۲۱ فوریه ۲۰۰۹ - ۳ اسفند ۱۳۸۷
جدیدآنلاین: سرپرسی سایکس (۱۸۶۷-۱۹۴۵) سپاهی و مستشرق انگلیسی در هندوستان فارسی آموخت و در ولایات شرقی و نیز جنوب ایران نماینده بریتانیا بود و نیروی موسوم به پلیس جنوب را در ایران بنیاد گذاشت.
از او به عنوان یکی از خاورشناسان برجسته نام برده شده که کتاب های بسیاری در باره ایران و افغانستان نوشته است. در گزارش مصور این صفحه عکس هایی را می بینید که او در سال ۱۹۱۶ میلادی از پامیر و ترکستان چین گرفته است. انتونی وین، خاورشناس انگلیسی که خود کتابی به نام "ایران در بازی بزرگ" تالیف کرده، در این جا گزارشی نوشته از چگونگی سفر سرپرسی سایکس به همراه خواهرش به کاشغر و پامیر.
انتونی وین
در اواخر سده نوزدهم میلادی، زمانی که "بازی بزرگ" میان ابرقدرت های وقت (روسیه و انگلیس) به اوج خود رسیده بود، شهر کاشغر در ترکستان شرقی، در بخش چینی کوهستان پامیر، در مرکز مثلثی واقع بود که روسیه را در غرب، چین را در شرق و هندوستان را در جنوب خود داشت.
این شهر که ساکنانش عمدتا اویغورهای مسلمان ترک زبان بودند، در غربی ترین نقطه امپراتوری چین واقع بود. اما روابط آن با پکن به اندازه ای بد بود که پایتخت چین بر این ولایت سیطره کامل نداشت.
اجناس چینی برای رسیدن به کاشغر باید مسیر درازی را طی می کرد. با کشتی به شهر باتومی (در گرجستان کنونی) در کرانه دریای سیاه منتقل می شد، از راه زمینی به باکو می رفت و از آن جا دوباره با کشتی از طریق دریای خزر به شهر کراسنوودسک انتقال می یافت تا از آن جا با قطار به سمرقند و سپس به اندیجان می رسيد. از شهر اندیجان کالا را با ارابه و اسب و گاومیش و شتر به کاشغر می بردند. از این رو برای بازرگانان کاشغری تجارت با روسیه آسان تر بود.
در دهه ۱۸۹۰ حکومت بریتانیایی هندوستان نگران نفوذ روسیه در منطقه شد و جورج مک کارتنی را به کاشغر فرستاد، تا در آن جا یک کنسولگری تاسیس کند و مواظب فعالیت های روسیه در منطقه باشد.
درسال ۱۹۱۵ از آغاز ماموریت مک کارتنی بیست و چهار سال می گذشت، اما در این مدت او تنها دو بار از خانه اش در بریتانیا دیدن کرده بود. از این رو مقامات تصمیم گرفتند که به او یک مرخصی دیگر هم بدهند.
کسی که در دوره مرخصی مک کارتنی جایگزین او شد، سر پرسی سایکس بود. سایکس از سال ۱۸۹۴ به بعد کنسول بریتانیا در شرق ایران بود و به عنوان سیاح و یک سیاستمدار موشکاف برای خود نامی دست و پا کرده بود.
همسر او و شش فرزندش نخواستند که او را در این سفر طولانی به دور افتاده ترین پایگاه نفوذ بریتانیا همراهی کنند. در نتیجه، سایکس از خواهر مجردش الا (Ella) خواست که به او بپیوندد و در کاشغر برای او خانه داری کند. الا گردشگر نترس و سرسختی بود که پانزده سال پیش از آن با برادرش سرتاسر ایران را پیموده بود.
در آن دوره کنسولگری بریتانیا در کاشغر از منزوی ترین نمایندگی های دیپلماتیک بریتانیا بود. بسته های کنسولگری در عرض سه هفته توسط چاپارها به هند می رسید.
زندگی اجتماعی کمرنگ و محدود بود. افزون بر چندین کارمند زبر و خشن کنسولگری روسیه، چند تن سوئدی لجوج و شراب ستیز هم بودند که در بنیادهای خیریه مذهبی پزشکی کار می کردند و با روس ها میانه خوبی نداشتند و اصلا مایل به همکاری با آنها نبودند. روس ها خوش مشرب بودند، اما یک ضیافت شام آنها که قرار بود ساده و رسمی باشد، تا بامداد به درازا کشید که تحملش برای الا سخت بود.
سال ۱۸۷۷ دولت چین کنترل ترکستان شرقی را از بیگ های اویغور پس گرفت. در پایان سال ۱۹۱۱ "سون یات سن"، رهبر جمهوری خواهان چین علیه امپراتورهای فاسد مانچو قیام کرد که در پی آن کشور درگیر آشوب شد. ترکستان چین میان جمهوری خواهان و هواداران مانچوها بخش شده بود.
روسیه با استفاده از بهانه معمولی اش مبنی بر ضرورت حمایت از اتباع خارجی در معرض خطر، یک هزار قزاق و چهارصد تن تفنگدار خود را وارد منطقه کرد. چینی ها قادر به مقاومت نبودند. متعاقبا روس ها به هندوستان یک گام نزدیک تر شدند.
تا جنگ اول جهانی اوج گرفت، مردم ترک زبان ترکستان شرقی مورد علاقه آلمانی ها و متحدان ترک آنها واقع شدند. آلمان و ترکیه رویای برانگیختن آشوب سراسری در شرق را در سر می پروراندند. آشوبی خزنده که به هند راه یابد و امپراتوری بریتانیا را نابود کند.
ماموران ترک، ترکستان شرقی را پایگاه خود برای برانگیختن قبیله ها در مناطق مرزی هندوستان و ترکستان روسیه قرار دادند. ماه فوریه سال ۱۹۱۵ یک گروه پنج نفره ترک ها در کاشغر ظاهر شدند.
مک کارتنی دریافت که آنها قصد دارند در فصل بهار به افغانستان بروند و مردم آن جا را به مبارزه علیه بریتانیایی ها تشویق کنند. وقتی که او از چینی ها خواست که ماموران ترک را اخراج کنند، پاسخ این بود که چین کشوری بی طرف است و دلیلی به اخراج ترک ها ندارد.
سر پرسی سایکس مدتی پس از ورودش به کاشغر شاهد عزیمت گروهی دیگر از ترک ها به افغانستان بود. سایکس و کنسول روس با تشریک مساعی از "تائوین"، والی محلی، خواستند که ترک ها را دستگیر کند. در ماه مه همان سال گروه سوم ترک ها قصد ورود به منطقه را داشتند، اما در مرز توسط قزاق های روس بازداشت شدند.
دو ماه پس از آن باز یک گروه ترک ها به کاشغر آمدند، این بار گویا برای گشودن چند مدرسه. بازرگانان کاشغر با ورود هر نوع فکر نوی که از کنترلش عاجز بودند، سرسختانه مخالفت می کردند. آنها تحت حمایت روس ها (آن گونه که منابع ترکی ادعا می کنند) به ملاها پول دادند، تا از منبر مسجدها ترک ها را تقبیح کنند. نکات مورد اصرار ملاها به شرح زیر بود:
زبان ترکی عثمانی نباید در مدرسه ها تدریس شود.
تنها واحدهای مدارس باید زبان عربی و مذهب باشد.
شعر و سرودهای ملی گرایانه باید از برنامه آموزشی حذف شود.
عربی باید نه به شیوه عثمانی، بلکه به شیوه کاشغری تدریس شود.
دانش آموزان باید عبا و دستار به سر و تن داشته باشند، نه پوشش فرنگی.
نحوه درودگویی باید "السلام علیکم" با صدای بلند باشد.
تاریخ و جغرافیا نباید تدریس شود و کتاب های درسی نباید تصویر داشته باشد.
زندگی در واحه کاشغر با بهره برداری از تاکستان های انگور و کشت هندوانه با آرامش می گذشت. برای رهایی از یک نواختی زندگی در این منطقه حاصلخیز سایکس و الا (Ella) از گرمای آزاردهنده ماه ژوئن فرار کردند و از کوه های پامیر بالا رفتند و از گردنه هایی در خاک روسیه سر در آوردند که هنوز علامت گذاری مرزی نشده بود.
روسیه در آن زمان متحد بریتانیا بود، اما این اتحاد، شکننده به نظر می رسید. سایکس در دوره کنسولگری اش در ایران شاهد پیمان شکنی روس ها شده بود. اما اکنون روسیه دوباره با بریتانیا عهد دوستی بسته بود، چون هر دو علیه آلمان می جنگیدند، ولی سایکس مطمئن نبود که روسیه خیال ضمیمه کردن هندوستان به خاک امپراتوری اش را که رو به شرق گسترش می یافت، از سر دورکرده باشد.
سر پرسی و خواهرش با هجده اسبی که بارشان را حمل می کردند، از امتداد رود گِز به سوی دریاچه "بلند گول" و سرزمین قرقیزهای کوچگر راه افتادند.
قرقیزهای کوچی در چادرهای معروف به "آق اوی" یا "سپید خانه" از آنها پذیرایی کردند. آق اوی ها از چادرهای معمولی گرمتر و راحت تر بود.
آنها گاومیش ها را جایگزین اسب هایشان کردند، تا حدود پنج هزار کیلومتر ارتفاع گردنه "کته داوان" را درنوردند. از فراز این گردنه نمای دیدنی دریاچه "قراکول بزرگ" در خاک روسیه به چشم می خورد. آنها از پاسگاه "پامیرسکی" هم بازدید کردند که پایگاه مرزی نظامی روسیه در دره مرغاب بود (و اکنون در تاجیکستان واقع است.)
سایکس و الا در منطقه "تغرمه" دوباره به خاک چین وارد شدند که با نمای فریبنده کوه "موزتاغ آتا" (پدر کوه یخ) آراسته بود. در آن جا سایکس ها شاهد بازی "الاک تارتوش" شدند که معادل قرقیزی "بزکشی" افغانی است. بزکشی شبیه راگبی اسب سواران است که در آن لاشه بز جای توپ را گرفته است.
با انحرافی اندک در خط سیر، سایکس ها وارد دره سریکول در خاک امپراتوری روسیه شدند که سرزمین مسلمانان اسماعیلی بود. مردم سریکول به زبان سغدی حرف می زدند که شکل بسیار قدیمی زبان پارسی است.* آنها پیرو آقاخان بودند. آقاخان که در هند زندگی می کرد، تبعه بریتانیا محسوب می شد. از این رو اسماعیلی های سریکول خود را اتباع بریتانیا و مستحق برخورداری از حمایت بریتانیا می دانستند.
سر پرسی و الا سایکس در ماه سپتامبر بار دیگر عازم سفر شدند و این بار از طریق حاشیه جنوبی صحرای "تکله مکان" به آبادی های یارکند (شاچه کنونی) و ختن راه افتادند. از دید آنها، یارکند بارورترین و شکوفا ترین آبادی در جنوب چین بود.
یارکندی ها که آب را نجوشیده می نوشیدند، غالبا از غمباد رنج می بردند. سایکس ها در هر شهرکی مورد ارج و احترام آقسقال ها (ریش سفیدان) یا در واقع، ماموران بریتانیا واقع می شدند که عمدتا از جمله بازرگانان هندی بودند.
در سراسر ترکستان شرقی شبکه گسترده این نوع "آقسقال ها" فعال بود. آنها در عین این که از جماعت خرد خود نمایندگی می کردند، اخبار اتفاقات محلی را نيز به کنسولگری بریتانیا در کاشغر می رساندند. این معامله پنهانی نبود و چینی ها به خوبی از آن آگاه بودند. بنا به شرایط کاپیتولاسیون چین، هندی های مقیم این کشور تابع قوانین بریتانیا بودند و وظیفه حل و فصل مناقشات هندی ها با مقامات چینی به دوش کنسول بریتانیا بود.
سایکس ها برای رسیدن به ختن اسب ها را از پهنه رود یارکند عبور دادند. ختن با سنگ یشم سبز و ابریشم اش معروف بود. از همین شهر بود که در سال ۵۵۰ میلادی تخم های کرم ابریشم را دزدیدند و به بیزانس بردند، تا انحصار چین بر تجارت ابریشم را بشکنند.
در همه این شهرها سایکس مجبور بود همراه با "آق سقال" با والی محلی دیدار کند و مناقشات هندی ها را که برخی طی چندین سال لاینحل مانده بودند، حل کند. سپس او با الا به کاشغر مراجعه کرد.
در ماه نوامبر سال ۱۹۱۵ مک کارتنی و خانواده اش از انگلیس باز آمدند و الا و برادرش از راه روسیه به انگلستان و بازپس به "جنگ جهانی اول" برگشتند.
چهار ماه پس از آن سایکس در راس گروهی از افسران ارتش بریتانیا و هندوستان به بندر عباس رفت، تا تفنگداران جنوب را در ایران سازمان دهد و با نفوذ آلمان در آن جا مقابله کند.
*در این جا به احتمال زیاد منظور یکی از زبان های بدخشی بوده است که به مانند زبان سغدی از زبان های ایرانی شرقی به شمار می آید. زبان پارسی متعلق به شاخه غربی زبان های ایرانی است – جدیدآنلاین.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ فوریه ۲۰۰۹ - ۲ اسفند ۱۳۸۷
علی فاضلی
سال ها قبل يادم مى آيد که من و دایی ام صبح زود براى رفتن سر کار از خواب بیدار می شدیم. هر روز صبح دو تا نان داغ بربری، کره و مربا صبحانه ما بود. پاییز بود و هوا سرد، و صدای کلاغ ها را خوب به یاد دارم.
از شاه عبدالعظیم به سوی مرکز شهر راهی طولانی بود ، مسافرکش های تهرانی چراغ قرمز ها را رد می کردند، نوای ترانه های داریوش بود و دود سیگار راننده: یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت/غم من نخور که دوری برای من شده عادت.
گاهی راننده ها می زدند توی پیاده رو تا بتوانند ما مسافرهای خواب آلود را هر چه زودتر سر کارهایمان برسانند. محل کار، ساختمانی نیمه کاره بود. من، دایی و شریکش گروه گچ کارهای آن ساختمان بودیم.
چند ماهی بود که از مشهد آمده بودم تهران تا شاگردی دایی ام را بکنم. می دانستم که پدرم برای چشیدن سرد و گرم روزگار مرا به آن اردوگاه کار فرستاده است. حقوق من روزی هزار تومان بود و پدرم دوست داشت من بدانم که برای بدست آوردن یک قران باید سختی کشید.
وظیفه ام این بود که استنبولی (ظرفی که در آن گچ را خیس می کنند) را پر آب کنم. با دو دست درست پنج و نیم مشت گچ داخل آب بریزم بعد با پنجه گچ را درون آب مخلوط کنم. ملاط که حاضر می شد آن را جلوی استادها می گذاشتم و بعد دوباره همان کار را تکرار می کردم. دست هایم به گچ حساس بود و خشک می شد اما وقتی تن پر از عرق دایی ام را می دیدم فراموششان می کردم.
اين خاطرات وقتی برایم زنده شد که برای تهیه عکس و صدای "خانه هنر" نزد محمد جعفری رفته بودم. نقاش ها و مجسمه سازها مشغول کار بودند و دست های گچی حجم کارها مرا به یاد دست های آن روزگارم انداخت.
چه آن زمان در تهران و چه تا حالا در مشهد نمی دانستم که گچ، این ماده سفید حالت پذیر، در طول قرن ها چه کاربری هایی داشته. بشر گچ را پیش از خشت و آجر می شناخته و از کارایی های آن آگاه بوده است.
آدمیان پیشین از ساقه گیاهان دیوار و سرپناه می ساختند و برای پوشاندن منافذ از گل رس استفاده می کردند. سپس این کار را با ملاط آهک انجام دادند و بعدها بناها دریافتند که با ملاط گچ می توانند دیوارهای سفید و محکم و بدون ترک ایجاد کنند.
گچ در تمدن های بزرگی چون مصر، یونان و روم اسامی و کاربردهای مختلفی داشته. مصری ها در ساخت اهرام ثلاثه شان از گچ کار می گرفتند. گچ ماده چسبنده ای است که می تواند لابه لای سنگ ها قرار بگیرد و آنها را با هم کلاف کند.
هنوز هم نقش های باشکوه سربازان مصری سوار بر ارابه های جنگی، خدایان، حیوانات و پرندگان بر روی دیوارهای گچی داخل آن بناها وجود دارد. یونانی ها با ساختن ظروف کوچک و قوری، کاربرد دیگری برای گچ یافتند.
مجسمه های بزرگ گاوهای بال دار متعلق به تمدن آشور را در موزه بریتانیا می توان یافت که از نوعی گچ به نام الاباستر درست شده اند. گفته می شود که یونانیان نام سلنیت (selenite) یا سنگ ماه را برای گچ به کار می بردند و آن نوع خاصی از سنگ گچ بود که حالت شیشه ای داشت و برای پنجره ها از آن استفاده می شد و اغلب آنها را وقف معابد الهه ماه می نمودند.
رومی ها اما از سنگ گچ برای ساختن تندیس های مختلف بدن انسان استفاده کردند. امروزه می توان آثار گچی زیادی را در کلیساها، آرامگاه ها و ساختمان های تاریخی یافت.
به نظر میرسد که استفاده از گچ در ایران مقارن بوده است با عصر حکمرانی هخامنشیان. حاکمان این دوره برای شکوه و جلال کاخ ها و قصرهایشان به دنبال هر هنر و هنرمندی بوده اند. استاد کارهای ماهر دیوارهای داخلی بناها را با گچ اندود مى کردند.
در زمان اشکانیان برای پوشاندن زشتی های دیوارهای خشتی سفیدکاری با گچ معمول تر شد. ساسانیان و سپس اعراب بعد از فتوحاتشان از هنر گچبری نهایت استفاده را کردند.
با آمدن اسلام و حرمت برخی نقش ها چون حیوانات و انسان کم کم در تزیین و آراستگی داخل بناهای حکام و ثروتمندان استفاد از گل و گلبرگ و کتیبه متداول شد.
از استاد محمد جعفری، استاد خانه هنر، سراغ بهترين شاگردان گچکارش را گرفتم و او چند نفر از شاگردان برگزیده اش را به من معرفی کرد که "طاهر رحیمی" هم در میان آنها بود.
طاهر رحیمی هنرمند افغان، طراح و مجسمه ساز، نقاش، و یک استاد کار حرفه ای گچبری است. او شخصیتی آرام دارد و ترجیح می دهد دور از هیاهو در خلوتش طرح ها و کارهایش را بررسی کند.
رحیمی مجسمه سازی با گچ را بسیار زود آغاز کرد و چیزی نگذشت که جادوی گچ او را مسحور خود کرد. براستی او قادر است طرح گچی هر چیزی را خلق کند.
در گزارش تصویری اين صفحه طاهر رحیمی از گچ و گچبری و از کارهاى خودش مى گويد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ فوریه ۲۰۰۹ - ۳۰ بهمن ۱۳۸۷
حسن فکرت
گلشهر که با نام های "کابل کوچک" و "کابل شهر" هم در میان مردم محلی و مهاجران معروف است، شهرکی است در شمال شرق مشهد و از میزبانان اصلی پناهندگان افغان.
در واقع، می توان ادعا کرد که بخش اعظم این شهرک را مهاجران افغان ساخته اند، چون بنا به داده های غیررسمی، ۵۰ تا ۶۵ درصد جمعیت این شهرک را همین مهاجران تشکیل می دهند که غالبا از جمله هزاره های شیعه هستند.
گلشهر در پی سه موج مهاجرت ناشی از اشغال افغانستان توسط شوروی، جنگ داخلی و سلطه طالبان، به "کابل شهر" تبدیل شده است.
بسیاری از پناهندگان در این شهرک برای خود خانه ساخته اند یا خانه های موجود را خریده اند. شغل بیشتر مردان مهاجر گلشهر ساختمان سازی است. در کنار آن افغان های گلشهر فروشندگی، جوشکاری و کشاورزی هم می کنند.
در کارگاه های کوچک گلشهر مردان و زنان مهاجر تسبیح و مهر می سازند و جانماز می بافند. قالی بافی هم در گلشهر رونق دارد و دست اندرکاران آن بیشتر کودکان و جوانان خانواده های مهاجر اند.
امکانات شهری گلشهر نسبت به دیگر مناطق مشهد محدود است. در این شهرک یک بیمارستان با ۲۰۰ تخت خواب، چند مدرسه دولتی و خودگردان وجود دارد، اما مردم محلی تعداد مدارس را بسنده نمی دانند.
دوازده کتابخانه و هشت مسجد و حسینیه از جمله دیگر اماکن همگانی گلشهر است. در این شهرک یک زمین ورزشی خاکی هم برای جوانان مهاجر ساخته شده که روزهاى جمعه در آن فوتبال و در بخش دیگری از آن والیبال بازی می کنند.
شهروندان مشهدی ساکن گلشهر سال هاست صبورانه در کنار مهاجرین افغان زندگی می کنند. ساکنان گلشهر می گویند، نهادهای دولتی نظیر شهرداری در ارائه خدمات رفاهی هیچ تبعیضی میان شهروند ایرانی و افغان قائل نشده اند.
با وجود آن که مدتی است بحث بازگشت مهاجران به کشورشان مطرح می شود، اما بسیاری از این مهاجران تمایل چندانی برای بازگشت به افغانستان ندارند.
محمد که ۲۰ سال پیش مهاجر شده است، می گوید: "من افغانستان را دوست دارم. هموطنانم را هم دوست دارم اما ترجیح می دهم در ایران زندگی کنم. چون در اینجا امکانات زندگی وجود دارد و فرزندانم در اینجا به دنیا آمده اند و نمی خواهند به افغانستان برگردند. آنها شناخت زیادی از افغانستان ندارند."
اما سکینه، یک زن مهاجر که ده سال است همراه خانواده اش به ایران آمده، می گوید: "۴ فرزند دارم که دو تای آنها چون کارت اقامت ندارند، مدرسه قبولشان نکرد. شوهرم در افغانستان کارگر ساده بود و الآن هم کارگر روزمزد است. اگر ما در افغانستان یک خانه داشته باشیم، حتماً به افغانستان بر می گردیم."
مهاجران در این منطقه به دور از گزند زندگی شهر نشینی، فضای صمیمی و آرامی را در کنار یکدیگر به وجود آورده اند. مردم به همان سبک و شیوه زندگی در افغانستان زندگیشان را در این شهر آغاز کردند. آنها نمی خواستند احساس غربت و دوری از وطن، زندگیشان را سخت تر و دشوارتر کند.
در این شهرک بر خلاف دیگر مناطق مهاجرنشین، مردم شغل های متفاوتی دارند که کمتر تحت تاثیر فرهنگ شهرنشینی محیط اطراف کشور میزبان قرار گرفته است. در میانه شهر خیابان اصلی قرار دارد که خیابان های فرعی شهر از آن منشعب می شود.
در انتهای خیابان اصلی گلشهر هم منطقه ای بنام کال واقع است که در آن امکانات بسیار محدودی برای زندگی وجود دارد. اما شلوغ بازار گلشهر جائی که ترکیب سنت های اقوام مختلف را به تصویر می کشد، در قلب این شهر و قلب مردم آن قرار دارد.
چهارچرخ هایی که بر روی آن سیب زمینی و پیاز و دیگر مایحتاج زندگی مهاجران عرضه می شود و دکان های شورنخود پزی و بلانی پزی و رستوران هایی که انواع غذاهای محلی عرضه می کنند، هر بیننده تازه واردی را به یاد کابل می اندازد، اما کابلی که مردمش در آرامش و رفاه بيشتر به سر می برند.
مردم گلشهر احساس نزدیکی خاصی با هم دارند، به گونه ای که اکثر آنها همدیگر را می شناسند. با این که در این شهرک، عده ای از خانواده های ایرانی نیز در کنار مهاجران زندگی می کنند، چهره آن کمتر دچار تغییر و دگرگونی شده است.
بیشتر دفترهای نمایندگی موسسات بین المللی، مثل یونیسف، پزشکان بدون مرز و موسسه ژاپنی نیکو در گلشهر قرار دارند. همچنین تعداد زیادی از موسسات فرهنگی و هنری در این شهرک فعال هستند.
هرچند امکانات زندگی در این شهرک محدود است، اما مهاجران ماندن در گلشهر را بر بازگشت به افغانستان ترجیح می دهند و باز هم در آرزوی استقرار ثبات و آرامش در زادبومشان هستند. آرامشی که گلشهر را با همه نواقصش برایشان محبوب کرده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ فوریه ۲۰۰۹ - ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
ساجده شریفی
در شرح معجزات "مانی" آمده است او با دستی آزاد، با قلم مویی نازک، آن چنان بر پارچه خط می کشید که با کشیدن آن نخ از پارچه، رد قلم مو هم محو می شد.
برخی پژوهشگران بر این عقیده اند که هنر مینیاتور، در اصل از ایران آغاز می شود و در کتاب ارژنگ مانی ریشه دارد. به آن دلیل که ایرانیان بر مذهب مانویان سخت می گرفتند، آن ها به چین مهاجرت می کنند و این نوع نقاشی را هم با خود به آن جا می برند.
هنر مينياتور بيش از يك بار بر اثر تماس مستقيم با نقاشي چينى زنده شد. يكبار در زمان نخستين سلطه ی مغولان بر ايران در دوران ايلخانيان و بار ديگر در دوران تيموريان و سرانجام در دوران صفويان.
مينياتور ايرانى، بعدها در نقاشى گوركانيان هند ادامه يافت و به صورت هنر دربارى درآمد و به ويژه براى مصور کردن دفتر وقايع دربارى، با سبكى واقع گرايانه مورد استفاده قرار گرفت.
سبک نقاشی عهد گورکانیان آمیزه ای از صورت گری ایرانی و هندی است و نزد اهل فن به سبک مغولی مشهور است. این نوع نقاشی یکی از پردامنه ترین سبک های نقاشی اسلامی است.
"همايون شاه" هنگام اقامت در ايران، دو نقاش صفوى به نام هاى 'ميرسيدعلی' و 'عبدالصمد' را با خود به دهلى آورد. "اکبرشاه" در زمان حکومتش هنرکده ای تأسیس کرد که در آن بيش از صد نقاش هندى، تحت آموزش دو استاد ايرانى قرار گرفتند.
شاگردان اين هنركده پس از آموزش اسلوب كار به تقليد ساده از استادان ايراني قناعت نكردند و به مطالعه محيط خود و تاریخ نقاشی هندی پرداختند و با تلفیق این دو شیوه، سبکی نو ساختند.
نخستين محصول این هنرکده داستان "اميرحمزه پارسي" بود که با نظارت خود اكبر تكميل شد. اين داستان فارسي در دوازده برگ جداگانه و شامل بيش از هزار و چهارصد نقاشى بر روى پارچه بود. تكميل اين اثر، مصادف با پيدايش "سبك اكبرى" شد.
در زمان اكبر شاه، جهانگيرشاه و شاه جهان، مصور کردن شاهکارهای ادبیات فارسی بسیار رایج بود. علاوه بر آن، نقاشان، صحنه هايى از زندگی مجلل درباری، شكارگاه های سلطنتی، جنگ ها، لشكركشى ها، زنان حرمسرا و صحنه هايى از زندگي مردم كوچه و بازار را نيز طرح مي كردند.
در فرم، با افزودن عناصر کوچک و بزرگ، به خلق دورنما می پردازند. نوازش های گستاخانه ی قلم موى چينى جاى خود را به خطوط دقيق و پيوسته ی قلم مى دهد و سطح هاى درون خطوط، با رنگ های به هم پيوسته پر مى شوند. و در محتوا نقطه مشترک در فلسفه هند و ایران، درباره رمز و تمثيل "بهشت زمينی" و "وطن آسمانی" به کمال تصویر می شود.
نقاشى مينياتور به دلیل دربرداشتن هزينه هاى بالا، همواره به حمايت سلطنتى نياز داشت، از اين رو عامه مردم با این هنر بيگانه بودند. با روی کار آمدن "اورنگ زیب"، نقاشی و مینیاتور رو به فراموشی رفت و از رونق پیشين اش کاسته شد. او مسلمانی متعصب بود که صورت سازی را خلاف اسلام می دانست. در این دوران نقاشی محدود به تزیین قرآن و یا تصویرهایی از طبیعت و حیوانات شد.
ديري نپاييد كه با حمله نادرشاه به هند ، ريشههاي اين مكتب، به یکباره خشكيد. هنرمندان درباری به زمين داران بزرگ و حكمرانان جزء در ساير نقاط هند پناه بردند و بدین ترتیب، این هنر آرام آرام از منطقه راجستان و ایالت های همسایه فراتر رفت و در نقاط دیگر هند هم گسترش یافت.
با این همه هنوز هم هندی ها "راجستان" را مرکز این هنر می دانند."آجاسرما"، یکی از هنرمندان راجستانی ست که مینیاتور را در نوجوانی، از پدربزرگش آموخته و در کارگاهی کوچک در حاشیه جیپور به تعدادی از علاقه مندان آموزش می دهد.
دیوار کارگاه او پر از مینیاتورهایی ست که به اشعار فارسی آراسته اند. اگرچه وقتی از او درباره این خطوط می پرسم؛ چیزی از معنی شان نمی داند و تنها از آن برای زیبایی آثارش استفاده می کند.
او مجموعه بزرگی از کتاب های قدیمی اردو و فارسی دارد که هر برگ آن ها بعدها آغشته به خط و رنگ قلم مویش می شوند و برای فروش به شهرهای بزرگ هند مانند دهلی، کلکته و بمبئی می روند. نقاشی های او بسته به کیفیت کار از پنجاه روپیه ( کمتر از یک یورو) تا سی هزار روپیه (حدود چهارصد و پنجاه یورو) قیمت دارند.
علاوه بر کارگاه او، ده ها مغازه و دست فروش در جیپور به فروش مینیاتور مشغول اند و بیشتر، مسافران خارجی مشتری این آثار هستند.
اما هر ایرانی مانند من که پیشتر در موزه دهلی و کلکته، مینیاتور شاهکارهای ادیبات فارسی را، در بخش هنر مغولی و به نام نقاشی مغولی ديده باشد، از دیدن مینیاتورهای نه چندان گران بر برگ های کتب گران قیمت و قدیمی فارسی، در راجستان، بيشتر اندوهگين مى شود تا شگفت زده.
آجا سرما درباره این حس من می گوید: "الان، آن قدر بازار برای مینیاتوریست های هندی کساد است که به هر وسیله ای شده سعی می کنند کارشان را بفروشند. آن ها نه به این می توانند فکر کنند که وظیفه دارند درحفظ آثار گذشتگان بکوشند نه این که به نسل های بعد آموزش دهند تا آرام آرام این هنر توسعه یابد. نمی شود به آن ها خرده گرفت. هنر راه معاش آن هاست همانقدر که چراندن گوسفند، راه معاش یک چوپان"
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ فوریه ۲۰۰۹ - ۲۴ بهمن ۱۳۸۷
حسن آرا میرزا
مردم آسیای میانه در زمان شوروی هم با بسیاری از آوازخوانان ایران و افغانستان را می شناختند. در کشور فارسی زبان تاجیکستان، کسانی چون گوگوش، احمد ظاهر، ساربان، احمد ولی، لیلا فروهر، هنگامه، هایده، مهستی، معین، مهوش و دیگران نام های بسیار آشنایی بودند.
در آغاز دهه ۱۹۷۰ بود که آواز گوگوش برای نخستین بار وارد تاجیکستان شد، اما ورود آن یکباره و حضور آن فراگیر نبود، بلکه برخی از روشنفکران، به ویژه مترجم هایی که به ایران و افغانستان می رفتند، از آن جا با آواز گوگوش برمی گشتند.
نوارهای گوگوش به آهستگی در محفل های دوستان و نزدیکان این افراد به طور زیرزمینی تکثیر و پخش می شد. راز این کامگاری، در کنار صدا و سیمای گیرای خواننده، زبان مشترک او با مردم تاجیکستان بود.
آشنایی مردم با سیمای گوگوش اندکی دیرتر اتفاق افتاد. در اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی سیلی از جوانان مشتاق دیدن و شنیدن سیما و صدای ایرانی به گیشه های شهرهای بزرگ تاجیکستان حمله کردند، تا بازی گوگوش در فیلم "در امتداد شب" را ببینند. شاید یک چنین استقبال از هیچ فیلمی در تاجیکستان دیگر صورت نگرفته است.
با تصویر گوگوش، اشتیاق دیدار با گوگوش در دل هزاران تن از مردم تاجیکستان خانه کرد. عشقی که محی الدین عالمپور، روزنامه نگار فقید تاجیک را در اوایل دهه ۱۹۹۰ به تهران، به دیدار گوگوش کشاند.
عالمپور پیش و پس از آن دیدار در باره گوگوش کتاب نوشت و برنامه های تلویزیونی "ستاره های شرق" را ساخت و بینندگان را با آهنگ ها و جزئیات زندگی گوگوش و نیز دیگرانی چون هایده، احمد ظاهر، لیلا فروهر هم آشنا کرد.
از لحاظ محبوبیت، گوگوش و احمد ظاهر در تاجیکستان شانه به شانه هم قرار داشتند و آواز این دو آوازخوان ایران و افغانستان را می شد تقریبا در همه جای تاجیکستان شنید.
در زمانی که حزب دمکراتبک خلق در حکومت بود برپایی نخستین کنسرت هاى هنرمندان افغانستان و تاجیکستان در دو کشور آسان شد و کسانی چون مهوش، هنگامه، احمد ولی و چندی دیگر از آوازخوانان کشور همسایه برای نخستین بار در شهر دوشنبه کنسرت دادند. با دو سفر هنری ظاهر هویدا، یکی دیگر از آوازخوانان بنام افغانستان، محبوبیت موسیقی افغانی در تاجیکستان بیشتر شد.
از تاجیکستان هم گروه رقص "زیبا" و گروه سازی و آوازی "گلشن" بارها در افغانستان کنسرت برگزار کردند و در آن سوی رود آمو هم هوادارن بی شماری یافتند. این مراودات هنری تا پایان حضور نیروهای شوروی در افغانستان ادامه داشت و با تشدید درگیری ها در آن کشور متوقف شد.
رفتن بسیاری از آوازخوانان ایرانی به اروپا و امریکا و روی کار آمدن نسل نوی از خوانندگان فارسی زبان در غرب اندک اندک پای آن ها را به تاجیکستان بازکرد.
از سوی دیگر پس از سقوط طالبان، منیژه دولت، آوازخوان تاجیک، راهگشا و پیش آهنگ دیگر هنرمندانی شد که در افغانستان هنرنمایی کردند.
در گذشته شمار هنرمندان همزبان محبوب از شمار انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد. اما اکنون منصور، اندی، آرش، فرهاد دریا، ولی و چندین آوازخوان دیگر به این زمره پیوسته اند.
بسیاری از این هنرمندان، از جمله منصور و اندی و آرش و لیلا فروهر و فرهاد دریا در شهرهای تاجیکستان کنسرت ها برگزار کردند که در پی آن محبوبیتشان میان مردم تاجیکستان بیش از پیش شد.
ولی از آغاز استقلال تاجیکستان تا کنون هواداران موسیقی امیدوار اند که دو تن از محبوب ترین آوازخوانان ایرانی شان، گوگوش و معین را روی صحنه های خود ببينند. یکی از رایج ترین دروغ های مطبوعاتی تاجیکستان در روز اول آوریل (دروغ سیزده) خبر ورود قریب الوقوع گوگوش به تاجیکستان است. با این که این دروغ تقریبا همه ساله تکرار می شود، شماری از آدمان خوش باور هم چنان آن را باور مى کنند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ می ۲۰۲۰ - ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
شوکا صحرایی
کمتر فارسى زبان علاقه مندی به ادبیات و فرهنگ را می توان یافت که با نام نجف دریابندری و نوشته ها و ترجمه های درخشان او آشنا نباشد.
دريابندرى در انتخاب اثر براى ترجمه بسيار خوش سليقه است. مى گويد: "همانطور كه دلم مى خواهد در چشيدن مزه خوراكى خوش طبخ ديگران را سهيم سازم، دوست دارم كتابى را كه از خواندنش لذت برده ام نيز ترجمه كنم تا ديگران هم بخوانند و از آن لذت ببرند."
دريابندرى چه در ترجمه و چه در نگارش در عين سادگى و سلامت، پرمايه، دقيق و با ظرافت مى نويسد. او حتا در كتاب مستطاب آشپزى اش نمونه اى عالى از ادبيات آشپزى را وارد زبان فارسى كرده به طورى که ارزش ادبى اين كتاب كم تر از ارزش محتوايى آن نيست.
وى علاوه بر ادبيات به طراحى، نقاشى و عكاسى نيز بسيار علاقه مند است. طرح هايى از محمد مصدق، يا طرح جلد بسيارى از آثار خودش و همچنين مجموعه اى از عكس هايى كه سال ها بعد به موسسه فرانكلين واگذار نمود همه نمونه اى از كارهاى او در اين زمينه هاست.
دريابندرى در سال ۱۳۰۹ در آبادان متولد شد. پدر و مادرش هر دو از مردم بوشهر بودند به همين دليل مى گويد: "بوشهرى ام". پدرش را خيلى زود و در سن ۸ سالگى از دست داد از لحاظ مالى وضع زياد مناسبى نداشتند. مى گويد:" يادم مى آيد مادرم مى گفت به پدرت گفتم مقدارى پول براى بچه ها نگه دار، فردا كه بزرگ شدند چيزى ندارند. اما او جواب داد اگر بچه هاى من آدم باشند خودشان مى توانند پول در بياورند. و اگر نباشند كه هيچى."
تا سال سوم دبيرستان در مدرسه رازى آبادان درس خواند و سپس درس و مدرسه را رها كرد و بعد از آن هم هيچ گاه به فكر ادامه آن نيافتاد. پس از ترك تحصيل به استخدام شركت نفت درآمد. مى گويد:" كارمند شركت نفت شده بودم و ديگر احتياجى نداشتم درس بخوانم."
در همان دوران مدرسه مطالبى از او در نشريه دبيرستان به چاپ مى رسيد. كه همگى نشان از ذوق و استعداد او داشت. داستان هايى نيز به سبك على دشتى –كه آن روزها نامى پرآوازه در ادبيات ايران داشت– مى نوشت.
بعدها با خواندن كتاب خيمه شب بازى با صادق چوبك آشنا شد. اين آشنايى باعث شد كه سبك نگارش اش بكلى تغيير كند. مى گويد: "براى من يك هشدار خيلى جدى بود. گفتم پس ادبيات چيز ديگرى است. اين هايى نيست كه ما مى خوانيم."
دريابندرى درارتباط با آشنايى خود با زبان انگليسى مى گويد: "سال سوم دبيرستان از زبان انگليسى تجديد شدم. مجبور شدم براى امتحان تجديدى، انگليسى بخوانم. بعد دنبال آن را گرفتم. سينماى شركت نفت، آن وقت ها فيلم هاى زبان اصلى مى گذاشت. هر فيلم را دو سه بار مى ديدم و مقدار زيادى از بر مى كردم."
در شركت نفت مدتى هم مدير داخلى باشگاه ملوانان بود و در واقع آن جا بود كه چون ملوان ها انگليسى صحبت مى كردند او نيز انگليسى صحبت كردن را ياد گرفت. اما هيچ گاه كار در شركت نفت را جدى نگرفت و مدام از يك قسمت به قسمت ديگر منتقل مى شد تا بالاخره به اداره انتشارات شركت نفت رفت. در آنجا با کسانى چون ابراهيم گلستان و محمدعلى موحد همكار شد. البته از همه آن ها جوان تر بود.
پس از مدتى چون زبان انگليسى را خوب مى دانست شروع به ترجمه خبر براى "خبرهاى روز"، نشريه شركت نفت، كرد. خودش مى گويد:"حالا ديگر اعيان شده بودم. عصرها ماشين مى آمد دنبال من، مى رفتم سه چهار ساعت خبر ترجمه مى كردم."
دريابندرى تا اواخر سال ۱۳۳۲ در اين روزنامه مشغول به كار بود. اما در همين زمان به دليل مسائل سياسى احضار شد و به زندان افتاد و به حبس ابد محكوم شد. البته بعدها مورد عفو قرار گرفت و دوره محكوميتش به چهار سال تقليل يافت.
مى گويد: "در زندان ترجمه مى كردم، از جمله تاريخ فلسفه غرب را آنجا ترجمه كردم، داستان مى نوشتم، درس مى دادم." حتى يادداشت هايى كه بعدها مبدل به كتاب مستطاب آشپزى شد را نيز در اين دوره نوشت.
پس از آزادى از زندان به تهران آمد و مدت كوتاهى در گلستان فيلم كه مدير آن ابراهيم گلستان بود مشغول كار شد و سپس به موسسه فرانكلين رفت و تا سال ۱۳۵۴ در اين موسسه مشغول بود و به اين ترتيب بيشترين عمر كارى خود را در اين موسسه گذراند.
پس از آن به تلويزيون ملى ايران رفت و در آن جا سرپرست ترجمه و دوبله فيلم شد. اين كار هم تا زمان انقلاب ۵۷ ادامه داشت و بعد از آن ديگر كار رسمى نكرد. از آن پس خانه نشين شد و تنها به ترجمه پرداخت. از آن سال تا به امروز آثار متعددى از وى به چاپ رسيده است. متفكران روس، افسانه دولت، پيرمرد و دريا، پيامبر و ديوانه.*
*از استاد نجف دریابندری سپاس گزارم که با همه گرفتاری ها و نیز بیماری همسرهنرمندشان " فهیمه راستگار" با مهربانی مرا برای تهیه این گزارش پذیرفتند.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین ۰۶ فوریه ۲۰۰۹ - ۱۸ بهمن ۱۳۸۷
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ اکتبر ۲۰۱۷ - ۸ آبان ۱۳۹۶
علی دهباشی
آیدین آغداشلو، فرزند ناهید آغداشلو (خان نخجوان) و محمد بیک آغداشلو (حاجی اوف)، روز هشتم آبان سال ۱۳۱۹ در شهر رشت، کوچه آفخرا به دنیا آمد.
او یازده ساله بود که پدرش را از دست داد، پس از درگذشت پدر به همراه مادرش به تهران رفت و از آن پس در تهران زندگی کرد و در سال ۱۳۳۲ وارد دبیرستان جم در محله قلهک شد.
اولین اثر نقاشی آیدین آغداشلو زمانی که او چهارده ساله بود به فروش رسید. دو سال بعد، او طراحی گرافیک را در موسسه تبلیغاتی " آشنا " آغاز کرد و چندی بعد در بخش تبلیغاتی روزنامه اطلاعات مشغول به کار شد.
او در نوزده سالگی به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت، اما هشت سال بعد، در سال ۱۳۴۶، از ادامه تحصیل منصرف شد. اولین مقاله اش را در زمینه نقد هنری در مجله اندیشه و هنر انتشار داد و از آن پس نگارش نقد هنری و ادبی بخشی از کار او بوده است.
آغداشلو از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ در هنرستان هنرهای زیبای پسران و دانشکده هنرهای تزئینی به تدریس می پرداخت. در طی همین سال ها در انجمن ایران و آمریکا در تهران یک نمایشگاه انفرادی نقاشی برگزار کرد؛ مجموعه ای از کتاب ها و نسخه های خطی را که جمع آوری کرده بود در موزه نگارستان به نمایش گذاشت؛ برنامه ای با عنوان" شیوه های دیدن " برای تلویزیون ملی ایران ساخت؛ به نگارش، طراحی و اجرای فیلم نامه ای به نام " رنگین کمان " پرداخت که شامل نقاشی های متحرک بود؛ و نویسندگی و اجرای دو فیلم مستند درباره خوشنویسی و کاشی کاری در معماری کهن ایرانی را بر عهده گرفت.
آغداشلو در تأسيس موزه رضا عباسی در سال ۱۳۵۶ نقش مؤثرى داشت و به سرپرستى آن منصوب شد. مشارکت در تاسیس و برنامه ریزی موزه هنرهای معاصر تهران، موزه کرمان و موزه خرم آباد از دیگر فعالیت های او در این زمینه بود.
او یک سال پس از انقلاب اسلامی کار گرافیک را از سر گرفت و از سال ۱۳۵۹ در دانشکده هنر دانشگاه الزهرا، دانشگاه آزاد، و دانشگاه کرمان تدریس کرد و در ضمن به ایراد بیش از دویست سخنرانی در ایران و خارج از کشور پرداخت.
آغداشلو از سال ۱۳۵۹ نقاشی را در سطح وسیعی آغاز کرد و از آن پس در بیش از سی نمایشگاه گروهی شرکت نمود. سال ۱۳۶۰ کلاس های نقاشی کارگاه آزاد "هنرکده آزاد" توسط آیدین آغداشلو تاسیس شد.
وی در زمینه نوشتن و ساخت فیلم مستند درباره هنر ایران نیز فعالیتش را ادامه داد و مجموعه سیزده قسمتی با عنوان " به سوی سیمرغ " را درباره تاریخ نقاشی ایران تا قرن چهاردهم هجری برای صدا و سیما ساخت.
او تا سال ۱۳۸۵ چندین کتاب منتشر ساخت که از آن جمله می توان به 'تک چهره ها'، 'آقا لطفعلی صورتگر شیرازی' و 'سال های آتش و برف' اشاره کرد.
کتاب "این دو حرف" جدیدترین کتابی است که از آیدین آغداشلو منتشر شده و شامل مجموعه ای از مقالات اوست. در روز هشتم آبان که مصادف می شد با سالروز تولدش مراسمی جهت رونمایی کتاب "این دو حرف" در خانه هنرمندان برگزار شد. در این مراسم بهرام بیضایی، احمدرضا احمدی و محمد احصایی در باره او سخن گفتند:
بهرام بیضایی:
آیدین خیلی زود متفاوت بودن را درک کرد. با کشف مهاجر بودن پدرش؛ و تخیل درباره قفقاز؛ جایی(آن زمان نا-در-دسترس) که پدرش از آن آمده بود؛ و اندیشیدن به آن چه او پشت سر گذاشته بوده و بعد -مهم تر- با مرگ پدرش در ده یا یازده سالگی او، و ناگهان احساس کمبود و هراس. آیدین بار دیگر، و این بار در تهران، با لهجه غریب رشتی/ترکی اش؛ و باعث خنده شدن، از نو متفاوت بودن را درک کرد؛ و کوشید با چیره شدن بر زبان و فرهنگ و سرآمد شدن در آن، این تفاوت را از سرگشتگی به برتری برساند، و رساند.
احمدرضا احمدی:
بعد از دیدن نقاشی های آیدین بود که دانستم نقاش باید درد و رنج داشته باشد تا نقاش شود. همان درد و رنجی که خمیرمایه شعر ناب و واقعی است. دردهای کودکی و نوجوانی نسل من و آیدین در نقاشی های خاطرات انهدام خانه گرفت. هراس و وحشت و مرگ خمیرمایه این نقاشی است. حتی در آبرنگ های باغ ملک ویرانی، انهدام، مرگ دیده می شود.
آیدین به خاطر دوران مشقت بار کودکی خیلی زود متوجه هراس و تنهایی ابدی انسان گشت. در تازه ترین کتابش با نام "این دو حرف" کتیبه ای را با کلام ترسیم کرده است به عنوان زندگی یک آدم تنها می نویسد: "آرمان های بزرگ را وا نهاده ام، اما خوشحالی تماشای گل خشک شده ای را که غنچه باز می دهد با هیچ چیزی عوض نمی کنم."
آیدین همیشه برای نقاشی احترام و جلال قائل بود. همیشه عابری تنها بود که از کنار دیوارها گذشت. گاهی بر سرش سطل آب را خالی کردند. حتی بالا را نگاه نکرد که چه کسی بر سرش آب ریخته است. همیشه دانسته است که هنرمند انسان را تحقیر نمی کند، صاحبان زور و زر هستند که انسان را تحقیر می کنند.
محمد احصایی:
آیدین، راجع به هر موضوعی، مطلبی، مقاله ای، نقدی نوشته است پر است از اطلاعات گوناگون. در زمینی و آسمانی نگاهی به خوشنویسی ایران؛ آدم می ماند این همه معلومات برایش چگونه حاصل شده است. مدت هاست دیگر خیالم را راحت کرده ام. هر چه می خواهم بدانم به تکدی به در خانه اش می روم. در کار خود، این فقیر اگر چیزکی شده است، گردنم زیر بار منت اوست. یک تنه، تمام و کمال، یک دانشکده هنر است. این را از هزار و چند نفر شاگردانش بپرسید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ ژانویه ۲۰۰۹ - ۱۰ بهمن ۱۳۸۷
مهرداد زاهدیان
عکاسی در اوایل قرن نوزدهم میلادی، در اروپا اختراع شد که همزمان با سلطنت "محمد شاه" قاجار در ایران بود. خبراین اختراع کمتر از چند ماهِ بعد به دربار ایران رسید و رجال قاجار مشتاق این وسیله نوظهور شدند.
"ژوزف نیسفور نیپس" فرانسوی که یک گراورساز بود، در سال ۱۸۲۷ میلادی موفق شد اولین بار تصویری به طریق عکاسی ثبت کند. سه سال بعد در تهران دربار محمد شاه برای خرید تجهیزات عکاسی از روسیه و انگلستان ابراز تمایل کرد.
همسایه شمالی که نزدیک تر بود، یک دیپلمات تعلیم دیده در عکاسی بنام "نیکلای پالوف" را همراه پنج گاری وسایل عکسبرداری، روانه تهران ساخت و به این ترتیب بر رقیب انگلیسی خود پیشی گرفت.
پالوف در حضور شاه و خانواده سلطنتی، عکسبرداری کرد. شاه که از این اختراع جدید حیرتزده شده بود فرمان داد تا پالوف به عدهای از ایرانیان فن عکسبرداری را آموزش دهد. از میان تعلیم دیدگان "ملک قاسم میرزا" برادر شاه که استعداد بیشتری داشت عکاسی را به خوبی فرا گرفت، او را نخستین عکاس ایرانی دانسته اند.
در آن زمان، سه دوربین "داگروتیپ" در تهران وجود داشت، درحالی که در اغلب کشورهای اروپائی هنوز عکاسی متداول نشده بود. در پائیز ۱۲۶۰ هجری قمری یک ماجراجوی جوان فرانسوی بنام "ژول ریشار" وارد تهران شد. او تا حدودی با عکاسی به شیوه داگروتیپ آشنا بود. در تاریخ ۲۳ ذیقعدة ۱۲۶۰ هجری قمری، ولیعهد "ناصرالدین میرزا"ی ۱۳ ساله مقابل دوربین ژول ریشار قرار گرفت. این اولین آشنائی او با عکاسی بود.
"مسیو کارلیان" در سال ۱۲۷۵ هجری قمری به تهران آمد. پسر"آقا اسماعیل" مسئول تشریفات مراسم سلام، بنام "آقا رضا"، برجستهترین شاگرد کارلیان بود. تجربیات اولیه رضا در زمینه ترکیببندی و فرم، حرکت نوگرایانهای در عکاسی آن روزگار محسوب میشد.
شاگرد دیگر کارلیان، خودِ ناصرالدین شاه بود. او ذاتاً به هنرها تمایل داشت. نقاشی میکرد و گاهی شعر میگفت، به ویژه عکاسی برایش بسیار شگفتانگیز و سرگرم کننده بود. زنان حرمسرای او و آنچه در قصر شاهی، پیرامونش میگذشت سوژه های او را تشکیل می داد. "ببریخان" گربه مورد علاقهاش، لاشه شکار و شاهزادگان و یا پرتره هائی که از خودش تهیه میکرد.
به واسط علاقه شاه به عکاسی، اطرافیان بهمنظور نزدیک شدن به مرکز قدرت، تقدیم آلبوم های عکس را بهترین وسیلة موثر یافتند. با این باور رجال قاجار، جوانان آموزش دیده در رشتة عکاسی را به اقصی نقاط ایران گسیل داشتند.
به این طریق عکس های جالبِ پیشکشی، از گوشه و کنار کشور به دربار سلطان قاجار سرازیر شد. عکس های گرفته شده، پس از طبقه بندی بوسیله آقا رضا عکاسباشی در عکاسخانه، آرشیو میشد. عکاسی در این زمان یکی از امورِ جاری دربار بود.
ناصرالدین شاه، در اواخر عمر، پس از وقفه ای چندساله مجدداّ به عکاسی رو آورد. در دوران پختگی، با وجودی که هنوز هم بطور تفننی عکاسی می کرد، اما ماهیت عکس هایش تغییر کرده بود. در عکس های متاخر او، سلیقه هنری در ترکیبات تصویر به وضوح دیده میشود: "توی تالار آینه، عکس توی آینه انداخته شده است. من هم پیدا هستم."
مدتی بعد ناصرالدین شاه ترور شد و عکسِ ضارب او، "میرزا رضا کرمانی" توسط همان دوربینی گرفته شد که شاه به ایران آورده بود. هنگام تشیع جنازه ناصرالدین شاه، در سال ۱۳۱۳ هجری قمری تعداد زیادی عکس تهیه شد.
"مظفرالدینشاه" در بیست و چهارم فروردین ماه ۱۲۷۹ شمسی از تهران به قصد اروپا حرکت کرد. وی پس از سیاحتِ مفصل در اغلب ممالک اروپا، در اوایل تابستان، برای معالجه، به چشمه های معدنی شهر "کنترکسویل" فرانسه رفت. در این ایام شگفتزده، با "سینماتوگراف" آشنا شد.
او در سفرنامهاش چنین می نویسد: "طرف عصر به عکاسباشی فرمودیم، آن شخص که به توسطِ "صنیع السلطنه" از پاریس، "سینموفتوگراف" و "لانترن ماژیک" (فانوس جادویی) آورده است، ابزار مزبور را حاضر کنند که ملاحظه نمائیم. رفتند اورا حاضر کردند. هردو اسباب را تماشا کردیم، بسیار چیز بدیع خوبی است. اغلب امکنه را طوری در عکس به شخص تماشا می دهند و مجسم می نمایند، که محلِ کمالِ تعجب و حیرت است. اغلب دورنماها و عمارات و حالت باریدن باران در رودخانه" سن" و غیره را در شهر "پاریس" دیدیم و به عکاسباشی فرمودیم همه آن دستگاه ها را ابتیاع نماید."
بعدازظهر روز شنبه بیست وهفتم مرداد ماه ۱۲۷۹ شمسی، مظفرالدین شاه در جشنِ گل، در "اوستاند" بلژیک شرکت کرد و "میرزا ابراهیم خانعکاسباشی"، از این مراسم فیلمبرداری کرد.
براساسِ تحقیقات مورخان سینمای ایران که در کتب تاریخ سینمایِ ایران ذکر شده، این فیلم، اولین فیلمِ تاریخ سینمای ایران معرفی شده. در این فیلم، عدهای سوار بر کالسکه هائی که با گل تزئین شده، جایگاه شاه را گلباران می کنند.
در دوره "محمد علی شاه"، جانشین مظفرالدین شاه، به علت درگیری مستمر با مشروطه خواهان، شاید هم عدم علاقه شخصی، هرگز توجهی به عکس و فیلم ها و یا حراست از آلبوم خانه نشان داده نشد.
این روند در دوران "احمد شاه" هم ادامه یافت و به این طریق، آلبوم ها و شیشه های عکس و حلقه های فیلم با بی اعتنائی در داخل انبارها محبوس و به فراموشی سپرده شدند. با به قدرت رسیدن حکومت "پهلوی"، تمام اقدامات سلسله قبل مورد بی مهری قرار گرفت و بسیاری از ابزارهای عکاسی فروخته و یا ناپدید گردید.
در سال های دهه پنجاه، سرپرستی آلبومخانه به خانم "آتابای" تحویل گردید. متولیِ جدید آلبوم خانه، گرچه نسبت به نگهداری عکس ها اقدام کرد و فهرست آلبوم ها را منتشر ساخت، اما هرگز متوجه حلقه های فیلم نشد.
دکتر "شهریار عدل"، باستانشناس، در بررسی عکس های آلبومخانه کاخ "گلستان"، به طور اتفاقی به حلقه های فیلم نیتراته در آستانه نابودی دسترسی پیدا می کند که پیش-تاریخ سینمای ایران است.
طی بیش ازیک صد سال، شاید افراد زیادی این حلقه ها را در حاشیه محل کار خود، در کاخ گلستان دیده باشند. اما هیچ یک از آنها احتمالاً کنجکاوی کافی برای کشف محتویات قوطی فیلم ها از خود نشان نداد.
مرکز ملی سینماتوگرافی فرانسه، با هدف نگهداری و تکمیل آرشیو فیلم های تاریخی اقدام به مرمت فیلم های نیتراته کرده است. حدود یک صد و سی و یک هزار اثر در این بایگانی وجود دارد که از این تعداد، حدود ده هزار فیلم متعلق به پیش از آغاز جنگ جهانی اول است.
این مرکز مسئولیت حفظ و احیاى پروژه بزرگ" لومیرها" را بعهده دارد. فیلم های کاخ گلستان در اوایل تابستان ۱۳۷۹ شمسی به مرکز ملی سینماتوگرافی فرستاده شد و پس از احیا، نسخه اولیه آن به ایران عودت داده شد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۲ ژانویه ۲۰۰۹ - ۳ بهمن ۱۳۸۷
امید صالحی
کمتر کسی است که تا به حال بخت و اقبال خود را با فال و یا به نحوی دیگر نسنجیده باشد. این روزها برخی از آنها که قبلا با توسل به نجوم و بهره گرفتن از رمل و اسطرلاب دنبال طالع خود بودند، به شیوه های نوین آینده نگری روی آورده اند و در بسیاری از فضاهای زنانه شهری مثل آرایشگاه ها یا فضاهایی شبیه آن گرفتن فال قهوه و تاروت رایج شده است. حتی در خیابان ها هم می توان آگهی های تبلیغاتی فال را دید. فال و پیش بینی آینده و خبر گرفتن از احوالات نامعلوم آدمی به دنیای مجازی هم راه پیدا کرده است. به همین خاطر سایت ها و وبلاگ های بسیاری هستند که علاقمندان را برای گرفتن فال راهنمایی می کنند.
لادن حیدرپور یکی از فالگیرانی که حدود ۱۸ سال است برای مشتری های خاص خود فال قهوه و تاروت می گیرد، می گوید: "کمتر کسی است که بعد از خوردن قهوه فنجانش را دمر نکند به دنبال نشانه یا علامتی نگردد."
به نظر او استعداد فالگیری ارثی است و می افزاید:«کولی های آلمانی، روس ها و ارمنی ها به فال اعتقاد دارند و در کتاب هایی که مطالعه کردم متوجه شدم که این توانایی زاییده انرژی و نیرویی است که از وجود انسان ها در فضا منتشر می شود.» انگشتان و چشم ها منبع انتقال انرژی هستند بنابراین در فال هم این دو عضو می تواند انرژی ها را به تاروت منتقل کنند. شمع و عود نیز از اجزاء حذف نشدنی مراسم فال است.
درباره کارت های تاروت تحقیقات گسترده ای انجام شده است و برخی معتقدند که خاستگاه بازی با ورق در کشور چین بوده و به اوایل سلسله تانگ، ۹۰۸ -۶۱۸ میلادی، برمی گردد.
به عقیده یک نویسنده ایتالیایی به نام کولوزو نیز برای اولین بار در سال ۳۷۹ کارت های بازی از شمال افریقا وارد ایتالیا شد و به نام بازی نائیب رایج شد.
برخی دیگر نیز تصور می کنند که کلمه تاروت تحریفی از نام توت خدای جادوی مصر باستان بوده است.
به اعتقاد جامعه شناسان وقتی افراد جامعه توانایی برآورده کردن نیازها و خواسته هایشان را از لحاظ فکری، اقتصادی و اجتماعی ندارند یا نمی توانند به خواسته هایی مثل ازدواج، طلاق، شغل مناسب و... دست پیدا کنند به خرافات و فالگیری رو می آورند.
در کشورهایی که افراد نمی توانند در عالم واقع به امیال و خواسته های خود برسند گرایش به خرافات بیشتر می شود.
نعمت الله فاضلی مردم شناس و استاد دانشگاه نوشته ای به سه نوع فالگیری اشاره کرده است:
فالگیری مسأله محور: هدف آن پیدا کردن راه حلی برای یک مشکل است.
فالگیری اعتقادی: هدف آن انجام یک آن آیین یا باور فرهنگی خاص است.
فالگیری فراغتی: هدف آن تولید لذت و پر کردن اوقات فراغت است.
به اعتقاد فاضلی: "آنچه در جامعه شهری ایران دیده می شود بیشتر فالگیری فراغتی است. توجه به فالگیری و اهمیت دادن به آن در رسانه ها و گفتگوها را شاید بتوان اهمیت یافتن زنان و جوانان در فرهنگ و گفتمان های معاصر دانست با این حال پرداختن به این موضوع نیازمند بررسی آماری دقیق است."
فاضلی با اشاره به این نکات از علاقمندی تحصیل کردگان و اقشار مرفه اجتماع نیز یاد می کند. علاقمندان به فال در هر قشر و طبقه ای قرار دارند اما مشتریان لادن بیشتر تحصیل کرده گان متمولی هستند که به معنای انتقال انرژی و تفکرات لادن درباره فال اعتقاد دارند. او می گوید: "بیش از ۷۰ درصد از مراجعه کنندگان من را افراد طبقات بالای اجتماع تشکیل می دهند. بر خلاف تصور همه بیشتر آنها مرد هستند و بیشتر سوالاتی درباره تجارت و حرفه خود دارند."
لادن برای هر مشتری حداقل ۴۵ دقیقه و حداکثر ۱۹۰ دقیقه وقت می گذارد و برای فال گرفتن مبلغی بین هفت تا پانزده هزار تومان دریافت می کند.
علاقمندان به یادگیری این فن نیز کم نیستند. لادن شاگردانی را هم تربیت کرده است به طور متوسط شهریه یادگیری فال تاروت حدود ۲۵۰ هزار تومان است.
بیشتر مردم توقع دارند به وسیله تاروت یا قهوه به اوضاع اجتماعی عاطفی و حرفه ای خود سر و سامانی بدهند. بیشتر در مورد مسائل عاطفی خود سوال می کنند. بعضی هم به طور افراطی به این عمل معتاد می شوند، کسانی که دچار ضعف در شخصیت و اراده هستند و نمی توانند به درستی تصمیم بگیرند. بعضی از مشتریان لادن هر ۷۲ ساعت یکبار برای گرفتن فال به او مراجعه می کنند.
در قوانین ایران، برای رمالی و پیشگویی مجازات تعیین شده است، اما به نظر بعضی از حقوقدانان، این موضوع جنبه شخصی دارد و نمی توان به راحتی برای آن مجازات تعیین کرد.
در ماده سوم آیین نامه خلافی برای اقداماتی نظیر فالگیری و ایجاد کسب و کار از این طریق مجازات حبس تعیین شده بود پس از مدتی تنها جریمه آن پابرجا باقی مانده است. با وجود چنین قوانینی نه تنها از تعداد این افراد کاسته نشده، بلکه روز به روز به تعداد فالگیران و علاقمندان به فال اضافه می شود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۰ آوریل ۲۰۱۸ - ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
حسين على ذابحى*
محمد ابراهيم جعفرى متولد ۱۳۱۹ در بروجرد، فارغ التحصيل دانشكده هنرهاى زيباى دانشگاه تهران (در سال ۱۳۴۳) و در حال حاضر عضو هيات علمى دانشگاه هنر است.
جعفرى، براى اولين بار آثارش را به كوشش محسن وزيرى، در يك نمايشگاه خيابانى در اطراف پارك دانشجو ارائه كرد و از ۱۳۴۳ تا كنون در نمايشگاه ها و بينال هاى داخلى و خارجى بسيارى شركت كرده است.
مردى كه ايام كودكى و نوجوانى خود را در كنار ديوارهاى كاهگلى گذرانده است خاطره آن ها، چنان در اعماق وجودش ريشه دوانيده، كه در ايجاد جوهره هنرى آثارش نقشى اساسى را ايفا مى نمايد.
ديوارهايى كه در كودكى در نگاهش بلند مى نمود و او را سخره مى كرد، اكنون در نظرش كوتاهند، و راه را بر نگاه و ديدنش، نمى بندند. اين ديوارها در آثار او رنگى افسانه اى به خود گرفته اند، افسانه اى كه نقاش به هيچ روى نمى خواهد و نمى تواند از آن روى برگرداند.
او مردى دنيا ديده و صاحب فكرى تازه است و به شاگردانش نگرش نوين و اصيل را توصيه مى كند. در حالى كه خود از نظر معنوى و درونى مثل يك كولى باقى مانده است.
شعرها و زمزمه هايش با فضاى زادگاه بكر و ساده اش عجين شده. بذله گويى ها و حرافى هايش به هيچ وجه بيان گر آنچه در اعماق روحش مى گذرد نيست، در ژرفاى وجودش چنان آرامشى نهفته است كه گويى تمام مسائل حتى فلسفه زندگيش به ثباتى خاص رسيده است.
اين هر دو بر روى سطح كاغذ به خوبى نمايان است، به طورى كه عناصر ايستا، نمايانگر حيات روحى و معنوى اوست كه در عين گويايى ساكت و آرامند؛ و خطوط و لكه هاى اضافه شده بر عناصر ايستا، كه گاهى آن ها را قربانى كرده از روحيه جستجو گر نقاش نشات گرفته است.
شايد هم به علت آن است كه نقاش طالب است جريان نقاشى امروز دنيا را به عنوان نشانه هاى زمانه در كارش مطرح نمايد و خوشبختانه خطوط و لكه هاى اضافى روز به روز در كارش كمتر شده است.
عناصرى كه به يك ديگر پيوند دارند، بيانگر (pantheisme) وحدت وجودى ست، بدين معنى كه انسان ها نيز همانند ساير عناصر تابلو ارزش دارند و نه بيشتر.
همه چيز را در ارتباط با هم و نهايتا يك چيز مى بيند. ديوار هم مثل انسان با انسانى ديگر در حال گفت و گو است و فعل و انفعالاتى مرموز و ناشناخته بين تمام اين عناصر در جريان است كه گويى ممكن است لحظه اى ديگر محو گردند.
او در حالى كه واقعيت را درک كرده يك نئورمانتيک است. برگشت او برگشتى تاريخى نيست بلكه برگشت خاطرات كودكى است كه ظاهرا تحت تاثير ديوارها، گليم ها، نقش و نگارهاست. اگر آن ها را عريان كنيم خواهيم ديد چيزى جز خاكسترى به جاى نمى ماند.
او در كارهايش جزئى از گليم و ديوارست كه به زبان آن ها صحبت مى كند به طورى كه اگر ديوارى را محمد ابراهيم جعفرى خطاب كنى برايش به هيچ وجه شگفت انگيز نيست و به راحتى مى پذيرد كه ديوار مى تواند خود او باشد.
روزى مى گفت به هيچ وجه مايل نيست كه در مورد عرفان صحبت كند و يا از آن وادى عبور نمايد، همين دليل محفوظات عرفانى اوست كه هنوز خود را فراتر از ديوارها نمى بيند و آن ها را جزو وجود خود و خود را متعلق به آن ها مى داند.
زمينه و پلان آخر كار اين هنرمند، حيات روحى و معنوى او را به ما مى نماياند و مابقى نمودار احساسات پنج گانه اى ست كه گاهى نمايانگر لحظه اى ناپايدار است و نبود آن ها مرا بيشتر خشنود مى سازد و گاهى وجودشان ضرورى به نظر مى رسد و لازمه زندگى و هنر اوست.
*حسین علی ذابحی، نقاش و مدرس دانشگاه های هنر است.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین: ۰۹ ژانویه ۲۰۰۹ - ۲۰ دی ۱۳۸۷
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب