۲۹ مارس ۲۰۱۳ - ۹ فروردین ۱۳۹۲
نزدیک به سه دهه است که حمید متبسم، آهنگساز و موسیقیدان برجسته و صاحبنام در خارج از ایران زندگی میکند و پیوسته کوشیده است موسیقی ایرانی را به جهانیان معرفی کند. در تمام این سالها اگرچه هزارها کیلومتر از مرزهای ایران دور بوده، "همانند نقاشی که قادر است زمانی پرتره سیاه قلم و زمانی یک تابلوی بزرگ رنگ و روغن در قالب اثری هنری خلق کند" به آفرینش آثار هنری متعدد پرداخته تا فصلی تازه در زندگی هنریش و موسیقی ایرانی گشوده باشد.
سالها پیش بود که حمید متبسم "ونوشه" و "بامداد" را برای اجرای ارکستر بزرگ نوشت و سپس به دلیل امکانات کمی که زندگی در غرب در اختیار او میگذاشت گروه کوچکتر "دستان" را بنیان گذاشت و نامش با دستان گره خورد. فعالیت تازه و اخیرش، که بیشک گامی موثر در راستای نوآوری در موسیقی ایرانی است، آفرینش و اجرای قطعه "سیمرغ" است.
پروژه موسیقی "پردیس" و تشکیل گروهی به همین نام از دیگر فعالیتهای حمید متبسم است که در آغاز برای هنرجویانش در مدرسه موسیقی "شونک" در هلند شکل گرفته شد. قطعات ساخته شده برای گروه پردیس که متشکل از سازهای ایرانی و غیرایرانی هستند با هدف اجرای کنسرتهای آموزشی و همچنین اجرای کنسرت توسط ارکسترهای حرفهای در نظر گرفته شده است. آنچه این گروه را از دیگر فعالیت های هنری حمید متبسم متمایز میکند اجرای موسیقی ایرانی توسط نوازندگان ایرانی و غیرایرانی است. همین امر باعث میشود که برای اجرای کنسرتهای حرفهای در کشورهای گوناگون، از نوازندگان کشورهای مختلف بهره گرفته شود و معرفی و ارائه موسیقی ایرانی با توجه به جنبههای اقتصادی و فرهنگی آن در نظر گرفته شود:
"ارتباطات انسانها در گذشته محدود به محله ده و شهری بود که در آن زندگی میکردند. اگر توان و امکان رفت و آمد به نقاط دیگر وجود داشت، افراد میتوانستند از تجربه انسانی که پنجاه متر آن طرف است باخبر شوند. اما امروز تکنولوژی و ارتباطات دنیا را کوچک کرده و هیچ تجربهای بر دیگران پوشیده نیست. من به راحتی میتوانم از وجود نوازندگان حرفهای دیگر کشورها آگاه شوم و در کنسرتهایم از تجربیات آنها بهره بگیرم. در نتیجه ما با این مشکل که همیشه اعضای ارکستر را بطور ثابت در نقاط مختلف جهان همراه داشته باشیم روبرو نیستیم و در کشورهای مختلف از نوازندگان محلی همان کشورها بهره میببریم. من نام این گروه موسیقی را پردیس انتخاب کردم چون پردیس واژهای است که در زبانهای هند و اروپایی معنی مشترک میدهد و در واقع با انتخاب این کلمه قصد داشتم یک حس عمومی در نوازندگان فرهنگهای مختلف ایجاد کنم."
استفاده از نوازندگان غیرایرانی، ساخت و تنظیم آثاری که "با جا خالی دادن" در استفاده از یک چهارم پردههای موسیقی ایران برای سازهای اروپایی همراه است امکان اجرای رپرتوار موسیقی پردیس را در کشورهای دیگر میسر ساخته است. این پدیده از دیدگاه حمید متبسم متعلق به عصری است که در آن ارتباطات انسانها با یکدیگر در سطحی پیشرفته و با سرعتی بسیار بالا در جریان است:
"موسیقیدانان مشهوری مانند "علی نقی وزیری" از طریق سفر به اروپا و ارتباط گیری با موسیقی کشورهای اروپایی توانستند تحولی بزرگ در موسیقی ایرانی ایجاد کنند. اما آنچه اکنون به عنوان موسیقی ایران میشناسیم باید متفاوت با موسیقی وزیری و قاجار باشد. اکنون وقت آن رسیده که از امکانات روز استفاده کنیم و موسیقی ایران را به دنیا معرفی کنیم. همانظور که سمفونی نه بتهوون در ایران قابل اجراست، نوعی از موسیقی ما که برای ارکسترهای بزرگ نوشته میشود نیز باید زبان بینالمللی خودش را پیدا کند و نوازندگان قادر باشند در گوشه گوشه جهان آن را حس و اجرا کنند."
قطعه "شهر آزادگان" که بر اساس شعری از فردوسی جهت اجرای دوباره (بیز) در پایان اجراهای گروه پردیس ساخته شده از جمله محبوبترین آثار این گروه است؛ قطعهای برای ایران با ارکستری نو، اجرا و حرفی نو و برای مخاطبینی نو.
رپراتور تنظیم شده برای پروژه پردیس تاکنون در لندن و بروکسل با صدای سالار عقیلی و رهبری حمید متبسم اجرا شده است اما سفر پردیس به گرد جهان همچنان ادامه دارد.
در نمایش تصویری این صفحه حمید متبسم از ارکستر پردیس و ساخت قطعات موسیقی برای نوازندگان ایرانی و جهانی میگوید. یا تشکر از موسسه فرهنگی- هنری Festival of Arts که تعدادی ازعکسهای این مجموعه را در اختیار ما گذاشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ مارس ۲۰۱۳ - ۵ فروردین ۱۳۹۲
احمد اسفندیاری نقاش و پیشگام هنر نوگرای ایران در واپسین روز سال ۱۳۹۱ درگذشت. مراسم تشیع پیکر او امروز از مقابل موزه هنرهای معاصر در تهران با حضور جمعی از هنرمندان ایرانی برگزار شد.
الگو قرار دادن شیوههای غربی، تنها به عنوان مدل و راهنما و نه کپی و تقلید و تلفیق آنها با سنتهای نگارگری ایرانی، خلاصه کردن آنچه در بوم او نقش میبندد، اعم از مناظر و مرایا و موجودات جاندار و بیجان، در قالب اشکال ابرمانند و به کار بردن خطوط ضخیم و مشکی در دورگیری اشیاء و اجسام در موضوعات واقعگرایانه و تجریدی به یکسان و تعمیم آن به موضوعهای سنتی ایرانی و پرداختن صحنههای طاق و رواق و کاشیکاری معرق، در فضایی از رنگهای آرام و متوازن ایرانی، او را شایستۀ عنوان "نوگرا" کرده است.
احمد اسفندیاری ۳ اردیبهشت ۱۳۰۱ در خانوادهای اهل هنر در تهران بدنیا آمد. او از همان کودکی علاقمندی خود را به نقاشی نشان داد. پدر که این اشتیاق را دید او را نزد یکی از شاگردان کمالالملک برد. آنطور که خودش گفته تا پیش از آن نمیدانسته که نقاشی را روی سه پایه نقاشی میکشند و نقاشی کاغذ خاصی دارد.
اسفندیاری تحصیلات خود را تا مقطع سوم دبیرستان ادامه داد و با مدرک سیکل به دانشکده هنرهای زیبا راه یافت و تابلویی با موضوع "باشگاه افسران" به عنوان پروژه پایانی ترسیم کرد. او در تاسیس گالری "آپادانا" در تهران نقش موثری داشت و در طول سالهای فعالیت هنریاش در نمایشگاه داخلی و خارجی بسیاری شرکت کرد و جوایزی بدست آورد.
بی گمان عمر نود ساله احمد اسفندیاری به دور از رویدادهای ایران و جهان نبوده است اما به جز تابلوی "تظاهرات"، که تاریخ ۱۳۸۸ را دارد، نشانی از دیگر وقایع اجتماعی، حتا واقعۀ عظیمی مانند انقلاب اسلامی در آثار او دیده نمیشود. "بازار پشم فروشها"، "باغچه"، "تنههای درخت" از جمله آثار احمد اسفندیاری است.
در گزارش تصویری این صفحه، که در زمستان ۱۳۸۹ در جدیدآنلاین منتشر شد، احمد اسفندیاری از زندگی و فعالیت هنری خود میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ مارس ۲۰۱۳ - ۲۹ اسفند ۱۳۹۱
رویا یعقوبیان
تهران برای نخستینبار با یک طرح جدید و با کمک گرفتن از ۹۲ هنرمند هنرهای تجسمی به پیشواز بهار و نوروز ۱۳۹۲ میرود؛ جشنواره تخممرغهای رنگی که الهامبخش آن تخم مرغهای سفره هفت سین است، و فرصتی برای آوردن رنگ و شادی به فضای شهر تهران بهشمار میرود. یکی از اهداف این جشنواره خلق آثار مردمی و بهبود کیفیت فضای شهری است و چه بهانهایی بهتر از نوروز باستانی و آمدن بهار دلپذیر.
این جشنواره طی فراخوانی از سوی سازمان زیباسازی برگزار شد. مدیریت جشنواره بر عهده دکتر سید محمد شوشتری و دبیر جشنواره سید مجتبی موسوی بود. آثار دریافتی توسط هنرمندانی چون فرشید مثقالی، جمشید حقیقتشناس و کوروش پارسا نژاد بررسی و جشنواره از تاریخ ۲۵ تا ۲۶ اسفندماه در پنج پارک آب و آتش، پرواز، پارک شهر، ملت و محوطه برج میلاد برگزار شد.
هنرمندان، به تنهایی یا گروهی، طرحهای خود را برروی تخممرغهایی از جنس فایبرگلاس و به ارتفاع ۱۵۰ سانتیمتر پیاده کردند. در لیست ۹۲ نفری هنرمندانی که در این جشنواره شرکت کردند اسامی افرادی چون ابوالفضل آهویی همتی، فرشید شفیعی، رضا هدایت، خسرو خسروی، علی اکبر نیکان پور به چشم میخورد.
هنرمندان در فرصتی دو روزه میتوانستند طرحهای خود برروی تخم مرغها اجرا کنند. هر تخم مرغ رنگ شده به نوعی نمایشگر احساسات و سلیقه هنرمند یا هنرمندانی است که آن را نقاشی کرده است. هنرمندان با اجرای این طرح فرصتی یافتند تا در آستانه سال جدید با طیف وسیعتری از شهروندان ارتباط برقرار کنند و بتوانند با طرحها و رنگهایشان نویدبخش روزهای خوب آینده باشند. شاید به تعبیری بتوان تخم مرغهای ۱۵۰ سانتیمتری را همچون سکوییهایی دانست که پیامها و امیدهای هنرمندان در آستانه سال نو بر آنها نقش بسته است.
قرار است این تخم مرغهای بسیار بزرگ رنگآمیزی شده و نقاشی شده در ایام نوروز در سطح شهر به نمایش درآیند و به این ترتیب حس و حال جشن بهاری همچنان در کوچه و خیابان باقی بماند. بیرون بردن یکی از عناصر سفره هفت سین با ابعاد بسیار بزرگ و نشان دادن آن در سطح شهر میتواند نمادی باشد از گستردن سفره بزرگ هفت سین در خانه بزرگترمان و در شهرمان برای کامل کردن و مشارکت همه در این سنت نوروزی.
حضور این تخم مرغهای هنری غولپیکر در سطح شهر اگر مایه شادی شهروندان و آشنایی آنها با هنرمندان و نیز آگاهی بیشتر آنها از این سنت دیرینه شود، شاید برگزارکنندگان این طرح را تشویق کند که همه عناصر هفت سین را به سطح شهر ببرند. برای مثال عناصر دیگر سفره هفت سین مانند ماهی طلایی نیز در ایام نوروز میتوانند به صورت مجسمههایی هنری در شهرها خودنمایی کنند و یا سمنوپزان که زمانی در محلهها و روستاها به صورت دستهجمعی صورت میگرفت بار دیگر در شهرهای بزرگ به عنوان اقدامی مشترک نیز رواج پیدا کند. چنان که گفتهاند راز ماندگاری سنتها انعطاف آنها در برابر نوسازی و همراه شدن و پاسخ دادن آنها به نیازهای زمانه است.
گزارش تصویری این صفحه شما را هم به دیدن این تخم مرغهای غولپیکر هنری میبرد. با تشکر از "حمیدرضا درجاتی ربانی" که شماری از عکسهای این گزارش را در اختیار ما گذاشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ مارس ۲۰۱۳ - ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
ثمر سعیدی
بهار فصل گل است و واژه گل ورد زبان همه. کمتر کسی را میتوان یافت که این روزها در وصفت بهار و گل و طبیعت نقل قولی به خاطر نداشته باشد و نکته و لطیفهای بر زبان نیاورد و در تبریک نوروزی ننویسد. گلفروشیها هم از معدود مغازههاییاند که بیتفاوت از کنارشان نمیگذریم و دیدنشان بخصوص هم شادیآور است و هم نوید بهار در خود دارد.
رفتن به گلفروشی و تلاش برای انتخاب گل به نبردی میانجامد میان حس بینایی و بویایی و زیباشناسی شما. حال اگر شما به جای رفتن به مغازه گلفروشی به بازار گل سری بزنید میتوانید حدس بزنید که این حس چندین برابر میشود. چون خرمن خرمن گل میبینید و دامن دامن شادی و رهایی از محدودهها و دیوارکشیها شما را به دنیایی از زیباییها میبرد. اگر این تجربه در آستانه نوروز هم باشد که چه بهتر.
آنها که با پرورش و آمادهسازی و فروش گل سر و کار دارند باید سحرخیز باشند. اگر میتوانید، در آستانه نوروز سری بزنید به یکی از بازارهای گل تا به تجربهای دست یابید که فراموشنشدنی است. من در تهران به "بازار گل محلاتی" در شرق تهران رفتم، مکانی که از ساعت ۴:۳۰ بامداد کار روزانهاش را آغاز میکند و در ساعت ۱۱ صبح تعطیل میشود.
گلها و گیاهان خانگی، باغچهای و تزیینی که اغلب در گلخانهها یا مزارع گل ِ بزرگ و کوچک در شهرهای اطراف تهران پرورش پیدا میکنند در مسیری که برای رسیدن به دست مشتری باید طی کنند، ابتدا به این بازار گل انتقال داده میشوند. وظیفه این حمل و نقل را وانتها یا کامیونتهای کوچکی بر عهده دارند که در محوطه ورودی بازار گل پارک کردهاند. اما این جا فقط بازار گل نیست چون در کنار این بازار گلخانه و زمینهای پرورش گیاهان باغچهای و گلهای نوروزی را هم می توانید ببینید.
اینجا همه چیز پر از طراوت و نشاط است و رنگهای زیبا و عطر و بوی گلها و غنچهها، هر بازدیدکنندهای را به قدم زدن و نفس عمیق کشیدن در بین گلها ترغیب میکنند. با اینکه این بازار برای عمدهفروشی است و مغازهدارها مشتری اصلی آن هستند اما تعدادی از مردم نیز که اینجا را میشناسند هر از گاهی برای خرید گل به بازار محلاتی سر میزنند. نه تنها گل در این جا ارزان است بلکه گلهایی که دراین بازار میبینید چنان با طراوت و تازهاند که میارزد آدم خواب شیرین بامدادی را بر خود حرام کند تا این گلها را ببیند.
جنب و جوش این بازار در این ساعات اولیه بامدادی هم خود دیدنی است. چرخ دستیها به همت کارگران جوان که لباس زرد رنگ به تن دارند گلدانهای خریداری شده توسط مردم را که در جعبه، گلدان یا روزنامه پیچیده شدهاند به ماشینها منتقل میکنند.
بعضی که برای جشنها و مراسم خاص به گلهای بیشتر نیاز دارند گل را مستقیماً از اینمحل میخرند. عدهای به منظور با طراوت کردن منزل و تعویض گلدانهای قدیمی به اینجا سر میزنند. این روزها تقریباً همه مردم برای استقبال از نوروز به خریداری آمدهاند و بیشتر گلهایی مانند سنبل، لاله و سینره را برای کنار سفره هفتسین می خرند. عدهای هم علاوه بر اینها گلهایی مانند بنفشه، پامچال و همیشه بهار را میخرند که در جعبههای کوچک، برای کاشته شدن در باغچههای خانهها آماده شدهاند.
وقتی دلیل این کار را از مردم بپرسی همهشان یک نظر دارند، گلها را میبریم تا آمدن بهار را در خانههایمان جشن بگیریم. با قراردادن گلها در فضای خانه یا روی سفره هفتسین، طراوت و تازگی را در منزل خود مهمان کنیم و با کاشتن آنها در باغچه منزل، این تازگی و زیبایی را به فضای بیرونی خانه نیز منتقل کنیم.
آقای حسینی٬ از دستاندرکاران بازار گل، موهایی سفید دارد و با حوصله و شمرده برای ما صحبت میکند و میگوید که ۴۰ سال است در صنف گلفروشان فعالیت میکند و از شهر زیبای محلات که یکی از قطبهای اصلی پرورش گل در ایران است میآید. آقای حسینی میگوید اگر به منزل دوست یا خویشاوندی بروید که تغییراتی را در فضای منزل ایجاد کرده است یکی از نخستین چیزهایی که به چشم شما میآید گلهای زیبایی است که او در گلدان بلوری گذاشته و بهخصوص اگر خانم باشید، حتماً از او درباره گلها میپرسید و آنها را بو میکنید.
و اما گلهایی که به گلفروشیها میروند تازه سفرشان را از بازار گل به سمت گلفروشیها آغاز میکنند. گلها یا در جعبه مقوایی که دهانههایش بلند است قرار داده میشوند، یا دور هر گلدان به طور جداگانه با قیفی از کاغذ روزنامه پوشانده شده و یا در پلاستیک دستهبندی شدهاند. گلها پس از اینکه به گلفروشیهای سطح شهر رسیدند اندکی هم پاکسازی میشوند. گلهای به اصطلاح "زده دار" جدا میشوند و سالمها و غنچهها در ظرفهای پرآب قرار میگیرند. گلدانهای سنبل و سینره هم به اضافه سبزههای نوروزی در جلوی مغازه ردیف میشوند و آماده فروش هستند.
مردم در آخرین روزهای سال کهنه، زمانیکه ماهی قرمز و سمنو و سنجد خریداری میکنند یکی از این گلدانها را به بغل میزنند و به منزل میبرند. همه سینرههای پُر گل با رنگهای صورتی، سرخابی، سفید و بنفش، منتظر لحظه تحویلِ سال میمانند تا اهالی خانه با دیدنشان لبخند بزنند و باور کنند که دیگر، بهار آمده است.
هنگام خروج از بازار گل با خودم فکر میکنم اگر عُمر خیام در روزگار ما زندگی میکرد شاید میگفت: من در عجبم ز گلفروشان کاین قوم/ به زان چه فروشند چه خواهند خرید.
در گزارش تصویری این صفحه شما را به زیبایی و عطر و بوی گلهای بازار گل محلاتی تهران دعوت میکنیم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ مارس ۲۰۱۳ - ۲۶ اسفند ۱۳۹۱
نوروز و آیینهایش هزاران سال پیش در گستره ایران باستان شکل گرفت و قرنهاست که دست در دست ایرانیها مهاجرت میکند و در هر کجای دنیا مهمان میشود. در دهههای گذشته که تعداد قابل توجهی از ایرانیان و دیگرفارسی زبانان به اروپا و آمریکا مهاجرت کردهاند، نوروز هم با آنها به گونهای به فرهنگ کشورهای میزبان افزوده شده است؛ اگر چه رنگ و بوی آداب و رسوم نوروزی با توجه به جمعیت ایرانی کشور میزبان متفاوت است.
در شهرهایی مثل تورنتو در کانادا و لس آنجلس در امریکا که جمعیت ایرانیان مهاجر هر روز رو به افزایش است، نوروز جشنی شناخته شده و گاه رسمی است. اما در ایالتی مثل کنتاکی امریکا که ایرانیان اقلیت کوچکی را تشکیل میدهند نوروز جشنی خصوصی و خانگی است. همین به دور ماندن از آداب نوروزی در شهر "لویی ویل" در ایالت کنتاکی انگیزهای برای مهرزاد و شهرزاد کریمآبادی شد تا با استفاده از دو شخصیت کارتونی با نام شیرین و نوشین به انتشار مجموعه کتابی به همین نام بپردازند و آداب نوروزی را به کودکان ایرانی و جوامع غربی معرفی کنند.
شیرین و نوشین قهرمانان سه کتاب چهارشنبه سوری، نوروز، و سیزده بدر اند. آنها این مراسم را به دوستان و همکلاسیهای انگلیسی زبان خود معرفی میکنند. شیرین و نوشین کارتونی متولد سال ۲۰۱۳ هستند اما یک "جفت" واقعی هم دارند که متولد سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۱۱ و فرزندان شهرزاد کریم آبادی، تصویرگر کتاب شیرین و نوشین، هستند.
دشواریهای آموختن فرهنگ اجدادی به فرزندان، انگیزهای برای شهرزاد کریم آبادی و تهیه این کتاب شد: "من همیشه فرهنگ ایرانی را با نقاشی و داستان به دختر بزرگم شیرین یاد میدادم. اما میدیدم که او توجه زیادی به کتاب دارد و دوست دارد هر چیزی را در کتاب ببیند. از طرفی یک بار مدرسه از من خواست که کتابی که معرفی کننده سال نو ایرانی باشد به آنها معرفی کنم اما موفق نشدم کتاب مناسبی پیدا کنم. از همان زمان انگیزه نگارش یک مجموعه داستان نوروزی برایم بوجود آمد و سعی کردم بخاطر دخترم هم که شده چنین کتابی را تهیه کنم".
ایده اولیه کتابهای نوروزی با کمک مهرزاد کریم آبادی، نویسنده داستانهای نوشین و شیرین، کامل شد و خواهران کریم آبادی توانستند با استفاده از تجربیات خود و پیوند بین نقاشی و متن این مجموعه را تهیه و تدوین کنند: "مخاطبهای داستان شیرین و نوشین بیشتر کودکان و نوجوانان دو تا دوازده سالهاند که در محیطی دو فرهنگی بزرگ شدهاند. بسیاری از قسمتهای متن کتاب با داستانی ساده و جذاب همراه است که با توجه به نقاشیهای آن برای بچههای کوچکتر مناسب است اما در بخشی از داستان نیز به پیشینه فرهنگ نوروز پرداختیم که برای سنین بزرگتر مفید است. در چاپ این کتابها استانداردهای کتاب کودک از نظر خط، نقاشی، جلد و صحافی به خوبی در نظر گرفته شده است."
مهرزاد و شهرزاد کریمآبادی، مولفین کتابهای شیرین و نوشین هر دو تحصیل کرده رشته هنر هستند. تجربیات مهرزاد در زمینه مینیاتور، تذهیب، عکاسی و نویسندگی و ترجمه داستآنهای کوتاه به انگلیسی و فارسی است. نقاشی، طراحی گرافیک، عکاسی و نویسندگی نیز از علاقهمندی های شهرزاد است. شیرین و نوشین در آغاز این تلاش با پرداختن به سه رویداد مهم فرهنگی یعنی چهارشنبه سوری٬ نوروز و سیزده بدر کوشیدهاند تا ایرانیتباران آمریکا و دیگر انگلیسیزبانان جهان را از رسم و آیینهای ایرانی باخبر سازند. اما آنها هنوز راه درازی در پیش دارند. زیرا نویسندگان قصد دارند جنبههای دیگر فرهنگ و رسوم ایرانی را هم به کمک آنها معرفی کنند.
در گزارش تصویری این صفحه مهرزاد و شهرزاد کریمآبادی درباره مجموعه داستانهای نوروزی شیرین و نوشین توضیح میدهند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ آوریل ۲۰۱۳ - ۱۲ فروردین ۱۳۹۲
سیروس علینژاد
بعد از چهل سال هنوز جملات نخست "مقدمهای بر رستم و اسفندیار"، در گوش دلم طنین میافکند: "هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی میگذرد. در تاریخ ناسپاس و سفلهپرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان که ماییم باهوسهای ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست...". اینک، آخرین اثری که از شاهرخ مسکوب انتشار یافته، خاطرۀ همان اندوه تاریخی و زبان زیبا را در آدمی زنده میکند.
نه سال پس از مرگ شاهرخ مسکوب (۲۳ فروردین ۱۳۸۴) مجموعهای از نوشتههای به یادگار مانده از او منتشر میشود و توانایی او را در نوشتن مینمایاند که کمتر کسی را یارای آن بود. نوشتن جذاب، گاه پرطنطنه و محکم و گاه دلاویز (نثر در کوی دوست)، شیوۀ او بود. نثر او، نسبش به بیهقی و نظامی عروضی میرسید؛ نثری که هرکس با هر سطحی از علم و دانش بخواند، برایش گیرایی دارد. حسن کامشاد، که کتاب را از میان اوراق پراکنده فراهم آورده، بر آن نام "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" گذاشته است؛ مصراعی از فردوسی که "محبوب" مسکوب بود.
کتاب حاوی چند مقاله و دو نوشتۀ آفرینشی است. مقالۀ مهم آن، "منشأ عقل در اندیشۀ ناصرخسرو" حاصل سالها کار و تحقیق و تدریس در "انستیتوی مطالعات اسماعیلی" پاریس است؛ جایی که در آن با داریوش شایگان همکار و همراه بود. مقالهای که نشان میدهد مسکوب میتوانسته در زمینههای مختلف کار و تحقیق کند.
مقالۀ "نگاهی ناتمام به شعر متعهد فارسی در دهۀ سی و چهل" حاوی نگاه و تحلیل شاهرخ مسکوب از طرز فکر شاعران دهۀ چهل است که از سطحی از تحلیل که تا زمان او وجود داشت فراتر میرود. او بین تفکر سیاسی و ایدئولوژی سیاسی خطی میکشد که آن دو را به کلی از هم جدا میکند و شعر دهۀ چهل را اسیر ایدئولوژی سیاسی میبیند. "در دهۀ سی و چهل ... ما اسیر ایدئولوژی سیاسی خاصی بودیم که سیر تاریخ، ساخت و مبارزه طبقاتی و راه پیروزی و رسیدن به شاهراه نجات را به ما یاد میداد و همۀ اینها به ادبیات راه مییافت".
مبنای مقایسۀ اشعار در این مقاله شعر نیما با شعر دیگران است. شعر نیما "هر چند سرگذشت انسان اجتماعی را بیان میکند ولی زندانی مکتب سیاسی یا اجتماعی نیست". اما شعر شاملو (مقصود: شعری که زندگی است) و سایه (مقصود: شبگیر) از این دست نیست. از نوع پایبند به ایدئولوژی سیاسی است. "شبگیر سایه نمونۀ بارز شعر تودهای (ایدئولوژیک) آن زمانهاست"
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی که در خانۀ همسایۀ من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ.
مسکوب، بخشی از مصاحبۀ شاملو را از مجلۀ "دنیای سخن" نقل میکند که در سال ۶۷ انجام شده و در آن گفته میشود "شعر و ادبیات ما از لحاظ تاریخی کل یکپارچهای است که از حدود چهل سال پیش تا به امروز مانند یک واحد چریکی عمل کرده است". آنگاه میپرسد: "راه و رسم چریکی را بسیاری از سر صدق و به بهای جان خود آزمودهاند و حاصل غمناک آن را همگان دیدهاند. آیا هنوز وقت آن نرسیده است که در درستی این راه رفته و تجربۀ گذشته سیاست و ادب تآملی کنیم؟".
همچنانکه شاملو از شعر به ادبیات رفته، مسکوب نیز از شعر به ادبیات میرود و بخشی از مقدمۀ "قصۀ الدوز و عروسک سخنگو" و "الدوز و کلاغها"ی صمد بهرنگی را نقل میکند و سپس میگوید: "اجمالا یادآوری کنیم که این تودهگرایی یا عوامفریبی برای سوءاستفاده از عوام، شیوۀ مرضیۀ سیاسیان ایران است، از آن حزب پیشاهنگ تودهها گرفته تا ادعای یگانگی و انقلاب شاه و مردم یا جریانهای سیاسی دیگر، حتا مبارزانی که میپنداشتند فدایی خلق بودن – که ارزش اخلاقی است – میتواند هدف یا استراتژی سیاسی باشد".
این طرز نقد کردن روشی است که مسکوب همواره داشت؛ چنانکه به آل احمد میتاخت که او برای انجام فرایض مذهبی به مذهب روی نیاورده بلکه به عنوان یک وسیله سیاسی به مذهب روی آورده است. "ولی نتیجۀ همۀ اینها چه شد؟ وقتی بخواهی مذهب را آلت دست کنی، خودت آلت دست شدهای. او با آن دم و دستگاه، از چند دست و پا چلفتی مثل من و تو خیلی بلدتر است."
مقالۀ "ملاحظاتی دربارۀ خاطرات مبارزان حزب تودۀ ایران"، به نوعی ادامۀ همان مقالۀ شعر است و به درگیریهای ایدئولوژیک دهههای سی و چهل نظر دارد. با این فرق که در این مقاله کار ایدئولوژی به سیاست میکشد، در آن یکی به شعر و ادبیات. آنجا سروکار ایدئولوژی با شعر است و اینجا با تاریخ معاصر. هر دو، از تأثیر ایدئولوژی بر تفکر دوران ما میگویند.
مقالۀ "ایران در آسیا" مقالۀ بیهمتایی است دربارۀ شکلگیری تاریخ ما در این پهنۀ جغرافیایی که نامش ایران است. آن آشنایی که در این نوشتار کوتاه با تاریخ ایران دست میدهد، با خواندن یک کتاب حجیم هم به دست نمیآید. مسکوب این توانایی را دارد که در فشردهترین کلام، بیشترین اطلاع و بصیرت را نصیب خواننده کند. از جمله نکات جالب در این مقاله برای من آن بود که نخستین بار در دوران پارتها "کشور ما به نام ایران نامیده شد" و دیگر اینکه چشمم را نسبت به خراسان و فارس بیشتر بازتر کرد. خراسان در چشمم از آنچه بود، عزیز تر شد؛ چون خاستگاه بسیاری چیزها از جمله دین نیاکان ما پیش از اسلام، و ادب و فرهنگ فارسی بعد از اسلام است. در عین حال فارس هم در دلم گرامیتر شد چون "پیش از پیدایش ادب فارسی در خراسان، کتابهای دینی زرتشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شد و بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آئین گذشتگان در همین اقلیم بودند."
کتاب، دو مطلب دربارۀ نقاشی دارد، یکی دربارۀ مینیاتور و دیگری دربارۀ نقاشی دورۀ قاجار، که هر دو خواندنی است. یک گفتگو هم در کتاب آمده که "کتایون روحی" با مسکوب در پاریس انجام داده است که دارای بنای محکمی نیست٬ و بدتر از آن٬ هر آنچه در گفت و شنود گذشته به همان صورت بر صفحۀ کاغذ آمده و زبان آن، کتاب را از یک دستی خارج کرده است. این گفتگو میتوانست صورت ویرایش یافته و آراستهتری به خود بگیرد.
اما دو مطلب پایانی کتاب، یکی از دیگری جذابتر است. "روزهای پیش از روزها در راه" از جنس همان یادداشتهای "روزها در راه" است که برای نخستین بار در پاریس انتشار یافت. یعنی یادداشتهای روزانه مسکوب است در سالهای اولیۀ دهۀ ۴۰ که بسیار هم پرمایه و عالی نوشته شده و هر یادداشتش خواننده را به فکر میاندازد. مخصوصا آنچه دربارۀ جلال الدین خوارزمشاه در این یادداشتها آمده نشان میدهد که مسکوب تا چهاندازه به تاریخ و شخصیتهای بزرگ تاریخ ایران حساسیت میورزیده است. در یادداشت روز ۵ / ۲ / ۴۳ که پس از خواندن تاریخ مغول و سیرۀ جلال الدین محمد نسوی (جلال الدین خوارزم شاه یا منکبرتی) نوشته شده چنین میخوانیم: "سرگذشت جلال الدین در من خیلی اثر کرده است. این روزها اکثرا به فکر این هستم که اگر بتوان و توانایی نوشتن باشد، بیوگرافی او میتواند بسیار خواندنی از کار در آید. دیشب فکر میکردم که میشود این مرد حماسی را دوستدار شاهنامه نشان داد و به او حالتی شبیه کیخسرو بخشید که پدرش را افراسیاب تورانی کشته بود و پدر این یکی را هم چنگیز که بنا به استنباط تاریخی مردم آن زمان در شمار تورانیها بود. البته میان آن پدر و این پدر تفاوت بسیار است ولی آرزوی خونخواهی میتواند در هر دو همانند باشد". مسکوب در "مقدمهای بر اسفندیار" انسان را "حماسۀ خام" خوانده بود. آنچه دربارۀ جلال الدین مینویسد همان حماسۀ خام را تداعی میکند.
در همین یادداشتهای روزانه است که او از دو جدل خود با دوستانش – بهمن محصص و هوشنگ ابتهاج – پرده بر میدارد و هر دوی آنها یادداشتهایی است که امروز هم پس از ۵۰ سال درخور تعمق است. هر دو درگیری لفظی در واقع درگیریهای ایدئولوژیک است و جنس هر دو یکی است، فقط آدمهایش فرق میکنند. در هر دو، مسکوب از کوره در میرود و بیاندازه عصبی میشود. امروز که به آنها نگاه میکنیم - چنانکه او ماجرا را نوشته – فکر میکنیم گذشت زمانه حرف مسکوب را بر کرسی نشانده و پله ترازو را به نفع او سنگین کرده است.
اما مطلب پایانی، "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" به گمان من بویژه از حیث نثر شاهکار است. این، طرحی است که قرار بوده روزی روزگاری به صورت رمان در آید. ماجرای آن با دوستان شکارچی مسکوب در کوههای اصفهان میگذرد و با تخیل نیرومندش در هم میآمیزد تا به صورت قصه در آید، حیف که نا تمام مانده و نیمهکاره رها شده است. اما نکاتی که در آن مطرح میشود و بویژه نثری که برای نوشتن آن به کار رفته، موضوع را تا حد یک نوشتۀ تمام عیار آفرینشی بالا میبرد. نثر در این نوشته جان میگیرد و به صورت موجود زندهای در میآید. زبان مسکوب از وجوه ممتاز نوشتههای اوست. زبانی که او داشت به هر نوشته بیمقداری جان میداد. زبان آثار او زبانی نبود که خودش انتخاب کند، بلکه این اثر بود که زبانش را پیدا میکرد. "اساسا مطلب یا فکر است که زبان خودش را پیدا میکند". در اینجا هم طرح مسکوب، زبانی پیدا کرده که با زبان بقیه کتاب فرق دارد.
در گزارش تصویری این صفحه، که تابستان ۱۳۸۹در جدیدآنلاین منتشر شد، حسن کامشاد از دوستی دیرینه خود با شاهرخ مسکوب میگوید.
شکاریم یکسر همه پیش مرگ٬
نویسنده: شاهرخ مسکوب
گردآورنده: حسن کامشاد
نشرنی٬ تهران٬ ۱۳۹۱
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ مارس ۲۰۱۳ - ۲۳ اسفند ۱۳۹۱
امیر همایون خرم از بزرگان موسیقی ایرانی در عصر ما بود. او در سال ۱۳۰۹ در بوشهر به دنیا آمد و در ۲۸ دی ماه ۱۳۹۱ در تهران درگذشت. از او آهنگهای ماندگار بسیاری با صدای خوانندگان طراز اول موسیقی ایرانی به جا مانده است. کمتر کسی را میتوان یافت که یکی از ترانههای آفریده همایون خرم را زمزمه نکرده باشد و یا نشنیده باشد. ترانههایی مانند غوغای ستارگان با صدای پروین٬ طاقتم ده با صدای مرضیه٬ رسوای زمانه با صدای الهه٬ سرگشته (تو ای پری کجایی) با صدای حسین قوامی و دهها ترانه و آهنگ ماندگار دیگر.
در این صفحه نظر چند تن از اهل هنر و ادب را در ستایس این هنرمند میآوریم و در گزارش تصویری که شوکا صحرایی تهیه کرده است همسر و فرزندان استاد همایون خرم از زندگی و کارهای هنری او میگویند.
داوود گنجهای(نوازنده کمانچه و ویولن):
روزگاری سپری شد و ناگهان حضور پدر معنوی و استاد فرهیخته علم و هنر و تقوی را از دست دادم. افسوس که طبیعت چنین است. فرصتهای زیادی را در کنار هم و در خلوت در فضای بسیار روحانی و خالی از هر فکری در مورد خلقت صحبت میکردیم.
از شیشه بی می، می بی شیشه طلب کن/ حق را ز دل خالی از اندیشه طلب کن
من در محیطی بزرگ شدم که در او عرفان عملی با ذهن آمیخته بود. استاد همایون خرم هرگز در مورد موسیقی و اهمیت آن چنان که مرسوم است صحبت نکرد حتا اگر مطلبی از او در مورد استاد ابوالحسن خان صبا و ردیف میپرسیدم بعد از چند کلمه مختصر در اخلاق و رفتار و کردار او سخن میگفت.
هر چه در ارتباط با این نازنین بگویم باز نمیتوانم حتا اندکی از اندوختههایم از این مرد بزرگ را به زبان بیاورم. ساز وسیلهای بود که او با بیننده با زبان ساز بگوید ولی به من با زبان دیگری میآموخت. هرگز او را بدون مراد ندیدم هر چند خود مراد دیگران بود. چه زیبا و بیریا راه خالق زیباییها را میآموخت.
خرم یک دنیا معرفت و خرمی داشت. سازش بدون ریا پاک و خالص با تکنیک عالی، خالق ملودیهای زیبا که همان تراوشات ذهنی او بود. به هر جهت از نظر علم موسیقی کم نظیر، معلمی شایسته، آهنگسازی سرشار از ذوق، محققی توانا و پدری مهربان و شایسته بود. آثارش همه و همه ماندگار است.
یادش گرامی و روحش شاد
امین الله رشیدی (خواننده و آهنگساز):
حدود ۶۰ سال پیش( ۱۳۳۰-۱۳۳۳) در منزل دوست عزیزم شادروان محمود کریمی نوای دلانگیز و جاننواز ویولن به همراه زخمههای تاری را شنیدم. آقای کریمی آن دو جوان نوازنده را چنین معرفی کرد: دوستان من آقای همایون خرم نوازنده ویولن و آقای البرز نکو پور نوازنده تارت٬ و ادامه داد: ایشان مشغول نوازندگی و تمرین آهنگی هستند که قرار است من فردا آن را در رادیو نیرو هوایی سه نفری اجرا کنیم. آن لحظات به تندی برای من میگذشت. محو تماشا و استماع نوازندگی شیرین و مسحورکننده این دو جوان شده و دل از کف داده بودم.
آن زمان من با گروه ارکستر استاد علی محمد خادم میثاق همکاری داشتم و مدتها بود در انتظار یک نوازنده ویولن سولیست بودم و آن روز با شنیدن نوای ویولن همایون خرم ۲۰-۲۲ ساله دیگر مطلوب خود را پیدا کرده و به آرزوی دیرین خود رسیده بودم و بلافاصله از آقای خرم درخواست نمودم که در ارکستر ما در رادیو به عنوان ویولون اول، آهنگساز و تکنواز شرکت کند. آقای خرم به درخواست من پاسخ مثبت داده و هفته بعد به ساختمان رادیو آمده و در ارکستر آقای خادم میثاق هنرنمایی خود را آغاز نمود.
در همان هفته اول دو آهنگ از ساختههای قبلی خودشان را به نام "گل من" و "غروب عشق" که اشعار آنها را دوست همیشگی ایشان شاعر و ترانهسرای ارجمند آقای تورج نگهبان سروده بودند در اختیار من گذاشتند و در اولین حضور همایون خرم در رادیو به وسیله ارکستر استاد خادم میثاق و با رهبری و ویولننوازی ایشان اجرا شد و به قول معروف حسابی گل کرد.
البته چون آن زمان ( تا سال ۱۳۳۴) هنوز پای ضبط صوت به ایران نرسیده بود و کلیه برنامهها اعم از اخبار و موسیقی به طور زنده به وسیله نخستین ایستگاه رادیویی اجرا و پخش میشد متاسفانه این دو آهنگ و بسیاری از آهنگهای ایشان که در دو- سه سال همکاری با ارکستر خادم میثاق به وسیله این جانب خوانده شده بود در فضا و هواپر کشید و گم شد. البته بعدها تعدادی از آنها در استودیوی خصوصی به نام "شهرزاد" در صفحات گرامافون ۷۸ دور ضبط شد.
من در ۶۰ سال اخیر با چهار نفر از شاگردان زبده و ممتاز استاد ابوالحسن خان صبا از نزدیک آشنا، معاشر، همدم و همآواز بودم که اولین ایشان مهدی خالدی، دومی علی تجویدی، سومی همایون خرم و چهارمی حبیبالله بدیعی بودند. نکته مهم و جالب توجه این است که در میان این چهار عزیز نوازنده و آهنگساز، این گوهرهای ناب و نایاب آن که شیوه و سبک نوازندگیاش بیشتر شبیه به نوازندگی صبا بود همین همایون خرم است.
و اینک در روبروی ما باغ بیبرگی است در زمانهای سرد و افسرده و ملالانگیز با فقدان هنرمندان گرانقدری همچون علی تجویدی، همایون خرم، تورج نگهبان، بیژن ترقی و بسیاری از عزیزان هنرمندی که در سالهای اخیر رو از ما نهان کردهاند و داغی و باری سنگین بر دل ما نهادند.
ارفع اطرایی (پژوهشگر و نوازنده سنتور):
نوای ساز و ترانههای بیاد ماندنی همایون خرم نام ماندگاری از او در تاریخ موسیقی ایران رقم خواهد زد.
فرهاد فخرالدینی (موسیقیدان و رهبر ارکستر):
دوستی من و زندهیاد مهندس همایون خرم از سال ۱۳۴۴ در ارکستر گلها شروع شد. در اولین دیدار او مشغول نوازندگی ویلن در استودیو هشت بود و هنوز ارکستر کارش را شروع نکرده بود. نوازندگان دیگر هم چون او برای گرم کردن دستشان سازهای خود را به دست داشتند و هر یک چیزی مینواختند. من از صدای ساز همایون او را شناختم و با خود گفتم حتما همایون خرم است. در همین لحظه که هر دو ساز به دست داشتیم نگاهمان به هم افتاد، همایون بلافاصله نوازندگیاش را قطع کرده به طرفم آمد و با مهربانی خودش را معرفی کرد. معلوم بود که مرا میشناسد و از سوابق تدریسام در هنرستان موسیقی ملی خبر دارد، من هم ارادت خودم را ابراز کرده و گفتم شما را میشناسم و از آهنگهای زیبایتان لذت میبرم. جالب است که هر دو از همان جلسه اول مهری نسبت به هم احساس کردیم و به زودی این مهر به دوستی خانوادگی تبدیل گردید.
در مدت ۴۷ سال دوستی جز مهر و صفا و صمیمیت از او چیزی ندیدم. او برای من بسیار عزیز بود و از دست دادنش برایم خیلی غمانگیز و دردناک است. زمانی که رهبری ارکستر بزرگ رادیو تلویزین ملی ایران را برعهده داشتم همایون خرم هم سرپرست سازهای ملی رادیو بود. هر روز عصر در رادیو همدیگر را میدیدم. در این دیدارها که بیشتر در باغ سرسبز رادیو( در میدان ارگ) صورت میگرفت با دوستان عزیز دیگرمان زندهیادان جواد معروفی، علی تجویدی، فریدون مشیری، مرتضی حنانه، حبیبالله بدیعی و بسیاری دیگر از دوستان از هر دری سخنی میگفتیم و ایام خوشی را با هم میگذراندیم.
من قبل از انقلاب چند اثر همایون خرم را با ارکستر بزرگ رادیو تلویزیون ملی ایران رهبری کردم. از آن جمله است قطعه سرگشته (تو ای پری کجایی) که با صدای زیبای هنرمند گرامی حسین قوامی (فاخته ای) اجرا شده است.
بعد از انقلاب دوستی و دیدارهای خانوادگی ما همچنان ادامه داشت و سفرهای خوبی هم باهم داشتیم که یادآوری آنها برایم شیرین و در عین حال دردناک است.
با تشکیل ارکستر موسیقی ملی ایران من از همایون عزیز دعوت کردم که عضویت شورای فنی ارکستر را بپذیرد و او مثل همیشه با روی خوش این دعوت را پذیرفت و من و همکارانم همواره از نظریات ارزشمندش بهرهمند میشدیم. در این دوران هم چند اثر او را با ارکستر موسیقی ملی ایران اجرا کردهام وهمیشه شاهد استقبال پرشور مردم از این آثار بودهام.
رفتی و نمیشوی فراموش
مهدیه الهی قمشه ای٬ شاعر و محقق:
آشنایی من با استاد خرم از سالهای ۶۶/۶۵ در محافل ادبی آغاز شد. ایشان در محافل ادبی گاه و بیگاه حضورداشتند، بیشترین دیدار ما در "چاپخانه رسام عربزاده" بود که ایشان ضمن این که خود هنرمندی صاحبنام بودند انسانی وارسته و عارف و صاحبدل و ضمنا عاشق موسیقی و شعر بودند. در چاپخانه استاد جمعی از استادان دانشگاه میآمدند و همواره تعدادی از هنرمندان هم در جمع حضور داشتند. جلساتی که استاد خرم حضور داشتند حال و هوای دیگری داشت تا این که شبی از استاد تقاضا کردم که به منزل ما تشریففرما شده و ایشان هم با نهایت محبت و مهربانی پذیرفتند. پس از صرف شام به درخواست دوستان قطعهای نواختند و من با شنیدن ساز استاد در همان محفل این شعر را سرودم:
شبی خرّم نوایی دلنشین زد/ به سازش راه عقل و کفر و دین زد
بزد در پرده و آنگه پرده برداشت/ که آتش بر سر شک و یقین زد
حدیث عشق را با ساز بنواخت/ به شیرین نغمه شوری آتشین زد
مگر آن نغمه از گردون گذر کرد/ که ناهیدش صدای آفرین زد
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ مارس ۲۰۱۳ - ۲۱ اسفند ۱۳۹۱
امیربهرام عرب احمدی
جدیدآنلاین: جای خالی مجسمههای بودا در بامیان٬ منارههای ویران هرات و بلخ و بست و نابودی بسیاری دیگر از آثار فرهنگی افغانستان و عراق در دهههای گذشته و این روزها نیز ویرانی بسیاری از برجستهترین دستاوردهای بشری درشهرهای سوریه نمونههاییاند از ویرانگری آثار تمدن. در افریقا نیز جنگ در لیبی نابودیهای بسیار به بار آورد. همچنین در سال گذشته از کشور مالی خبر رسید که تندروان بسیاری از آرامگاهها بزرگان را ویران کردهاند و در هفتههای اخیر آنها هنگام عقبنشینی از شهر تیمبوکتو٬ که یکی از عجایب جهان است٬ کتابخانهها را آتش زدند و رفتند. دکتر امیربهرام عرب احمدی استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر مطالعات اسلامی در این نوشته که میخوانید ما را با شهر تیمبوکتو و اهمیت فرهنگی آن آشنا میکند.
"تیمبوکتو" شهری تاریخی و زیبا و یکی از مشهورترین شهرهای منطقه غرب آفریقا بهشمار میرود. این شهر جایگاه خود را طی قرنها همچنان حفظ کرده چنانکه در سال ۱۹۸۸ در فهرست میراث فرهنگی جهان یونسکو به ثبت رسید و در سال ۲۰۰۶ نامزد فهرست عجایب هفتگانه جهان کنونی و نیز به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام معرفی شد.
