۰۵ ژانویه ۲۰۰۹ - ۱۶ دی ۱۳۸۷
علی فاضلی
با آمدن ماه محرم سر در منازل ، مساجد و دکان های شهر مشهد، همانند بسیاری شهرها، با پارچه های سیاه و بیرق های سبز و سرخ آذین داده می شود . مردم با پوشش های مشکی ، زنگ های محزون موبایل ها و حتی خط نوشته های رنگین بر روی وسیله نقلیه شان به استقبال این ماه می روند.
در هر کوی و برزنی نواهای تعزیه به گوش می رسد . شهر حال و هوای دیگری به خود می گیرد و به خصوص شب ها می شود خانواده ها را ديد که دسته دسته به سوی مساجد و تکایا در حال رفتن به مراسم عزاداری هستند .
جوان ها با بر پایی ایستگاه هایی با انداختن پارچه های سیاه رنگ بر روی چارچوب های فلزی و چوبی، در پیاده رو ها و میدان ها، با اب جوش و چای از رهگذران پذیرایی می کنند و در همان حال نوحه سرایی نوحه خوانان مشهور با صدای بلند پخش می شود.
مشهد به عنوان یک شهر مذهبی میزبان عده زیادی از زائران هم هست که از نقاط مختلف جهان برای بزرگداشت محرم به این شهر وارد می شوند. در سال های اخیر و به خصوص پس از روى کار آمدن دولت تازه در عراق زائران عراقی زیادی در این شهر دیده می شوند.
عزاداران زیادی هم از شهرها و روستاهای اطراف مشهد می ایند و به این ترتیب مجموعه ای از متنوع ترین سبک ها و شیوه های عزاداری در کنار هم در یک نقطه جمع می شود.
یکی از چشم نواز ترین صحنه ها شاید هنگامی باشد که در روز عاشورا در یکی از چهار خیابان منتهی به حرم امام رضا در حال حرکت باشید . دسته های عزاداران در حال حرکت اند و شما با گذشتن از هر دسته نواهای متفاوتی را می شنوید.
گاهی مرثیه ای به زبان ترکی: گل باجی ال بالامی اوخلاندی قان اپاردی/ جان وردی اللریمده ارام جان اپاردی/ بیرده گلیم خیامه گلمز باجی یوزومدن/ اهل دل اولدما انلار احوالیمی سوزومدن (بیا خواهر بگیر طفلم را که تیر خورد و سیل خون جاری است/ جان داد روی دست هایم آرام جان مرا برد/ می خواهم به خیمه بیایم خواهر، رویم نمی شود/ اهل دلی را نمی یابم که احوالم را باز گو کنم.)
و گه گاه مردمی را با پاهای برهنه و ردای سیاه بلند بر تن می بینید که در یک صف طولانی زنجیر می زنند، همراه با نوحه ای به زبان عربی: انا مظلوم حسین/ انا عطشان و قد احرق نطقی و لسانی/ انا ظمئان و قد احرق قلبی و فوادی/ انا مظلوم حسین (من حسین مظلوم هستم/ من تشنه هستم و لب و دهانم خشک شده است/ من بسیار تشنه ام و دل و جگرم سوخته است/ من حسین مظلوم هستم.)
مهاجرانی که از افغانستان به مشهد آمده اند نیز برای خود مراسمی دارند. آنها با جمع شدن در یکی از منازل یا مساجد محل هایشان مراسم را به همان سبک و سیاق و فرهنگ خودشان بر پا می کنند .
مراسم آنها پس از غروب اغاز می شود و تا پاسی از شب ادامه پیدا می کند. روضه خوان ها با همان سبک به اصطلاح "وطنی" افغانستان روضه می خوانند. دراین گونه روضه خوانی ها معمولا از چهار بیتی ها و اشعاری حماسی استفاده می شود که از گذشتگان به جای مانده است. جوان ها درصف های منظم بر روی زانوان در کنار هم می نشینند و بر سینه می زنند. نوحه خوان با ضرب آهنگ مخصوص دسته را هدایت می کند .
این مراسم از روز نخست محرم آغاز شده و با نزدیک شدن به روز های نهم و دهم به اوج می رسد تا آنجا که دیگر عزاداران را تاب و توان و قرار ماندن در مسجد و خانه نمی ماند. پس به خیابان ها سرازیر شده و با گذشتن از کوچه پس کوچه های محل ، عزاداری را رنگ دیگری می بخشند و با رسیدن به در منزل هر همسایه، که از محرم سال گذشته تا آن روز مصیبتی دیده و عزیزی را از دست داده، لختی می ایستند و یادی هم از آن درگذشته می کنند.
گزارش مصوری که می بینید بخشی از عزاداری افغان های مهاجر مشهد را نشان می دهد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ دسامبر ۲۰۰۸ - ۷ دی ۱۳۸۷
حميد رضا حسينى
"خرافاتى نيستم، اما وقتى به گذشته و سرنوشتى كه برايمان رقم خورد فكر مى كنم، احساس مى كنم در وراى همه آن رخدادها، يك نيرو و يك اراده والا نهفته بود. چه شد كه اين خانه، آن همه حوادث ويرانگر را از سرگذراند و تاب آورد؟ فكرش را بكن، چهار صد سال! كم نيست."
"وقتى صدام موشك اندازى را شروع كرد، اين محله زير و زبر شد، خانه ها ويران شدند، ستون هاى مسجد جامع فروافتادند، طاق هاى بازار سلجوقى ازهم شكافتند، اما اين خانه فقط شيشه هايش شكست! اصلا چه كسى ما تهرانى زاده ها را از آپارتمانمان در مونيخ به اصفهان كشاند و در خانه شيخ جا داد؟"
اينها را خانم جلالى مى گويد؛ كنار همسرش و رو به پنجره اى كه در نگاه او زيباترين پنجره دنياست. در قاب اين پنجره هيچ نيست جز گنبد مسجد جامع و مناره هايش.
شيخ بهايى اين گنبد را هر روز مى ديده، گنبد نيز شيخ را بسيار ديده، هم او را، هم ميرداماد را، هم ميرفندرسكى را، هم ملاصدرا را...آه، خداى من! امروز بر درى كوبيدم كه كوبه اش سردى آهن را به گرماى دستان صدرالمتألهين سپرده.
تلفن زنگ مى زند و دقايقى به حرف هاى مادرانه مى گذرد.... "دختر بزرگم بود، هر روز از آلمان زنگ مى زند كه حال من و آقا را بپرسد. از وقتى آقا چشمش را عمل كرده، خيلى دلواپس است. آن دو تاى ديگر هم همين طور. هر سه تايشان مقيم آلمان هستند، هر سه تا شوهر آلمانى دارند و هر كدامشان دو پسر! تقدير را مى بينى؟ به خاطر همين دختر بزرگم كه با شوهرش مستندهاى فرهنگى مى سازد، گاه و بى گاه به اصفهان مى آمديم و همين شد كه اين خانه را خريديم.... آقا! امروز خيلى ساكتى، شما هم يك چيزى بگو."
عبدالعظيم جلالى فراهانى بيش از آن كه با زبانش سخن بگويد با چشمان نافذ و ژرفاى نگاهش حرف مى زند. ۱۴ سال پيش كه اين خانه را خريد، نه فقط اندوخته ساليان عمر را -كه از پس سال ها تدريس در دانشگاه بدست آورده بود- به پايش ريخت، بلكه هرچه رمق به تن داشت، صرف تعميرش كرد. آن هنگام ۶۷ ساله بود، اما گويى عشق به شيخ و خانه اش، نيروى جوانى را در وجودش زنده كرده بود.
"كارگرها به اين راحتى كار نمى كردند. حق هم داشتند، اين خانه مخروبه تمام بود. زيرزمينش تا سقف پر از خاك شده بود، فرغون فرغون خاك پر مى كردند و مى بردند سركوچه كه با ماشين ببرند. يك در و پنجره سالم نمانده بود. اين گچ برى ها مثل تاريكى شب سياه بود. اگر خودم آستين بالا نمى زدم و سرشان نمى ايستادم و شب و روز كار نمى كردم، كار تمام نمى شد."
و براستى اين شيخ كه بود كه بايد اين همه عشق به پاى خانه اش ريخت؟ اين شيخ نيز مثل آقا و خانم جلالى از دوردست آمده بود. در بعلبک لبنان به دنيا آمد، اما در ايران پرورش يافت. خانواده اش از سرشناسان شيعيان لبنان بودند و چون با بى مهرى حكومت سنى مذهب عثمانى روبرو شدند، به اميد آزادى در قلمرو دولت شيعه مذهب صفوى به ايران كوچيدند و خيلى زود به دربار صفوى نزديک شدند.
شيخ بهايى، كودكى و جوانى را در قزوين سپرى كرد و چون شاه عباس بزرگ پايتخت را از قزوين به اصفهان برد، به اين شهر آمد و در مقام مشاور شاه، شهرسازى اصفهان و تقسيم آب زاينده رود را پى ريخت. در واقع، آن چه اصفهان را در مقام نصف جهان نشاند، قدرت و ثروت شاه و نبوغ شيخ بود.
در زمان خود كشكولى از علوم گوناگون بود. چندان كه در فلسفه، فقه، كلام، تفسير قرآن، شعر و ادب، نجوم، رياضيات و معمارى تبحر فراوان داشت. اما خلقياتش با محيط پرطمطراق و آكنده از دسيسه دربار صفوى جور در نمى آمد، بدين سبب يكچند مناصب دولتى، از جمله شيخ الاسلامى دربار را وانهاد و در لباس درويشان در مصر و حجاز و عراق و شام و سيلان به گردش درآمد. آن گاه به ايران بازآمد، اين بار نه در قامت ديوانسالارى سياست پيشه يا مهندسى پرجنب و جوش كه در كسوت عارفى درويش مسلک.
واپسين سال هاى عمرش آغشته به عطر عرفان بود و بس و اين عرفان بعدها در پندار و كردار شاگردانش جلوه گر شد، شاگردانى كه سرآمدشان صدرالمتألهين شيرازى، تأثيرگذارترين فيلسوف چند سده اخير ايران است.
مرگ شيخ به سال ۱۰۳۱ ه.ق در اصفهان رخ داد و چون تولدش را در ۹۵۳ نوشته اند، هنگام مرگ ۷۸ ساله بود. پيكر او را در ميدان نقش جهان با شكوه تمام تشييع كردند و آن گونه كه اسكندر بيك منشى، مورخ رسمى شاه عباس نوشته، ازدحام "وضيع و شريف" از پى جنازه او جاى سوزن انداختن در آن ميدان فراخ باقى نگذارده بود.
پيكرش را طبق وصيتش به مشهد بردند و كنار بارگاه امام هشتم، در جايى كه اكنون رواق شيخ بهايى خوانده مى شود، به خاك سپردند.
گزارش مصور اين صفحه داستان مرد و زن عاشق پيشه اى است كه در خانه شيخ بهايى، چيزى فراتر از ظاهر آراسته آن را جست و جو مى كنند. گويى ترجيع بند شيخ را به گوش جان شنيده اند:
روزى كه برفتند حريفان پى هركار/ زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمار
من يار طلب كردم و او جلوه گه يار/ حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار
او خانه همى جويد و من صاحب خانه...
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ دسامبر ۲۰۰۸ - ۳ دی ۱۳۸۷
هاله حيدرى
در آستانه سال نوی میلادی و کریسمس محله های ارمنی نشین تهران حال و هوای ديگرى پيدا مى کند. البته اخیراً از اواسط آذر ماه در بیشتر مناطق تهران شاهد تغییر ویترین ها و پيدا شدن درخت های کاجى هستيم که در رستوران ها و فروشگاه های بزرگ به شکل زیبایی تزئین شده اند.
هرسال براى دیدن بابانوئل و جذابیت هایی که درخت کریسمس با خودش به همراه دارد به مغازه هایی که در این ایام تغییر کاربری مى دهند و به محل عرضه تزئینات و لوازم شب کریسمس و سال نو تبديل مى شوند، سر مى زنم. از همانجا هم بود که به بازارچه خیریه کریسمس دعوت شدم.
این بازارها معمولاً در سالن اجتماعات کلیسا ها و باشگاه های مخصوص ارامنه برپا می شود. در گذشته خانم های ارمنی که عضو انجمن های نیکو کاری بودند دور هم جمع می شدند و هر کسی به فراخور حال خود کالایی برای فروش می آورد که بیشتر شامل شیرینی های خانگی، دست بافته ها و گلدوزی ها، ترشی و مربا و تزئینات کوچک برای کریسمس بود. پولی که از فروش این محصولات به دست می آمد صرف مستمندانی مى شد که قدرت خرید برای سال نو را ندشتند و یا کسانی که در خانه های سالمندان زندگی می کردند.
امروز اما طرز کار اين بازارچه ها فرق کرده است. خانم نینا، مسئول بازارچه اى که من از آن ديدن کردم، می گوید: "وقتی جوان بودم در طول سال رومیزی هایی را سوزن دوزی می کردم و به بازار می آوردم، همیشه بزرگترین رومیزی را به عنوان جایزه قرعه کشی می گذاشتیم. در قدیم کارهای دستی خانم ها به کلیسا و یا انجمن های خیریه اهدا می شد و با برگزاری بازارها کل درآمد به امور خیریه اختصاص داده مى شد ولی الان دیگر نسل ما که حوصله این کارها را داشتند پیر شده و توانایی انجام این کارها را ندارد و شکل بازارها هم کمی تغییر کرده. حالا ما میز کرایه می دهیم و پول آن را صرف این امور می کنیم. این تغییر در بازارها باعث تنوع اجناس هم شده است."
بوی قهوه در هواى بازار موج می زند و موسیقی شاد ارمنی همه جا را پر کرده است. دور تا دور سالن میزهایی است که از عود و شمع تا لوازم آرایش و انواع لباس روی آنها چیده شده، دختران و پسران جوان، بازدید کنندگان را به طرف میزشان دعوت می کنند و سعی در فروش اجناس خود دارند. غرفه شیرینی ها ی خانگی از غرفه های پر طرفدار است.
خانم النا هم می گوید: "ما برای شب کریسمس همه باید یک غذا بخوریم، فقیر یا پولدار فرقی نمی کند برای همین با در آمد اينجا قبل از کریسمس برنج و روغن تهیه می کنیم و به هر کسی که به کلیسا بیاید و درخواست کند می دهیم و بقیه را برای سالمندانی که در خانه های تحت پوشش کلیسا هستند می فرستیم."
به نظر خانم آرسینه دور هم بودن در این بازارچه خیلی لذتبخش است. او مى گويد: "ممکن است فروش ما حتا به اندازه پولی که برای این میزها داده ایم نباشد اما بیشتر هدف ما کمک کردن است. با آمدن به اینجا هر سال قبل از سال نو حس خوبی دارم و فکر می کنم شاید با کار من دل یک بچه در کریسمس شاد شده باشد و همین یک دنیا ارزش دارد."
مشتری های بازار هم فقط ارامنه نیستند. خانم جودکی، که هر سال برای خرید به این بازار می آید، می گوید "خوشحالم که مردم هنوز دغدغه کمک کردن به همدیگر را دارند. وقتی می بینم این خانم ها چقدر زحمت می کشند بدون این که نفع مادی برای خودشان داشته باشد تلاش می کنم به اینجا بیآیم و کمک ناچیزی به این حرکت بکنم."
به غیر از ارامنه، انجمن های آشوری ها نیز بازارچه های مشابه ای را با همين اهداف برپا می کنند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ دسامبر ۲۰۰۸ - ۳ دی ۱۳۸۷
مريم زندى
زنان ايرانى هرات
سال ها بود كه دوست داشتم به افغانستان سفر كنم. قبل از سفر تصوير خيلى روشنى از آن جا نداشتم. از راه زمينى مشهد به هرات رفتيم. درباره هرات در كتاب هاى تاريخى زياد خوانده بودم. مسجد و ديگر بناهاى قديمى شهر همه حكايت از شهرى تاريخى مى كردند. اما آن چه ديدم خيلى تلخ بود. شهر شبيه زاهدان در سى سال پيش بود، البته بزرگ تر. محروم و فقير.
چيزى كه بيش از همه من را ناراحت كرد ديدن وضعيت زنان ايرانى بود كه با مردان افغان ازدواج كرده بودند. اين زنان از اول صبح پشت در كنسولگرى ايران در هرات، صف مى بستند تا وارد سفارت بشوند و از اين طريق شايد راهى براى دردهاى بيشمار خود پيدا كنند.
اكثرشان كسانى بودند كه يا شوهرانشان آنها را با چند بچه ترک كرده بودند يا اقوام شوهرانشان، آن ها را اذيت مى كردند. اين ها با آدم هايى در ايران ازدواج كرده بودند كه كار داشتند، اما وقتى به افغانستان برگشته بودند بيكار شده بودند. اعتياد هم كه غوغا مى كرد.
پوشش سياه رنگ چادرهاى آن ها، علامت مشخصه اين زنان بود. ديگر زنان افغانى حجاب سفت و سخت برقع را بر صورت داشتند.
فرودگاه هرات هم براى خودش حكايتى بود. يك اتاق سه در چهار كوچک وسط يك بيابان بزرگ. آدم ها ازيك در وارد مى شدند و از درى ديگر خارج. دو تا مامور پليس هم آن جا بودند كه با مردم خوش و بش مى كردند. بعد كه از در خروجى بيرون مى رفتيم بچه هايى بارهاى ما را تا جلوى هواپيما مى بردند. در فرودگاه هم فقط يک هواپيما ديده مى شد.
ميرداماد در كابل
وضع كابل ازهرات كمى بهتر بود. شهربزرگى با جمعيت زياد. معلوم بود روزگارى شهر نسبتا مدرنى بوده است. ستون هاى آهنى درب و داغانى در جاهاى مختلف شهر ديدم كه راهنمايم گفت پايه هاى قطار هوايى بوده است.
در تمام شهر يک تكه آسفالت سالم پيدا نمى شد. همه جاى كابل جاى جنگ و ويرانى ديده مى شد. فضاى سبزى وجود نداشت. ديدن دوتا گل آفتاب گردان يا گل سرخ در گوشه اى از شهر، كه كسى براى دل خودش كاشته بود، ذوق زده ات مى كرد.
يكى ازجاهايى كه ديدم و خيلى اذيت شدم مركز فرهنگى كابل بود. گويا اين مركز فرهنگى در زمان روس ها ساخته شده بود. سالن سينماى روباز بزرگى داشت و روى ديوارهايش نقاشى كرده بودند. اما متاسفانه ديگر چيزى ازش باقى نمانده بود.
تضادى كه ديده مى شد، ناراحت كننده بود. ساختمان اصلى در زمان جنگ ويران شده، اما هنوز زيربنايش پا برجاست. مركز فرهنگى اكنون مركز معتادهاى كابل و جايى بود براى زندگى و خواب آن ها و تزريق مواد مخدر.
سالن اجتماعات آن جا غرق ميوه هاى له شده و سرنگ بود و پر بود از آدم هايى كه روى هم مى لوليدند. وقتى ما بيرون آن جا كار مى كرديم، تك و توكى از آن ها مى آمدند و از دور ما را نظاره مى كردند. از سوراخ هاى ديوارها و پنجره ها مثل اشباح رد مى شدند. فضايى سوررئاليستى بود. جالب اين كه كمى آن طرف تر، بچه ها بازى مى كردند.
با راهنمايم به كوچه پس كوچه هاى مرتفع كابل رفتم و او براى من توضيح داد كه سال ها از اين جا، نه آمريكايى ها و نه روس ها، بلكه خود افغان ها به شهر كابل موشک مى زدند و حتى تک تيراندارهايى بودند كه مردم عادى را با تير مى زدند.
براى من سوال اين بود كه يک انسان چرا با هموطنان بى گناهش كه مردم عادى و معمولى هستند چنين مى كند؟ ياد ديالوگ فيلم "زيرزمين" "اميركوستاريتسا" افتادم كه مى گويد: تا برادر برادر را مى كشد، جنگ در جهان ادامه دارد.
فضاى عمومى كابل به خاطر بمب گذارى ها، نامطمئن بود. اما وقتى به مردم نزديک مى شدم مهربانى آدم ها همه چيز را خيلى لطيف مى كرد. اول سوال مى كردند، اهل كدام كشورى؟ مى گفتم ايران. بعد مى پرسيدند كجاى ايران؟ مى گفتم تهران. مى گفتند كجاى تهران؟ پاسخ مى دادم ميرداماد. ناگهان گل از گلشان مى شكفت و مى گفتند ما چند سال درآنجا كار و زندگى كرديم.
اكثر افغان ها از جايى از ايران خاطره داشتند و وقتى خاطراتشان زنده مى شد و بقول خودشان با هم گپ مى زديم، احساس نزديكى مى كرديم. براى مثال جايى داشتم از كاميون هايى كه رويشان نقاشى مى كنند و وسايل آويزان مى كنند، عكاسى مى كردم. پليس آمد و جلوگيرى كرد. راهنماى من نيم ساعت با آن ها صحبت كرد تا بگذارند من عكاسى كنم.
اين اتفاق جلوى مغازه اى افتاد. آن ها به من چاى تعارف كردند. تا مشكل حل شود، تعارفشان را قبول كردم و به درون مغازه رفتم و چاى خوردم وبا هم گپ زديم و از جاهاى مشتركى كه مى شناختيم، حرف زديم.
به نظر مى رسد، توده مردم افغانستان در حد اين كه بتوانند در اين شرايط سخت فقط زندگى كنند، راضى هستند. اما فكر كنم قشرفرهيخته آن جا از ديدن اين همه بلا و مصيبت كه بر سر كشورشان آمده و ديدن وضعيت فعلى آن، سخت در رنج و عذاب اند.
باغ هاى نارنج
بعد از يك هفته كه در كابل بوديم، به طرف مرز حركت كرديم. مسير كابل به طرف شمال، بسيار زيبا بود. رنگ مزارع گندم و برنج، چشم را نوازش مى داد. مثل شمال ايران بود. باغ هايى هم بود كه فكر كنم باغ نارنج بودند. سبزى اين درخت ها در تضاد با رنگ ديوارهاى كاهگلى، خيلى دلپذير بود. بالاتر از همه اين ها هم، كوه هاى پامير و هندوكش ديدنى بودند.
دو روز در راه بوديم. شب اول در پل خمرى بوديم كه كمى هم اذيت شديم. اسكورت هاى گروه ما مى گفتند در مسيرى كه هستيم، چند حمله انتحارى شده و از طرفى گرماى هواى تابستان، امان همه را بريده بود. هيچ وسيله خنك كننده اى هم نبود. تنها يك پنكه سقفى، كه آن هم هواى داغ را پخش مى كرد.
مجبور بوديم ملافه ها را زير آب خيس كنيم و رويمان بكشيم. اما بعد از يك ربع ساعت ملافه ها خشك مى شدند و بايد دوباره آن ها را خيس مى كرديم . فرداى آن روز، صبح زود راه افتاديم و در ميانه راه از شهر كندوز گذشتيم. به شيرخان بندر كه رسيديم، با قايق از جيحون رد شديم و به تاجيكستان رفتيم.*
*جديدآنلاين: متن بالا و گزارش مصور اين صفحه به مناسبت نمايشگاهى از عکس هاى مريم زندى با عنوان 'افغانستان و بادام تلخ چشم هايش' که از ۲۹ آذر تا ۷ دى در نگارخانه دى برپاست فراهم شده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ دسامبر ۲۰۰۸ - ۳۰ آذر ۱۳۸۷
جديدآنلاين: گزارش اين صفحه را سعيد حبيب الله، يكى از كاربران ما تهيه و ارسال كرده است. با تشكر از ايشان و كاربران ديگرى كه پيش از اين گزارش هائى براى ما ارسال كرده اند از همه علاقه مندان دعوت مى كنيم چنانچه كارهائى براى ارائه در مجله اينترنتى جديدآنلاين دارند از طريق پيوست 'تماس با ما' در ستون راست همين صفحه آثارشان را براى ما ارسال کنند.
يادگارهاى مشهورترين وكيل ايران
سعيد حبيب الله
آن هنگام كه افغانان غلجايى دولت صفوى را برانداختند و تركان عثمانى به غرب ايران يورش آوردند، ايل زنديه از طوايف لر پيرامون ملاير، گاه بر افغانان مى تاختند و گاه بر تركان.
اما بساط اين هر دو از ايران را نه زنديه كه نادر افشار برچيد. پاداش زنديه نيز چيزى نبود مگر سركوب به دست نادر و كوچ اجبارى به شمال خراسان؛ چرا كه گمان مى رفت مدعى بالقوه قدرت باشد.
نادر كه كشته شد، جانشينانش به جان هم افتادند و ايل زنديه به رهبرى "كريم توشمال" از تبعيد به درآمد. هرج و مرج روزگار پس از نادر آن چنان گسترده بود كه ايلياتى هاى گمنام را به فكر تصاحب تاج و تخت انداخت و پس از نبردهاى دامنه دار با مدعيان افغان و افشار و قاجار، سلطنت زنديه پاگرفت.
كريم اما، با همه جربزه و تهورش، آن قدر جسارت نداشت كه خويش را يكه و تنها پادشاه ايران بخواند. پس كودكى از بازماندگان صفويه به نام "اسماعيل سوم" را بر تخت نشاند و خود به وكالت از او زمام امور را به دست گرفت. از اين رو "وكيل الدولة الصفويه" خوانده شد.
هرچند اسماعيل سوم خيلى زود از گردونه خارج شد اما كريم خان تا پايان عمر به وكالت از صفويه حكم مى راند و تازه پس از مرگش بود كه به پاس سادگى و مردم دارى اش، "وكيل الرعايا" لقب گرفت.
تختگاه كريم خان زند، شهر شيراز بود. سى سال از ۱۱۶۳ تا ۱۱۹۳ هجرى قمرى در اين شهر سلطنت كرد. در اين جا نمونه عالى از بازسازى برنامه ريزى شده شهرى را ارائه كرد كه دومين نمونه پس از بازسازى اصفهان در دوره شاه عباس صفوى بود .
امروزه بيشتر يادگارهاى وكيل الرعايا در شيراز سالم اند و پذيراى گردشگران داخلى و خارجى . از ارگ كريمخانى گرفته تا عمارت كلاه فرنگى و از تكيه هفت تنان تا مسجد و بازار وكيل.
از اين ميان، سه گانه مسجد و حمام و بازار وكيل شهرت جهانى دارند. گردشگرى را نمى توان يافت كه به شيراز بيايد و اين سه را نبيند . مجموعه عكس هاى گزارش حاضر، نگاهى گذرا دارند به اين سه گانۂ وكيل ساخته.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۸ آذر ۱۳۸۷
سهراب ضیا
فرهنگ لغات، در واقع، به مثابه کلیدی است برای گشودن قفل زبان. فرهنگ نگاری در زبان مشترک ما، مردمان ایران و تاجیکستان و افغانستان، سابقه دیرینه دارد. از سده یازدهم میلادی تا آغاز سده بیست به زبان فارسی فرهنگ های بسیاری تهیه و تدوین شد.
لغت فرس اسدی طوسی، برهان قاطع محمدحسین خلف تبریزی، غیاث اللغات محمد غیاث الدین و چراغ هدایت علیخان آرزو از بهترین نمونه های فرهنگ فارسی به شمار می آیند. آن گونه که در لغتنامه دهخدا آمده، شمار فرهنگ های فارسی تا به بیش از ۲۵۰ عنوان کتاب می رسد.
در سال گذشته در ایران نیز فرهنگ هایی چاپ شد که فرهنگ نفیسی علی اکبر نفیسی، لغتنامه علی اکبر دهخدا، فرهنگ عمید حسن عمید، فرهنگ فارسی محمد معین از جمله آنهاست. طی سال های ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۳ در انتشارات سخن ایران "فرهنگ بزرگ سخن" در هشت جلد چاپ شد.
انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ میلادی و تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان در هیئت اتحاد شوروی موانعی در راه دستیابی مردم تاجیک به میراث مشترک پارسی ایجاد کرد. زیرا در سال ۱۹۲۹ میلادی در این کشور حروف لاتینی جایگزین الفبای فارسی شد و بعدها در سال ۱۹۴۰ تاجیکان وادار شدند الفبای لاتینی را به سیریلیک تبدیل کنند. این تصمیم مقامات وقت حزب کمونیست شوروی در کنار پیامدهای نامطلوب دیگر خود ضرورت تهیه فرهنگ ها و لغتنامه ها به خط سیریلیک را برجسته کرد.
از سوی دیگر، سیاست "ساده سازی زبان" که مقامات وقت حزب کمونیست در تاجیکستان راه اندازی کرده بودند و به معنای وارد کردن واژگان و ساختارهای محلی زبان به زبان رسمی بود، باعث دورافتادگی مردم تاجیک از اصالت زبانی شان شد و کاربرد واژه های ناب پارسی را در حد مراکز علمی و پژوهشی در این کشور محدود ساخت.
برای پیوند با میراث گرانبهای نوشتاری و گفتاری هزارساله خود تاجیکان به فرهنگ های لغت نیاز داشتند که درک واژه ها را برای آنها آسان می کرد، اما این فرهنگ ها در آغاز به خط سیریلیک وجود نداشت.
نخستین تلاش ها برای تهیه فرهنگ تفسیری "زبان تاجیکی" در دهه ۱۹۳۰ میلادی از سوی صدرالدین عینی، سردفتر ادبیات معاصر تاجیک آغاز شد. اما نسخه نخست این فرهنگ که سال ۱۹۳۸ به انتشارات دولتی تاجیکستان فرستاده شده بود، از بین رفت. نسخه دوم این فرهنگ را به حروف لاتینی سال ۱۹۴۴ عبدالسلام دهاتی و یوسف کلانترف، زبان شناسان تاجیک، پیدا کردند.
این کتاب با تکمیل و افزودنی های رحیم هاشم و حفیظ رئوفف، دو دانشور زبان شناس دیگر، در سال ۱۹۷۶ میلادی به چاپ رسید. این فرهنگ "لغت نیم تفصیلی تاجیکی برای زبان ادبی تاجیک" نام داشت و تعریف یازده هزار واژه را در بر می گرفت.
اما مهم ترین رویداد در زمینه فرهنگ نگاری تاجیکستان در پایان دهه ۱۹۶۰ میلادی به وقوع پیوست. سال ۱۹۶۹ "فرهنگ زبان تاجیکی" در دو جلد زیر نظر دانشورانی چون محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپرانف، رحیم هاشم و ناصرجان معصومی در مسکو چاپ شد.
این فرهنگ ۴۶ هزار واژه فارسی رایج در سده های ده تا بیستم میلادی را در بر می گیرد که محصول حدود ده سال زحمت واژه شناسان و پژوهشگران زبان و ادب در تاجیکستان بوده است.
مرتبان فرهنگ برای هر یک واژه به عنوان نمونه بیت ها و سخنان منثوری را از آثار ادبیات کلاسیک فارسی آورده اند که به گفته بسیاری از محققان، ارزش این فرهنگ را دوچندان کرده است.
"فرهنگ زبان تاجیکی" در سال ۲۰۰۶ از خط سیریلیک به خط فارسی برگردان شد و با برخی توضیحات محسن شجاعی، دانشور ایرانی، در موسسه فرهنگ معاصر ایران در دو جلد منتشر شد.
با فروپاشی اتحاد شوروی و استقلال تاجیکستان در سال ۱۹۹۱ پیوند های فرهنگی و هنری و ادبی این کشور و ایران و افغانستان رو به گسترش نهاد. واژه های نوی از فارسی ایران و افغانستان وارد واژگان زبان فارسی آسیای میانه شد. همچنین برخی واژه ها از زبان فارسی آسیای میانه به فارسی ایران و افغانستان راه یافت و نیاز به تفسیر و توضیح این واژه ها برای کاربران آن در این کشورها پدید آمد.
اخیرا پژوهشگاه زبان و ادبیات رودکی تاجیکستان فرهنگ تفسیری جدید زبان تاجیکی را در دو جلد چاپ کرد. این فرهنگ شامل بیش از هشتاد هزار واژه و اصطلاح فارسی است. این واژه ها به هر دو خط سیریلیک و فارسی نوشته شده و تعریفشان به خط سیریلیک آمده است.
در تهیه آن از "فرهنگ زبان حاضره تاجیکی" که محققان تاجیک در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ تدوین کرده بودند اما منتشر نشده بود، به عنوان ماخذ اصلی استفاده شده است. به این دلیل در میان اسامی مرتبان این فرهنگ نام رحیم هاشم و حفیظ رئوف زاده، فرهنگ نگاران فقید تاجیک را هم می بینیم.
این فرهنگ ضمیمه مفتاح واژه های عربی را هم دارد. این کتاب در پنج هزار نسخه منتشر شده، اما اکنون پیدا کردن آن در کتاب فروشی های تاجیکستان بسیار مشکل است. گفته می شود، در این کتاب غلط های املایی ای موجود است که باعث توقف بازچاپ آن در انتشارات سخن گستر شهر مشهد ایران شده است.
به نظر می رسد که چاپ نخست کتاب با شتاب انجام گرفته و غلط های املایی گواه این مطلب است. در تصحیح نامه پایان جلد نخست ۳۷ مورد نوشت نادرست واژه ها به خط سیریلیک و ۱۱۰ مورد اشتباه در نوشت فارسی واژه ها را نشان می دهد.
در مطلب شنیداری نخست این صفحه پروفسور سیف الدین نظرزاده، رئیس پژوهشگاه رودکی و یکی از گردآورندگان فرهنگ چگونگی تدوین آن را توضیح می دهد.
و در مطلب شنیداری دوم آکادمیسین محمدجان شکوری، عضو پیوسته زبان و ادب فارسی ایران و از چهره های برجسته فرهنگ تاجیک از حسن و قبح فرهنگ های زبان فارسی تاجیکی می گوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ مارس ۲۰۱۶ - ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
حمید رضا حسینى
طول قنات هاى ایران را بیش از ۳۱۰ هزار کیلومتر برآورد کرده اند؛ یعنى ۸۲ درصد فاصله ماه و زمین و ۷/۷ برابر طول خط استوا و ۴۹ برابر طول دیوار چین. بى شک اگر این تلاش نیاکان ما صرف ساخت بناهایى روى زمین شده بود، نه دیوار چین، نه اهرام مصر و نه هیچ اثر انسان-ساخت دیگرى هماورد آن نبود.
از این ۳۱۰ هزار کیلومتر قنات، ۱۵ کیلومتر سهم جزیره کیش است. شگفت که این جزیره با ۹۱ کیلومتر مربع مساحت، ۵ هزارم درصد از خاک ایران را شکل مى دهد و طول قنات هایش نیز ۵ هزارم درصد طول قنات هاى ایران است.
بنابر پاره اى گمانه ها، قنات هاى کیش حدود هزار سال قدمت دارند و آب شور دریا پیش از آن که در کالبدشان جارى شود، با عبور از لایه هاى مرجانى تصفیه مى گردد و به شیرینى مى گراید.
این قنات ها در دهه هاى اخیر بى آن که خللى در کارشان پدید آمده باشد، تنها بدین سبب که دانش بوم آورد نزد مدیران نوین سازى در ایران اعتبار چندانى ندارد، متروک ماندند تا این که حدود ده سال پیش زندگى جدیدى را آغاز کردند.
این زندگى جدید، مرهون مردى بود که ۳۵ سال از زندگى خویش را در آلمان سپرى و همسرى آلمانى اختیار کرده بود. گاه گدارى به ایران مى آمد تا اقوام و دوستان را ببیند و دلتنگى ها را بشوید و اگر فرصتى دست داد به گوشه و کنار سرزمین مادرى سرک بکشد.
در یکى از همین سرک کشیدن ها، یک شبانه روز به جزیره کیش رفت که زیبایى هایش را از شبکه هاى ماهواره اى ایران دیده بود. با خود مى اندیشید که در سفر بعدى، همسر و فرزندان را هم بیاورد و مروارید خلیج فارس را نشانشان دهد. اما سفر دیگرى در کار نبود و آن سفر ۲۴ ساعته چنان پیش رفت که "منصور حاجى حسینى" شاید براى همیشه ساکن کیش شد.
آن قدر از آن یک شبانه روز لذت برد که رفت و آمدهایش به کیش مکرر شد و حتى تصمیم گرفت که زمینى در جزیره بخرد و خانه اى بسازد. همان روزها، مدیران سازمان منطقه آزاد کیش در پى سرمایه گذارانى بودند که پروژه هاى عمرانى را به یارى شان پیش ببرند. به واسطه اى از حضور یک ایرانى خارج نشین در جزیره مطلع شدند و به او پیشنهاد سرمایه گذارى دادند.
حاجى حسینى را به محل یکى از سه رشته قنات جزیره بردند و با طنابى از چاه پایین فرستادند. وقتى بالا آمد از او پرسیدند که آیا مایل است در مسیر قنات ها چیزى در حد یک رستوران بسازد تا اسباب سرگرمى گردشگران فراهم آید؟ و جواب حاجى حسینى دور از انتظار بود: " چرا رستوران؟ بهتر نیست به یک شهر زیرزمینى فکر کنیم؟"
رییس وقت منطقه آزاد، آن چنان از این پاسخ به وجد آمد که دستور داد قرارداد مربوطه در کوتاه ترین زمان تنظیم شود. حاجى حسینى حالا که این ماجرا را مرور مى کند، مى خندد و مى گوید: " طنابى که با آن به داخل چاه رفتم، پوسیده نبود و هیچ وقت از رفتن در این چاه پشیمان نشدم! چاه که نه، دنیایى بود آن جا که باید کشف مى شد."
دنیاى جدیدى که با حفر تونل هایى به طول سه کیلومتر در مسیر قنات هاى کیش پدیدار شد، نام " مجموعه فرهنگى سیاحتى شهر زیرزمینى کیش (کاریز)" را بر تارک خویش دید و خیلى زود در شمار معدود مجموعه هاى فرهنگى جزیره قرار گرفت.
اکنون نیمى از راه پیموده شده و تونل ها و تالارهایى به وسعت ۵۸۹۴ متر مربع در عمق ۱۴ مترى زمین ایجاد شده است؛ تونل ها و تالارهایى که به سبک و سیاق معمارى سنتى ایران آراسته شده اند.
حاجى حسینى بر آن است تا در هریک از این تالارها یک محیط فرهنگى برپا کند. در یکى موزه اى براى آثار بدست آمده از کیش، کاریز و سایر آثار تاریخى ایران و در دیگرى غرفه هاى صنایع دستى که در آن ها مردم هر محل با پوشش سنتى خود، طرز آفرینش هنرهاى سنتى را نمایش دهند.
اما از همه جالب تر، نمایش هفت خوان رستم و صحنه هاى مختلف شاهنامه در پیچ و خم تونل هاست که با نورپردازى و نقالى و پخش موسیقى به اجرا درمى آید. در این طرح، گردشگران در اعماق زمین و سوار بر قایق هاى کوچک، روى آب قنات به حرکت درمى آیند و روى دیواره ها و طاق هاى مرجانى با فردوسى و حماسه ملى ایران آشنا مى شوند.
این منتهاى آرزوى مردى است که مى گوید بزرگ ترین انگیزه اش عشق به ایران است و سرمایه اش همراهى همسرى که گرچه آلمانى است اما همچون خود او به فرهنگ ایران عشق مى ورزد؛ و اگر این دو نبودند، شهر زیرزمینى کیش هم نبود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۷ آذر ۱۳۸۷
گرزم تاجیک فر
آغاز فصل سرما روزهای تلخ زمستان گذشته در تاجیکستان را در ذهن ها تداعی کرده است: سرمای سوزناک، اجاق های خاموش و خانه های سرد و تاریک.
برای بسیاری از مردم در این کشور فقرزده، زمستان یعنی بی برقی و افزایش قیمت مواد مورد نیاز اولیه. حتا کودکان اکنون به فرا رسیدن زمستان و از راه رسیدن بابای برفی (پاپا نوئل) و سال نو رسمی کمتر اشتیاق نشان می دهند.
بنا به پیشگویی ها، امسال هم تاجیکستان سه ماه سرد و سختی را پیش رو دارد که از ماه دسامبر آغاز می شود و تا ماه مارس به درازا می کشد. ولی به گفته سازمان هواشناسی تاجیکستان، سرمای کم سابقه سال گذشته تکرار نخواهد شد. با وجود این، طی سه ماه زمستان نیروی برق جیره بندی می شود، قیمت انگِشت (زغال) بالا می رود و میزان انتقال گاز طبیعی به خانه های مردم افت می کند.
مشکل اخیر، یعنی کاهش حجم گاز انتقالی را جامعه شناسان معمولا مربوط به "نامهربانی های ازبکستان" می دانند. ازبکستان منبع اصلی گاز و برق تاجیکستان در فصل سرماست. این کشور در فصل تابستان از تاجیکستان آب و نیروی برق دریافت می کند.
اکنون ازبکستانِ غنی و سرشار از ذخایر طبیعی مایل است گازش را به نرخ جهانی یا دستکم نزدیک تر به آن بفروشد و چون تاجیکستان قادر به پرداخت آن قیمت گزاف نیست، معمولا زمستان ها جریان گاز ازبکی به تاجیکستان کم می شود.
اما شرکت "برق تاجیک" که فراهم ساز اصلی برق در کشور است، اطمینان می دهد که بحران پارساله با همان شدت و حدت امسال تکرار نخواهد شد، چون تاجیکستان قصد دارد از ترکمنستان و ازبکستان برق بیشتری خریداری کند.
خبر خوش این است که اخیرا دستگاه سوم نیروگاه آبی "سنگتوده یک" راه افتاد. در نتیجه، حجم انتقال برق به خانه های مردم به مقدار یک ساعت افزایش یافته است. با وجود این، رئیس جمهوری تاجیکستان از آغاز زمستانی سخت و سنگین هشدار داد و از مردم خواست که برای این دوره خوراک و مواد گرمایشی کافی ذخیره کنند.
گویا در تایید سخنان رهبر برف نخست امسال اندکی زودتر، در اواسط ماه نوامبر بارید و سرمای شدید زودرس مردم را نگران کرد و به یاد زمستان گذشته انداخت.
زمستان پارسال تاجیکستان که گفته می شود در ظرف پنجاه سال اخیر همتا نداشت، باعث مرگ شماری از نوزادان و سالمندان شد. دمای هوا به ۲۵ درجه زیر صفر افت کرده بود و مردم با کمبود شدید برق و گاز دست و پنجه نرم می کردند.
اکنون هم برق بیشتر کارخانه های صنعتی جیره بندی شده است. کارشناسان می گویند که تنها پس از بنیاد نیروگاه راغون که قرار است بزرگ ترین نیروگاه منطقه باشد، نیاز تاجیکستان به برق کاملا برآورده خواهد شد.
هنوز روشن نیست که این نیروگاه کی احداث خواهد شد و بن بست انرژی تاجیکستان چه زمانی گشوده خواهد شد. تا آن زمان مردم چه شهر و چه روستا در آستانه فصل سرما بیشتر پس انداز خود را برای هیزم و زغال و ژنراتور و آرد و برنج و روغن هزینه می کنند و با اضطراب و تشویش به پیشواز زمستان می روند و روزشماری می کنند، تا به بهاری دیگر برسند و می گویند: "صد بارِ بهار و یک بارِ زمستان".
در گزارش تصویری این صفحه شماری از مردم دوشنبه انتظارت خود از زمستان آینده را بیان کرده اند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۵ آذر ۱۳۸۷
هاله حیدرى
"به کاری که ما می کنیم میگن شغل کاذب ولی همین شغل کاذب شیکم زن و بچه ما رو که سیر می کنه ". این جمله را از دهان کوپن فروش کنار فروشگاه تعاونی می شنوم .
توی خیابان های تهران کلی آدم بدون سرمایه درست و حسابی و داشتن مکانی ثابت برای کسب، مشغول به کار هستند. از فروختن عروسک و ترشی های خانگی در صندوق عقب اتومبیل تا فالگیری و رمالی.
قدیم تر که زندگی ها این چنین مدرن نشده بود چینی بند زن های دوره گرد، لحاف دوزهای دوره گرد و حتی عکاس های دوره گرد روزگار بدی نداشتند. همیشه کم یا زیاد برایشان کار بود. ولی با آمدن ظروف ملامین و آرکوپال، تشک های خوشخواب و دوربین های دیجیتال کار آنها هم کساد شد و رفته رفته برای پیدا کردن یکی از آنها بايد روزها در شهر بگردی.
داستان ما در مورد یکی از این آدم هاست. مردی که من از وقتی دست در دست مادر برای رفتن به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به پارک ملت می رفتم، او را به یاد دارم.
با یک دوربین عکاسی اطراف دریاچه مصنوعی پارک می پلکید تا کسی از سر دل خوشی درخواست گرفتن عکسی را بکند. دلدادگان جوان یا خانواده های خوشبخت برای یاد آوری خوشی ها از مشتری هایش بودند.هرگز با او هم کلام نشده بودم. ولی آلبوم عکس دوران کودکی گواهی می دهد که خانواده من هم زمانی مشتری او و یا کسی شبیه به او بودند.
از آن سال ها دیگر به پارک نرفتم تا آبنمای موزیکال بهانه ای شد برای قدم زدن دوباره در پارک ملت. جالب تر از فواره های موزیکال دیدن عکاس دوره گرد بود. چند نفر عکاس با دوربین های حرفه ای و لنزهای بزرگ مشغول به عکاسی بودند و در کنارشان آقا مهدی با دوربین کوچکش مثل سابق قدم می زد. تعجب کردم. مگر هنوز هم کسی پیدا می شود که در پارک عکس بگیرد؟
کنجکاوی باعث شد صبح روز بعد به سراغش بروم این بار با هم هم کلام شدیم. دیگر از مشتری های سابق خبری نبود ولی خدا را شکر می کرد که آب باریکه ای دارد. صبح ساعت ۸ از کرج راه می افتد و ساعت ۱۰ به پارک می رسد.
بیشتر مشتری هایش افغان ها هستند. آنها برای این که به خانواده هایشان در افغانستان بگویند که در ایران اوضاع و احوالشان مرتب است عکس می گیرند و به افغانستان می فرستند.
دیگر از دوربین قدیمی خبری نيست. با دوربین کوچک دیجیتالی اش عکاسی می کند و همانجا هم پرینت عکس ها را می گیرد و فوری به دست مشتری می دهد. آنها با علاقه به صفحه دوربین او نگاه می کنند تا عکس مورد علاقه شان را پیدا کنند و او آن را چاپ کند.
دیگر با خیال راحت هر تعداد که عکس بخواهند می گیرد و آنهایی را که نپسندند بدون هزینه پاک می کند. آمدن تکنولوژی دیجیتال برایش زیاد هم بد نشده ، کاری شسته-رفته تر به دست مشتری می دهد.
مرد مهربانی است و راز دار افغان ها شده. آلبوم عکس را می آورد. پسر افغانی را نشانم می دهد که هر ماه می آید و عکس می گیرد. مشتری پر و پا قرص آقا مهدی است. نامزدی دارد در مزار شریف که ۳ سال است او را ندیده ولی وفادارانه هر ماه عکسی از خودش برای نامزدش می فرستد.
می گوید چون خودش غم عشق و دوری را چشیده می فهمد که آنها چه می کشند. نزدیک به دو سال در انگلستان زندگی کرده ولی در اینجا به دختری قول داده بوده و به ایران برگشته تا با او ازدواج کند. الان صاحب ۵ فرزند است که فقط دو تایشان با او زندگی می کنند و بقیه به خانه بخت رفته اند.
در بهار وتابستان درآمد خوبی دارد ولی پاییز و زمستان مشتری زیاد نیست خودش هم کمتر سر کار می آید. به عقیده او "وقتی گل در پارک نباشد افغانی ها نمی آیند . آنها دوست دارند که عکسشان با گل باشد. مثلاً وسط گل ها بنشینند و عکس بگیرند."
نزدیک ظهر سرش کمی شلوغ می شود و برای این که مزاحم کسب و کارش نشوم با او خداحافظی می کنم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۲ آذر ۱۳۸۷
عبدالحی سحر
شهر پیشاور واقع در بیست و پنج کیلومتری شرق گردنه خیبر، نزدیک به مرز افغانستان، از شهرهای چند فرهنگی پاکستان است، با تاریخی دیرینه، چون نامش در آثار سانسکریت هم یاد شده است.
اما چند فرهنگی ترین محل این شهر خیابان درازی است با نام فارسی "بازار قصه خوانی" که زمانی محل تجمع بازرگانان و سربازان و پیشه وران مشتاق شنیدن قصه های رزمی و حماسی و عاشقانه ها بوده است. همان منطقه ای که اخیرا محل انفجاری مرگبار بود و در کانون توجه رسانه ها قرار گرفت.
در گذشته قصه خوان های حرفه ای در کاروان سراها و قهوه خانه های این جا از شاهنامه و حماسه هندی ماهابهاراتا داستان های شورانگیزی را روایت می کردند. در همین جا اخبار و شایعات شهر و کشور رد و بدل می شد. این بازار بزرگ از کانون های بازرگانی مهم در جاده ابریشم و همچنین از تقاطع های اصلی فرهنگ شبه قاره هند و آسیای میانه بود.
اکنون در بازار قصه خوانی از قصه خوان ها و قصه خوانی تنها نامی باقی مانده است و بس. باشندگان این بازار عمدتا بازرگانان و مشتریان پاکستانی و هندی و پشتون و مهاجران از افغانستان هستند که قهوه خانه ها، تیکه کبابی ها و چاپلی کبابی ها و دکه های قدیمی خشکبار و غرفه های مدرن پوشاک و لوازم روزگار را پر کرده اند.
اکنون بازار قصه خوانی جای مناسبی برای داد و ستد زیورآلات زرین و سیمین، برنجی و مسی، صنایع دستی و سنگ های قیمتی و نیمه قیمتی است.
ساختمان سه طبقه نمایندگی وزارت تجارت افغانستان که دستور احداثش را نادرشاه، پادشاه پیشین افغانستان در سال ۱۳۱۲ هجری خورشیدی داده بود، از جمله یادگارهای تاریخی بازار قصه خوانی پیشاور است.
دانندگان تاریخ امپراتوری بریتانیا هم با نام بازار قصه خوانی به خوبی آشنا هستند، چون کشتار روز ۲۳ آوریل سال ۱۹۳۰ توسط ارتش بریتانیا در همین بازار اتفاق افتاد.
در آن حادثه حدود چهارصد تن از هواداران پشتون، پنجابی و هندی جنبش ضد استعماری و مسالمت آمیز موسوم به "خدایی خدمتگار" به رهبری غفار خان پشتون، کشته شدند. تقبیح این حادثه توسط دیوان عالی هند باعث شد که جرج ششم، پادشاه بریتانیا سیاست هایش در برابر هندوستان را بازنگری کند. جرج ششم واپسین امپراتور هند بود.
اکنون از این پیشینه خونین بازار قصه خوانی شواهد اندکی به چشم می خورد. کتیبه ای به زبان های فارسی، اردو و انگلیسی در کنار دو منار یادگار از معدود نشانه های آن دوران خونین است که از آزادی خواهان زمان سلطنت انگلیس به نیکی یاد می کند.
جای جوی های خون را دکه های گل فروشی فراوانی گرفته اند که با دسته گل ها و گل چنبرهای هندی آراسته اند. برخی از این گل چنبرها از اسکناس های پنج روپیه، ده روپیه تا هزار روپیه تهیه شده اند و مردم در مراسم عروسی و جشن ها آنها را برای دوستانشان به ارمغان می برند.
مردم از جایهای دور دست برای خرید داروهای یونانی با نام های قدیمی ومختلف آن به بازار قصه خوانی می آیند.
این سخن که حتا شیر مرغ و جان آدمیزاد را هم می توان در بازار قصه خوانی پیدا کرد، در میان مردم پیشاور عام است.
رهگذران بازار قصه خوانی در هر ساعت روز که میل به خوردن غذا داشته باشند، می توانند روی یکی از صندلی های کنار راه بازار بنشینند و غذای مورد پسندشان را صرف کنند. البته، بیشتر این غذا ها تند و پر از ادویه است که خوردنش برای هر کسی آسان نیست. در کنار غذا های بسیار تند، شیربرنج و قلفه بسیار شیرین هم هست که انسان را از تمایل آشپزها به افراط در تندی و شیرینی غذا ها شگفت زده می کند.
اما بازار قصه خوانی تنها محل خرید و فروش پوشاک و خوراک نیست. این بازار از دیرباز به عنوان یکی از مراکز طبع و نشر کتاب و روزنامه ها هم معروف بوده است.
در دوره ای که افغانستان به کمبود شدید کتاب و نشریات دچار بود و تنها چاپخانه فعال مطبعه دولتی افغانستان بود، کتاب هایی چون قرآن، الفبای عربی (قاعده بغدادی)، مجموعه وظایف، گلستان و بوستان سعدی، دیوان حافظ و صدها عنوان کتاب دیگر به زبان های پشتو و فارسی و اردو از همین بازار به افغانستان صادر می شدند.
اکنون هم هنرمندان محلی نوار های شنیداری و دیداری شان را از طریق بازار قصه خوانی به سایر نقاط وشهرها می فرستند.
در پشت بازار قصه خوانی چند سینمای کوچک وبزرگ وجود دارد که غالبا فیلم هایی را به زبان پشتو نمایش می دهند. مردم محل با افتخار یادآوری می کنند که دیلیپ کومار، ستاره مشهور بالیوود زاده و بزرگ شده یکی از محلات بازار قصه خوانی است و پدر شاهرخ خان، ستاره درخشان دیگر سینمای هند هم از بچه های همین محله بوده است.
بازار قصه خوانی که از شلوغ ترین مناطق پیشاور است، محله های زیادی دارد و یکی از این محلات، شیعه نشین است. در مراسم عاشورا این منطقه میزبان عزاداران حسینی است، زیرا یکی از زیارتگاه های اهل تشیع منطقه موسوم به "امام بارگاه" در پشت بازار قصه خوانی واقع است. در روزهای سوگ مذهبی هزاران مسلمان شیعه در مسجد و امام بارگاه تجمع می کنند.
این آمیختگی فرهنگی و مذهبی که بر غنای ترکیب بازار قصه خوانی افزوده است، گاه باعث رویدادهای خونینی می شود که تازه ترین آن انفجار یک بمب در برابر مسجد شیعه بازار قصه خوانی بود که چندین کشته و زخمی به جا گذاشت. اما این حادثه ها هرگز از تنوع فرهنگی و مذهبی و جوش و خروش بازار قصه خوانی پیشاور نکاسته است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب