به سمت سر پل ذهاب و قصر شیرینی که نامش را تنها در سالهای جنگ شنیده بودیم، شبی را خیلی اتفاقی در روستای کرند غرب ماندیم.
روستایی کوچک و زیبا که کوچههایش هنوز بوی گذشته میداد با مردمانی پرمهر که با هر سلامشان ما را مهمان دلهای گرمشان میکردند. مسیر کرند غرب تا قصر شیرین خشک بود و کویری و هوا بوی جنوب میداد و مناظر نخلستانهای پراکنده بودند و البته خرابیهای بسیار یادگار سالهای جنگ. شبی دیگر را در گیلانغرب ماندیم، مبهوت مهماننوازی مردمان کرد زبان. مناظر از دشتهای باز به سمت تپههای پوشیده از درختان بلوط تغییر کردند و به سمت ایلام کم کم کوهستانی شدند، با تک درختان دور از همی که خصوصیت زیبای غرب ایران است و برای ما مسافران همیشه خطه شمال، هنوز عجیب و تازه می نمودند، مناطقی خوش آب و هواتر، مناسب برای سکونت عشایر.
از جمله غیرمنتظرههای سفر، منطقه کوهستانی و پرهیبت مانشت از کوههای رشته کوه زاگرس در نزدیکی ایلام پوشیده از جنگلهای بلوط بود و تنگه رازیانه، تنگهای زیبا و باریک در کناره جاده که گویی زمین را به زیبایی به دو قسمت کرده بود. وجود تنگههای زیبای بیشماری که رفتهرفته از تنگه رازیانه تا نزدیکی کبیر کوه به تعداد زیاد در اطراف جاده دیده میشوند و در نهایت کبیر کوه که بزرگترین رشته کوه استان ایلام است و صخرههای سوزنی شکل آن از دیگر مناظر غیر منتظرهای بود که در راه بودنمان را معنایی تازه بخشیدند. در حاشیه رود سیمره از ایلام به سمت دره شهر حرکت کردیم، مناظر کوهستانی جای خود را به مزارع سبز و حاصلخیز دادند. شبی دیگر را میهمان پلدختر بودیم و روز بعد از میان مناطق صخرهای در نزدیکی این شهر دوباره به سمت دشتهای پایین دست حرکت کردیم. در نزدیکی خرم آباد به هدف دیدن آبشار نوژیان به سمت جنوب این شهر به دل درهها سرازیر شدیم و بعدتر به سمت روستا و آبشار بیشه به سمت سپید دشت در جنوب شرقی خرمآباد. پایان سفر اما، از زیباترین جادههای ایران بود که ما در زیبایی نور طلایی غروب از آن عبور کردیم. مسیر ازنا، الیگودرز به سمت خمین که غروب آفتاب با شکوه زیبای اشترانکوه پوشیده از برف در دوردست بدرقه مان میکرد.