تیمبوکتو در قرن دوازدهم میلادی احداث شد و در قرن سیزدهم مرکز عمده تجارت این منطقه بود به گونهای که اکثر کاروانهای تجاری که از گینه عازم شمال آفریقا بودند از تیمبوکتو عبور میکردند. تیمبوکتو در قرنهای۱۴ و ۱۵ میلادی به اوج عظمت و شکوه خود دست یافت و با داشتن بیش از ۱۵۰ مدرسه و مکتب و بویژه "دانشگاه اسلامی سانکوره" به عنوان کانونی برای آموزش علوم زمان شناخته شد. تیمبوکتو در آن عهد علاوه بر محوریت دینی٬ قطب تجاری منطقه نیز بهشمار میرفت و تجار و بازرگانان اغلب در مسیر سفر خود از شمال به غرب و مرکز آفریقا و بالعکس چند روز در این شهر اقامت میگزیدند.
تیمبوکتو در حال حاضر از نظر سبک معماری خاص به سه سبک سودانی، مغربی، و فرانسوی تقسیم میشود و به سبب مساجد بسیار زیبا و تاریخی سهگانه یعنی مسجد سید یحیی، جن گاریبر، سانکوره و کتابخانههای قدیمی و دربهای چوبی کندهکاری شده در سرتاسر غرب آفریقا شهرت دارد.
این شهر مرکز استانی به همین نام هم میباشد و اقوام مختلفی از مناطق گوناگون مالی در آن حضور دارند. چهره کنونی تیمبوکتو همچنان اسلامی باقی مانده و مردم شهر به رعایت امور دینی تأکید دارند به گونهای که در بسیاری از امور زندگی خود با پیشوایان دینی مشورت میکنند.
پس از کودتای سال ۲۰۱۲ در کشور مالی که در آن گروهی از نظامیان دون پایه دولت را سرنگون کردند٬ شهر تیمبوکتو مورد حمله شورشیان وابسته به "قبیله طوارق" مالی و هم پیمانان القاعده آنان قرار گرفت. این شورشیان که تا نیمههای بهمن سال ۱۳۹۱ ه.ش این شهر را تحت تصرف خود داشتند دست به ویرانیهای بسیار زدند و آرامگاههای بسیاری از بزرگان را ویران کردند و آنگونه که گزارش شده بسیاری از کتابهای کتابخانههای این شهر از جمله نسخههای خطی ارزشمند کتابخانه تاریخی احمدبابا را به آتش کشیدند.
گنجینه کتب و اسناد دستنویس اسلامی:
وجود انبوه کتب و نسخههای خطی و دستنویس قدیمی در شهر تیمبوکتو از شاخصترین ویژگیهای اسلامی این شهر بهشمار میرود. در واقع میتوان گفت حجم عظیم کتب خطی و دستنویس متعلق به قرن نهم تا پانزدهم میلادی، که بخشی از آنها با وجود شرایط نامساعد محیطی و گرمای فوق العاده هوا هنوز سالم ماندهاند، از ویژگیهای منحصر بفرد کشور مالی و شهر تیمبوکتو است.
پیشینه این کتابها به قرون میانه میلادی باز میگردد. و اوج نگارش این کتب مربوط به قرنهای سیزده تا پانزده میلادی است که در آن عهد صنعت نشر کتاب، نسخهبرداری کتابهای قدیمی و خرید و فروش نسخههای خطی منحصر به فرد در تیمبوکتو رواج داشت. این کتابها را در آن دوره عدهای خاص تولید میکردند که شغل آنها نسخهبرداری از کتابهای وارداتی از کشورهای اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا بود. علاوه بر آن دانشمندان "دانشگاه سانکوره" نیز جدای از تدریس در این دانشگاه به تألیف کتب مختلف در مضامین گوناگون علوم اسلامی میپرداختند و آثار خطی و دستنویس گرانبهایی از خود بر جای نهادند.
کتابها و نسخههای خطی موجود درتیمبوکتو که تاکنون مورد شناسایی قرار گرفتهاند بالغ بر هفتاد هزار نسخه است. با این حال متخصصان و دستاندرکاران معتقدند هنوز نسخههای خطی بسیاری وجود دارند که توسط ساکنان تیمبوکتو نگهداری میشوند و آنها تاکنون از عرضه آنها به مقامات دولتی خودداری کردهاند.
نجوم و مطالعات نجومی (قرنها پیش از مطالعات نجومی گالیله و کوپرنیک)، طب اسلامی، نحوه انجام جراحیهای کوچک و بزرگ، دامپزشکی، پیشهوری، جغرافیا، سفرنامهها، تاریخ، قرآن، فلسفه، قراردادهای حقوقی، شرح جنگهای قومی، شجرهنامههای خانوادگی و غیره از مضامین و موضوعات کتابها و نسخههای خطی جمعآوری شدهاند. اکثر متنها به زبان عربی است و برخی نیز به زبان عبری و یا زبانهای قبایل بومی این منطقه است.
شایان ذکراست دولت مالی طی یک دهه گذشته با همکاری برخی مؤسسات غربی نظیر "بنیاد آندره ملون" در فرانسه اقدام به تأسیس کتابخانهها و مراکزی برای نگهداری و حفظ و ترمیم این میراث ارزشمند فرهنگی کشور نموده است. در این بین "انستیتو تحقیقات اسلامی احمدبابا" و "کتابخانه ماما حیدرا" که مورد حمایت مرکز مطالعات آفریقا و دانشگاه هاروارد آمریکا و بنیاد ملون قرار دارند نقش مهمی را در حفظ این میراث ارزشمند ایفا میکنند.
کتابخانه احمدبابا:
"معهد احمدبابا للدراسات العلیا و البحوث الاسلامیه" مشهور به کتابخانه احمدبابا یکی از مشهورترین مراکز حفظ و نگهداری کتب و نسخ خطی قرون نخستین و میانه اسلامی است که به دلیل کثرت این اسناد به شهرت جهانی دست یافته است. تعداد نسخههای خطی کتابخانه احمد بابا در حال حاضر بیش از ۲۵هزار نسخه است که برخی از این کتب و نسخههای خطی متعلق به قرن دوم هجری میباشند. ۹ هزار نسخه ازاسناد این کتابخانه طی چند سال گذشته در قالب ۵ مجلد بزرگ توسط مؤسسه "الفرقان التراث الاسلامی" لندن چاپ و منتشر شده است. بر اساس گزارشهای ضد و نقیض بخش عظیمی از کتب خطی این کتابخانه توسط شورشیان طوارقی –القاعده به آتش کشیده شده است با این حال هنوز اطلاعات دقیقی در مورد میزان خسارات وارده به مجموعه نفیس کتب خطی کتابخانه احمدبابا منتشر نشده است.
کتابخانه ماما حیدرا:
"مکتبه ماما الحیدره للمخطوطات و الوثائق" موسوم به کتابخانه ماماحیدرا از مشهورترین مراکز علمی فرهنگی شهر تیمبوکتو است و از نظر دارابودن کتب و نسخ خطی پس از کتابخانه احمدبابا در ردیف دوم قرار دارد. قدمت این کتابخانه به قرن شانزدهم میلادی باز میگردد و از سال ۱۹۷۱ فعالیت نوین علمی خود را در زمینه گردآوری و ترمیم کتب و نسخخطی آغاز کرده است. در حال حاضر بیش از نه هزار نسخه خطی در کتابخانه ماماحیدرا گردآوری شده که ۵۰۰۰ نسخه خطی آن تاکنون فهرستبندی و چاپ شده است.
دانشگاه اسلامی سانکوره:
یکی از شاخصترین جلوههای میراث فرهنگی کشور مالی که بخشی از هویت اسلامی دیرینه این سرزمین را در خود جای داده است دانشگاه اسلامی سانکوره است که هر چند قدمت آن به چند قرن پیش بازگشته و امروز تنها نامی از آن برجای مانده، ولی مسلمانان این کشور هنوز از آن با افتخار و غرور یاد می کنند. نقش این مرکز آموزشی در توسعه اسلام در غرب آفریقا بسیار با اهمیت است. دانشگاه سانکوره و کتابخانه آن در سال ۱۵۹۱ پس از حمله قبایلی از مراکش نابود شد. هر چند امروزه هیچ اثری از دانشگاه سانکوره بر جای نمانده است ولی یکی از مهمترین عناوین دولت مالی که معمولاً به شخصتهای برجسته علمی و فرهنگی دیگر کشورها اعطا میشود دکتری افتخاری دانشگاه سانکوره است.
