Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

شهاب آزاده

شش سال پیش در سفر خراسان، از قائن و بیرجند در جنوب، بالا رفتم تا خواف و کلات در شرق و بعد رسیدم به قوچان در شمال. مرتضی پورصمدی، فیلمبردار، گفته بود در قوچان از هر که سراغش را بگیری، خانه‌اش را نشانت می‌دهد. شب هنگام وارد بنگاهی شدم تا نشانی‌اش را بپرسم. کسی گفت فردا راهنمایت می‌شوم. با اندرز مادر برایش کله قندی خریدم و در کوله پشتی گذاشتم و راهی زادگاهش شدم، علی‌آباد در پنج کیلومتری قوچان.

هوا سرد بود و سرمای استخوان سوزی، صورتم را می‌خورد. خانه‌ای گلی با دری چوبی خانه حاج قربان بود. در زدم. علیرضا، پسرش، در را باز کرد و به خانه دعوتم کرد. حاجی گوشه اتاق نشسته بود، بر پوستینی در زیر و با پوستینی بر دوش.

نجابت نگاهش، عمق وجودم را شکافت. دستانش را بوسیدم و گفتم آنها از طلا هستند. تلخ خندی زد و گفت: "ما سال‌هاست از طلا گذشته‌ایم و مس شده‌ایم." اول سختی می‌کرد و بی‌حوصله بود. گله داشت از روزگار و آدم‌هایش و از خست آسمان و خشکی زمین .

خشکسالی را جواب خدا به بدی بندگان خدا می‌دانست و وقت نماز دعا می‌کرد زمین نمناک شود برای حیوانات وحشی کوه‌ها و دشت‌ها، تا از بی‌آبی تلف نشوند. وقتی به سخن گفتن افتاد، دیگر سرِ باز ایستادنش نبود. از آشنایی موروثی خانواده‌اش با موسیقی گفت و عشقی که بعد از کار بر روی زمین او را تا پاسی از شب بر سر دوتارش می‌نشاند تا با آن راز و نیاز کند.

از ترک دوتارش گفت وقتی یک روحانی در مجلسی آن را سازی شیطانی خواند تا سال‌ها بعد که باز هم دو روحانی به سراغش آمدند و مجابش کردند برای نواختن ساز. اما در این سال‌های فراق آنچه گم شد، نرمی انگشتانش بود و الفتش با ساز.

اداره ارشاد ماهی دویست‌هزار تومان به او می‌داد و بارها آدم‌های مختلف به بهانه‌های مختلف، صدایش را ضبط کرده بودند و فروخته بودند و خودش خبر نداشت که اگر داشت در سرمای زمستان پناهش در آن اتاق بزرگ، این چراغ نفتی کوچک نبود.

و آن‌گاه که نواخت، آنچنان بر ساز زخمه زد که گویی گرمی پنجه‌هایش، زخم‌های روزگار را از روح و تنش پاک می‌کرد.

حاج قربان سلیمانی، استاد مسلم و قدیمی‌ترین بخشی (۱) و آخرین روایتگر از نسل بخشی‌های بزرگ خراسان بود. از سن ٧ سالگی دوتار را به دست گرفت و  در ٢١ سالگی عنوان بخشی گرفت.

بسیاری حاج قربان سلیمانی را یکی از مهمترین و برجسته‌ترین هنرمندان معاصر ایران شمرده‌اند. او در کشورهای بسیاری از جمله سوریه، عربستان، ترکیه، فرانسه، آلمان، سوئیس، بلژیک، کلمبیا، انگلیس، پرو، پاناما، آمریکای شمالی برنامه‌های مختلفی اجرا کرد و هشت بار به فرانسه دعوت شد. در سال ١٩٩١ میلادی که این هنرمند بزرگ در فستیوال موسیقی و تئاتر سنتی ایران در جشنواره شهر آوینیون فرانسه شرکت کرد حضار را مجذوب و حیران هنر خویش ساخت و تحسین موسیقی‌دانان و آهنگ‌سازان نامی غرب را برانگیخت. منتقدین اروپایی موسیقی به او لقب "گنجینه ملی واقعی" را دادند.  

می‌گفت با ساز باید مهربان و شکیـبا بود. تو عاشق سازی، نه ساز عاشق تو. وقتی که ساز و نوایش آدم را گیر بیندازد دیگر نمی‌توانی از چنگش خلاص شوی. ساز گویی بال در می‌آورد، خودش را به این طرف و آن طرف می‌کشد. سی دی ماه ۱۳۸۶ خود بال درآورد و پرواز کرد.

در گزارش تصویری این صفحه پای صحبت‌های این بخشی بزرگ می‌نشنیم. 

 
 
۱. در ایران بخشی‌ها را کسی می‌دانند که خداوند به او بخششی یا موهبتی عطا فرموده و او را فردی استثنایی کرده‌است. طبق این نظر، بخشی باید بتواند بخواند، بنوازد، شعر بگوید، داستان بسراید و ساز خویش را نیز بسازد. به این ترتیب هر نوازنده دوتاری بخشی نیست.
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

"در موسیقی ایرانی تاثیرگذاران زیادی وجود دارد که برخی از آنها هیچگاه در جستجوی شهرت و نام نبوده‌اند و بیشتر برای دل خودشان کار کرده‌اند. به همین علت کمتر از آنها می‌شنویم. یکی از آنها خانم ملیحه سعیدی است که تاثیر بسیار زیادی در شیوه نوازندگی قانون داشته  است". این حرف‌ها را چندی پیش از خانم "ارفع اطرایی"، پژوهشگر موسیقی و نوازنده سنتور، شنیدم. مشتاق شدم خانم سعیدی را ملاقات کنم و از ایشان گزارشی تهیه کنم.

دیدار با او راحت و صمیمی بود. زنی محکم و متکی به نفس که با وجود مشکلاتی که در زندگی‌اش وجود داشته سرسختانه و عاشقانه قلبش برای موسیقی ایرانی و اجرای ساز قانون تپیده است.

"ملیحه سعیدی" متولد سال ۱۳۲۷ است. مادرش ویلن می‌نواخت و پدرش اهل شعر و ادب بود و او از کودکی با موسیقی آشنا شد. با تمام کردن دوران ابتدایی وارد هنرستان موسیقی ملی شد و ساز ویلن را به عنوان ساز تخصصی انتخاب کرد. دو سال بعد به صورت اتفاقی صدای ساز قانون را از کلاسی در هنرستان شنید و بعد از پرس‌‌و‌جو قانون را به عنوان ساز دوم انتخاب کرد و نوازندگی آن را نزد "مهدی مفتاح" آموخت. در آن زمان "ساز قانون کتابی نداشت و از روی دست‌نوشته‌ها این ساز را تمرین می‌کرد".

تکنوازی قانون ملیحه سعیدی از آلبوم "غوغای دل"
او ویلن کلاسیک را نزد "لویی جی پازاناری" و ویلن ایرانی را نزد "علی تجویدی" آموخت و در نوازندگی همین ساز تحصیلات خود را به اتمام رسانید. همیشه در این فکر بود که چرا موسیقی ایرانی بر روی ساز قانون قابل اجرا نیست. این دغدغه ذهنی باعث شد که در کلاس‌های مختلف سازهای ایرانی مانند تار و سنتور حضور پیدا کند و نوای موسیقی ایرانی را بر روی ساز قانون پیاده کند:

"دکتر داریوش صفوت، سرپرست وقت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ملی، وقتی شنید من به شیوه دیگری قانون می‌نوازم، به من گفت نوازندگی شما راه‌گشایی برای بازگشت ساز قانون به موسیقی ایرانی است و من را به مرکز حفظ و اشاعه برای کارهای تحقیقاتی معرفی کرد. تحقیقات جدی من در آن‌جا شروع شد.

"من دانشگاه رفتم و حالا دو فرزند داشتم و مسئولیت زندگی نیز اضافه شده بود. خوشبختانه در این راه همسرم "احمد ستوده"، با من همراه بود و موفق شدم پایان‌نامه‌ام را در زمینه تاریخچه و ابداعاتی روی ساز و قطعه‌ای که برای ساز قانون نوشته بودم به پایان برسانم و این راهی برای تالیف کتاب اول ساز قانون شد. از سال ۱۳۵۵ قانون به طور رسمی ساز اول در هنرستان شد".

ملیحه سعیدی تغییراتی از نظر تکنیکی در ساز قانون به وجود آورده است. سبک ایرانی را با حفظ علائم نت‌نویسی بین‌المللی روی قانون پیاده کرده و اجرا با ده انگشت را برای این ساز متداول ساخته است. پس از ۲۲ سال تحقیق و پژوهش در سال ۱۳۶۹ اولین کتاب موسیقی در زمینه آموزش قانون را با عنوان "آموزش ساز قانون" با نظر و همکاری "حسین دهلوی" و در سال ۱۳۸۹ جلد دوم و سوم کتاب قانون را به چاپ رسانید.

او در حال حاضر کتاب "تاریخچه، ساختار و ابداعات ساز قانون از دوره باستان تا به امروز" را در دست تالیف دارد. همچنین کتاب "ردیف برای ساز قانون به روایت ملیحه سعیدی"، در بیان ظرایف موسیقی ایرانی، تکنیک‌ها و علائم اجرایی مختلف این ساز، خصوصا نوازندگی با شیوه ده انگشتی از او آماده چاپ است.

سعیدی در زمینه ساختمان ساز قانون نیز تلاش‌های فراوانی نمود و با همکاری "ابراهیم قنبری مهر" و همسرش احمد ستوده تغییراتی در این ساز به وجود آورد: "سعی شد تا با تغییراتی در ساخت قانون صدادهی آن منطبق بر کیفیت موسیقی ایرانی باشد. استاد قنبری مهر به پیشنهاد من ساز قانون را با پرده‌گردان‌های مورد نیاز در موسیقی ایرانی، طراحی نمودند و سپس توسط همسرم زنده یاد احمد ستوده ساخته شد".

ملیحه سعیدی طی سال‌های پس از انقلاب به مدت ۵ سال مدیریت هنرستان موسیقی دختران را به عهده داشت و از سال ۱۳۷۴ به تدریس در دانشکده موسیقی دانشگاه هنر مشغول بوده است. او تا به امروز قطعات و تصنیف‌های فراوانی برای قانون ساخته و همچنین با گروه خود "نی ریز" بیش از ۳۶ کنسرت در خارج از ایران برگزار کرده است. موفق‌ترین کنسرت او از نظر خودش اجرا در واتیکان در حضور پاپ بوده است.

برای ضبط صدا و تهیه عکس از شاگردان خانم سعیدی مجددا به دیدار ایشان رفتم. آن روز پرهیاهو و اشتیاق شاگردانش برای یادگیری خاطره‌ای به یادماندنی برایم بود. حاصل این دو دیدار گزارش تصویری این صفحه است که همراه با قطعه جدید ایشان می‌بینید و می‌شنوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
صبا واصفی

اگر به پیشینه ایرج جنتی عطایی نظری بیفکنید، تنوع کارها و سایه روشن زمینه‌هایی که در آنها هنرنمایی کرده بسیار است. او شعر گفته، ترانه سروده، نمایشنامه و داستان و کتاب‌های بسیار نوشته، در نمایش‌های بسیار نقش داشته، و نمایشنامه‌های زیاد را به روی صحنه آورده است.

گرچه جغرافیای زندگی‌اش به شهرهای دزفول و تهران و لندن بر می‌گردد، اما جغرافیای هنری‌اش وسیع و محتوای آن بسیار فراگیرتر است.

در واقع باید زندگی او را دو بخش کرد. زمانی که در ایران می‌زیست و در جرگه سرایندگان عشق و دلدادگی بود ویا در جو پُر‌ستیز و پَُر التهاب سال‌های جوانی‌اش از گل سرخ و دردهای توده‌ها در ژرفای لایه‌ها می‌گفت و به عنوان شاعری اجتماعی، به قول شاملو، دست می‌گذاشت به جراحات شهر پیر و به شب از صبح دل‌پذیر قصه می‌کرد. بخش دوم زمانی آغاز شد که جنتی همانند بسیاری دیگر از هنرمندان به ناچار به غرب کوچ کرد و چمدان خسته‌اش دیگر بوی هجرت و غربت می‌داد.

ترانه "آن گل سرخی که دادی" با صدای ویگن
در سال های نوجوانی که شعر سرودن را آغاز کرد از این که سروده‌هایش را پدرش نپسندد نگرانی داشت و از این رو شعر خود را به عنوان شعر شهریار به پدر معرفی می‌کرد. پدر او که از خانواده‌ای آذری می‌آمد و شیفته اشعار شهریار بود، سروده او را تایید می‌کرد و ایرج نفس راحتی می‌کشید و می‌گفت:"پدر جان شعر خودم بود." و پدر با اخمی مرموز می‌گفت:" حس کردم بعضی بیت‌ها ضعیف بود!"

شاید برای برخی ایرج جنتی ِ شاعر و هنرمند و فعال اجتماعی اهمیت بیشتری داشته باشد، اما واقع امر این است که این ایرج جنتی ِ ترانه‌سرا است که بیشتر در ذهن‌ها مانده و بر نسلی از دوستداران موسیقی اثر گذاشته که فراتر از مرزهای ایران است.  

شاید نتوان فارسی زبانی را یافت که از سروده‌های ایرج جنتی ترانه‌ای نشنیده باشد. و کمتر خواننده نوگرایی را می‌توان یافت که ترانه‌های این ترانه سرای نوین را نخوانده باشد؛ ترانه‌هایی که نه تنها در روزگار ساخته شدن بلکه سالهای سال پس از آن هنوز هم  زمزمه می‌شوند.

این ترانه سرای شناخته شده که در کار سرایندگی  تجربه‌های ارزشمندی دارد از ترانه سرایان نسل جدید اندکی دلگیر به نظر می رسد و از پیامی که در این ترانه‌هاست چندان خشنود نیست.

در گزارش تصویری این صفحه، ایرج جنتی عطایی متولد ۱۹ دی ۱۳۲۵ از زندگی خود می‌گوید. همچنین در این جا ترانه گل سرخ با صدای ویگن را می‌شنوید و نیز دو شعر از سروده‌های جنتی عطایی را می‌تواند بخوانید:

 
آهنگ کوچ 
 
آسمان ابری نیست 
و زمستان هم،
دل من اما غمگین است 
چشم من اما بارانی.
 
بوی غربت دارد
کوچه‌ی تنبل پر همهمه‌مان
بوی هجرت دارد 
چمدانِ خسته‌ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من.
قصد هجرت دارم 
به کجا باید رفت؟
 
بروم
 
بروم
قایقی از رنج بسازم
و بهاری از عشق
بین ما دریایی ست
که نخواهد خشکید
بین ما صحرایی‌ست
که نخواهد رویاند 
 
 
من اگر می دانستم
 
من اگر می‌دانستم
به کجا باید رفت
چمدانم را می‌بستم
و از اینجا می‌رفتم
 
قصد هجرت دارم
 
دل من می‌گوید:
دل به دریا بزنم
و به آن شبه جزیره بروم
میوه‌ی تازه‌ی امید بچینم
 
دل من می‌گوید:
سر به صحرا بزنم
بروم شهر سپیداران
و سپیدی‌ها را
ارمغان آورم، آه
چه خیال خامی دارم! نه؟
 
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت
به کجایی که در آن
آسمان ابری باشد
و زمستان هم
دل غمگین اما نه.
 
با تو ام ای یاور
 
ای دوست
تو اگر سنگر امنیت من بودی
من هوای رفتن را...
من هراس ماندن را...
 
پیش تو می ماندم
و بیابان‌ها را
بارور می‌کردیم
چه خیال خامی دارم! نه؟
 
 
بوی هجرت دارد
چمدان خسته‌ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت؟  
 
آنک بهار
 
به یاد کوچه‌های مه
- غروب
- خواب
و خانه های خفته در خیال‌ ِ آفتاب
به یاد هیمه‌های سوخته
در انزوای برفی ِ گرسنگی و مرگ
میان کلبه‌های خار
 
- گِل 
- پِهِن
- تگرگ
 
ستاره‌ای
- به نعره‌ای
شیارهای زخم تازیانه را
جوانه‌های سرخِ یک سرود می‌کند.
 
زمستان ۶۱
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سینا رشیدی‌رضایی*

دنبال کردن زندگی "صفا" از زمانی برای من جذاب شد که به قول خودش بی‌معرفتی‌هایی در حق او شد. شروع به جمع‌آوری عکس‌هایی از او کردم که حاصل آن تبدیل به چندرسانه‌ای "داستان صفا" شد.

او مثل تمام ما، بالا و پایین‌های زندگی را حتا بیشتر تجربه کرده. اگر از او بپرسی خانواده یا بچه‌ای داری؟! جواب می‌دهد، آری. اما این فقط آرزوی اوست، آرزوی داشتن زن و بچه و خیلی آرزوهای دیگر.

صفا در حال حاضر در یکی از سرویس‌های بهداشتی شهرداری کار می‌کند. همان جایی که وقتی آنها از مشتری‌ها درخواست دویست تومان هزینه نظافت می‌کنند، بر می‌گردند و می‌گویند، مگه استفاده از سرویس بهداشتی هم پولیه؟

وفادار صفایی متولد ۱۳۲۶ از شهر لامرد شیراز است. چهل و سه سال پیش شهر و خانواده خود را به بهانه کار در تهران ترک کرد. او ابتدا در یک شرکت باربری کار می‌کرد. سپس توسط دوستی به شهرداری معرفی شد.

بعد از استخدام در شهرداری کارش را از "پارک صبا" در خیابان جردن شروع کرد و به گفته خودش درآمد خوبی هم داشت. بعد از مدتی او را از پارک صبا به "پارک شاد" واقع در منطقه ونک منتقل کردند. زمانی کوتاه از کار در پارک شاد نگذشته بود که به دلیل نارضایتی اهالی محل و پیمانکار شهرداری او را به "بوستان نور" منتقل کردند. این پارک کوچک و کم رفت و آمد در کنار یکی از اتوبان‌های تهران قرار دارد. جایی که صفا را از دوستانش دور کرد. از این به بعد او ساعت‌ها روی صندلی کنار درب سرویس بهداشتی می‌نشیند و به اتوبان خیره می‌شود...

حقوق ماهیانه صفا چهارصدهزارتومان است و به گفته خودش از دیگر کارگران همطرازش حقوقش بالاتر است اما آنها روزانه از راه انعام درآمد بیشتری نسبت به صفا دارند. می‌گوید بعضی روزها در ایستگاه تاکسی‌های ونک سری می‌زند و از راننده‌ها پول دریافت می‌کند تا حداقل بتواند روزانه ‌شکمش را سیر کند.

صفا در سن شصت و پنج سالگی رویاهای بزرگی دارد. آرزو دارد روزی ازدواج کند، ثروتمند شود و تفریح کند و... آرزوهایی دارد که شاید برای ما جوان‌ها بسیار دور باشد، ولی آرزو دارد...

 
*این گزارش ساخته سینا رشیدی رضایی،عکاس، است که در هفتمین جشنواره دوربین. نت، در بخش مالتی مدیا در تهران مقام نخست را دریافت کرد. زمان اصلی این گزارش یازده دقیقه است و برای چاپ در جدیدآنلاین کوتاه شده است. شما می‌توانید گزارش کامل را در قسمت لینک‌های مرتبط در ستون سمت چپ صفحه ببینید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

در خیابان روستاولی که در مرکز شهر تفلیس است به آرایش خیابان‌ها برای میلاد مسیح نگاه می‌کردم. در برابر پارلمان دیدم که کارگران دارند درخت کاج میلاد مسیح را می‌آرایند. به پشت سرم که نگاه کردم چشمم به پرده بزرگی روی دیوار روبرو افتاد که در گوشه‌ای از آن نقاشی ایرانی به سبک دوران قاجار جلوه می‌کرد. در آن جا بود که متوجه شدم این عمارت موزه ملی گرجستان است که نمایشگاهی از آثار شرقی و نقاشی‌های ایرانی برگزار کرده است.  وارد موزه شدم و دریافتم که در هریک از طبقات این موزه می‌توان آثاری دید که به نحوی با ایران پیوند دارند. 

در طبقه زیرین آثاری باستانی از کشورهای گوناگون منطقه و نیز از خود گرجستان بود که پیوسته با ایران و روم و یونان باستان در پیوند بوده است. آثار باستانی فراوانی مثل النگوها، دست‌بندها و سینه‌ریزها و ظروف و ابزارهای دیگر در ویترین‌ها چیده شده بود با نورپردازی زیبا و چشم‌گیر. چند اثر هم از دوره هخامنشی در ویترین‌ها دیده می‌شد. 

از راهروها به طبقه بالا رفتم.  در یک سو نمایشگاهی بود با عنوان دوران اشغال شوروی که عکس بزرگی از استالین در آن بود همراه با تصویرها و فیلم‌های دلخراش از سرکوب‌ها و قتل‌ها و ویرانی‌ها. در سوی دیگر نمایشگاهی از ایران و چین و مصر باستان. بخش ایران  بزرگ‌تر از سایر بخش‌ها به نظر می‌آمد بویژه که نقاشی‌های بزرگ قاجاری از پادشاهان و درباریان و مردان و زنانی در آن بود که برخی‌شان را در جای دیگر من ندیده بودم. در این موزه و نیز موزه هنرهای زیبای تفلیس هزاران سند و کتاب و اثر هنری و باستانی در پیوند با ایران موجود است. در بخش ورودی شرق عکسی هم از حضور محمدرضا شاه هنگام افتتاح موزه هنرهای شرقی بردیوار بود.

از آغامحمد خان که تفلیس را به آتش کشید و بالطبع کسی در تفلیس از او به نیکی یاد نمی‌کند تصویری ندیدم. اما از کریم خان زند، فتحعلی شاه، محمد شاه، عباس میرزا، ناصرالدین شاه و مظفرالدین میرزا هنگام ولیعهدی‌اش نقاشی‌هایی در نمایشگاه و یا در کاتالوگ بود.

تصویر رنگ و روغن و نه چندان روشن کریم‌خان زند در قطع ۲۴ در ۱۶ سانتیمتر بود که اثر هنرمندی بود به نام "محمد باقر" از شیراز که در قرن ۱۸میلادی کشیده شده بود. از پادشاهان تصویر محمدشاه از همه بزرگتر بود. چند تصویر از ناصرالدین شاه جوان و نیز از عباس میرزای بسیار جوان نیز بود. یکی دیگر از تصاویری که بسیار تاریخی جلوه می‌کرد و نشان از آمدن دوربین به ایران داشت به دوران محمد شاه ربط داشت که شیوه نشستن روبروی دوربین را که تازه به ایران رسیده بود را نشان می‌داد. در کاتالوگ ویژه نقاشی‌ای بود از ولیعهد ۱۴ ساله مظفرالدین میرزا که برایش نظم سستی هم سروده شده بود: 

ببین تمثال والای ولیعهد/ که بینی عدل را گشته مجسم
خدیو دادگر سلطان مظفر/به تعظیمش قد نه آسمان خم
کنون دو هفت سالش رفته از عمر/بدان تا هفت گردد هفتصد هم
این کار اثر نقاشی است به نام "حسن" که در سال ۱۲۸۶ قمری (برابر با ۱۸۶۷) میلادی. 
  
نمایش تصویری این صفحه از موزه ملی ‌گرجستان در تفلیس در کنار نقاشی‌های شاهان نیز تصاویری از زنان در نقش‌های گوناگون و صحنه‌های حضور اعیان در دربار، و نقاشی عشاق و نوازندگان و رقصندگان و گوشه‌هایی از زندگی در ایران قاجاری قبل از انقلاب مشروطه را به ویژه در میان درباریان نشان می‌دهد.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امید صالحی

بسیاری ازمسیحیان جهان روز ۲۵ دسامبر را به عنوان زادروز مسیح جشن می‌گیرند، اما در ایران مسیحیان ارمنی از ششم ژانویه به عنوان روز تولد مسیح تجلیل می‌کنند.

مسیحیان ایران روز ششم ژانویه برای مراسم دعا و نیایش به کلیسا می‌روند و پس از خواندن دعا و خوردن نان فطیر که به شراب آغشته شده، بقیه مراسم را در خانه‌هایشان برگزار می‌کنند.

به اعتقاد مسیحیان، این تفاوت زمان برای برگزاری کریسمس اختلاف مذهبی یا چندگانگی روایت دینی نیست. در سال‌های ابتدایی رسمی شدن آیین مسیحیت روز ششم ژانویه در تقویم تمامی کلیساها زادروز مسیح و غسل تعمید او محسوب می‌شد، اما به تدریج بنا به تدبیر کلیسای کاتولیک زادروز مسیح به ۲۵ دسامبر، روز تولد میترا یا مهر ایرانی، انتقال یافت و این دو واقعه به هم پیوند داده شد. پس از آن که کیش مهرپرستی از فراز تمدن‌های غربی و شرقی به حاشیه رفت، روز میلاد مسیح در همان تاریخ ۲۵ دسامبر ابقا شد. ولی کلیساهای شرقی که قائل به انتقال این روز و برگزاری کریسمس نشدند، همچنان رویه خود مبنی بر برگزاری جشن میلاد در ششم ژانویه را ادامه دادند.

بیشتر ارمنی‌های ایران نیز به تبعیت از کلیساهای شرقی کریسمس را در روز ششم ژانویه جشن می‌گیرند. هرچند آشوریان و کلدانیان و مسیحیان کاتولیک ایران نیز که تعدادشان کمتر از ارتدوکس‌ها و گریگوری‌هاست، ۲۵ دسامبر را به عنوان کریسمس جشن می‌گیرند. ولی به اعتقاد خود مسیحیان ایران، تفاوت در زمان برگزاری جشن میلاد به معنای تفاوت در رعایت آداب و سنن آن نیست و نمادهای زادروز مسیح و سال نو همچون درخت کاج، بابانوئل و شام عید در بین همۀ مسیحیان مشترک است.

ایرانیان سنت بابا نوئل را هم همچنان زنده نگه داشته‌اند. به باور آنها، سانتا کلاوس (بابانوئل) اسقف کلیسای میرا (در ترکیه) بود؛ روحانی‌ای که ظرف سه شب با گوزن‌های خود به شهر باری ایتالیا سفر کرد، تا هزینۀ عروسی سه دختر یک نجیب‌زادۀ ایتالیایی را تأمین کند. کشیشان هلندی و بلژیکی به تقلید از او پس از مرگش سنت هدیه دادن به کودکان را پاس داشتند، تا این که اسقف 'میرا' در فرهنگ‌های مختلف نامیرا شد و تبدیل به نماد کریسمس شد.

ارمنی‌های ایران در اجرای سنت‌هایی چون برپایی درخت کریسمس و تزیین آن و شام عید از فرهنگ ایرانی هم وام گرفته‌اند. پختن مرغ وماهی در شب عید یکی از رسوم عمدۀ مسیحیان ایران است. آنها در روز عید دید و بازدید از دوستان و بزرگان خانواده را فراموش نمی‌کنند و از میهمانی و جشن غافل نمی‌شوند. شب‌زنده‌داری و شادی بیشتر برای جوانان جذاب است، اما بزرگان خانواده به مراسمی چون دیدار از بزرگان و خانواده‌هایی که در سال گذشته عزیزی را از دست داده‌اند هم توجه می‌کنند.

در سال‌های اخیر خانواده‌ها کمتر از درخت کاج طبیعی برای مراسم کریسمس استفاده می‌کنند. بیشتر درخت‌ها پلاستیکی شده‌اند، چون اجازۀ قطع درخت‌های شاداب و سالم داده نمی‌شود. اما این چیزی از شور کریسمس کم نکرده و همچنان خانواده‌ها درخت کاج را جزء اصلی مراسم زادروز مسیح می‌دانند.

ششم ژانویه در ایران همزمان با ۱۶ دی‌ماه است. معمولا مدارس ارمنی‌ها به مناسبت کریسمس تنها دو روز تعطیل است؛ آن هم به خاطر همزمانی امتحانات با جشن کریسمس.

یکی دیگر از سنت‌های رایج در ایام کریسمس که شباهت زیادی به جشن سال نو ایرانیان دارد، خریدن و پوشیدن لباس نو است. و البته، خانه‌تکانی. زنان در این ایام مشغول آماده کردن خانه برای عید می‌شوند و مثل روزهای نزدیک به سال نو ایرانی، همه جا را برای شادی و نیایش تمیز و آماده می‌کنند.

در روزهای نزدیک به کریسمس محله‌های ارمنی‌نشین شهرهای ایران، به ویژه تهران، شاد و سرزنده است. مردم از مغازه‌های شاد و رنگارنگ کارت پستال و هدیه می‌خرند و برخی نقاط شهر مثل روزهای نزدیک به نوروز شلوغ می‌شود.

در نمایش تصویری این صفحه صحنه‌هایی را از جشن کریسمس ارمنی‌ها در تهران می‌بینید.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

حدود چهار سال از زندگی دانشجوی‌ام در شهر کویری یزد می‌گذرد و هر روز چشمم به حصار بلند قامت "شیرکوه" که جنوب یزد را پوشانده است می‌افتد، کوهی که از هر نقطه یزد نمایان است و وجه تسمیه آن به دلیل شباهت به یک شیر خفته از فاصله دور می‌باشد. در روزهای آخر آبان قله شیرکوه رفته رفته سفیدپوش می‌شود و در زمستان برف‌خانه کوچکی را تشکیل می‌دهد که آثار آن تا بهار باقی می‌ماند.  کمی بعدتر دامنه‌ها و روستاهای اطراف شیرکوه هم از این موهبت بی بهره نمی مانند و بر خلاف آسمان بخیل شهر یزد، مردم روزهای پر برف و بارانی می‌گذرانند.

جمعه‌ها مردم به تنگ آمده از فضای شهری، به سمت روستاهای مرتفع اطراف یزد سرازیر می‌شوند و خروجی جنوبی شهر که به شهر تفت متصل می‌شود ساعات شلوغی را سپری می‌کند. یکی از این مناطق پر رفت و آمد "سَخوید" نام دارد. بارها اسمش را از یزدی‌ها، به عنوان پیست اسکی یزد، شنیده بودم. آنها همیشه بر پیست اسکی بودن این منطقه اصرار دارند و من همیشه کنجکاو برای رفتن به این منطقه و استراحت و تفریح در آنجا بودم. تا اینکه من هم یک روز جمعه به اتفاق دوستانم راهی سخوید شدم.

پیست اسکی سخوید با فاصله ۸۰ کیلومتری از شهر یزد در مجاور دهستان سخوید از توابع شهرستان تفت قرار دارد. این منطقه به خاطر ارتفاع زیاد از سطح زمین و قرار گرفتن در مسیر عبور توده‌های باران‌زا، زمستان‌های پر برف و بارانی دارد. توده ابرها بعد از عبور از این منطقه در دشت یزد پراکنده شده و دیگر خبری از آن همه بارش نیست.

کمی که از یزد فاصله می‌گیریم جاده کوهستانی می‌شود. در مسیر چشمم به دنبال راهنمای پیست و علائم جاده می‌گردد اما انگار خبری از آن نیست. آن‌طور که به ما گفته بودند باید دنبال تابلو جاده "روستای سانیج" می‌گشتیم. چند کیلومتری که می‌رویم دیگر از آن محیط کویری خبری نیست و در عوض کوه‌های بلند و در دامنه آنها باغ‌های گردو، بادام و توت و انگور می‌بینیم. درختان کهنسال گردو با خانه‌های کاه‌گلی روستایی جاده را احاطه کرده‌اند و مردم مشغول فروش محصولات صیفی خود در کنار جاده هستند. ظاهرا شلغم این منطقه به دلیل شیرین بودن معروف است. هرچه جلوتر می‌رویم هوا رفته رفته سردتر می‌شود و دیگر از آن هوای معتدل شهر یزد خبری نیست.

به روستای سخوید نزدیک می‌شویم، روستایی که یزدی‌ها خودشان به آن "سخود" می‌گویند. آبادی حدود ۱۷۰۰ نفری و  ۱۵۰۰ سال قدمت که ابتدا ساکنین آن زرتشتی بوده‌اند اما بعدا به علت بدی آب و هوا و باران‌های شدید از آن منطقه مهاجرت کرده‌اند. هنوز هم آثاری از دخمه و آتشکده‌شان در اینجا باقی مانده است.

حالا کوه‌ها پوشیده از برف است و مردم که آمده‌اند یک روز خود را در کنار این طبیعت سرد بگذرانند از دور دیده می‌شوند و صدای هیاهو و جیغ و نشاط و شادی‌شان بالا گرفته است. عده‌ای هم کمی دورتر فرش پهن کرده‌اند و مشغول چای خوردن و گفتگو هستند. بساط لبو و شلغم هم به راه است و بخاری که از ظرف‌هایشان بلند می‌شود ما را به سوی خود دعوت می‌کند. در کنار آنها چند نفری هم هستند که تیوپ کرایه می‌دهند، ابزاری که با آن از بالای برف لیز می‌خورند و به پایین سرازیر می‌شوند. این شیب اگرچه به پیست اسکی سخوید معروف است، از اسکی و چوب و ابزار اسکی خبری نیست. اما شادی و هیجان مردم دست کمی از پیست‌های اسکی ندارد. از بالای پیست شور و نشاط مردم را نظاره‌گر می‌شویم و دخترانی که به دور از محدودیت‌های شهر یزد اینجا بی‌پروا در میان جمیعت روی برف  لیز می‌خورند. در چند دقیقه‌ایی که ایستاده‌ام کمتر تیوپی سرنشینانش را سالم به پایین شیب می‌رساند. اما انگار همین به هوا پریدن‌ها و در برف غلت خوردن‌ها و واژگون شدن‌ها، برای آنها "خطرات هیجان‌انگیز" ساخته است و به این راحتی دست بردارش نیستند.

همه خوشحالند اما گله هم دارند. زن میان‌سالی که تازه به پایین شیب رسیده است با دستش به سنگی که کمی سر از زیر برف بیرون آورده است اشاره می‌کند و می‌گوید: الان چند سال هست که می ‌آییم اینجا. هنوز این سنگ هست. کاش کمی به فکر این پیست بودند تا خطرات آن کمتر می‌شد".  مردی که کنارش ایستاده است و هنوز از هیجان لیزخوردن نفس نفس می‌زند می‌گوید: "خیلی خطر داره. دو هفته پیش یک جوان بیست ساله همین‌جا سرش به زمین خورد و مرد. نه آمبولانسی بود و نه امکاناتی". حرف‌هایش هنوز نیمه تمام  است که تیوپی با سرعت به طرفمان می‌آید. اینجا انگار حواست نباشد از برخورد با تیوب‌ها بی‌نصیب نمی‌مانی. ظهر است و آسمان دلش گرفته و آماده باریدن است. حالا دیگر از آن آفتاب گرم خبری نیست.

سرما سرسختی می‌کند و کم کم دانه سفید از آسمان شروع به باریدن می‌کند. دیگر سرما مجال ماندن نمی‌دهد. عزم برگشتن می‌کنیم. از چند پیچ جاده که پایین تر می‌آییم  دوباره سر و کله آفتاب نیمه‌جان عصرگاهی پیدا می‌شود. یزد خشک خشک است و بجز چند لکه ابر کوچک چیزی در آسمان یزد نیست.

گزارش تصویری این صفحه برشی است از سفر یک روزه من و دوستانم به پیست اسکی سخوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
زیورشاه محمدف

شهرت، نام آدم‌ها را کوتاه می‌کند. مثلأ، اگر در ایران بگویم، "هایده"، شاید کمتر کسی به یاد هایده‌ای غیر از "معصومۀ دده‌بالا" بیفتد که در جهان موسیقی فارسی با نام "هایده" شناخته شد. و همین‌طور در تاجیکستان هم اگر بگویید "منیژه"، حتمأ منظورتان "منیژه دولتوا" است که شهرت و محبوبیتش به مراتب طولانی‌تر از عمر کوتاه هنری‌اش است. شاید قضاوت در مورد کوتاهی یا درازی عمر هنری‌اش بسیار زود باشد و شاید دوباره منیژه را روی صحنه ببینیم. اما فعلأ منیژه تنها ستارۀ موسیقی مدرن تاجیکستان است که در اوج درخشش فوق‌العاده از صحنه کنار رفت و گوشه‌گیری او موضوع شایعات و داستان‌های فراوانی شده.

احتمال بازگشت منیژه به صحنۀ هنر زیاد است، چون این ستارۀ پنهان تازه ۳۰ سال دارد. پدر و مادر او که سه دختر داشتند، آرزومند داشتن یک پسر بودند که منیژه به دنیا آمد. پدرش، "دولت"،  که آموزگار مدرسه بود، نامش را از شاهنامه برگزید.

آهنگ "وطن" با صدای منیژه
منیژه اما دختری متفاوت بود؛ بی‌باک و گاه گستاخ، که ترجیح می‌داد پیراهن و شلوار پسرانه بپوشد و با پسرهای محله بازی کند. نخستین ترانه‌هایش را هم در کودکستان خوانده‌ است، و در محفل‌های خانوادگی.

در مدرسه به شعر علاقه پیدا کرد و شعرهای شاگردانه می‌نوشت و برای پدرش می‌خواند و آرزو داشت روزی شاعر شود و شعرهایش را در سراسر کشور بخوانند.

از مدرسه که فارغ شد، به فکر آموزش زبان‌های خارجی افتاد و یک سال در دانشگاه زبان‌های شهر کولاب در جنوب تاجیکستان درس خواند. پس از مهاجرت خانواده به شهر دوشنبه، دریافت که گرایشش به موسیقی قوی‌تر است و می‌خواست وارد دانشکدۀ هنرهای زیبا شود، اما با توصیه و اصرار پدر در دانشگاه ملی تاجیکستان رشته روزنامه‌نگاری و ترجمه را خواند.

آشنایی‌اش با "ذکرالله"، که در آن سال‌ها از معروف‌ترین آوازخوانان جوان موسیقی مدرن بود، دوباره شوق و علاقۀ منیژه به رفتن روی صحنه را بیدار کرد. او دو آهنگ ساختۀ ذکرالله را همراه با او اجرا کرد که پس از مدتی کوتاه محبوب شدند. آواز منحصر به فرد منیژه بی‌درنگ توجه آهنگسازان را به خود جلب کرد و آهنگ‌هایی برایش ساخته شد.

روز یکم ژانویه ۲۰۰۲ بود که نخستین نماهنگ منیژه از طریق شبکۀ سراسری تلویزیون تاجیکستان پخش شد و غلغله به پا کرد. از آن به بعد صدا و سیمای منیژه را می‌شد همه جا شنید و دید. و در همان سال بود که منیژه نخستین آلبومش را زیر عنوان "سرنوشت من" وارد بازار کرد و به یک آوازخوان حرفه‌ای تبدیل شد. انتشار آلبوم در سال نخست ورود به صحنۀ موسیقی حرفه‌ای، یک امر کم‌سابقه است.

برگزاری نخستین کنسرت منیژه در "کاخ باربد"، بزرگ‌ترین کاخ کنسرتی دوشنبه، روز ۲۱ سپتامبر سال ۲۰۰۲ به‌وضوح محبوبیت این ستارۀ نوظهور را به نمایش گذاشت. بلیت‌های کنسرت به سرعت به فروش رفتند، تالار لبریز از تماشابین بود و صدها تن دیگر پشت درهای کاخ مانده بودند.

این گونه بود که منیژه در مدتی کوتاه پلکان هنر را طی کرد و به قله رسید و به عنوان "ملکۀ موسیقی پاپ تاجیکی" شناخته شد و طی سه سال پی‌هم موفق به دریافت جایزۀ اول "سرود سال"، مهم‌ترین مسابقۀ موسیقی تاجیکستان، شد.

برخی از آهنگ‌های منیژه نفسی تازه به پیکر موسیقی تاجیکی دمیدند و بحث‌هایی را برانگیختند. ترانۀ "دوری" در سال ۲۰۰۵ که آمیزه‌ای از موسیقی تاجیکی و هندی و غربی بود، گونه تازه‌ای را وارد موسیقی مدرن تاجیکی کرد و با این که برخی از موسیقی‌دانان هشدار دادند که "این آهنگ قالب موسیقی تاجیکی را می‌شکند"، آهنگ "دوری" به  ذوق علاقه‌مندان موسیقی بسیار نزدیک بود و بی‌درنگ جا افتاد و محبوب شد. اکنون این گونۀ موسیقی، در پاپ تاجیکستان همه‌جاگیر شده‌است.

در واقع، منیژه آمده بود که قالب‌ها را بشکند و شکست. و محبوبیتش مرزها را شکسته بود. آوازۀ منیژه در کشورهای همسایه، به ویژه افغانستان پیچیده بود. همین آوازه باعث شد که منیژه سال ۲۰۰۶ نخستین و تنها سفر هنری خارجی‌اش را انجام دهد.

سفر منیژه به افغانستان طی روزهای ۱۷ تا ۲۰ ژانویه ۲۰۰۶ و برگزاری کنسرت‌های بی‌سابقۀ او در شهرهای کابل و مزار شریف را معتبرترین خبرگزاری‌های جهان گزارش کردند. یک رسانۀ آمریکایی نوشته بود: "هر دو کنسرت تحت تدابیر شدید امنیتی برگزار شد. علی‌رغم قیمت نسبتأ گران بلیت (حدود ۴۰ دلار) تالارها پر بودند. این نخستین مورد از هنرنمایی یک زن طی بیش از بیست سال اخیر در جامعۀ به‌شدت محافظه‌کار افغانستان است".

در پی آن کنسرت‌ها محبوبیت منیژه در افغانستان صعود کرد و طی چندین نظرپرسی علاقه‌مندان موسیقی در افغانستان منیژه را در صدر جدول "محبوب‌ترین آوازخوانان فارسی‌زبان" نشاندند.

پس از دورۀ موفقیت و شهرت بسیار بود که منیژه خاموشی برگزید و از صحنه کنار رفت. آیا او دچار هراس از شهرت شد؟ و یا رشک دیگران را چنان برانگیخت که احساس کرد باید مدتی گوشه‌گیری کند؟ رفتن او از صحنه هوادارانش را در میان حدس و گمان‌های بسیار در بهت و حیرت فرو برد.

خود منیژه هنوز نمی‌خواهد دلیل سکوتش را توضیح دهد.  اما هوادارانش هنوز امیدوارند او به صحنه هنر موسیقی تاجیکستان بازگردد. 

در گزارش تصویری این صفحه منیژه دولتوا از خود و دنیای خودش می‌گوید.

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

پدر رافائل دومانس، کشیش اهل فرانسه، شاید نخستین کسی بود که گزارشی درباره اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران به زبان فرانسه نوشت تا هم‌میهنان خود را با این کهن دیار شرقی آشنا کند. او در سال ۱۶۴۴ میلادی برای تبلیغ دین مسیح به ایران آمد و نزدیک به پنجاه سال از عمر خود را در این کشور گذراند. چند سال بعد، در فاصله سال‌های ۱۶۶۴ تا ۱۶۷۷، یک جواهرفروش اهل پاریس به نام ژان شاردن دو بار به ایران سفر کرد و در سفرنامه ۱۰ جلدی خود تصویر دقیقی از جامعه ایران عصر صفوی را به دست داد.

از پس ِ این دو، فرانسویان بسیاری به ایران آمدند و درباره این سرزمین و مردمانش چیزهایی نوشتند. برخی‌شان مانند اوژن فلاندن، نقاش و باستان شناسی که در ۱۸۴۰ به ایران آمد و تصاویر جاودانه‌ای را از آثار تاریخی این سرزمین خلق کرد، درباره تمدن‌های شرقی مطالعه می‌کردند و برخی دیگر مانند ژوبر و ژنرال گاردن، فرستادگان ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلیشاه قاجار بودند که در خلال مأموریت‌های سیاسی و نظامی خود گزارش‌هایی را درباره جغرافیای ایران و اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن فراهم آوردند.

حتا مارسل دیولافوا و همسرش ژان دیولافوا که در دوره ناصرالدین شاه با هدف غارت گنجینه‌های تاریخی شوش و انتقالشان به موزه لوور به ایران سفر کردند، از ثبت و ضبط اوضاع و احوال این کشورغافل نماندند؛ چندان که سفرنامه ژان دیولافوا یکی از مهم‌ترین منابع تاریخ دوره قاجار است. به این فهرست، می‌توان نام‌های بسیار دیگری را افزود و خاطرنشان کرد که همه آنها یک هدف مشترک داشتند: آشنایی هرچه بیش‌تر فرانسوی‌ها با جامعه ایران.

این سنت سفرنامه‌نویسی در ادامه خود به شکل‌یابی سنت ایران‌شناسی در فرانسه انجامید. سنتی که آغازین مراحل آن با تجربه ناخوشایند کاوش‌های باستان‌شناسی ژاک دمورگان در ایران و انتقال هزاران شیء تاریخی ارزشمند به موزه لوور همراه شد و سپس در کوشش‌های کسانی چون آندره گدار، نخستین رییس موزه ملی ایران، نوعی شیفتگی به فرهنگ ایرانی را نمودار ساخت. او همان کسی است که ساختمان موزه ملی ایران را با الهام از تاق کسری، و ساختمان آرامگاه حافظ را متناسب با عوالم متصوفه ایرانی بنا کرد و در طراحی آرامگاه فردوسی مشارکت فعال داشت.

پس از او باید از رومان گیرشمن نام برد که به رغم تندخویی با ایرانیان ِ حول و حوش خود و شایعه دست درازی به آثار عتیقه، کاوش‌های مفصلی را در محوطه‌های باستانی ایران به انجام رساند و بر غنای مطالعات ایران‌شناسی افزود. و نیز "هانری کربن" که اثر کم‌مانند "تاریخ فلسفه اسلامی" را در ارتباط تنگاتنگ با کسانی چون علامه محمد حسین طباطبایی و سید حسین نصر به نگارش درآورد. امروز نیز فرانسویانی چون برنارد اورکاد، یان ریشار و ژان پیر دیگار در همین راه گام برمی‌دارند.

نگاه جامعه فرانسه به ایران اما دگرگون شده است؛ زیرا روابط فرهنگی ایران و فرانسه که تا پایان دوره پهلوی با فراز و نشیب‌هایی ادامه داشت، با وقوع انقلاب اسلامی به زیر سایه سنگین تنش‌های سیاسی رفت و دچار اختلال شد. شاید امروز ایرانیان، فرانسه را همچنان مهد تمدن و فرهنگ و هنر بدانند و هرکدامشان در آرزوی دیدار از پاریس رؤیایی باشند اما به نظر نمی‌رسد که فرانسویان تحت تأثیر سه دهه تبلیغات منفی علیه ایران، رغبت چندانی برای سفر به این کشور و آشنایی با مردمانش داشته باشند. البته دولت ایران نیز که فرانسه را کمابیش در جبهه "استکبار جهانی" جای می‌دهد، وظیفه خود نمی‌بیند که برای تغییر نگرش‌های منفی، کوششی به خرج دهد و بسا که این دید منفی را گواهی بر "حقانیت و مظلومیت" خود به حساب می‌آوَرَد.

با این حال و به رغم چنین اوضاع و احوالی، هنوز هم کسانی یافت می‌شوند که به ایران، نه از پشت عینک رسانه‌ها و نه با معیارهای سیاسی، بلکه از دریچه فرهنگ می‌نگرند. پاتریک رینگنبرگ، (Patrick Ringgenberg) دانش آموخته دین و فلسفه و تاریخ هنر در دانشگاه لوزان یکی از این افراد است. او یک سوئیسی فرانسوی زبان است و نوشته‌هایش درباره ایران می‌تواند مورد استفاده همه فرانسوی زبان‌ها باشد.

رینگنبرگ در سال ۲۰۰۵ "راهنمای جامع فرهنگی ایران- Guide culturel de I’Iran" را نوشت که کتاب مصوری است به زبان فرانسه در شناخت تاریخ و فرهنگ ایران از آغاز تا به امروز؛ تا حدودی شبیه به کتاب‌های راهنمای گردشگری اما به مراتب عمیق‌تر و از حیث نگاه به فرهنگ و هنر ایران جامع‌تر و دقیق‌تر. این کتاب می‌کوشد تا به سهم خود شکاف ۳۰ ساله‌ای را که در شناخت اروپائیان از ایران به وجود آمده، تا حدودی پرکند و برخلاف پژوهش‌های نخبه‌گرایانه ایران‌شناسان فرانسوی، تصویرعمومی‌تری را عرضه دارد.  

او را نخستین بار در تهران و در دفتر انتشارات روزنه دیدم، در حالی که سرگرم صفحه‌بندی کتاب تازه خود درباره معماری و هنر حرم امام رضا بود. از او خواستم درباره انگیزه‌های خود در نوشتن کتاب درباره ایران و مسایلی که با آن مواجه شده برایم بگوید و پذیرفت. آن‌چه در گزارش تصویری این صفحه آمده، بخشی از سخنان پاتریک رینگنبرگ و تعدادی از عکس‌های منتخب دو کتاب "راهنمای فرهنگی ایران" و "حرم امام رضا در مشهد" (در دست چاپ) است.

دوست داشتم در این گزارش، عکس‌هایی از شخص او در سفرهای متعددش به نقاط مختلف ایران را بگنجانم اما گفت که هنگام مواجهه با مناظر طبیعی و آثار تاریخی ترجیح می‌دهد که از محیط پیرامون عکس بگیرد و علاقه چندانی نداشته و ندارد که خود نیز جزیی از این عکس‌ها باشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
الهام ولیخانی

کریسمس هرساله از ریشه‌های سنتی، آیینی و مذهبی خود بیشتر و بیشتر فاصله می‌گیرد و روز به روز به رنگ و لعاب تجاری آن افزوده می‌شود، اما هنوز می‌توان مردمانی را یافت که روح اصیل کریسمس را جشن می‌گیرند.

برای نسل‌های قدیمی‌تر کریسمس به معنای ریخت‌و پاش زیاده از حد و ساعات طولانی خرید نیست. بلکه زمانی برای با هم بودن و با هم لذت بردن است. کریسمس یعنی آماده شدن و برنامه‌ریزی از ماه‌ها قبل، یعنی غذاهای تازه خانگی به جای خوراکی‌های خوش رنگ و لعاب آماده اما کم کیفیت سوپر مارکت‌ها٬ لذت ساده با هم نشستن و گپ و گفتگو، ورق زدن آلبوم‌های سال‌های  دور و تجدید خاطرات گذشته و خبر گرفتن از تمام دوستان وآشنایان. کمتر سالمندی در این ایام سال به سفر می‌رود مگر برای دیدارعزیزی، حال آنکه جوان‌ترها که درگیر التهاب زندگی روزمره و هر روزه‌اند، همین چند روز بهانه برای تعطیلی را، فرصتی مناسب برای سفر تلقی می‌کنند.

دستورپخت کیک ، پودینگ و سایر خوراکی‌های کریسمس مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها را کمتر می‌توان در کتاب‌های آشپزان حرفه‌ای امروز پیدا کرد. شیوه پختن این غذاها سینه به سینه نقل شده و شاید در گوشه و کناری بتوان دست نوشته‌ای یا دستورالعملی خطی یافت که از قدیم به جا مانده باشد. با این همه کمتر جوانی را می‌توان دید که برایش این جور سنت‌ها جالب باشد چون آنها ترجیح می‌دهند که مثل دیگران به خریدهای امروزی کریسمسانه بپردازند.

کریسمس برای دیروزی‌ها، یادآور داشتن بسیاری از چیزهایی است که در سال‌های دور دسترسی به آنها آسان نبوده است. کلم قمری‌های کوچک، که امروزه همه‌جا و همه فصل تازه و یخ زده پیدا می‌شوند روزگاری فقط در اواخر ماه دسامبر برای مدت کوتاهی به بازار می‌آمدند. سهل‌الوصول نبودن تهیه شکر و ادویه چون دارچین و زنجبیل، در دسترس نبودن میوه‌های تازه در طول فصل زمستان و ذخیره ولو اندکی از میوه‌های خشک باقی مانده از تابستان،  کیک و پودینگ کریسمس را تبدیل به نمادی باشکوه از بزرگترین جشن سال می‌کرد که برای تهیه آن باید از ماه‌ها قبل برنامه‌ریزی می‌شد.

امروزه همه این جزییات و بسیاری دیگر به سادگی با دست‌رسی  به قفسه سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای به دست فراموشی سپرده می‌شوند و شاید حتا ساده‌تر، با فشار دادن چند دکمه روی صفحه کلید کامپیوتر و سفارش دادن شیر مرغ تا جان آدمیزاد در کمتر از چند ثانیه.  

این روزها دیگر کسی زنجیرهای کاغذی به عنوان بخشی از تزیینات کریسمس نمی‌سازد. ساختن و شکل دادن تزیینات کریسمس یک موضوع خلاق و سرگرم کننده که همه افراد خانواده را در زمستان سرد، در تنها اتاق گرم‌خانه دور هم بنشاند نیست. همین‌طور درخت‌های کریسمس که قرار بود همیشه سبز باشند و نشانه زندگی، به هررنگی و شکلی این روزها تولید می‌شوند. خیلی‌ها رابین، پرنده سینه سرخ را که جایی خاص میان سایر تزیینات درخت کریسمس دارد٬ فراموش کرده‌اند و نیز این که سرخی سینه‌اش برای مذهبیون نشانه آغشته بودن به خون مسیح است و برای باقی افراد٬  پرنده زمستان و حضورش پیام‌آور بهار است.

بسیاری این روزها به جای نامه و کارت‌های دست‌نوشته٬ که رسم است حاوی آرزوهای خوب شخصی برای هر کسی باشند، بسته‌ای از کارت‌های تولید انبوه با نوشته‌های از پیش چاپ شده در آنها خریداری و پس از امضا، به صندوق پست می‌سپارند. جوان‌ترها اما تنها به نوشتن یک تبریک ساده روی صفحه توییتر و یا فیس بوکشان بسنده می‌کنند و عصر کریسمس هم حتا کمتر با بزرگسالان پای بازی‌های آشنای قدیمی می‌نشینند. گویا باید قبول کرد که کریسمس هم مانند همه چیز دیگر در حال تغییر و تهی شدن از ارتباط انسانی و شخصی است. با این همه٬ امسال هنوزهم کریسمس پر است از نور شادی و  بوی هل و دارچین٬ و مهمان بسیاری از خانه‌های شهر.

در گزارش تصویری این صفحه جشن کریسمس به شیوه سنتی را می‌بینید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.