Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

ثمر سعیدی

"تنگه واشی" از جاذبه‌های گردشگری استان تهران در ۱۵ کیلومتری شمال غربی شهرستان "فیروزکوه" واقع شده است. از آن‌جا که این منطقه خوش آب‌وهوا به تهران نزدیک است امکان سفر یک‌روزه برای تهرانی‌ها و ساکنین شهرستان‌های اطراف را فراهم می‌آورد.

از نظر ویژگی‌های آب و هوایی و اقلیمی، فیروزکوه دارای زمستانی بسیار سرد و تابستانی معتدل و خنک است. طبیعت زیبای این شهر در تابستان بسیار چشم‌نواز است. گفته شده فیروزکوه در قدیم "دیمه" نام داشته که به معنی "طبیعت خود رو" است. مردم فیروزکوه بیشتر به زبان‌های "طبری" و "مازنی" صحبت می‌کنند.

در دو کیلومتری جاده تهران - فیروزکوه، پس از ورود به یک جاده فرعی و طی مسافتی در حدود ده کیلومتر به روستای "جلیزجند" می‌رسیم. این روستا در کنار دشتی سرسبز قرار گرفته و مزارع و باغات گوناگون در آن وجود دارند. بعد از عبور از روستا و طی مسیری در حدود پنج کیلومتر، در ابتدای ورود به "تنگه واشی" قرار می‌گیریم.

"تنگه واشی" با نام "تنگه ساواشی" نیز شناخته می‌شود و دو تنگه و یک دشت است. تنگه اول که عرض کمتر و دیواره‌های بلندتری دارد به "واشی" معروف است و حدود ۲۵۰ متر طول دارد. در این مسیر یک رودخانه جاری‌ست و بازدیدکنندگان برای عبور از تنگه و رسیدن به دشت باید از داخل رودخانه عبور کنند.

در بخش دوم این مسیر "دشت ساواشی" قرار دارد که حدود ۱۷۰۰ متر طول داشته و به تنگه دوم و آبشار منتهی می‌شود.

در این دشت خوش آب و هوا، انواع گل‌ها و گیاهان وحشی می‌رویند. هم‌چنین نوعی گیاه دارویی کمیاب به اسم "باریجه" در این دشت می‌روید که در صنعت داروسازی مصارف مهمی دارد. گفته می‌شود که چیدن این گیاه به دلیل کمیاب بودن آن جرم است و پیگرد قانونی دارد.

اهالی بومی ساواشی، گله‌های گوسفند را در این دشت به چرا می‌برند. هم‌چنین اسب‌ها و گاوهای اهالی بومی آزادانه در حاشیه دشت به چرا مشغول هستند. آب زلال رودخانه و گل‌ها و گیاهان خوش‌رنگ و بویی که به صورت خود رو در طبیعت زیبای دشت روییده‌اند آرامش کم‌نظیری را به مسافرانی که تنگه اول را با سختی درنوردیده‌اند هدیه می‌کند.

در بین انواع گل‌های وحشی و گیاهان دارویی این منطقه، آن‌چه که بیشتر از بقیه توسط مردم عادی شناخته می‌شود گیاه "گلپر" است. این گیاه با گل‌های بزرگ و سفید گلپرهای زیادی را در دل خود جا داده که در صورت خشک شدن می‌توان از آن به عنوان ادویه معروف که معمولاً در زمستان با انار دانه شده مصرف می‌شود، استفاده کرد.

پس از راه‌پیمایی در این دشت تنگه دوم نمایان می‌شود که دیواره‌های آن کوتاه‌تر از تنگه اول و رودخانه‌ای که در دل آن جاری‌ست عریض‌تر و کم‌عمق‌تر است. در پایان مسیر نیز یک آبشار وجود دارد.

برای رسیدن به انتهای تنگه واشی و تماشای آبشار، باید از شروع تنگه دوم در حدود ۸۰۰ متر پیاده‌روی و کو‌ه‌پیمایی انجام داد. گردشگران پس از دیدن آبشار تنی به آب می‌زنند. در حوضچه‌ای که زیر آبشار تشکیل شده آبِ خنک و زلال تا کمر می‌رسد.

یک کتیبه تاریخی که از حدود دو قرن پیش به یادگار مانده در تنگه واشی وجود دارد. این کتیبه که به دستور "فتحعلی شاه قاجار" حکاکی شده به عنوان یکی از سه کتیبه مهم و معروف دوره قاجار به‌شمار می‌رود. این اثر به گونه‌ای در دل کوه حکاکی شده که از گزند عناصر طبیعی محفوظ مانده است. اشعه خورشید، وزش باد و بارش باران بر روی این کتیبه تاثیری نداشته اما "خطوط نامهربانی" بر روی نقش‌های زیبای کتیبه، یادگاری نوشته و به این اثر ۱۸۵ ساله آسیب‌های بصری وارد کرده است.

بسیاری از مردم که برای اولین بار به این مکان زیبا سفر می‌کنند از دیدن ناگهانی کتیبه تعجب می‌کنند. بعضی از آنها اصلاً نمی‌دانند که این کتیبه، قدمت بسیاری دارد و یک اثر تاریخی است. نبود تابلوی راهنما و یا حتا مسئولی که بتواند توضیحاتی در مورد این اثر به مردم ارائه کند تعجب‌آور است.

در فاصله بین دو تنگه و شروع دشت، یک مهمان‌خانه قدیمی با کمترین امکانات قرار گرفته است. تنگه واشی از نظر مدیریت گردشگری و امکانات رفاهی در موقعیت چندان مناسبی قرار ندارد. به علت ضعف فرهنگ‌سازی، گردشگران به طور خواسته یا ناخواسته به این محوطه آسیب می‌رسانند و زباله‌های خود را در این مکان باقی می‌گذارند.

 
گزارش تصویری این صفحه شما را به دیدن تنگه واشی می‌برد.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

بافت قدیمی یزد٬ این شهر کویری٬ تا حدودی دست نخورده و پُر است از خانه‌های قدیمی. حیاط مرکز خانه است. حوض وسط آن، باغچه‌ای در کنار حوض و درختانی که اغلب انار است یا انگور و یا نارنج. وجه مشترک همه خانه‌های یزدی مستور بودن حیاط اندرونی از چشم نامحرم است، طوری که ساکنان خانه از چشم مهمانان و دیگران پنهان هستند. اما خانه روحانیان و تجار، دارای حیاط بیرونی بوده است که اهل خانه را از مهمان جدا می‌کرده است.

نمونه یکی از این خانه‌ها، عمارت "ملک‌التجار" در بازار "پنجه علی" یزد است. آن‌طور که در کتاب "یزدنامه" آمده است؛ این بنا مربوط به خاندان ملک است که توسط "علی عسگرخان شیرازی" در سال ۱۲۵۰ قمری بنا نهاده شده است. برخی قدمت خانه را بیشتر می‌دانند. اگرچه گفته‌ شده خانه بعد از درگذشت علی عسگرخان به فرزندش "محمدآقا ملک‌التجار یزدی" ملقب به "آقاکوچک" ارث می‌رسد. از دیگر احداثات خاندان ملک، "باغ ملک" در زین‌آباد، "قلعه ملک"، "زورخانه ملک" و "حسینه ملک" است.

خاندان ملک‌التجار در میان بازرگانان یزدی از شهرت خاصی برخوردار بوده‌اند. گفته شده "ناصرالدین شاه" عصایی مرصع فرستاده و در نامه‌ایی به حاکم یزد، "اقبال‌الملک" نوشته، آقا کوچک را "عمده الاعیان" (شخصیتی برجسته) خواند. اما چیری که این روزها خانه قدیمی ملک را خاص کرده است، عنوان "اولین هتل خشت خام جهان" است که افراد زیادی را به بازدید از این بنا وامی‌دارد.

یزد آنقدر بزرگ نیست که پیدا کردن بازار پنجه علی و هتل ملک‌التجار کار دشواری باشد. به میانه خیابان قیام که می‌رسی تابلو بازار پنجه علی، در ورودی بازار و بر سینه دیوار نصب است. بازاری پر از بوی قدیم. گیوه فروشی، دستمال‌یزدی و هرچه که لازم باشد که تو را به گذشته ببرد. صد متری که در بازار قدم می‌زنم، تابلو هتل ملک‌التجار خود را نشان می‌دهد. دری چوبی و قدیمی و دالانی با پیچ نود درجه به سمت هتل هدایتم می‌کند. ورودی آن طبق اسلوب روزگار خود دارای کوچه‌ای دراز و باریک است که با دیوارهای بلند احاطه شده است. وارد حیاط که می‌شوم دیگر خبری از صدای بوق ماشین‌ها و هیاهوی شهر نیست.

خانه‌ای می‌بینم با سبک معماری دوران قاجار. آنچه که در نظر اول توجه را جلب می‌کند پنجره‌های مشبک عمودی، اتاق‌های آینه کاری شده، و نقاشی‌هایی است که اغلب با طرح فرش، بر سقف و دیوار خانه نقش بسته‌اند.

ملک‌التجار سفرهای زیادی به فرنگ داشته است. از ره‌آوردهای سفر او بازسازی نقاشی زنان بدون پوشش در سقف اتاق خواب‌ها بوده که البته این روزها طرح اصلی نقاشی‌ها، که به دست یک نقاش شیرازی کشیده شده، در زیر طرح‌هایی دیگری که هنگام مرمت بر روی آن کشیده شده مخفی است.

خانه دو طبقه است و حوضی کشیده در وسط آن قرار دارد که زیر آن سردآب قرار دارد. ظاهرا این خانه برخلاف اکثر خانه‌های یزد سردآب نداشته است. فقط یک اتاق کوچک در زیرزمین تعبیه شده است که خوراکی‌های فاسدشدنی را در تابستان در آنجا قرار می‌داده‌اند و این سردآب کنونی که به عنوان رستوران از آن استفاده می‌شود عمر چندانی ندارد. دورتا دور حیاط تخت‌های قالی فرش را می‌بینید که مسافران می‌توانند روی آنها بنشینند و غذا بخورند و چای بنوشند.

از راه‌رو سمت چپ حیاط می‌شود به پشت‌بام رفت. وقتی به پشت‌بام می‌رسم با نمایی گسترده از خانه‌های خشتی که هر کدام بادگیری بر فرازشان است مواجه می‌شوم. روی پشت‌بام هم تخت چیده‌اند و بازدیدکنندگان و مسافران می‌توانند در آنجا استراحت کنند. در اینجا می‌توان شب‌های ستاره باران کویری را تصور کرد. آسمان را از این بام نگاه کردن چه صفایی دارد.

هوای ظهر است و آفتاب مجال آن بالاماندن را نمی‌دهد. پایین می‌روم و روی یکی از تخت‌ها می‌نشینم. هوا خنک است؛ دیوارهای بلند و سقف پارچه‌ایی اجازه ورود گرما را نمی‌دهد.

از رستوران هتل "شولی" سفارش می‌دهم، یک آش یزدی. با چشیدن آش با طعم متفاوت آن، به روزگار سپری‌شده این خانه فکر می‌کنم. پنجره‌های اورسی، گچ‌بری‌ها و دیوار خشتی‌اش که بازمانده از همان روزها هستند. به روزهایی فکر می‌کنم که بچه‌های قد و نیم‌قد خانواده ملک‌التجار در این حیاط زندگی‌شان را سپری کرده‌اند، قد کشیده‌اند و تابستان‌های گرم یزد را پشت سرگذاشته‌اند. و به آدم‌هایی فکر می‌کنم که که دیگر نیستند اما هنوز روحشان در این خانه جاریست٬ و به این بنای استوار فکر می‌کنم که از خشت خام ساخته شده  و هنوز روی پای خود ایستاده و روزگارش را سپری می‌کند.

 
گزارش تصویری این صفحه شما را به دیدار بنای ملک‌التجار می‌برد.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

شهر تفلیس، در کنار قدمت تاریخی‌اش به نظرم شهر زیبا و جذابی آمد. اما این شهر در حال بازسازی شدن است.  شهرداری تفلیس برای زیبایی شهر و جذب توریست به مرمت آثار تاریخی و خیابان‌ها و بناهای قدیمی  به همان سبک وسیاق گذشته‌اش اقدام کرده است. به‌خصوص منطقه قدیمی تفلیس که بسیاری از خانه‌ها را بازسازی کرده  و یا در حال مرمت‌اند و حتا در هر خیابان و کوچه‌ای که می‌رفتید کارگران مشغول بازسازی سنگفرش خیابان‌ها بودند.

ساعت دو شب بود که به اتفاق همسرم و دوستم به خیابان‌های قدیمی تفلیس رفیتم. از یک‌سو صدای آهنگ از دیسکوها و کاباره‌ها شنیده می‌شد و از سوی دیگر صدای موتور برق و مته برقی کارگرانی که شبانه‌روزی برای مرمت محله‌های قدیمی تفلیس کار می‌کردند. و چقدر سریع و پرشتاب این کار انجام می‌شد.

تفلیس  پس از جدایی از ایران مدت طولانی در دست روس‌ها بود و پس از آن هم شوروی  بر آن منطقه حاکم شد. پس از  فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی٬  گرجستان مستقل شد. اکنون هم روسیه و هم غرب بر سر گرجستان رقابت دارند. شاید نتیجه انتخابات اول اکتبر امسال در این زمینه هم دگرگونی‌هایی را به همراه داشته باشد. چون رهبر مخالفان که احتمالا نقش مهمی خواهد داشت خواهان بهبود روابط با روسیه است.

در هر حال تفلیس در حال دگرگونی بسیار است و رهبران سیاسی گرجستان با سرعت می‌خواهند گرجستان را  به کشوری اروپایی و پیشرفته بدل کنند و از همین‌رو در نوسازی شهر و در ساخت و ساز بناهای جدید گام‌های زیادی برداشته‌اند. توریسم برای آنها منبع مهمی است. این‌روزها حتا در فرودگاه تفلیس مامورین گذرنامه  به کسانی که از غرب می‌آیند شیشه کوچکی شراب می‌دهند و می‌گویند به شهر "هشت هزار نوع شراب" خوش آمدید. البته گرجی‌ها می‌گویند آنها نخستین سازنده شراب بوده‌اند و به شراب و خوراکی‌های خود می‌بالند.

من بسیار تمایل داشتم که آثاری از هویت ایرانی در این شهر بیابم. اما گویا در طی این یکی دو قرن  آثار هویت ایرانی رنگ و تاثیر خود را از دست داده است. البته هنوز در زبان گرجی‌ها گهگاه واژه‌هایی شنیده می‌شود که یا فارسی است و یا از طریق فارسی وارد زبان گرجی شده است. مثل پاسخ٬ پنجره٬ میدان٬ کوچه٬ آدمیان٬ و بسیاری واژه‌های دیگر. از آن که بگذریم معماری محله‌های قدیمی با دالان‌ها و درها و راهروها شما را به یاد محله‌های قدیمی برخی از شهرهای ایران می‌اندازد.

زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تفلیس تدریس می‌شود و بسیاری از آثار ادبای ایران از فردوسی و سعدی گرفته تا شاملو و فروغ فرخزاد ترجمه شده است. نسخه‌های خطی فارسی بسیاری در کتابخانه‌ها و موزه‌های تفلیس وجود دارد که طی این سال‌ها کمتر کسی به سراغ آنها رفته است. اشیاء ایرانی از سفال و گلیم و فرش و جواهر تا ابزار آلات جنگی نیز در موزه‌ها به خصوص در موزه هنرهای شرقی ملی گرجستان دیده می‌شود.  

خیابان معروف تفلیس، که نام شاعری به نام "روستاولی" است،  برای خیلی از ایرانیانی که این روزها به تفلیس می‌روند می‌تواند همانند لاله‌زار قدیم در تهران جذاب باشد و یا یادآور آن باشد و لاله‌زار قرار بود شبیه شانزه لیزه باشد. حالا ببینید چه شده است. به هرحال خیابان روستاولی یکی از مهمترین خیابان‌های شهر است که بسیاری برای خرید و تماشا به آن می‌آیند و در کنار این خیابان می‌توانید آگهی‌هایی را ببنید که به فارسی است و به دیوارها چسبانده شده‌اند. وجود پارلمان و ساختمان باله و غیره هم به این خیابان اهمیتی سیاسی و اجتماعی داده که بیشتر تظاهرات سیاسی هم از این خیابان می‌گذرد.

در هوای تمیز شهر تفلیس بازدید از مراکز دیدنی شهر می‌تواند همانقدر جذاب باشد که دوری از هوای آلوده تهران برای ما آرزو است. در همین خیابان بود که وجود مجسمه‌های برنزی کوچکی که شاید در حدود نیم متر بود نظر مرا به خود جلب کرد. این مجسمه‌ها نماد شادی و شادزیستن بود، از رفتگر و فروشنده تنقلات تا نوازنده موسیقی را می‌توان در میان این مجسمه‌ها دید. چند باری در طول مدت اقامتم در تفلیس از این خیابان عبور کردم و گرفتن عکس از نمای زیبای پارلمان بدون اینکه تابلوی "عکاسی ممنوع" دیده شود برایم جالب بود.

عصر یک روز بارانی، که ساختمان‌های به جای مانده از دوران کمونیستی که استحکام و دوام زیادی دارند دیدنی می‌شوند، با خانمی به نام "نینو پانیاشویلی" آشنا شدم که در دانشگاه دولتی تفلیس زبان فارسی را یاد گرفته و الان مشغول کشاورزی است. او گفت "برای من دیگر فکر کردن به تاریخ تفلیس جذابیتی ندارد چرا که ما باید به سرعت پیشرفت کنیم و کشاورزی و صنعت است که می‌تواند ما را به سوی یک کشور توسعه یافته برساند". وقتی که علت را از او پرسیدم گفت: "شما یک روزنامه‌نگار ایرانی هستید و برایتان جذابیت تاریخی مهم است اما ما بعد از استقلال مدتی دچار مشکلات خاص خودمان بودیم و توانستیم  قانون را با حضور پلیس مقتدر در کشورمان حاکم کنیم و این می‌تواند برای ما بهترین مسیر باشد که بتوانیم به پیشرفت برسیم".

در سخنانش ضد و نقیض زیاد می‌دیدم اما اینکه از پلیس اینقدر تعریف می‌کرد برایم جالب بود. البته پلیس تفلیس به پلیس شیشه‌ای و یا شفاف معروف شده است. گویا بعد از تحولاتی که در ساختار پلیس رخ داده بود پلیس برای اینکه خود را قانونمند نشان دهد حتا ساختمان‌های مربوط را هم شیشه‌ای کرده بود و شما می‌توانستید رفت و آمد پلیس را در داخل ساختمان ببینید. البته این حرف‌ها قبل از آن بود که خبرهای ناگوار از زندان‌های تفلیس جهانی شود.

نینو پس از بحث و جدل طولانی مرا دعوت کرد که از موزه ملی گرجستان که "شالوا امیراناشویلی" نامیده می‌شود دیدن کنم که "شاید بتوانی از میان چندین هزار آثار تاریخی ایرانی جواب پاسخ‌هایت را پیدا کنی. راستی می‌توانی به آرامگاه آخونداف هم سری بزنی شاید برایت جالب باشد."

نام "میرزا فتحعلی آخوندزاده" در گرجستان با عنوان "آخونداف" مشهور است. نشانی آرامگاه را از او گرفتم و به آنجا رفتم. اما این آدرس مثل پیدا کردن سوزن در کاهدان بود. چرا که آرامگاه آخونداف در باغ گیاه‌شناسی  واقع شده که دقیقا پشت "نارین قلعه" قرار داشت. یعنی باید یک کوه را بالا بروی و بعد پایین بیایی و از یک رودخانه رد بشوی و بعد مسافت طولانی را در میانه جنگل بروی، تازه هیچ تابلویی هم که نیست که راهنمایت باشد. اما بالاخره این مسیر را پیاده رفتم و با راهنمایی یک پیرمرد گرجی آرامگاه را یافتم. آرامگاه آخونداف به همراه چند قبر دیگر که از بستگان و اقوامش بودند با مجسمه‌ای برنزی برایم جالب بود. نام آخوندزاده را در کتاب‌های دانشگاهی و با عنوان یک دگراندیش و نمایشنامه‌نویس می‌شناختم. او در زمان مشروطه از رهبران فکری و جزو کسانی بود که بر محافل روشنفکری تاثیر بسیار گذاشته بود و هنوز هم از شخصیت‌های مطرح فکری آن دوران است.

آخوندزاده درست در زمانی در تفلیس بود که این شهر به مرکزی برای روشنفکران تبدیل شده بود. حدود یک ساعتی را در آنجا بودم. چند زن و مرد جوان گرجی نیز در محوطه آرامگاه مشغول کاشتن گل و گیاه بودند و فضای آرامگاه را در میان انبوه درختان بسیار زیبا جلوه داده بودند. با گرفتن چند عکس، با این انگیزه که شاید هیچ‌وقت دیگر برایم مقدور نشود به آنجا بروم، محل آرامگاه را ترک کردم و همان مسیر پر پیچ و خم و دشوار را بازگشتم. باید بگویم  آرامگاه آخوندزاده چندان شناخته نبود و بازدیدکننده بسیار اندکی داشت.

با رفتن به موزه و  با دیدن اشیاء و آثاری که در موزه جمع‌آوری و گردآوری شده بود گفته نینو را تایید کردم. در موزه، که عکاسی از جزئیات آن ممنوع بود، بیش از پنج هزار اثر تاریخی ایرانی در بخش کشورهای شرقی برای بازدید قرار داده‌اند. از بین کلکسیون متنوع ایرانی نقاشی‌های مربوط به دوره قاجار بیش از همه مورد توجه و بازدید علاقمندان قرار گرفته است. در این کلکسیون تصاویری از زن با گوزن و زن با بچه معروف شده است. شالوا آمیراناشویلی که شرق‌شناس گرجی است در جمع‌آوری این آثار بسیار تلاش کرده و موزه هم به نام او نامیده شده است. علاوه بر نقاشی‌ها می‌توان مینیاتورها، پارچه‌ها و قالی‌ها، سفال‌ها، ظروف و ابزار آلات جنگی و.... را مشاهده کرد.

وقتی که برای دیدن و تهیه گزارشی از "نارین قلعه" به منطقه قدیمی تفلیس رفته بودم بازدیدی از "مسجد جامع تفلیس" که گویا تنها مسجد این شهر بود نیز داشتم. در کنار این مسجد تنها بنای دوره شاه عباس که با کاشی‌کاری‌های زیبایی که به حمام "شاه عباسی" هم معروف بود، قرار داشت.

حضور ایرانیان در تفلیس نسبتا زیاد است اما این حضور اینک به فعالیت‌های تجاری و توریستی تبدیل شده است. با برخی از ایرانیانی که به تفلیس آمده بودند صحبت کردم. اغلب برای تفریح و گردش آمده بودند و عده‌ای هم برای سرمایه‌گذاری در کارهایی مانند راه‌اندازی رستوران و دیسکو و یا هتل و فروشگاه. اما این فعالیت‌ها رشد چندانی نداشته و اغلب ایرانیان با رقیبان سرسختی از کشورهای به خصوص ترکیه و چین رو‌به‌رو هستند. 

 
در نمایش تصویری این صفحه عکس‌هایی از شهر تفلیس، خیابان‌ها و بناهایش می‌بینید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نسیم محمدی*

مجموعه عکس
نمایشگاه عکسی با عنوان "عروس"٬ نمایشگاهی است هنری با مضمونی تناقض‌دار از تصاویر و مضمون درون قاب‌ها. "آتیه نوری"، عکاس این آثار سابقه‌ای پانزده ساله در هنر عکاسی دارد. عکس‌های او بیشتر در حوزه زنان است. او حدود هشت سال بر روی این پروژه کار کرده و دو بار در زمان‌های مختلف نمایشگاهی با همین عنوان برگزار کرده که یکی از آنها در "نگارخانه ممیز" و دیگری در "انجمن عکاسی ایرانشهر" بوده است. در دو نمایشگاه‌ پیشین به جای لباس عروس، از فردی با لباس عروس در عکس‌هایش استفاده کرده بود.

سبک آثار ارائه شده در این نمایشگاه، متفاوت از مجموعه‌های هنری دیگرش است. شاید بتوان گفت تصاویر سیاه و سفید به نمایش گذاشته شده، تنها همان مفاهیمی نیست که در چند ثانیه اول توجه بازدیدکننده را به خود جلب می‌کند. اگر این چند ثانیه را تبدیل به چند دقیقه کنید، به عمق مفهوم این تصاویر که قصد دارند مقصودی را بازگو کنند، پی می‌برید.

مانکنی که لباس عروس بر تن دارد و نقش آفرین اصلی این قاب‌هاست، شاید در ابتدا فقط یک مانکن باشد، اما این مانکن در موقعیت‌های مختلف، لحظات متفاوتی را رقم زده و گویی حس مخاطب از هر تصویر، بیان دردها و نیازهای انسان یا شاید بتوان گفت، زنان است. مانکنی بدون سر و دست‌ها نماد یا تلنگری است به جامعه و تفکرات مختلف در باب ازدواج. عروس تصاویر این مجموعه تداعی کننده مفاهیمی چون شادی، زیبایی، شعف، بهترین روز زندگی هر زن و شروع تجربه‌ای نو نیست. این عروس در مخروبه‌ها، کوچه باغ‌های بدون رهگذر، در کوچه‌های خاک گرفته و خالی از مردم، سرگردان است. یکی فشردگی و درهم تنیدگی را برای مخاطب به تصویر می‌کشد، یکی تنهایی و خستگی را به رخ می‌کشد، دیگری انزوا و گوشه‌نشینی را تداعی می‌کند، عروسی دیگر در کوچه‌ای خلوت پا به دنیایی گذاشته که گویی فقط خودش است و خودش و حتا برگ خشک درختی هم به خود ندیده است و آن یکی در افق، آینده‌ای  دوردست و نامعلوم را جستجو می‌کند.  

در مورد هدف از برگزاری نمایشگاه با آتیه نوری وارد گفتگو می‌شوم. وی ایده عروس را برگرفته از زندگی شرقی عنوان می‌کند و ادامه می‌دهد: "نگاه من در این تصاویر، بر اساس زندگی و تجربیات خودم است. در واقع زندگی زن‌های طبقه‌ای از جامعه را به تصویر کشیده‌ام که به لحاظ فرهنگی و اجتماعی هم طبقه خودم هستند". آتیه نوری در بیان علت اینکه تصاویر عمدتأ تلخ و غمگین است در حالیکه مضمون عکس‌ها عروس است، می‌گوید: "ازدواج‌ها در جوامع، به خصوص در کشور ما سست و ناپایدار شده و بر این اساس تصمیم گرفتم این فضای متناقض صفت‌های تلخ را این گونه نشان دهم و با این مضمون تلنگری بزنم به ازدواج‌هایی که دخترها و زن‌ها در آن فقط "عروس" می‌شوند و لباس عروس را می‌پوشند بی آنکه  به بلوغ واقعی ازدواج رسیده باشند."

آلبوم عکس این صفحه به عکس‌های نمایشگاه عروس اختصاص دارد. 

 
 
* نسیم محمدی از کاربران جدیدآنلاین است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، لطفا آن را به نشانی info at jadidonline dot com بفرستید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: حسین دهلوی، موسیقی‌دان و آهنگساز برجسته و صاحب‌نام، ۷ مهر ۱۳۰۶ در تهران متولد شد. او آموزش موسیقی را از کودکی نزد پدر آغاز کرد و سپس در کلاس درس "ابوالحسن صبا" و "حسین ناصحی" ادامه داد. در سال ۱۳۳۹ فارغ‌التحصیل رشته آهنگسازی از هنرستان عالی موسیقی شد و برای کسب تجربۀ بیشتر بارها به آلمان و اتریش سفر کرد.

پس از درگذشت استاد ابوالحسن صبا برای رهبری "ارکستر صبا" برگزیده شد و همچنین مدتی ریاست "هنرستان موسیقی ملی" را برعهده داشت. حسین دهلوی خالق آثار ماندگار زیادی در موسیقی ایرانی است که از آن جمله می توان "سبکبال"، "شورآفرین"، "کنسرتینو برای سنتور و ارکستر"، "سویئت بیژن و منیژه" برای ارکستر زهی را نام برد. 
 
از دیگر آثار مهم و قابل ذکر حسین دهلوی اپرای "مانا و مانی" است. ساخت این اپرا از سال ۱۹۷۹ به درخواست یونسکو و به مناسبت روز جهانی کودک آغاز شد و سه سال به طول انجامید. این اثر به دلیل مخارج سنگین اجرای آن، و همچنین استفاده از صدای خواننده زن تاکنون  در ایران اجرا نشده و تنها قسمت‌هایی  از موسیقی سازی آن با تلاش و رهبری "علی رهبری" توسط ارکستر فیلارمونیک براتیسلاو اجرا و ضبط شده است. 
 
حسین دهلوی چند سالی است که به دلیل شرایط روحی نامناسب و  ابتلا به بیماری فراموشی فعالیت موسیقایی‌اش را متوقف کرده است. بسیاری وخامت وضع روحی و علت بیماری  او را عدم اجرای اپرای "مانا و مانی" می‌داند. این اپرا قرار است امسال  به مناسبت روز جهانی کودک از هفده الی بیست و یک مهرماه توسط هنرآموزان "آموزشگاه موسیقی پارس"، به سرپرستی "ناصر نظر" برای اولین بار در تالار وحدت اجرا شود. 
 

در این صفحه می‌توانید گزارشی تصویری از دیدار با استاد حسین دهلوی به مناسبت هشتاد و پنجمین سالگرد تولدش را ببینید. همچنین گزارش تصویری دیگری که دو سال پیش توسط شوکا صحرایی تهیه شده است را در اینجا باز نشر کرده‌ایم.  قسمتی از موسیقی اپرای "مانا و مانی" که توسط ارکستر فیلارمونیک براتیسلاوا و به رهبری "علی رهبری" اجرا شده را نیز می‌توانید در همین صفحه بشنوید. در نوشته زیر نیز "سوسن اصلانی"، همسر حسین دهلوی، از خاطرات زندگی مشترکشان می‌گوید. 

 
سوسن اصلانی*
به خاطر دارم وقتی برنامه‌های فرهنگ و هنر ساعت ۸ هر شب از تلویزیون ایران پخش می‌شد، با علاقمندی این برنامه‌ها را دنبال می‌کردم. در آن زمان ارکستر صبا هفته‌ای یک بار برنامه داشت و من با سن کم بااشتیاق به آن گوش می‌کردم و از اجرای قطعات لذت می‌بردم. بعد از دوره دبستان، در سال ۱۳۴۱، وارد هنرستان موسیقی ملی شدم و ساز تخصصی سنتور را انتخاب نمودم. در هنرستان موسیقی بسیاری از نوازندگان ارکستر صبا تدریس می‌کردند و  یک سال بعد حسین دهلوی که رهبر ارکستر صبا بود رئیس هنرستان شد. همین امر باعث آشنایی من با ایشان شد و چند سال بعد، حسین دهلوی من را به عنوان همسر خود انتخاب کرد. حاصل ازدواجم  با او سه فرزند به نام‌های مهرنوش، هاله و هومن (دو قلو) و سه نوه (پویا، رایان و آوا) است.
 
طی سالیان طولانی دهلوی مشغول آهنگسازی و فعالیت‌های موسیقیایی بود ولی من بعد از دیپلم هنرستان به مدت ۸ سال به خاطر نگهداری فرزندانمان نتوانستم موسیقی را ادامه دهم. پس از آن با کمک او و مادرم تحصیلاتم را ادامه دادم  و در رشته موسیقی، ساز تخصصی سنتور، لیسانس گرفتم و به استخدام وزارت فرهنگ و هنر سابق درآمدم و بعد از چند سال به تدریس سنتور در هنرستان‌های موسیقی مشغول شدم.
 
دهلوی آثار ماندگار و ارزنده‌ای خلق کرده است. از جمله اپرای "خسرو و شیرین"، سوئیت "بیژن و منیژه"، اپرای "مانا و مانی" برای کودکان و همچنین قطعات زیادی برای ویلن و ارکستر، سنتور و ارکستر، تار و ارکستر، تمبک و ارکستر که با تنوع و نوع‌آوری بسیار با سازهای ایرانی به اجرا درآمده است. آخرین اثر او تالیف کتاب "پیوند شعر و موسیقی" است که برنده کتاب سال ۱۳۷۹شد.
 
بخشی از موسیقی سازی اپرای "مانا و مانی" ساخته "حسین دهلوی" و به رهبری "علی رهبری"
شاید برای همگان این سوال مطرح باشد که چرا استاد دهلوی با این همه آثار ارزنده و ماندگار، نزدیک به ۲۰ سال است که هیچ اثری خلق نکرده  و به جز تدریس، که آن هم چند سال است انجام نمی‌دهد، سکوت اختیار کرده است. واضح است عدم اجرای اپرای "مانا و مانی" که در واقع پیامی بود برای همه بچه‌های دنیا، و می‌توانست باعث افتخار ایران باشد، باعث این سکوت شده است. کسالت ۱۰ ساله ایشان گویای این واقعیت است که استاد آزرده خاطر هستند. جای بسی گله است که نه اهل هنر و نه مسئولین هیچ‌کدام به یاد و فکر او نیستند.وعده و سخن زیاد بوده ولی عمل هرگز. البته سال گذشته لطف و محبتی از طرف شهرداری انجام شد ولی ادامه پیدا نکرد. از طرف هنرستان پسران هم یک بار جمعی از استادان به دیدار دهلوی آمدند.
 
دهلوی در حال حاضر بندرت مطالعه می‌کند و سال‌هاست که آهنگسازی نمی‌کند و به طرف پیانو هم نمی‌رود. کمی‌ عدم تعادل دارد و حافظه‌اش ضعیف شده است. اغلب خاطرات گذشته را به‌ یاد می‌آورد و از گذشته صحبت می‌کند و می‌گوید: " آمادگی کار ندارم."
۶ مهرماه ۱۳۹۱
 
*سوسن اصلانی (دهلوی)، آهنگساز، نوازنده سنتور و سرپرست گروه موسیقی خجسته است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

"فرزندم را کجا نام‌نویسی کنم؟" این پرسش، دغدغه همه پدران و مادران کلاس اولی‌هاست. کودکان ایرانی از ۶ سالگی به مدرسه می‌روند و برای ۱۲ سال، بیشترین زمان از بهترین اوقات زندگی خود را در مدرسه سپری می‌کنند. هیچ پدر و مادری نمی‌تواند در برابر این موضوع بی‌تفاوت بماند. خصوصا در سال اول که سنگ بنای نظام آموزشی است؛ آن هم در فرهنگی که به ما آموخته: "خشت اول چون نهد معمار کج/ تا ثریا می‌رود دیوار کج".

برخلاف نظام آموزش عالی که در آن دانشگاه‌های دولتی از اعتبار بیشتری نسبت به سایر دانشگاه‌ها  برخوردارند، مدارس دولتی ایران اعتبار چندانی ندارند. کمبود فضا و امکانات آموزشی؛ جمعیت زیاد دانش آموزان در کلاس‌ها؛ به کارگیری معلمانی که گاه از تبحر و تجربه کافی برخوردار نیستند و دلزدگی کادر آموزشی که ناشی از نارضایی شغلی و کمی دستمزدهاست، همه و همه دست به دست هم داده و موجب شده‌اند تا مردم رغبت چندانی نسبت به مدارس دولتی نداشته باشند. ضمن این که انتخابی هم در کار نیست و بر اساس تقسیم‌بندی محلات، والدین برای نام‌نویسی فرزندان خود تنها یک مدرسه را پیش رو دارند. یا همان یا هیچ!

در این حال، بسیاری از مردم به مدارس "غیرانتفاعی" روی می‌آورند؛ مدارسی که به رغم نامشان (که معلوم نیست با چه ملاکی انتخاب شده) پول زیادی را از والدین طلب می‌کنند و وجودشان با بی‌عدالتی در نظام آموزشی توأم شده است.

برخی از پدران و مادران طبقه متوسط، خود را به آب و آتش می‌زنند تا هر طور شده پولی دست و پا و فرزندشان را در بهترین مدارس غیرانتفاعی نام‌نویسی کنند؛ غافل از این که نشست و برخاست فرزندشان با فرزندان خانواده‌هایی که در بالاترین سطوح اقتصادی هستند، چه تأثیری بر روان او خواهد داشت. دختر دوست روزنامه‌نگارم  در یکی از این مدارس درس می‌خواند و از این که مادرش هر روز به دنبالش می‌رود، رنج می‌بَرَد؛ چرا که "مامانم با ماشین ال-۹۰  میاد ولی مامانای بقیه بچه‌ها همشون با ماشین‌های شاسی بلند کلاس بالا میان." 

اما آیا مدارس غیرانتفاعی تفاوت‌های اساسی با مدارس دولتی دارند؟ هم بله و هم خیر. روشن است که آنها در استخدام مدیران و معلمان از آزادی بیشتری برخوردارند و با دقت و وسواس بیشتری عمل می‌کنند. کلاس‌هایشان خلوت‌تر است و از امتیازاتی مانند کلاس‌های فوق برنامه، اردوهای آموزشی یا تفریحی، سرویس رفت و آمد، میان وعده و ناهار برخوردارند.

با این حال، این مدارس نیز مشکلات خاص خود را دارند. فضای آموزشی آنها به علت گرانی و کمبود زمین در شهرهای بزرگ، غالبا محدود و غیراستاندارد است. در تهران که بیشترین و بهترین مدارس غیرانتفاعی کشور را دارد، اکثر مدارس در خانه‌های قدیمی و ویلایی دهه ۴۰ و ۵۰ برپا شده‌اند و خود پیداست که وقتی قرار باشد اتاق خواب به کلاس و زیرزمین به سالن اجتماعات تبدیل شود، چه اتفاقی رخ می‌دهد.

حتا درباره امکانات و برنامه‌های جانبی در مدارس غیرانتفاعی، همواره این پرسش مطرح بوده که آیا واقعا برای دانش‌آموزان مفید هستند یا صرفا محلی برای دریافت پول بیشتر از والدین تلقی می‌شوند؟ همچنین، آیا سیستم ارزیابی آنها با توجه به وابستگی تام و تمام به پول والدین، به قدر کافی کارا و صادقانه است؟

من در سال‌های نخست دانشجویی به صورت پاره وقت در دو سه مدرسه غیرانتفاعی تدریس می‌کردم که در زمره مدارس خوب و پرطرفدار بودند. گاه می‌شد که دانش آموزی نمره نامناسب (مثلا ۱۲ یا ۱۳) می‌گرفت، آن وقت مدیر مدرسه خواهش می‌کرد که این نمره به ۱۶ یا ۱۷ تبدیل شود با این استدلال که "پدرش نماینده مجلس است" یا "پدرش برای ماه آینده چک داده، اگر این نمره را ببیند، محال است وصول شود."

گاه هم مورد اعتراض قرار می‌گرفتم که چرا به بچه‌ها "پلی کپی" نمی‌دهم و وقتی می‌گفتم که نیازی نمی‌بینم، چنین می‌شنیدم که "آقا، ما برای هر کدام از این بچه‌ها خدا تومان پول گرفته‌ایم، بالأخره باید یک فرقی با مدرسه دولتی داشته باشیم!" در واقع، "فوق برنامه‌ها" در برخی مدارس غیرانتفاعی آن‌قدر زیاد است که عملا کودکان را از خانواده‌ها جدا نگه می‌دارد و با برنامه‌ریزی برای جزء جزء زندگی آنها، مانع از بروز خلاقیت در وجودشان می‌شود.

با این وصف و با وجود آگاهی خیلی از پدران و مادران نسبت به معایب یاد شده، مدارس غیرانتفاعی همچنان مشتریان بسیار دارند. با این استدلال که "اگر بهتر نشود، لااقل بدتر هم نمی‌شود" یا "حداقل با هر بچه‌ای سر کلاس نمی‌نشیند و مؤدب بار می‌آید."

مدارس ایران، چه دولتی و چه غیرانتفاعی، کتاب‌های یکسانی را تدریس  می‌کنند که شاکله اصلی برنامه‌های آموزشی برپایه آنها استوار است. خود این برنامه‌ها به شدت مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. خیلی از کتاب‌ها و سرفصل‌ها غیر ضروری به نظر می‌آیند. مثلا هنوز پاسخ قانع کننده‌ای به این پرسش داده نشده  که چه لزومی دارد، شاگردان دبیرستان در رشته ریاضی و علوم تجربی هر سال درس عربی بخوانند و در عوض دیپلم خود را با ضعیف‌ترین سطح از فراگیری زبان انگلیسی بگیرند؟

مسأله دیگر، تعارض آموزش رسمی و ارزش‌های خانوادگی و طبقاتی است که شخصیت دو گانه‌ای را با همه عوارض روان‌شناختی و اجتماعی‌اش پرورش می‌دهد و اثرات آن را به وضوح می‌توان در نسل متولدین دهه ۶۰ و ۷۰ دید. وقتی کتاب فارسی دبستان را ورق می‌زنیم، به نحو شگفت‌انگیزی با القای گزاره‌های سیاسی روبرو می‌شویم. از خود می‌پرسیم: جدا از درستی یا نادرستی این گزاره‌ها، چه لزومی دارد که کودکان هفت ساله‌از هم اکنون با موضوع عملکرد سلسله پهلوی و علل و عوامل بروز انقلاب یا دلیل تجاوز عراق به خاک ایران درگیر شوند؟ آن هم در کتاب فارسی!

همه این‌ها بخشی از پرسش‌ها و دغدغه‌هایی است که پرسش نخست این گفتار از درونش بیرون می‌آید: "فرزندم را کجا نام‌نویسی کنم؟" من اما، وقتی به مشکلات و پیچیدگی‌های موجود فکر می‌کنم به این پرسش می‌رسم که "چه فرقی می‌کند فرزندم را کجا نام‌نویسی کنم؟"

بچه‌ها اما، در حال و هوایی دیگرند. یکسر شوق رفتن به مدرسه را دارند: شوق خواندن و نوشتن؛ شوق یافتن دوستان تازه و شوق ورود به جمع "آدم بزرگ‌ها".  با دغدغه‌های پدران و مادرانشان بیگانه‌اند. پس تا اطلاع ثانوی می‌توانند در آرامش به سر برند و خوشحال باشند.  گزارش مصور این صفحه، حال و هوای روز اول مدرسه را در همراهی با یک کلاس اولی‌ نشان می‌دهد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

"شروع عکاسی من با جزییات بود. اما بعد از سال‌ها به این نتیجه رسیدم که می‌شود دنیا و فضای اطراف را "واید" دید و "واید" عکاسی کرد. زندگی را باید باز دید و نه خرده و ریز".

این حرف‌های علی فراهانی عکاس جوانی است که این روزها تعدادی از عکس‌هایش را در نمایشگاهی در لندن با عنوان "سرت را بالا بگیر" به نمایش گذاشته است. موضوع عکس‌های او در دو نقطه ایران، در دو محل کاملا متفاوت که از نظر او کمتر شناخته شده‌اند، شکل گرفته است.  

بخشی از عکس‌ها جلوه زیبای کوه‌هایی سنگی را که ده‌ها هزار سال پیش طی حوادثی طبیعی در بیابان‌های چاه بهار بلوچستان بوجود آمده‌اند برای بازدیدکننده به نمایش می‌گذارد. تعدادی دیگر، بازتاب تصاویری خاص از قلعه‌ای مخروبه در اطراف نائین است. یکی را طبیعت برای به شگفت در آوردن انسان ساخته و پرداخته است، دیگری به دست انسان دوره ساسانی ساخته شده تا امروز ما مهارت‌های آن انسان و سلیقه هنری و معماری او را تحسین کنیم.

طبق گزارش‌های علمی منطقه چاه بهار زمانی کف دریا بوده  و در اثر فرسایش خاک توسط آب، ترکیبات شیمیائی موجود در آن رسوبات دریایی تپه‌هایی پنج  تا صد متر مرتفع، که به بلور می‌ماند ایجاد کرده. این رشته کوه شگفت‌انگیز از نوع رسوبی است و تصویری خیال‌انگیز دارد که به گفته محققان در زمان‌های بسیار دور در زیر خروارها خاک مدفون بوده و بر اثر تغییرات جوی و باران‌های موسمی و گذر زمان بیرون آمده است. این مناظر سنگی که امروزه به "کوه‌های مریخی" معروفند، چندی پیش "خوراک"  لنز دوربین علی فراهانی شده‌اند و امروز برای علاقه‌مندان به دیواری در گوشه‌ای از لندن نصب شده‌اند.

موضوع دیگر عکس‌های این نمایشگاه که در کنار کوه‌های مریخی دیده می‌شوند، قلعه‌ای است قدیمی و مخروبه در اطراف نائین که گفته می‌شود از بناهای دوره ساسانی و نمونه یک دژ دفاعی منطقه کویری است. این قلعه که "قلعه بیاضه"  نامیده می‌شود، ظاهرا تا بعد از رواج اسلام در ایران مورد استفاده بوده و حتا گفته می‌شود که حسن صباح با یارانش در آن می‌زیسته‌اند. اگرچه امروز بخش بزرگی از این قلعه مخروبه است ولی  مشخصه‌های معماری آن هنوز هم منحصر به فرد است، تا جایی که از دریچه دوربین عکاس نشان داده می‌شود.

علی فراهانی با برگزاری این نمایشگاه خوشحال است که بعد از نه سال عکاسی توانسته فضای ذهنی‌اش را به نمایش بگذارد. می‌گوید او عکاس لحظه‌هاست  و در ثبت لحظه‌ها "هیچگاه شرایط خاصی را برای خودش و یا بیننده بوجود نمی‌آورد".

به باور او "آدم‌ها یا باید خیلی بالا را ببینند یا خیلی پایین را". شاید برای همین است که بسیاری از عکس‌هایش را در حالت خوابیده و رو به آسمان یا از روی بلندی و با نگاه به پایین گرفته است.  برای انتقال این حس برای نمایش عکس‌هایش در این نمایشگاه از تکنیک چیدمان استفاده کرده است. او با نصب برخی از عکس‌هایش بر سقف نمایشگاه سعی کرده به بینندگان آثارش، موقعیت عکس‌برداری خودش را نشان دهد. با این وجود عکس‌هایش را در فضای ساده‌ای به نمایش گذاشته است و معتقد است عکس موفق عکسی است که بیننده با دیدنش خود را در شرایط و موقعیت عکاس قرار دهد و زاویه دوربین او را تشخیص دهد.

موضوع عکس‌های فراهانی به گفته خودش معمولا طبیعت، بناهای تاریخی و هر چیز که او را تحت تاثیر قرار می‌دهد، هستند. "اما تاکنون هیچ موجود زنده‌ای او را تحت تاثیر قرار نداده است".  به همین علت در مجموعه عکس‌هایش هم هیچ موجود زنده‌ای دیده نمی‌شود.  دوربین  او  ترسیم‌کننده مجموعه به هم پیوسته از عناصری است که هیچیک نسبت به دیگری برتری ندارند و لنز واید دوربینش هیچکدام از این عناصر را برجسته نمی‌کند.

او قصد دارد مجموعۀ بعدی عکس‌هایش که عکس‌هایی از درخت‌های مختلف در زمان‌های مختلف هستند در زیر یک درخت تنومند برگزار کند تا یک بار دیگر به بینندگان را در  شرایط عکاسی‌اش قرار دهد.  

در گزارش تصویری این صفحه  علی فراهانی درباره عکس‌های نمایشگاهش می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

خیلی باید انگیزه داشت که با دست خالی و بدون هیچ حمایت دولتی، به بلندترین قله‌های جهان صعود کرد. "پروانه کاظمی"، کوهنورد زن ایرانی، تنها کوهنورد زن جهان است که تاکنون توانسته در یک برنامه دو قلۀ "اورست" با ۸۸۴۸ متر ارتفاع و "لوتسه" با ۸۵۱۶ متر ارتفاع را با هم صعود کند.

چهره استخوانی و مقاومی دارد. گویی استقامت کوه‌های بلند در چهره‌اش هم جا انداخته است. کم حرف است و تصور می‌‌کنی خیلی سخت می‌توان با او ارتباط برقرار کرد ولی کمی که می‌گذرد متوجه می‌شوی بیشتر از آنکه سرد باشد صبور و آرام است. این شاید خصیصه همه کوهنوردان باشد، آرامش کوه آنها را خواه ناخواه آرام می‌کند.

پروانه کاظمی در سال ۱۳۴۹ به دنیا آمده است، لیسانس ریاضی دارد اما سال‌هاست کار در آموزش و پرورش را رها کرده تا بتواند به ورزش دلخواهش برسد. او این روزها تنها به تدریس خصوصی اکتفا کرده است. علاوه بر کوهنوردی به هنر و شعر نیز علاقمند است. معرق کار حرفه‌ای است و از آنجا که به شعر نیز علاقه دارد تصویر برخی شاعران مانند شاملو را با معرق ساخته و به دیوار خانه‌اش آویخته است.

پیش از آنکه در سال ۱۳۸۴ به کوهنوردی روی آورد، سال‌ها به صورت جدی بدمینتون را دنبال می‌کرد‪.‬ مربیگری، داوری و عضویت در لیگ دسته اول بدمینتون جزء سابقۀ ورزشی او به‌شمار می‌روند ‪و‬ به همین دلیل وقتی کوهنورد شد، بدنش آمادگی لازم را داشت.

در سال ۱۳۸۷ به عضویت باشگاه کوه‌نوردی و سنگ‌نوردی "اسپیلت" درآمد. در سال ۱۳۸۹همراه با دو نفر دیگر از اعضای باشگاه اولین صعود خارجی‌اش به قله "موستاق آتا" در چین را با ارتفاع ۷۵۴۶ متر با موفقیت پشت سر گذاشت. در بهار ۱۳۹۰ همراه یک گروه یازده نفره مرد از ایران، اولین قله بالای ۸ هزار مترش یعنی قله "ماناسلو" در هیمالیای نپال با ارتفاع ۸۱۶۳ متر را صعود کرد و در پاییز همان سال تنها راهی هیمالیا شد تا بتواند با موفقیت قله زیبای "آمادابلام" با ارتفاع ۶۸۵۶ متر را صعود کند و سرانجام در بهار امسال (۱۳۹۱) برای مدت ۷۲ روز باز هم به صورت انفرادی راهی نپال شد و توانست دو قله مرتفع اورست و لوتسه را در عرض یک هفته صعود کند.

او اولین زن ایرانی است که برای نخستین‌بار توانسته قله‌های موستاق آتا، ماناسلو، آمادابلام و لوتسه را صعود کند. سومین زن ایرانی و اولین زن مستقل ایرانی است که بر فراز مرتفع‌ترین قله جهان یعنی اورست ایستاده است. پیش از او "فرخنده صادق" و "لاله کشاورز" در قالب یک تیم از سوی فدراسیون کوهنوردی عازم این قله شده بودند.

پروانه کاظمی همچنین اولین زن کوهنورد در جهان است که توانسته در یک برنامه دو قله اورست و لوتسه را با هم صعود کند. پیش از او ۲۸ کوهنورد مرد توانسته‌اند این موفقیت را کسب کنند. او همچنین در سال ۲۰۱۲ نخستین کوهنوردی بود که توانست فاتح صعود به قله اورست باشد.

اما با تمام استعدادها ، توانایی‌ها و علایقی که کاظمی به کوهنوردی دارد از برنامه آینده‌اش هیچ نمی‌داند، "با توجه به هزینه‌های سنگینی که صعود اخیر برایم داشته بعید می‌دانم تا زمانی که نتوانم حامی پیدا کنم صعود دیگری داشته باشم."

او برای آخرین صعودش بیش از ۴۵هزار دلار خرج کرد. "۱۰هزار دلار فقط هزینه مجوز صعود به قله اورست است که باید به دولت نپال پرداخته شود". کاظمی این هزینه سرسام‌آور را با کمک همسرش که تنها حامی و مشوقش در کوهنوردی است، و آنطور که خودش می‌گوید با وام، قرض و فروختن بسیاری از لوازم منزل توانسته تامین کند. و به عنوان یک کوهنورد مستقل و بدون حمایت فدراسیون کوهنوردی حتا به خاطر صعودهایش مدالی نیز از سوی فدراسیون به او تعلق نمی‌گیرد: "طبق قوانین کوهنوردی کشور، معادل سازی‌هایی وجود دارد. برای مثال صعود به اورست و لوتسه هریک معادل مدال طلا هست ولی چون من زیر نظر فدراسیون این صعودها را انجام ندادم هیچ یک از این مدال‌ها به من تعلق نمی‌گیرد و تنها مدالی که من در طول مدت کوهنوردی‌ام دارم مدالی است که دولت نپال برای صعود به اورست به من داده است."

برای او و بسیاری از همنوردانش یاد و خاطره "لیلا اسفندیاری" کوهنورد ایرانی که تیرماه سال ۹۰ پس از صعود از قله "گاشربروم ۲" دچار سانحه شد و جان خود را از دست داد، همیشه زنده است: "وقتی من وارد کوهنوردی شدم لیلا به عنوان یک پیشکسوت بود و من همیشه به او به عنوان یک کوهنورد زن شجاع و با انگیزه احترام می‌گذاشتم ولی هیچ برنامه صعود مشترکی با هم نداشتیم. وقتی به آمادابلام صعود کردم دو ماه از مرگ او می‌گذشت و من به احترام دینی که به گردن کوهنوردی زنان مستقل در ایران داشت صعودم را به او تقدیم کردم. همچنین در صعود به لوتسه به عنوان اولین زن ایرانی که توانست این قله را صعود کند نیز صعودم را به او تقدیم کردم که همیشه اولین بود و شعارش همیشه این بود که زن ایرانی می‌تواند."

در گزارش تصویری این صفحه پروانه کاظمی از صعود بر فراز قله‌های بلند می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گلریز فرمانی

در استان اصفهان، در شمال شهرستان آران و بیدگل، کویر مرنجاب با وسعت ۱۹۰۰ کیلومتر مربع و ارتفاع ۸۵۰ متر از سطح دریا، در همسایگی دریاچه‌های نمک آران و بیدگل، حوض سلطان و پارک ملی کویر، پذیرای چشم‌های تشنه مسافران است. مسافرانی که برای دیدن افق و انحنای زیبای آخرین مرز زمین، بی‌ مزاحمت هیچ سازه‌ای و در پی گم شدن در سکوت و در ژرفای بیکرانگی و لمس سپردن چشم سر و دل، قدم در این دریای بیکران می‌گذارند.

و مرنجاب، نامی است که از پس سختی و مشقت کندن چاه‌های متعدد در این زمین‌های ماسه‌ای برای استفاده از قنات آب شیرین به طول ۲۵۰۰ متر، به روایتی از سه کلمه مرد، رنج، آب می‌آید.

مسافران کویری از کنار گیاهان مقاوم کویر(۱)، همچون شورپسند و درخت‌های  گز و تاق و بوته‌های شورزی قیچ و خارشتر که در گفتگوی دائمی با بادهای ملایم و گاه تند و خشن کویر هستند، می‌گذرند.  از ریگ‌زارها و تپه‌های شنی در حرکت با باد، که گاه ارتفاعشان به ۲۰ تا ۵۰ متر می‌رسد، از شیب‌های تند با سختی و زحمت بالا می‌روند تا در بالاترین خط الراس‌های این تپه‌ها که هر لحظه شکلی تازه به خود می‌گیرند، افق را نظاره کنند.

و افق که از یک سو دریایی از صف بی‌پایان تپه ماهورهای رقصان در باد (۲)، که گویی موج‌های بلندِ دریایی طوفانی است، و از سوی دیگر دریایی آرام تا دوردست‌ها سفید و درخشان است، گویی همانند موج‌های کوچک و یک دست پشت سر هم تا انتهای دنیا ایستاده‌اند و تو را به سوی خود می‌خوانند.

کاروانسرای مرنجاب

دریاچه نمک با وسعتی بیش از ۲۴۰۰ کیلومتر مربع، که بقایای دریاچه آب شوری همچون دریاچه ارومیه است، به مرور زمان با ازدیاد درجه حرارت و افزایش سطح تبخیر، بخار شده و بلورهای نمک در آن به جای مانده است. و این چند ضلعی‌های نمکی شبیه بخش کوچکی از کندوی عسلی به اندازه کره زمین، از خاک رس آمیخته با بلورهای نمک، کرت بندی‌های زیبایی را به وجود آورده‌اند.

و در میان این دریای تا بیکران سپید، جزیره‌ای سر از نمک‌زار بیرون آورده، معروف به "جزیره سرگردانی" (۳)، که با ارتفاع ۸۰۸ متر از سطح دریا همچون قله‌ایست در انتظار صعود در سکوت کویر. از دور که بدان می‌نگری، محو شدن دو انتهای جزیره به علت پدیده سراب و انعکاس نور و در نتیجه آن خطای دید، برایت تداعی‌کننده کشتی سرگردانی است. در حرکت در این دریای سپید و مواج نمک (۴) سنگ‌های متخلخل آتشفشانی٬ و فقدان هرگونه پوشش گیاهی در این جزیره٬ بافت زیستی متفاوتی با دیگر مناطق کویری ایجاد کرده است و ایستادن در بلندترین نقطه این تپه، احاطه شدن از چهار سو در دریای نمک و تماشای شکوه غروب خورشید در افق تمام آن چیزی است که بخاطرش مسیر طولانی کاروانسرا تا جزیره را می‌پیمایی و از زمین‌های باتلاقی مرطوب اطراف جزیره می‌گذری تا این همه را در بلندترین نقطه به تماشا نشینی.

و در بازگشت در تاریکی شب، ترس از گم‌شدن در بی‌نهایت کویر و سیاهی و تاریکی است که تو را در برمی‌گیرد. و در این میان از همه عجیب‌تر عبور از سکوت است که تجربه‌اش این چنین خالص، که این روزها در شلوغی‌های بی‌پایان فراموش شده است، تازه، ترسناک و لذت‌بخش است.

و به ناگاه غرق در وهم این سکوت، اگر لحظه‌ای سر از تاریکی برگیری، مبهوت زیبایی دریایی دیگر می‌شوی، این بار دریایی به سیاهی شب، و در این سیاهی مبهوت نقطه‌های نورانی که بنابر قوانین نجوم قرن‌ها پیش می‌زیسته‌اند و ما امروز می‌بینیمشان برجای می‌مانی. ستاره‌هایی که قرن‌ها پیش مرده‌اند و خاموش شده‌اند، چه وهم‌انگیز است دیدن نور آنها این‌چنین زیبا پس از پیمودن مسیری طولانی به قدمت قرن‌های تاریخ.

کاروانسرای مرنجاب

کاروانسرای مرنجاب

در حاشیه جنوبی دریاچه، کاروانسرای مرنجاب قرار دارد که در سال ۱۰۱۲ قمری توسط شاه عباس در مسیر راه ابریشم ساخته شده است. این کاروانسرا در ارتفاع ۸۱۰ متری از سطح دریای آزاد، در حاشیه جنوبی دریاچه قم، قرار دارد و در گذشته کاروان‌ها برای سفر به خراسان، اصفهان، ری و بالعکس از این مسیر می‌گذشتند و از آب قنات نزدیک این قلعه سیراب می‌شدند.

کاروانسرای مرنجاب یکی از مهم‌ترین رصدگاه‌های ایران است که عاشقان آسمان را از نقاط مختلف کشور به سوی خود جلب می‌کند. گروه‌های نجومی در بام کاروانسرا مستقر می‌شوند و تلسکوپ‌ها و دوربین‌های دوچشمی‌شان را به سوی آسمان نشانه می‌روند تا بتوانند زیبائی‌های آسمان را در سکوتی زیبا رصد کنند. دمای هوای منطقه در نیمه دوم سال به صفر درجه و به ندرت به یکی، دو درجه زیر صفر هم می‌رسد.

نزدیک بودن این منطقه به شهرستان آران و بیدگل، کاروانسرای مرنجاب و قنات آب شیرین حوالی قلعه، تپه‌های شنی، تپه ماهورها، کویر نمک  و طلوع و غروب زیبای خورشید در افق باز کویر به همراه آسمان پُر ستاره، چند سالی است که هر آخر هفته میزبان تورهای گردشگری، گروه‌های کوهنوردی و طبیعت‌گردی دانشجویی و علاقه‌مندان به محیط زیست شده است. مردمانی که به شوق لختی در سکوت بیکران کویر گم شدن، قدم به منطقه می‌گذارند برای تجربه کوتاه آرامش و رهایی و چه خوب است این همه برای چند ساعتی گریز از زندگی شلوغ و پرسرعت شهری. اما عدم توجه و آموزش مناسب، بی‌اهمیتی به حفظ و پاکیزگی منطقه و برخوردهای نامناسب و بی‌احترامی به سنت و عقاید مردم محلی مشکل‌ساز می‌شود و مانعی خواهد بود بر سر راه گسترش و پیشبرد ابعاد مختلف طبیعت‌گردی در کشورمان. و نتیجه اینکه دسترسی به این منطقه کویری، مدتی است، به دلایل و بهانه‌های مختلف برای گردشگران محدود شده است.

نمایش تصویری این صفحه تجربه‌ای است زیبا از تنفس در سکوت کویری و بیکرانگی آن.

 

پی نوشت:

۱. پوشش گیاهی مرنجاب عمدتا گیاهان متعدد شورپسند همچون گز، تاق، ارته، اسکنبیل، قیچ، دم گاوی و ... است. گونه‌های های تاغ مثل زردتاغ همچون بادشکن در برابر بادها عمل می‌کنند و از حرکت و گسترش تپه‌های شنی روان جلوگیری کرده و در بعضی جاها آنها را تثبیت می‌کنند. در زمان صفویه این منطقه دارای پوشش گیاهی بسیار متراکم  بوده است که عموما جهت مصارف خانگی و یا پختن کاشی و آجرهای مساجد و پل‌های اصفهان قطع گردیده‌اند.
۲. در کویر مرنجاب باد در شرایط اقلیمی و شکل دهی به ساختار طبیعی ناحیه بسیار تاثیرگذار است، باد شهریاری و باد شمال از بادهای مطلوب بوده و باد خراسان، باد قبله، باد طوفان، باد سیاه و مخصوصاً باد لوار از بادهای بسیار خشن و نامطلوب کویر مرنجاب محسوب می‌شوند.
۳. جزیره سرگردان تپه‌ای است که در دریاچه نمک آران و بید‌گل قرار دارد. برای رسیدن به این جزیره که در نزدیکی ساحل جنوبی دریاچه خشک نمک قرار دارد، از کاروانسرای مرنجاب باید ۱۵ کیلومتر در دریاچه نمک پیش رفت.
۴. پیشینیان معتقد بودند که این جزیره دایما در حال حرکت است و از جایی به جای دیگر نقل مکان می‌کند.

منابع:
- عبور از صحاری ایران نوشته آلفونس گابریل (جهانگرد اتریشی)، ترجمه فرامرز نجد سمیعی، ۱۳۷۱
- کویرهای ایران، نوشته سون هدین، ترجمه دکتر پرویز رجبی، ۱۳۸۱
- همراه باد در دل تنهایی کویر، یادداشتهای تصویری کارگردان. منوچهر طیاب. ۱۳۸۱
- وب سایت کویرها و بیابانهای ایران


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
باقر معین

استاد محمدجان شکوری که امروز (۱۶ سپتامبر۲۰۱۲) در ۸۷ سالگی در بیمارستان ابن سینای دوشنبه درگذشت از بزرگان و پیشگامان ادب و فرهنگ فارسی در زمانۀ ما بود. او از دو سال پیش  دیگر حافظه‌اش یاری نمی‌داد ولی نمی‌خواست نوشتن را کنار بگذارد. محمدجان شکوری بیش از چهل کتاب و ۵۰۰ مقالۀ پژوهشی نوشته و از سرآمدان زمانۀ ما در تدوین و نوشتن فرهنگ به زبان فارسی است.

شکوری در سال ۱۹۲۵ در بخارا زاده شده و همانند بسیاری دیگر از بخارائیان و فارسی‌زبانان آسیای میانه، بخارا برای او شهری آرمانی بود. او سه بخارا در ذهن داشت: یکی بخارای باستانی دیروز که زمانی خاستگاه فکر و هنر بود و بر سرزمین‌های دیگر روشنایی و فرهنگ می‌تابانید؛ یکی بخارای امروز، که پیکره‌ای است با معماری‌های زیبا برای گردشگران؛ و یکی بخارایی که باید در دوشنبه پدید آید. این استاد همچنان آرزومند بود که شهر دوشنبه چنان در زمینۀ زبان و ادب به پیش رود که مانند بخارا در دوران سامانیان پایگاه هنر و فرهنگ و اندیشه شود و شکوه فرهنگ تاجیکان را بازسازی کند.

سامانیان که بخارای خاطرات شکوری را ساخته‌اند، می‌خواستند فرهنگ ساسانیان را در بخارا از نو زنده کنند. از همین رو در این اندیشه بودند که بخارا را به تیسفونی بدل کنند که پایتخت ساسانیان بود. زیرا از نگاه آنها بغداد پایتخت خلیفه شده بود و مرکز امپراتوری نوبنیادی که به رهبری اعراب می‌خواست بر آنها سروری کند. گرچه ایرانیان در پایتخت این امپراتوری که بغداد بود از روی کاردانی و دور اندیشی مدیریت اداره امپراتوری را به دست گرفنتد و دستگاه اداری ساسانیان را در درون این امپراطوری بازسازی کردند اما نمی‌خواستند در فرهنگ و زبان اعراب گداخته شوند. از همین رو سامانیان به پیشگامی امیر اسماعیل - پادشاه روشن‌ضمیر- کوشیدند تا بخارا را پایگاه زبان، هنر و فرهنگ و تمدن ایرانی سازند.

از این راه رفته رفته با بغداد به رقابت فرهنگی برخاستند و در این راه پیروزی‌های بسیار به دست آوردند. زنده کردن زبان فارسی و برجستگی دست‌آوردهای ایرانی در درون فرهنگ اسلامی، یکی از آنهاست. در یک بیت منسوب به رودکی آمده‌است:
امروز به هر حالی، بغداد بخاراست / کجا میر خراسان است، پیروزی آنجاست.

با این که بخارا در سده‌های گذشته پستی و بلندی‌های بسیار دید و تلخی و شیرینی‌های بسیار چشید، اما در آغاز سدۀ بیستم میلادی هنوز هم پایتخت بود و به خاطرۀ فرهنگی سامانیان می‌بالید. با سرنگونی امارت بخارا و ایجاد چند جمهوری از دل آن، بر پایۀ تبار و زبان، سرانجام جمهوری‌های کنونی آسیای میانه پدید آمدند. برای شکوری  که در بخارا زاده شده بود٬ بخارا دیگر پایتخت نبود و در این چیدمان سیاسی نو، شهری شد از شهرهای جمهوری ازبکستان که  از نگاه فرهنگ امروز دیگر جایگاه چندانی نداشت.

یکی از جمهوری‌هایی که از دل امارت بخارا برآمد، تاجیکستان نام گرفت تا وطن فارسی‌زبانان ایرانی‌تبار آسیای میانه باشد. پایتختی هم که برای این جمهوری برگزیده شد، دوشنبه‌ بازاری بود در کنار شهر"حصار". و چنین بود که دوشنبه، پایتخت تاجیکان شد.

اما این شهر نوبنیاد نه زمین حاصل‌خیز بخارا را داشت و نه جایگاه راهبردی آن را. ولی کسانی که از بخارا و سمرقند و خجند و دیگر شهرها به دوشنبه کوچیده بودند، خاطرۀ بخارای رودکی را در دل و ضمیر خود نگاهبانی کرده و به دوشنبه آورده بودند و می‌خواستند روح فرهنگ بخارا را در پیکر دوشنبه بدمند و آن راگسترش دهند.

شکوری همانند شاعران و نویسندگان و دانشوران جوان تاجیک، برای سربلندی دگربارۀ تاجیکان جنبشی را ادامه دادند که کسانی چون "صدرالدین عینی" آغاز کرده بودند. هدف از این جنبش نگهبانی از هویت تاجیکان یا ایرانی‌تباران و فارسی‌زبانان آسیای میانه بود که با دگرگونی‌ها، به گفتۀ خودشان، جزیره‌ای شده بودند در دریای ترک‌زبانان.

از همین رو آنها می‌خواستند با زنده کردن خاطرات و تأکید بر نقش تاجیکان به عنوان پدیدآورندگان و پیشگامان زبان فارسی دری، زبان شیوا و امروزینی را جایگزین زبانی کنند که از سوی حکومت شوراها تبلیغ می‌شد. زیرا حکومت شوراها می‌کوشید زبان کوچه و بازار را همراه با وام‌واژه‌های روسی به زبان فرهنگی تاجیکان بدل کند. از نگاه شکوری و همکارانش این کار حکومت شوراها هم پیوند تاجیکان با گذشته‌شان را می‌برید و هم فرهیختگان را برای نوشتن به زبان فصیح فارسی تاجیکی با دشواری‌های بسیار روبرو می‌کرد.

با این حال، تاجیکان از راه زبان و فرهنگ روسی حتا زودتر و ژرف‌تر از ایرانیان، با هنرهایی چون تئاتر، داستان‌نویسی، باله، اپرا، موسیقی و رقص و نیز فرهنگ و فلسفه غرب، آشنا شدند و در نتیجه، برای فرهیختگان تاجیک این فرصت پیش آمد تا با ادبیات روس آشنا شوند و با شیوایی به زبان روسی سخن بگویند و با جهان بزرگ روس‌زبان در تماس شوند. و شکوری خود از همین راه با تاریخ و فلسفه و نقد ادبی و تاریخ غرب آشنا شد.

در سال ۱۹۹۱ که برای نخستین بار به دوشنبه رفتم با کسانی چون جلال اکرامی، ساتم الغ‌زاده، کمال عینی، محمد عاصمی و لایق شیرعلی و کمی بعد تر با شکوری آشنا شدم. آنها برای من مظهر آن بخارایی بودند که من همیشه در دل داشتم. این وارثان فرهنگ از کار ننشسته بودند. داستان نوشته بودند، شعر گفته بودند و با ادبیات و موسیقی و هنر ایران و افغانستان آشنا بودند. در این جا بود که دریافتم که ما چه اندازه از فارسی‌زبانان دیگر بی‌اطلاعیم.

شکوری و کسانی چون او نه تنها بر فرهنگ و ادب فارسی احاطه داشتند، بلکه می‌خواستند پیوند تاجیکان با دیگر فارسی‌زبانان محکم‌تر شود و برای این کار هم خواهان احیای خط فارسی و هم بالا بردن دانش هم‌میهنان خود از زبان فصیح امروز بودند، زیرا احیای فرهنگ و معنویت تاجیکان را بدون شکوفایی زبان فارسی تاجیکی ناممکن می‌دانستند و می‌دانند.

شکوری به گونه‌ای سازمان‌یافته و نظام‌مند در زمینۀ زبان و ادب کار کرد. او در زمینۀ تاریخ ادبیات و نقد ادبی و فرهنگ‌نویسی کارهای برجسته‌ای تألیف کرد. همکاری او مایۀ تدوین بهترین فرهنگی شد که تا کنون به فارسی تألیف شده‌است و به گفتۀ صاحب‌نظران، فرهنگ دو جلدی فارسی تاجیکی که باهمکاری شکوری در سال ۱۹۶۹ تالیف شده، از نگاه شیوه فرهنگ‌نویسی از فرهنگ معین و لغتنامۀ دهخدا روشمندتر است. شکوری نیز نخستین کسی بود از تاجیکان که عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ایران شد و سال ۲۰۰۵ عنوان افتخاری و جایزۀ "چهرۀ ماندگار" ایران را دریافت کرد.
شکوری پس از فروپاشی شوروی بیشتر به پژوهش‌های تاریخی پرداخت و در مجموعه مقالات "خراسان است اینجا"، که در سال ۱۹۹۶ نشر یافت، جایگاه تاریخی تاجیکان و پیوند آنان با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را طرح و از آن به شدت پشتیبانی کرد که در میان روشنفکران تاجیک بحث‌هایی را دامن زد.

اندیشه‌ها و آثار محمدجان شکوری که سرشار از دانش و آگاهی‌ها و بینش تاریخی است، برای شکل دادن به هویت تاجیکان در جهان نو نقش مؤثری داشته‌است.

 در گزارش تصویری این صفحه زرینه خوشوقت در دوشنبه ما را به دیدار زنده یاد استاد محمدجان شکوری می‌برد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.