در گالری تصاویر این صفحه عکسهایی از شهر تیمبوکتو و همچنین آثار به جا مانده از کتابخانههای آن را میبینید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ مارس ۲۰۱۳ - ۱۸ اسفند ۱۳۹۱
مهدی مرعشی
پیش از آنکه نقاش شود، هراس روزهای پرتب و تاب انقلاب ۱۳۵۷ را در کارهای "سالوادور دالی" حس کرد و زمانی که از محلۀ نوجوانی و جوانیاش، دروازه دولت تهران، به راه افتاد تا در گذر از قارهها به سرزمینی برسد که آرامشی را نصیبش کند، تمام دیدههایش را از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی با خود آورد تا اینجا و امروز، در قالب نقشهایی ماندگار بازبیافرندشان.
خسرو برهمندی در سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. جوان بود که انقلاب شد و به اجبار راه خروج از کشور را در پیش گرفت. از ترکیه به ایتالیا رفت و همان وقتها که در کلیسای واتیکان مینشست تا پولهای خرد حاصل از فروش روزنامه را بشمارد، نقش "سیستین چاپل" راه آیندهاش را روشن کرد. از آنجا به شهر لندن در کانادا آمد و زیر نظر پاترسون یوئن (Paterson Ewen)، نقاش مشهور کانادایی، نقاشی را آغاز کرد. نقاش پیر کانادایی اگرچه روی خوش به هرکسی نشان نمیداد اما با دیدن اولین کارهای برهمندی جوان، توصیه کرد برایش نمایشگاهی ترتیب دهند. او بعد به پاریس رفت و تحصیلات تکمیلی خود را در زمینه نقاشی در این شهر به پایان رسانید.
از آن روز به بعد برهمندی در نقاط مختلف جهان نمایشگاههای نقاشی متعددی ترتیب داده است. به قول خودش مسیری را از آن "هراس" روزهای نخستین گذشته، طی کرده تا به اینجا و به این "حیرت" رسیده؛ حیرتی که با نقشهای او در هر زبان به همین حیرت تجربه میشود. شاید برای همین است که آثار او چه در میان ایرانیان و چه در میان غیرایرانیان همیشه طرفدار دارند.
او کار با چوب و کاغذ را بر کار روی بوم ترجیح میدهد. رنگ طلایی نشانۀ نادیدههای هستی است و گاه نقشهایش نمایشی است از جهانی تاریک که در آن پدیدههای نادیده مکشوف میشوند. برهمندی روی جهانی که همیشه بر سطح سیاه نقش میکند، تمایزی میان انسان و اشیا و طبیعت نمیگذارد. از نظر او مخلوقات "اشرف"ی ندارند و همه و همه موجوداتی هستند که در هستهای به نام وجود زندگی میکنند. نگاه برهمندی خیره به زایش است و گاه از آنجا به مرگ هم میرسد. سرچشمۀ این زایش اما همیشه زنان هستند یا موجوداتی که در عین "چیز" بودن و "موجود" بودن گاه با طرحی از زنانگی بر قاب او مینشینند. ازلیت کارهای او، یادآور روزگار "بینامی" موجودات است؛ زمانی که هنوز آنچه بود، فقط "بود" و بودناش تنها هویتش بود.
خسرو برهمندی سالهاست در مونترال کانادا زندگی میکند و در کنار برگزاری نمایشگاههای مختلف چند کتاب-آلبوم هم به چاپ رسانده. خویشاوندی با شعر فارسی در کارهای خسرو برهمندی آشکار است. اولین کتاب-آلبوم او "فاصله در خود" در بهار ۲۰۰۹ در مونترل (کانادا) منتشر شد، با اشعاری از یدالله رؤیایی، حسین شرنگ، بهمن صدیقی و محمد حسین مدل، و دومین کتاب این هنرمند، فراموشی و خاموشی، با متنی از بهمن صدیقی نام دارد، که مجموعهای از آثار ده ساله گذشته اوست. در تابستان ۲۰۱۲، آلبومی تازه از نقاشیها و طرحهای خسرو برهمندی به نام "گذر از آتش" با اشعاری از چند شاعر ایرانی و کبکی در مونترال منتشر شد. شاید تنها وجه تشابه شعرها و تصویرهای این کتاب-آلبومها همدلی و حس مشترکی باشد که بین شعر این شاعران و نقش نقاش وجود دارد.
در گزارش تصویری این صفحه خسرو برهمندی از سبک و آثار هنری خود میگوید.
پی نوشت:
موزیک بکار گرفته شده در گزارش تصویری این صفحه بر اساس آثار خسرو برهمندی است و توسط شونی تسو (Shuni Tsou) نوازنده فلوت و پاتریک گرهم (patrick Grahm ) نوازنده درام اجرا شده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ مارس ۲۰۱۳ - ۱۶ اسفند ۱۳۹۱
حسن آرا ميرزا
مردی با لباس و شمایل عقاب و دستهای برافراشته در پی هنرمندی دیگر است که پوست بز یا بره بر سر کشیده و در حال فرار از عقاب است. صدای دف لحظههایی که این رقص را همراهی میکند، بر هیجان صحنۀ شکار میافزاید. نام این رقص شکار عقاب است که در بدخشان تاجیکستان در روزهای نوروز و گاه در مراسم عروسی اجرا میشود.
باید گفت که پیشینۀ نمایشهای عروسکی در تاجیکستان به دوران باستان برمیگردد که برخی از آن ها هنوز هم زنده است.
در نمایشهای نوروزی در مناطق دیگر تاجیکستان مانند استان ختلان، در جنوب تاجیکستان، مراسمی با نام "اشهگلان" Ashagolan برگزار میشود که بیشباهت به نمایش عروسکی نیست. شاید میان این آیین و مراسم "ماسلنیتسا" Maslenitsa که همچنان در مناطق روستایی روسیه رایج است، پیوند تاریخی وجود داشته باشد، چون هر دو جهت بدرقۀ فصل سرما و در پیشواز بهار انجام میگیرند.
در کانون هر دو آیین یک عروسک قرار دارد. عروسک آیین روسی بسیار بزرگ است و در پایان مراسم به کام آتش میرود، در حالی که عروسک "اشهگلان" کوچکتر است و رو به پایان مراسم به پشت بامی پرت میشود و مردم با ساز و آواز سراغ عروسک پرتشده را میگیرند تا برای سال آینده تفأل بزنند: اگر عروسک اشهگلان با رو به زمین افتاده باشد، سال پرباری در انتظارشان خواهد بود.
یک نوع دیگر از عروسکبازی سنتی ترانۀ مردمی "بُزَکم، جیگی جیگی" است: در دستگاهی مخصوص عروسکی به شکل بُز نصب است و خواننده در حالی که قیچک (کمانچه) میزند و آواز میخواند، با کشیدن نخهایی نامرئی که به پایش وصل است، بُزک را به رقص وامیدارد و اسباب خوشی کودکان را فراهم میکند. این نمایش از دیرباز در منطقه رایج بوده و در گذشته هنرمندان از روستا به روستایی دیگر میرفتند و آن را اجرا میکردند.
اما در آغاز سدۀ بیستم میلادی تماشاخانههایی مدرن ساخته شدند تا این هنر مردمی، شکل و سامان حرفهای به خود بگیرد. هنرمندان و کارگردانان تئاتر عروسکی غالباً در شهرهای مسکو و سن پترزبورگ تحصیل میکردند و بدین گونه نمایشنامههای روسی و اروپایی نیز وارد تئاتر عروسکی تاجیکستان شد.
اکنون در تاجیکستان دو تئاتر عروسکی حرفهای وجود دارد که یکی در شهر دوشنبه و دومی در شهرک چکالفسک در نزدیکی خجند است. تئاتر عروسکی شهر دوشنبه طی چند سال اخیر به چندین کشور اروپایی، روسیه و ایران سفر کردهاست. طی دو دهۀ اخیر هنرمندان این دو تئاتر تلاش کردهاند از نفوذ هنر غربی بکاهند و بیشتر نمایشنامهها را بر پایۀ آثار ملی و هنر عروسکبازی تاجیکی تهیه کنند.
در گزارش مصور این صفحه به دیدن هنرمندان تئاتر عروسکی در شهر دوشنبه میرویم.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب