۰۷ اکتبر ۲۰۰۹ - ۱۵ مهر ۱۳۸۸
ماریا صبایمقدم
استان فارس به موزهای عظیم میماند که بخش بزرگی از بازماندههای آثار دورۀ ساسانی را در بر میگیرد. در هر شهر، ده و دشت میتوان بقایای شهرها و بناهای کوچک و بزرگی مانند کاخها، قلعهها و پلها را یافت. اگرچه که به سبب بیمهری روزگار و تاریخ، سرانجام بسیاری از آنها را نمیتوان با بناهای همزمانشان در روم و بیزانس سنجید.
در بیشتر موارد، اثری از بافتهای شهری یا باغها یا بناهای دیگری که به مدد آنها بتوان به دریافت کاملی از معماری این بناها رسید، وجود ندارد. قلعۀ گبری و کاخ ساسان در سروستان، قلعۀ دختر، کاخ اردشیر، بیشاپور، نقش شاپور در داراب و غیره، هر یک در دل دشتی و یا بر فراز کوه یا تپهای تک و جدا افتادهاند. کهنترین این بناها کاخ اردشیر است که در حوالی شهر فیروزآباد به دست نخستین پادشاه سلسلۀ ساسانی ساخته شد.
اردشیر، شاهزادۀ جوان و بلندپرواز پارسی، در نبردی در دشت هرمزدگان، اردوان پنجم (آخرین شاهنشاه سلسلۀ اشکانیان) را شکست داد و متصرفات خویش را به پادشاهی بزرگی که سراسر فارس و کرمان را دربر میگرفت، گسترش داد. پادشاه جوان شهر پر آب گور را که در درون درهای واقع شده بود، به نام خود "اردشیر خوره" یا "بخت اردشیر" خواند و در نزدیکی این شهر کاخ اردشیر را بنا نهاد.
کاخ اردشیر تجسمی از عناصر بنیادین معماری ساسانی بود که روزگاری دراز پس از برافتادن امپراتوری ساسانی نیز در قالب معماری اسلامی ایران به حیات خود ادامه داد. نقشه اصلی کاخ بنا بر تداوم اصول معماری کاخی که در دورۀ هخامنشیان گسترش یافته بود، دارای دو مجموعه معماری جداگانه، اما وابسته به هم اداری و مسکونی است. کاخ اداری به تقلید از اسلوب اشکانی به ایوانی باز و بزرگ ختم میشود، اما این ایوان به سرسرای گنبددار بزرگی میرسد که آن را از معماری هخامنشیان و اشکانیان متمایز میکند. اتاق پذیرایی اصلی، تالار بار و تختگاه پادشاه بود.
سرسرای چهارگوش کاخ با گنبدی استوار که طاقبندهای سهکنج آن را میپوشاند، نوآوری اصلی معماران ساسانی را میرساند. تقریباً در تمامی نقشههایی که ساسانیان پس از کاخ فیروزآباد برای ساختن کاخ کشیدند، مثلاً کاخ ساسان در سروستان، این سرسرای گنبددار وجود دارد. پس از ساسانیان نیز، تداوم این اصول را میتوان در طرح مسجدها دید.
ساخت بنا در پیروی از سنتهای دیرپا و پابرجا که براساس قابل دسترسی بودن مواد و مصالح محلی شکل گرفته بود، با لاشۀ سنگ و ملاط سنگ گچ انجام گرفتهاست. درون و بیرون بنا با گچ اندود پوشانیده شده، تا حالت خام و خشن ساختمان پنهان بماند. با شکستن نمای بنا از راه تو نشسته کردن ساختمان و گچبریهای پیش آمده، حالت سایهروشن ایجاد میشد که از یکنواختی دیوارهای درونی بدون در و پنجره جلوگیری میکرد.
از آرایش درون کاخ، چیز چندانی باقی نماندهاست. به نظر میرسد که ستونها را پیکرهمانند میکردند و گچبریهای ظریف قرنیزها نیز با سرمشق از قرنیزهای سنگی تخت جمشید انجام گرفتهاند. تحولات جزئیات نقشه و ساختمان کاخ اردشیر در فیروزآباد را که شامل ایوان و اتاق گنبددار میباشند، در بسیاری از کاخهای ساسانی پس از آن میتوان دید. اگرچه که مواردی مانند کاخ تیسفون که به احتمال زیاد توسط شاپور یکم (۲۴۱-۲۷۲ میلادی) ساخته شده بود و کاخ شاپور در شهر بیشاپور هم در نقشه و هم در آرایش وابسته تاثیرات اشکانی و هلنیستی هستند.
برخی پژوهشگران اهمیت کاخ اردشیر را همپای تخت جمشید میدانند، چرا که اردشیر در این کاخ به تخت نشست. کاخ اردشیر در سال ۱۳۱۰ در فهرست آثار تاریخی کشور به ثبت رسید و در حال حاضر برای ثبت در آثار جهانی نامزد شده است. در سالهای اخیر، طرح ساخت پلی بر رودخانه تنگاب در نزدیکی این کاخ باعث نگرانی دوستداران و مسئولان میراث فرهنگی شدهاست. به عقیدۀ برخی کارشناسان، میراث فرهنگی، ساخت این پل فلزی رفت و آمد خودروها را چندین برابر افزایش داده و لرزههای ناشی از عبور خودروها، این اثر فرسودۀ تاریخی را تهدید میکند.
این پل که دسترسی روستاییان دهِ "آتشکده" را به جادۀ اصلی آسانتر میکند، به عقیدۀ کارشناسان، به حریم منظری کاخ لطمه وارد میکند و این عوامل ممکن است باعث شود که ثبت این اثر تاریخی در فهرست آثار جهانی با مشکل روبرو شود.
گزارش مصور این صفحه حاوی تصویرهایی از کاخ اردشیر است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ سپتامبر ۲۰۰۹ - ۲۵ شهریور ۱۳۸۸
مهتاج رسولی
در نیمۀ دهۀ ۴۰، وقتی جاده کناره را منحرف کردند تا هتلهایت (آزادی) را در کنار دریا بسازند، هیچ کس نمیتوانست آیندۀ شهرک نمکآبرود را به شکل کنونی آن تصور کند. آن وقتها گویا قرار بود در اینجا یک شهرک صدهزار نفری ساخته شود. اما انقلاب آن طرح را عملا معوق گذاشت و بعدها شکل دیگری به خود گرفت، ولی در هر حال شهرک بنا شد و امروز صورتی به خود گرفته که هتلهایت با همۀ عظمتش در آن گم شده است. گو اینکه هنوز هم آن هتل پنج ستاره چشم و چراغ شهرک و بهترین هتل سواحل خزر به شمار میرود.
شهرک نمکآبرود در ده سال اخیر چندان اهمیت یافته است که در جادۀ چالوس، بعد از کندوان هرجا که فاصلۀ تا چالوس را مینویسند، فاصلۀ تا نمکآبرود را هم در زیر آن اضافه میکنند. در واقع هم حسن بزرگ نمکآبرود نزدیکی آن به تهران است. در فاصله دویست کیلومتری تهران قرار دارد و اگر شاهراه تهران شمال ساخته شود، از تهران یکی دو ساعت فاصله نخواهد داشت.
علاوه بر این شهرک نمکآبرود در یکی از بهترین و خوش آب و هواترین نقاط شمال قرار دارد. بهترین نقاط شمال در واقع فاصلۀ نور تا سلمان شهر (متل قو) است. برای اینکه در هیچ جای دیگر دریا و کوه این همه به هم نزدیک و آب و هوا این همه معتدل نیست. البته سیسنگان و چلندر در نوشهر، همچنان نزدیکترین نقاط کوه و دریا را در اختیار دارند اما در عوض نمکآبرود در دشت وسیعتری قرار دارد و امکانات بیشتری به ساخت و ساز میدهد.
اینکه میگوییم بهترین نقاط شمال ایران در فاصلۀ نور تا مُتلقو قرار دارند به معنای آن نیست که رامسر را از یاد برده ایم. اما رامسر که در زمان رضاشاه با اسلوب عالی ساخته شده به اندازه نوشهر و نمکآبرود به تهران نزدیک نیست و در فاصلۀ دورتری قرار دارد.
شهرک نمکآبرود که اینک خود دارای شهروارههای متعدد است پر از ویلا و آپارتمان با خیابانهای زیبا و گلکاری شده در یک محوطۀ وسیع و سرسبز واقع است که دو خط تله کابین آن را به یکی از مراکز بزرگ گردشگری شمال ایران تبدیل کرده است. این دو خط تله کابین مسافران را تا قله کوه و دل جنگلهای انبوه میبرند و آنجا تحویل رستورانها میدهند که در زیر سایه درختان پرپشت جنگل پناه گرفته اند.
اما در آنجا بیش از آنکه جنگل دیدنی باشد یا نشستن در رستوران دلپذیر، دیدن شهرک و دریا از ارتفاع است که دل از مسافران میرباید. ای بسا هول و هراس حرکت سریع در ارتفاع نیز از جاذبههای شهرک باشد. آخر بشر از خطر کردن و از پرواز کردن و رفتن به بلندیها خوشش میآید. جالب است بدانید که قرار بوده تله کابین تا تهران امتداد یابد اما این طرح هنوز جدی نشده است.
در بین مسافران شهرک نمکآبرود همه جور آدمی از همه جای ایران میتوان یافت. کرد، بلوچ، ترک، ترکمن، اصفهانی، لر و شیرازی. این گوناگونی را بیش از هر جا در صف سوار شدن تله کابین میتوان دید. گو اینکه قدم زدن در محوطه پارکینگ در پائین و قدم زدن در زیر درختان سر به فلک کشیده در جنگل مدوبن و یا چهار سامان هم به کشف این گوناگونی کمک میرساند.
جاذبۀ تله کابین برای مسافران بویژه در این است که دریا را به کوه وصل میکند. چون وقتی در ایستگاه بالائی تله کابین در قله پیاده میشوید، دریا زیر پای شماست. منظرۀ بی مانندی که قبلا کوهنوردان صرفا با صعود به قله سومام در ارتفاعات رامسر میتوانستند بدان دست یابند، اما امروز دسترسی به آن با وجود این تله کابینها برای زن و مرد و پیر و جوان میسر شده است.
وقتی در کنار دریا هستید عظمت دریا چندان آشکار نیست که در بالا و از ارتفاع قله. بیشتر از دریا اما این دشت نمکآبرود است که جلوه میفروشد. دشتی که تا سی چهل سال پیش همه شالیزار و مولد ثروت بود، اکنون پر از خانهها و ویلاهای رنگارنگ است و از درون تله کابین برای مسافران دیدنی و تماشایی.
از بالا و از درون تله کابینها بنای با عظمت گل شمال (پردیس شمال) را هم میتوان در شرق دشت و در کنار ساحل دید که یکی از باشکوهترین بناهای کناره خزر است. ساختمانی با بام پلکانی و سبک فرانسوی که پیش از انقلاب به وسیله نعمت نصیری بنیان نهاده شد و بعد از انقلاب به وسیله دیگران دنبال شد و به نحو خوبی با همان طرح اولیه ساخته شد.
میگویند این بنا دارای ۱۴۵ آپارتمان کوچک و بزرگ است که کوچکترین آنها ۴۰ متر و بزرگترین آنها تا ۴۰۰ متر وسعت دارد ولی بزرگترین آپارتمان که در بالاترین طبقه قرار دارد که دارای آسانسور اختصاصی و استخر و امکانات ویژه است و میگویند ۱۲۰۰متر مربع مساحت دارد. به جرأت میتوان گفت که این بنا از بهترین و با شکوهترین بناهای ایران است.
جاده کناره، شهرک را از هتل آزادی (هایت) جدا میکند. هتل با دو بال بلند عقابآسا در ضلع شمالی جاده در کنار دریا نشسته است و شهرک در ضلع جنوبی جاده در دامن کوه و جنگل قرار دارد. اما فاصله شان فقط عرض همین جاده است، نه بیش از آن.
شهرک اما صرفا جایگاه مسافران و گردشگران نیست که برای ورود به آن درازای هر اتومبیل باید سه هزار تومان بپردازند و البته بعد از ساعت ۲۴ مجاز نیستند در شهرک بمانند. باشندگان واقعی شهرک ساکنان آناند که از زندگی در مکانی سرسبز و خرم و خوش آب و هوا به طور دائمی لذت میبرند. در آپارتمان یا ویلای خود زندگی میکنند و صبح و شام در خیابانهای پرگل و ریحان پیاده روی میکنند و از زندگی سرشار میشوند. چون در شهرک هر چیز حتا فروشگاهها معماری خاص خود را دارد و بر زیبایی محیط میافزاید.
ساختن ویلاهای شهرک از همان دهۀ چهل و پنجاه شروع شد اما ترقی شهرک و آوازه یافتن آن ده سالی بعد از انقلاب شروع شد. در هر حال امروز این ساختمانهای بلند و آپارتمانها هستند که به شهرک رونق دادهاند. مردمانی که دستشان به دهنشان میرسد این آپارتمانها را میخرند و در فصلهای مختلف سال به هنگام تعطیلات در آن ساکن میشوند و در کنار مسافران و گردشگران به شهرک رونق میدهند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ سپتامبر ۲۰۰۹ - ۲۳ شهریور ۱۳۸۸
یحیی مجد
در استرالیا خلاصه کردن اسامی امری است رایج، لذا معادل انگلیسی "نمایشگاه" (exhibition) به شکل اختصاری "اِکا" درآمده است و این نام فقط در ایالت کوئینزلند به کار میرود، چرا که در دیگر مناطق نام "جشن یا نمایش سلطنتی" تداعیگر سنت برگزاری "اکا" است.
نام رسمی آن "نمایش سلطنتی کوئینزلند" است که هرساله در استرالیا برگزار میشود. در گذشته به آن نمایشگاه بریزبن(Brisbane) می گفتند. قدمت این جشنواره که ده روز طول می کشد و در ماه اوت برگزار میشود، به کمتر از ۱۵۰سال پیش باز میگردد. هدف اصلی اکا به نمایش کشیدن محصولات کشاورزی و دامپروری و معرفی ابزار جدید شخم زدن، برداشت محصول و غیره بوده است. اما امروزه اکا شکل دیگری به خود گرفته و تنها فعالیتهایی که باقی مانده است، نمایش دام و بچههای حیوانات و محصولات آنهاست. اکا توسط انجمن ملی صنعتی و کشاورزی کوئینزلند برگزار میشود.
این فستیوال یکی از بزرگترین منابع کسب درآمد برای دولت کوئینزلند است، چرا که از سرتاسر استرالیا شمار زیادی از مشتاقان را به سمت خود جذب میکند. بیش از ششصد هزار بازدیدکننده سالانه در این مراسم شرکت میکنند.
با توجه به اهمیت بالای فرهنگی اکا، در شهر بریزبن یک روز را تعطیل رسمی اعلام کردهاند و نام "روز مردم" را بر آن نهادهاند. در این روز کمتر کسی در خانه میماند و پیر و جوان، زن و مرد این روز تعطیل را فرصت مناسبی میدانند برای تفریح و سرگرمی و تجربۀ زندگی روستایی. فعالیتهای دانشآموزی نیز در قالب گردشهای هماهنگ از طرف مدارس و دانشگاهها به وضوح دیده میشود.
بخش عمدهای از اکا به معرفی زندگی کشاورزی، چوپانی، باغبانی، تولیدی و فرهنگی به شهرنشینان اختصاص دارد. گفته میشود، صنعت استرالیا با پشم و گوشت و به طور کلی، گوسفند گره خورده است. گوسفند که برای نخستین بار از انگلستان به این جزیره آورده شد، هنوز هم از مهمترین منابع اقتصادی جهان به شمار میآید، به طوری که در برخی ایالتها تعداد گوسفندان از آدمها بیشتر است.
به همین علت، غرفۀ بزرگی در این جشنواره به رنگرزی و ریسندگی پشم اختصاص داده شدهاست و چند تن از کارشناسان این هنر و صنعت را به همگان معرفی میکنند.
این جشنواره، ده روز شادی و سرگرمی را برای همۀ سنین به ارمغان میآورد. جشنوارهای که پس از گذشت ۱۳۰ سال، نه سیل و آتشسوزی توانسته مانع از برگزاری شکوهمند آن شود و نه بحران اقتصادی جهان. این سنتی است که سالیان زیاد زنده نگه داشته شده و هر ساله به شکوه آن افزوده میشود.
این مراسم فرصتی است برای شهرنشینان تا لذت زندگی در مزرعه را تجربه کنند و به کودکان خود حیوانات مختلف را معرفی کنند. و همچنین بچهها میتوانند از نزدیک شاهد دوشیدن شیر از گاو باشند و حتا به حیوانات مورد علاقۀ خود غذا دهند.
در پایان حیوانات و محصولات برتر انتخاب میشوند و طی مراسمی خاص از صاحبان آنها تقدیر میشود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ سپتامبر ۲۰۰۹ - ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
زرینه خوشوقت
اپرای "آیدا"ی جوزپه وردی (Guiseppe Verdi)، آهنگساز ممتاز ایتالیایی سدۀ ۱۹ برای نخستین بار به زبان اصلی در شهر دوشنبه روی صحنه رفت.
این اپرا در دهۀ ۱۹۵۰ میلادی در تئاتر اپرا و بالۀ شهر دوشنبه به زبان روسی اجرا شده بود. تفاوت نمایشنامۀ جدید، افزون بر زبان آن، شرکت هنرمندان خارجی در آن بود که از ایتالیا و قزاقستان دعوت شده بوده بودند. از جمله نقش "رادامس"، فرمانده دربار مصر باستان را رستم دولایف، هنرپیشۀ تاجیکتبار ایتالیا بازی کرد.
ریما والتر، بازیگر نقش آیدا و سارا ایشانوا در نقش آمنریس، شاهدختر مصری نیز از جملۀ هنرپیشگانی بودند که از ایتالیا و قزاقستان به تاجیکستان آمده بودند.
هنرشناسان حضور" جراردو کاللو"، آهنگساز ایتالیایی و رهبر کنونی ارکستر تئاتر اپرا و بالۀ دوشنبه را راز کامگاری این نمایشنامه میدادند. آقای کاللو در نمایشنامۀ آیدا نیز رهبری ارکستر را به دوش داشت.
جوزپه وردی این نمایشنامه را در سال ۱۸۷۱ به سفارش خديو مصر و به مناسبت گشایش کانال سوئز در قاهره آفرید. از آن زمان تا کنون این نمایشنامه بارها در تئاترهای مختلف روی صحنه رفته و از بهترین اثرهای وردی به شمار میرود.
این نمایشنامه داستان زندگی "آیدا"، یک شاهدختر حبشی است که به اسارت افتاده و بردۀ دربار فرعون مصر است. رادامس، از فرماندهان مصری، در میان دو احساس عشق به آیدا و وفاداری به فرعون گرفتار ماندهاست. با عشق بیجواب "آمنریس"، دختر فرعون به رادامس، ماجراهای داستان پیچیدهتر میشود. آمنریس علیه دو دلداده توطئهچینی میکند. نمایشنامه با مرگ فجیع آیدا و رادامس در کنار هم به پایان میرسد.
تالار تئاتر اپرا و باله دوشنبه که به ندرت از بینندگان پر میشود، در دو روز نمایش آیدا شمار قابل ملاحظهای از هنردوستان را گرد هم آورده بود که از این نمایشنامۀ دو و نیم ساعته به گرمی استقبال کردند.
پیش از فروپاشی شوروی این تئاتر که با نام "صدرالدین عینی" شناخته میشود، از تئاترهای معروف اپرا و بالۀ اتحاد شوروی بود و هنرمندان برجستهای چون ملکه صابروا، احمد باباقلف، حنیفه مولانوا و ولادیمیر کریمف روی صحنۀ آن رشد کردهاند. دوران جنگ داخلی به همۀ نهادهای فرهنگی و هنری تاجیکستان، از جمله به تئاتر اپرا و باله آسیب فراوانی وارد کرد و از آن زمان تا کنون هیچ نمایشنامۀ اپرایی به اندازۀ "آیدا" تماشاگران را گرد هم نیاورده است.
گزارش مصور این صفحه حاوی پارههایی از این نمایشنامه و گفتگو با رهبر ارکستر اپرای دوشنبه در بارۀ آن است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ سپتامبر ۲۰۰۹ - ۱۸ شهریور ۱۳۸۸
ایمان شایسته
افغانستان بعد از سپری کردن سالهای جنگ تجربههای تازهای را در عرصههای مختلف پشت سر میگذارد؛ پدیدههایی که قبل از دوران جنگ وجود نداشتهاند و یا بستر آنها در طی این سالها به کلی ویران شدهاست. برگزاری نمایشگاهها و جشنوارههای فرهنگی و هنری نمونهای از این پدیدهها هستند که برای هنرمندان و برگزارکنندگان این کشور، نو به شمار میآیند.
آفرینشهای هنری نیاز به تماشا، نقد و تحسین دارند و همین نیاز باعث شدهاست تا در سالهای اخیر شاهد رونق گرفتن این رویدادهای فرهنگی در افغانستان باشیم.
جشنوارههای سالانه تئاتر، هنرهای تجسمی و نمایشگاههای عکس از آن نمونه هاست.
در این میان اما جشنوارۀ بین المللی فیلم های کوتاه و مستند کابل یکی از مهمترین رویدادهای فرهنگی در افغانستان است که هر سال میزبان سینماگران افغان و دیگر کشورهاست و آنها جدیدترین تولیدات خود را در عرصۀ فیلم کوتاه و مستند به نمایش در میآورند و در معرض قضاوت داوران و تماشاگران قرار میدهند.
چندی پیش چهارمین دورۀ این جشنواره در شهر کابل برگزار شد که میزبان دهها فیلم رسیده از کشورهای پاکستان، ایران، تاجیکستان، فرانسه، هند، انگلیس، اسپانیا و همینطور فیلمسازان افغانستان بود. گوته انستیتیوت (مرکز فرهنگی آلمان) و سفارت انگلستان نیز امسال به جمع تمویلکنندگان این جشنواره پیوسته بودند.
از بین این فیلمها ۶۰ فیلم برای نمایش انتخاب شد که در سالنهای لیسۀ استقلال، دانشگاه تعلیم و تربیت و دانشگاه کابل به نمایش گذاشته شدند. به گواهی شرکتکنندگان و مخاطبان، سطح بهخصوص فیلمهای داخلی ارائه شده در این فستیوال نسبت به سالهای گذشته رشد داشتهاست.
سه کارگاه هم در حاشیۀ این جشنواره به بحث در مورد ساختار فیلمهای مستند، سینمای معناگر و فیلمنامهنویسی پرداختند.
جشنوارۀ امسال فستیوال جوانان دلیر و قصههای پیچیده و قوی آنها بود. فیلمهای متفاوت این جوانان میتواند عنوان غیرقابل افتخار "سینمای افغانستان" را از نو تعریف کند و بر پردۀ خاموش سینمای کشور نور فراموش شدۀ هنر هفتم را بتاباند. به عنوان مثال، جشنوارۀ کابل، امسال جایزۀ بهترین فیلم کوتاه را به "تشناب" (علی حسین حسینی، ۲۰۰۹) داد؛ یک فیلم کوتاه هفت دقیقهای از یک کارگردان جوان و گمنام، که بسیاری تا آن وقت، نه نامش را شنیده بودند و نه قیافهاش را دیده بودند.
تقریباً تمام برندگان این دوره را جوانان تشکیل داده بودند که نشان میدهد نسل جدید از فیلمسازان جوان در راهند که دیدگاه های بهروزتر و نوتری دارند و نوید دهندۀ آیندهای بهتر برای سینمای افغانستان هستند. بدون شک، میدان دادن به جوانانی که قصههای تازهای برای گفتن دارند، خود نشانۀ خوبی است، اما این آن چیزی نیست که همه از آن خوش باشند.
با وجود این، چند نکته در جشنوارۀ امسال قابل تأمل بود؛ و انتقاداتی جدی مطرح شد. نکتۀ اول عدم اطلاعرسانی مناسب بود که شاید بتوان آنرا بزرگترین نقیصه این جشنواره دانست. بسیاری از فیلمسازان داخلی و خارجی که در سالهای قبل در این جشنواره حضور داشتند، امسال نه دعوت شده بودند و نه اطلاع یافته بودند. همین امر باعث شده بود که تعداد فیلمهای خارجی از ۱۳۰ فیلم در سال گذشته به ۵۱ فیلم در امسال کاهش یابد.
همین آشفتگی در برنامهریزی و عدم تبلیغ لازم باعث شد که هر چند امسال چهار مکان برای نمایش فیلمها در نظر گرفته شده بود، استقبال مردم در مقایسه با سالهای قبل بسیار کمتر بود؛ به طوری که در اکثر موارد سالنها خالی از تماشاگر بود و فقط تعداد انگشتشماری در سالنها حضور یافتند. در حالی که در سالهای گذشته سالنها معمولاً پر از تماشاگر بود و برای نمایش هر فیلم بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر حضور مییافتند. در نتیجه، بسیاری از علاقهمندان این جشنواره موفق به دیدن این فیلمها نشدند.
همه ساله از کشورهای همسایه و منطقه مهمانانی خاص دعوت میشدند، کارگاههایی در کنار جشنواره برگزار میشد و از تجربیات آنها استفاده میشد که جشنوارۀ امسال از این نظر فقیرتر از پارسال بود.
در میان برگزارکنندگان این جشنواره چهرههای سالهای قبل حضور نداشتند. گویی تیمی رفته بود و ترکیبی جدید از برگزارکننده ها و گویندهها جای آنها را گرفته بود. وقتی با یکی از برگزارکنندگان پارسال تماس گرفتم و داستان را جویا شدم، هیچ جوابی نداد و سکوت اختیار کرد.
جایزۀ پارسال تندیس بلورین بودا بود که از آن به عنوان قدیمی ترین نماد فرهنگی افغانستان نام برده شد. اما امسال جایزۀ جشنواره یکباره به اسبی تبدیل شد و رخش مرمرین نام گرفت.
در دادن جوایز در سالهای گذشته اعتراض کمتری صورت میگرفت. اما امسال میزان اعتراضها بیشتر بود و انتقاداتی متوجه هیئت داوران شد که اگر در سالهای آینده ادامه یابد، تأثیر سوئی بر این جشنواره فرهنگی خواهد گذاشت.
نکتۀ دیگر، حضور و پوشش واقعاً کمرنگ رسانهها بود. این رویداد مهم فرهنگی حتا در سطح رسانههای داخلی بازتاب چندانی نداشت، نقد نشد و میتوان گفت، مورد بیمهری واقع شد. شاید رسانهها هم از برگزاری چنین رویدادی آگاه نبودند.
سؤالی که ذهن مرا آشفته می کرد، این بود که چرا در کشوری که بیش از هرچیزی به وصل و سازندگی نیاز است، فصل حرف اول را میزند و چرا به جای خشتی روی خشتی گذاشتن، بنایی جدید ساخته میشود؟ چرا از تجربه های گذشته استفاده نمیشود؟ و دهها چرای دیگر.
به هر حال پروندۀ فستیوال چهارم بسته میشود، اما هیچ معلوم نیست که بانیان مالی این جشنواره همچنان سال آینده از آن پشتیبانی خواهند کرد یا نه. پس از سپری شدن سالهای جنگ در افغانستان و تضعیف بسترهای فرهنگی و هنری کشور، آیا نباید این فرصتها را دریافت؟
در گزارش مصور این صفحه که صنم صالحی آن را تهیه کرده است، بصیر حمیدی، از برگزارکنندگان جشنوارۀ امسال، از چند و چون این دوره میگوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ سپتامبر ۲۰۰۹ - ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
عبدالفتاح شفیعیف
هجده سال پیش، روز نهم سپتامبر، تاجیکستان اعلام استقلال کرد. فرو ریختن امپراتوری سرخ به مثابه درهم ریختن مفهومهای متعددی بود. از جمله مفهوم "میهن" که دستخوش دگرگونیهایی شدهاست.
"اماندردی" ماههاست به فکر گیر آوردن روادید به ترکمنستان است. روادید برای ورود به زادبومش؛ به جایی که خون ناف خودش و بچه اش ریخته است؛ به جایی که والدانش زیر خاک آن برای همیشه خفته اند و خواهرانش روی خاک آن زندگی میکنند.
اماندردی یک مرد پنجاهسالۀ ترکمن است که سالهاست با شناسنامۀ غربی در دیار غربت به سر میبرد. با شناسنامۀ غربی، اما سیمایی ترکمنی. با سر و تن غربی، ولی خوی و خلق ترکمنی. هر بار در بارۀ کشور میزبانش که فعلاً شهروند آن است، صحبت میکند، عبارات "اینجا"، "اینها"، "این کشور"، "در فرهنگ اینها" را به کار میگیرد و همواره کار و عادات "اینها" را با "مردم ما"، "در ترکمنستان ما"، "در وطن ما" مقایسه میکند. "وطن" در زبان او مترادف "ترکمنستان" است، هرچند اشتیاق دیدار از میهنش اکنون آرمانگونه شده.
بر خلاف فرزند نوجوانش که در بارۀ ترکمنستان یکی دو نکته بیشتر نمیداند: این که ترکمنستان، کشوری است دوردست و والدانش از آنجا به وطن او آمدهاند. شاید هیچ تار دل این نوجوان برای ترکمنستان نلرزد، چون به آنجا احساس تعلق ندارد. آنجا وطن او نیست.
پس وطن چیست؟ وطن کجاست؟
کجاست مکانی که در ادبیات فارسی برایش بلبل ناله میکند و در ادبیات عرب شتر میگرید؟ آن جایی که از بطن مادر بیرون میآیی؟ آن حایی که راه رفتن را میآموزی؟ حرف زدن و خندیدن و گریستن را؟ صرف نظر از این که "آن جا" میتواند چیزی بیشتر از چهار سنگ و یک کوچه خاک نباشد؟ یا سرد و بیبرق باشد؟ یا گرم و بیآب باشد؟ یا ظلم و ستم و فساد و فسق و فجور و فریب فرمانروا باشد؟
این سطرها را دور از تاجیکستان، در یک کشور بیگانه مینویسم. در این اتاق اجاره به تلویزیون و رایانه دسترسی ندارم که سخنان پرمغزتری از مفهوم میهن پیاده کنم. تنها به خود میاندیشم که "میهن" کجاست. دفتری را ورق میزنم و چشمم به چند مسراع از شهباز ایرج افغانستانی می افتد که گفته:
جایی برای ترکِ گفتنها / خشم تفنگ و امتداد عشق / دزدیده این تعبیرها دیریست / از ذهن من مفهوم میهن را...
یعنی آیا همین گرفتاریهاست که به ما مجال درک مفهوم میهن را نمیدهد؟ آیا زندگی آسان و بیغم، با شرایط بهتر و خاطر جمع، با اطمینان به عدالت و رعایت حقوق، با تن پوشیده و شکم سیر، با برق و گاز و آب فراوان و پلیس و پزشک و فروشندۀ خندهرو که در دیار غربت میبینم، میتوانند ظواهری از مفهوم "میهن" باشند؟ یا خود "خاک وطن از تخت سلیمان بهتر؟"
آیا به راستی خاک وطن از تخت سلیمان بهتر است؟
در تاجیکستان رویکرد نسل جوان به مفهوم "میهندوستی" از نسل بزرگسال کمی فرق میکند. به نظر میرسد این مفهوم برای نسل جوانی که از کوزۀ ایدئولوژی شوروی آب ننوشیدهاند، کمتر مقدس است.
بزرگسالان غالباً هنوز هم "اس اس اس ار" (اتحاد شوروی) را وطن خود میدانند. نه تنها به خاطر آن که با مدح و ثنای شوروی بزرگ شده اند و شبهای دراز را سر کتابهای مارکس و انگلس و لنین روز کرده اند. بلکه عمدتاً به خاطر آن که در زمان شوروی زندگی سادهتر و بیغمتری داشتهاند.
نسل شوروی هنوز قادر نیست درک کند که چرا باید برای تحصیل علم و استفاده از خدمات پزشکی پول داد؛ آن هم پولی که دستمزد یا حقوق بازنشستگی کفافش را نمیدهد.
اما اکنون به نظر میرسد که شعار "گدا باش و در وطن خود باش" کمتر طرفدار دارد؛ چه در میان بزرگسالان که سلطۀ بیگانگان را بر استقلال کشور فقیرشان ترجیح میدهند و چه در بین نسل جوان که دیگر مانند پدر و مادرهای خود در دیگ داغ ایدئولوژی نمیجوشند. برای نسل جوان که واژۀ "اس اس اس ار" را از صحبتهای حسرتآمیز بزرگترها شندیدهاند، "وطن" به معنای همین گسترۀ سیاسی امروز است که روی نقشه با نام "تاجیکستان" مشخص شده. اما علاقۀ نوجوانان به این محدودۀ سیاسی ظاهراً کمرنگتر از علاقۀ اجدادشان به شوروی است.
افزون بر این، شمار معدودی هم هستند که علوم انسانی خواندهاند یا به این نوع علوم رغبت زیادی دارند و برای زبان پارسی ارزش فراوانی قایلند و این زبان را شاخص حد و حدود میهن خود میدانند؛ یعنی معتقدند، هر جا که زبان پارسی رایج است، پارهای از وطن آنهاست.
عدهای هم برای وطنشان نامی قایل نیستند و این مفهوم را وابسته به یک تعداد عوامل میدانند.
وطن، یعنی شرایط خوب زندگی
این عده از هموطننانم میگویند که اگر در آمریکا یا اروپا یا آفریقا یا حتا در سیارۀ بهرام تنها نباشی، خانوادهات پهلویت باشد، دوستان و آشنایان داشته باشی، دیگر چه نیاز است به سر دادن نالههای شبهنگام در حسرت دیدار دوشنبه و کابل و تهران؟ چه کسی دوست دارد که در سرمای زمهریر دوشنبه، بدون برق و گاز، سنگ "وطن" را به سینه بکوبد؟ یا ضرب تازیانههای شبه نظامیان در کوچههای تهران را یک امر معمولی پندارد؟ یا از انفجار بمبی در کابل بیم نداشته باشد؟
با این حال، مهری که مثلاً یک تاجیک تاجیکستان به زادبومش دارد، پس از سالها زندگی در لندن هم نسبت به بریتانیا بروز نمیکند. پس تنها شرایط زندگی نیست که وطن را برای ما تعیین میکند.
اما پرسش همانا باقی است. بلاخره، وطن جایی است که در آن زاده و بزرگ شدهای یا جایی است که در آن زندگیات بر وفق مرادت میچرخد؟ وطن کجاست؟
*جمهوری تاجیکستان روز نهم سپتامبر سال ۱۹۹۱ از اتحاد شوروی اعلام استقلال کرد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ سپتامبر ۲۰۰۹ - ۱۳ شهریور ۱۳۸۸
امید صالحی
جشن "نوروز صیاد" جزیرۀ قشم از جملۀ مراسم زیبا و بجامانده از دوران گذشتۀ این دیار است که در تابستان هر سال و پس از اولین دوره از صید و صیادی، در یکی از سواحل زیبای بزرگترین جزیرۀ خلیج فارس، برگزار میشود.
صیادان حاشیهنشین خلیج فارس صید را در آن روز تعطیل می کنند. یعنی در روز "نوروز صیاد" ماهیگیران به جای این که به قصد صید به دریا بروند، به قصد آبتنی و تفریح به دریا میروند.
روستای صلخ در جزیرۀ قشم از معدود مکانهایی است که در آن آیینهای خاص "نوروز صیاد" به صورت کامل اجرا میشود. این روستا در صد کیلومتری جنوب قشم قرار دارد.
در این مراسم تعدادی مرد لباس سفید به تن دهل میزنند و یک گروه سرودخوان آوازهای شادی میخوانند و با ریتم نوازندگان دهل پیش و عقب میروند. در ادامۀ این مراسم دو مرد سیاهپوش که با برگهای نخل صورت خود را پوشاندهاند، به مردم حملهور میشوند. اینها نمادی از غارتگران هستند که "شوشی" نامیده میشوند و به اعتقاد صلخی ها از پشت کوه آمدهاند.
شتری چوبی با ساربان و مرغ دریایی، دیگر نقشهای این نمایش سنتیاند. این مراسم تا غروب نوروز صیاد ادامه دارد.
مردم این روستا باور دارند که در روز "نوروز صیاد" ماهیان زاد و ولد می کنند و دریا پربرکت میشود. به همین دلیل، در این روز هیچ تور و قلابی به دریا انداخته نمیشود.
بانوان روستای صلخ با پخت شیرینىهاى خرمایى محلى با نام رنگینک از میهمانان پذیرایى میکنند و در آن روز با انواع آبزیان غذا نمیپزند. علاوه بر این، آنها با الهام از هنرهاى محلى و استفاده از حنا به دستان خود را پرنقش و نگار میکنند.
اهالی این روستا نان های محلی خاصی می خورند که در آن از ماهی پودر شده استفاده می کنند و روی آن را گِلَک می مالند. گِلَک را با خاک جزیرۀ هرمز درست میکنند و مردم بر این باورند که مالیدن گِلَک بر پیشانی حیوانات آنها را از بیماری حفظ میکند و مالیدن آن بر درختهای نخل بار آنها را زیادتر میکند. آنها همچنین گِلَکمالی بر سردر خانهها را عاملی برای دریافت روزی حلال و برکت میدانند.
حکایت فصلها برای صیادان حکایت دیگریاست. نوروز صیادان آخر تیرماه است و فصلها با تغییرات دریا تغییر میکنند. اول سال صیادی، اول امرداد است. فصلهای سال صیادی عبارتند از: گرما، شهریماه، زمستان و جوزا. اولین فصل سال دریایی، گرما، ۶۵ روز طول میکشد و بقیۀ فصل ها هرکدام ۱۰۰ روز. فصل دوم شهریماه است که تا نیمههای پاییز ادامه دارد و فصل سوم زمستان است که تا هفتۀ سوم فروردین طول میکشد و جوزا، فصل آخر، تا آخرین روز تیرماه ادامه دارد. نوروز صیاد درست در پایان جوزا که فصل آخر است، میآید. و ساحلنشینان سالهاست که از روی این گاهشماری برنامههای زندگی خود را تنظیم میکنند.
در گزارش تصویری این صفحه محمد احمدی صلخی، مدیر عامل شرکت تعاونی صیادان صلخ، مراسم نوروز صیاد را شرح میدهد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ سپتامبر ۲۰۰۹ - ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
جواد منتظری
ایرانیان در دوره ناصرالدین شاه از عکس به مثابه ابزار بیانی و تشریحی، یعنی آنچه که امروزه ما آن را مستند می نامیم، سود می جستند. در این دوره، گرچه عکاسی بیشتر ویژۀ دربار و خواص بود، اما عکس و اخبار مربوط به پیشرفت های هنر عکاسی در روزنامه های رسمی ایران چاپ می شد و عکاسی در شهرهای ایران جای خود را باز کرده بود.
اعتراضات و نارضایتی هایی که در اواخر دوره ناصری شروع شده بود، در دوره مظفرالدین شاه هم رو به گسترش بود. این امر فرصتی پیش آورد برای هنر عکاسی تا هم در روشن کردن نخستین جرقه های انقلاب مشروطه نقش داشته باشد و هم در ثبت تحولات آن به مثابه نخستین تلاش ایرانیان برای رسیدن به آزادی، عدالت و حکومت قانون.
برای آشنایی با تاثیرات عکس در آن دوره، و آگاهی مخالفان استبداد به تاثیر عکس و شیوه به کارگیری آن می توان به این نوشته ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان در باره عکس اشاره کرد:
"اجزاء انجمن مخفی به جناب آقا میرزا مصطفی آشتیانی رسانیدند که یک صفحه عکس موسیو نوز، رئیس گمرگ، در اطاق امین السلطان است که موسیو نوز در مجلس بال عکس برداشته در حالتی که عمامه بسر و ردا بدوش انداخته. اگر این صفحه عکس به دست افتد، مستمسکی به دست خواهد افتاد. جناب آقا میرزا مصطفی فوراً محمد تقی خان، پیشکار امین السلطان را دیده، صفحه عکس را به دست آورد و آن را کپیه کرده صفحات عدیده از آن برداشته و در میان مردم منتشر ساخت. بهانه و مستمسک به دست آقایان افتاد. آقای بهبهانی در بالای منبر و و در مجلس درس، شایعه را عنوان فرمود. طلاب علوم، اطراف آقا را گرفته، بنای داد و فریاد گذاردند که این لباس مذهبی ماست، اهانت به لباس مذهبی در هیچ مذهب روا نیست، بالجمله این مسئله در مجالس مطرح مذاکره گردید. لکن از رؤسا و علما، معدودی با آقای بهبهانی همراهی نکردند."
شاید بتوان گفت که با انقلاب مشروطه عکس یک رسانه خبری شد. رسانه ای که مشروطه خواهان از آن بهره می گرفتند و مقامات استبدادی از آن در خشم بودند.
در کتاب "خاطرات شرف الدوله"، نوشته میرزا ابراهیم خان کلانتر باغمیشه ای، اسناد و خاطرات زیادی به نقش عکس اشاره دارد که می توان محدودیت ها برای عکاس ها، ضرب و شتم آنان و بستن مغازه ها ی شان، چگونگی تکثیر عکس قهرمانان مشروطه و روحانیون مدافع مشروطه، را بر شمرد. میرزا ابراهیم خان که در اولین دوره مجلس شورای ملی نماینده تبریز بوده می نویسد: "دیروز چهارم شعبان چندین قزاق و ژاندارم مغازه ها و عکاسخانه ها را بر حسب امر جستجو کرده در هر جا عکسی از وکلا بوده ضبط کرده اند و خرید و فروش عکس کلاً قدغن شده است."
در دوره استبداد صغیر که همزمان بود با موج دستگیری و بازداشت آزادیخواهان، بیشترین محدودیت ها و سانسور و نظارت بر کار عکاسان در جریان بود، تا آنجا که حتی به کشته شدن یکی از عکاسان به نام "میرزا جواد خان عکاس" منجر شد.
سندیت غیر قابل انکار عکس، در باور پذیری اخبار و رویدادهایی که از طریق عکس انتشار می یافت، تردیدی برای توده مردم باقی نمی گذاشت. از جمله عکس فرمان مشروطیت با امضای مظفرالدین شاه مایه باور مردم می شد.
یا در نمونه ای دیگر، وقتی عکس محمد علیشاه در لباس قزاقی در دوران ولیعهدی در تبریز انتشار داده شد، گرایش شدید شاه آینده را به دولت روسیه نشان می داد که مایه آگاهی بسیاری از ایرانیان شد.
در نبود تکنولوژی امروزین و گسترش نداشتن رسانه های جمعی، عکس به عنوان رسانه ای نو نقش اطلاع رسانی مهمی را برعهده داشت. دیدن عکس های رجال اصلاح طلب، مجاهدان و قهرمانان، بست نشینی مردم در سفارتخانه ها، چگونگی نبردها و اوضاع و احوال مبارزه ودر گیری مجاهدان با مامورین حکومتی در شهرهای بزرگ و نیزکشته شدن مبارزان مردم را متاثر می کرد.
عکاسان بسیاری در این دوره نقش داشتند. یکی از آنها آرمان استپانیان است که می توان او را از عکاسان مهم و برجسته دوران مشروطیت دانست. این جایگاه را از آن روی به او می توان اطلاق کرد که عکس های او از رخداد ها ی مشروطه در نشریه مشهور تایم در همان زمان به چاپ رسید.
هیچ نظرموثقی بر تعداد عکس های او و نیز چند و چون کارش نمی توان ارائه داد. زیرا بنا بر نظر متخصصین تاریخ عکاسی ایران، عکس مستقلی از او دیده نشده است. بر ملا شدن نقش استپانیان و عکس هایش از مشروطه نیازمند بازبینی آرشیو مجله تایم است.
از سوی دیگر اما عوامل استبداد نیز به نقش عکس وقوف داشته و از آن برای تاثیرگذاری منفی بر اذهان توده مردم استفاده می کردند. شرح چگونگی عکس برداشتن آنها از زندانیان با وضعی مفلوک و انتشار و هدیه به دوستان خود را می توان در گزارش مصور این صفحه دید.
یکی دیگر از جنبه های کاربردی عکاسی در این دوران، عکسبرداری از اعلامیهها و شبنامه هایی بود که برخی از انجمن های سرّی به دلیل در اختیار نداشتن چاپخانه و یا وسایل تکثیر، اقدام به انجام آن می کردند. نمونه آشکار آن روزنامه شیخ فضل الله نوری بود که به لوایح معروف شد. سنت لویی رابینو، دیپلمات و ایران شناس بریتانیائی درباره این روزنامه می نویسد:
"این نشریه در سال ۱۳۲۵ق (۸-۱۹۰۷م) در تهران انتشار یافت و این امر از طرف شیخ فضل الله نوری که از مخالفان معروف مشروطیت بود و با همفکران خود در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشسته بودند انجام می گرفت. آنها بدین وسیله می خواستند نوشته هایی را در میان مردم منتشر نموده و به آنان القاء کنند که مشروطه خواهی به زیان مملکت است و به دنبال آن نروند و چون هیچ مطبعه ای حاضر به چاپ اعلامیه های آنها نبود، روزنامه های مزبور را ابتدا با خطی خوش روی برگ هایی می نوشتند و از آن عکس هایی تهیه کرده در میان مردم توزیع می نمودند."*
نقش عکس در انقلاب مشروطه فراتر از آنی است که در کتاب ها و خاطرات رجال آمده است. به ضرس قاطع خاطرات نوشته شده و نیز کلکسیون های عکس خانوادگی وجود دارد که هنوز به انتشار در نیامده است. پرونده این موضوع خاتمه نیافته و امید می رود در آینده اطلاعات بیشتر و موثقی در این باب رخ تازه کند.
*درنوشتن این گزارش از نظرات آقای محمد رضا طهماسب پور، عکاس و پژوهشگر تاریخ عکاسی ایران بهره مند شدم و از ایشان سپاسگزارم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ سپتامبر ۲۰۰۹ - ۷ مهر ۱۳۸۸
عبدالحی سحر
در افغانستان و پاکستان به معتادان به هروئین "پودری" میگویند.
پودریها غالباً دارای ظاهری زرد رنگ، لباس ژنده و موهای ژولیدهاند و اطراف چشمانشان حلقههای سیاه دارد. آنها معمولاً شبها را زیر پلها، در کنار خیابانها، پارکها و قبرستانها صبح میکنند. معتادان در قدم اول از کانون خانواده رانده میشوند، زن و فرزند و دیگر اعضای خانواده، او را ترک میگویند واین ابتدای ولگردی و دربدری و دیگر مشکلات فراروی آنهاست.
شمار معتادان به هروئین در میان پاکستانیها و افغانهای مقیم پاکستان رو به افزایش است. در این اواخر خطر دیگری که نه تنها معتادان به هروئین، بلکه افراد سالم را تهدید میکند گسترش ایدز در میان معتادان به هروئین و انتقال آن به افراد سالم توسط آنهاست. زیرا بسیاری از معتادان به هروئین از داخل زبالهها، سوزن برای تزریق پیدا میکنند و سپس مقداری پودر هروئین و لیمو وهمچنین شربت طبی آویل Avil را با هم مخلوط کرده، به بدن خود تزریق میکنند و برای این عمل از یک سوزن چندین تن استفاده میکنند.
یکی دیگر از راههای گسترش ایدز در میان معتادان ارتباط جنسی است.
تیمهای مسئول مرکز درمانی معتادان برای مقابله با این معضلات در خیابانها گشت میزنند و در میان معتادان به هروئین کاندوم و سوزن توزیع میکنند. ولی معتادان به هروئین میگویند که آنها کاندوم و سوزنها را در بازار به مغازه داران میفروشند، تا هزینۀ هروئین را در بیارند.
معتادان، برای به دست آوردن پول مواد و سیر کردن شکم شان، دست به گدایی هم میزنند و گاهی هم مرتکب دزدی میشوند.
معتادان هروئین حتا گلدانهای کنار جاده، لولههای آب آشامیدنی، علایم ترافیکی و کـَتاره (نرده)های پلها را جدا میکنند و آهن آن را در بازار میفروشند، تا از پول آن هروئین بخرند.
مرگ معتادان در خیابانها
مسئول یک مرکز درمانی متعادان در پاکستان میگوید، همکاران وی در این مرکز در چهار گروه سیار در نقاط مختلف شهر برای تبلیغ بهداشتی و تشویق معتادان برای ثبت نام فعالیت میکنند. به گفته او بسیاری از معتادان به هروئین شبها در زیر پل میخوابند و در هنگام بارانهای موسمی و جاری شدن سیلاب، بسیاری از معتادان را آب با خود میبرد. به گفتۀ مسئول مرکز درمانی، شماری از معتادان براثر عوامل مختلف در خیابانها میمیرند. از این رو کارتهای شناسایی و ثبت نام معتادان از پیش، به گردن معتادان آویزان میشود، تا برای خاکسپاری و یا خبر کردن اقارب و خانوادههای معتادان کمک کند.
دریافت هروئین
پاکستان پس از افغانستان دومین کشوری است که در آن کشت خشخاش در مناطق خودمختار قبایلی، از جمله خیبر، مهمند، اورکزی، مالاکند، مردان و صوابی رواج دارد. شمار زیادی کارگاه تولید هروئین در مناطق قبایلی پاکستان وجود دارد.
هر چند تعدادی از آنها توسط شورای لشکر قومی در مناطق خودمختار قبایلی نابود شده و سران قبایل خواستار محاکمۀ مالکان این کارگاهها شدهاند، هنوز دستگاههای تبدیل تریاک به هروئین در داخل مناطق قبایلی پاکستان فعال است و هروئین تولید شده در این مناطق به داخل این کشور، برخی از شهرهای افغانستان و دیگر کشورها، از جمله ایران، قاچاق میشود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ می ۲۰۱۶ - ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
فرنوش تهرانی
از میان هنرهای تزیینی به کار رفته در بناهای تاریخی ایران، کاشی کاری اهمیت بیشتری دارد تا جایی که میتوان آن را نماد معماری سنتی ایران در دوران اسلامی به شمار آورد.
کاشیها در نبود اسناد مکتوب مصور، تصویر گویایی از تحول و توسعه هنرهایی چون نگارگری، خطاطی، کاربرد تزیینات و رنگها را ارایه میکنند و در عین حال میزان پیشرفت دانش و صنعت در دورههای گوناگون را نشان میدهند.
حتا در دورههای مصیبت باری مانند حمله مغول و یورش تیمور که ضربهای کاری به فرهنگ و اجتماع ایران وارد آمد، پیشرفت هنر کاشی متوقف نشد و فرازهای درخشانی را تجربه کرد.
این که هنرمندان کاشی ساز توانسته اند بدون بهره گیری از ابزارهای پیشرفته کنونی و تنها با ترکیب آب و خاک، شاهکارهایی از هنر تزیینی را خلق کنند، بیانگر شناخت عمیق آنها از شیمی مواد و دستیابی به ترکیباتی است که صدها سال دوام آورده اند و درخشش خود را حفظ کرده اند.
کاشی در گذر زمان، چه از نظر ترکیب مواد و تکنیک ساخت و چه از نظر نوع بکارگیری در بنا، گونههای مختلفی را تجربه کرد که کاشیهای زرین فام، معرق و هفت رنگ از آن جمله است.
متأسفانه شیوه آموزش شفاهی هنرهای سنتی و انتقال سینه به سینه آن در چارچوب محدود خانواده یا صنف، سبب شده است که بسیاری از روشهای بدیع کاشی سازی و کاشی کاری از میان برود و چگونگی تولید آثاری مانند محرابهای زرین فام در پرده ابهام باقی بماند.
اما از حیث محتوای هنری، کتاب قطور کاشی ایرانی همچنان گشوده است تا منبع بی بدیلی را در اختیار پژوهندگان تاریخ هنر قرار دهد و الهام بخش هنرمندان عصر جدید باشد.
در ایران امروز استفاده از کاشی به بناهای مذهبی مثل مساجد و زیارتگاهها یا بناهایی که اصرار به تظاهر در سنتی بودن دارند، محدود شده است. بیشتر آنچه ساخته میشود تقلیدی از یادگارهای گذشته، آن هم در مرتبهای نازلتر است و به سختی ردپای خلاقیت در آنها مشاهده میشود.
در این جا نیز، رسوخ فرهنگ غربی در فرهنگ بومی و انقطاع تاریخی ناشی از آن، موجب شده است که کاشی کاری به عنوان یک عنصر سنتی، پیوند و کارکرد مناسب خویش با معماری مدرن را پیدا نکند و غالبا یک مقوله موزهای به حساب آید.
آنچه در گزارش مصور این صفحه آمده، مروری است بر سیر کاشی ایران در دوران اسلامی و نگاهی بر مهمترین شاهکارهای به جا مانده از این هنر. شاهکارهای دیگری نیز مانند محراب زرین فام مسجد میر کاشان، و محراب زرین فام بقعه شیخ عبدالصمد اصفهانی در نطنز هستند که باید در موزههایی چون موزه برلین و ویکتوریا- آلبرت لندن به سراغشان رفت.
درست همان زمانی که کاشی ایرانی رو به افول نهاده بود، محققان اروپایی سرگرم کشف آن و انتقال برجستهترین نمونهها به سرزمین خویش بودند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب