Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


سام حسینی


هوا بارانی است. باد سردی می وزد. در کافه باز می شود. یکی دو نفر خیس و سرما زده خود را به داخل کافه می اندازند.

انتهای سالن، پشت میز کنار پنجره، مرد جوانی نشسته که موهای شقیقه اش زودتر از موعد سفید شده و مشغول دود کردن سیگار، نوشیدن قهوه و نوشتن است.

کنار کتابچه، زیر پاکت سیگارش، پاکت قرمز رنگی قرار دارد. نامه است؟ نه. دقیق که نگاه کنی متوجه می شوی فال است. فال حافظ.

این فال را مرد جوان پریروز از پسر هفت هشت ساله ای که با لباس مندرس به کافه آمده بود خرید. مرد جوان به فال و پاکتش نگاه می کند، پکی به سیگار می زند، قهوه می خورد، به جایی خیره می شود و چیزی در کتابچه می نویسد. 

حالا زمان مناسبی است. الان که رفته کنار بخاری تا گرم شود می توان کتابچه اش را خواند تا پی برد چرا بعد از اینکه فال را خرید، آن را خواند و کنار لوازمش گذاشت، این قدر تغییر کرد. آرام شد و غمین.

کجاست؟ کدام صفحه نوشته؟ آها، پیداش کردم. گوشتان با من است؟ می خوانم:

درست مثل ده سال پیش که خورشید، کم رمق می تابید و باد، برفی زود رس را آرام آرام می پراکند، وارد شد و با لباسی مندرس، کله تراشیده و آب دماغ آویزان به سویم آمد و توی چشمانم نگاه کرد و گفت:

- یه دونه فال بخر. اگه بخری زود می رم خونه و سرما نمی خورم.

پاکت قرمز رنگی برداشتم و اسکناس را در جیب کاپشن پسر گذاشتم. پاکت را باز کردم و خواندم.

سرم را بلند کردم تا برای آزاده که می گفت:
- بگو چی نوشته، خوب اومده؟

* * *

روزهای خوش زندگی. روزهای سر زندگی و شادی. روزهایی که همه شور و شوق و عشق بودیم. روزهایی که تازه با آزاده آشنا شده بودم، با دوستان، تو کافه کنج، پاتوقمان، جمع شده بودیم. بچه ها می گفتند:

- به هم میاین. چه کیفی داره شما ها رو تو لباس عروس و داماد ببینیم.

از کافه زدیم بیرون. از خانم مسنی فال خریدیم. چشمامو بستم، یکی برداشتم. خوب یادم است، زنگش قرمز بود. تند فال رو باز کردم و نیشم باز شد. عرش رو سیر می کردم. حضرت حافظ چه زیبا جوابم را داده بود.

روز قبل از سفر آزاده، در خیابان ولی عصر، روبه روی پارک ملت، جای همیشگی قدم زدن ها، با هم نیت کردیم و یه فال خریدیم. روش تاریخ زدیم تا سال ها بعد که نگاهش کردیم ذوق کنیم، اما روزگار نذاشت.

روزی از بدترین روزها، اول آذر، خبر تصادف و مرگ آزاده را شنیدم و دنیا تیره و تار شد.

حال و روز درستی نداشتم. کلافه، ویران و دلمرده بودم. هر روز تا ساعت ۴-۳ بعداز ظهر می خوابیدم. بیدار که می شدم، چند لقمه غذا می خوردم و بطری به دست می گرفتم تا اختیار از کف برود. به خیابان می رفتم و اگر فال فروشی می دیدم جر و بحث می کردم و کار به درگیری می کشید. تصویر روز قبل از تصادف آزاده و خریدن فال و جمله عابری که گفت: "فال می خرین؟ خدا به خیر کنه"، جلوی چشمم بود و آزارم می داد. به خاطر همین می خواستم آنها را از بین ببرم.

بالاخره در پایان یکی از درگیری ها به کلانتری رفتم. در کلانتری افسر نگهبان پرسید:
- تو می دونی فال کجا چاپ می شه؟ کی غزل ها رو انتخاب می کنه و می نویسه؟ کی اونا رو می فروشه؟
- نه؟

- تو که نمی دونی چرا قصاص قبل از جنایت می کنی؟ بگرد پیداشون کن. ببین چطورین، بعد تصمیم بگیر.

* * *

خیابان ناصر خسرو از ماشین پیاده شدم. به سمت جنوب رفتم. توی خیابان پانزده خرداد پیچیدم و خانمی دیدم چادر مشکی به سر که روی سکوی جلو مغازه ای نشسته بود و دسته ای فال حافظ به دست داشت و مشغول فروش:

- فال رو از کجا خریدی؟
- از بازار
- کدوم بازار؟
- آهنگرا

در ازدحام خیابان پانزده خرداد پیش رفتم و بعد از پرس و جو بالاخره تابلوی بازار آهنگران مشخص شد.

ده دوازده پله پایین رفتم و به بازار رسیدم. تا به حال این قدر قوطی نوشابه، بستۀ شکلات، چیپس، قوطی آبجو و... ندیده بودم. تا سقف چیده بودند. به سمت راست پیچیدم.

- این اطراف فال حافظ می فروشن؟
- نه آقاجون. اینایی که می بینی خوردنیه. اینجا خوردنی و نوشیدنی می فروشن

چند قدم جلوتر، جوانی آدرس چاپخانه ای را داد. وارد بازار نوروزخان شدم، سمت چپ، ورودی کوچه، تابلوی پاکت سازی بنایی آویزان بود. وارد پاساژ شدم. از چند مغازه گذشتم. بیست پله بالا رفتم. به چپ پیچیدم. 

وارد مغازه شدم. دو میز سمت راست گذاشته بودند که روی یکی پاکت های رنگارنگ آماده فروش بود، روی دیگری همان پاکت ها و برگه های فال. طرف دیگر دو دستگاه سبز رنگ که یکی از آنها پرس گوشه زنی پاکت بود.

* * *

روی نیمکت کنار در ورودی نشستم. پاکت قرمز رنگی برداشتم، بازش کردم و نتوانستم تا آخر بخوانم. گریه کردم. برای صاحب مغازه همه چیز را تعریف کردم.

- ببین، کار اصلی ما پاکت سازیه. این کار رو نزدیک هفتاد هشتاد ساله پدرم انجام می داد تا به ما، من و برادرم، رسید. چاپ وفروش فال رو از سال ۵۳-۵۲ پدرم و یکی دیگه از اقوام، آقای گودرزی، شروع کردن. اون سال ها علاوه بر فال حافظ، ترانه های معروف رو هم چاپ می کردن و می فروختن. خیلی هم پر طرفدار بود. الانم به غیر از فال حافظ، فال سعدی و انبیا هم می فروشیم، اما هیچ کدوم مثل فال حافظ پر طرفدار نیس.

- غزل ها و شرحی که چاپ می شه رو کی انتخاب می کنه؟
- آقای گودرزی از اقوام نزدیک ماست. گفتم از سال های ۵۰ با پدرم کار می کنه. ایشون این غزل ها رو انتخاب می کنه، از کتابای مختلف فال حافظ، شرح را پیدا می کنه، اونو درست می کنه و می ده برای چاپ.
- این آقا صلاحیت این کارو داره؟
- اگه نداشت که این قده از اینا - به فال ها اشاره می کند - استقبال نمی شد.
- این آقا رو می شه دید؟
- نه. حالش خوش نیس. آسم داره نمی تونه بیاد بیرون. اما اگه بخوای می تونی تلفنی باهاش حرف بزنی.

* * *

- آقای گودرزی چن ساله شما با آقای بنایی کار می کنین؟
- از سال ۵۳-۵۲ 
- کی غزل ها رو انتخاب می کنه برای چاپ
- این کار، به اضافه اصلاح متنی که از کتابای مختلف در میارم و خوشنویسی با منه
- شما کار اصلیتون چیه؟ بابت این کارا پول می گیرین؟
- خیر. من دبیر ریاضی ام و استاد انجمن خوشنویسان ایران
- ریاضی به غزل حافظ ربطی داره؟ خنده دار نیس؟

* * *

جناب خطاط و مصحح گوشی را قطع کرد. جواب نداد

* * *

- تیراژ فال ها چقده؟
- دو میلیون نسخه در ماه
- سی چهل تا غزل انتخاب شده مرتبط چاپ می شه؟
- نه. دویست غزل چاپ می کنیم
- پس چرا بعضی موقع ها فال ها تکراری می شه؟
- اون دیگه بسته به شانسته 

* * *

در باز شد. مردی کوتاه قد، پیراهن و شلوار خاکستری راه راه به تن، با محاسن و موی سفید و دو سه دندان در دندان وارد مغازه شد:
- سه بسته فال می خوام
- حافظ؟
- آره

شش هزار تومان می دهد و سه بسته صد تایی فال حافظ می گیرد

- چن وقته کارت اینه؟
- چار ساله. اگه دولت بذاره
- دولت مگه چی کار می کنه؟
- نمی ذاره کار کنیم. تو این مملکت افغانا بیشتر از من ایرانی امنیت دارن. شهرداری نمی ذاره من فال بفروشم تا از گرسنگی نمی رم اما افغانا کرور کرور جلو چشم خودشون می فروشن اب از آب تکون نمی خوره
- قبلا چه می کردی؟
- سرکارگر ۲۰۰ هکتار مزرعه خربزه بودم تو قوچان. یک تن گوگرد تو یک ماه با زنم به مزرعه دادیم. خودم و زنم شیمیایی شدیم. اون مرد و من موندم. دستم به کار نمی رفت. اومدم تهران. کسی کمکم نکرد. مجبور شدم فال بفروشم. فال فروشی آخر خطه.
- چقد درآمد داری؟
- خیلی کم. اندازه ای که از گشنگی نمی رم
- کجا زندگی می کنی؟
- یاغچی آباد. ۱۰۰ تومن اجاره می دم

* * *

من و این مرد شبیه هم هستیم. هر دو داغ به دل داریم. اما او عصیان نکرده و به کار و زندگی ادامه داده. وقتی او را دیدم یاد شعری افتادم:

خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز: برایم شادی است و اندوه

در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید
غمگین تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه زا شنیده است

می دانم خدایان انسان را
بدل به شیئی می کنند، بی آن که روح را از او بگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.*

اما ...

* * *

حالا زمان مناسبی نیست. دیگر نمی توانم بخوانم. الان از کنار بخاری آمد به طرف میزش. باید کتابچه را ببندم.

* از کتاب خاطره ای در درونم است، مجموعه اشعار آنا آخماتووا، ترجمه احمد پوری، چاپ چهارم، سال ۱۳۸۷، نشرچشمه


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهدی مهرآیین

در هفتاد و پنچ کیلومتری شمال غرب مرکز بامیان، در منطقه ای با بیش از۳۸۰۰متر ارتفاع ازسطح دریا و در میان کوه های زیبائی که گوئی نقاشی شده اند، دریاچه ای هست که زیبائی منحصربه فرد آن باعث شد تا اخیراً به عنوان نخستین پارک ملی افغانستان اعلان شود. بند امیر، شاید از جملۀ نخستین نام هایی باشد که به دنبال نام افغانستان بر سر زبان جهانگردان است.

آب زلال و شفاف، در میان حوض طبیعی بزرگی که از رسوبات آهکی (کلسیم کاربونت) پدید آمده است، چنان زیبا و دل انگیز خود نمائی می کند که کمتربیننده ای است که تصمیم دوباره آمدن به آنجا را نگیرد.

مجموعه بند امیر، متشکل از سه بند مجزا و چهاربند متصل به هم (بند قنبر، بند غلامان، بند دلدل، بند هیبت، بند پنیر، بند پودینه و بند ذوالفقار) بوده که هر کدام شکل هندسی خاصی دارد و ساختاری متفاوت از یکدیگر. سه تای آن مجزا از یکدیگرند و چهارتای دیگر آن متصل به هم. بند ذوالفقار بزرگترین شان است. اما بند هیبت بیشترین بیننده را دارد و بند اصلی محسوب می شود.

دیواره های آهکی این بندها، به علت رسوبات آهک محلول در آب و ترکیب شدن آن با آکسیژن، هر روز بالا و بالاتر می رود و آب اجباراً از روی این دیواره ها سر ریزه می کند و آبشارهای زیبائی را به وجود می آورد که واقعاً دیدنی است. انعکاس رنگ آبی آسمان در آب پشت این دیواره ها فقط در حین افتادن از آبشارهاست که فرصت تغییر می یابد و به سفیدی می گراید. البته، در حد فاصل بند پودینه و بند ذوالفقارمی توان سه رنگ آب را در فاصله ای کم از یکدیگر دید.

در کنار دیواره غربی بند هیبت، چشمه آبی است که به چشمه شفا مشهور است. آب این چشمه آن قدر سرد است که در بین عوام، مشهور چنین است که اگر کسی بتواند هفت سنگریزه را ازعمق نیم متری این آب، پی در پی بیرون بکشد (و از کرخت شدن دستش نهراسد) جایزه دارد. این آب، یکی از سوغات های بند امیر نیز است.

در سواحل بند هیبت، قایق های دو نفره ای که به شکل قو ساخته شده اند، منتظر مسافرانی اند که می خواهند بر فراز آب زلال و آبی بند امیر به قایقرانی بپردازند.

در فصل زمستان، آب بندها کاملا یخ می بندند و مردم می توانند به راحتی بالای آن گشت و گذار کنند. حتا گله های اسب و گاو نیزمی توانند از آن بگذرند.

اما زیبایی طبیعی بند امیر، تنها انگیزه جذب هزاران بیننده آن نیست. بند امیر از قداست مذهبی خاصی در نزد مردم این خطه برخوردار است. عوام الناس بر این باورند که این بندها را حضرت علی ساخته است و داستانی مفصل نقل می کنند و امیر نیز، لقب ایشان است و وجه تسمیه این بندها هر کدام مربوط به داستانی می شود که برای آن دارند.

قداست این مکان در نظر مردم محلی، به حدی است که آنان را از صدها و بلکه هزاران کیلومتر آن طرف تر، به شوق زیارت و امید شفا، به سوی خود می کشاند و در حفاظت و بقای طبیعت زیبای اینجا نیز بی تأثیر نبوده است. بعضی از مردم معتقدند که اگر کسی ماهی بند امیر را شکار کند، به امراض لاعلاج مبتلا می شود.

در ساحل بند هیبت و در کناره کوهی، زیارتگاهی است که در سه منزل ساخته شده است و زیارتگاه خاص و عام است. می گویند، معماری آن برمی گردد به بیش از صد سال پیش و بر این باورند که حضرت علی در آنجا ادای نماز کرده است و هفت موضع ایشان در حال سجده بر قطعه سنگی که در زیارتگاه است، حک شده است. 

هر طرف گروهی از بازدید کنندگان دیده می شوند که اطراق کرده اند، عکس یادگاری می گیرند، یا هم به رقص و پایکوبی پرداخته اند، لب ساحل نشسته اند و سنگریزه به آب می اندازند. بعضی ها هم به گوشه ای خزیده اند و در خلسه تنهایی خود فرو رفته اند.

البته، یکی از هنرهایی که هر بازدید کننده باید داشته باشد، این است که بتواند از راه های پرفراز و نشیب و از بین آب های فراوانی بگذرد.

در بند امیر چهار فصل را می توان همزمان دید. برف هنوز هم در قله های کوه های اطراف می درخشد. سبزه و درختان در سواحل بند امیر انعکاسی سبز رنگ از خود بر آب انداخته اند و صدای پرندگانی که مسابقه آوازخوانی به راه انداخته اند.

هتل ها، چایخانه ها، مغازه ها و بساط های دست فروشان نیز در گوشه و کنار دیده می شوند. البته، در سال های اخیر، برنامه هایی انجام گرفته که آنان را از بندها دورتر نگه می دارند.

اما می توان گفت که برای عده ای از این مردم، بند امیر اولین منبع درآمد محسوب می شود. از قایق های کرایه ای گرفته تا فروشندگان زیورآلات بدلی، همه و همه را می توان در اطراف بند امیر یافت.

یکی از کارهای دیگری که در تابستان ها رونق خوبی می گیرد، مسافرکشی در خط سیر بند امیر- بامیان است. مینی واگن ها که در نزد عامه به نام تونیس و فلانکوچ یاد می شوند، در خدمت خانواده هایی اند که می خواهند به بند امیر بروند.

در تابستان ها تردد در جاده کابل - بامیان هم افزایش پیدا می کند و چهره های نامأنوس زیادی را می توان در بامیان مشاهده کرد. توریست ها هم منبع درآمد خوبی برای هتل ها، مهمانخانه ها و چایخانه ها هستند. قیمت اقامت درهتل ها هم برحست خدماتی که ارائه می شود، متفاوت است. از ده دلار شروع و تا صد و ده دلار ادامه پیدا می کند.

توریست ها چیزهای دیگری هم با خود می آورند که ملموس نیستند، اما می شود آنها را در طرز رفتار و نوع پوشش بعضی از جوانان بامیان حس کرد. دخترانی با کوله پشتی های پرساز و برگ، عینک های آفتابی بزرگ و سایه بان های رنگارنگ با پسرانی که ریش های مختلف الشکلی دارند و جین های تنگی پوشیده اند، پدیده های جدید بامیان هستند. 

براساس گزارش سال ۲۰۰۵ بانک توسعه آسیا، بند امیر پذیرای چهل هزار بازدید کننده بوده که ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ نفرشان خارجی بوده اند.

کارشناسان معتقدند که اعطای عنوان پارک ملی به بند امیر باعث رشد اقتصاد مردم منطقه خواهد شد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شیدا واله

در میان رشته کوه های تالش، در یکی از کوه های مشرف بر قریه "قله روخون"، در ۲۵ کیلومتری جنوب غربی شهرستان فومن، به یکی از عجایب معماری و قلعه سازی ایران بر می خوریم.

این دژ دژی نظامی با طول نیم کیلومتر و عرض ۱۰تا ۵۰ متر در منطقه ای سوق الجیشی در میان جنگل های انبوه واقع است که با استحکامات، باروها، اتاقک های دیدبانی، آب انبار، تونل خروجی، اجاق آتش، محوطه شاه نشین و بخش های دیگری مانند کانال آب، اتاق ها و راهروهای متعدد به این دژ هیات شهرکی کوهستانی داده که هنگام لزوم می توانسته چندین هزار نفر را در خود جای دهد.

وجود این دژ در جنوب مرکز اصلی تمدن کادوسی یعنی غرب رودخانه سپیدرود در رشته کوه های تالش و نوع آجرهای به کار رفته و شکل معماری آن که مربوط به پیش از اسلام است این احتمال را قوت می دهد که این دژ از زمان کادوسیان و در زمان اشکانیان و ساسانیان و پس از آن تا چند صد سال قبل همواره از مراکز نظامی و حکومتی حکمرانان منطقه تالش و یکی از مراکز پایداری شمال ایران در برابر حمله ها و یورش های متعدد بیگانگان از حمله اسکندر مقدونی، هجوم اعراب تا حمله مغول بوده باشد.

از محدود منابع موثقی که در یک دوره حکمرانان این قلعه را نشان می دهد، سنگ نوشته ای مربوط به ۵۰۰ سال قبل است که نشان می دهد قلعه در سال ۹۱۸ هجری قمری به فرمان سلطان حسام الدین امیردباج بن امیرعلاءالدین اسحاقی مرمت شده است.

در چند نقطه کوه های مجاور این قلعه نقاط دیده بانی و اطلاع رسانی وجود دارد که با این قلعه در ارتباط بوده اند. تالشان، ساکنان دیرین و بومی منطقه، به تپه ای که دژ برآن واقع است "قله ژییه" و به راه منتهی به قلعه که در کناره رودخانه است "قله روخون" یعنی راه قلعه می گویند.

پژوهشگران معاصر آن را قلعه رودخان می نامند. اکنون مردم بومی اطراف قلعه تنها از قله استفاده می کنند. در ادبیات رسمی و دولتی از قلعه رودخان استفاده می شود و نشریات و سایت های متعلق به تالشان این دژ را دژ تالشان می خوانند.

در گزارش تصویری این صفحه به دیدن "قله روخون" می رویم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داریوش رجبیان

سازمان فراماسونی که رسمأ دویست و نود و دومین سالروز تأسیسش را دیروز، ۲۴ ژوئن جشن گرفت، برای مدت مدیدی در هاله ای از رمز و راز نهان بود. بسته بودن درهای این سازمان به روی نامحرمان، در اذهان عوام و گاه خواص پنداشتی را ایجاد کرده بود که دست های پنهان فراماسون ها از پشت پرده بسیاری از امور جهان را می گرداند.

در بسیاری از نوشته ها در باره این تشکیلات، بدگمانی موج می زند. برای نمونه، یک تارنمای ایرانی در باره دستگاه فراماسون ها این توضیح را می دهد:

"تشکیلات فراماسونری آنگونه که در انگلستان و پس از آن در فرانسه و آلمان و آمریکا در قرن هجدهم و پس از آن پدید آمد، سازمان مخوف و پیچیده و بسیار ذی ‌نفوذی است که از طریق اعمال نفوذهای نهان-روشانه، خواست‌ها و اراده و منافع لایه‌های مختلف طبقات سرمایه دار عصر جدید را پیش می ‌برد."

در این میان دائره المعارف مصاحب است که با حد اقل پیش داوری در تعریف چگونگی پیدایش این دستگاه می نویسد:

"در قرون وسطی، بنّاهای روزمزد دوره گرد اتحادیه ای داشتند که امور صنفی را در آن در میان می گذاشتند. در هر شهری که بودند، گرد هم جمع شده تبادل نظر می کردند، و شکایات خود را مطرح می ساختند، و تصمیماتی هم برای پیشرفت کار خود می گرفتند، و برای این که دچار محظوراتی نشوند، اجتماعات آنها و مطالبی که بحث می شد، مخفی و پنهانی بود. در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی سازمان این بنّاهای آزاد رونق بسیار داشت، و عضویت در آنها منحصر به بنّاها بود. در قرن ۱۸ میلادی، گروهی از کسانی که هیچ گونه وابستگی با صنف بنّا نداشتند، ولی سازمان پنهانی آنها را مطلوب یافته بودند، به دستگاه فراماسونی وارد شده رسوم و سنن آن را پذیرفتند، و ادعا کردند که دستگاه فراماسونی برای تحکیم اصول اخلاقی و معاضدت با یکدیگر تشکیل شده است."

در زمانی که این سطرها در دانشنامه استاد غلامحسین مصاحب ثبت می شد، تشکیلات فراماسون ها یک سازمان بسته و پوشیده بود. از این جاست که در دائره المعارف او می خوانیم:

"انجمن های سری و مشهور فراماسونی متشکل از افرادی است که بر اساس اخوت و معاضدت با یکدیگر متحد شده اند. کار فراماسونی پنهانی است و اعضای انجمن های فراماسونی نباید آیین و رسوم آن را بازگو کنند، ولی مانعی ندارد که اعضا عضویت خود را آشکار سازند."

حتا در خاستگاه این عقاید، بریتانیا، فراماسون ها هنوزگاه مورد سوءظن واقع می شوند. در اواخر دهه ۱۹۹۰ بود که وزارت کشور بریتانیا از کارمندان و مأموران پلیس و دستگاه قضائیه خواست که اگر عضویت سازمان فراماسون ها را دارند، آن را علنی کنند. به باور وزیر وقت کشور، عضویت مأموران پلیس و قوه قضائیه در سازمان هایی سری مانند دستگاه فرماسونی می تواند واقع بینی و بی طرفی آنها را زیر سوال ببرد. پس از آن که فراماسون ها ثابت کردند که دیگر سازمانی سری نیستند، بلکه مثل هر سازمانی دیگر، تشکیلاتی با اسرار خود هستند، ضرورت اعلام عضویت در این سازمان رفع شد.

کيش يا جايگزين کيش؟

به راستی، دیگر سازمان فراماسونی، تشکیلاتی بسته نیست. می شود در زادبوم این تشکیلات وارد هر لژ یا شعبه فراماسون ها شد و از خود آنها پرسید که چه مرامی دارند و چه گونه آن را پیگیری می کنند.

بزرگ ترین تالار جلسات فراماسون ها در مرکز لندن واقع است. جان همبل، مدیر ویژه لژهای بزرگ متحده فراماسون ها در بریتانیا در باره ماهیت این سازمان این توضیحات را به ما داد: 

"مطمئنا، دستگاه فراماسونی یک مذهب یا حتا جایگزینی برای مذهب نیست. البته، حتمأ باید پیرو مذهبی باشید که وارد صفوف فراماسون ها شوید. نخستین پرسشی که از سوی کمیته های لژ فراماسون ها از یک داوطلب عضویت می شود، اعتقاد او به خداست. چگونگی بیان آن اعتقاد کاملا مربوط به خود داوطلب است. دستگاه فراماسونی توانسته است پیروان دین های مختلف را کنار هم آورد. در میان آنها می توان مسیحی ها، مسلمان ها، یهودی ها، هندوها، سیک ها و پارسی ها یا زرتشتی ها را دید. همه آنها با هم کنار آمده اند، چون می دانند که در نشست ها تفاوت های مذهبی مطرح نخواهد شد. تفاوت ها در بیرون ِ درِ نشست می ماند. قصد ما این است که بدانیم آدمان چه نقاط اشتراکی دارند و چه گونه می توان آن اشتراکات را توسعه داد. اما داشتن ایمان مذهبی و رعایت اصول مذهبی از ضروریات است. کسی از شما نمی پرسد که دین شما چیست. پرسشی که می شود، این است که آیا به خدا یا هستی برتر باور دارید یا نه."

آقای همبل می گوید که به نظر وی، تنها چیزی که در فعالیت های فراماسون ها تا حدی مرموز باقی مانده است، طی کردن سه مرحلۀ پذیرش عضویت و برگزاری سه مراسم ویژۀ آن است که شامل شاگردی، عضویت کامل و استادی می شود. به گفته وی، پس از آغاز یاد گرفتن اصول فراماسونی و حضور در مراسم تشریفاتی سازمان، چیزهایی برایتان آشکار می شود که تا آن زمان موهوم و مبهم بوده. آقای همبل به نقل از دیگر فراماسون ها می گوید، آموزه های این سازمان به آدم، اعتماد به نفس می دهد و شخصیت شما را شکل می دهد و کمک می کند خودتان را بهتر بشناسید.

به گفته جان همبل، دو موضوعی که در نشست های فراماسون ها مطرح نمی شود، دين و سياست است. چون به اعتقاد فراماسون ها، اين دو عنصر مايه انفراق مردم است، در حالی که فراماسون ها دنبال وجوه اشتراک می گردند.

فراماسون ها در ايران

فراماسون ها در ایران هم حضور شاخصی داشته اند. باز هم دائره المعارف مصاحب که قبل از انقلاب منتشر شده، ثبت تاریخی این برهه از تاریخ را به ما می دهد:

"در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ میلادی شعب دستگاه فراماسونی در کشورهای خاور میانه – مانند ترکیه و مصر و ایران – هم تأسیس شد، ولی از ابتدای امر، لاج ها (شعبه ها) و انجمن های فراماسونی که در این کشورها برپا گردید، آلوده به سیاست شد، و وسیله ای برای پیشرفت سیاست های اروپایی گردید. در زمان ناصرالدین شاه، میرزا ملکم خان دستگاه فراماسونی را در ایران برپا کرد، و قصد او این بود که عده ای از مخالفین رژیم استبداد را به هم پیوسته و استفادۀ سیاسی از آن جمعیت بکند. مردم، این انجمن پنهانی را فراموشخانه نامیدند، زیرا کسانی که عضویت آن را قبول می کردند، متعهد بودند که هر چه می بینند و می شنوند، فراموش کنند و بازگو نکنند. دستگاه فراماسونی میرزا ملکم خان به واسطه مخالفت حکومت وقت، دوام زیادی نکرد، ولی پس از او شعبه ای از فراماسون انگلیسی و فرانسوی در ایران تشکیل شد که به قول معروف، هنوز پابرجاست و گفته می شود که بعضی از صاحبان نفوذ در آن عضویت دارند."

از آن لژ انگلیسی و فرانسوی و فراموشخانه های آن اکنون در ایران خبری نیست. یا دستکم، حضور فراماسون ها در کشور علنی نیست.

مدیر ویژه لژهای بزرگ متحده فراماسون ها در بریتانیا می گوید که در سراسر خاور میانه فراماسون ها حضور گسترده داشتند. به ویژه در پی جنگ جهانی اول، زمانی که بخش عظیمی از آن منطقه تحت قیمومت کشورهای مختلف غربی بود. فراماسون ها در ایران هم اعضای بسیاری داشتند. غالبأ اسکاتلندی ها بودند که در ایران لژهای فراماسونی و از جمله یک لژ بزرگ (Grand Lodge) تأسیس کردند. لژ بزرگ فراماسون های ایران سال ۱۹۶۱ میلادی پایه ریزی شد و در پی انقلاب اسلامی و سرنگونی شاه از بین رفت. ولی به گفته جان همبل، اعضای آن لژ، همچنان در تبعید، در ایالات متحده آمریکا با هم دیدار می کنند.

فراماسون های بریتانیا در حال حاضر با اعضای این سازمان در داخل ایران پیوندی ندارند. به گفته جان همبل، "حتا اگر فراماسون هایی در درون ایران باقی مانده باشند، تلاش می کنند نادیده بمانند. در کل منطقۀ خاور میانه صلاح نیست که داشتن ارتباط با فراماسون ها را اعتراف کنید."

جاذبۀ توريستی

از زمره اعضای بانفوذ سازمان فراماسونی می توان از جرج واشنگتن نام برد که در ترکیب طراحان اعلامیۀ استقلال آمریکا بود؛ اعلامیه ای که پایه قانون اساسی ایالات متحده واقع شد. در کل ۱۴ رئیس جمهوری آمریکا و ۲۸ عضو خاندان سلطنتی بریتانیا عضو سازمان فراماسونی بوده اند و هم اکنون هم برخی از اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا عضویت این تشکیلات را دارند.

و اما مهم ترین شعبه فراماسون ها در بریتـانیا موسوم به تالار فراماسون ها که در مرکز لندن واقع است، دیگر مختص نشست های پوشیده اعضای این سازمان نیست. فراماسون ها گاه این ساختمان را به گروه های فیلم برداری هالیوود و شرکت های بریتانیایی اجاره می دهند. در واقع، تالار فراماسون ها به یک جاذبه گردشگری تبدیل شده است. گردشگران می توانند وارد آن شوند و از زبان اعضای سازمان از پیشینه و امروز فراماسون ها بشنوند و سالن های باشکوه آن را که زمانی فراموشخانه های مرموز بسته ای بود، از نزدیک ببینند.

این کاری است که ما هم به بهانۀ دویست و نود و دومین سالروز پایه ریزی سازمان فراماسونی انجام دادیم. گزارش مصور این صفحه حاصل ان دیدار از تالار فراماسون های لندن است. جان همبل در این بازدید راهنمای ما بود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داريوش رجبيان

با کت و شلوار و کلاه سفید روی صحنه رفت و در هیئت مکاویتی (Macavity) درآمد.

مکاویتی، نام گربه زرد و زرنگ و مرموزی است در یکی از شعرهای بلند تی. اس. الیوت، شاعر انگلیسی زبان سده بیستم میلادی. الیوت در این شعر گربه ای را تصویر می کند که در هر نوع جرم و جنایتی دست دارد؛ از دزدیدن شیر همسایه گرفته تا خفه کردن سگ ها و کلاه برداری و تشکیل ِ دار و دسته های تبهکار، اما هرگز گیر نمی افتد.

یزدان، با حرکات تند دست و پا، زیر و بم کردن صدا و تغییر حالت چهره، بیست و یک بیت شعر را با سلاست تمام خواند و به حاضران و داوران ثابت کرد که بر وزن و کلام و معنای این شعر بلند تسلط دارد. سه داور مسابقه که از زمره شاعران معاصر انگلیس بودند، به اتفاق آرا تصمیم گرفتند که یزدان را برنده نخستین مسابقه شعرخوانی بریتانیا اعلام کنند. یزدان می گفت، از فرط هیجان نمی داند چه بگوید. پدرش که هیجان زده تر بود، بی اختیار اشک شادی می ریخت و شگفت زده بود که پسرش در این مسابقه بر ۱۱ رقیب ماهر چیره شده. شرکت کنندگان مسابقه از میان کودکان زیر ۱۱ سال از مدارس سراسر کشور برگزیده شده بودند. یکی از آنها هم دختری ایرانی با نام رومينا رزاقی بود.

اما انگلیسی، زبان مادری یزدان نیست. چهار سالش بود که همراه با پدر و مادرش از زندگی در چادرهای پناهنجویان در هلند رها شد و به انگلستان آمد. پدرش، مسعود غفوری، دیوار خانه نو را با دست می سود و باورش نمی شد که دستش در دیوار فرو نمی رود و سخت است. دو سال زندگی در چادرهای پناهجویان حس زندگی در خانه ثابت را برای او تبدیل به یک آرزو کرده بود.

يزدان غفوری شعر مکاويتی، گربه مرموز تی اس اليوت را برای جديد آنلاين می خواند

اکنون یزدان غفوری اصفهانی ده سال دارد و همراه با پدر و مادر و برادرش ایزد در حوالی شهر میدلزبرو، واقع در شمال شرق انگلیس، زندگی می کند. پیروزی او در نخستین مسابقه شعرخوانی تلویزیون بی بی سی نام یزدان را سر زبان ها نشانده است.

تا کنون جریان آن مسابقه را دو بار در تلویزیون سراسری نمایش داده اند* و روزنامه های معروف محلی و سراسری عکس و مصاحبه های یزدان را منتشر کرده اند. یزدان را به جلسه های دانشگاه های معتبر لندن دعوت می کنند، تا هنرش را از نزدیک ببینند. شنوندگان برنامه های ادبی رادیوهای مختلف انگلیس هم با نام و صدای یزدان آشنا شده اند.

اما چه چیزی باعث شده که یک کودک ایرانی این قدر به شعر انگلیسی عشق و علاقه پیدا کند که در حفظ و اجرای اشعار از صاحبان آن زبان هم برتر باشد؟

حمیده سیدصالحی، مادر یزدان معتقد است که کامگاری یزدان نتیجه تلاش خود او و کمک بی دریغ پدرش بوده است. در حالی که مسعود غفوری استعداد پسرش را برآمده از فرهنگ ایرانی می داند که به گفته وی، با شعر و کلام زیبا عجین است.

رومینا رزاقی، یکی دیگر از شرکت کنندگان ایرانی دور نهایی مسابقات
اما مسعود شعرخوانی را تنها علاقه و استعداد پسرش نمی داند و می گوید که یزدان به موسیقی هم توجه فوق العاده دارد، پیانو می نوازد و آواز می خواند، بازیگر هم هست و در نمایشنامه های مدرسه بازی می کند. وی نقش جیم، قهرمان اصلی نمایشنامه "جزیره گنج" را اجرا کرده است. خود یزدان در صحبتی جداگانه به من گفت که بیشتر از همه اینها به فلسفه علاقه دارد و می خواهد فیلسوف شود.

هادی سیدصالحی و فخر السادات میرمحمدی، پدربزرگ و مادربزرگ یزدان هستند که برای دیدن لحظه شادی نوه شان از ایران به انگلیس آمده اند. هر دو از این موضوع خوشنودند که نظام آموزش و پرورش بریتانیا برای استعداد کودکان ارزش قایل است و از راه های مختلف آنها را تشویق می کند و به پیشبرد استعدادها کمک می کند.

روزی که به دیدن یزدان در حوالی شهر میدلزبرو رفتم، دریافتم که فضای صمیمی و دوستانه خانواده او هم می تواند در شکلگیری و پیشبرد استعدادهایش سهیم بوده باشد. پایان هفته بود و بچه ها در تعطیلات بودند. یک آموزگار انگلیسی به یزدان نت های موسیقی را یاد می داد. پدر و مادر برای دو فرزندشان همه شرایط را فراهم کرده اند، تا دانش اندوزند و هنر فرا بگیرند.

گزارش مصور این صفحه حاصل همان دیدار است.

 

*برنامه تلويزيونی "از بر" (Off by Heart) را که جريان مسابقه شعرخوانی را نشان می دهد، شرکت توليد تلويزيونی "سيلور ريور پروداکشنز" (Silver River Productions) تهيه کرده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهمن علی آبادی

هیمالیا رفتن آسان تر از آن ست که فکر می کنی. فقط باید همت کنی و راه بیفتی.

نپال مملکت ارزانی ست، اگر بتوانی بلیط کاتماندو را جفت و جور کنی، خرج های دیگر دغدغه چندانی نیست.

مسیر ها درهیمالیا کم شیب تر از آنی ست که گمان می کنی. پس ترس از ماندن و از نفس افتادن هم نباید مانعت شود.

اگر عازم دماوند یا علم کوه باشی، ظرف یکی دو روز باید چندین هزار متر سر بالایی بروی. هیمالیا این طور نیست. بسته به آهنگ گام هایت یکی دو هفته طول می کشد تا به ارتفاعی همسان قله دماوند برسی. هیمالیا نرمخو و پذیراست. مردمش هم  این طورند. گمان می کنی مردمی که باید از سیر و پیاز گرفته تا تخته و پارچه و کپسول گاز را در سرما ی سخت یا زیر آفتاب داغ کول کنند و فرسنگ ها بالا ببرند، باید مردمی سخت و عبوس باشند، عبوس مثل کوه.

مردمی که من دیدم این طور نیستند. هربارکه می خواستم عکس بگیرم یا در مهمانسرایی سر راه خواسته ای داشتم، یا هر وقت که به شرپاها (راهنماهای کوهنوردی) و دیگر مردم بومی، با لحنی که سعی می کردم شبیه خودشان باشد، می گفتم نَمَسته (سلام)، با لبخندی صمیمی روبرو می شدم. با خودم می گفتم لابد دلیلش این است که این مردم می دانند باید دل مسافران را به دست بیاورند و لبخندشان به مسافرها از همین جا آب می خورد. شاید این فرض درست باشد.

به هر حال مردمی که من دیدم خندان و دلنشین بودند. افزون بر این، در هیمالیا مردم میل به اختلاط دارند. زبان مانع سختی نیست چون انگلیسی، از نوع دست و پا شکسته، بخصوص میان جوانان زیاد یافت می شود. این میل به گفتگو باعث می شود داستان هایی بشنوی که تا مدت ها بعد از سفر هیمالیا با تو می مانند.

نزدیک روستای لوکلا در اوایل مسیر به اردوگاه مقدماتی اورست به دو جوان بر خوردم که جین پوشیده بودند. شیک بودند و به نظر می رسید از میهمانی یا مجلسی می آمدند. مکث کردم و نمسته گفتم. ایستادند و یکی شان سازی را که دستش بود روی زمین گذاشت. سازش مثل سرنا بود. پرسیدم، حتمأ شما نوازنده محلی هستید. گفتند: "نه، راهب بودایی هستیم، اما ساز هم می زنیم. از یک مجلس عروسی در یکی از روستاهای اطراف می آییم و داریم به معبدمان بر می گردیم. مردم محلی ما را به جشن هایشان دعوت می کنند، تا ساز بزنیم و بخوانیم."

در سفر هیمالیا، بخصوص اگر مسیر اصلی به سمت اردوگاه مقدماتی اورست را در پیش بگیری، با انواع و اقسام آدم های دیگر، آدم های غیر بومی، هم آشنا می شوی. جوان های غربی که به اصطلاح "گپ یر" یا سال پیش از تحصیلات دانشگاهی را جهانگردی می کنند. می گردند و می گردند تا بالاخره خسته شوند و به خانه و کاشانه در نیویورک و پاریس و لندن و غیره برگردند.

دسته دیگری که زیاد می بینی، جوان های غربی هستند که بودایی شده اند. آمده اند در منطقه ای که در آن معبد های بودایی فت و فراوان یافت می شود و حال و هوای روحانی دارد، هم سیاحت کنند هم زیارت.

در مهمانسراها، تا پیش ار آن که شام آماده شود و همه در اتاق های تنگ و ترش داخل کیسه خواب هایشان بخزند، گپ و گفت میان آدم ها شنیدنی است.

به من بگو، هسته تعلیمات بودا چیست؟

مکث. نگاهی به سقف چوبی که باد شامگاهی از لابلای آن زوزه می کشد.

هسته تعلیمات بودا این است که...

دوباره مکث.

...این است که باید به دنبال شادمانی درونی باشی.

شادمانی درونی خودت؟

خب آره.

پس شادمانی جمعی چه؟

منظورت را نمی فهمم.

منظورم این است که اگرهمه دنبال شادمانی خودشان باشند، پس تکلیف شادمانی همگانی چه می شود؟

خب، چیزی که تو نمی فهمی این است که تعلیمات بودا برای تزکیه روح و روان فرد است.

می فهمم. ولی چیزی که نمی فهمم این است که عاقبت جامعه ای که در آن هر کسی دنبال شادمانی شخصی خودش است، چه می شود...

در هیمالیا از هر مملکتی آدم می بینی. و چون بیشترمردم به طور گروهی از کشورشان راهی اورست می شوند، این تمایل در تو پیدا می شود که بر اساس ملیت آنها در موردشان قضاوت کنی.

ژاپنی ها اغلب نجوش یا سخت جوش هستند. آمریکایی ها زیاد حرف می زنند. هندی ها دوست دارند دوست آدم باشند و دوست دارند دوستی شان را زود ثابت کنند. حتا ایرانی هم می بینی. البته، من به گروه ایرانی برنخوردم، اما چند ایرانی میان گروه های غربی دیدم و در مسیر برچسب های چند گروه ایرانی که راهی منطقه شده بودند، زیاد دیده می شد.

فقط اهالی دو سه کشور زور زده بودند بگویند، ما هم هستیم. یکی ایران، یکی هم کره. مشخص نکرده بودند کره جنوبی یا شمالی. ولی تصور می کنم کره جنوبی. شمالی ها محتاج نان شب هستند و ترجیح می دهند از این جور تفریحات صرف نظر کنند. بقیه تیم ها از کشور های دیگر، چه حرفه ای و چه غیر حرفه ای، آمده بودند و چه بسا به قله اورست هم رفته بودند، اما اثری از خودشان روی در و دیوار بجا نگذاشته بودند.

نمی دانم چه تعداد از مردمی که هیمالیا می آیند، مثل من هستند. سعی کردم اثری از خودم بجا نگذارم. زباله تا حد ممکن تولید نکنم و زباله بجا نگذارم. یکی از نگرانی ها رایج این است که اگر هرکسی اثری از خودش بجا بگذارد، بعد از چند سال بر سر این زیبایی های طبیعی چه می آید.

چیزی جا نگذاشتم اما هیمالیا چیزی، اثری، در من گذاشته که نامش را نمی دانم. این چیز، ته نشینی ست حاصل آفتاب بی دریغ، باد خودسر، مهمانسراهای دلچسب و گپ های خودمانی.

چیزی که با خودم آوردم، روزهای بعد از سفرم را غمبار کرده. روز هایی پر از خاطره هیمالیا. دوست دارم برگردم به آنجا. صبح ها با سختی راهی محل کار می شوم. شب ها عکس های هیمالیا را نگاه می کنم. با نزدیکانم از هیمالیا می گویم. این چه چیزی است که سفر هیمالیا را از سفرهای دیگر متفاوت کرده و با من مانده؟ تا کی با من می ماند؟

نمی دانم. اما به یاد دارم که از روز اول سفر هیمالیا تا روز آخر به ندرت به یاد خرد و ریز های زندگی معمول و به یاد کار و حرفه و خانه و کاشانه افتادم. به هیمالیا که می روی، پرتاب می شوی. از همه چیز رها می شوی. از هیمالیا که می آیی، رهایت نمی کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

علی فاضلی

اتوبوس شلوغ است.  تکان و فشار از هر سو بازو های من و او را گهگاه  به هم می کوبد.  دوباره فاصله ای می افتد میانمان و باز این کار تکرار می شود. هر دو ایستاده ایم. یک ساک دستی دارد که میان پاهایش قرار داده .

سرش را آرام کنار گوشم  می آورد: "اینجا ایستگاه سوم است درسته؟"  می گویم "درسته." من و او مثل هم هستیم با این تفاوت که او چشم هایش را روی هم گذاشته. عصای سفیدش را چند تکه کرده به دست می فشارد. نامم را می گویم و می گوید "ابراهیم  هستم، بچه افغانستان."

اندکی با هم از این در و آن در حرف می زنیم و بعد می گوید: "ایستگاه پنجم است دیگر. خدا نگهدار."  پیاده که می شود، همسرش نیز با چشمان بسته او را صدا می زند. هر دو دست هم را می گیرند و باز بازویم می خورد به بازوی کناری و در آخرین پنجره اتوبوس گمشان می کنم .

کور، معیوب، نابینا، روشن دل، اینها نام هایی است که میان افغان ها و ایرانی ها به این افراد داده می شود. با خودم فکر می کنم، اگر این اتوبوس قدمی آن طرف تر، یعنی کنار جوی بزرگ خیابان پارک می کرد، ابراهیم  و امثال او چه طور می توانستند پیاده شوند. او باید چقدر بگردد،  تا مسیری بیابد به سوی پیاده رو؟ چه قدر از فضاهای شهری که در آن زندگی می کنیم، مناسب نابینایان است؟ مثلا  این همه حصار و مانع در اطراف پارک که برای جلوگیری از ورود دوچرخه و موتورسیکلت قرارداده اند، ورود من را به داخل پارک سخت کرده، چه رسد به امثال ابراهیم.

اما تنها نبود فضاهای نامناسب شهری نیست که این قشر از اجتماع را می آزارد.  طبق قانون سه درصد از استخدام های ادارات دولتی مختص معلولین است. اما کمتر در ارگان یا حتا بانکی می توان یک فرد با ویلچر دید، تا چه رسد به نابینایی عصا به دست. آنها می گویند، بزرگترین مشکل ما داشتن کار و شغل است. همین دست فروشی را هم از ما گرفته اند.  برخی  از روی ترحم از ما جنس می خرند. این را در صدایشان می شود دید. ما چیز زیادی نمی خواهیم، به همان اندک سودمان قانعیم.

در جهان نابینایی را به سه دسته تقسیم بندی کرده اند. گروه اول کسانی هستند که هیچ نوری را نمی توانند ببینند و در واقع نابینای مطلق و یا کاملا نابینا هستند. در دسته بندی ورزشی به آانها نابینای B۱ گفته می شود. گروه دوم کسانی هستند که تنها جلوی پایشان را می توانند ببینند. به آنها نیمه بینا یا B۲ می گویند. و در نهایت گروه B۳   که بینایی آنها نسبت به نیمه بینایان مطلوب تر است. گفته می شود که این معلولیت شیک ترین معلولیت ها به لحاظ ظاهری است. 

در مشهد خانواده هایی وجود دارند که زن و مرد هر دو نابینا هستند. بسیاری از این خانواده ها ترجیح می دهند ساعات تفریحشان را باهم بگذرانند. آنها میان هم اصطلاحات جالبی را به کار می برند. مثلا به نابینای کامل "تمام سوز" و به نیمه بینا می گویند که "طرف نیم سوز شده."

 در گزارش تصویری  این صفحه به دیدار خانواده های امید  قاسمی و حسن حسینی می رویم که هر دو تبعه افغانستان هستند و همسران ایرانی اختیار کرده اند و بیشتر با زندگی و دنیای نابینایان آشنا می شویم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

گفتگو با داریوش آشوری در باره زبان و اينترنت

تماس فارسی زبانان با فرهنگ و اندیشه های مغرب زمین، نیاز به فراگیری فلسفه و علوم غربی را در میان ایرانیان دامن زد و ترجمه متون غربی زبان فارسی را دچار تحول کرد. اما به رغم تلاش هایی که از سوی اندیشمندان شده، زبان فارسی هنوز نتوانسته به صورتی مدون و سیستمی پاسخ گوی نیازهای علمی و فلسفی امروز باشد.

به گفته داریوش آشوری "زبان ملی ما، اگر چشمی بینا برای نگریستن به آن داشته باشیم، آینه ای ست که بیش از هر عامل دیگر آشوب ذهنی جامعۀ ایرانی را در برخورد با مدرنیت بازمی تاباند." 

از سوی دیگر، فراگیر شدن اینترنت، دگرگونی های زبان فارسی را شدت بخشیده است. گفته می شود که کاربران زبان فارسی در شبکه جهانی  در رتبه سوم یا چهارم اند، و صدها هزار بلاگ نویس فارسی زبان روز و شب با هم در ارتباط اند و با داد وستد داده ها سرگرم اند.

این گسترش وسیع در فضای مجازی، در محیطی باز و یا خصوصی، به کاربران فرصت می دهد که زبان را آن گونه که می خواهند و یا می توانند، به کار برند. هرج و مرج زبانی، ناهنجاری های املایی و انشایی حتا در تارنماهای خبری، دیگر امری معمول شده است که دهها نمونه می توان آورد.

اگر به کاربرد  نادرست واژگان حساسید و املای نادرست کلمات آزارتان می دهد، بهتر است از بسیاری از تارنگارها (وبلاگ ها) و حتا تارنماها (سایت ها) پرهیز کنید. این هم کار آسانی نیست. زیرا در میان این آشفته بازار زبانی، شما به نو آوری ها و خلاقیت های ذهنی و زبانی بسیار نیز بر می خورید.

فرو ریختن بسیاری از تابوها و تعارف ها در حوزه خصوصی مجازی آغاز شده و کم کم دارد به حوزه عمومی می آید. حتا  پاره ای از این واژگان از حوزه خصوصی به حوزه عمومی راه می یابد و وارد زبان رسمی می شود.

در محیط اینترنتی اکنون می توان شاعران، نویسندگان و شبکه نویسانی را یافت که آفریده های آنها به صورت رسمی هنوز چاپ نشده است.

اینترنت به  گویش های محلی فرصت داده تا زندگی خود را در این فضا ادامه دهند و بسیاری از واژگانی که  زیر فشار زبان رسمی در حال از بین رفتن بوده اند، اکنون در میان وبلاگ نویسانی که گویش های محلی را صورت نوشتاری داده اند و تلفظ  صوتی آن را نیز ثبت کرده اند،  دو باره در حال زنده شدن اند.

داریوش آشوری، اندیشمند ایرانی، کتاب های بسیاری در زبان فارسی و راه های رسیدن به زبانی علمی و فلسفی مدرن فارسی  تألیف کرده است. داریوش رجبیان در گفتگویی که در این صفحه می شنوید، نظر او را در باره تأثیر اینترنت بر زبان جویا شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علیرضا مستوفی

در این ماه سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد یا یونسکو سازه های شوشتر را به عنوان میراثی از فرهنگ جهانی به ثبت رسانید. دانشمندان سازه های آبی شوشتر را شاهکارهایی از نبوغ بشری خوانده اند.

چنان که می دانیم ایران سرزمینی است کم آب. بیش از ۸۰ درصد مساحت کشور از دسترسی به آب های سطحی و بارندگی های منظم محروم هستند و سهم بزرگی از بیابان های جهان به ایران تعلق دارد. تنها در بخش های محدودی از کشور مانند سواحل دریای مازندران و برخی کوهپایه های البرز و زاگرس، آب کافی وجود دارد.

دشت خوزستان که در پایین دست کوه های بلند و برف گیر زاگرس جای گرفته و از جنوب به خلیج فارس راه می برد، از جمله معدود مناطق پرآب ایران است و بزرگ ترین رودهای دایمی ایران یعنی کارون، کرخه و دز در این استان جریان دارند.

در مناطقی چون شوش و شوشتر، آبرفت این رودها زمین را مستعد کشاورزی در مقیاس وسیع ساخته است، اما بهره گیری مؤثر از آب مستلزم مهندسی پیچیده ای است که طی هزاران سال در این نواحی شکل گرفته است.

این مهندسی که سرآغاز آن را باید به دوران عیلامی (هزارۀ سوم تا اول پیش از میلاد) نسبت داد، سه وظیفه دارد:  یکم، مهار کارون و جلوگیری از طغیان های مخرب آن؛ دوم، تأمین و توزیع آب برای زمین های کشاورزی به خصوص در سال های کم آبی؛ سوم، بهره گیری از نیروی آب برای صنایع وابسته به کشاورزی.

تأسیسات چند صد ساله و گاه چند هزارساله ای که بقایایش در شوشتر و پیرامون آن به چشم می خورد و نام "سازه های آبی -تاریخی شوشتر" را بر آن نهاده اند، چنین وظیفه ای را طی قرون متمادی برعهده داشته است.

آب فراوان و مهندسی دقیق آن موجب شده بود که شوشتر از آبادترین شهرهای خوزستان باشد. این که برخی مورخان شوشتر را به معنای "خوبتر" گرفته اند، خود نشان آبادانی و رفاهی است که در این ناحیه فراهم  آمده بود.

مقدسی (بر وزن تفرشی) جغرافیدان سده چهارم هجری درباره شوشتر می نویسد: "باغ های اترج (ترنج) و انگور و خرما، شوشتر را از هر طرف در آغوش گرفته اند و در خوزستان شهری مهم تر، مستحکم تر و نیکوتر از آن نیست." و این تازه قرن ها پس از پایان کار ساسانیان بود که شوشتر در روزگارشان به اوج شکوه رسید.

هنوز هم این شهر از مناطق مهم کشاورزی خوزستان است، اما سازه های آبی اش نقشی در صنعت و کشاورزی ندارند.  این سازه ها که تا چند دهه پیش کارکرد خویش را حفظ کرده بودند، با ساختن سد دز و اخیرا سد گتوند (بر وزن مچ بند) به فراموشی سپرده شدند و رو به ویرانی نهادند.

اما آن چه بیش از فراموشی سازه های آبی- تاریخی شوشتر نگران کننده به نظر می رسد، بی توجهی به تجربه هزاران ساله ای است که در ورای آن ها نهفته است.

امروزه سدهای بزرگی در خوزستان ساخته می شوند که گرچه نشان از دانش و مهارت متخصصان ایرانی در بخش آب و نیرو دارند، اما چنین می نماید که یکسره به تجربه دنیای صنعتی در ساخت سدهای بزرگ چشم دوخته اند و از تجربه های بومی بهره چندانی نبرده اند.

این سدها به رغم مهار و ذخیره آب و تولید انرژی برق - آبی، عوارضی را بر محیط زیست وارد می سازند که بالا رفتن میزان تبخیر، شوری آب، به زیرآب رفتن مراتع و جنگل ها و تهدید پناهگاه حیات وحش از جمله آن هاست. به بیان دیگر، این سدها با عمر مفید کمتر از صد سال، عوارضی را بر طبیعت وارد می سازند که یا جبران ناپذیراند یا جبرانشان صدها و بلکه هزاران سال وقت لازم دارد.

این در حالی است که مهندسی بومی آب در ایران چه در شکل بند، پل - بند، سد و کانال (مثل شوشتر) و چه به صورت قنات (مثل مناطق کویری) بیش ترین سازگاری را با محیط زیست دارد و هرگز به آن آسیب نرسانده است.

سخن از این نیست که در دنیای پیشرفته امروز به همان روش های کهن روی آوریم و از دستاوردهای جهان صنعتی دست بشوییم، بلکه مقصود بهره گیری از بنیان های الگوی تاریخی مهندسی آب در ایران است که  بر سازگاری و همگامی با طبیعت استوار است و کارآمدی خود را طی هزاران سال به منصه ظهور رسانده است. سازه های آبی - تاریخی شوشتر چنین الگویی را فراروی ما قرار می دهند.

گزارش مصور این صفحه نگاه کوتاهی دارد به بخشی از سازه های آبی-تاریخی شوشتر.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

کارت پستال اولین بار در ۱۸۶۹ میلادی در کشور اتریش عرضه شد. در انگلستان از سال ۱۸۷۰ میلادی و در سوئیس، لوگزامبورگ و ایتالیا از ۱۸۷۴ میلادی از کارت پستال استفاده شد.

پیشرفت کار عکس برداری موجب شد که تصویرهای مختلفی روی کارت پستال ها پدیدار شود واز آن زمان بود که جمع آوری کارت پستال های عکس دار در بین مردم بسیار شایع شد و اوج آن در ۱۹۰۴ میلادی بود که به طور متوسط شانزده میلیون کارت پستال در هر هفته از پست خانه ها می گذشت. به غیر از آن، میلیون ها کارت پستال استفاده نشده و نو، توسط مردم جمع آوری می شد و تقریبا در تمام خانه ها کلکسیونی از کارت پستال وجود داشت.

آشنایی مردم ایران با کارت پستال از نیمه دوم قرن سیزدهم آغاز شد. ایرانیانی که به خارج سفر کرده بودند برای دوستان و نزدیکان خویش از اروپا کارت پستال می فرستادند. حتی برخی از رجال و سلاطین قاجار نیزدر مراسلات و نامه نگاری به ایران از کارت پستال بهره می بردند.

بعضی از کارت پستال ها به صورت ورقه های پستی به کار می رفته و تمبر پستی با تصویر ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه و دیگر شاهان قاجار روی آن ها چاپ شده است.

اصولا کارت پستال ها از لحاظ زیبایی و به خصوص از نظر توجه مردم نسبت به بعضی از شخصیت های تاریخی، رجال روزگار و وقایع مهمی چون مشروطه خواهی حائز اهمیت هستند. برخی از روحانیون و رجال دوره مشروطه تصاویرشان مکرر بر روی کارت پستال ها به چاپ رسیده است.

جمع آوری کارت پستال در ایران مانند سایر کشورها طرفداران بسیاری دارد. ناصرالدین حسن زاده از آن جمله است. او حدود ۲۰ سال است که جمع آوری اسناد، اعلان ها، کارت پستال ها و عکس های تاریخی را با اشتیاق فراوان دنبال می کند.

امروزه مجموعه اسناد او توجه بسیاری از اساتید را به خود جلب نموده است. او می گوید:" مجموعه من شامل کارت پستال های دوران مشروطه، اعلان های دوران قاجار و مشروطه، دست نوشته های مختلف از نویسندگان و علما و شاعران معروف مانند دکتر شریعتی، جلال آل احمد، پروین اعتصامی، سهراب سپهری، عارف قزوینی، فروغ فرخزاد و دیگران است."

آقای حسن زاده حدود ۲۰ سال پیش اولین و مهمترین مجموعه ای که خریداری نمود مربوط به علی پاشا صالح استاد دانشگاه تهران بود که مجموعه ی بی نظیری از سفرنامه های خارجی و داخلی ایران را شامل می شد و یا چندین سال بعد تعدادی از دست نوشته های علی اکبر داور وزیر عدلیه ی پهلوی اول را و نیز همچنین کارت پستال های بسیاری که مربوط به دوران مختلف ایران است.

قدیمی ترین سندی که آقای حسن زاده  در اختیار دارد مربوط به مصالحه نامه خرید و فروش زمین متعلق به دوران صفویه به تاریخ ۱۰۱۶ ه . ق است. تا کنون ۳ نمایشگاه از کارت پستال ها در موزه عکاسخانه شهر برگزار کرده   و مقداری اسناد و اعلامیه هم به موزه مشروطیت تبریز اهداء کرده است.

آقای حسن زاده می گوید که در هر حال "این اسناد و مدارک مربوط به فرهنگ و هنر مردم ایران است و همواره منتظرم مسئولان امر مرا یاری کنند تا با نمایش آن ها در نمایشگاه های مختلف خستگی جمع آوری این مجموعه تبدیل به شوق دیدار مردم گردد."

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.