۲۷ جولای ۲۰۰۹ - ۵ مرداد ۱۳۸۸
ساجده شریفی
این روزها روزنامه ها تب دارند. نیامده یا دولت تعطیلشان می کند یا خودشان تاب نمی آورند و به میانه راه نرسیده کرکره شان را می کشند پایین. خیلی از روزنامه ها، از دوم خرداد به بعد، سنت در حال فراموشی طنز مطبوعاتی را دوباره زنده کردند. اگرچه بحث های زیادی درباره ماهیت آن بود و کماکان ادامه دارد.
یکی از این طنزنویسان علی میر فتاح است که با روزنامه "مهر" ، شکل متفاوتی از طنز گل آقایی را به مطبوعات آورد. عده ای نام آن را طنز تلخ گذاشتند. در واپسین سال های دهه هفتاد آن دسته طنزنویسان محبوبیت یافتند که ناگهان یک جریان یا گروه سیاسی را به توپ می بستند و از باقی فارغ می شدند.
در این دوره طنز(موسوم به) گل آقایی که از مفاهیم فقر و بیکاری و وام و ... می نوشت و نیز طنز زندگی روزمره مربوط به میرفتاح و حلقه مهر چندان بازاری نداشت. سال های سیاسی ایران که از تب گردن کشی و جنگ های تند دسته ای افتاد، میرفتاح با ستونی به نام "کرگردن نامه" در روزنامه شرق کارش را پس از سال ها از سرگرفت.
اگرچه این ستون (روایت قلندران پیژامه پوش دور بساط چای اعلای سناتوری) بسیار طرفدار داشت اما به همان اندازه نقد و مخالفت بر این نوع نوشتار به نام طنز بود و یک بار هم، سبب تعطیلی روزنامه شد.
کتاب "قلندران پیژامه پوش" اثر همین نویسنده، در سال ۱۳۸۷ خورشیدی توسط نشر افق تجدید چاپ شده است. میرفتاح در این باره می گوید: من خیلی نثر ایرج پزشکزاد را دوست داشتم و تصمیم گرفتم در قلندران پیژامه پوش، از روی "آسمان و ریسمان" ایشان مشقی بکنم. کم کم کارآکترها جان رفتند و حلقه قلندران جدی شد.
علی میرفتاح، دوازده مهر ۱۳۴۶، در شهرری به دنیا آمد. از کودکی، به واسطه پدرش که معلمی اهل کتاب و ادبیات بود؛ به مطالعه و نوشتن خو گرفت: کتاب خواندن و نوشتن و نقاشی، عادات دوران نوجوانی من بود. تنها کاری که نمی کردم همان درس های مدرسه بود. پدرم به ما می گفت: پیش از کتاب خواندن، آدم نمی تواند بفهمد در دنیا چه خبر است. مثل آدم زکامی که راه نفسش بند آمده باشد. مطالعه کار همان قطره بینی را می کند.
او مانند بسیاری از نوجوانان ایرانی دهه شصت، راهی جبهه شد و در بخش فرهنگی-تبلیغاتی بسیج فعالیت می کرد:
من به واسطه نقاشی جذب فعالیت ها پروپوگاندای انقلابی شدم و برای همین هم به جبهه رفتم. دوره انقلاب کشور به هم ریخته بود. مثل غربیل همه چیز بالا و پایین می رفت. در این شرایط شما کافی ست بگویید من بلدم به خط خوش شعار بنویسم یا خوب روی دیوار نقاشی کنم. بعد به راحتی می توانی بروی کار کنی. حالا اگر در شرایط آرامی بخواهی همان کارها را بکنی باید زحمت زیادی بکشی. امتحان بدهی. گزینش بشوی و خودت را ثابت کنی. من در همین شرایط بحرانی که اوضاع درست کرده بود توانستم در سن نوجوانی نقاشی را شروع کنم.
پس از پایان دوران متوسطه، به "دانشگاه هنر" رفت تا نقاشی را آکادمیک بیاموزد: اول بحث پروپوگاندا بود. یعنی می خواستم برای جنگ، انقلاب و مفاهیمی که به آن ها معتقد بودم نقاشی بکشم. اما وقتی آدم عمیق شود، تاریخ هنر بخواند، آثار نقاشان بزرگ را ببیند، با مفهوم دیگری از هنر آشنا می شود. من فهمیدم نام کاری که من می کنم نقاشی نیست و جذب مفهومی از هنر شدم که دیگر روی دیوارهای شهر امکان ارائه اش نبود.
در دانشگاه او به گرافیک علاقه مند می شود و نخستین کار مطبوعاتی اش هم، کار گرافیک مجله "بیان" بود. تا سال ها بعد هم همواره در کنار نوشتن، بخشی از درآمدش از راه طراحی، گرافیک و نقاشی بوده است:
من کماکان کار گرافیک می کنم. بیشتر پوستر سازی برای فیلم اما شرایط کار الان خیلی بد شده است چون زیباشناسی کامپیوتر بر زیباشناسی گرافیک غلبه دارد. سطح سلیقه خیلی پایین آمده که من پیش بینی خوبی برایش ندارم. یعنی خیلی سخت سفارش دهنده ها فرق کار خوب و بد را می فهمند.
حالا دو دهه از فعالیت مطبوعاتی میرفتاح می گذرد و او سردبیری مجلاتی مانند "فصلنامه سوره" و "هفته نامه مهر" را در کارنامه اش دارد. میرفتاح در زندگی روزمره اش اصلا آدم شوخ طبعی نیست و بیش از آنکه یک روزنامه نگار باشد، مرد نوشتن و ادبیات است. او در رونق یا رکود بازارش به هر حال به همان شیوه نوشتن همیشگی اش اصرار دارد. نثر فاخر اما متواضع، سوژه های روزمره اما مهم.
منتقدین این سبک، او و مشابهانش را به جزیره های روشنفکری جدا افتاده از جامعه تشبیه کرده اند که گاهی قلمشان از رسالت اجتماعی یک نویسنده دور می شود. خودش در این باره می گوید: توی مملکت ما هنوز سر واژه روشنفکر دعواست و توافقی درباره مفهوم آن وجود ندارد.
تا این که از یک جایی به بعد این واژه تبدیل به فحش شد. به قول سارتر روشنفکر کسی ست که در کارهایی که به او مربوط نیست دخالت می کند. از این نظر من هم در خیلی کارهایی که به من مربوط نیست دخالت می کنم. اما معتقد نیستم که روشنفکر رسالتی دارد. اصلا هیچ کس رسالتی ندارد.
رسالت به این معناست که جبرئیلی به پیامبری می گوید تو این کار را بکن. جبرئیلی به من حرفی نزده است. به هیچ کس دیگری هم حرفی نزده است. ما یک سری وظایف اجتماعی داریم که باید سعی کنیم آن ها را به بهترین شیوه انجام دهیم. همچنان که یک دندانپزشک برای احراز پست دندانپزشکی باید مقدماتی را بگذراند، روشنفکر هم باید چیزهایی داشته باشد. اما الان کسانی در این پست هستند که این مقدمات را ندارند.
این روزها "قصه های زن و شوهری"، اثر دیگری از علی میرفتاح در نوبت انتشار است. همچنین، او مشغول آماده کردن کتاب دیگری با عنوان "گزارش های مرگ " است که این جا بخشی از قسمت یازدهم آن را می توانید با صدای خود نویسنده بشنوید.
این گزارش تصویری، به بهانه کتاب "قلندران پیژامه پوش"، مروری کوتاه دارد بر زندگی، فعالیت ها و نظرات علی میرفتاح.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ جولای ۲۰۰۹ - ۱۲ تیر ۱۳۸۸
انور خامه ای متفکر، مورخ و روزنامه نگاری است که با سیاست آغاز کرد اما در سیاست نماند، هرچند هنوز او را یک مرد سیاسی می شناسند. چه او را روزنامه نگار بشناسیم یا روشنفکر یا سیاستگر، خامه ای به عنوان شخصیتی پاک و بی آلایش شناخته شده که هیچگاه بین گفتار و کردارش فاصله نیفتاده است.
بی تردید او از صادق ترین شاهدان تاریخ سیاسی هفت دهه اخیر ایران است. او در سال ۱۲۹۵خورشیدی زاده شد، اما زندگی سیاسی اش در سالهای نیمۀ دهۀ دوم قرن حاضر خورشیدی آغاز شد، زمانی که در دورۀ دانشجویی به گروه ۵۳ نفر پیوست. در مدرسه شاگرد دکتر تقی ارانی بود، در سیاست هم شاگرد او شد. به زندان افتاد و بعد از شش سال با برهم خوردن حکومت رضاشاه آزاد شد. سپس با دیگر همفکرانش حزب توده را بنیاد گذاشت اما چندی بعد این خود او بود که فکر انشعاب را درانداخت و سرانجام با تنی چند از همگنانش انشعاب را عملی کرد.
از جمله نادر کمونیست هایی بود که با طرز عمل استالینیستی کنار نیامد و گویا تنها کسی است از گروه ۵۳ نفر که زنده و حی و حاضر است و خود سندی است برای تاریخ هفتاد ساله اخیر ایران. از کمونیست های قدیمی که بعدها راه بازگشت در پیش گرفتند شاید تنها یکی به قامت او بتوان یافت که عنایت الله رضا، محقق و نویسنده، باشد. او نیز در اواخر دهۀ هشتاد زندگی به سر می برد.
از صاحب قلمان۵۳ نفر نیز یز انور خامه ای تنها کسی است که باقی است. بزرگ علوی و احسان طبری سالهاست به قول بیهقی "گذشته شده اند و بر اثر ایشان می بباید رفت". در روزنامه نگاری نیز گویا قدیمی ترین روزنامه نگار زنده ایران باشد. چرا که از سال های بیست تا کنون قلم زده است و همچنان می زند. یعنی چیزی حدود هفتاد سال از عمر نود و سه ساله و پربار خود.
آثارش مانند "از انشعاب تا کودتا"، "اقتصاد بدون نفت" و "چهار چهره" که در آن از یادها و خاطرات خود با نیما و هدایت و عبدالحسین نوشین و ذبیح بهروز می گوید، نشان دهندۀ تنوع و گستردگی زمینۀ کار و نوشتن اوست. اما روزنامه نگاری او به یقین امری جدی تر از پدید آوردن آثارش بوده است.
سالها در روزنامه مردم و مجله دنیا قلم زده، سردبیر روزنامه رهبر ارگان حزب توده بوده، پس از مدتی روزنامه "جهان ما" و "حجار" را منتشر کرده، پس از آن سال ها عضو و دبیر تحریری روزنامۀ اطلاعات بوده است. چندی سردبیری اطلاعات هفتگی را بر عهده داشته و در دهۀ ۵۰ مدتی در روزنامه آیندگان قلم زده است.
در این روزنامه حتا در سرویس اقتصادی کار می کرد، چرا که اقتصاد دان است و دکترای خود را در رشته اقتصاد از سویس دریافت کرده است. پس از انقلاب هم شاید او تنها کسی از میان قدیمی های نسل اول و بازماندگان دهۀ بیست باشد که قلم را رها نکرده و همچنان به حرفۀ خود ادامه داده است.
در بیشتر روزنامه ها و مجلات پس از انقلاب نوشته ها و گفتار او به صورت مصاحبه چاپ شده است. در تمام سالهایی که محمد حیدری سردبیر مجله گزارش بود، خامه ای عضو تحریری موظف و مرتب آن مجله بود. پس از استعفای حیدری از مجله گزارش انورخامه ای هم آن مجله را ترک کرد. از آن پس به صورت پراکنده در مطبوعات کشور و این اواخر بیشتر در ماهنامۀ بخارا قلم زده است.
روزنامه نگاری است که بازنشستگی نمی شناسد و با آنکه از سال های بعد از انقلاب در کرج ساکن شده و رفت و آمد به تهران برایش دشوار بوده است اما هیچگاه قلم برای او آسایش نگذاشته است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ ژوئن ۲۰۰۹ - ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
حسن آرا ميرزا
چچن یا چچنستان یکی از جمهوری های فدراسیون روسیه در شمال قفقاز است که ملی گراها و اسلامی های رادیکال در آن کشور برای رسیدن به استقلال سال ها با مسکو جنگیدند. بسیاری از شهرهای این جمهوری کوچک کوهستانی نیز در خلال جنگ ها به کلی ویران شد و هزاران تن از شهروندان آن کشته و آواره شدند.
باید گفت که در سال ۱۹۹۲ نخستین ناآرامی ها در چچنستان آغاز یافت. در سال ۱۹۹۴ درگیری میان جدایی خواهان چچنی و نیروهای دولتی روسیه شروع شد که تا سال ۱۹۹۶ ادامه داشت. بعد از مذاکراتی میان کرملین در زمان ریاست جمهوری بوریس یلتسین، و ملیون در گروزنی، پایتخت چچنستان، در آن زمان توافقاتی در مورد استقلال چچنستان به دست آمده بود. این کشور تاسال ۱۹۹۹ از استقلال نسبی داخلی برخوردار بود.
اما با آمدن ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری قبلی روسیه و نخست وزیر کنونی آن، ناآرامی ها در این کشور اوج گرفت و تنها در سال ۲۰۰۲ با تعیین احمد قادرف به عنوان رئیس جمهوری چچنستان از شدت جنگ کاسته شد و دولتی مطابق میل مسکو در چچن به قدرت رسید.
اما در ماه مه سال ۲۰۰۴ احمد قادرف، رئیس جمهوری چچنستان بر اثر انفجار بمب کشته شد و پسرش رمضان قادرف جایگزین پدرش شد. رمضان قادرف جوان ترین رئیس جمهوری، توانست آرامش را به این کشور جنگ زده برگرداند، اما تا حال در چچنستان زدوخوردها میان نیروهای روسیه و مخالفان در گوشه و کنار ادامه دارد.
به گفته چچنی ها، کودکان زیادی در درگیری های جدایی خواهان چچن و ارتش روسیه آسیب دیدند. گروهی زخمی شدند و بسیاری جان خود را از دست دادند. کودکان بسیاری نیز مشکلات روانی دارند، زیرا از روز زاده شدنشان تا چند سال پیش شاهد درگیری ها بوده اند و بیشتر روزهایشان را در زیرزمینی های منازلشان گذرانده اند.
نبرد رسانه ای برای سرپوش گذاشتن بر آن چه در چچن گذشت، مانع از رسیدن خبرهای این کشور جنگ زده به خارج می شد. خبرنگاران بسیاری نیز جان خود را به دلیل نادیده گرفتن محدودیت ها از دست دادند. پس از پایان یافتن جنگ داخلی و بازسازی شهرهای ویران شده، دولت روی کار آمده از سوی مسکو گام هایی را برداشته، تا ظاهر این جامعه را اسلامی جلوه دهد. حتا گفته می شود که حکومت این جمهوری مسلمان چند زنی را اکنون تشویق می کند.
در هفته های اخیر سه خبرنگار از تاجیکستان به همراه بسیاری از خبرنگاران دیگر به این جمهوری خودمختار روسیه سفر کردند.
در گزارش تصویری این صفحه گفتگویی داریم با این خبرنگاران در باره دیدارشان از گروزنی، پایتخت چچنستان.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ فوریه ۲۰۱۶ - ۱۵ بهمن ۱۳۹۴
فرشید سامانی
معلوم نیست چرا اغلب ایرانیان عادت دارند، آغاز تاریخ و تمدن خود را به برآمدن هخامنشیان نسبت دهند. دوران هخامنشی -۵۵۹ تا ۳۳۱ پیش از میلاد- اگرچه فرازی درخشان در تاریخ ایران باستان و بلکه جهان باستان است، اما سرآغاز تاریخ ایران نیست.
حتی اگر ملاک را بنیاد سلسله های آریایی بدانیم، این مادها بودند که قبل از هخامنشیان دست به تأسیس دولت زدند؛ و قرن ها قبل از مادها نیز تمدن های درخشانی همچون تمدن "عیلام" در این سرزمین پایه و مایه داشتند.
عیلامیان که از نژاد "زاگرو- عیلامی" بودند، در اوایل هزاره چهارم پیش از میلاد وارد دوران شهرنشینی شدند. دین شان مانند بسیاری دیگر از اقوام باستانی، مبتنی بر پرستش ارباب انواع بود. در نظر آن ها جهان آفریده رب النوع مؤنثی بود که با یک رب النوع مذکر ازدواج کرده بود و نه تنها همسر او بلکه مادرش نیز به حساب می آمد. به همین دلیل، نسب عیلامیان از طریق مادر منتقل می شد.
آنها در ۲۷۰۰ پیش از میلاد موفق به تأسیس سلسله حکومتی به مرکزیت شوش شدند و دولتی را شکل دادند که به شکل فدراتیو اداره می شد. ایالت های عیلام مستقل از دولت مرکزی بودند، اما حدود استقلالشان بسته به ضعف یا قدرت دولت مرکزی کم و زیاد می شد.
هسته اصلی کشور عیلام شامل خوزستان، لرستان، پشتکوه (استان ایلام کنونی) و کوه های بختیاری بود و دایره نفوذش در اوج قدرت تا مرکز ایران پیش می رفت.
عیلام همسایگان متمدنی داشت و طی چند هزار سال بده و بستان فرهنگی با ایشان بر غنای تمدن خویش افزود. نخستین همسایگانش، آکد و آشور بودند که گاه از در سلطه بر عیلام وارد می شدند و قدرت سیاسی اش را محدود می کردند. بعدها این دو درهم آمیختند و تمدن بابل را شکل دادند.
رابطه عیلام و بابل همیشه مسالمت آمیز نبود و بارها بینشان جنگ درگرفت. ابتدا عیلام بر بابل چیره گشت و به چنان قدرتی رسید که نام شاهانش به تورات راه یافت اما بعدتر "نبوکدنصر" یا همان بخت النصر معروف، عیلام را شکست داد و تحت سلطه بابل درآورد.
مدتی بعد بابل به دست دولت آشور برافتاد و آشور و عیلام با یکدیگر همسایه شدند. این، سرآغاز نگون بختی عیلامیان بود. پس از چند رشته جنگ بی حاصل، آشور بانی پال به خاک عیلام حمله برد و ضمن غارت معابد و خزاین ثروتمند عیلام، خاکش را به توبره کشید.
بدین سان دولت عیلام در ۶۴۰ پیش از میلاد برافتاد. بخش جنوبی آن به مرکزیت شوش ضمیمه قلمرو آشور شد و بخش های شمالی به پارس ها رسید. ۸۰ سال بعد، پارس ها سلسله هخامنشی را بنیان نهادند و پایتخت زمستانی خود- شوش- را بر بقایای تمدن عیلام بنا کردند.
عیلامیان گرچه در زوایای تاریک تاریخ گم شدند، لیکن میراثی را از خود برجای نهادند که رد پایش را می توان تا دوران ساسانی (سده سوم تا هفتم میلادی) در فرهنگ و تمدن ایران باستان به روشنی تعقیب کرد.
تمدن آنان تا حدود هفتاد سال پیش که کاوش های باستان شناسی در جنوب و جنوب غرب ایران آغاز شد، ناشناخته بود. اما به زودی آثار شگرفی از دل خاک بیرون آمد و تصویری از یک تمدن بسیار پیشرفته را پیش چشم انسان معاصر قرار داد.
سرآمد این آثار زیگورات چغازنبیل بود. ابعاد این معبد عیلامی با ۳۳۰۰ سال عمر، حتی در قیاس با معماری جهان امروز، بسیار بزرگ است و این بزرگی با در نظر گرفتن امکانات محدود بشر در ۳۳ قرن پیش، حیرت بیننده را فزونی می بخشد.
گزارش مصور این صفحه به معرفی این اثر تاریخی می پردازد. اثری که شاید بتوان آن را به سبب بزرگی و دیرینگی اش "مادر معابد ایران" لقب داد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ ژوئن ۲۰۰۹ - ۱۹ خرداد ۱۳۸۸
مهتاج رسولی
انتخابات کنونی ایران این فرصت را پیش می آورد که به شیوه های دگرگونی در نیم قرن اخیر نگاهی دوباره بیفکنیم. به نظر می رسد که خشونت های تغییر انقلابی، مبارزۀ مسالمت آمیز را در ذهن جمعی ایرانیان جایگزین مبارزۀ خشونت آمیز کرده باشد.
تا انقلاب اسلامی، مخالفان حکومت، بویژه جوانان با کمترین برخورد با حکومت، بدل به چریک هایی می شدند که جز راه خون ریزی و کشتن و کشته شدن، شیوه ای برای دگرگونی نمی شناختند. اما امروزه به نظر می رسد این ذهنیت، چه به صورت جمعی و چه فردی، تغییر کرده است.
مشروطه که مهمترین اقدام ایرانیان در راه دمکراسی بود، اساسا انقلاب خونینی نبود. اما میراث خونینی داشت که بعدها با پیدایش گروههای سوسیالیستی و انقلابی خونین تر هم شد. شاعران که آن زمان سخنگویان فکری جامعه بودند شکست مشروطه را مرده ریگ وجه مسالمت آمیز آن می پنداشتند و برای پیروزی های بعدی از "عید خون" و "جنگ صنفی" می گفتند.
این نگرش تا زمان انقلاب اسلامی ادامه یافت و شاعری مانند خسرو گلسرخی که خود احساسات تند انقلابیگری داشت، در شعر خود، مردم جنوب شهر را به سوی شمال شهر روانه می کرد: "مردم از آن سوی توپخانه بدین سوی سرریز می کنند"، تا کاخ ثروتمندان را با خاک یکسان کنند. ولی اکنون به نظر می رسد درونمایه بحث ها، تغییر کرده و تمام مباحثات حول محورهایی مانند دمکراسی و حقوق بشر می گردد.
امتیازاتی که به دست آوردنشان، اساسا راه به شیوه های خشونت آمیز نمی دهد و چون حرف تغییر قدرت و تغییر رژیم در آنها نیست، مطرح کردنشان هم حالت تابو ندارد و علنی و آشکار صورت می گیرد.
در سال های ۴۰ گروههای چریکی – از هر نوع، از چپ سوسیالیستی گرفته تا چپ اسلامی - از زمانی که سر برآوردند تا زمان انقلاب، پیوسته نیرومندتر و متعددتر شدند. زمینۀ اجتماعی پیدایش آنها هم همواره در حال گسترش بود.
اما همین گروه ها پس از انقلاب یا فروپاشیدند، یا تغییر شکل دادند، یا دست به انحلال خود زدند و یا اگر ماندند زمینه های اجتماعی رشد خود را از دست دادند و ناگزیر جغرافیای خود را تغییر دادند و سر از کشورهای دیگر درآوردند. آن دسته از گروه های زیر زمینی هم که در پاره ای مناطق شگل گرفته اند، در واقع زمینه های اجتماعی لازم را به دست نمی آورند.
در همان دهه ها، داعیۀ گروه های سیاسی، داعیۀ قدرت و تغییرات ناگهانی و انفجار آمیز بود. از صفر به صد حرکت می کردند. اما اکنون گروه های سیاسی به چیزهای بسیار کوچک تری دل خوش کرده اند؛ آزادی مطبوعات، لغو سانسور، آزادی اجتماعات، آزادی فریاد کردن در خیابان علیه حکومت و علیه مخالفانشان و از این قبیل، که به نظر می رسد دست یافتنی تر باشد و همان هدف های داعیه داران قدرت و سیاست را بر می آورد.
در آن دهه ها مباجثی مانند انتخابات اساسا امری جدی به حساب نمی آمدند. آدم ها یا منفعلانه به تماشا می نشستند و یا اگر خود را وارد بازی می کردند، از آن نمد کلاهی برای خود می خواستند. الگوی ادبیاتی این نوع فعال انتخاباتی را در شخصیت دائی جان در "از روزگار رفته حکایت" ابراهیم گلستان و خیلی جاهای دیگر می توان یافت.
اما در سال های اخیر، انتخابات به امری جدی بدل شده است. همه به میدان انتخابات می آیند یا دست کم آنقدر به آن نزدیک می شوند که بحث های مربوط به انتخابات، شکلی عمومی و پرجوش به خود می گیرد. بیشتر افراد و آحاد از انفعال به درآمده اند و مشارکت وسیع، انتخابات را در صحنۀ سیاسی ایران مانند هر جای دیگر جهان پرشور می کند.
از میان انواع انتخابات، انتخابات ریاست جمهوری در ایران تازگی دارد و مربوط به دوران بعد از انقلاب است. بنابراین رقابت نامزدهای انتخاباتی نیز امری تازه و نو به حساب می آید. نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری – با همۀ قدرت اندکی که رییس جمهور در قانون اساسی دارد – امسال چنان مناظره های بی پرده و افشاگرانه ای داشته اند که سرآغاز راهی نو برای اصلاح امور به حساب می آید. زیرا که پیایندها و پس لرزه های چنین مطالب افشاگرانه ای نمی تواند جز اصلاح امور باشد.
هیچ فرقی هم نخواهد کرد که چه کسی به قدرت برسد. مهمتر اینکه این مناظره ها از رادیو و تلویزیون و رسانه های دیگر پخش شده و میلیون ها تن در جریان آنها قرار گرفته اند. روزنامه ها که بطور معمول و در مواقع عادی، آزادی لازم را برای بیان اعتراضات ندارند، در این زمان آزادی خود را به دست آورده، هرچه دل تنگشان خواسته می نویسند.
در انتخابات امسال، گروه های رقیب، به انتقادهای چندان شدیدی روی آورده و می آورند و چنان بی محابا پتۀ یکدیگر را روی آب می اندازند که تصور نمی رود در طول تاریخ ایران سابقه داشته باشد. این رویارویی های انتخاباتی و انتقادهای شدید از وضعیت، به مردم فرصت می دهد تا علاوه بر اینکه دود دل خود را خالی کنند، به جدی بودن مبارزه و تأثیرگذاری خود در امر انتخاب باورمند شوند. طبعا چنین باوری وقتی جمعی باشد، راه به راه های رادیکال و خونین و خشونت آمیز پیشین نمی دهد.
به لحاظ تاریخی شاید بتوان وضع موجود را از یک طرف با سال های پیش از کودتای ۱۲۹۹ که آشفتگی کامل بر صحنۀ سیاسی ایران حکمفرما بود، یا سال های دهۀ بیست که باز هم هرج و مرج کامل حکم می راند (شگفت آنکه از این هرج و مرج به نام آزادی یاد می کنند)، مقایسه کرد و از سوی دیگر با سال های قبل از مشروطه. سال های پیش از مشروطه برای اینکه بیشتر مشروطه خواهان از درون همان مقامات درباری برآمده بودند، درست مانند اصلاح طلبان که از درون نظام موجود سر برآورده اند.
یک وجه تاریخی دیگر ایران را با حدود چهل سال پیش کشور همسایه - ترکیه - همانند می کند. اساسا در تاریخ معاصر روشنفکران ایرانی، از روش های کشور همسایه خود بسیار الگو برداری کرده اند ولی در این دورۀ خاص مشابهت زیادتری بین آنان مشاهده می شود. حدود سی و پنج تا چهل سال پیش، انتخابات در ترکیه به امری جدی بدل شد.
در آن زمان (حوالی ۱۹۷۰) حزب عدالت سلیمان دمیرل و حزب جمهوریخواه خلق آقای بولنت اجویت در جریان بود و درگیری های لفظی شدیدی بین طرفداران دو حزب در کوچه و خیابان به چشم می خورد. همان چیزی که امروز در ایران جریان دارد، و کوچه و خیابان پر از بحث حقانیت این یا آن است.
آن بحث ها نشانۀ جدی بودن انتخابات در ترکیه بود و چنانکه دیدیم جامعه را چنان به ژرفا برد که کودتای ژنرال کنعان اورن در سال ۱۹۸۰ نیز راه به جائی نبرد، و نتیجه آن شد که امروز ترکیه یک راه و روش دمکراتیک را دنبال می کند. چه بسا ایران هم دارد همان تجربه های کشور همسایه را از سر می گذراند.
با این تفاوت که ترکیه در آن سالها از احزاب نیرومندی برخوردار بود که در ایران وجود ندارد، و مطبوعات نیرومندی داشت که چنان نهادینه شده بود که هیچ قدرتی به خود حق انحلال آنها را نمی داد. امری که در ایران بسیار رایج است. شاید ایرانیان هم برای پایدار کردن وضع ایجاد شده، در فکر سازمان ها و تشکیلات حزبی برآیند تا بتوانند راه ترکیه را با موفقیت طی کنند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ ژوئن ۲۰۰۹ - ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
بصیر سیرت
عکاسی جنگ تصور مردم دنیا را از پدیده جنگ تغییر داد. عکاسی جنگ به مردم کمک کرد، تا عمق فاجعه را، جنگی را که از طریق نوشتار قابل انتقال نبود، درک کنند. اصلاً جنگ های داخلی آمریکا آغاز عکاسی جنگ به شمار می آید. درین عکس ها چهره های خشن و بی پرده ای از زشتی های جنگ داخلی برای ما فاش شد. در واقع، مردمی که جنگ داخلی را اقدامی شرافتمندانه به حساب می آورند، با دیدن تصاویر جنگ از واقعیت های آن تکان خوردند.
عکس های جنگی در طول جنگ جهانی دوم بیشتر ترغیب کننده روحیه میهن پرستانه و افشا کننده بی عدالتی های اجتماعی بود، اما عکس های تکان دهنده از فاجعه های جنگ ویتنام باعث ایجاد روحیه و تفکرات ضد جنگی در میان جهانیان شد.
عکاسان دوره جنگ های داخلی افغانستان
در افغانستان نیز که یک کشور جنگ زده است، تفکرات ضد جنگی در بین مردم وجود دارد. اما این اندیشه ها محدود است و دستخوش رابطه های سیاسی و جبهه گیری های قومی و مذهبی شده است.
همه مردم افغانستان از سال های جنگ و کشتار مشاهدات و یادواره های ناخوشایندی دارند و هیچ خانواده ای نیست که یکی از اعضای خود را در جنگ داخلی قبیله ای و قومی و سیاسی در مناطق مختلف از دست نداده باشد.
گرچه مردم دیرگاهی به این نتیجه رسیده اند که جنگ های داخلی در واقع برادرکشی است، اما عوامل نهفته جنگ های داخلی از جمله تعصبات قومی و مذهبی، هنوز در اذهان بسیاری باقی است.
زمانی که حکومت دکتر نجیب الله در ماه آوریل ۱۹۹۲ سقوط کرد، گروه های متعدد که در مبارزه علیه حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان و تجاوز شوروی دست داشتند، بر سر کنترل اراضی کشور به جان همدیگرافتادند و کابل درگیر یک جنگ داخلی شد.
جنگی که برخی از همسایگان آن را دامن می زدند. با وجود تلاش های سازمان ملل متحد و برخی از کشورها برای میانجیگری، توافقی در مورد تقسیم قدرت و استقرار ثبات صورت نگرفت. جنگ های گروهی به پیمانه وسیعی براساس خطوط قومی به راه افتاد و شهروندان بسیاری به دلائل قومی، زبانی و یا مذهبی هدف تعصبات کور قرار گرفتند.
در دوره های جنگ در افغانستان عکاسان گمنامی از جنایات گروه های درگیر عکس ها برداشته اند. به یاد دارم مطبوعات، عکس هایی را از جنایاتی که روی داده بود چاپ کردند، از جمله آن چه برمنطقه افشار در کابل گذشت.
بیشتر آن عکس ها را آقایان یوسفی، نصرالله پیک و نجیب الله مسافر گرفته بودند. در آن زمان شماری از عکاسان خارجی نیز از جریان نبرد در جبهه های جنگ کابل عکاسی کرده بودند.
در این میان بیشتر عکس های بیاد ماندنی متعلق به لوک پاول، عکاس کانادایی بود. و همچنین استیو ماکوری، عکاس مشهور آمریکایی که نیز در آن سال های خونین بسیار فعال بود. اما عکس های ماکوری عمدتا راوی نتایج یک جنگ است، تا خود جنگ.
از زمان طالبان نیز عکس بسیاری در دست هست، اما مشکل عکس های دوره طالبان همان گمنام بودن عکاسان است. بعضی از آن عکس ها را در مطبوعات دیده اید. در سال هایی که جنگ طالبان با احمدشاه مسعود جریان داشت، رضا دقتی، عکاس ایرانی مقیم فرانسه، از جریان مبارزات احمدشاه مسعود عکس هایی را گرفته است که شامل جنگ نگاری تصویری می شود.
عکاسان پس از جنگ های داخلی افغانستان
جای تعجب نیست که از نسل کشی های طالبان سند تصویری زیادی در دست نیست. چون طالبان مخالف عکس بودند و عکاسی را گناه می دانستند. برخی هم بر این نظرند که جنگجویان خارجی که با طالبان همکاری می کردند نمی خواستند تصویرهاشان برداشته و به خارج از افغانستان فرستاده شود.
اما بودند عکاسانی که این ممنوعیت را نادیده می گرفتند. طی همان سال ها نجیب الله مسافر که اکنون از عکاسان نامدار افغانستان است، در ترکیب یک برنامه بشردوستانه بین المللی به ولایات مرکزی برای رساندن آذوقه سفر می کرد. وی توانست با دوربین نگاتیو غیر حرفه ای اش اثرات جنگ در زندگی مردم مناطق مرکزی را ثبت کند.
در آن زمان در اکثر مناطق هزارجات مردم به دلیل نبود غذا، گیاه و حتا سنگ های معدنی می خوردند. در عکس های نجیب الله مسافر رنج مردم گرسنه در زمان جنگ را می توان دید.
مجموعه عکس های او سال ۲۰۰۱ در مرکز مطبوعاتی آیینه به نمایش گذاشته شد. تصاویری از فقر و گرسنگی مردم که از جنگ خسته شده اند و همه آرزوی صلح را دارند، مردان و زنان که دست و پایشان را از دست داده اند و کودکان بی سرپرست و معلول و فقرزده احساس قوی ضد جنگی را در بیننده پدید می آورد.
با رفتن طالبان جنگ در افغانستان پایان نیافت. درگیری ها همچنان ادامه دارد شهروندان آسیب می بینند. دوربین عکاسان جنگ همچنان فعال است و عکس هایی که از افغانستان می آید هنوز جنگ و کشته ها و ویرانی ها را نشان می دهد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ ژوئن ۲۰۰۹ - ۱۵ خرداد ۱۳۸۸
امید صالحی
بنیاد امید مهر برای توانمند سازی دختران و زنان جوان در وضعیت دشوار، در زمستان ۱۳۸۲، توسط دکتر مرجانه حالتی در تهران تاسیس شد. این بنیاد هرسال در دو نوبت- تابستان و زمستان- از دختران واجد شرایط ثبت نام می کند. در شرایط حاضر بنیاد می تواند فقط پذیرای ۲۰ دختر در هر دوره باشد. تعدادی از این دختران توسط سازمان بهزیستی معرفی می شوند و بقیه یا خود- معرف هستند یا توسط دوستانشان که در بنیاد آموزش می بینند معرفی می شوند.
دختران مهارت جو در بنیاد امید مهر پس از دو سال آموزش و پرورش که شامل آموزش زبان انگلیسی، کامپیوتر، مهارت های زندگی و دوره های هنری است وارد دوره تخصصی می شوند.
معمولا دختران بعد از گذراندن دوره های تخصصی، مانند حسابداری، منشی گری، خیاطی وارد بازار کار می شوند.
بنیاد امید مهر تا شش ماه در محل کار نیز بر آنان نظارت می کند. بعضی از این دختران به جای ورود به بازار کار ازدواج می کنند. اما مددکاران این بنیاد به آنها کمک می کنند تا انتخاب درستی داشته باشند.
تا به حال پنج گروه از این مهارت جویان فارغ التحصیل شده اند و سه گروه دیگر هنوز در حال یادگیری هستند. بیشتر دختران این بنیاد از حمایت خانواده بی بهره اند، و در مناطق فقیرنشین، بدون آموزش صحیح بزرگ می شوند. بیشتر آنان در شرایط بسیار سخت زندگی می کنند و آموزش به آنان می تواند سرنوشتشان را تغییر دهد.
برگزاری دوره های هنری نظیر کلاس های عکاسی، طراحی روی شیشه، نقاشی روی پارچه بهانه ای برای برگزاری نمایشگاهی در این بنیاد شد که اخیرا در محل این بنیاد برپا شد.
در این نمایشگاه تعدادی از آثار نقاشی، طراحی و عکاسی در معرض دید عموم قرار گرفت. آثار خلق شده برگرفته از ذهنیت این دختران نسبت به زندگی و بازتابی از شرایط اجتماعی و فردی هر یک از آنان است.
عشرت قلی پور مدیر این بنیاد می گوید: توانایی این دختران مستعد هیچگاه در محیط زندگیشان و جامعه دیده نشده. اما این نمایشگاه ها کمک می کند تا کمی مورد توجه قرار گیرند. بیشتر این دختران که آرام و کم حرف اند بعد از نمایش آثارشان در این نمایشگاه احساس می کنند حرفی برای گفتن دارند. حرف هایی که باید با دقت گوش کنیم تا بتوانیم فضای روحی آنان را بهتر بفهمیم.
در گزارش مصور این صفحه از نمایشگاه اخیر دختران امید مهر دیدن می کنیم و از زبان خود آنها می شنویم که با چه انگیزه ای در نمایشگاه شرکت کرده اند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ ژوئن ۲۰۰۹ - ۱۴ خرداد ۱۳۸۸
ساجده شریفی
مادرانی که در زندگی اجتماعی، آرام و باوقارند، اما در پی پسر گم شده شان می توانند، شهری را به آشوب بکشند. مادرانی که پس از سال ها جدایی از همسرشان به هوای دیدن کودکشان باز می گردند و آنها که به خاطر فرزند دست از بزرگترین هدف زندگی شان می کشند. مادرانی که در برابر بمباران های هوایی، تن شان را حایل نوزادانشان می کنند. و آنها که در نبرد نابرابر پدر و پسر برای سهراب شان مویه می کنند. و هزاران هزار مادر دیگر که قصه شان به گوش ما نرسیده و هیچ گاه چشمی، صورت های نگران شان را تصویر نکرده است.
اما آیا تمام مادران زمین مانند مادران ما، باردار می شوند و می زایند و بزرگ می کنند و نگران می شوند و مهر می ورزند و تشر می زنند؟
"جلال ستاری" در کتاب "سیمای زن در فرهنگ ایران" می نویسد: "زنی که از همه جا رانده شده و جویای پناه امنی در کناری است، گوشه می گیرد و اندک اندک تنها پاسدار کانون خانواده و حریم انس و یا همدم شان مرد میشود.
از اینرو در چنین جوامعی، رابطه مادر- فرزندی مهمتر از رابطه زن و شوهری و رابطه پدر- فرزندی است و پیوند رحم، پیوندی اساسی است و بدین جهت طبیعی است مادری که از بسیاری نعمات در جامعه محروم مانده، همه مهر و محبت خویش را نثار فرزند کند...
در نتیجه زن که جوهر همه چیز است، به صورت سایه و شبح در می آید و در نهایت زینت مرد می شود. منتها گویا برای جبران و تلافی ظلمی که بر زن رفته، همسری که کارش فقط به همخوابگی و بارگرفتن و فرزند زادن، منحصر و محدود شده، به عنوان مادر قدر دیده است."
یک بار بیایید مرور کنیم کارتون ها و قصه های کودکی مان را که در تمام آنها زنان جادوگر نمی توانستند بچه دار شوند و از این رو دل سیاه بودند و به مادران، حسود و با تمام قدرت ابر انسانی، زندگی شان چیزی کم داشت.
و در آنها همواره، مادری گم شده بود و کودک از دره ها و کوه ها در پی یافتن مادرش می گذشت و همیشه کودکانی بودند که نامادری های بی رحم و زورگو، بدبختشان کرده بودند و آنهایی که در بدو میلاد، مادرانشان را از دست داده بودند و محروم از این موهبت، در تباهی و سیاهی، کودکی شان سپری می شد.
و ما چقدر می لرزیدیم که مبادا مادرمان گم بشود یا در هر دوری احتمال دادیم که مبادا بمیرد و ما هم مثل "کوزت" و "پرین" و "جک" و "زنبور عسل" و "ایکیوسان" و "رمی" و "سیندرلا" و غیره بدبخت شویم و آن قدر از دلتنگی و کمبود مادر اشک بریزیم تا دق کنیم و بمیریم.
عنصری ناشناخته مثل گردی نامرئی در هوا یا الهام غیبی از آسمان، به هر دختری که تا به حال دیده ایم، اجازه خیالبافی دوران بارداری می دهد. چه بسیارعروسک هایی که تمام مهر کودکی شان را نثارش کرده اند و حتا یک بار هم از دهان پلاستیکی اش سپاسی نشنیده اند.
چه بسیار بچه گربه ها و قناری ها و جانورانی که با تمام وسواس نوجوانی، از سرما و گرما و قلدری و ناامنی غریبه ای پاسشان داشته اند. و چه بسیار خواهر و برادرزاده ها و بچه همسایه هایی که در پرستاری شان به کمال کوشیده اند و در لباس مادران جوان و به چشم پاره تنشان، بی توجه به گذر تند عقربه های ساعت، وقت صرفشان کرده اند. و همان هایی که با خواندن خبری کوتاه در روزنامه درباره کودکی اشک به چشم آورده اند و از شنیدن تلخی تقدیر بر مادری آه کشیده اند. این دختران همگی مادران بالقوه ای هستند که بر سینه این خاک قد می کشند و استخوان زنانگی می ترکانند.
مادران بالفعل هم بی شک، کمی پیشتر چنین دخترانی بوده اند. کدام یک از ما خاطره ای از تیمار داری های شبانه مادرش بر بالین کودک بیمار را در ذهن ندارد. از لالایی هایی که مثل وردهای جادویی ما را به شیرین ترین رویاهای ناممکن فرستاده است.
از پیشانی هایی که هر دم احتمال چین و چروکی از نگرانی مادرانه دیده می شود. برای مادران ما، سن فرزند حکمی در نقش مادری شان ندارد. آنها از نخستین لگدهای ضعیف ما بر پوسته رحمشان، مأموریت غیر ممکنی را آغاز می کنند که گویی تنها با مرگ از آن مرخص می شوند.
اینها غریزه ای است که در چرخه هستی نصیب انسان مادینه می شود یا به قول جلال ستاری، جامعه ای مرد سالار، برایش چنین لباسی می دوزد؟ آیا مادران این تکه از زمین با تمام مادران تکه های دیگر، نقش مشابهی را در صحنه های مختلف بازی می کنند؟ آنها چون می آفرینند، قدرت جادوگران نصیبشان می شود یا تمام این قصه ها از پیشینه مذهبی و عرفی ما بر می آید؟
آیا مادر خونی با مادری که کودکی را به فرزندی می گیرد، تفاوت می کند؟ آیا پدرها به قدر مادران در فرزند داری وارد نیستند؟ آیا هیچ گاه مردی هوس بچه دار شدن و شیر دادن و مادری ندارد؟...
پاسخ این پرسش ها از توان من خارج است و از مجال این صدا- تصویر نیز. اما این گزارش بهانه ای کوچک است تا ضمن ستایش تمام مادران زمین یک بار دیگر تمام این پرسش ها را مرور کنیم. باشد که برای عده ای شان پاسخ هایی درخور یابیم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ ژوئن ۲۰۰۹ - ۱۳ خرداد ۱۳۸۸
سیروس علی نژاد
تخیل، آدمی را از واقعیت های تلخ روزمره نجات می دهد و از یادش می برد که پشت میز یا در مزرعه یا هر جای دیگر مشغول جان کندن است. همین تخیل به مدد قصه سرایی و نقل گفتن، نسل های پیشین را به مدت چند هزار سال از واقعیت های وحشتناک روزمره فراتر برده، ادامۀ حیات اجتماعی را میسر ساخته است.
از این روست که قصه های پیشینیان تجلی حیات اجتماعی است. همین تخیل است که در آن بی عدالتی های طاقت سوز، راه به عدالت می برند، رنج های توان فرسا به راحتی و آسایش بدل می شوند، فقرهای بی حساب راه به ثروت می گشایند و جهان بیدادگر را با ظهور سوشیانت، مسیح یا امام زمان پر از عدل و داد می کند.
سیاوش را به سلامت از آتش می جهاند، یوسف را از چاه بر می آورد و به پادشاهی می رساند، شهرزاد را نه تنها به دست شاه ستمگر نمی کشد بلکه به همسری او در می آورد و سمک عیار را به قالب عیار همه فن حریفی در می آورد تا داد مردمان ستمدیده را از ظالمان و متجاوزان بستاند. چنین است که تخیل سرچشمۀ زندگی می شود. سرچشمۀ هر آنچه نامش امید به زندگی است.
قصه های هزاره های افغانستان (مجموعه ای از ۷۳ قصه) گردآوری و باز نویسی محمدجواد خاوری بار دیگر ما را به دنیای تخیل پرتاب می کند. دنیای تخیل مردمان سخت کوش کوهستان های هزاره نشین که زندگی در آن طی هزاران سال ای بسا دشوارتر از مرگ بود.
جمع آوری این نوع قصه ها که در ایران هم چندی است مورد توجه قرار گرفته ره به افسانه های هزار ساله می برد. این قصه ها دیوارۀ قرون و اعصار را در نوردیده اند و به ما رسیده اند و درست در زمانۀ ما که رسانه های جمعی، جای هر نوع سرگرمی را گرفته اند، از یاد رفته اند. جمع آوری این گونه قصه ها گذشته از آنکه حالت نوستالژیک دارد، به یادمان می آورد که ایجاد حس اعجاب به قول علی اصغر حکمت تا چه حد مورد توجه بشر بوده است.
هنوز هم همین حس ِ به شگفتی انداختن است که هری پاتر را در میلیون ها نسخه به فروش می رساند و هزار و یک شب باستانی را خواندنی می کند.
بدین سان است که نقل ها و حکایت ها و قصه ها – هرچند از شگرد های نوشتاری امروز برخوردار نیستند – اما درونمایۀ تمامی داستانهایی قرار می گیرند که از رسانه های نو؛ سینما، رادیو، تلویزیون و اینترنت سر بر می آورند و ما را پای هر یک از آنها میخکوب می کنند.
قصه های گذشتگان به همان شکل گفتاری که روایت می شوند سرچشمۀ زاینده ای برای نثر امروز و مایۀ اصلی زبانی گفتاری است که امروزه در داستان نویسی به کار می رود. زبان چوبک و هدایت و جمال زاده و دیگرانی که از زبان گفتاری در نوشته های خود بهره می گیرند، از همین راه غنی شده است و هنوز می تواند زبان داستان پردازی ما را غنا بخشد.
کار محمد جواد خاوری که با همکاری حامده خاوری به سرانجام رسیده دو حرف گفتنی دارد. یکی اینکه قصه هایی را جمع آوری کرده که پیش از این ثبت و ضبط نشده بود و دیگر اینکه کتاب مقدمۀ جانانه ای دارد که در آن ما به راز و رمز قصه گویی و قصه پی می بریم. خاوری در این مقدمه به تعریفی از قصه نویسی یعنی همان نقل و افسانه می پردازد که می تواند راهگشای شناخت داستانهای امروزی نیز باشد.
قصه های گرد آوری شدۀ او را هم می توان بارها خواند و با قصه های دیگر از سرزمین های دیگر مقایسه کرد و وجه شباهت های آنها را باز شناخت. باید به او دست مریزاد گفت و نیز به نشر چشمه که مدتی است در انتشار آثار افغانها کمر همت به میان بسته است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ ژوئن ۲۰۰۹ - ۱۱ خرداد ۱۳۸۸
آصف آشنا
کودکی دوره سرشار از شادی و نشاط، روزهای چستی و چابکی، نرمی و نازکی و بلاخره روزهای خوب محکوم به رفتن و بر نگشتن. یا دوره دریغ و حسرت نداشتن خیلی از چیزها.
خب، شاید برای خوش شانس ها از نوع اولش باشد و برای بد شانس ها از نوع دومش. شانس ِ در کجای زمین، کدام خانواده، کدام فرهنگ و جامعه تولد شدن از موارد تأثیر گذار بر دوران کودکی یا نخستین فصل زندگی است؛ و شانس هایی از این دست از خاطرات کودکی هر کدام ما را متأثر کرده است.
خوش شانس ها می توانند عکس های کودکی شان را ببینند و لحظاتی را آن روزهای خوب رفته به یاد آورند، کم شانس هایی که حتا عکس دوران کودکی شان را ندارند، یا حسرت نداشتن عروسک و اسباب بازی و لباس جدید را به عنوان نخستین عقده های دلشان مرور کنند، یا برای یافتن خاطره خوبی از دوران کودکی بر مغز خود فشار بیاورند.
اما برای من که از دسته دومی ها هستم و عکس کودکی ام را ندارم، دیدن عکس های نمایشگاه عکس کودکان افغان تکان دهنده بود. مرا به گذشته ام برد. به روزهای شادی و غم. به روز های شوخی و بی باکی، به حسرت های نداشتن دوچرخه و توپ فوتبال و لباس جدید برای نوروز.
مرا به خاطراتم برد، به خاطراتی که حالا از آن وحشت دارم. به خاطرات سیلی خوردن به جرم خنده، به جرم نگاه کردن به قوطی شکر. به خاطرات هر لحظه با کلمه "نه" لعنتی طرف بودن. به نکن، نخند، نرو، نگو، نخواه، نپوش و هزار "نه" دیگر. شاید به هیمن دلیل است که امروزه من بیست و پنج ساله جرأت انجام دادن خیلی از کارها را ندارم. نه تنها من. شاید دیدن عکس های این نمایشگاه خیلی های دیگر را نیز به کودکی شان برده باشد و ببرد.
در این نمایشگاه صد قطعه عکس از چهار عکاس افغانستان زیر نام "روز جهانی کودک" و به مناست روز جهانی کودک که امروز (۱۱ ژوئن) است، در مرکز فرهنگی فرانسه در کابل به نمایش گذاشته شده است. نمایشگاه تا هشت روز دیگر برپا خواهد بود.
نجیب الله مسافر، عکاس بنام افغان که بیشتر عکس های این نمایشگاه کار اوست، می گوید: "عکس های این نمایشگاه در بیشتر از ده ولایت افغانستان گرفته شده و نمایشگاه به همکاری کمیسیون مستقل حقوق بشر، صندوق حمایت از کودکان Save The Children و مرکز فتوژورنالیسم چشم سوم راه اندازی شده است."
سه عکاس دیگر که آثارشان را در این نمایشگاه می بینیم، بصیر سیرت، محمدرضا حسینی "یَمَک" و رضا ساحل اند.
مسافر می گوید، عکس های این نماشگاه از نه سال بدین سو گرفته شده و تلاش چهار عکاس این بوده که چهره کنونی کودکان افغان را به نمایش بگذارند.
در این نمایشگاه می توان دسترسی به درس و تحصیل، کار و تفریح، فقر و نیاز و حضور دختران و پسران همبازی در کنارهم، و سیماهای متفاوت کودکان افغانستان را دید. سیمایی که سال هاست تغییر چندانی در سرنوشتش نیامده است. سیمای نسلی که آینده ملت و سرزمینی را می سازد. شاید از هیمن رو است که عکس را تاریخ تصویری گفته اند.
هر چند که صد قطعه عکس این نمایشگاه، از نه سال بدین سو گرفته شده، اما روایت عکس ها گذشته دوری دارد. روایت از سرزمین و فرهنگی که کودکانش را این گونه بزرگ کرده است. روایت چندگانگی فرهنگی در سرزمین واحد. روایت از تفاوت در سرنوشت دختر و پسر، به دنیا آمدن در فرهنگ و سرزمینی با نام افغانستان.
اکثر عکس های این نمایشگاه خاطرات من و من های دیگری را قصه می کند. و شاید خاطرات من هایی که دیگر نیستند که هیچ، حتا عکسی از آن ها به یاد گار نمانده است و حالا ما که چند نسل دورترش هستیم، نمی دانیم آنهایی که اجداد ما بوده اند، چهره کودکی شان چطوری بوده است.
بخشی از عکس های این نمایشگاه و صحبت عکاسانش در گزارش مصور همین صفحه آمده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب