Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


باقر معین

صد سال پیش یعنی در ۲۵تیر ماه ۱۲۸۸شمسی، نبرد میان مشروطه و استبداد به روزهای پایانی اش نزدیک شد. مشروطه خواهان با فتح تهران بر نیروهای استبداد  پیروز شدند. محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناه برد و  بعد به روسیه گریخت و پسرش احمد شاه جانشین او شد.

می دانیم که انقلاب مشروطه در ۱۴مرداد ماه سال ۱۲۸۵شمسی به پیروزی رسید و چندماه پس از امضای فرمان مشروطه از سوی  مظفرالدین شاه، آن شاه بیمار درگذشت و پسرش محمدعلی شاه به سلطنت رسید. محمدعلی شاه که با مشروطه سرناسازگاری داشت، نه از آزادی مطبوعات دل خوشی داشت و نه از پاسخ گو بودن به مجلس. از همین رو کوشید بساط مشروطه را برچیند. برخی از مقامات دربار، افسران روسی و قوای قزاق و گروهی از روحانیون به رهبری شیخ فضل الله نوری، مجتهد بزرگ تهران، از شاه حمایت می کردند. شیخ فضل الله که خواهان حکومت مشروعه بود، می گفت حکومت از خدا مشروعیت می گیرد و نه مردم.

محمدعلی شاه پس از ترور اتابک، صدراعظم او، و حمله نافرجام به خودش، در تابستان ۱۲۸۷شمسی، مجلس را به توپ بست و کوشید مشروطه خواهان را سرکوب کند. روزنامه ها را بست، رهبران فکری مشروطه، و روزنامه نگاران را زندانی یا تبعید کرد و شماری را هم کشت. این اقدامات مدتی مشروطه را به تعلیق در آورد اما با مقاومت ایرانیان روبه روشد.

نخست تبریز قیام کرد و سپس شهرهای دیگر. علمای نجف به رهبری آخوند ملامحمد کاظم خراسانی، و نیز رهبران سیاسی و ملی در ایران در رهبری قیام نقشی اساسی ایفا کردند. یک سال پس از ویرانی مجلس، مشروطه خواهان از شمال و جنوب و غرب وارد تهران شدند و در تیرماه ۱۲۸۸تهران را فتح کردند. محمدعلی شاه خلع و بعد به روسیه پناهنده شد. شیخ فضل الله در مرداد ماه ۱۲۸۸ پس از محاکمه در تهران به دار آویخته شد. و مشروطه در این برهه  بر مشروعه و استبداد پیروز شد.

رسانه ها

رسانه ها پیش از آغاز سرکوب و کودتای محمدعلی شاه، آزاد، پویا و پر تلاش بودند و در رساندن اندیشه های آزادی خواهانه و تجدد و حمایت از قانون و آگاه کردن مردم به حقوقشان و نیز دفاع از مشروطه پیشگام بودند. نشر بحث های درونی مجلس اول، درباره مشروطه و مشروعه و تمدن و تجدد و مخالفت با گرفتن قرضه از خارجیان و مداخله آنها، روزنامه های آن دوران را بسیار خواندنی کرده بود.

می توان گفت که رسانه های آن زمان دو گونه بودند. رسانه های سنتی و رسانه های نوین. رسانه های سنتی که بردی محلی داشتند عبارت بود از منبر و روضه خوانی در مساجد و تکیه ها و هیئت ها، تعزیه و شبیه خوانی و نقالی و نشستن در قهوه خانه ها و قرائتخانه ها.

رسانه های نوین که نقشی بسیار مهم و ملی و سراسری برای همه ایفا کردند و تاثیری حیاتی در انقلاب مشروطه و بیدارکردن و بسیج مردم در پایان دادن به استبداد داشتند، سه رسانه بودند: تلگراف، عکس و چاپ - سنگی و سربی و ژلاتینی.

تلگراف، برای اطلاع رسانی و ارتباط میان شهرها، فرستادن و دریافت پیام، اعلامیه و فتوا بود و صنعت چاپ برای نشر کتاب و مجله و روزنامه و شب نامه و اعلامیه. هنر عکاسی که  پیشتر از مشروطه همه جاگیر شده بود هم پدیده ای بدیع بود و موثر و هم  بر جذابیت نشریات افزود.

رسانه های نوین دیگری هم در حال آمدن بودند اما هنوز نقشی اساسی در برانگیختن مردم و آگاه کردن آنها نیافته بودند که بتوان به آن استناد کرد. مثل تئاتر و ضبط صوت و فیلم و صفحه های موسیقی و تلفن. می گویند ابراهیم صحاف باشی، فیلم بردار شاه،  از برخی از حوادث مانند آمدن نیروهای بختیاری به تهران فیلم گرفته است.

تلگراف

تلگراف که ۱۵۰ سال پیش به ایران آمد، زود همه جاگیر شد. تلگراف  دارای شبکه سراسری بود و ایران را به اروپا و هند و سایر نقاط دنیا پیوند می داد. تلگراف در  رساندن پیام ها به شهرها و دریافت پیام علمای نجف برای نجات مشروطه از چنگ استبداد بسیار مهم بود و آنقدر اهمیت داشت که در متمم قانون اساسی "افشا یا توقیف مخابرات تلگرافی بدون اجازه صاحب تلگراف" ممنوع شد. با این حال دولت محمدعلی شاه در چهارده خرداد ۱۲۸۷، گاهی هم  از رسیدن تلگراف به مقصد و در نتیجه رسیدن خبر جلوگیری می کرد. هنگامی که نقشه کودتای ضد مشروطه را در سر داشت سیم های تلگراف را قطع کرد تا آزادی خواهان نتوانند باهم در تماس باشند و از همین رو در پاره ای از شبنامه ها به قطع غیرقانونی تلگراف اشاره شده است. اما خود دولتی ها وقتی که نیاز به تلگراف را حس می کردند دوباره آن را وصل می کردند.

روزنامه

آمدن صنعت چاپ از غرب به ایران در زمان صفویه رخ داد ولی به ارمنی ها در جلفا محدود بود و بسیار طول کشید تا همه جاگیر شد. نخستین روزنامه فارسی، کاغذ اخبار، که در واقع ماهنامه بود،  در زمان محمدشاه نشر یافت. دومین روزنامه را امیرکبیر به نام وقایع اتفاقیه در دوران ناصرالدین شاه بنیاد کرد. این هر دو دولتی بودند. در واقع نخستین روزنامه خصوصی در سال ۱۲۷۵ یعنی ده سال پیش از انقلاب مشروطه منتشر شد و با انقلاب مشروطه دهها روزنامه در تهران نشر می یافت. در این زمان جمعیت ایران حدود ۱۰میلیون نفر تخمین زده شده که اکثر هم سواد خواندن فارسی نداشتند. شمارگان روزنامه مجلس، پرفروشترین نشریه، در بالاترین زمان ۱۰هزار شماره ذکر شده و گاهی کمتر از سه هزار هم بوده است. صوراسرافیل که طرفدار مشروطه بود و دهخدا و صور اسرافیل در آن می نوشتند، تا پنج هزار نسخه منتشر می شد.

بسیاری از نویسندگان و اهل فکر که از ایران مهاجرت کرده بودند در شهرهایی مانند لندن، پاریس، استانبول، نجف و قاهره اقامت گزیدند و روزنامه هایی را منتشر می کردند. آنها از این راه  افکار نو را بویژه از اروپا و عثمانی و هندوستان و مصر به ایران می رساندند. مفاهیمی همچون حکومت قانون و برابری و نیز دمکراسی و آزادی و تجدد از این راهها وارد ایران شد. البته این مفاهیم نخست از راه فرنگیانی که به ایران می آمدند و ایرانیانی که از فرنگ بر می گشتند نیز تا حدی در میان خواص رواج یافته بود.

شبنامه

بستن روزنامه ها از همان آغاز بخشی از سیاست استبدادی قاجاریان بود. از همین رو گشودن شبنامه رواج یافت. در دوره هایی، شبنامه به رسانه ای بدل شد که به گفته ای بیش از روزنامه های دولتی خواننده داشتند. شبنامه ها بیشتر در یک ورق چاپ می شد، بدون امضا و نشانی و به صورت پنهانی تکثیر و توزیع می شد. مشروطه خواهان با درج مطالب تند سیاسی و اجتماعی با لحنی طنزآمیز و نیشدار می کوشیدند خوانندگان را علیه حکام تحریک کنند. از شبنامه ها برای شایعه پراکنی و تهمت و افترا و نیز جنگ روانی بهره می گرفتند. از آنجا که چاپ سربی و سنگی بسیار گران بود،  دستگاه تکثیر موسوم به چاپ ژلاتینی (نوعی پلی کپی دستی) برای تکثیر شب نامه های دوره مشروطه نقشی بسیار مهمی ایفا می کرد.

قرائتخانه

گرچه کتابخانه نهادی است سنتی اما در دوران مشروطه کتابفروشی ها و قرائت خانه هایی در شهرهای بزرگ دایر شده بود که کتاب ها و جزوه ها و نشریات چاپ داخل و خارج را می فروختند. و یا در همان جا می شد نشست و خواند. باسوادان نیز برای کم سوادان می خواندند. این رسم به قهوه خانه ها هم رسیده بود. در بسیاری از قهوه خانه ها که به محل بحث های سیاسی هم بدل شده بود خواندن روزنامه برای دیگران باب بود.

رسانه های سنتی

رسانه های سنتی برای اکثریت مردم، خطابه و وعظ بر منبر بود در مسجدها و تکیه ها و انجمن ها؛ یا نقالی در مکان های عمومی، و جار زدن عاملان دولت از مکان های بلند برای رساندن پیام. بهره گیری از هنرهای نمایشی مثل شبیه خوانی و تعزیه و پرده گردانی و شمایل خوانی، محافل ساز و آواز و خواندن ترانه ها و سرودهای وطنی در انجمن ها در این دوره رواج داشت.

رسانه های دو سویه آن روز ایران که هنوز هم موثرند بسیار ساده بودند: گپ های کنار منقل و کرسی، پچپچه های قهوه خانه، حرف و حدیث های بازار و مسجد و بحث های انجمن های پیدا و پنهان؛ اینها همه به نشر پیام های مشروطه خواهان و رواج سرودها و وطنیه های شاعران در میان مردم مشتاق هم می انجامید. نقش شایعه سازی و شایعه پراکنی را نیز نباید از یاد برد.

منبر، با ریشه ای که در مذهب و اعتقاد قلبی دارد، مهمترین رسانه آن روزگار بود. مساجد و تکایا هم مهمترین مکان برای پخش پیام های دینی و اجتماعی. گرچه منبر رسانه ای یک سویه است اما بسته به موقعیت و توانایی خطیب و موضوع می توانست رسانه ای دوسویه و یا گفتگویی شود میان گوینده و شنونده.

از آنجا که فرهنگ مردم در آن زمان بیشتر فرهنگی شفاهی بود، اندیشمندان ایرانی برای همه گیر کردن پیام خود و رساندن آن به قاطبه مردم، به خطیبان و شاعران نیاز داشتند تا با شیوایی گفتار و رسایی کلام خود اندیشه آزادی و مشروطه و قانون را در لابلای ترانه ها و سرودها و یا از روی منبر در میان مردم بپراکنند. شاعران با تکیه بر فرهنگ شعری  و حس میهنی و اشاره به شکوه ایران باستان، از دست رفتن شهرهای ایران در دوره قاجار و فساد و ناتوانی دربار مردم را بر می انگیختند؛ و خطیبان با بهره گیری از آیات و احادیثی که بر تعقل، مدارا و مشورت، اختیار و مسئولیت فردی و اجتماعی، مبارزه با استبداد را وظیفه دینی می شمردند.

از میان خطیبانی که در مشروطه در دوره استبداد صغیر در تهییج افکار نقش داشتند، می توان از  سید جمال واعظ  اصفهانی، پدر سیدمحمدعلی جمال زاده  و شیخ نصرالله ملک المتکلمین یاد کرد. در میان مشروعه خواهان خود شیخ فضل الله نوری و سیدعلی یزدی، پدر سید ضیا طباطبایی که بعدا به نخست وزیری رسید، نقشی مهم بازی کردند. شیخ فضل الله برای کوباندن مخالفان خود آنان را بی دین و بدعت گذار و نوکر اجنبی می نامید. گفته می شود سیدعلی یزدی، بر منبر مدعی می شد که در فلان شهر همه بازاریان از دولت حمایت می کنند در حالی که بازار آن شهر در مخالفت با دولت  بسته بود.

اصناف و بازاریان و بخش های دیگر جامعه هم  در مبارزه با استبداد سهم گرفتند. بازاریان بخصوص به مبارزان مشروطه کمک مالی می دادند و برای رساندن پیام مشروطه، هر صنفی به نوبه خود، تلاش می کرد. برای نمونه برخی از بازاریان نامه ها و اعلامیه ها و بیانیه های مشروطه خواهان را در لابلای کالاهای تجاری و بسته های پارچه می پیچیدند و به شهرهای اطراف می فرستادند.

تصنیف و ترانه

تصنیف که در دوران صفویه به صورت نثر ساده ضربی در آمده بود، برای رساندن پیام مشروطه، حس وطن دوستی، و ترویج آزادی خواهی به کار گرفته شد. سادگی و کوتاهی و زبان حال بودن، به یادماندن آن را آسان کرده بود و ترکیب تصنیف های اجتماعی با موسیقی، آنرا دلپذیرتر ساخته بود. در میان شاعران نام ملک الشعرای بهار، ادیب الممالک فراهانی، عارف قزوینی، نسیم شمال و ابوالقاسم لاهوتی به عنوان کسانی یاد شده که مردم را به دفاع از مشروطه می خواندند.

دو شاعر در این دوره سرآمد شدند، بهار و عارف. بهار در همین دوره با سروده هایش به ستایش آزادی و عدالت پرداخت و در اندرز به محمدعلی شاه گفت:

پادشها چشم خرد باز کن
فکر سرانجام در آغاز کن

وای به شاهی که رعیت کش است
حال خوش ملت از او ناخوش است
زشت بود یکسره کردار تو
تا چه شود عاقبت کار تو
و یا:
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست      کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست         کار ایران با خداست
پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه       خون جمعی بی گناه
ای مسلمانان در اسلام این ستمها کی رواست؟ کار ایران با خداست

عارف قزوینی که هم شعر می گفت و هم آواز می خواند، هنر تصنیف سازی را در دوران مشروطه به اوج رسانید و هنوز هم برخی از ترانه های او زبان زد است. مانند:

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
یا
دل هوس سبزه و صحرا ندارد
میل به گلگشت و تماشا ندارد
همتی ای خلق گر ایران پرستید
از چه در این مرحله ایمن نشستید؟
منتظر روزی از این بدتر استید؟
صبر از این بیش دگر جا ندارد

بسیاری از سران مشروطه، اندیشمندان، علما و رجال ملی در راه پیروزی مشروطه جان خود را باختند. از خطیبان و روزنامه نگارانی که کشته شدند می توان از سید جمال الدین واعظ اصفهانی، شیخ نصرالله ملک المتکلمین، و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل نام برد. هنگامی که به دستور محمدعلی شاه ملک المتکلمین را به همراه صوراسرافیل، برای کشتن می بردند، آن خطیب بزرگ مشروطه رو به دژخیمان خویش کرد و با صدای رسای خود این بیت را از قصیده بلند خاقانی باز خواند:

ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان.

گرچه مشروطه در این برهه پیروز شد؛ اما نبرد مشروطه و مشروعه همچنان ادامه یافت.

 

در گزارش مصور این صفحه نخست صدای مظفرالدین شاه را خطاب به علی اصغر خان اتابک، صدر اعظم می شنوید و سپس محمدعلی جمالزاده درباره آن روزها صحبت می کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

محمدهادی محمدی*

روستایی که آذر یزدی در آن به دنیا آمد، خرم شاه نام داشت و اکنون شهر یزد آن را هم بلعیده است. پدری کشاورز داشت که پیش از رو آوردن به اسلام، زرتشتی بود و در کنار کار دهقانی در مراسم ختم اهل دهکده، قرآن می خواند. خویشاوندان نزدیکش همچنان زرتشتی بودند و پدر تلاش می کرد میزان تماس خانواده با خویشاوندانش را به حد اقل برساند، تا فرزندانش از آموزه های غیراسلامی مصون بمانند.

پدر، خوی روستایی و تعصب زیاد داشت و هر چیزی را با نگاه رستاخیزی می دید. و حتا فرستادن فرزندانش به مکتب را جزء کارهای ناشایست دنیایی می دانست. اما همو بود که خواندن قرآن را به آذر یاد داد که در سطح سواد او تأثیر مثبتی داشت. آذر یزدی می گفت: "من سواد را از مشکل به آسان یاد گرفتم"؛ یعنی از سخت ترین شیوه و روش که خواندن و آموزش قرآن بود، به خواندن کتاب های ساده تر که آنها هم همه مذهبی بودند.

آذر یزدی کودکی خیلی غم انگیزی داشت. یکی از اتفاقاتی که در زندگی او بسیار تأثیرگذار بود، چنین است که روزی زرتشتی های هند برای نزدیکان او یک بسته کتاب فرستادند. پسر خاله اش کتاب ها را به آذر نشان داد. چون آذر به خواندن علاقۀ ذاتی داشت، خواست این کتاب ها را بخواند. ولی آن پسر موافقت نکرد. آذر رفت و به پدر شکایت کرد. پدر گفت، آن کتاب ها دنیایی است و به درد ما نمی خورد. آذر آن روز بسیار گریه کرد.

در حقیقت، آذر یزدی برآمده از عقدۀ کتاب و کودکی است. کودکی ای که در آن نه بازی بود و نه مفهوم شادی و خنده. به ویژه این که پدر و مادرش هم همواره با هم در ستیز بودند.

وقتی که آذر یزدی به نوجوانی رسید، مدتی کارهای متفرقه کرد، تا این که در یک کتاب فروشی در یزد استخدام شد. این کتاب فروشی کتابخانه هم داشت. از آن روز به بعد زندگی آذر یزدی متحول شد و خود را غرق کتاب های نو و کهنه کرد.

در حقیقت، آذر یزدی فرهیخته یا روشنفکری است که نه مکتب دیده، نه مدرسه. به قول خودش، تا پنجاه و چهار سالگی کلاس درس را ندیده بود. وقتی که در چارچوب طرح سوادآموزی او را به یک مدرسۀ روستایی می برند، تا با فضای آن آشنا شود، آذر یزدی های های گریه کرد.

نقطه هایی برآمده از عقده، زندگی آذر یزدی را ساخت. طبیعتاً چون خلق و خوی ناسازگاری داشت، از این عقده ها در جهت مثبت استفاده کرد و کوشید آنها را به ماده ای مثبت برای ساختن جامعه تبدیل کند. از نظر روحی و منش هم تا دوران پیری یک شوریدۀ نهان بود. او بر تمام قواعدی که در سنت دست و پای ما را بسته بود، شورید. او هرگز نخواست زندگی عادی داشته باشد و هرگز ازدواج نکرد. برخی این را دست کم می گیرند یا خیال می کنند که آذر یزدی مثل بسیاری دیگر دوست داشت زندگی اش را به تنهایی سر کند. ولی او می دانست که هر کاری که می کند، ممکن است او را از حریمی که برای خودش ساخته است، دور افکند، و اگر این حس را داشت، آن کار را انجام نمی داد.

در تهران هم با کتاب سر و کار داشت. آذر یزدی می گفت، من همواره در خدمت کتاب بودم. یعنی زندگی و عشقش کتاب بود. او هر پولی که به دست می آورد، هزینه کتاب می کرد و عاشقانه کتاب می خواند. دست کم از پانزده سالگی که به مخزن کتاب دست یافت، تا لحظه های آخر عمرش، آذر یزدی کتاب می خواند.

وی علیرغم چهرۀ ساده و خاکسارش، شخصیتی بسیار آگاه بود. ادبیات کهن ایران را بهتر از افراد صاحب رتبه و مقام های دانشگاهی می شناخت، ولی هرگز هیچ ادعایی نداشت. وقتی هم به او می گفتی که منظورت از این همه کتاب خواندن چیست، می گفت، هیچی، فقط می خواهم بدانم و آگاه باشم.

اگر ما پارامترهای روشنفکری را در نظر داشته باشیم، آذر یزدی همۀ آنها را داشت. یکی از مهم ترین معیارهای روشنفکر بودن این است که همواره نسبت به وضع موجود منتقد باشد و همیشه در مورد مسایل مختلف تجدید نظر کند. آذر یزدی هم دیدگاهی نقاد داشت و هم، چیزی را که احساس می کرد درست تر است، می پذیرفت و با مطالعۀ بیشتر به آن چیز عمیق تر نگاه می کرد.

تفسیرهایی که این روزها و و در دهۀ اخیر صاحبان قدرت در بارۀ او کرده اند، به نظر من، اصلاً به واقعیت نزدیک نیست. چون آذر یزدی هرگز سعی نکرد خودش را به قدرت بفروشد و با قدرت فاصلۀ بسیار عمیقی داشت.

نقش آذر یزدی در اجتماع

آذر یزدی از گروه فرهیختگانی است که نهاد کودکی را در ایران پایه گذاشتند. مفاهیمی هست که هنوز برای جامعۀ ما ناشناخته مانده است. نهاد کودکی، میوۀ دنیای مدرن است. همان طوری که برای جوامع پیشرفته روشن شده، با تحولی که نظام جامعه صنعتی یا مدرن پیدا کرد، تفاوت هایی میان دنیای بزرگ سالان و دنیای کودکان برملا شد. آشکار شد که کودکان نیازهای خودشان را دارند، از جمله نیازهای زیستی و فرهنگی. از درون مفهوم کودکی و نهاد کودکی یک زنجیرۀ نهادهای دیگر زاده شد، مثل اموزش و پرورش ویژۀ کودکان ، ادبیات کودکان، کتابخانه های ویژۀ کودکان و نهاد بهداشتی کودکان. این اتفاق در ایران از سال ۱۲۵۰ خورشیدی به بعد رخ داد. سرچشمۀ آن، نگاه امیر کبیر به جلوگیری از مرگ کودکان، یعنی واکسینه کردن کودکان بود. از آن لحظه به بعد موضوع زندگی کودکان برای جامعه مهم شد.

طی سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ خورشیدی نهادهای ویژۀ کودکی در ایران تثبیت شد. آذر یزدی محصول همین دوره است. در آن دوره کسانی چون آذر یزدی به بازنویسی ادبیات کهن پرداختند تا کودکان ما بتوانند با فرهنگ خودشان در تماس قرار بگیرند.

آذر یزدی و همراهانش با بازنویسی آثار قدیمی بخشی از دنیای خالی کودکان را پر می کردند. آذر یزدی استعداد این کار را داشت و جامعه خلأ داشت، از این رو از کارهای او در سه دهۀ متوالی استقبال شد. کودکان توانستند از طریق آذر یزدی کلیله و دمنه و بزرگی و ارج آن را بدانند. در حالی که قبل از آن کودکان مجبور بودند در مدرسه یکسره بروند ومتن سخت کلیله و دمنه را بخوانند. همیشه این سختی با بیزاری همراه بود. ولی آذر یزدی و همراهانش سعی کردند این آثار ادبی را با زبان کودکانه به کودکان منتقل کنند.

آذر یزدی میراث معنوی اش را در اختیار من قرار داده است. او این آثار را به دلایلی که خودش می دانست، به من سپرد. شاید به خاطر اعتمادی که به مجموعۀ تاریخ ادبیات کودکان ایران داشت و همیشه یکی از یاوران نزدیک ما بود. او فقط می خواست این مجموعه دست هر کسی نیفتد.

آیا می توان کارهای ناتمام او را ادامه داد یا نه؟ قطعاً خود من این کار را نخواهم کرد، چون اصلاً در حیطۀ تخصص من نیست. باید بررسی بکنم و ببینم که کدام کارهایش کامل است و کدام آنها ناتمام. اما مهمتر از همه، باید معیارهایی که آذر یزدی در ذهنش داشت، رعایت شود.

چون همین حالا هم کسانی هستند که می خواهند این آثار را تکمیل کنند، ولی من تا مطمئن نشوم، با چنین کاری موافقت نخواهم کرد. چون ما سال هاست که طرح موزۀ ملی فرهنگ و تاریخ کودکان ایران را پیش می بریم و در این مؤسسه چیزهای زیادی هست که باید در موزه قرار بگیرد. عرض خود من این است که جعبۀ آثار آذر یزدی هم به عنوان آثار نیمه تمام یک نویسنده در موزه قرار خواهد گرفت. فکر نمی کنم کسی بتواند از پس تکمیل این کارها برآید. من این کارهای نیمه تمام را که حاصل هشتاد و هشت سال زندگی آذر یزدی است، بخشی از وجود نیمه تمام او می دانم.  

 

*این مطلب بر پایۀ گفتگو با محمد هادی محمدی، نویسنده و تاریخ نگار ادبیات کودک ایران، تهیه شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آصف آشنا

شاید چهار سال پیش، طرح ها و قطعه خط های زیبا که اکثراً با خط نسطعلیق در ماهنامه ای حقوق بشر در کابل چاپ می شد، مرا با نام علی بابا اورنگ آشنا کرد.

از همان اوایل آن قطعه خط های زیبا و طرح های که ترکیب از خط و نقاشی بود، مرا به دیدن صاحب اثرش علاقمند ساخت.

پیش از دیدن تصویر ذهنی که از"علی بابا اورنگ" داشتم، مرد سالخورده، بلند و سبیلی با موهای دراز، چیزی در مایه های چهره ای بود که در یکی از تابلوهای مینیاتوری استاد فرشچیان دیده بودم. بعد ها او را دیدم با قد نسبتاً کوتاه، لاغر، مو و سبیل کم و کوتاه اما صمیمی و جوانتر از آنچه تصور می کردم.

علی بابا اورنگ، خوشنویس بنام افغانستان است. آن طور که خودش می گوید، هژده سال از زندگی اش را به صورت جدی و تخصصی صرف خوشنویسی کرده است.

اورنگ تا به یاد داشته خطاط بوده و رسام، اما فرار از جنگ و مهاجر شدن اش به ایران، در واقع، او را به عمق دنیایی هنر خطاطی و رسامی برده است.

او در اولین سفرش نه سال در ایران مانده است. دو سال را در انجمن خوشنویسان شیراز، شاگرد استاد حمید دیرین و استاد مجتبا ملک زاده بوده و گرافیک را نزد استاد سعید تابنده در تهران آموخته و از انجمن خوشنویسان شیراز مدرک ممتاز خط گرفته است.

عشق اورنگ به خوشنویسی و فراگیری هنر، نه سال مهاجرت و دوری از خانواده را کوتاه تر از آنچه بوده است ساخته و کمتر اجازه داده حس غربت به او دست بدهد.

اورنگ اواسط حکومت طالبان به افغانستان برگشته و تلخ ترین خاطرات زندگی هنری اش را تجربه کرده است. دوران که خطاطی و رسامی جرمی بوده و به جای پاداش سخت ترین مجازات را در پی داشته است.

به باور اورنگ، "هنر خوشنویسی در افغانستان زاده شده و به شگوفایی رسیده است؛ اما تاریخ پر از فراز و فرود را پیموده. عصر تیموری ها، اوج شگوفایی هنر به ویژه خوشنویسی در افغانستان بوده است. در هیمن دوره هنر خطاطی، مینیاتور و منبت کاری یا کندن کاری روی چوب و گچ از افغانستان به دیگر کشور ها رفته و در واقع جهانی شده است.

میرعلی هروی، چهره ماندگار در تاریخ خوشنویسی افغانستان در هیمن دوره رشد کرده و امروز از او به عنوان شاعر کتیبه ها یاد می شود."

میرعلی هروی، سید محمد حسینی ایشان، وراقی ها- یک پدر و پسر در دروه غزنوی ها،  میر عبدالرحمان، پیر زاد هروی و پوپل زایی از چهره های ماندگار تاریخ خوشنویسی در افغانستان هستند و از هر کدام شان چند قطعه و دست نوشته ای محدودی بجا مانده که در موزه ملی افغانستان نگهداری می شود.

اورنگ می گوید، "توجه حکومت ها به مسایل علمی و هنری در هر دوره، هنر و علم را به مرحله کمال رسانده است. پس از دوره تیموری ها زمام داران بعدی کمتر به مسایل هنری توجه کرده اند و هنر در افغانستان امروز به گونه ای است که دل آدم به بیچارگی اش می سوزد."

خوشنویسان بنام کنونی افغانستان بسیارند و کسانی چون عبدالاحد نظری، میرزایی، ارزگانی، محمد جاویدان جاویدان، غلامی، قمر دین چشتی، ملیک سیتز و محمد حسین ستیز نامشان بر سر زبانهاست.

اما آن طور که اورنگ می گوید، غم نان و نابسامانی روزگار هر کدام از این خوشنویسان را مجبور کرده است که پرداختن به کارهای هنری دغدغه های چهارم و پنجم زندگی شان باشد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده حسینی

اگرچه عمر خیام نیشابوری در زمینۀ علوم ریاضی و اخترشناسی تبحر داشته، عمدۀ شهرت جهانی وی به خاطر رباعیاتش بوده است.

هر ساله در مراکز فرهنگی مهم جهان، نشست های ادبی در تجلیل از مقام خیام نیشابوری و شعر او برگزار می شود که تازه ترین آنها گردهمائی ادبی با حضور استادان و دانشوران برجسته ایرانی و غیر ایرانی در کالج ترینیتی دانشگاه کمبریج انگلستان بود. پیشتر گردهمائی مشابهی در بزرگداشت خیام در زادگاه او در نیشابور و در بسیاری دیگر از مراکز فرهنگی برپا شده بود.

آنچه که بیش از هر چیز در این نشست ها یک فارسی زبان را به وجد می آورد، خواندن رباعیات خیام به فارسی و زبان های دیگر توسط استادان غیر فارسی زبان بود. در نشست کمبریج هم آنها از سراسر جهان در یکی از معتبرترین مراکز علمی دنیا گردهم آمده بودند، تا شوق و علاقه خود را نسبت به این شاعر پارسی گوی نشان دهند.

اما بسیاری معتقدند که اگر ادوارد فیتزجرالد ترجمۀ آزاد رباعیات خیام به زبان انگلیسی را در سال ۱۸۵۹ میلادی منتشر نکرده بود، گمان است که خیام امروز به این اندازه شناخته شده و محبوب نمی شد. دانیل کارلین که دربارۀ ترجمۀ ادوارد فیتزجرالد کتابی نوشته، می گوید که یک دست نویس فارسی رباعیات خیام متعلق به سدۀ پانزدهم میلادی، سال ۱۸۵۶ به دست این شاعر انگلیسی افتاد و بی درنگ او را مجذوب فلسفۀ ماتریالیستی بیباکانۀ خود کرد.

در نتیجه، فیتزجرالد تصمیم گرفت آن رباعیات را به جهان انگلیسی زبان معرفی کند. به باور کارلین، ادوارد فیتزجرالد یک نیمۀ خیام را کشف کرد و نیمۀ دیگر او را باز آفرید، تا رباعیات او برای یک خوانندۀ غربی هم قابل درک و فهم باشد.

ولی خود فیتزجرالد چندان معتقد نبود که از خیام چهرۀ نوی ساخته است. وی در آستانه بازچاپ ترجمۀ رباعیات گفته بود: "این کتاب تنها اثر از آثار بزرگ من است که تقاضا دارد... نمی شود گفت که سروده های آن پارسی (خیام) چیز تازه ای در بر دارد. نکتۀ مهم این است که او جرأت گفتن آن سخن ها را داشت، درست به مانند لوکرتیئوس رومی. و حالا من آن را با الحان تسامح آمیز انگلیسی درآمیخته ام. همین."

ترجمۀ رباعیات خیام به قلم فیتزجرالد از پرفروش ترین کتاب های منظوم انگلیسی است. یکی از آثار گران بهائی که همراه با کشتی معروف تایتانیک سال ۱۹۱۲ در عمق اقیانوس اطلس نشست، چاپ نفیس همین ترجمۀ رباعیات خیام بود. در آن دوره در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی انجمن های دوستداران خیام تأسیس شد که علاقمندان به رباعیات هرچند گاه یک بار گرد هم می آمدند و به شعرخوانی و تحلیل آثار خیام می پرداختند.

اکنون هم استادان برجستۀ ادبیات انگلیسی کتاب های گوناگونی دربارۀ عمرخیام نیشابوری می نویسند. در این میان می توان به کتاب "رباعیات عمر خیام"، نوشتۀ دانیل کارلین، استاد زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شفیلد انگلستان اشاره کرد که در واقع، نقد و بررسی شعر خیام و ترجمه ادوارد فیتزجرالد است.

"هنر خیام" اثر ویلیام مارتین و ساندرا میسون هم از جمله کتاب های ارزشمندی است که اخیراً منتشر شده و حاوی رباعیات خیام به زبان انگلیسی همراه با تابلوهای نقاشان جهان بر مبنای محتوای آن رباعیات است.

افزون بر بریتانیا کشورهای دیگری چون گرجستان، هلند، روسیه و آمریکا فعالیت شایان توجهی در راستای ترجمه و گسترش اشعار خیام انجام داده اند.

به گفتۀ دکتر فیروزه عبدالله اوا، استاد دانشگاه آکسفورد انگلیس، رباعیات خیام در کشور روسیه هم طراز با آثار ادبی آن کشور به شمار می آید.

در گرجستان مترجمان گوی سبقت را در ترجمۀ رباعیات خیام از یکدیگر می ربایند، به گونه ای که ترجمۀ این رباعیات، سنگ محک مهارت آنها محسوب می شود. در طول صد سال اخیر نه مترجم گرجی در برگردان رباعیات خیام نیروآزمایی کرده اند.

در این روزها هم نمایشگاهی از ترجمۀ رباعیات خیام به انگلیسی در مرکز هری رندسوم دانشگاه تگزاس آمریکا برپاست که به موضوع چگونگی رسیدن ترجمۀ فیتزجرالد از گمنامی به خوشنامی و آوازۀ جهانی اختصاص دارد. این نمایشگاه تا روز دوم اوت ادامه خواهد داشت.

در گزارش مصور این صفحه که از نشست دو روزۀ "خیام، فیتزجرالد و رباعیات" کالج ترینیتی دانشگاه کمبریج انگلستان تهیه شده، شماری از کارشناس آن اظهار نظر کرده اند. این نشست به همت مؤسسۀ بریتانیایی مطالعات ایرانی، بنیاد میراث ایران در بریتانیا و گروه آموزشی مطالعات خاورمیانۀ دانشگاه کمبریج برگزار شد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

عبدالحی سحر

فاصلۀ پیشاور تا گذرگاه مرزی تورخم چهل و پنج کیلومتر و از شهرک بندری تورخم تا کابل، دوصد و بیست و چهار کیلومتر است.

روزانه صدها افغان و ده ها کارگر پاکستانی از پاکستان، به ویژه از ایالت شمالی غربی این کشور، پیشاور، در بزرگراه پیشاور- کابل، رفت و آمد می کنند. 

شاهراه کابل- تورخم که حالا به کمک جامعۀ جهانی اسفالت شده، یکی از پر رفت و آمدترین مسیرها در افغانستان است. کامیون های بزرگ حامل مواد غذایی، اتوبوس ها و اتومبیل های مسافربر، تانکرهای حامل سوخت برای نیروهای ناتو در این مسیر در حرکتند.

هر چند از یک سال بدین سو منطقۀ قبایلی "خیبر ایجنسی" که شاهراه پیشاور- تورخم از این منطقه عبور می کند، در مقایسه با سال های گذشته نسبتاً ناامن گردیده، ولی بر خلاف آن، از شهرک بندری تورخم تا کابل امن و راحت است.

بیشتر مسافران هنگام عبور از این شاهراه که حالا دست کم در مقایسه با گذشته امن و راحت است، به یاد سال های گذشته می افتند و از دشواری آن سال ها می گویند، سال هایی که هر قسمت از این شاهراه در کنترل حزب و گروه خاصی بود، و هر کدام از آن به شیوۀ خاص و مقدار دلخواه از مسافران و لاری (کامیون)های باربری باج گیری می کردند. در حال حاضر تمام باج گیری برچیده شده است. شاید تنها خطری که در حال حاضر مسافران را تهدید می کند، سرعت بسیار رانندگان در جاده پررفت و آمدی است که حجم ترافیک آن به مراتب بیشتر از گنجایش این جاده است.

دروازه سرحدی بین دو کشور در دامنه کوه "شمشاد" قرار دارد که روزانه از طریق آن هزاران نفر و ده ها لاری (کامیون) تجارتی رفت و آمد می کنند. دو طرف منطقه تورخم، اکثراً اقوام شینوار و اَفریدی ساکنند. این منطقه در سال ۱۸۹۳ توسط سر مور تیمر دیورند، نماینده حکومت هند بریتانیایی تقسیم شد و بر آن اساس، تا به حال تورخم یک منطقه سرحدی میان پاکستان و افغانستان بوده است.

آن عده از پناهندگان افغان که کارت شناسایی سازمان ملل متحد را با خود دارند، از دروازه سرحدی تورخم به آسانی عبور می کنند و شماری از افغان هایی که بیشتر یا برای دیدن نزدیکان شان و یا هم بیماران شان را جهت درمان به بیمارستان های  پاکستان می آیند و اسناد و مدارک در دست ندارند، حین عبور از دروازۀ مرزی تورخم برای مسئولان "ملیشه های پاکستانی"  مرزی  از ۱۰ تا ۱۰۰۰ روپیۀ پاکستانی می دهند. بسته به اینکه مسافران زبان پشتو می دانند یا نه؟

راه های دیگری در اطراف دروازۀ بندری تورخم وجود دارد که صعب العبورند، مثل راه گندآب، گلوکو، تیراه سروبی وعلی مسجد که بیشتر کالاهای خارجی به طور قاچاق از افغانستان به پاکستان و بالعکس آن صورت می گیرد. همۀ این کالاها توسط احشامی چون خر و اسب و شتر انتقال می یابند و کنترل لازم در طول این راه نیست و بیشتر باشندگان قبایل دو طرف به این کار مشغولند و تنها راه درآمد آنها را تشکیل می دهد.

برخی از مناطق مثل جم، شاخص، لندی کوتل، لوالگی، علی مسجد و تورخم، از مناطق قبایلی خود مختارند که همه مسائل و مشکلات این مناطق، با نشست جرگۀ سران اقوام و بدون دخالت دولت حل و فصل می شود. فروش اسلحه، قاچاق اموال خارجی از افغانستان به پاکستان و بالعکس، قاچاق مواد مخدر و تولید هروئین، از فعالیت هایی است که در این مناطق از سوی قاچاقچیان انجام می شود.

با بازسازی و نوسازی راه کابل- تورخم و ساختن ایستگاهی با گنجایش صدها اتوبوس، در دو طرف مرز، اتوبوس های کرایه ای برای مسافران به وفور دیده می شود و همچنین تأسیسات گمرکی و بانکی ایجاد شده در دو طرف بازار تورخم، فعالیت در این منطقه سرحدی روز به روز گرمتر شده و برای مردمان منطقۀ قبایلی اشتغال بیشتری فراهم شده است.

صدها کارگر و پیشه ور پاکستانی نیز مانند مهاجران افغان روزانه از دروازه تورخم رفت و آمد می کنند.

گزارش مصور این صفحه شرح سفر از پیشاور تا کابل است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سلمان مجد

اگر گذارتان به خراسان افتاد، شبی را هم  در نیشابور بگذرانید، تا نفس صبح آن بر شما بدمد. چون شاعران از بامداد نیشابور بسیار گفته اند. و اگر این نشد، برای چند ساعت هم که شده به نیشابور بروید، چرا که خواهید دانست نیشابور یک گذرگاه نیست، بلکه جایی است برای دیدن و ماندن و در کنار خیام و عطار در بارۀ هستی اندیشیدن. نیشابور که زمانی پایتخت ایران بوده، ویرانی های بسیار دیده و شهرت جهانی اش امروز بیشتر با نام خیام و عطار گره خورده است. عطار در میان عارفان آن جهانی، جایگاهی والا دارد و خیام در میان اهل شک و مردمان این جهانی.

از باغ های خیال انگیز نیشابور و بوی شکوفه های بهاری اش هم بسیار گفته اند و این که با ورود به این دیار ترانه های خیام  ناخودآگاه به یاد شما می آید:

هر سبزه که بر کنارجویی رسته است
گوئی زلب فرشته خویی رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه زخاک لاله رویی رسته است

نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله داستانی دل نشین دارد از خیام: "در سنۀ ۵۰۶ به شهر بلخ در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر شنیدم که او گفت: گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می کند. مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنوئی گزاف نگوید. چون در سنۀ ۵۳۰ به نیشابور رسیدم چند سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلا ازو یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینه ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید.

مرا به گورستان حیره بیرون آورد و بر دست چپ گشتم در پائین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده. و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک آویخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ ازو شنیده بودم. گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمی دیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او درجنان کناد بمنه و کرمه."

فیلسوف، ریاضی دان، منجم و شاعر

شهرت خیام گرچه بیشتر به شاعری است، اما در واقع خیام فیلسوف و ریاضی دان بود. او منجمی توانا نیز بود و تقویم امروز ایرانی، نتیجۀ محاسباتی است که او و عده ای از دانشمندان دیگر، در زمان جلال الدین ملک شاه سلجوقی انجام دادند که به همین دلیل تقویم جلالی خوانده می شود.

شعر خیام، در قالب رباعی، کوتاه، ساده و بدور از هنرنمایی های تصنعی و در عین حال شامل مفاهیم عمیق فلسفی است. رباعی های بسیار به او نسبت داده می شود، در حالی که تعداد واقعی رباعیات او را بسیار کمتر از دویست  دانسته اند. او از جملۀ شاعرانی بود که آوازه و جایگاهش پس از ترجمه رباعیات او توسط ادوارد فیتزجرالد، شاعر انگلیسی زود جهانی شد.

آنچه رباعیات خیام را یگانه می سازد، نگاه ویژۀ فلسفی اش می باشد. او چنان زیرکانه افکار فلسفی خود را در قالب کوتاه رباعی جای می دهد وآن چنان با کلامی شیوا و ساده آن را بیان می کند که شگفتی برانگیز است.

جام خیام

خیام در رباعیاتش بی پرده وبا شجاعت از دنیای پس از مرگ سخن می گوید وبه طور صریح از می به معنی شراب انگور یاد می کند، نه به معنی شراب صوفیانه. افکاری که اگر در زمان زندگی اش فاش می شد، چه بسا که به از دست دادن جانش می انجامید. در زمان خیام فرقه‌های مختلف سنی و شیعه، اشعری و معتزلی سرگرم بحث‌ ها و مجادلات اصولی و کلامی بودند و فیلسوفان پیوسته توسط قشرهای مختلف به کفر متهم می ‌شدند. دراین دوران تعصب سرتاسر جامعه را فرا گرفته بود و کمتر کسی جرئت ابراز عقایدش را داشت . در دوره حیات وی تنها تنی چند، از رباعیات او آگاه بودند واز هم عصرانش کمتر کسی از اشعارش سخن گفته است.

در طی قرون پس از خیام هر کس بر اساس سلیقه و نوع تفکر خویش از او یاد می کند. نجم الدین رازی در کتاب مرصاد العباد خویش افکار خیام را کفر آمیز خوانده  وبرخی نظیر حافظ، به گفته صادق هدایت، از رباعیاتش الهام گرفته اند و یا انوری بارها از خیام در قصایدش به نیکی یاد کرده است. در دوران اخیر هم برخی ملی گرایان افکار او را در مقابله با دین می دانند. به نظر صادق هدایت، رباعیات خیام "شورش روح آریایی را بر ضد اعتقادات سامی نشان می دهد."

هر چند براساس برخی از رباعیات وی معلوم می شود که وی در زمان حیاتش نیز از اتهامات اطرافیان در امان نبوده است:

دشمن به غلط گفت من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم

اما خیام خود را مبرا از همه می داند، چنانچه در یکی از رباعیات منسوب به وی چنین آمده:

مائیم و می و مطرب و این کنج خراب   
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

زیرا که وی تنها دل مشغولی خود را با می و مطرب می بیند و چون این شراب آرامش قلبی برایش به همراه دارد، دیگر خود را نگران از کیفر و پاداش نمی بیند. وی همچنین آزادی تفکرش را نیز از فلاسفۀ یونانی که معتقد بودند عالم هستی از چهار عنصر تشکیل شده، مشخص می کند.

آیین خیام

خیام ازقرارگرفتن در چارچوب فکری خاص خودداری می کند و تنها به رضایت قلبش که همان دل خرم وی است، بسنده می کند:

می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است

خیام در بسیاری از رباعیاتش در مورد غنیمت شمردن حال تاکید می کند و مردم را با توجه به اعتقادات آنها از نگرانی درباره آینده برحذر می دارد:

این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد

شک و تردید جزء ویژگی های بارز رباعیات خیام است، چنانچه بر اساس رباعیات وی او را جزء فیلسوفان تفکر مادی و شکاکیت مانند رازی و بیرونی  و حافظ می دانند:

تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت‌ پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت

خیام که بیشتر زندگی خود را به مطالعات علمی در مورد ستارگان و ریاضیات گذراند، دستاوردهای علمی بسیاری داشت. با این حال، از رباعیات او استنباط می شود که همیشه تشنه یادگیری بوده و بدین  لحاظ حیرانی و شگفتی وی از اسرار جهان از رباعیاتش پیداست :

هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد.

عطر عرفان و حکمت

همراه آخرت این بزرگ مرد شکسته نفس علم و فلسفه، فرید الدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری است که در طول بیش از هشتاد سال عمر خود تلاش کرد به ناپیدا و نامعلوم دست یابد که حاصل آن آثار منظوم و منثور ماندگاری چون الهى نامه، اسرارنامه، مصیبت نامه، خسرونامه، منطق الطیر، مختارنامه تذکرة الاولیا و اشعار بسیاری است.

اغراق نیست اگر بگوییم آفریده های عطار درون مایۀ آثارعرفانی دیگران شد و شاید هم شروعی در تکامل عرفان بود. از تعداد آثار وی می توان دریافت که او خویش را وقف این کار کرده بود.

غزلیات عطار در عین سادگی و فهم پذیری با اوجی معنوی همراه است و به همین سبب، در شاعران پس از وی  به ویژه مولانا بسیار تأثیر گذاشته است و با این که از درگذشت او حدود هشتصد سال می گذرد، آرامگاه او همچنان ميعادگاه اهل راز و نیاز است. عطار با آگاهی از این موضوع گفته بود:

که بعد از ما عزیزان وفادار
به خا ک ما فرو گویند بسیار
کنند از دل به سوی ما خطابی
ولی از گور ما نآید جوابی
بسی گفتیم و خاموشی گزیدیم
ز گویایی به خاموشی رسیدیم

حکمت و کلام و یافته های این دو فرزند برومند نیشابور که با صد سال فاصله از هم به دار فانی آمدند و رفتند، امروز هم زنده و گویاست و به آنها مجال خاموشی نمی دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آزاده حسینی

نبرد، قدرت، سنت، مردانگی و خشونت، عناصری هستند که با نخستین نگاه به آثار عکاسی نصب شده بر دیوار ورودی گالری آزبورن ساموئل لندن بر ذهن نقش می بندد.
کمی جلوتر و پس از عبور از یک دالان نسبتاً کوتاه، فضای ذهن کاملاً با اثر هنری "دخیل" تغییر می کند. رنگ سبز و دستانی که به سوی آسمان دراز شده اند و گوئی با معبود خود راز و نیاز می کنند، برای مدتی انسان را از زمین جدا می کند. فرقی نمی کند که پیرو چه دین و مذهبی باشی. آنچه بیش از هر چیزی آشکار است، یک حس غیرمادی است که این اثر در وجود هر انسانی پدید می آورد. اندکی بعد تصاویری دیده می شوند که حکایت از خاطرات بسیار دوردست دارند. 

نمایشگاه آثار سه هنرمند معاصر ایران، صادق تیرافکن، مرتضی دره باغی و بهروز راعی، در گالری آزبورن ساموئل در مرکز شهر لندن به همت ندا دانا حائری از تاریخ ۲۵ ژوئن تا ۱۱ ژوئیه برگزار شده است. این نمایشگاه جزء معدود نمایشگاه هائی است در لندن که اختصاص به هنرمندان ایرانی دارد. در سال های گذشته، آثار هنرمندان ایرانی به عنوان بخشی از نمایشگاه های گروهی هنرمندان خاورمیانه یا بطور کل کشورهای دیگر برگزار می شد. در حال حاضر، آثار عکاسی، صدا و تصویر، نقاشی و چیدمان های هنرمندان معاصر ایران جایگاه هنری خود را در عرصۀ بین المللی پیدا کرده و با قدرت با آنها رقابت می کند.

تصاویر مردانی به شیوه پهلوانی با هم در حال زورآزمائی هستند، آثار به نمایش گذاشته شده صادق تیرافکن، عکاس و هنرمند معاصر، در واقع تلقیفی از هنر عکاسی و کلاژ است. تأکید بر ملی گرائی و هویت ایرانی  به وضوح در آثار این هنرمند دیده می شود. گونه ای از خشونت در عکس ها، که با خون آلود نشان دادن مردان و خنجرهایی که به صورت کلاژ در اطراف عکس ها قرار داده شده اند، به خوبی مشهود است که شاید آن را بتوان در پیشینۀ تاریخی زندگی هنرمند و حضور وی در جنگ هشت سالۀ ایران و عراق جستجو کرد. صادق تیرافکن تا کنون نمایشگاه های متعدد داخلی و برون مرزی در زمینۀ عکاسی، صدا و تصویر برگزار کرده که همۀ آنها با استقبال خوبی روبرو بوده است. 

اثر انتزاعی "دخیل" کاری از مرتضی دره باغی، نقاش معاصر ایرانی است که همانند صادق تیرافکن، اگرچه از تکنیک های نوین دنیای هنر بهره برده، بر هویت ایرانی و این بار فرهنگ مذهبی و شیعی خود پافشاری می کند. دست هائی که در این اثر دیده می شود، برگرفته از دست نمادین حضرت ابولفضل در باورهای دینی مردم ایران و شیعیان است. همچنین دو اثر نقاشی او در نمایشگاه مذکور مراسم مذهبی عاشورا را در نظر زنده می کند که البته، به شکل کاملاً نوین به تصویر کشیده شده است.

بهروز راعی، هنرمند دیگری است که آثارعکاسی وی در گالری آزبورن ساموئل خودنمائی می کند. وی نگاه ویژه ای به دنیای اطراف خود دارد که البته، همانند دو هنرمند اخیر، بر عنصر ملی گرائی و ریشه های ایرانی خود تأکید دارد. هنرمند تلاش کرده تا تاریخ و گذشته را در آثار عکاسی و کلاژ خود به نمایش بگذارد که به جرأت می توان گفت که این کار را به بهترین وجه ممکن انجام داده است.

خلاقیت، تفکرو هویت در آثار عکاسی و نقاشی این سه هنرمند ایرانی سبب شده تا در نمایشگاه اخیر استقبال خوبی از آنها شود و همانند دیگر هنرمندان معاصر و پر انگیزۀ ایرانی بتوانند در نهایت شایستگی هنر معاصر ایران را به دنیای غرب معرفی کرده و جایگاه اصلی خود را بیابند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

دیروز تابوت زرین سی هزار دلاری مایکل جکسون زیر خاک رفت. نه زندگی این ابرمرد صحنۀ هنر متعارف بود، نه مرگ و خاکسپاری او.

اما قرار نیست مایکل به این زودی ها برای هوادارنش بمیرد. در این روزها می توان به وضوح دید که سلطان پاپ، سلطان قلب های بی شماری هم هست. درست مثل الویس پریسلی که سی سال پس از درگذشتش  افسانه ای شده و هنوز میان هوادارانش زنده است.

شبح جکسون را دارند در گوشه و کنار می بینند و باور نمی کنند سلطان پاپ روز ۲۵ ژوئن ۲۰۰۹ درگذشت و دیروز پیکر او در لس انجلس دفن شد. نمونه هایی از این پنداشت ها را می توان در تارنمای یوتیوب دید.

این هنر بی نظیر اوست که اورا زنده نگاه خواهد داشت.  به شیوۀ خودش می رقصید، می خواند، می نواخت و موسیقی می ساخت. پویایی داشت و روح هوادارانش را با هنرش قبضه می کرد. او روز ۲۹ اوت سال ۱۹۵۸ در خانواده ای پر فرزند به دنیا آمد. فرزند هفتم خانواده ای تهی دست، اما هنر دوست و موسیقی نواز بود. در ۱۱ سالگی به گروه جکسون فایو پیوست و در ۲۴ سالگی، به عنوان یک تک خوان، با آلبوم "تریلر" اش به اوج شهرت رسید و رکورد پرفروش ترین آلبوم جهان را شکست.

مایکل جکسون انبوهی از نمادها بود. در همان اوایل دهه هشتاد میلادی بود که او به عنوان برترین نماد موسیقی پاپ، و نخستین هنرنمای سیاه آمریکایی شناخته شد که قدرتی عظیم در شکستن کلیشه ها داشت. تا ظهور مایکل جکسون در عرصه هنر، شبکه های تلویزیونی موسیقی معروفی به مانند ام تی وی (MTV) از پخش آثار خوانندگان سیاه پوست موسیقی پاپ سر باز می زدند.

اما محبوبیت فراگیر مایکل جکسون و فشار شرکت ضبط صوت "اپیک" این شبکه را واداشت که سیاست تبعیض نژادی اش را کنار بگذارد. پس از مدتی کوتاه محبوبیت مایکل جکسون بر شهرت این شبکه تلویزیونی هم افزود. سپس ام تی وی به دیگر آوازخوانان سیاه پوست موسیقی پاپ هم روی خوش نشان داد و اکنون از آن تبعیض ناستوده خبری نیست.

بدین گونه، مایکل جکسون برای افراد آسیب پذیر و محروم به نماد دست یافتن به ناممکن تبدیل شد.

در بلوک شرق، مایکل جکسون نماد تمدن غرب بود. جوانان شوروی آن روزگار حاضر بودند به هر قیمتی نوارهای قاچاقی او را بخرند و دوست داشتند به شیوۀ مایکل لباس بپوشند. در واقع، به گفتۀ نصرالله تویچی زاده، از کاربران جدیدآنلاین در تاجیکستان، شلوار جین و نیم تنه های کوتاه و تنگ با ورود صدا و سیمای مایکل جکسون به شوروی باب شد.

وی می گوید: "در سال های شوروی که گوش دادن به آهنگ های غربی ممنوع بود، تقریباً همۀ جوانان شهری به طور پنهانی آهنگ های مایکل را می شنیدند. در شب نشینی ها و بزم های مدرسه با آهنگ های او می رقصیدند و شاید در میان آنها هیچ جوانی نبود که دستکم یک بار "مون واک" یا "ماه گشت" مایکل را تجربه نکرده باشد."

در میان دانایان فن موسیقی، مایکل جکسون نماد ریسک و انعطاف و کامگاری بود. برای نمونه، در یک آلبوم "تریلر" Thriller که موفق ترین آلبوم او بود، دست کم نُه ژانر موسیقی غربی، از جمله دیسکو، آر اند بی، هارد راک، سول، فانک، جاز و بلوز را می شود مشاهده کرد. و این همان آلبومی است که برای سی و هفت هفته در صدر جدول محبوب ترین آلبوم های آمریکا قرار داشت و ۴۵ میلیون نسخه فروش داشت.

وی در همان سال ۱۹۸۳ در گفتگو با مجله کریم Creem آمریکا در بارۀ نوع موسیقی اش گفته بود: "من دوست ندارم تنها با یک گونۀ بخصوص موسیقی سر و کار داشته باشم و اصلاً نمی خواهم روی خودم برچسبی بزنم. دوست دارم برای هر کسی کاری انجام دهم... از برچسب زدن روی موسیقی خوشم نمی اید... طبقه بندی و برچسب زدن به نژادپرستی می ماند."

مایکل جکسون مفهوم "نماهنگ" یا کلیپ ویدئویی را عوض کرد و نشان داد که در ظرف چند دقیقه می توان به شیوۀ یک فیلم هنری کوتاه، داستانی را برای بیننده تعریف کرد.

برای مطبوعات به اصطلاح، "زرد" مایکل جکسون نماد عجیب و مرموز بودن بود. طی دوره ای طولانی شایعات و غیبت های مطبوعاتی بیشتر روی خلق و خو و زندگی خصوصی مایکل متمرکز بود و هنر او را به حاشیه رانده بود. شایعاتی از قبیل این که مایکل عمل جراحی هورمون انجام داده، تا صدای کودکانه اش را حفظ کند یا این که مایکل عقدۀ حقارت دارد و تلاش می کند با جراحی پلاستیکی به یک مرد سفیدپوست تبدیل شود و غیره که هر دو از سوی خود او تکذیب شده بودند. وی می گفت، یک نوع عارضۀ پوستی است که به تغییر رنگ پوستش منجر شده.

علاقۀ مایکل جکسون به کودکان هم به شایعاتی جدی تر دامن زد و بارها او را به دادگاه کشاند. اما در نهایت مایکل از این اتهامات تبرئه شد. روان شناسان چنین استنتاج کردند که مایکل در جستجوی کودکی گم شده اش است؛ کودکی ای که توسط پدری خشن و صحنه و شهرت ربوده شده بود. درست به مانند "پیتر پن"، قهرمان داستان جیمز باری، نویسنده اسکاتلندی، که می خواست کودکی مدام داشته باشد. مایکل جکسون تندیس پیتر پن را در محوطه خانه اش قرار داده بود و در مصاحبه اش با مجلۀ کریم در سن ۲۴ سالگی گفته بود که درست مثل پیتر پن یک کودک همیشگی است.

و سرانجام، مایکل جکسون با شیوۀ منحصر به فردش در موسیقی و سبک آوازش، برای نسل جوان ستاره های پاپ همواره الگویی بدیع و نمونه ای برای نوآوری ها بوده است. رقص و آواز ستاره هایی چون جاستین تیمبرلیک و کریس براون بی درنگ صدا و حرکات مایکل را در ذهن ها تداعی می کند و بسیاری از عناصر گونه های موسیقی هیپ هاپ، آر اند بی و راک ملودیک در آثار مایکل جکسون ریشه دارد.

تازه ترین نمونۀ الهام پذیری جوانان از مایکل جکسون، شاهین جعفرقلی، آوازخوان ۱۲ سالۀ ایرانی تبار مقیم بریتانیاست که در مراسم یادبود دیشب در لس آنجلس هنرنمایی کرد. شاهین که در یک مسابقۀ آوازخوانی بریتانیا یکی از مقام های نخست را به دست آورده بود، مایکل جکسون را الگوی خود می داند. مایکل جکسون اجرای شاهین را روی یو تیوب دیده و پسندیده بود.

جکسون نیکوکار بود و توانست با کارهای خیریه به دیگران بسیار کمک کند. نام او به عنوان سخاوتمند ترین صاحب شرکت ضبط صوت که بیشترین مبالغ را به سازمان های خیریه اهدا کرده، وارد کتاب رکوردهای گینس شده بود. وی با برنامه کنسرتی "ما جهان هستیم" توانسته بود برای بینوایان آفریقا ۶۰ میلیون دلار جمع آورد.

از مایکل جکسون آثار هنری بسیار و سه فرزند از دو همسر به جا مانده است. پنج آلبوم او از پر فروش ترین آلبوم‌های جهان اند.

او در روزهای پایانی عمرش تمرین می کرد تا در لندن پنجاه کنسرت به یاد ماندنی بدهد. پزشک اش او را بیهوش بر روی تختش یافت. او را به بیمارستان بردند، اما تلاش پزشکان سودی نکرد و مایکل درگذشت.

جکسون در شمار مشهورترین نام های جهان امروز و در کنار بزرگترین هنرمندان فردا خواهد بود.

مایکل جکسون ۲۶ سال پیش در پاسخ به این پرسش که آیا دوست دارد در بارۀ زندگی اش فیلمی بسازد، گفته بود: "نه، متنفرم از این که زندگی خودم را بازآفرینی کنم. هنوز زندگی ام به سر نرسیده است! بگذار کسی دیگر این کار را بکند."

اکنون که مايکل جکسون زير خاک رفته، بی گمان، کسی ديگر اين کار را خواهد کرد. پس سلطان پاپ برای ساليان درازی زنده خواهد ماند.

 

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

علی فاضلی

کسی می گفت: "یک عکس مثل یک عتیقه می ماند. هر چه از تاریخ ساختش بگذرد، گران بهاتر می شود."

من هم وقتی به عکس هایی که مربوط به گذشته است، نگاه می کنم، به همین نتیجه می رسم. آنها خاطرات زیادی را برای من زنده می کنند. مثل خاطرۀ پدربزرگ. من او را بسیار دوست داشتم. آخرهای عمر نمی توانست سر کار برود. در خانه می ماند و برای مادربزرگ که خسته از زمین کشاورزی برمی گشت، غذا درست می کرد. آبگوشتش را روی یک چراغ گردسوز نفتی بار می گذاشت و همیشه درونش لوبیا می ریخت. بوی آن آدم را دیوانه می کرد. 

آن وقت ها همیشه آرزو می کردم دوربینی می داشتم و از آنها عکسی می گرفتم و برای خودم نگاه می داشتم. بعدها که بزرگتر شدم، زیاد به این در و آن در زدم، بلکه دوربینی قرض کنم و کار ناتمام را تمام کنم، اما نمی دانم، هر دفعه چه می شد که نمی شد.

روزی که پدربزرگ مرد، مادرم دوان دوان رفت و تنها عکسی را که از او موجود بود، برداشت و به عکاسی برد. یک عکس سه در چهار سیاه و سفید کوچک. عکاس هم آن را به حساب، رنگی کرد و به اندازه نیم برگ آ- چهار درون قاب به مادرم داد. آن عکس تنها تصویری است از پدربزرگم که روی دیوار خانه پدر است.

از آن روزها سال ها می گذرد. مدتی قبل دوربین دیجیتالم را برداشتم و رفتم به خانۀ، به اصطلاح، پیر قوم که همه او را دایی بزرگ صدا می کنند. خواستم  یک دل سیر از او عکس  بگیرم، تا ماجرای پدر بزرگ تکرار نشود. اما هر کار کردم، اجازه نداد. من هم تلفن همراه پسرعمه را برداشتم و یواشکی چند تا عکس از او گرفتم.

راست است که هر عکسی دنیایی از سخن است. برخی برای ارتباط با دیگران از آن استفاده می کنند. عکس می تواند زبان مشترک همۀ ما آدم ها باشد.

شاید هر کسی از عکاسی و نخستین عکس هایش خاطراتی داشته باشد. در این میان مسلماً محمد جعفری مستثنی نیست.

پیش از این با محمد جعفری و شاگردانش در گزارش خانۀ هنر آشنا شدیم که پیوند آن را در کنار همین صفحه می بینید. این بار او تجربیاتش در مورد عکاسی را به شاگردانش هدیه داده است. حاصل آن نمایشگاهی است شامل ۱۵۲ عکس در موضوع آزاد  با عنوان "نگاه اول" که در محل خانۀ هنر شهر مشهد برگزار شد.

شاگردان جعفری گویی چون کبوتران از بام خانه هنر پرواز کرده اند و به بام خانه های شهر نشسته، هر یک سوغاتی آورده اند. از کوره های آجر پزی، نگاه معصومانه کودکان، آرامگاه و زیارتگاه، جوان و پیر، تا طلوع ها و غروب ها.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آزاده حسینی

در سال های اخیر گسترش هنر عکاسی به شهرستان های ایران با رشد چشمگیری روبرو شده است. پیش از این هر آنچه که به این شاخه هنری مربوط می شد، متعلق به هنرمندان تهرانی بود. در حالی که طی دهه اخیر، هنرمندان شهرهایی چون شیراز، اصفهان، ارومیه، مشهد، تبریز و قزوین نه تنها مجال حضور در عرصه هنر عکاسی را پیدا کرده اند، بلکه در بعضی اوقات از هنرمندان پایتخت نشین نیز سبقت گرفته اند.

در کنفرانس عکاسی اخیر که تحت عنوان "تأثیرات فرهنگی و اجتماعی سی ساله انقلاب ایران" در موسسه مطالعات شرقی و آفریقایی لندن برگزار شد، افزون بر پرداختن به سیر تحول هنر عکاسی ایران و نمایش آثار عکاسان نامی چون کاوه گلستان، محمد فرنود و امیرعلی جوادیان، نمونه ای از آثار هنرمندان "گروه عکاسان قزوین" به حاضران نیز معرفی شد.

گروه عکاسان قزوین

گروه عکاسان قزوین فعالیت حرفه ای خود را در سال ۱۳۷۱ در شهر قزوین آغاز کرد. نخستین اعضای این گروه، فارغ التحصیلان انجمن سینماگران جوان بودند. این گروه گام های بلندی در جهت ارتقاء سطح علاقمندان عکاسی برداشته است. ایجاد کارگاه های عکاسی با حضور استادان این رشته، پرورش استعدادهای علاقه مندان به عکاسی و فراهم آوردن شرایط مطلوب برای بالا بردن کیفیت آثار هنری افراد از جمله اقدامات شایان ذکر گروه عکاسان قزوین است.

طی سه سال اخیر، گروه عکاسان قزوین فعالیت های مهمی انجام داده اند که اغلب آنها در تارنمای رسمی گروه منتشر شده است. برگزاری سالانه نمایشگاه عکاسی از آثار اعضای گروه، نمایشگاه های اینترنتی، دانشجویان و عکاسان مهمان ایرانی و خارجی، نمایش آثار مهم معاصر عکاسی ایران و جهان، انتشار اخبار مهم عرصه عکاسی ایران و جهان، نمایشگاه آثار هنرمندان استان های دیگر و انتشار و فروش آثار عکاسی از جمله این فعالیت هاست.

فعالیت های گروه عکاسان قزوین تنها محدود به مرزهای ایران نمی شود. آنها همچنین نمایشگاه اینترنتی مشترکی را با گروه عکاسان "رِد آی" (چشم سرخ) از شهر منچستر انگلستان و نمایشگاه آنلاین آثار دو عکاس بریتانیایی به نام های "مری فیتزپاتریک" و "جان اندرسون" برگزار کرده اند.

هنر عکاسی نیز به مانند دیگر شاخه های هنر در ایران طی سی سال گذشته دستخوش تحولاتی شد. در سال های بعد از انقلاب و به تبع آن دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق، به علت موانع و نبود امکانات کافی در جهت ارائه آثار عکاسی، هنرمندان این عرصه، به نوعی هنر زیرزمینی با موضوع زندگی مردم ایران بعد از انقلاب روی آوردند. در واقع می توان از آثار به جای مانده ازعکاسانی چون کاوه گلستان، بهنام جلالی، آلفرد یعقوب زاده و عباس عطار، به عنوان تاریخ مصور  نخستین سال های انقلاب در ایران یاد کرد.

در سال ۱۳۶۲ رشته عکاسی در دانشگاه هنر های زیبای تهران به طور تخصصی با حضور هنرمندانی چون یحیی دهقان پور و احمد علائی تاسیس شد که به موجب آن، نگاه جدید هنری به عکاسی پدید آمد. اولین گروه فارغ التحصیلان این رشته، اقدام به برگزاری نمایشگاه های گروهی عکاسی در گالری های خصوصی کردند که به نوبه خود گامی در جهت گسترش هنر عکاسی بعد از انقلاب بود.

در دوران هشت ساله دولت اصلاحات و به خصوص طی دوره تصدی عطاءالله مهاجرانی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، هنر عکاسی مجال رشد بیشتری یافت. گرایش های مختلفی چون عکاسی خبری در همین دوران شکوفا شد. موزه هنرهای معاصر ایران تبدیل به یکی از مکان های مناسب برای ابراز خلاقیت هنرمندان عکاس ایران گردید. آنچه که امروزه به عنوان هنرعکاسی در ایران مورد بحث قرار می گیرد، نتیجه فراز و نشیب هایی است که این هنردر دوران سی ساله بعد از انقلاب طی کرده است.

در گزارش مصور این صفحه نمونه هایی از آثار اعضای گروه عکاسان قزوین را می توانید ببینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.