Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

فرانک کیاسرایی

ترکیه تنها کشوری است در غرب آسیا که پُر است از جهانگرد. داشتن ساحل‌های بسیار در کنار دریای سیاه و اژه و مدیترانه و هتل‌های مناسب و غذاهای خوب و از همه مهمتر مناظر زیبا و آثار باستانی یونانی و رومی و عثمانی بر هجوم توریست‌ها از همه کشورها به سوی ترکیه افزوده است. در واقع در این سال‌ها که جنجال‌های بی‌پایان سیاسی بیشتر خاورمیانه را در برگرفته ترکیه تنها کشوری است که بدون داشتن نفت به اقتصاد خود رونق داده و صنایع خود از جمله توریزم را پیش برده است. بسیاری از شهرهای ترکیه اکنون زبان‌زد مردمی شده‌اند که همه‌ساله از اقصی نقاط دنیا به ترکیه می‌روند. اگر در قدیم نام استانبول و آنقره یا آنکارا و بورسا و قونیه بیشتر شناخته شده بود، امروزه نام‌هایی مانند بدروم٬ آنتالیا٬ اسکندرون٬ ازمیر و بسیاری دیگر ورد زبان‌هایند.

ما پس از دیدن بدروم به طرف ازمیر رفتیم. شهری که در کتاب مقدس به "اسمیرنه" معروف است و در تاریخ یونان و روم برای خود به عنوان یکی از شهرهای قدیمی تاریخی جایگاه ویژه‌ای دارد. تا سال ۱۹۳۰ این شهر به همان نام قدیمی یونانی‌اش "اسمیرنه" خوانده می‌شد. اکنون ازمیر سومین شهر بزرگ ترکیه محسوب می‌شود و نزدیک به سه میلیون نفر هم جمعیت دارد.

برای رفتن به شهر "ازمیر" از شهر "بُدروم" مسافتی حدود ۲۵۰ کیلومتر را باید طی می‌کردیم. برای طی‌کردن این مسافت، حدود دو ساعت و نیم زمان نیاز بود که در ۵ ساعت آن را طی کردیم. جاده‌ای کوهستانی و با منظره‌های بسیار زیبا و هوایی بسیار خشک و گرم. جاده پر پیچ و خم ازمیر با کوه‌ها و دره‌های اطرافش جاده قزوین به رشت را بخاطرم می‌آورد. رستوران‌های بین راه با فضایی سبز، حوضی در وسط، تخت‌های فرش شده با پشتی‌های سنتی، بوی کباب و صدای خروس و با مردمانی خوش‌رو که نه ما زبان آنها می‌فهمیدیم و نه آنها زبان ما را، فقط با بیان کلماتی که بین زبان ما و آنها مشترک بود با هم مکالمه می‌کردیم و همدیگر را می‌فهمیدیم.

یکی از میدان‌های شهر ازمیر، میدان "ساعت کوناک" است، میدانی با کبوتران بسیار و برج ساعت که سمبل شهر ازمیر است. در قسمتی از این میدان،  بازار سنتی "کِمِرآلتی" قرار گرفته که مسافران را به تماشا دعوت می‌کند. خیابان اصلی ازمیر خیابان آتاتورک است که ساکنین و توریست‌ها همیشه در آنجا در حال رفت و آمد هستند.

چیزی که در کل برایم خیلی جالب بود، ندانستن زبان انگلیسی در بین مردم بود. ترکیه کشوری است توریستی اما مردمان آن حتا برای اینکه بفهمند اهل چه کشوری هستیم فقط اسم کشور را بر زبان می‌آ‌وردند و وقتی می‌گفتیم ایرانی هستیم کمتر درباره همسایه‌شان اطلاعات داشتند و فکر می‌کردند که زبان ما عربی است. 

 
گزارش تصویری  این صفحه روایتی است از سفری کوتاه  به ازمیر و آنچه در بازار این شهر دیدم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمر سعیدی

در شهرهای شمالی ایران، کاشت برنج در اردیبهشت ماه صورت می‌گیرد و ماه مرداد با گرمای شرجی و طاقت‌فرسایی که دارد موسم رسیدن برنج‌ها و خوشه دادن آنهاست. وقتی خوشه‌های بوته گیاه برنج، طلایی شدند و رنگ برگ‌ها و ساقه‌ها نیز به زردی گرایید ماه درو آغاز می‌شود.

درو برنج در استان گیلان در شهریورماه آغاز می‌شود و با توجه به وسعت زمین‌ها و زودرس یا دیررس بودن محصول، کم و بیش یک‌ماه به طول می‌انجامد. کشاورزان گیلانی در حالی به استقبال پاییز می‌روند که زمین‌های خود را درو کرده و محصول آن‌ سال را در کیسه‌های بزرگ به کارخانجات برنج‌کوبی فرستاده‌اند.

خوشه برنج نیز به خوشه گندم شباهت دارد. سبوس و پوسته‌ای دور دانه سفید برنج را گرفته که محلی‌ها اصطلاحاً به این دانه "جو" می‌گویند.

در زمان رسیدن برنج‌ دمای هوا به شدت بالا می‌رود و زمین تب‌دار می‌شود. در این هنگام است که برنج‌کاران دست به‌کار می‌شوند تا علی‌رغم گرمای طاقت‌فرسا، کار درو را آغاز کنند. آنها در دو مرحله صبح و عصر کار می‌کنند. صبح زود از ساعت ۸ در حالی‌که لباس‌های آستین‌دار بر تن و کلاه‌های حصیری بر سر دارند تا خود را از تیغ آفتاب حفظ کنند با داس مخصوصی که در گویش خود به آن "داره" می‌گویند روانه زمین‌های کشاورزی می‌شوند.

کار را مردان و زنان با هم انجام می‌دهند. سخت بودن کار دلیلی نمی‌شود که زنان این خطه دوشادوش مردانِ خود بر سرِ زمین حاضر نشوند.

هر قطعه زمین کشاورزی با مرزبندی‌هایی از زمین کناری مشخص می‌شود. این مرزها که در گویش محلی به آنها "بیجار مرز" گفته می‌شود از گِل فشرده ساخته می‌شوند و حدود ۳۰ سانتی‌متر ارتفاع دارند. کار مرزها علاوه بر متمایز کردن آن بخش از زمین، این است که در ابتدای زمان کاشت برنج بتوانند آب را در قطعه زمین حفظ کنند چرا که پای گیاه برنج باید پر از آب باشد تا به خوبی رشد کند و برسد. وقتی بوته شروع به رسیدن و زرد شدن کرد آب را می‌بندند تا زمین خشک شود و برای درو برنج‌ بتوانند وارد شالیزار شوند.

در هنگام درو، کشاورزان بوته‌ها را از قسمت ساقه با دست چپ می‌گیرند و با داسی که در دست راست‌شان قرار دارد ساقه‌ها را از بوته قطع می‌کنند. سپس با بند‌ی که از ساقه خشک همان گیاه، تهیه شده است دسته برنج را می‌بندند و آن ‌را به صورت خوابیده بر روی پایه ساقه بریده شده قرار می‌دهند و به همین ترتیب سراغ بوته کناری می‌روند. کشاورزان به این مرحله بریدن برنج در گویش گیلکی"برنج واوینی" یا  "برنج بینی" می‌گویند.

ساقه‌های بریده شده در شالیزار به حال خود رها می‌شوند تا حداقل یک‌روز آفتاب بر آنها بتابد و به طور کامل خشک‌شان کند. سپس کشاورزان بازمی‌گردند تا دسته‌های برنج ‌را جمع‌آوری کنند. آنها چندین دسته را با هم جمع می‌کنند و به کمک بندهایی که از گیاهان خشک به هم تابانده‌اند و "گره" نام دارد ساقه‌های برنج را در دسته‌های بزرگ‌تر بسته و بر پشت اسب یا به کمک یدک‌کشِ وسیله‌ای موتوری به نام "تیلر" آنها را از سطح زمین جمع‌آوری کرده و به مکان‌های دیگر منتقل می‌کنند.

کارها به طور کلی گروهی است و زن و مرد با یاری و مساعدت یکدیگر کار را انجام می‌دهند. همسایگان به هم کمک می‌کنند و این کمک کردن را "یاوری" می‌نامند. کشاورزانی که "یاور" گرفته‌اند پس از اینکه کارهای زمین خود را تمام کردند برای پس دادن "یاوری" به کمک دیگر همسایگان می‌روند.

آنها در هنگام کار سخت، زمانی را نیز به استراحت و صرف وعده‌های غذایی اختصاص می‌دهند. در حدود ساعت ۹ و ۱۰ صبح همه کشاورزان از زمین بیرون می‌آیند تا میان‌وعده صبحگاهی خود را که به آن "قن‌ناهار" می‌گویند صرف کنند. سپس برای ناهار و استراحت، کار را تعطیل می‌کنند.

در ساعات پس از ظهر نیز به سر زمین برمی‌گردند و تا ساعت ۵ و ۶ که موعد صرف عصرانه است در زمین کار می‌کنند.

به طور معمول دختران جوانی که امروزی‌تر هستند‪٬‬ و در شالیزارها کار نمی‌کنند٬ وظیفه درست کردن غذا برای کارگران و یاورها را برعهده دارند. همچنین پیرتر‌ها و یا زنانی که دوران بارداری یا شیردهی را می‌گذرانند٬ و قادر به حضور در سرِ زمین نیستند٬ از طریق همکاری در تهیه خوراک و مایحتاج خانگی، به یاری افراد خانواده خود می‌شتابند. در یک کلام، فصل کاشت و برداشت که می‌شود در خانواده‌های کشاورز هیچ‌کس بی‌کار نمی‌ماند.

برنج‌هایی که دسته‌دسته از شالیزار جمع‌آوری شد در یک گوشه خرمن می‌شود و روی آن ‌را با پلاستیک قطور می‌پوشانند که از بارش باران احتمالی محفوظ بماند. پس از این مراحل، دستگاه خرمن‌کوب را به کنار خرمن برنج می‌برند و دسته‌ها را در این دستگاه می‌اندازند. خرمن‌کوب، دانه‌های غلاف‌دار را از ساقه و خرده برگ‌ها جدا می‌کند. دانه‌ها وارد کیسه می‌شوند و مابقی ضایعات در گوشه‌ای انبار می‌شوند تا خوراک گاوها تامین شود. پس از فصل درو، کشاورزان که معمولاً در طویله خانه‌های روستایی خود گاو و یا اسب نگهداری می‌کنند این حیوانات را در شالیزارها می‌بندند تا از ساقه‌ها و ضایعات باقی مانده تغذیه کنند. همچنین مرغ‌، اردک، غاز، بوقلمون و در مجموع ماکیان خانگی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. کشاورزان گیلک به این دوره پس از درو "مال سرا ده" می‌گویند.

حاصل دسترنج یک خانواده کشاورز گیلانی درون کیسه‌ها راهیِ کارخانه برنج‌کوبی می‌شود و در نوبت می‌ماند تا طی عملیاتی که در این کارخانه‌ها بر روی غلاف برنج صورت می‌گیرد، برنج سفید به دست آید. مقداری از دانه‌ها نیز در حین عملیات استحصال برنج از سبوس، می‌شکنند که آنها را "برنج شکسته" یا "مِن ‌دانه" می‌گویند که با قیمت ارزان‌تری فروخته می‌شود. این برنج‌های نیم‌‌دانه را به طور معمول خانواده‌های کم‌توان از نظر مالی برای قوت روزانه خود استفاده می‌کنند و سایر مشتریان نیز برای تهیه انواع آش و شله‌زرد این نوع برنج را می‌خرند.

روزی که محصول تازه یک خانواده آماده می‌شود و برای ناهار، برنج تازه پخت می‌شود همه به هم تبریک می‌گویند. معروف است که برنج تازه شمال ایران، عطر و طعمی منحصر به فرد دارد و اگر در هنگام پخت، بتوانند آن‌را خوب دربیاورند آن‌قدر خوش‌طعم است که بدون نیاز به خورشت هم می‌توان آن‌ را خورد و لذت برد!

خانواده‌های کشاورز گیلانی با شروع پاییز، دیگر کار آن‌چنانی ندارند. بیشتر آنها در باغچه‌ها لوبیا و محصولات جالیزی برای مصرف خودشان می‌کارند و محصول حیوانات خانگی‌شان را استفاده می‌کنند. آنها همچنین مازاد مصرف خود را نیز به بازارهای هفتگی شهر می‌برند و می‌فروشند.

در گزارش تصویری این صفحه گوشه‌هایی از درو برنج در روستای "گیلوا" از توابع شهر "کوچصفهان" دراستان گیلان را با هم می‌بینیم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

"آگر آن کافر را گیر آورده بودم، او را با خوشحالی در بشکه‌ای از رنگ خودش خفه می‌کردم."

این جمله را "لرد کرزن-G.N.Curzon"، خبرنگار روزنامه تایمز در ایران (و بعدا نایب‌السلطنه هندوستان) پس از دیدن خراب‌کاری‌های قاجاریه در کاخ چهلستون و پوشاندن تزئینات عصر صفوی با رنگ‌های زمخت و نامتناسب بر زبان آورد.

چهلستون در فهرست بلندبالای باغ‌ها و عمارت‌هایی قرار داشت که ظل‌السلطان، فرزند ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان همگی را ویران کرد اما گویا با کوشش چند بازرگان ثروتمند اصفهانی که برای حفظ آن مبالغ هنگفتی را پرداختند، از خرابی جان به در برد. کاخ‌های دیگر از جمله آیینه خانه، نمکدان و هفت دست از چنین اقبالی برخوردار نبودند و امروزه تنها چند قطعه عکس از آنها باقی است.

با این حال، همین یک قلم کاخی که از دستبردها و خرابکاری‌های دوره قاجار مصون مانده، دربردارنده بزرگ‌ترین مجموعه از دیوارنگاری‌های عصر صفویه است. مشابه این دیوارنگاری‌ها در بسیاری از بناهای آن عصر وجود داشت. برای نمونه، گنبدخانه حرم امام هشتم شیعیان در مشهد با پرده‌هایی از داستان‌های مذهبی نقاشی شده بود که بعدها در دوره قاجار به زیر آیینه‌کاری رفت.

نگاره‌های دیواری برخی دیگر از بناهای صفوی همچون عالی قاپو و کاخ هشت بهشت، همچنان باقی هستند اما هیچ کدام از حیث زیبایی و گستردگی تابلوها به پای چهلستون نمی‌رسند.

کاخ چهلستون پس از سال ۱۵۹۷ میلادی که شاه عباس، پایتخت را از قزوین به اصفهان انتقال داد، ساخته شد. سپس در سال ۱۶۴۷ بوسیله شاه عباس دوم و برای پذیرایی از میهمانان خارجی دربار صفویه توسعه پیدا کرد. این کاخ همچنین در ۱۷۰۶ و به روزگار سلطنت شاه سلطان حسین، دچار آتش سوزی شد و صدمات قابل توجهی دید.

آن چه اکنون از چهلستون دیده ‌می‌شود با چهره آن در دوره صفویه تفاوت‌های بسیار دارد. برای نمونه، به شهادت عکس‌های موجود در آلبوم‌خانه سلطنتی کاخ گلستان، بیست ستون چوبینی که در ایوان شرقی کاخ و رو به استخر بزرگ قرار دارند، ابتدا با آیینه‌کاری‌های ظریف پوشانده شده بودند. همچنین، دیوارنگاری‌های متعددی از دوره صفویه در تالار مرکزی و اتاق‌های کاخ وجود داشت که بسیاری از آنها در دوره قاجار با گچ پوشانده شدند تا هنرمندان قاجاری آثار جدیدی را روی آن‌ها بکشند.

با وجود کوششی که طی ۷۰ سال گذشته برای خارج ساختن نگاره‌های دوره صفویه از زیر گچ و مرمت آن‌ها صورت گرفته، این کار برای همه تابلوها ممکن نبوده است؛ ضمن آن که تابلوهای قاجاری، بخشی از تاریخ کاخ چهلستون هستند و از میان برداشتن همه آنها به قصد دست‌یابی به تابلوهای صفوی، از نظر اصول مرمت علمی توصیه نمی‌شود.

گرچه هیچ‌کدام از دیوارنگاری‌های کاخ چهلستون، به جز یک مورد، دارای رقم و تاریخ نیستند اما پژوهشگران با بررسی شواهد تاریخی و مقایسه این آثار با نمونه‌های شناخته شده دوره صفویه، هویت آفرینندگان آنها را به طور تقریبی مشخص کرده‌اند.

در مجموع، نقاشی‌های کاخ چهلستون از نظر زمانی به سه دوره تقسیم می‌شوند:

یکم- آثار متعلق به دوره شاه عباس اول که یا توسط رضا عباسی، معروف به "آقا رضا" و یا با نظارت او و توسط شاگردانش مانند محمد یوسف، محمد قاسم، معین مصور و افضل‌الحسینی کشیده شده‌اند.

دوم- آثار متعلق به دوره شاه عباس دوم که خود به دو دسته تقسیم می‌شوند: یکی آثار خلق شده به سبک رضا عباسی که البته از غنا و پختگی کمتری برخوردارند و دیگری آثاری با سبک اروپایی.

سوم- آثار متعلق به دوران پس از صفویه و مشخصا دوره قاجار که با خرابکاری وسیع در آثار آن دوره ایجاد شده‌اند و نمایانگر سبک رایج دوره قاجار هستند. 

 
در گزارش مصور این صفحه تصاویری از دیوارنگاری‌های مربوط به سه دوره یاد شده را می‌بینید و توضیحاتی را درباره هرکدام می‌شنوید.(۱)‌
 
 
 پی‌نوشت:
۱. این گزارش به طور عمده مبتنی است بر پژوهش مهندس حسین آقاجانی اصفهانی و دکتر اصغر جوانی در کتاب "دیوارنگاری اصفهان در عصر صفویه" از انتشارات فرهنگستان هنر ایران.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

تفلیس اگرچه شهری تاریخی و ارزشمند شمرده می‌شود اما  قدمت این شهر برای مردم کنونی تفلیس هم جنبه توریستی پیدا کرده و هم جنبه هویتی.  وقتی که از چند نفر از اهالی تفلیس آدرس "نارین قلعه" را پرسیدم آنها سمتی از شهر را نشان دادند که گویی احتیاج به آدرس نداشت. کوهی مرتفع مشرف به شهر که قلعه بر فراز آن ساخته شده است. قلعه‌ای که اکنون به عنوان یک مکان توریستی استفاده می‌شود اما در روزگاران گذشته جنگ‌ها و نبردهایی به خود دیده است و چه خون‌هایی به پای این قلعه ریخته نشده است.

از کوچه پس کوچه‌های محله قدیمی تفلیس گذشتم. در میان گرد و غبار بازسازی‌ها٬ کافه‌ها باز بودند و برخی توریست‌ها هم مشغول خوردن و نوشیدن. بالاخره بعد از پیاده‌روی نسبتا نفس‌گیری به قلعه رسیدم. از قلعه چند دیوار بیشتر نمانده بود. اما همان‌ها را هم مرمت کرده بودند. از همان آغاز راه و دیدن قلعه شروع به عکاسی کردم. قلعه‌ای که با روایت‌های تاریخی ضد و نقیض در میان آسمان آبی، سخت چشم‌نواز بود. به طوری که شما می‌توانستید نه تنها قلعه را ببینید بلکه کل شهر تفلیس را هم در یک چشم‌انداز عالی مشاهده کنید.

 نارین قلعه تفلیس که گرجی‌ها به آن "ناری کالا- Narikala" می‌گویند در زمان ساخت به نام گرجی "شوریس تسیخه - Suris Tsikhe"  مشهور بوده و در سده ۴ میلادی و احتمالا توسط ایرانی‌ها ساخته شده است. هنوز میان برخی از تاریخ‌نویسان در ساخت این قلعه کشمکش است چرا که برخی معتقدند این قلعه شبیه به آتشکده‌های دوره‌ ساسانی است و بی‌گمان مربوط به آن دوره است و برخی دیگر این قلعه را مربوط به دوران امویان می‌دانند. البته شاید ارتباط این قلعه به زمان ساسانی شباهت عنوان این قلعه با نارین قلعه‌ای که در نایین اصفهان است باشد.

این قلعه از دو واژه مغولی "نارین" و عربی "قلعه" درست شده است. در تاریخ غازانی  برای واژه مغولی نارین  چنین آمده است که خزانه جواهر و زر سرخ که مستقیما تحت نظر سلطان بوده "نارین" و زر سفید و جامه‌ها که خرج شدنی بوده "بیدون" نامیده می‌شده است. بنابراین نارین باید کاملا به سلطان نزدیک می‌بوده و این جا ارگ حکومتی و بالاتر از جاهای دیگر شهر بوده است. معنای دیگر نارین به زبان مغولی- ترکی، کوچک و خرد است که احتمالا برگرفته از قلعه کوچک حاکم بوده که در داخل قلعه اصلی قرار داشته است. این واژه احتمالا از دوره حکومت ایلخانان وارد فرهنگ ایرانی شده و به جای واژه ارگ نشسته است.  این قلعه، مهم‌ترین پایگاه حفاظتی از شهر، در بالای تپه‌ای در منطقه تفلیس قدیم قرار دارد و در طول تاریخ، فرمانروایان تفلیس را در خود جای داده است. فرمانروایان گرجی، ایرانی، ترک، عرب یا روس هر یک بخشی را به قلعه افزوده‌اند. گویا شالوده اصلی برج‌ها و دیوار در سده ۸ میلادی به فرمان امیران عرب ساخته شده است.

نارین قلعه که برج و باروها و دیوارهای آن  اغلب در طول زمان فرو ریخته و از بین رفته‌اند اکنون به مکانی توریستی و البته به واسطه حضور"کلیسای سنت نیکلاس" در آن مکانی مذهبی هم هست. گرجی‌ها که بیشتر مسیحی‌اند٬ در روزهایی که مراسم های ویژه خود را دارند در این کلیسا حضور می‌یابند و به عبادت می‌پردازند.

 شاید بتوان جذابیت این قلعه را در این دانست که تمامی شهر تفلیس را از آن می‌توان دید. برخی از توریست‌ها٬ از میان کوچه تنگ و باریک٬ که کارگران مشغول مرمت آنها به سبک قدیمی‌اند٬ خود را به قلعه می‌رسانند٬ و برخی با تله کابینی که به تازگی راه‌اندازی شده به بالای قلعه می‌آیند. در سمت غرب ورودی قلعه مسیری شما را به پای تندیس "مادر گرجستان" می‌رساند. مجسمه‌ای ۲۰ متری از جنس آلومینیوم که تقریبا از هر جای تفلیس دیده می‌شود.

 در سال ۱۸۲۷ ٬ زمانی که روس‌ها بر این قلعه تسلط داشتند آن را  به انبار مهمات تبدیل کرده بودند. بر اثر انفجاری نسبتا وسیع تمامی قلعه و کلیسا از بین رفت و بقایای آن بعدها بازسازی شد.  دیدار من از این قلعه مرا یاد ارگ بم انداخت که  زلزله آن را  ویران کرد. شاید ما هم ارگ خود را بازسازی کنیم. متاسفانه در این مکان تاریخی شما تابلو و یا راهنمایی نمی‌بینید که بتوانند تاریخ قلعه را به شما بازگو کنند که عجیب نه نظر می‌رسید. من در ابتدا قرار بود با خانم "بلاشالواشویلی"  درمورد قلعه صحبت کنم. او شاهنامه فردوسی را به زبان فارسی ترجمه کرده و من تصور می‌کردم که می‌تواند راهنمای خوبی برای من باشد اما فارسی صحبت کردن برای او دشوار بود. از این رو  از خانم "ثمین محبی"٬ دانشجوی ایرانی مقیم تفلیس کمک گرفتم. 

 

در گزارش تصویری این صفحه٬ ضمن تماشای تصاویری از قلعه، توضیحات ثمین محبی را درباره این قلعه می‌شنوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حیدر هدایتی

تقاطع میرداماد و ولیعصر، در برج‌های سربه فلک کشیده اسکان کافه دنجی قرار دارد که قهوه را با عطر عکس سرو می‌کند.

"کافه عکس" که از سال ۸۴ فعالیت خود را شروع کرده یکی از مکان‌هایی است که سعی دارد نگاه بصری مردم را نسبت به عکس و دنیای تصویر تغییر دهد. این کافه هر ۱۵ روز یکبار به برپایی نمایشگاه هنرمندان عکاسی می‌پردازد که سعی دارند با دوربین‌شان تصویر دنیا را در قاب عکس بنشانند. این بار عکس‌های "نبی بهرامی" با نام "کمی از قدیم" بر دیوارهای این کافه نصب شده است. نمایشگاهی که اگر نامش را هم ندانید خود به خود نوستالژیک می‌شوید. زمان در عکس‌های نبی نه تنها ناایستاده  بلکه ذهن را وادار به عقب گرد به گذشته می‌کند.

نبی بهرامی روزنامه‌نگاری است که هر وقت نوشته‌هایش را خواندید از احساسش گفته. گاهی دنیا برایش شاد و کودکانه است و گاهی غمگین. عکس‌هایش هم تکرار تلخ مکررات زندگی روزانه‌ای است که نبی لبخندهایش را در کادر رنگ‌های کهنه و نخ نما ثبت کرده.

گم شده‌ای دارد گویا. هیچ‌وقت ندانستم پدر شهیدش گم شده‌اش است یا زندگی. هر چه که هست طنز کلامش هم طعنه‌هایی به زندگی است. زندگی که از دوران کودکی‌اش تاکنون بر مستطیل چهار گوشه مرمر بهشت زهرای بوشهر روایت شد و با  عطر گلاب آرام گرفت و مادری که هر چه هست عشق هست.

نبی گذشته و حال را به هم پیونده داده و در هم آمیخته. عکس‌هایش هم از گذشته‌ها در حال می‌گویند. کمی از قدیم‌ها که رنگ‌ها شکل دیگری داشت. آبی آسمان کدر نبود و دوچرخه پیرمرد عصا به دست خاکستری بود. کوچه‌های کاه‌گلی، ریسه‌های لامپ آویزان بر در خانه‌ای که  آنقدر خاک گرفته که روشنایی‌اش محو می‌شود و دست‌های پیرمرد که از تارهای دار قالی بیرون زده است. هر چه که در عکس‌هایش هست نمادی از دنیای گذشته است دنیایی که گذشتنش را نبی دوست ندارد. او غرق در رنگ‌های کهنه و کدر است. حتا رنگ‌های گرم ثبت شده در عکس‌هایش هم نشانی از سردی دارند که وجودت را چنگ می‌زنند.

دنیایی که کودکانش وارونه‌بودن را دوست دارند همانند خودش که وارونه می‌اندیشید، می‌نویسد و تصویر می‌کند. خودش هم در توصیف حال و هوای نمایشگاه عکس‌هایش این چنین می‌گوید: "همیشه دوست داشتم دنیا را وارونه ببینم. آسمان که به زمین نمی‌آمد اگر مثل کودکانه‌های آن سه پسرک خندان سر و ته می‌شد دنیا. شاید آن پیرمرد به آسمان دشنام نمی‌‎گفت. شاید آن پیرزن، کمی آن‌سوتر از فریاد بر سر شوهر از کار افتاده‌اش مرا می‌دید که دوان دوان در کوچه‌های "دوان" آمده بودم تا لبخندش را سوغات ببرم. کاش دنیایم وارونه بود تا کوچه‌های کودکی می‌رفتم و همان‌جا کنار آن گلیم‌باف تنها که حتا رنگ‌های گلیم بافته و نبافته‌اش را نمی‌دید بنشینم و روزهای بی دغدغه‌ام تمام نمی‌شد. کاش چراغ‌های خانه‌مان همیشه روشن می‌ماند و دیوارهای کاهگلی‌مان فرو نمی‌ریخت. همیشه دوست داشتم دنیا را وارونه ببینم اما دنیا نخواست".

در عکس‌ها هم دنیای وارونه نبی مشخص است. دنیایی که همه‌اش حس است. کادر بندی، کمپوزیسیون، نور و رنگ و حتا محتوا همه از احساس او نشـأت می‌گیرند. او برای گرفتن کادرهای زیبا تلاش نمی‌کند بلکه از قدرت احساسش بهره می‌برد و گویا بخت یار اوست که احساسش همه‌چیز را به پیش می‌برد.

اعتقادات، نوع نگاه و جهان‌بینی نبی بهرامی در عکس‌ها کاملا مشخص است هر چند خودش خیلی به صورت جدی در این باره صحبت نمی‌کند و هرچه می‌گوید طنزهای تلخ از زندگی است، اما نبی روزنامه‌نگار و عکاسی است که وظیفه خود را خوب نوشتن و عکس گرفتن می‌داند و ادعایی هم برای آن ندارد.

نبی اکنون دانشجوی کارشناسی مردم‌شناسی در شهر یزد است. او با هزاران امید و آرزو روزنامه‌نگار شد و دوربین به دست گرفت آن هم زمانی که در شهر کوچکشان - که خودش روستا خطابش می‌کند- هیچ‌کس با عکس و نوشتن میانه‌ای نداشت. هر چه بود گرما و شرجی دریا بود و تلاش برای گذران زندگی.

نمایشگاه عکس‌های نبی بهرامی که در کافه عکس برپاست شامل عکس‌هایی سیاه و سفید نوستالژیک از دو روستا در استان‌های یزد و فارس و چند قطعه عکس رنگی مفهومی است. برای در هم آمیختن تصویرهای کهنه، نه پوسیده اما شاد با طعم تلخ قهوه می‌توانید به دیدن این نمایشگاه بروید.

در گزارش تصویری این صفحه می‌توانید عکس‌های نبی بهرامی را که با جدید آنلاین هم از سال ۱۳۸۸ همکاری دارد ببینید و داستان عکس‌هایش را بشنوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

"درخلال دهه‌های گذشته، معماران ایرانی سهم قابل‌توجهی در مقوله طراحی معماری داشته‌اند، هرچند بسیاری از طرح‌های معماران ایرانی به دلیل آنکه فرصت انتشار در خارج از ایران را نداشته‌اند، در سطح جهانی ناشناخته باقی مانده‌اند. از طرف دیگر معماران موفق ایرانی در غرب همچون خواهران "حریری" و "نادر تهرانی" نیز که امروزه شهرتی جهانی به هم زده‌اند، خاستگاه کارهایشان لزوما در پیوند با فرهنگ ایرانی نبوده است. علاوه بر این معماری و فرهنگ ایران، یکی از میراث‌های غنی و کهن معماری جهان است که می‌تواند بالقوه به اندیشه‌های معماری امروز کمک شایانی برساند. منظور از انتشار این شماره نشریه، معرفی معماران ایرانی و آثار کلیدی آنها، در داخل و خارج از کشور، و برجسته نمودن امکانات بالقوه تاریخ معماری ایران و معرفی ایده‌های آن برای طراحی معاصر جهان است".

این مقدمه دویست و هفدهمین نشریه تخصصی معماری به نام "AD: Architectural Design - اِی دی‫:‬ طراحی معماری" است  که هر دو ماه یکبار در بریتانیا منتشر می‌شود.

هدف این شماره نشریه، که با عنوان "ایران: گذشته، حال و آینده - Iran: Past, Present and Future" منتشر شده است، معرفی معماران پیشگام و مهم از طیف وسیعی از نسل‌های داخل و خارج از ایران و آثار آنها و نیز برجسته کردن امکانات بالقوه سازه‌های تاریخی ایران برای معماری معاصر جهان است. انتشار این نشریه حاصل تلاش  "سلمن گریک - Salman Craig" و "دفنه سون گورقلو هنسل - Defne Sunguroğlu Hensel" و  همچنین معماران جوان ایرانی، "مهران قارلقی" و "امین صادقی" است که با همکاری استاد و مشوقشان "مایکل هنسل- Michael Hensel" در لندن به انجام رسیده است.

مهران قارلقی از آشنای‌اش با مایکل هنسل در ایران، از شیفتگی مایکل نسبت به معماری سنتی ایران و بخصوص از علاقه او به راه‌حل‌های هوشمندانه‌ای که معماران سنتی ایران سال‌ها پیش بکار گرفته‌اند می‌گوید. از زمانی حکایت می‌کند که مایکل با مشاهده بنای باد گیر معروف باغ دولت آباد یزد، درایت معماران سنتی ایرانی را تحسین کرده و با قطعیت تاکید می‌کند که رسالت معماران در تمام اعصار، بهبود و ارتقاء کیفیت زندگی شهروندان بوده است.

 

هدف از نگارش مقالات پژوهشی این نشریه پرداختن به مباحث تکراری معماری گذشته و حال و آینده ایران نیست، بلکه تلاشی است در جهت حفظ اتصال و پیوستگی روند تکاملی و تاریخی معماری ایران.

در فصل اول این نشریه نتیجه تحقیقات صورت گرفته روی تعدادی از عناصر و مجموعه‌های شاخص معماری سنتی ایران است مانند کبوترخانه‌ها، یخچال‌ها و سرداب‌های سنتی، قنات، آب انبار، پل‌ها و خانه‌های مسکونی ساخته شده در اقلیم گرم و خشک ایران‫.‬ مطالعاتی که روی این پدیده‌های معماری ایرانی صورت گرفته تنها برای یادآوری و تحسین معماران با ذکاوت گذشته نیست بلکه جنبه‌های کاربردی معماری قدیم در فصول مختلف سال نیز مد نظر بوده است. این شیوه بررسی برای اولین بار توسط نرم افزارهای پیشرفته همچون Ensight, Radtherm, Ansys انجام گرفته که پیش از این تنها در صنایع اتومبیل‌سازی و صنایع دفاعی مورد استفاده بود. طبق این آنالیزها به راحتی می‌توان رفتارهای بنا را بررسی کرد، جهت وزش باد در ساعات مختلف و فصل‌های مختلف سال، جابه‌جایی هوای گرم و سرد و بسیاری از رفتارهای هوشمندانه‌ای که صدها سال قبل جهت تنظیم شرایط محیطی محاسبه و اجرا شده‌اند را در نظر داشت.

فصل دوم نشریه به معماری معاصر ایران و تاثیرگذاران معاصری  که از معماری گذشته ایران الهام گرفته‌اند، پرداخته است. معماران نام‌آوری هم چون "کامران دیبا"، معمار موزه هنرهای معاصر تهران  و شهر جدید شوشتر، "حسین امانت"،  معمار برج  آزادی (شهیاد). این فصل با مقاله‌ای درباره باغ‌های ایرانی (پردیس) از "امین صادقی" و "نسرین فقیه" شروع می‌شود.

در مقاله  "فرشاد فرحی" با عنوان "دنیای همگونی‫:‬ دگردیسی معماری ایرانی" بحثی فلسفی درباره معماری ایرانی به میان می‌آید. در مقاله دیگری، "رضا دانش میر"، که سال‌هاست با اتفاق همسرش "کاترین اسپریدونف" بر روی قنات‌های ایران مطالعه و پژوهش می‌کند، از تاثیر قنات‌ها بر توسعه شهری تهران سخن می‌گوید. در جای دیگر "سامان سیار" به تجلیل از "هادی میرمیران"، طراح و معمار فقید معاصر، می‌پردازد. هادی میرمیران طراح و معمار برجسته ایرانی است که موفق به طراحی مجموعه ورزشی و استخر رفسنجان با بهره‌گیری و الهام  از فضای آب انبارهای سنتی ایرانی شده است و همچنین طراح بسیاری از ساختمان‌های داخل و خارج از ایران مانند ساختمان کانون وکلای دادگستری در تهران و ساختمان  کنسولگری ایران در فرانکفورت و تایلند و نیز ساختمان کتابخانه مرکزی تهران بوده است. وی در ۲۹ فروردین ۱۳۸۵ در برلین چشم از جهان فروبست. نسبت خانوادگی آقای سیار با هادی میرمیران و کار در شرکت  ساختمانی‌اش (شرکت نقش جهان پارس) امکان خوبی به او داده تا به بهترین نحو شخصیت حرفه‌ای و خصوصیات فردی او را در این مقاله ارائه دهد.

در مقاله مهران قارلقی، از بانیان گردآوری و تدوین این مجموعه، از چند تن از معماران متأخر ایران با ذکر نمونه‌هایی از آثار آنها با رویکردی مثبت در دوره ده ساله اخیر نگریسته شده است. در ادامه مایکل هنسل مقاله‌ای درباره معماران مطرح ایرانی که ساکن ایران نیستند ولی در سطح بین‌المللی بسیار موفق بوده‌اند و ردپایی از رویکرد آنها به فرهنگ ایرانی ارائه کرده است.

فصل آخر و پایانی این شماره نشریه نیز به همت مایکل هنسل تهیه و تدوین شده است. او که سال‌هاست در انجمن عالی معماری لندن موسوم به " AA: Architectural Association" تدریس می‌کند  درباره معماری منطقه خاورمیانه به ویژه ترکیه، مصر و ایران مطالعه کرده است. مایکل هنسل در این فصل به ذکر نقل قول‌های مختلف معماران می‌پردازد که می‌تواند حلقه ارتباط بین گذشته، حال و آینده معماری ایران نیز باشد و چشم‌اندازی که برای این سبک از معماری متصور است را به پیش چشم خواننده می‌آورد.

کلام آخر این مجموعه مقالات به قلم "فرخ درخشانی"، یکی از مدیران ایرانی "بنیاد آقاخان" است. بیناد آقاخان مسابقه مهم معماری درباره شیوه‌های بومی و اسلامی و روش‌های معماری کهن و نوین در توسعه جهان سوم  را هر سه سال یک بار در دنیا برگزار می‌کند و به بسیاری از معماران ایرانی جایزه داده است‫.

نشریه ایران: گذشته، حال و آینده در ۱۳۶  برگ و با قیمت ۲۵ پوند منتشر شده و  در فروشگاه‌های کتب هنری، مهندسی و معماری و نیز فروشگاه‌های اینترنتی قابل دسترسی است.

 

در گزارش تصویری این صفحه مهران قارلقی درباره مجله ایران، گذشته، حال و آینده توضیح می‌دهد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین‫:‬ "مارکو گریگوریان" از هنرمندان پیشگام و چند هنره بود و بر نسلی از نقاشان هم‌دوره خود تاثیر گذاشت. او در نقاشی و پیکرتراشی و  بافتن نقش بر قالی نوآور بود و همچنین با نام "گریگوری مارک" در چند فیلم فارسی نیز بازی کرد. کار او با خاک و کاهگل از نوآوری‌های او بود که با کیمیای هنر خاک را زر می‌کرد.

مارکو در سال ۱۹۲۵ از پدر و مادری که از سرزمین‌های ارمنی ترکیه کنونی به روسیه رفته بودند در روسیه به دنیا آمد. آنها به ایران آمدند و مارکو در ایران رشد کرد. مارکو گریگوریان پنج سال پیش در ۲۷ اوت ۲۰۰۷ در اثر حمله دزدانی که به قصد ربودن اموالش به او حمله کرده بودند مدتی در بیمارستان بستری و سپس در اثر ایست قلبی، در ایروان ارمنستان درگذشت.

در این صفحه گزارشی داریم تصویری که "جواد مجابی"، نویسنده و منتقد هنری، به شرح آثار و فعالیت‌های هنری مارکو گریگوریان می‌پردازد و نیز برداشتی شخصی از "دکتر ایوت تجریان"، کارشناس و استاد هنر در ایروان را می خوانید. زندگینامه او را نیز در لینک پایان صفحه می‌توانید بخوانید.
   
تاملات و دنیای درونی مارکو

دکتر ایوِت تجریان

به عنوان یکی از  نمایندگان هنر مدرن٬  مارکو گریگوریان، در تاریخ هنر جایگاه ویژه‌ای دارد.  برخوردی کوتاه با مارکو کافی بود تا هنرمندی راستین را ببیند‫.‬ هنر مارکو را نه تنها در گونه‌ها و ژانرهای خلاقانه‌اش مانند نقاشی و کار با خاک و گل و زمین و بافتن و نقاشی با قالی می‌شد دید٬ بلکه در وجود خود او هم هنرمندی برجسته متبلور بود‫.‬
 
گرچه مارکو فردیت و تشخص درخشان خود را در هر یک از این رشته‌ها نشان داد٬ اما به نظر من٬ این کار او با کاهگل و خاک و زمین بود که شناسنامه‌اش شد‫.‬او توانست با هنرش به ماده پیش پا افتاده‌ای چون خاک ارزش هنری بدهد‫. به بیانی دیگر او با کیمیای هنر خاک را زر کرد. ‬ با گذاشتن خاک در قابی چهارگوش٬ آن را کانون تاملات کرد‫.‬ دیگر خاک آن ماده کم ارج نبود و در آن گوهر هنر تجلی یافته بود‫.‬

شکل هندسی مربع٬ نشانگر سرپناه و محیط زیست بود و در همان حال محتوای آن شکل مربع در برگیرنده جاودانگی و رمز ابدیت حفاظت از آن شد‫.‬ انسان از خاک آفریده شد٬ بر خاک زندگی می‌کند و درباره خاک می‌آفریند‫.‬

نخستین چیزی که از نظر اهمیت مادی و معنوی موازی و مقایسه‌شدنی در پیوند با زمین است٬ میهن آدمی است‫.‬ جایی که هر فرد محکم بر روی زمین می‌ایستاده است‫.‬ شاید بتوان گفت که مارکو می‌کوشد احساس به امنیت را در فرد نشان دهد که چگونه در آن سرنوشت و زندگی به زمین گره خورده‌اند‫.‬ می‌توان دید که  توان و نیروی درونی مارکو٬ او را برآن داشته که هنر خاک را بیافریند‫.‬  شاید هم اینکه میهنش پیوسته زیر سلطه بیگانگان بوده و اینکه خود او نیز در سرزمینی دیگر زندگی کرده و هنر آفریده در این امر بی‌نقش نبوده است‫.‬

مارکو که پیوسته در اندیشه نوآوری بود پهنه نوین دیگری برای ابداع هنری خود یافت‫ و آن بافتن و نقاشی با  قالی بود. هنر و صنعت در چندین پهنه به هم می‌تنند٬ درهم می‌آمیزند و با هم ترکیب می‌شوند و پدیده‌ای هنری می‌آفرینند. قالی بافی یکی از آنهاست.‬

چنان که مارکو خود می‌گوید٬ فکر قالی‌بافی و نقاشی با قالی در سال ۱۹۵۷ به ذهنش رسید. و آن زمانی بود که داشت  برای دخترش "سابرینا" با مداد رنگی بز کوچکی می‌کشید. این بز کوچک تبدیل به کشیدن چند بز شد. از نقاشی این بزها چند ترکیب و کمپوزیسیون پدید آمد که از هنر غارنشینی الهام گرفته بود.

مارکو تاریخ هنر قالی ایرانی و ارمنی را آموخته بود و در نتیجه یک رشته طرح‌هایی مستقل پدیدآورد با ویژگی‌های خود او. گرچه اسم قالی‌ها ارمنی است اما تعبیری است از خطوطی آزاد و رها شده که گویی روی قالی شناورند. نقش قالی‌ها درک هنر قالی‌بافی ملی ارمنی را غنا می‌بخشد و پهنه آن را گسترده‌تر می‌کند.

در نتیجه قالی‌های این هنرمند به عنوان قالی‌های مدرن ارمنی شناخته می‌شوند‫.‬ و این مارکو گریگوریان را به عنوان هنرمندی یکتا برجسته می‌سازد٬ زیرا هیچ ارمنی دیگری تاکنون دل آن را نداشته تا سنت قالی‌بافی ارمنی و عناصر قومی آن را کنار بگذارد  و طرحی نو دراندازد و این به شجاعت همراه با مسوولیت نیازمند است.

مارکو همچنین توانست تا کهنه را با نو درآمیزد. او برای موضوعات تاریخی راه حل‌ها و راهکارهای نو و مدرن یافت و هرکدام را به شیوه خودش تفسیر و تحلیل کرد.  چرا که مارکو فکرهای خودش را بر دیگران تحمیل نمی‌کند و گزینه‌ای را پیش رو می‌گذارد که پایان ندارد.

مارکو٬ در نقاشی٬ قلم مویی دارد بسیار نیرومند. در کارهای اولیه‌اش عناصری از کوبیسم را می‌توان دید. سرچشمه‌های الهامش در کارهای آن دوره متنوع‌اند. منظره٬ پرتره٬ و گاه تخیل. رنگ‌ها به نسبت بیشتر زنده٬ فشرده و چند رنگی‌اند. گاهی رنگ‌های تیره وارد صحنه می‌شوند و در این دوره طرح‌های بیشتری از او می‌بینیم.

از نمونه های درخشان زندگی خلاق مارکو کارهای اوبا نام "دروازه‌های آشویتس" است که یکی از کشتارگاه‌های وحشتناک یهودیان به دست نازی‌هاست. مارکو بینندگان را وامی‌دارد تا حال را رها کنند و دوباره به دیدار این فاجعه بروند. گویی این راهی است برای بیداری٬ و شکستن خمار بیننده٬ که مارکو با نقاشی‌اش در برابر بیننده می‌گذارد. او از هر راهی که شده می‌خواهد انسانیت را از تکرار یک چنین فاجعه‌ای بازدارد. این را می‌شود نه تنها در خطوط محکم و قوی بلکه در تکیه بر اندازه و کمیت دید. پرده‌های سیزده‌گانه با حرکت‌های فاجعه بار آغاز و پایانی دارند. در سیزدهمین تابلو برای نشان دادن ادامه یافتن زندگی٬ خاکستر به خاک بدل می‌شود.

در پرتره‌نگاری٬ شیوه مارکو در انتخاب مدل بسیار جالب بود. هر کسی نمی‌توانست بخت این را داشته باشد که مارکو  از او پرتره‌ای بکشد. مارکو بیشتر کسانی را بر می‌گزید که در پیرامونش بودند و به گفته خودش کسانی که حرفی برای زدن داشتند.  او بیشتر به زیبایی درونی و نه برونی توجه داشت. رنگ‌ها در پرتره‌هایی که در بیست سال آخر نقاشی شدند ملایم‌تر و طبیعی‌تر بودند. به نظر من او می‌کوشید نظرها فقط متوجه پرتره باشند. اینها بیشتر کارهایی اکسپرسیونیستی و بیان گرایانه‌اند  و او بیشتر از آدم‌ها بیانی ارایه می‌داد آن گونه که خود دیده بود.

یادم می‌آید که یک بار با خنده به من گفت چگونه زنان زیبایی که پرتره آنها را کشیده بود به او پرخاش می‌کردند. به من می‌گفت که آنها هنر را نمی فهمند. زن‌ها می‌خواستند خود را زیباتر ببینند. او هنگام کشیدن پرتره‌ها به زنها اجازه نمی‌داد که پرتره ناتمام  را ببینند. سرانجام وقتی که پرتره تمام می‌شد و چهره نامتقارن و پرچروک خود را می‌دیدند عصبانی می‌شدند.

مارکو از بوم نقاشی‌اش جدا نمی‌شد و نمی‌خواست تابلوهایش را دیگران ببرند. در دادن تابلو به مدل‌هایش نیز چندان دست و دلباز نبود. اما در این میان من اقبالم بیشتر بود.

در سه سال آخر عمر او هیچ نقاشی نکرده بود. هر وقت که مرا می‌دید می‌گفت من باید پرتره‌ای از تو بکشم. یک ماه پیش از مرگ زمانی که شب هنگام در خانه بود به من گفت فردا صبح بیا تا پرتره‌ات را بکشم.  بی‌شک بگویم که من مدت‌ها بود منتظر چنین لحظه‌ای بودم. او یک ساعت و چهل دقیقه در آن روز گرم تابستانی مرا نقاشی کرد. آن روز من بسیار خوشحال بودم اما وقتی که پرتره را دیدم شگفت زده شدم. او با اشاره به پرتره من گفت این ایوت آن ایوتی است که من می‌شناسم‫:‬ جدی٬ پرتوقع٬ با پشتکار تا رسیدن به هدف. آخرش هم گفت: می‌خواهم اسم این پرتره را حضرت مریم بگذارم. خندیدم و گفتم چه کسی حضرت مریم را با موی سرخ دیده است؟ در پاسخم گفت حضرت مریم من موی سرخ دارد.

واین هنرمند دیوانه مارکو بود‫.‬ اما کسی از دیوانگی‌اش نمی‌رنجید. زیرا او را همان‌گونه که بود دوست می‌داشتند. او بیش از هشتاد سال داشت اما پیر دیده نمی‌شد. همیشه کانون توجه بود بویژه توجه زنان و این مایه خشنودی‌اش بود. او قدر خودش را می‌شناخت. می‌دانست که جذاب و خوش‌قیافه است. باور نداشت که او میرا است و او هم پایانی خواهد داشت. اما پایانی که فرارسید برای حضور فیزیکی‌اش بود و نه آفریده‌های هنری‌اش. آنها زنده‌اند و سخن می‌گویند. زنده‌اند و زنده خواهند ماند و از طریق آنها ـ مارکو.

زندگینامه مارکو گریگوریان


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علیرضا پورامید*

درسال‌های آغاز دهه ۱۳۳۰ در راه بازگشت از مدرسه به منزل، از صدای رادیوی قهوه خانه‌ها و مغازه‌های طول مسیر با نوایی دلکش و سحرآمیز آشنا گردید و این نوای نی "استاد حسن کسایی" بود که آتش برجانش زد و از آن به بعد مدرسه و شیراز بر جان و تن بی‌قرارش به تتگنایی می‌مانست که تنها پنجره‌اش، همانا صدای روح‌پرور و جان‌بخش سازی بود که درآن وقت حتی نمی‌دانست چیست و نوازنده‌اش کیست. مدرسه را دوست داشت چون به هنگام بازگشت از مدرسه می‌توانست گوش جان را بر نغمه هوش‌ربای نی استاد کسایی بسپارد.

شدت علاقه‌مندی و اشتیاق او را بر آن داشت به رغم محدودیت‌ها و نبود استاد نی، خودساخته، در سال‌های میانی دهه ۳۰ به عنوان نفر برگزیده استان فارس در نوازندگی نی به اردوی دانش‌آموزی رامسر اعزام شود. سال ۱۳۳۸ بود که گروهی از تهران به شیراز اعزام شدند تا فیلم مستندی از شهر شیراز و به ویژه حافظیه و سعدیه برای فرهنگ و هنر وقت تهیه کنند. این گروه شاهد هنرنمایی جوان ۱۶ ساله‌ای شدند که در حافظیه شیراز ساز نی را به نیکویی می‌نواخت در حالیکه محضر هیچ استاد و کلاس هیچ معلمی را تجربه نکرده بود‫.‬ او فقط و فقط هر آن‌چه که از صدای نی استاد کسایی از رادیو پخش می‌شد٬ بر لوح ضمیر و ذهن حکاکی کرده و عیناَ می‌نواخت. در همان دیدار سرپرست گروه فیلم‌برداری آقای "مازیار پرتو"٬ که امروزه از اهالی خوش‌نام و خوش‌پرونده سینماست٬ به نوجوان شیرازی گفت: "حتما سعی کن به تهران بیایی و از اساتید مرکز استفاده کنی وگرنه در این شهر و به علت محدودیت‌هایش استعدادت به هدر خواهد رفت."

آتش در دل و جانش فتاده بود در حالی که پدر مخالف رفتن او به تهران بود. چه کند؟ با ترفندی نامه‌ای را از قول مراکز هنری تهران خطاب به خویش نوشت و خود را دعوت به تهران کرد و با تمبر باطله‌ای، نامه را توجیه‌پذیر ساخته و به منزل فکند، پدرش نامه را خوانده با مدیر مدرسه او مشورت می‌کند و پس از راهنمایی‌ها و تذکراتی موافقت می‌نماید که به تهران سفر کند و این از مقوله همان شوریدگی‌ها و جنون‌مندی هاست که مرزهای دانایی را هم پشت سر می‌نهد و فراتر از هر معیار و آدابی، نقش می‌بندد و عاشق را به فعل عاشقی وامی‌دارد که هرگونه نگاه حساب‌گرانه و عافیت‌جویانه را فاقد است. این سدشکنی‌ها و دیوار شکافی‌ها به رغم ظاهر و شکل شاید غیرصادقانه، خبر از اشتیاق و شوری زایدالوصف و غیرقابل تصور و تصویر می‌دهد که هر چه هدف در این شوریدگی‌ها متعالی‌تر، ترفندهای بکار رفته شیرین‌تر و دلنشین‌تر به چشم و نظر می‌آید.

به هر حال با مهاجرت به تهران  توفیق دیدار استاد "مهدی کمالیان" را یافت و سپس توسط ایشان آشنایی با اساتیدی چون " نورعلی برومند"، "سلیمان امیر قاسمی"، "سعید هرمزی" و بعد برای آموختن الفبا و خط موسیقی به محضر "استاد حسین دهلوی" راه یافت‫.‬ پس از فراگیری این مقدمات٬ در ۱۷ سالگی به مرحوم "نصرت الله گلپایگانی" معرفی می‌شود و کار در ارکستر و نوازندگی در گروه‌های موسیقی را شروع می‌نماید. آن نوجوان پرشور و شیرین کار امروز به تحقیق از برجسته‌ترین نوازندگان نی هفت‌بند "استاد حسن ناهید" است.

گرچه هنر و کسوت حسن کسایی پیش و بیش از هر نوازنده دیگر او را در اوج هنر ایران و جهان قرار می‌دهد، اما حسن دوم ( حسن ناهید) نیز در آسمان هنر ایران که خود به غریبستانی شگفت و نیستانی شگرف می‌ماند و حاوی حسرت‌ها و حاکی از حلم‌ها و حمیت‌ها است، با درخشش بی‌نظیری نوازندگی می‌کند. ایشان اکنون در دانشگاه هنر و چند آموزشگاه خصوصی به تدریس ساز نی که درونی‌ترین و کهن‌ترین و خویشاوندترین ساز جهان با انسان به شمار می‌آید، اشتغال دارد. ساز نی با بیشترین نقطه اتصال و تماس با انسان (لب و دندان و انگشت و از همه مهم‌تر نفس) به هنگام نوازندگی جزئی از پیکره نوازنده محسوب می‌گردد. 

استاد ناهید در کارنامه پربار خود با اجراهای بسیاری تقریبا در تمام کشورهای جهان و با گروه‌های مختلف هنری و همین‌طور نوازندگی در بسیاری از تولیدات موسیقی مانند سی‌دی و برنامه‌های رادیو تلویزیونی، با مهارت و تسلط ، مشارکت داشته است که تک‌نوازی در بزرگترین تالارهای انگلستان و همکاری با ارکستر سلطنتی انگلستان از آن جمله است.  

 

در گزارش تصویری این صفحه، که شوکا صحرایی آن را تهیه کرده، استاد حسن ناهید از خاطرات و فعالیت‌های موسیقایی خود می‌گوید. 

 *علیرضا پورامید  شاعر، نویسنده و پژوهشگر موسیقی است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علیرضا پورامید*

قرن جاری خورشیدی نخستین گام‌های حیات خویش را در جغرافیای تاریخ برمی‌داشت تا اُفتان و خیزان، ایستادن و سپس پیمودن را بیاموزد و پُرامید تا شاید خاطره قرن قبلی را که در آخرین دهه، تلخی جنگ جهانگیر اول و تبعاتش، چهره‌ای زشت بدو بخشیده بود، به فراموشی بسپارد و...ای بسا آرزو که خاک شده!

درین ایام سرزمین ایران پُرآشوب‌ترین روزهای خویش را می‌گذراند. کودتای سید ضیاء و رضاخان به انجام رسیده و فرجام این که "سید ضیاءالدین طباطبائی" با کابینه سیاهش رفته و رضاخان به سردار سپهی ایران رسیده، در تدارک تعویض سلسله قاجار به پهلوی در پی تحکیم پایه‌های خواسته‌اش بود که در آبان‌ماه ۱۳۰۴ محقق شد و...

از متولدین این ایام یعنی همسالان با کودتا، با یکی دو سال پس و پیش، که در روزگار و روزهای بعد هر کدام پرچم‌دار و برگزیده در رشته‌های خویش گشتند می‌توان "عماد خراسانی"، "علی تجویدی"، "حسین علی ملاح"، "مهدی خالدی"، "عبدالحسین زرین کوب"، "لشگری‌ها"، "مهدی حمیدی"، "فریدون توللی" و بسیاری دیگر را نام برد.

شعر "کعبه" سروده عبدالوهاب شهیدی با صدای او
و از جمله و در همین روزها، سال‌های ابتدایی قرن بیستم خورشیدی و دقیقأ سال ۱۳۰۱، در بخش میمه اصفهان، وجود نوزاد فرخنده‌ای (عبدالوهاب) پیمانه خانواده حسن صدرالاسلام (شهیدی) را لبالب از سرمستی و شور ساخت.

او الفباء آموزش آواز و بویژه مثنوی‌خوانی را از پدر معمم ولی آشنا با ظرایف آوازی خود، فرا گرفت و از سویی دست تقدیر در تهران، توسط "اسماعیل مهرتاش" جامعه باربد را در ۱۳۰۵ تاسیس نموده بود تا او دو دهه بعد، به مدت ۲۵ سال تمام در مکتب مذکور به فراگرفتن آواز و سنتور و تار و عود برآید.

سال ۱۳۱۸ در خدمت آموزش و پرورش و مقارن با جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی رفت و پس از طی دوران خدمت اجباری، به اختیار در استخدام ارتش، درآمد.

شروع فعالیت هنری‌اش در سال‌های ابتدایی دهه ۲۰ با اقبالی خوش و فال نیک روبرو شد. دیدار موثر با "صبحی مهتدی" و تاثیر آن مرد مقبول و مشهور آن‌روزها و سپس برخورد و ملاقات با "استاد حسین طاهرزاده" در محضر اسماعیل مهرتاش در همان نخستین دیدار٬ و حضور در جامعه باربد٬ از جمله مواردی است که در شکل‌گیری و جهت دهی شخصیت هنری او بسیار موثر واقع گشت.

تصنیف "نوایی" با صدای عبدالوهاب شهیدی
از سال ۱۳۳۹ که ناخواسته و در اصل به درایت و هوشمندی دوست هنردوست و فاضلش "احمد مهران"، صدایش از رادیو پخش شد تا حدود ۱۸ سال بعد، یکی از وفاداران رادیو و برنامه گلها و نیز پُراجراترین خواننده این رسانه بود و تعداد اجراهایش قریب ۶۰۰ اجرا (آواز و تصنیف) در رادیو می‌باشد و همچنین بارها در سفر به کشورهای مختلف ظرایف و ویژگی‌های موسیقی ایرانی را به جهانیان شناسانده است.

در طی این سال‌ها با بزرگانی چون: "مرتضی محجوبی"، "روح الله خالقی"، "مهدی خالدی"، "علی تجویدی"، "حبیب‌الله  بدیعی"، "حسین یاحقی"، "حسین تهرانی"، "فرامرز پایور"، "جلیل شهناز"، "حسن کسایی"، "هوشنگ ظریف" و دیگران همکاری داشته است.

عبدالوهاب شهیدی از صدایی بم، پخته، گرم و بسیار صمیمی ‌برخوردارست که به دلیل سال‌ها تعلیم و تعلم، حنجره‌ای تربیت شده٬ زلال، توانا و پر از احساس و عاطفه دارد. همانطور که "ساسان سپنتا" در کتاب "چشم‌اندازی به موسیقی ایرانی" می‌گوید شهیدی دارای صدایی گرم و آرام است و قطعات ضربی را به آراستگی و دلنشین اجرا کرده است.

او در بین خوانندگان آواز ایرانی که اثری از آنان در فرهنگ صوتی ایران وجود دارد، به لحاظ صداقت صدا و صمیمیت لحن، بی‌اغراق از همه بالاتر است و در بیان٬ و آن چه به گوش می‌رساند٬ هیچ‌گونه فن و تمهیدی برای به اصطلاح "ساختن صدا" به کار نمی‌برد و هر آنچه می‌شنویم صدای خود اوست و ترفندها و تعبیه‌هایی تصنعاتی چون: چانه‌زدن (لرزاندن چانه)، حجم‌دهی به صدا، تغییر لحن، تقلید در اجرایش هیچ راه ندارند؛ نکته‌ای که شنونده اهل فن به راحتی و البته با دقت آن را دریافت خواهد کرد.

او به تصنیف "آن نگاه گرم تو" با شعر"هما میرافشار"، در بین کارهای خود علاقه‌ ویژه‌ای دارد اما نگارنده با تصنیف دشتی‌اش به رغم اشتهار کمتر، لحظات و دقایق سرشاری از وجد و حس و شور داشته‌ام. این تصنیف با مطلع:

قرعۀ بخت به نامم کردی / بادۀ ناب به جامم کردی

و همینطور تصنیف دیگر با شعر "شهریار": از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران"، به لحاظ فنی و هنری، ریتم و لنگرها در مقام بسیار بالایی قرار دارد و سرشار از ظرایف حسی، عاطفی و معصومیت است.

در سال ۱۳۸۵ به هنگام تولید و تدوین موسیقی مشروطیت- سی دی "نغمه آزادی" به دلیل صدمین سال مشروطیت- مجالی دست داد تا تقریبا تمامی‌ آثار مربوط به آن دوران را با اجراهای متنوع و متعدد بشنوم و به راستی اگر اجرای تصنیف "خموشی چرا" با مطلع "گریه را به مستی بهانه کردم" با صدای عبدالوهاب شهیدی در بین همه آنان، به لحاظ فهم موضوع و انتقال حس و منظور سازنده اثر به شنونده از یک‌سو و ایجاد فضای موسیقایی و تنظیم و صدادهی شایسته ارکستر از دگرسو،  برتر نباشد در بین سه تا پنج اثر برتر این مجموعه عظیم، قطعا قرار می‌گیرد.

شهیدی در هر دو هیبت و هیئت (جسمی‌و روحی) بی‌تردید بلند قامت آواز ایرانی است. به هنگام جشن تاسیس خانه موسیقی و مراسم تجلیل از ایشان، به شایستگی "استاد شجریان" اذعان به مرتبت و والایی مقام هنری ایشان داشت.

نگارنده این سطور به تایید بزرگانی چون زنده یاد "استاد محمد میرنقیبی" که می‌گفت: "او پاک‌ترین و مهربان‌ترین هنرمند موسیقی است" و نیز به شهادت نظرات بزرگانی همچون "محمد اسماعیلی"، "احمد ابراهیمی"، "محمد موسوی" و... نیز مشاهدات و چکیدۀ هم‌نشینی و هم سخنی‌هایم با ایشان، می‌خواهم به صراحت اشاره کنم که روح بلند و وارسته و انسانی او وجودش را سرشار از مهربانی، تواضع، بلندنظری کرده و از صفات ناپسند رایج به دور داشته است‫.‬

درگزارش تصویری این صفحه استاد عبدالوهاب شهیدی از زندگی و فعالیت‌های هنریش می‌گوید. همچنین شعری را که در مکه و کنار خانه کعبه سروده با صدای او می‌شنوید.

 
*علیرضا پورامید شاعر، نویسنده و پژوهشگر موسیقی است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

ابراهیم حقیقی ۱۳مهر ۱۳۲۸در تهران به دنیا آمد. دوران کودکی خود را بیشتر در آتلیه عکاسی پدر سپری کرد و به عکاسی بسیار علاقه‌مند شد. او در کتاب "مشق‌های خط نخورده" که خاطرات دوران کودکی اوست، می‌نویسد: "پدر عکاس ماهری بود و در لاله‌زار آن روزها معروف. عکس چهره خوب می‌گرفت و خوب‌تر رتوش می‌کرد. آن وقت‌ها هنوز عکس رنگی نیامده بود، یا اگر بعدها که آمد گران بود. در لاله‌زار عکس‌های سیاه و سفید را رنگ می‌کردند. عکس‌های بزرگ را با رنگ روغن و عکس‌های کوچک را با جوهر، و پدر در این کار هم ماهر بود. در هر دو، و من ساعت‌ها مبهوت به نظاره می‌نشستم و او علاقه‌ام را فهمیده بود. یک بساط رنگ‌کاری جوهر هم در خانه داشت. بعضی جمعه‌ها که سرکار نمی‌رفت و اخلاقش خوش بود، هنر رنگ‌کردن عکس با جوهر را به من می‌آموخت".

مجموعه عکس
تعدادی از طرح‌های ابراهیم حقیقی
پس از سال‌ها انتظار، پدر یک دوربین عکاسی به عنوان هدیه قبولی کلاس هشتم برایش خرید و تعطیلات تابستان نوجوانی‌اش بهاری شد. "سفر تابستانی کنار دریای انزلی در آن سال پُر شد از پرسه‌زدن در ساحل و عکس گرفتن از اقوام در ضد نور غروب قرمز آفتاب در حالت نیمرخ، به عشق آنکه پس از چاپ بنشینم و به تقلید از عکس‌های ضد نور غروب آلبوم عکس پدر، آنها را رنگ کنم. عشق عکس و نقاشی، جفت کنار هم نشستند، مثل کبوترهایم که شب‌ها سر بر شانۀ هم می‌خوابیدند.  بیداری روز پر بود از شور و کشف و کتاب و نقاشی و درس اجباری. تا این که نوجوانی رفت و چسبید به رنج کنکور و تعطیلی موقت هر چه دوست‌داشتنی است."

پس از آن ابراهیم حقیقی ادامه تحصیل در رشته معماری را، به دلیل ارتباط و نزدیکی به رشته هنر، انتخاب می‌کند. در دانشگاه با استادش "مرتضی ممیز" آشنا می‌شود و در کتابخانه دانشگاه به مطالعه کتاب‌های هنر و بخصوص کتاب‌های گرافیک می‌پردازد. همۀ اینها باعث شد که او راه خود را پیدا کند و به سوی هنر گرافیک گام بردارد و کار حرفه‌ای خود را در عرصه گرافیک با طراحی پوستر و جلد کتاب شروع ‌کند.

خاطرات ابراهیم حقیقی درباره ساخت تیتراژ فیلم
در سال ۱۳۵۰ با مرتضی ممیز در فیلم انیمیشن "آن‌ که خیال بافت و آن‌که عمل کرد" به سفارش کانون پرورش فکری کودکان همکاری می‌کند و پس از آن به دعوت "فرشید مثقالی" که سرپرست آن وقت آتلیه گرافیک کانون بود در آنجا مشغول به کار می‌شود. حقیقی بسیاری از موفقیت‌های خود را مرهون این دوره پربار کانون می‌داند: "در این زمان در کنار هنرمندان بسیاری مانند "کیارستمی"، "آغداشلو"، "صادقی"، "احمدی"، "بیضایی" و... قرار گرفتم و بسیار آموختم و تجربه کردم."

پس از اتمام دانشگاه و انجام خدمت سربازی به پیشنهاد "رضا جعفری"،  آتلیه گرافیک انتشارات امیرکبیر را راه اندازی می‌کند و در مدت کوتاهی موفق می‌شود روزانه طراحی یک جلد کتاب را به سرانجام رساند و کمی بعد حتا بیشتر. در  سال ۱۳۵۶ برای ادامه تحصیل راهی انگلستان می‌شود اما بعد از گذشت زمان کوتاهی به دلیل اتفاقات سال ۵۷ و شور و حال حاکم بر فضای ایران به وطن باز می‌گردد. در آن ایام انتشارات امیرکبیر تعطیل بود و کانون هم مانند بسیاری از ارگان‌های دولتی سر و سامانی نداشت، اما بازار انتشار کتاب رونق بیشتری گرفته و حقیقی دوباره به طراحی جلد کتاب و تصویرگری و صفحه‌آرایی مشغول می‌شود.

حقیقی علاوه بر گرافیک در زمینه‌های بسیاری تا به امروز فعالیت داشته است. او در عرصه سینما و تئاتر، در سال۱۳۵۱ فیلم "غریب" را ساخت، سال ۱۳۵۲ "خانه ابری" که جوایز بسیاری گرفت و در سال ۱۳۶۴ ده قسمت از سریال انیمیشن "علی کوچولو"  و همچنین طراحی صحنه سریال‌هایی مانند "سربداران" و "سلطان و شبان" و تیتراژ فیلم‌های سینمایی مانند "شهرموش‌ها"، "ای ایران"، "روسری آبی"، "گیلانه"، "زندان زنان"، "من ترانه ۱۵ سال دارم" و همچنین تیتراژ مجموعه‌های تلویزیونی "شب دهم"، "کیف انگلیسی"، "روزهای به یاد ماندنی" را بر عهده داشته است.

"امرالله فرهادی"، از طراحان قدیم گرافیک ایران، درباره او می‌نویسد: "اولین دیدار و آشنایی نزدیکم با استاد ابراهیم حقیقی برمی‌گردد به چند صباحی پیش از پیروزی انقلاب در انتشارات امیرکبیر – سازمان کتاب‌های جیبی. مردی ساکت و آرام، ایستاده پشت میز کارش که به سلامم جوابی آرام و کم‌نوا می‌دهد و با نیم نگاهی کوتاه که براندازم می‌کند. همین. بدون هیچ گپ و گفتی! بعدتر، پس از پایان سربازی، به یمن همکاری همسرم در سازمان کتاب‌های جیبی شانس بیشتری پیدا کردم تا ایشان را بیشتر ببینم و ارتباط نزدیک‌تری داشته باشم.

اولین آثار تاریخ‌خورده و ماندگار حقیقی به سال ۱۳۴۸ برمی‌گردد: پوستر "تئاتر راهبه‌ها" و جلد کتاب "الف". پس از آن تا به امروز، بیشماری پوستر تئاتر و فیلم و جشنواره٬ جلد کتاب، طراحی صحنه فیلم و تئاتر٬ نشانه‌های نوشتنی و تصویری٬ چندین نمایشگاه عکس‌٬ نقاشی٬ تدریس و تولیدات هنری،  کارنامه پربار او را در ۶۳ سالگی می‌سازند‫."‬

در گزارش تصویری این صفحه ابراهیم حقیقی از کارها و تجربیاتش می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.