Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

نیلوفر سنندجی‌زاده

سوگواری ایام عاشورا قرن‌هاست که در شهرها و روستاها٬ محله به محله و کوچه به کوچه٬ برگزار می‌شود و در هر گوشه کشور رنگ و رویی متفاوت دارد. در تهران امروز که رنگین کمانی از قوم‌ها و باورهای مختلف را در خود جا داده، همزیستی آیین‌ها و رسم‌ها به خوبی دیده می‌شود. برگزاری عاشورا هم در این شهر پرآوازه در دهه‌های گذشته با سبکی منحصر به خود تکامل یافته و رنگی نو به خود گرفته‌است.

وقتی در روزها و شب‌های محرم از خانه بیرون می‌روی، در خیابان‌ها و معابر، در هر کوی و برزن شور و غوغایی می‌بینی که صدای آن از دور دست به گوش می‌رسد و جلوه و شکوه آن چشم را خیره می‌کند. هر چندصد متر داربست‌های فلزی برپاست که با پارچه‌های سیاه، پرچم‌های مخصوص مراسم و شمایل و تصاویری از امام حسین، دیگر یاران او در نبرد کربلا و صحنه‌هایی از عاشورا پوشیده شده‌اند. در هر سرپوش شماری از افراد به تهیه نذری مثل چای، شیر یا نوشیدنی‌های دیگر مشغولند. در هر محله خیرات و نذری به وفور وجود دارد. برخی از خانه‌ها درهای خود را برای صبحانه، نهار یا شام به روی مردم باز کرده‌اند.

در گذشته نذری‌های مردم به حلیم، شله زرد، آش و شیر گرم محدود می‌شد اما در سال‌های اخیر این رسم مردمی گسترش یافته و از قیمه و قرمه‌سبزی تا کباب و فسنجان را دربر می‌گیرد. نوشیدنی‌های گوناگون از چای و شیرکاکائو تا آب پرتقال گرفته و انواع شربت‌ها به رهگذران بدون پرسشی ارائه می‌شود. هم هدیه این خوراکی‌ها و هم قبول نذری برای سکنه کاری معنوی و پسندیده تلقی می‌شود.

در کنار مراسم نذری، آیین‌های مداحی، نوحه خوانی و ذکر مصیبت برای اهل بیت که بخش اصلی مراسم محرم را تشکیل می‌دهد نیز در سال‌های اخیر دچار تغییر شده: در گذشته این مراسم در نواحی مختلف ایران به تناسب زبان، گویش و موسیقی محل متفاوت بوده. در سال‌های اخیر، هم جوانان آهنگساز و دی جی‌ها می‌کوشند آنها را بر اساس آموخته‌های خود تغییر دهند و هم مداحان قدیمی به خاطر جذاب‌تر کردن این ذکر مصیبت‌ها برای نسل امروزی به سراغ ملودی‌های پرطرفدار رفته‌اند و با تلفیق آنها با ذکر مصیبت‌های قدیمی سبک جدیدی را بوجود آورده‌اند.

مراسم عزاداری امام حسین اولین بار پس از فتح بغداد بوسیله "احمد معزالدوله" در این شهر برگزار شد و هدف آن قدرت نمایی شیعیان دربرابر خلافت سنی مذهب عباسی به مرکزیت بغداد بود و پیدایش آن به نیمه سده چهارم هجری بر می‌گردد. در آن زمان سلسله آل‌بویه،که مسلمانانی شیعه مذهب بودند، دستور دادند در این روز بازارها بسته شود، آشپزان تهیه خوراک و قصابان ذبح حیوانات را متوقف کرده و همه به عزاداری بپردازند.

در ابتدا این مراسم فقط یک روز و در روز عاشورا برگزار می‌شد. با پایان حکومت سلسله آل‌بویه رسم برگزاری عاشورا در فرهنگ ایرانیان استحکام یافت و در زمان حکومت صفویان و زندیان ادامه پیدا کرده و با شکوه‌تر شد. در عصر قاجار و در زمان حکومت ناصرالدین‌شاه مراسم سوگواری محرم گسترده‌تر و همه‌گیرتر شد.

مراسم محرم در طول تاریخ خود در هر دوره‌ای رنگ و بوی خاصی به خود گرفته؛ در دوره‌هایی از تاریخ به سوگواری مطلق تبدیل شده، در مقاطعی از زمان برگزاری آن مراسم ممنوع شده و در زمان‌های دیگر به دلیل صلاحدید حاکمان از برخی از آیین‌ها مانند تمثال‌کشی یا قمه‌زنی در آن جلوگیری شده. مراسم عاشورا در برخی از دوره‌های تاریخی جنبه سیاسی به خود گرفته؛ به علت شرکت وسیع مردم در این مراسم سخنرانان مذهبی می‌توانستند با بازگویی قصه نبرد امام حسین علیه دشمنانش٬ و مقاومت تا پای جان او٬ پیام‌های اجتماعی و سیاسی خود را به گوش مخاطبان برسانند. در زمان انقلاب اسلامی و پیش از آن مراسم عاشورا نقش مهمی در مبارزه علیه حکومت پهلوی بازی کرد.

مراسم عاشورا به فرهنگ ایرانی بسیار تنیده است در دوره‌ها و نواحی مختلف منعکس کننده بسیاری از جنبه‌های اجتماعی و سیاسی این جامعه بوده و تنها در چند کشور مثل عراق، افغانستان و لبنان٬ بحرین و آذربایجان و نیز در میان شیعیان بویژه در هند و پاکستان و جاهای دیگر برگزار می‌شود اما در هیچ کجا به گستردگی و شکوه ایران نیست‫.‬

ایام عزاداری در خیابان‌های تهران متناسب با شرایط امروز ایران از طرف طیف وسیعی از مردم با پایگاه‌های اجتماعی متفاوت برگزار می‌شود. بخش سنتی جامعه در این ایام پیوسته در برگزاری مراسم عاشورا نقش مهمی داشته و پیش قدم بوده٬ اما در سال‌های اخیر حتا جوانانی با ظاهری متفاوت و لباس‌های مد روز هم به آنها پیوسته‌اند‫.‬ در این روزها می‌توان آنها را در حال سینه‌زنی و زنجیرزنی، نواختن سنج و طبل و بلند کردن علم عزاداری برای امام حسین به سبک خود در خیابان‌های تهران دید. 

 
در گزارش تصویری این صفحه گوشه‌هایی از مراسم عزاداری امام حسین در خیابان‌های تهران و بیشتر در میان جوانان را می‌بینید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امید صالحی

روز نهم محرم یا تاسوعا بسیاری از زنان و دختران در خرم‌آباد روی خود را با پارچه‌ای سیاه می‌پوشانند و به نیت برآورده شدن حاجاتشان با پای برهنه به چهل خانه یا مسجد و سقاخانه سر می‌زنند و شمع روشن می‌کنند. زنان در این مراسم، که از اوایل روز تاسوعا آغاز می‌شود، روزۀ سکوت می‌گیرند ودر دسته‌های چندنفره راهی برگزاری این مراسم می‌شوند.

روز تاسوعا زنان و دختران در هر سن و سالی با روسری‌های سیاه چهره‌اشان را می‌پوشانند و دست یکدیگر را می‌گیرند و از در خانه‌هایی که پر از شمع‌های آب‌شده است، عبور می‌کنند. گاهی به جز شمع برای اجابت دعاهایشان چهل نبات یا نقل را داخل ظرف‌هایی که در خانه‌های از قبل نشان‌شده یا حسینیه‌ها و تکیه‌های مختلف قرار گرفته، می‌ریزند.

معمولاً زنان از چند روز قبل مسیر عبور خود را مشخص می‌کنند، آنها در مسیر خود خانه‌هایی را انتخاب می‌کنند که اهالی آن سال‌های قبل حاجت‌روا شده باشند. در گذشته مراسم "چهل‌منبر" در محلۀ باغ دختران خرم‌آباد که اهالی آن بیشتر اهل بروجرد بودند، انجام می‌شد و زنان در چهل جایگاه مشخص شمع روشن می‌کردند. اما در حال حاضر این مراسم جزء مراسم همیشگی اهالی خرم‌آباد در روز تاسوعاست. حتا برخی از مردان نیز در این روز با پوشاندن روی خود و روشن کردن شمع در این مراسم شرکت می‌کنند.

بسیاری از زنان به خاطر حضور در این مراسم روز تاسوعا را در خرم‌آباد می‌گذرانند. آنها معتقدند که این نذر کمک می‌کند تا  خواسته‌هاییشان محقق شود. خواسته‌هایی چون گشایش بخت و شفای بیماران و حل مشکلات مالی.

مراسم چهل‌منبر که از صبح آغاز می‌شود، تا غروب ادامه دارد. زنان به نیت برآورده شدن خواسته‌هایشان از آخرین منبر یا خانه شمع یا نباتی بر می‌دارند، تا سال بعد نیز دوباره نذر خود را ادا کنند.

مراسم عزاداری در خرم‌آباد تنها در مراسم چهل‌منبر که ویژۀ زنان است، خلاصه نمی‌شود. "گل‌گیران" یکی دیگر از رسوم کهن این سرزمین است. در این مراسم عزاداران گلابی را که مردم برای روا شدن حاجاتشان نذر کرده‌اند، با گل رس مخلوط می‌کنند و به سر و صورت و لباس‌های  خود می‌مالند.

در این مراسم  نیز که از غروب روز تاسوعا آغاز می‌شود، محوطه‌ای به مساحت تقریبی ۱۲ متر مربع خاک رس سرندشده به صورت کپه کپه جمع می‌شود و عزادارانی که گلاب نذر کرده‌اند، دور هم جمع می‌شوند و گلاب را با خاک می‌آمیزند و بعد به تمام لباس‌های عزاداران می‌مالند. مراسم اصلی گل‌گیران از صبح عاشورا آغاز می‌شود. همۀ مردان سر تا پا آغشته به گل در خیابان‌ها عزاداری می‌کنند. معمولاً زنجیر زنان تنها سر و صورت خود را گل‌آلود می‌کنند و عصر روز عاشورا همه در حمام‌های عمومی شهر خود را شستشو می‌دهند. روز عاشورا رفتن به حمام‌های عمومی شهر رایگان است.

در گذشته همۀ عزادارن خرم‌آباد در ظهر عاشورا در محلی به نام "پادگان" گرد هم جمع می‌شدند، اما به خاطر درگیری‌هایی که در گذشته بین عزاداران دسته‌های مختلف پیش می‌آمد، ‌این روزها فقط دسته‌های قدیمی مثل "پشت بازار" و "درب دلاکان" در این محل جمع می‌شوند و دسته‌های محلات دیگر دردیگر نقاط شهر گرد هم می‌آمدند.

تمام مراسم عزاداری در عاشورا و تاسوعا همراه با موسیقی خاصی است به نام "چمریونه". قبل از طلوع آفتاب نوازندگان محلی با دهل و سرنا در محل جمع می‌شوند و با نواختن ساز مردم را به محل سوگواری فرا می‌خوانند. بعد از اینکه همه عزاداران خود را با گل آغشته کردند، نوازندگان پیشاپیش آنها به راه می‌افتند و می‌نوازند. ساز عمومی آنها در این مراسم ساز چمری است که نوایی سوزناک و حماسی می‌آفریند.

در نمایش تصویری این صفحه می‌توانید صحنه‌هایی از مراسم تاسوعا در خرم‌آباد را ببینید.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

برای کسی که ترس از ارتفاع دارد حتا ایستادن و راه رفتن روی پل عابر پیاده هم می‌تواند ترسناک باشد چه رسد به اینکه به اتاق ساعت شمس‌العماره  بر بالای نخستین برج پنج طبقه طهران برود. اتاق ساعت شمس‌العماره  اتاقکی است کوچک با ابعاد یک متر و سی سانتی متر در یک متر و سی سانتی متر. این اتاق به سه بخش تقسیم می‌شود: بالای اتاقک ناقوس نصب است، در میانه، موتور ساعت و همکف نیز کارگاهی کوچک است برای ابزارآلات مورد نیاز و اگر بخواهی به موتور ساعت دسترسی پیدا کنی باید از طریق نردبان به قسمت میانی بروی. از همانجاست که می‌توان کل کاخ گلستان و خیابان ناصرخسرو و کوچه مروی را دید و ساختمان های کوتاه و بلند تهران را که غرق در آلودگی هوا هستند، رصد کرد. من هم برای اینکه این ساعت تاریخی را ببینم به ناچار و با هزار سلام و صلوات از نردبان بالا رفتم و گوشه‌ای را کنار موتور ساعت پیدا کردم و توضیحات "محمد ساعتچی همدانی"، تعمیرکار پیشکسوت ساعت شمس‌العماره را شنیدم.

ساعتچی که ناراحتی قلبی دارد حدود یک سال و نیم هفته‌ای چند ساعت به کاخ گلستان می‌آمد و با کمک "جمشید غیب‌زاده" که ۴۰ سالی می‌شود دستیار اوست این ساعت را تعمیر کرد. بعضی از کارهای تراشکاری ساعت را هم "محمود شمس" انجام داده است.

شمس‌العماره  یا عمارت خورشید نخستین برج طهران در پنج طبقه است. این بنا به دستور ناصرالدین شاه، با نظارت و طراحی دوستعلی خان معیرالممالک (نظام الدوله) و معماری محمدعلی کاشی به مدت دو سال ساخته شد و نامش به دلیل واقع شدن در سمت شرقی کاخ گلستان که خورشید نیز از همان سو طلوع می‌کند، شمس‌العماره شد.

درباره ساعت شمس‌العماره  داستان‌های زیادی نقل می‌شود. جعفر شهری در کتاب "طهران قدیم" می‌نویسد: "درباره صدای زنگ این ساعت نیز می‌گفتند که در ابتدا صدایی داشته که تا چهار فرسخ می‌رسیده و در شهر به آن حدت که حامله با بلند شدن صدای آن بچه ساقط می‌نموده وبیمار قالب تهی می‌کرده است. اگرچه این اغراق و مبالغه‌ای بیش نبوده و آن را بیش از حد بزرگ کرده. می‌گفتند شکایت مکرر اهالی شاه را مکلف می‌کند که دستور کر ساختن آنرا داده تا با نمد صدای آن را خفیف کنند اما آنچه مقرون به حقیقت بود آن که صدایش در سکوت شب‌ها تا اقصی نقاط شهر رسیده مردم را مستحضر می‌نمود. این ساعت سال‌هاست که از کار افتاده ولی اسکلتش خودنمایی می‌کند. ساعت ساز آن هم میرزا علی اکبر خان ساعت ساز بود که آن را کوک و تعمیر می‌نمود."(۱)

گفته شده ملکه ویکتوریا این این ساعت را به ناصرالدین شاه  هدیه کرده است اما از چگونگی نصب این ساعت بر بالای عمارت شمس‌العماره اطلاعاتی در دست نیست.

پس از سال‌ها و زمانی که "پروین صدر ثقه‌الاسلام"، مدیر کاخ موزه گلستان بود، تصمیم گرفته شد تا ساعت شمس‌العماره  دوباره راه‌اندازی شود. این تصمیم با تغییر مدیریت‌ها معلق ماند تا اینکه کار تعمیر به طور جدی از یک سال و نیم پیش آغاز شد. محمد ساعتچی می‌گوید: "در حال حاضر این ساعت حدود ۶۰ قطعه دارد که فقط چهار قطعه ‌آن متعلق به ساعت اصلی است. در حقیقت از ساعت اصلی چیزی باقی نمانده بود. گویا یک بار این ساعت برای تعمیر باز شده و نتوانسته بودند آن را تعمیر کنند، حتا نتوانستند دوباره سرهمش کنند و به همین دلیل تعداد زیادی از قطعات آن گم شده بود."

محمد ساعتچی همدانی هفتاد و هشت ساله است. پدرش نیز ساعت‌ساز بود و محمد از کودکی به شغل پدر علاقه‌مند شد. هرچند پدرش در جوانی از دنیا رفت اما او این شغل را ادامه داد تا جایی که توانست از یکی از کمپانی‌های ساعت‌سازی سوئیس مدرک تعمیرکاری بگیرد. او می‌گوید: "۶۸ سال است که ساعت‌ساز هستم. وقتی ۲۰ سالم بود تخصصم مانند ساعت سازهای حرفه‌ای شده بود و دیگر این کار مرا راضی نمی‌کرد به همین علت از همدان به تهران و سپس آبادان رفتم که شنیده بودم ساعت‌سازان خوبی در آنجا هستند. چیزهای زیادی از آنان یاد گرفتم اما درس هیچ‌کس به اندازه "گریگور یازاریان" مفید نبود. او آنقدر سخت‌گیر بود که هیچ‌کس بیشتر از دو ماه پیشش دوام نمی‌آورد اما من دو سال پیش او کار کردم و همه فوت و فن‌ها را یاد گرفتم."

دانش و مهارت محمد ساعتچی باعث شد  که نوای خاموش ساعت شمس‌العماره پس از ۸۶ سال دوباره به گوش مردم پایتخت برسد. این ساعت روز ۲۲ آبان ۱۳۹۱ در مراسمی رونمایی شد اما به گفته ساعتچی ساعت شمس‌العماره از روز رونمایی به مدت دو ماه به صورت آزمایشی کار خواهد کرد تا همه عیب‌های آن رفع شود.

در گزارش تصویری این صفحه محمد ساعتچی از چگونگی تعمیر ساعت شمس‌العماره می‌گوید.

 
پی نوشت: 
۱. جعفر شهری؛ طهران قدیم،۱۳۸۱. ج ۱، ص ۱۰۶ و ۱۰۷

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
باقر معین

شعرش صدای زمانه ما٬ پژوهش‌هایش پایه‌های میراث ادبی٬ نوشته‌هایش پنجره شناخت شعر٬ و درس‌اش زمزمه محبت برای دانشجویان. او از سرآمدان شعر و ادب امروز است که ریشه در سنت و رو به آینده دارد.

حضورش ترکیبی است از آرامش و شور. گوش می‌کند. آرام و کم سخن می‌گوید. چون به وجد می‌آید سخن‌اش را با شور و حماسه می‌آمیزد٬ چندان که دیگر او نه آن استاد مته به خشخاش گذار٬ بل شاعری حماسی است که پرده‌های مواج خیال را یک یک پس می‌زند تا مخاطب را با حقیقتی آشنا کند که گویی در برابر چشم خود می‌بیند. در زندگی‌اش به گونه‌ای ریاضت‌پیشه است. در کوهنوردی و راه رفتن چابک است و سبکبار. موهایی گاه بلند و بیشتر ژولیده دارد و چشمانی روشن که زیر عینک پنهان است.

او مردی است افتاده و ایستاده. افتاده در دوستی‌ها و در برابر همگنان و شاگردانش و ایستاده بر باورهایش. افتادگی‌اش در سادگی پوشش و بی‌تکلفی در برخورد٬ مایه شیفتگی بیشتر دوستدارانش شده. در ایستادگی هم٬ منش ویژه خود را دارد که ترکیبی است ازاعتدال و پرهیز و گاه ایستادگی همراه با خروش- یادآور شاعرانی چون ناصر خسرو و سنایی غزنوی که شعرشان شعر باور و ایستادگی است. در زمینه عرفان نیز الگوی او بایزید بسطامی و عطار و مولوی است. نگاهش به الاهیات نیز همانند بایزید بسطامی از روی ذوق است و جمال‌شناسی و هنر. او این تجربه عرفانی را شخصی٬ واگذارناشدنی و تکرارناشدنی می‌داند. از همین رو شاید بتوان او را رازوَر یا عارفی امروزین شمرد که به گفته خودش، از فراسوی مرز باور و تردید آمده است. او از سنت آغاز کرده و به نوگرایی رسیده و میان مسجد و میخانه برای خود راهی یافته٬ و سلوکی هنری و ذوقی را پیموده که از یک سو یادآور عارفان سده‌های پیشین خاور است و از سویی شاعران اهل ایمان باختر که می‌تواند "خویش را از خویشتن بتکاند و رها شود و در ناکجا صدای خدا را بشنود."

شعرهای پاسخ، زندگی نامه شقایق، آرایش خورشید، سیاه قلم، سفر بخیر و به نام گل سرخ با صدای محمدرضا شفیعی کدکنی و همراهی سالار عقیلی
اگر به جلسه درس‌اش در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران سری بزنید٬ می‌بینید که این استاد ادبیات٬ خودمانی روی میزمی‌نشیند و قصه می‌کند عصاره فرهنگ و عرفان ایران را برای شاگردانش و نیز گریزپایانی از درس‌های دیگر که گاه بیست برابر دانشجویان خود او هستند. آن‌ها بیشتر از کمبود جا روی زمین می‌نشینند و با شیفتگی به سخنان او گوش می‌کنند. از همین رو جلسات درس‌اش خود حادثه‌ای است سزاوار تجربه. او با حافظه‌ای بی‌همتا٬ برای هر گفته شاهدی می‌آورد از شعر و نثر و آیه و حدیث٬ و نقل می‌کند از نویسندگان و شاعران شرق وغرب. چراکه برایش هر واژه تاریخ دارد و هر جمله معنایی ژرف و درخور کشف. او همه این‌ها را از منظری ارائه می‌کند که در روزگار عسرت٬ نویدی دارد از مدارا و آزاداندیشی. او نسلی از ادیبان و ادب‌شناسان امروز را آموزش داده که٬ به گفته خودشان٬ در کنار نگاهی دیگر به شعر و ادب٬ از او درس اخلاق و معرفت هم آموخته‌اند. کمتر کسی را از استادان ادب فارسی می‌توانید ببینید که شاگرد او نبوده یا از دانش او بهره نبرده باشد. از جذابیت‌های دیگر او برای بسیاری از هوادارانش شیوه سخن گفتن٬ لحن او در گفتار روزانه و خواندن شعر٬ و بویژه نحوه تکیه‌اش برکلمات است که یادآور استادان خراسانی او مانند ادیب نیشابوری است.

دانش گسترده او در شعر و ادب و بلاغت و علوم دیگر از تلمذ نزد استادانی چون محمد تقی ادیب نیشابوری٬‌ شیخ هاشم قزوینی٬ بدیع‌الزمان فروزانفر٬ پرویز ناتل خانلری و دیگران ریشه گرفته است. اما نگاه امروزین‌اش برمی‌گردد به حضورش در مراکز فرهنگی و دانشگاهی شرق و غرب٬ آشنایی‌اش با فنون شعر و نقد در مغرب زمین و بخشی دیگر هم از هم‌نشینی با ناقدان و شاعران جهانی و ایرانی. اما فراتر از همه این‌ها٬ ویژگی‌های این شاعر و ادیب چند ساحتی٬ بر‌آمده از طبع جستجوگر خود اوست که آن چه را که آموخته٬ درونی کرده و آمیزه‌ای نادر شده است. او توانسته این جستجوگری را از پهنه آیات و روایات و تاریخ اسلام و عرفان و شعر و ادب گذشته چنان به ساحت‌های گوناگون ادب و نقد شعر امروز بکشاند که هم به او توانایی اجتهاد را بدهد و هم نظریه‌پردازی و نوآوری در ادبیات را. با این بینش و البته اشتیاق و پشتکار٬ او توانسته است بسیاری از متون پایه و میراث ادبی ایران را با دیده‌ای انتقادی پژوهش٬ ویراسته و بازنشر کند. فهرست نوشته‌ها ٬پژوهش‌ها و نوآوری‌هایش در نقد متون و سنجش شعر دراز است. او کم می‌گوید و بسیارمی‌نویسد و شاید بتوان گفت که هم سنگ٬ و چه بسا بیش از وزن خود٬ در پهنه‌های گوناگون کاری‌اش کتاب منتشر کرده است.

تالیف‌های او مانند "موسیقی شعر" و "صور خیال در شعر فارسی" و " با چراغ و آینه" پنجره‌های کشف و پایه‌های شناخت و نقد ادبیات و بویژه شعراند. پژوهش‌هایش درباره کسانی چون عطار٬ مولوی، ابو سعید ابوالخیر٬ سنایی٬ خرقانی٬ بایزید و بسیاری دیگر٬ راهگشای آشنایی‌اند برای نسل نو با ادبیات کهن و راهی برای گذار از سنت به دنیای نو ادبیات.

نام او اما بیشتر به عنوان شاعری بر سر زبان‌ها است که زمینه‌های شعری گسترده‌ای دارد٬ و بسیاری از هواداران‌اش٬ بویژه جوانان٬ بیان وضع انسانی و بیان ناکامی‌ها و امیدهای خویش را در سروده‌هایش می‌ جویند. چرا که او هم از طبیعت در چهره‌های گوناگونش می‌گوید و هم از حضور و برخورد انسان با طبیعت و از زیبایی‌ها و زشتی‌ها: "آخرین برگ سفرنامه باران این است/ که زمین چرکین است." هم از عشق می‌گوید و هم از غم عشق: "تمام آرزوهای منی کاش/ یکی از آرزوهای تو باشم." ولی بیشتر از سرنوشت و سیر انسان و آرزوی رسیدن به کمال در زندگی می‌گوید که: "تمام پویه انسان به سوی آزادی است." حدیث نفس او روایتی است کمتر شخصی و بیشتر جمعی. گهگاه از روزنه‌هایی در نوشته‌ها و گفته‌هایش شاید بتوان به سراچه درونش راه یافت و حسب حالی محسوس از او یافت.

برای شناخت بهتر او یا باید به رمزگشایی و درک ایماها و اشارات شعری‌اش پرداخت و یا در میان توصیفاتش از قهرمانان تاریخی و ارجاع‌های شعری و نوشته‌هایش. او با ذهنیتی باز و رو به آینده‌ای که دارد٬ هر چه بیشتر بر او گذشته٬ بهتر توانسته دْرد تجربه‌های معنوی و روحی‌اش را با نگاه به طبیعت و آزادی و برداشت ویژه‌اش از دادگری اجتماعی آمیخته‌تر کند.

او حتا در تغزل زبانی دارد حماسی و برآمده از طبعی روان که موسیقی کلامش را می‌تواند دلپذیر کند. خوانندگان شعر او هر یک به تمنایی از لایه‌های شعرش در جستجوی معنایی است٬ چرا که کنایات سیاسی و اجتماعی او با اشارات و اسطوره‌ها و نمادهای عرفانی درهم تنیده است. او شعرش را به شعار نمی‌آلاید٬ اما هوشمندانه شعارهای از دل برآمده زمانه را به شعر بدل می‌کند: "شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟.../ چهره‌ها در هم و دل‌ها همه بیگانه زهم/روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟" در شعر و در زندگی از اهل مقام و قدرت می‌گریزد و با طنزمی‌گوید: "پیش از شما به سان شما صد هزارها/ با تار عنکبوت نوشتند روی باد/ کاین دولت خجسته جاوید زنده باد!" و این نگاه اجتماعی بسیاری از بریده‌ها و گزیده‌های شعری‌اش را ورد زبان‌ها کرده است. کیست که نشینده باشد "به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید." یا: "من و دریا نیاساییم هرگز/قرار کار ما بر بی‌قراری است." و یا "طفلی به نام شادی دیریست گمشده است/ باچشم‌های روشن براق/ باگیسویی بلند به بالای آرزو/ هرکس از او نشانی دارد/ ماراکند خبر/ این هم نشان ما/ یک سوخلیج فارس/سوی دگر خزر." و بسیاری از شعرهای او ترانه‌هایی شده‌اند شنیدنی با صدای خوانندگانی شناخته چون شجریان٬ ناظری٬ قربانی٬ سالار عقیلی و یا جوانانی که تازه آمده‌اند.

زمانی که برای مطالعه به یکی از دانشگاه‌های غرب دعوت می‌شود٬ آرامش برکه‌ها او را به یاد کودکان منتظر نیشابورمی‌اندازد که در هرم آفتاب قلبش را محاکمه می‌کنند. و اگر به قاهره می‌رود در شهر مناره و قناری‌ها می‌گوید: "بربستر خزانه فرعون/ در سایه بلند ابوالهول/با دست می‌توان سود/مرگی که کبره بسته براندام زندگی/جایی که عمق فقر در آن جا/ کمتر ز ارتفاع بلند مناره نیست.

این شاعر٬ مفاهیمی را که به آن‌ها دل بستگی دارد از نو بازبینی می‌کند و به آن‌ها ژرفا می‌دهد٬ همانند وطن‌گرایی که در آغازمی‌گوید: "من از خراسان و تو از تبریز و او از ساحل بوشهر/باشعرهامان شمع هایی خرد/بر طاق این شب‌های وحشت برمی‌افروزیم/یعنی که در این خانه هم/ چشمان بیداری/باقی‌ست." و بعد در شعری دیگر آن را تلطیف می‌کند: "ای کاش/ ای کاش آدمی وطنش را/ مثل بنفشه‌ها/ (در جعبه‌های خاک)/ یک روز می‌توانست/همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست."

از همین رو اگر همه سروده‌هایش تاریخ می‌داشت٬‌ می‌شد عصاره دگرگونی‌های مهم را از آن‌ها بیرون کشید٬ اما: "صد واژه منقلب بر لبانت/ جوشید و شعری نگفتی/ مبهوت و حیران نشستی/ یا گر سرودی سرودی/ از هیبت محتسب واژگان را/ در دل به هفت آب شستی/صد کاروان شوق /صد دجله نفرت/در سینه‌ات بود /اما نهفتی."

پس از نیما او چهار شاعر را برجسته می‌داند: اخوان٬ شاملو٬ فروغ و سپهری . در روزگار ما خود او از سرآمدان شعر و ادب فارسی است.

* * *
جدیدآنلاین: خوشحالیم که برای نخستین بار شعرهای "استاد محمدرضا شفیعی کدکنی" را با صدای خود او در چند گزارش به شما عرضه می‌کنیم. در نخستین نمایش تصویری این صفحه٬ شعر "قصیده در ستایش عشق" با صدای محمدرضا شفیعی کدکنی همراه با تصاویری از شاعر و دو نقاشی از پری آزرم معتمدی ارائه شده که موسیقی‌اش از آلبوم "حال دل" ساخته مهدی ستایشگر است. در نمایش تصویری دوم شعرها با صدای استاد همراه با نقاشی‌ها و با آهنگی از آلبوم "لولیان" ساخته حمید متبسم عرضه شده است. در سومین بخش که یک گزارش صوتی است شعرهای محمدرضا شفیعی کدکنی را با صدای او و همراه با قطعه موسیقی "به نام گل سرخ" ساخته حمید متبسم می‌شنوید.
 
آهنگسازان بسیاری برروی اشعار استاد شفیعی کدکنی موسیقی ساخته‌اند. اما پری آزرم معتمدی اولین نقاش و مترجمی است که حدود صد شعر او را به زبان انگلیسی ترجمه و به تصویر کشیده است و در چند نمایشگاه در ایران و کانادا به نمایش گذاشته است. مجموعه دو زبانۀ "در آئینه رود" از نقاشی‌ها و ترجمه‌های وی از اشعار محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۸۷ توسط "انتشارات سخن" به چاپ رسیده است. وی در حال حاضر به طور تمام وقت کار ترجمه و نقاشی اشعار دیگری از شفیعی کدکنی را ادامه می‌دهد و امیدوار است در آینده مجموعه دیگری از ترجمه و نقاشی این اشعار را به چاپ برساند.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرانک کیاسرایی

دوستی برایم ایمیلی فرستاد با عکس‌هایی از یک تاکسی نارنجی قدیمی تهران در لندن. بلافاصله به فکرم رسید که سوژه خوبی برای جدیدآنلاین است. جستجو را شروع کردم و توانستم آقای "مسعود نیلی" صاحب تاکسی تهران را در فیس‌بوک پیدا کنم و با او قرار بگذارم.

آقای نیلی صاحب آژانس املاک در شمال‌غربی لندن است. آدمی بسیار خوش‌رو و خوش‌صحبت. از او خواستم از خودش و مهاجرتش به لندن بگوید. می‌خواستم ببینم آیا قضیه این تاکسی نارنجی احتمالا ربطی به شغل قبلی‌اش در ایران دارد: "من بچه شمیرانات تهران هستم و ۴۸ سال دارم و از حدود دوازده سالگی همراه با برادرم به اسکاتلند مهاجرت کردیم و بعد از یکی دو سال از اسکاتلند به جنوب انگلستان یعنی لندن آمدیم. در رشته مکانیک درسم را تمام کردم. البته الان کاری که انجام می‌دهم ارتباطی به رشته تحصیلی من ندارد."

برایم خیلی جالب بود کسی که از دوران نوجوانی در کشور دیگری زندگی و تحصیل کرده اصلا لهجه نداشت و در بین صحبت‌هایش از کلمات انگلیسی هم خیلی کم استفاده می‌کرد. داستان پیدا کردن ماشین از فروشگاه اینترنتی ebay و تعمیر و تبدیل آن به تاکسی توسط غلام٬ دوست مکانیکش٬ را برایم مفصل تعریف کرد. او پیکان که همان ماشین Hillman Hunter ساخت انگلستان است را با عوض کردن رنگ بدنه و همچنین سقف آن از مشکی به سفید تبدیل به تاکسی تهران کرده است. دیدن ماشینی که در حال حاضر در رده ماشین‌های کلاسیک انگلیسی قرار دارد آن هم با رنگ نارنجی و با نشانه تاکسی برای انگلیسی‌ها هم جالب است.

من هم وقتی تاکسی را دیدم حس جالبی برایم داشت، دستگیره‌های درش، بالابر پنجره‌اش، حتا وقتی داخلش نشستم بوی ماشین، برای لحظاتی مرا به تهران برد و دلم برای آن شهر دودآلود تنگ شد.

وقتی مشغول عکاسی از تاکسی بودم ناگهان ماشینی از کنارمان رد شد و راننده آن به فارسی گفت: "دربست می‌خوره؟!" اتفاقا از آقای نیلی پرسیدم آیا با این تاکسی مسافرکشی هم کرده‌اید؟ خندید و گفت: "مسافرکشی که نه اما اول قصد داشتیم که در بعضی موارد مسافران خاص رزرو کنیم اما ماشین از مرحله‌ای که بخواهد مسافرکشی کند گذشته و نمی‌تواند هر روز در خیابان باشد. اما یک بار برای استقبال از دوستی با این ماشین به فرودگاه رفتم. راننده‌های تاکسی‌های سیاه لندن به من چپ چپ نگاه می‌کردند که این چه نوع تاکسی است! و دوست من هم که از آمریکا می‌آمد با دیدن این ماشین کاملا شوکه شده بود و برای خودم هم بسیار لذت‌بخش بود."

در مدت زمانی که عکاسی می‌کردم عکس‌‌العمل مردمی که از کنار ما می‌گذشتند را در نظر داشتم. خانم انگلیسی مسنی جلو آمد و پرسید: آیا واقعا تاکسی تهران چنین ماشینی بوده؟ یک ایرانی هم که داشت از آن خیابان می‌گذشت با دیدن ما و تاکسی ایستاد و اجازه عکاسی گرفت و دیدن این ماشین برایش خیلی جالب بود.

از آقای نیلی پرسیدم: آیا تا به حال پلیس به خاطر رنگ و یا نشانه تاکسی تهران در بالای آن جلوی ماشین را گرفته است؟ گفت: "نه برای اینکه این یک ماشین معمولی است و بیمه هم دارد و مثل خیلی از ماشین‌های پلیس آمریکایی که در انگلیس رانندگی می‌کنند، اجازه رانندگی دارد."

آقای نیلی گفت ماشین بیشتر اوقات جلوی منزلش پارک است و روزهای شنبه و یکشنبه ماشین را بیرون می‌برد و دوری می‌زند. گاهی اوقات ماشین را مقابل در کنسرت‌ها و یا جاهایی که ایرانیان دور هم جمع می‌شوند می‌برد و پارک می‌کند و خود از دور نظاره‌گر عکس‌العمل مردم است که با تاکسی تهران عکس‌ می‌گیرند و هیجان‌زده می‌شوند و خودش با دیدن این صحنه‌ها لذت می‌برد. او قصد دارد با چسباندن برچسب بنیادهای خیریه ایرانی در داخل یا خارج ماشین استفاده تبلیغاتی از این تاکسی داشته باشد. وقتی از او پرسیدم آیا برنامه‌ای ‌برای بردن این تاکسی به ایران هم دارید گفت: "نه فکر نمی‌کنم. برای اینکه این چیزها برای ما که سال‌هاست از ایران دور هستیم نوستالژی دارد و بعید می‌دانم برای مردم داخل ایران تا این اندازه جالب باشد."

مثل خیلی‌ها خاطرات خوب گذشته برای آقای نیلی جایگاه ویژه‌ای داشت و می‌گفت تمام خاطرات گذشته‌اش در قلبش جای دارند. می‌گفت ۲۳ سال بعد از اولین باری که از ایران خارج شده به ایران بازگشته. اما از نگاه او تهران اصلا عوض نشده بود. بازار همان بازار بود، تاکسی‌‌ها و شلوغی‌ها هم همان.

پروژه بعدی مسعود نیلی ماشین "بی ام و ِ ۲۰۰۲" نارنجی رنگ است که زمانی در ایران جایگاهی خاص بین جوانان آن زمان داشت. باید منتظر شد و دید آیا طرح جدید او نیز به اندازه تاکسی تهران محبوبیت پیدا می‌کند.

 
در گزارش تصویری این صفحه تاکسی نارنجی تهران را در خیابان‌های لندن می‌بینید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

خیلی‌ها عادت دارند به کسانی که با خودشان تفاوت دارند، با نگاهی دیگر بنگرند. این نگاه حتما به معنای تحقیر طرف مقابل نیست و می‌تواند ناشی از کنجکاوی یا شگفتی باشد. یک از گروهی‌هایی که پیوسته در جامعه با چنین نگاهی روبرو می‌شوند "کوتاه قامتان" یا در ادبیات محاوره‌ای "آدم کوچولوها" هستند. آن‌ها نه تنها از این نگاه‌ها خسته شده‌اند، بلکه از تبعیض‌ها و تفاوت‌هایی که در جامعه بین آن‌ها و بلندقامتان نیز گذاشته می‌شود شاکی هستند.

همین نگاه‌ها و تبعیض‌ها بود که یکی از کوتاه قامتان یعنی "حمید ابراهیمی"، متولد ۱۳۵۳، را برآن داشت تا "انجمن کوچولوهای ایرانی" را تاسیس کند. هدف او از این کار افزایش اعتماد به نفس و بالابردن روحیه کوتاه قامتان، رفع مشکلات، گرفتن حقوق شهروندی از دست رفته و افزایش توانمندی این گروه بود. تاسیس این انجمن دستآوردهای مثبت اجتماعی فراوانی داشت مانند جمع شدن این افراد در کنار هم، معرفی توانمندی‌های آن‌ها و استخدام بسیاری از این افراد در مراکز مختلف. از این مهم‌تر آشنایی کوتاه قامتان با یکدیگر که به ازدواج و پیوند آن‌ها انجامید. نکته جالب این که خود آقای ابراهیمی با یک خانم بلند قامت ازدواج کرده و کیمیا دختر ۱۲ساله او هم بلند قد است.

حمید ابراهیمی پس از دو سال و نیم تلاش موفق شد مجوز انجمن کوچولوهای ایرانی را در اسفند ۱۳۸۷ دریافت کند و این انجمن فعالیت خود را به طور رسمی از اول اردیبهشت ۱۳۸۸شروع کرد. از همین رو٬ روز اول اردیبهشت به عنوان سالروز تاسیس انجمن جشن گرفته می‌شود.

وارد دفتر انجمن که می‌شوید همه چیز ساده است. از آنجا که این دفتر را یکی از مردمان نیکوکار در اختیار انجمن گذاشته و بودجه‌ای هم برای خرید وسایل جدید وجود ندارد، تمام وسایل از جمله میز و صندلی موجود در این ساختمان برای افراد بلندقامت است و استفاده از آن‌ها برای اعضای انجمن کمی مشکل است.

در هر حال این "کوتاه قامتان بلندهمت" هدف‌هایی والای خود را دنبال می‌کنند. مانند برگزاری اردوهای تفریحی، نمایشگاه عکس، شرکت در همایش‌ها و سمینارهای مختلف و همکاری با نهادهای مردمی یا ان جی او های دیگر. آن‌ها همچنین تیم فوتبال ویژه کوتاه قامتان را تشکیل داده‌اند و در مسابقات فوتبال شرکت می‌کنند.

در حال حاضر انجمن کوچولوهای ایرانی بیش از ۴۰۰ عضو دارد که حدود ۶۰ درصد را مردان تشکیل می‌دهند. گرچه به دلیل مشکلات مالی این انجمن نتوانسته به خوبی خود را در شهرستان‌ها معرفی کند اما اعضایی نیز از شهرستان‌ها دارد.

بزرگترین آرزوی ابراهیمی و دوستانش در این انجمن این است که مسئولان و مردم با مشکلات و معضلات کوتاه قامتان آشنا شوند و آن‌ها بتواند حقوق شهروندی مساوی با بلندقامتان بهره‌مند شوند. برای نمونه ابراهیمی به داشتن گواهینامه رانندگی و حق رانندگی اشاره می‌کند که تا چند سال پیش کوتاه قامتان از آن بی‌بهره بودند. با تلاش و پی‌گیری این انجمن بود که به آن‌ها نیز اجازه داده شد تا در آزمون‌های گواهینامه رانندگی شرکت کرده و این حق شهروندی را به دست آورند. نمونه دیگر فرصت‌های شغلی مانند تدریس در آموزش و پرورش و استخدام در اداره‌ها و شرکت‌های خصوصی و دولتی است که در بسیار از موارد به خاطر شرایط فیزیکی این افراد نادیده گرفته می‌شود. مشکلات بسیاری برای کوتاه قامتان وجود دارد که یکی از این مشکلات دشواری معابر و اماکن عمومی است که برای این شهروندان مناسب‌سازی نشده است. انجمن می‌کوشد تا با تلاش خود این مشکلات را برطرف کند؛ از جمله  سعی دارد تا با ایجاد ارتباط با انجمن‌های مشابه بین‌المللی و تبادل اطلاعات با این مراکز از تجربیات آن‌ها بهره بگیرد و به نحو موثرتری به اعضای خود کمک کند.

در گزارش تصویری این صفحه حمید ابراهیمی از چگونگی شکل‌گیری، مشکلات و دستآوردهای انجمن کوچولوهای ایرانی می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

صد و پانزده سال پیش٬ یعنی در سال ۱۲۷۶خورشیدی٬ در روستای یوش پسری به دنیا آمد که بنیاد شعر فارسی را دگرگون کرد.

گرچه او بیش از نیم قرن پیش یعنی در سال ۱۳۳۸درگذشت اما ارزش و ارج تأثیر او بر شعر فارسی با‌ گذشت زمان بیشتر شد و نه کمتر. اگر هم روزی در میان شاعرانٍ پس از او کسانی سر برآورند که شعرشان بر شعر نیما پیشی گیرد٬ باز هم از اهمیت کار نیما در پیشگامی‌اش کاسته نخواهد شد٬ بلکه بر اهمیت او افزوده می‌شود که مایه آمدن و ظهور چنین شاعرانی شد. همان‌گونه که سر برآوردن شاعرانی چون فردوسی و مولوی و سعدی و حافظ از ارج رودکی نکاست. در این زمانه هم گرچه پس از نیما کسانی مانند اخوان و شاملو و فروغ و سپهری آمده‌اند که از نگاه فنون شعری٬ حس زمان٬ شیوایی بیان و چیرگی بر زبان برجسته‌اند٬ اما همه اینها بر اهمیت پیشگامی نیما افزوده است چرا که اگر نیما نمی‌آمد٬ این شاعران با این ویژگی‌ها نمی‌بودند.

از همین رو هنوز هر کتابی که در زمینه شعر و شاعری منتشر می‌شود بر این اهمیت پیشگامی نیما تأکید دارد. ضیاء موحد٬ ناقد و شاعر٬ در کتاب "دیروز و امروز شعر فارسی" که دو سال پیش درآمد٬ نقش نیما یوشیج و صادق هدایت را به عنوان پیشگامان شعر نو و داستان‌نویسی فارسی مقایسه کرده می‌نویسد: زمانی می‌گفتند نیما شاعر شاعران است و این ذمی بود شبیه به مدح. منظور از شاعر شاعران این بود که شعر نیما از فهم عامه مردم به دور است و تنها شاعران حرفه‌ای آن را می‌فهمند. در واقع هم٬ شعر نیما خوانندگان کمتری داشت. اما هر چه زمان گذشت شعر نیما را بیشتر می‌خواندیم و شعر اغلب آن پیروان را کمتر. اگر معیار توفیق دفتر شعری مراجعه مکرر به آن و بارها اندیشیدن در آن باشد نیما از موفق‌ترین شاعران ماست.

خود نیما، بر این نقش و پیشگامی خود آگاهی داشت و در سال ۱۳۱۵، پس از سرودن منظومه‌اش به نام "افسانه" و یک سال پیش از انتشار سروده‌اش "ققنوس"٬ که برخی آن را اولین شعر نو فارسی می‌دانند٬ در نامه‌ای به صادق هدایت نوشت: کاری که تو در نثر انجام داده‌ای من در نظم کلمات خشن و سَقَط انجام داده‌ام که به نتیجه زحمت آنها را رام کرده‌ام. اما در این کار من مخالفت زیاد است. زیرا دیوار پوسیده هنوز جلو راه است و سوسک‌ها بالا می‌روند و ضجه می‌کشند.

کاظم سادات اشکوری٬ که خود شاعری نیمایی است همین چند ماه پیش در گفتگویی در باره شعر گفت: اگر نیما را آغازگر سبکی نو در شعر فارسی بدانیم، دیگران، به یک معنی، ادامه‌دهنده راه او هستند و هر یک با ویژگی‌های زبانی خویش. این گفته‌ها نشان می‌دهد که  نیما طرحی نو در شعر در انداخت که همچنان همه به راه او می‌روند.  

در واقع کاری که نیما با شعر فارسی کرد٬ بیشتر از ایجاد سبک تازه مثل گرویدن از سبک خراسانی به سبک عراقی بود. او شعر فارسی را از بنیاد متحول و دگرگون کرد و نوآوری‌هایی در آن پدید آورد که پیش از آن سابقه نداشت. او پایه شعر دیگری را گذاشت و بر آن استمرار ورزید تا استوار شد. و چنان که در کتاب "از صبا تا نیما" آمده: نیما قالب‌های کهن را شکست و فرو ریخت و تحول اساسی و ریشه‌داری پدید آورد که راه شعر فارسی را از گذشته آن جدا کرد.

نیما تنها برداشت ما را از شعر فارسی دگرگون نکرد بلکه تصویر هزارساله ما را هم از شاعر تغییر داد. چنان که یکی از روزنامه‌نویسان نوشته است "او نخستین شاعری است که تلقی و دریافت مردم را از شاعر  به عنوان موجودی مفلوک، زردروی، سازشکار، زینت مجالس و مدیحه‌سرا  دگرگون کرد". چرا که  نیما زودتر از هر کسی دریافته بود که هر زمانی دستاورد ویژه خود را دارد. و از همین رو٬ او بر شعر٬ رنگ زندگی عصر خود را زد. و  به تعبیری نیما "شعر تندرست" را به ادبیات ما عرضه کرد که از طبیعت زندگی حکایت می‌کند و "برای نخستین‌بار با صراحتی دلیرانه تأکید کرد که هیچ سنت و آئینی سر به مهر و جاودانه نیست". و با این تأکید، نه تنها به بدعت خود در کندن بنیان موریانه خورده شعر کهن حقانیت بخشید؛ بلکه مبشر بدعت‌گذاری و سنت‌شکنی مداومی هم شد. زیرا "نو کردن شعر، تنها شکستن قید و بند عروض و قافیه نبود بلکه نوکردن روابط شاعر با اشیاء بود". و این گام بسیار بزرگی بود که نیما یوشیج برداشت و با آن  شعر فارسی را از نو زنده کرد.

 
نمایش تصویری این صفحه با صدای احمد شاملو و شعر "خانه‌ام ابری است" از نیما یوشیج با عکس‌هایی از یوش زادگاه و خانه نیما در پاییز امسال، ساخته گلریز فرمانی است. موسیقی استفاده شده در نمایش تصویری ساخته "فریدون شهبازیان" است. 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مجید چیت‌ساز

سنگ‌تراشی و مجسمه‌سازی با سنگ در ایران قدمتی چندهزار ساله دارد. از نقش‌های تاق بستان گرفته تا مجسمه‌های کوه بیستون و دیگر مکان‌های باستانی تا  دیوارها و سرستون‌های تخت‌جمشید‫.‬ این هنر اما پس از آمدن اسلام به ایران به فراموشی سپرده شد و بسیاری از مجسمه‌ها نابود شدند‫.‬ پس از آشنایی ایرانیان با غرب در قرن گذشته مجسمه‌سازی بار دیگر رونق یافت و کسانی مانند "استاد ابوالحسن صدیقی" مجسمه‌های ماندگاری از سنگ به یادگار گذاشتند مانند مجسمه زیبای فردوسی‫.‬

در سال‌های اخیر بار دیگر توجه به مجسمه‌سازی و بویژه ساختن مجسمه از سنگ بیشتر شده و اخیرا در نزدیکی تهران  و در جاده تهران به قم  یک مجسمه‌ساز از استادان ایتالیایی به نام "لوکا مارووینو"(luca Marovino) به همراه ۱۶ هنر جوی ایرانی به همت گالری آریا در کارخانه سنگ سبا مشغول تمرین برای ساختن مجسمه از سنگ بوده‌اند‫.‬
 
با استاد و دانشجوهایش راهی کارخانه می‌شویم، بچه ها به رختکن می‌روند و پس از بازگشت، کلاس شروع می‌شود. شروع کارگاه به پرسش و پاسخ هنرجوها و لوکا اختصاص دارد. زخم‌ها و چسب زخم‌ها روی دست‌های هنرجوها خودنمایی می‌کنند. یادگاری‌هایی برای یادگیری.
 
پیش از شروع کلاس گشتی در محوطه کارگاه می‌زنیم. برخی کارها خوب پیش رفته‌اند و برخی دیگر هنوز شکل و شمایلشان در زیر لایه‌های سنگ پنهان مانده است. جرثقیل، عقب و جلو می‌رود و قطعات بزرگ سنگ را با نظر هنرجوها این رو و آن رو کرده و می‌چرخاند. بلند شدن صدای سنگ جت‌ها و دیگر ابزارها  و به هوا رفتن گرد و غبار حکایت از آغاز کار عملی مجسمه‌سازها دارد.  جدال هنرجوها با سنگ‌ دیدنی و طاقت‌فرساست. روح می‌دمند به قطعات سخت و حجم سرد.
 
لوکا مارووینو، مدرس این کارگاه دوازده روزه مجسمه‌سازی، برنده سه جایزه در سمپوزیوم‌های کره جنوبی، فرانسه و تهران است. او همچنین در کشورهای لهستان، آلمان، انگلستان و فرانسه دارای نمایشگاه انفرادی مجسمه بوده و حالا هم استاد دانشگاه هنرهای زیبای و مدرس تخصصی مجسمه‌سازی با سنگ است. استاد ایتالیایی در میان کارهای شاگردانش قدم می‌زند و با دقت به کار هنرجوها نظارت می‌کند. گاهی قلم برمی‌دارد و طرح می‌زند؛ گاهی دستگاه تراش برمی‌دارد و می‌تراشد و همانند دانشجوها با اشتیاق و بدون خستگی کار می‌کند.
 
آریا اقبال، مدیر گالری آریا و مجری کارگاه، درباره این برنامه می‌گوید: "انگیزۀ برپایی این کارگاه، نبود مراکز آموزش آکادمیک و همچنین نبود کارگاه‌های تخصصی مجسمه‌سازی با سنگ و آشنا نبودن مجسمه‌سازان ایرانی با سنگ است". به گفته وی اهمیت برپایی این کارگاه تخصصی در این است که فقدان تجربه مجسمه‌سازی با سنگ، موانع بسیاری را بر سر راه هنرمند قرار می‌دهد. اقبال در ادامه، دستیابی به طرح‌های سنگی مورد نظر هنرمند، دشواری حمل و نقل، لزوم برخورداری از فضای کارگاهی مناسب و تجهیزات لازم را از جمله  موانع پرداختن به مجسمه‌سازی با سنگ عنوان می‌کند و از کمک‌های کارخانه سنگ سبا برای رفع مشکلات در برگزاری کارگاه تقدیر می‌کند.
 
نیمه نخست کار به پایان می‌رسد. تابش آفتاب، تند و تیز است و به نیمه یک روز گرم پاییزی می‌رسیم که دستگاه‌های برش و صیقل خاموش می‌شوند. آنقدر برسر و صورت هنرجوهای جوان خاک نشسته که انگار در عرض همین چند ساعت سال‌ها پیر شده‌اند.
 
لوکا از آمدن به ایران و انرژی و خستگی‌ناپذیری شاگردانش خوشحال است و از حضورش در نخستین سمپوزیم مجسمه‌سازی می‌گوید وهمچنین اثر برگزیده‌اش که حالا روبروی تئاتر شهر نصب شده است. با مجسمه‌سازی ایران ناآشناست و دوست دارد بازهم به ایران بیاید.
 
بعد از ناهار دوباره شروع می‌کنند. کم کم فیگورها و طرح‌ها در حال جان گرفتن‌ هستند. ریزه‌کاری طرح‌ها مانده است و ادامه کارها به روزهای پایانی کارگاه موکول می‌شود. مجسمه‌هایی که قرار است میهمان دائمی باغ مجسمه هنرجویان کارگاه باشند و در معرض دید عموم قرار بگیرند.
 
در گزارش تصویری این صفحه، یک روز از کارگاه مجسمه‌سازی لوکا مارووینو و هنرجویانش را از نزدیک مشاهده می‌کنیم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

تیرماه امسال سازمان تربیتى، علمى و فرهنگى ملل متحد (یونسکو)، برج قابوس در شهر گنبد کاووس را برابر کنوانسیون ۱۹۷۲ یونسکو ناظر بر "حمایت از میراث فرهنگى و طبیعى جهان " به ثبت جهانی رساند.

این اثر که اکنون ۱۰۰۶ سال عمر دارد، یادگاری است از قابوس بن وشمگیر، یکی از امیران سلسله آل زیار.

آل زیار از خانواده‌های قدیمی گیلان بودند که در سده دهم میلادی در صحنه سیاسی ایران ظاهر شدند و بر بخش‌هایی از صفحات شمالی کشور، خصوصا گیلان و مازندران حکم راندند. قلمرو آنان در اوج قدرتشان تا ری و قزوین و همدان و اصفهان نیز پیش می‌رفت اما به تدریج در مصاف با رقیبان دیگر، یعنی سامانیان و آل بویه و غزنویان ناگزیر شدند که به ایالت گرگان بسنده کنند؛ آن هم نه به صورت مستقل بلکه به صورت دست‌نشانده حکومت‌های دیگر. دوره زمامداری آنان از ۹۲۷ تا ۱۰۹۰ میلادی به طول انجامید.

قابوس بن وشمگیر، بانی برج قابوس، چهارمین امیر سلسله آل زیار است. او در تاریخ ایران دو چهره متفاوت دارد: در عرصه سیاست، مردی بود کژخلق و کینه‌توز که بر زیردستانش سخت می‌گرفت و آنان را به اندک سوء‌ظنی کیفر می‌داد. مزاج سیاسی‌اش هم متلوّن بود؛ چندان که در کشاکش میان سامانیان و آل بویه مرتبا جا عوض می‌کرد و هر روز با یکی از درِ سازش درمی‌آمد. در مقابل خلفای عباسی نیز همین رویه داشت؛ در آغاز کار، دشمن عباسیان بود اما رفته رفته با ایشان به سازش رسید و اسباب رنجش طوایف گیل و دیلم را فراهم آورد.

نهایتا سران سپاه بر او شوریدند و پس از خلع و توقیف، فرزندش منوچهر را به تخت نشاندند. واپسین سال‌های زندگی این امیر زیاری در تبعید گذشت تا سرانجام از سرما تلف شد. برخی نیز گفته‌اند که پنهانی به دست مخالفانش کشته شد. و این به سال ۹۶۷ میلادی (۴۰۳ ه.ق) بود.

قابوس در سپهر فرهنگ اما، مقامی ارجمند داشت. بی‌شک در شعر و ادب از سرآمدان زمان خود بود؛ چندان که هم به فارسی دری و هم به عربی اشعار فصیح می‌گفت. خطش چنان خوش بود که وقتی صاحب بن عبّاد، وزیر دانشمند آل بویه آن را دید، از سر اعجاب گفت: این خط قابوس است یا پر طاووس؟

دربارش همواره جایگاه شاعران و ادیبان و دانشمندان بود. ابوریحان بیرونی از جمله کسانی بود که مدتی را در درگاه قابوس به سرآورد و کتاب "آثارالباقیه عن القرون الخالیه" (آثار برجای مانده از سده‌های گذشته) را به او پیشکش کرد. ابن سینا، فیلسوف شیعه مذهب هم که از تعقیب سلطان محمود غزنوی – دشمن فیلسوفان و شیعیان – می‌گریخت، رو به درگاه قابوس آورد اما زمانی به گرگان رسید که او درگذشته بود.

همه این‌ها، قابوس را برازنده لقب شمس‌المعالی (آفتاب بلندی‌ها) می‌ساخت که از جانب خلیفه عباسی به وی اعطا شد. این ویژگی بعدها در نواده او کیکاووس بن اسکندر بن قابوس، ملقب به عنصرالمعالی نیز متبلور شد. او که همچون پدر بزرگ خود اهل فرهنگ و ادب بود، مجموعه پندهای خویش به فرزندش گیلانشاه را در کتابی به نام قابوس‌نامه گرد آورد. این کتاب به عنوان یکی از نمونه‌های برجسته نثر فارسی در سده پنجم هجری قمری بازتابنده نگاه سیاستمداران ایرانی به شیوه مطلوب حکمرانی و تلقی آنان از مفهوم عدل و انصاف است.

یادگار بزرگی که از قابوس بن وشمگیر به ما رسیده، برج معروف او در شهر گنبد کاووس است. البته قابوس برج خود را در شهر جرجان (معرّب گرگان) ساخت اما بعدها که این شهر از میان رفت، نام گرگان به شهر استرآباد اطلاق شد. به همین سبب در سال ۱۳۰۵ خورشیدی که شهر جدیدی در محل گرگان قدیم شکل گرفت، آن را به احترام قابوس، گنبد کاووس نامیدند.

برخی چنین پنداشته‌اند که برج قابوس، آرامگاه قابوس بن وشمگیر است یا دست کم برای چنین منظوری ساخته شده. اما کتیبه برج، آن را "قصر عالی" معرفی می‌کند و در کاوش‌های باستان شناسی نیز هیچ قبری در آن‌جا‌به دست نیامده است. از این رو گمان می‌رود که این برج یک بنای یادمانی با کاربرد میل راهنما بوده است.

برج قابوس با آجر و گچ به صورت یک استوانه مدور با ده ترک ساخته شده و مقطع آن به صورت یک ستاره ۱۰ پر است. بر فرازش نیز یک گنبد مخروطی شکل قرار دارد. ارتفاع برج از پی بنا تا نوک گنبد ۶۲.۶۶ متر است.

کتیبه‌های برج قابوس که تقریبا همه دانسته‌های ما درباره این اثر سترگ را تشکیل می‌دهند، با خط کوفی بنایی در بدنه بنا و در قاب‌های مستطیل نوشته شده‌اند. یک ردیف کتیبه درست زیر گنبد قرار دارد و ردیف دیگر با همان عبارات و به همان شکل در یک سوم پایینی برج جای گرفته است. این کتیبه‌ها از بالای ورودی برج آغاز می‌شوند و عباراتشان چنین است:

۱- بسم الله الرحمن الرحیم
۲- هذالقصرالعالی
۳- للامیر شمس‌المعالی
۴- امیر ابن الامیر
۵- قابوس بن وشمگیر
۶- امر ببنائه فی حیاته
۷- سنة سبع و تسعین
۸- و ثلثمائة قمریه
۹- و سنة خمس و سبعین
۱۰ـ و ثلثمائة (شمسیه)
 
بدین ترتیب روشن می‌شود که برج قابوس در سال ۳۹۷ هجری قمری و ۳۷۵ خورشیدی ساخته شده است. با این توضیح که این سال خورشیدی، مطابق تقویم یزدگردی است و اگر بخواهیم با تقویم امروزی، یعنی تقویم هجری شمسی بسنجیم، سال ساخت برج ۳۸۵ خورشیدی برابر با ۱۰۰۶ میلادی است.
 
نمایش تصویری این صفحه به معرفی پیشینه و زوایای مختلف برج قابوس اختصاص دارد.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

*جدید آنلاین: خاطره پروانه، آوازخوان و ردیف دان پیش کسوت موسیقى ایرانى، پانزده آبان ماه ۱۳۸۷ در هفتاد و هشت سالگى در تهران درگذشت.

در این صفحه به یاد او نوشته‌هایى داریم از دو همکار هنرمندش: ارفع اطرائى، نوازنده سنتور، استاد دانشگاه و پژوهشگر موسیقی، و نوشین عقیقى، سرپرست گروه یاوران و نوازنده دف در گروه یاران. شوکا صحرائى هم گزارش مصورى فراهم کرده که در آن خانم افلیا پرتو، نوازنده سرشناس پیانو، و آقایان حمید و بیژن اسکندانى، فرزندان خاطره پروانه، درباره او سخن مى‌گویند.

یکى از تصنیف‌هاى خاطره پروانه را نیز می‌توانید در همین صفحه بشنوید.

 

الگوهاى تکرار ناشدنى
ارفع اطرائى
 
خاطره پروانه، تنها زن خواننده  رسمی در ارکستر استاد ابوالحسن صبا تا آذر ماه ۱۳۳۶ شمسی بوده و حدود یازده ماه بعد از فوت استاد صبا ( آبان ماه ۱۳۳۷)، که برای اولین بار تلویزیون در تهران افتتاح شد، همچنان اولین بانوی آواز خوان با ارکستر تغییر وضعیت داده شده استاد صبا به رهبری و آهنگ سازی استاد حسین دهلوی در تلویزیون بود.
 
در سال‌های مفید و سنین شکوفایی صدای خانم خاطره (۱۳۵۷ــ ۱۳۳۶شمسی) ضبط برنامه‌ها روی کاست و سی دی معمول نبود و آثار ممتاز، مشکل و فراوانی که به آهنگ‌سازی اساتید دهلوی و فرامرز پایور اجرا می‌شد بیشتر به صورت زنده بود و ضبط و ثبتى از آنها نیست.
 
زنگ صدای خانم خاطره، نزد صاحبان فن، صدای هیچ خوانندۀ قبل و بعد از او را تداعی نمی‌کرد و خاص خودش بود، و غلت‌ها و تحریرهایی که بیان‌گر تکنیک و آموخته‌های صحیح او بود، روان و بدون تصنعى بودن از حنجرۀ او جاری مى‌شد.
 
خاطره پروانه به تلفظ صحیح اشعار و معنی آن‌ها و تلفیق شعر و موسیقی حساسیت خاصی داشت که حاصل مطالعات همیشگی و جانبی او بود. می‌توان گفت خانم خاطره ضمن تسلط به ردیف موسیقی ایرانی، حس شنوایی بسیار حساسی داشت و قطعات را بدون کمترین ناکوکی اجرا می‌کرد و در اجرای ریتم‌های آهنگ‌های مشکل استعداد فوق العاده‌ای از خود نشان می‌داد. (سرود گل استاد دهلوی، ماهورهای استاد پایور)
 
تمرکز و تحقیق و شاید تعصب بر روی اجرای خوانندگان قدیمی، سبب شده بود که خانم خاطره نیز فاصله چهارم درست را معتدل شده اجرا می‌کرد و ناآگاهان آن را ناکوک می‌پنداشتند، در حالی که ذات موسیقی ایرانی چنین ایجاب می‌کند.
 
خاطره پروانه در کار آموزش ردیف به شاگردانش سخاوتمندانه عمل مى‌کرد و مهربانی و تواضع خاص ایشان زبان زد همگان است.
 
خانم خاطره به دلیل تجربه سال‌ها اجرای برنامه‌های زنده در تلویزیون و صحنه‌های رسمی کشور و تمامی شهرستان‌های ایران و اکثر کشورهای دنیا، تبحر و توانایی چشمگیری در صحنه داشت و در برقراری ارتباط بین بیننده و صحنه استاد بود و همیشه با آراسته‌ترین وضعیت آماده رویارویی با مخاطبین خود بود.
 
در ۵۱ سال همکاری و دوستی صمیمانه از او بسیار آموخته‌ام. الگوهایی که شاید هرگز تکرار نشوند.
 
 
تصنیف بهارعشق، با صدای خاطره پروانه
برداشتی شخصی از خاطره پروانه
نوشین عقیقى
 
برای باور پرواز پروانه به کدام خاطره بیاویزم که در خاموشی شمع‌ها یارای دیدنم نیست و پژمردگی اطلسی‌ها در باغچۀ آتش گرفتۀ دل آزارم می‌دهد. وقتی صدای شفاف قناری در بغض زرد تنهایی می‌شکند به کدام بهانه برای بهار منتظر بمانم که پاییز همۀ فصل‌هایم را در خود جای داده است.
 
بزرگ بود به اندازه حجم یک قصیدۀ عاشقانه. و در نگاهش همیشه رطوبت باران به چشم می‌خورد. و در خنده‌هایش طراوت کودکی جاری بود و دست‌هایش همیشه رنگ مهربانی داشت.
 
اصیل بود و نجابت خاتون قصه‌ها را داشت... خاطره را می‌گویم (خاطره پروانه) بانویی که مثل یک دایرةالمعارف، پاسخ گوی همۀ سوالاتم بود و چتر مهربان حمایتش همیشه بر سرم.
 
تصویری که از او داشتم از دوران بچگی و نوجوانیم بود و بعد دوباره دیدنش را حدود ده سال پیش به یاد می‌آورم. اجرایی به مناسبت بزرگداشت استاد پایور در تالار وحدت بر پا بود و من به عنوان نوازنده دف در گروه خجسته حضور داشتم. در زمان خروج از تالار بانوی مهربانی را دیدم که به سویم آمد و با لبخندی که همیشه به یادم مانده است از من تعریف کرد و گفت :"من خاطره پروانه هستم و از شما خیلی خوشم آمده."
 
لحظاتی نگاهش کردم تصویری که در ذهنم داشتم با تصویر آن زمان فاصله‌ای دور داشت اما نگاه و گونه‌های زیبایش همه چیز را برایم تداعی کرد. گفتم، دنیا چقدر کوچک است و صورت زیبایش را بوسیدم . دو روز بعد نازنین دیگری که الان همۀ امید من است (خانم افلیا پرتو) به من تلفن زد و مرا به گروه یاران دعوت کرد.
 
سر از پا نشناختم، با اشتیاق و عشق به سویشان پرواز کردم و افتخار شاگردی این دو عزیز را پیدا کردم. همیشه گفته‌ام و باز هم می‌گویم که این بهترین و بزرگ‌ترین اتفاق زندگی من بود. شیوه کار با این دو عزیز متفاوت بود با آنچه که من می‌شناختم. در محضر آنان بسیار آموختم.
 
خاطره پروانه با ترانه‌ها عشق بازی می‌کرد. شعر را با تمام وجودش احساس می‌کرد، در ملودی‌ها غرق می‌شد و با هر فراز و فرود زندگی را دور می‌زد. در انتخاب تصانیف و قطعات آوازی بسیار وسواس به خرج می‌داد. در زمان تمرین و اجرای روی صحنه، تفاوتی احساس نمی‌شد.
 
ملاحت و طنازی خود را در بزم خصوصی مان و جمع رسمی کنسرت به یک اندازه رعایت می‌کرد. هیچ وقت تمرین‌هایمان خسته کننده نبود. با غم ترانه‌ها اشک می‌ریختیم و با شاد بودن آن به وجد می‌آمدیم. استادی منحصر به فرد در روی صحنه و تسلط بر بیش از هزار نفر تماشاگر از هنرهای دیگرش بود. همه خاطره را دوست داشتند و با عشق به دیدارش می‌آمدند.
 
او قادر بود تمام ردیف‌های آوازی را با مهارت اجرا کند و خود صاحب سبک در موسیقی سنتی و ملی بود. در هر کنسرت سعی می‌کرد برای سلیقه‌های مختلف یک مجموعه بسازد برای کسانی که به ردیف و آواز علاقه‌مند بودند، برای کسانی که موسیقی جدی را دوست داشتند، برای کسانی که موسیقی لطیف و عاشقانه را پیگیر بودند و برای کسانی که موسیقی شاد را می‌پسندیدند. همه خوشحال و راضی از سالن بیرون می‌رفتند.
 
آداب صحنه یکی دیگر از چیزهایی بود که خاطره پروانه به آن اهمیت می‌داد. او برای مخاطب خود ارزش و احترام قائل بود و با بهترین لباس و بهترین آرایش به روی صحنه می‌رفت. خاطره پروانه، بانوی آواز ایران، هنرمند محبوب و انسانی والا بود.
 
جایش خیلی خالی است و یادش همیشه معطر خواهد ماند.
روانش شاد باد.
 
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.