Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

فرشید سامانی

هرچه بیشتر در ایران به گردش درآییم و هر چه بیشتر به شهرها و روستاهای کهن سفر کنیم، بیشتر به عمق ترسی که بر زندگی نیاکانمان سایه افکنده بود، پی می‌بریم.

همسایگان ایران نمی‌توانستند از خاک این سرزمین پهناور چشم طمع برگیرند. فقط نام‌ها عوض می‌شد: سکاها، مقدونی‌ها، عرب‌ها، ترکمانان، غزها، مغولان، ازبکان، عثمانی‌ها، روس‌ها و غیره. مثل لشکرکشی نادر به هند، نادر است، وگرنه تا بوده، یورش از بیرون بوده و هراسی که در درون پدید می‌آورده.

اما دست‌درازی بیگانگان تنها یک روی سکۀ ناامنی در ایران است. حتا هنگامی که پشت مرزها خبری نبود، در این سوی مرز، تعصبات قومی و مذهبی و کشاکش سلسله‌جنبانان قدرت یا تضاد میان یکجانشینان و شبانکارگان، آتش بر خرمن آرامش مردمان می‌زد و ملوک‌الطوایفی مملکت، بادی بود که بر این آتش می‌وزید.

جنگ حیدری و نعمتی که امروز ضرب‌المثل است، دیروز شرنگ تلخی بود در کام تاریخ ایران. از میان آن همه حکایتی که از جنس حیدری و نعمتی گفته‌اند، شاید بازگویی یک حکایت خالی از لطف نباشد:

از نیمۀ دوم سدۀ ششم هجری و با فتوری که در کار دولت سلجوقیان پیش آمد، اصفهان سخت درگیر کشاکش‌های مذهبی شد. در این میان، درگیری اهالی دو محله در دشت و جوباره، چنان کرده بود که کمال‌الدین اسماعیل، شاعر پرآوازۀ اصفهانی دست به دعا برد و چنین سرود:

تا که دردشت هست و جوباره/ نیست از کوشش و کشش چاره
ای خداوند هفت سیاره/ پادشاهی فرست خونخواره
تا که "دردشت" را چو دشت کند/ جوی خون آورد ز جوباره
عدد خلق را بیفزاید/ هر یکی را کند دو صد پاره

اندکی بعد آرزوی شاعر برآورده شد و او خود نیز در یورش آن پادشاه خونخواره - چنگیز مغول - در شمار کسانی آمد که دوصدپاره شدند! اما از ورای قرون و اعصار و از فحوای کلام او می‌وان دریافت که جنگ و جدال درونی در ایران به چه پایه بوده‌است.

تلخ است، اما واقعیت دارد که ایرانیان در تاریخ خود نه فقط با بیگانگان که با یکدیگر نیز در ستیز بوده‌اند. پس شگفت نیست که به هرکجای این سرزمین قدم گذاریم، آثار قلعه‌ها و حصارها را از ستیغ کوه تا پهنۀ دشت نمایان ببینیم. اینها که امروز برایمان جاذبۀ گردشگری و اسباب تفاخر ملی و مایۀ تفریحند، شاهدی هستند بر زندگی هراس‌آلود پدرانمان تا روزگارانی نه چندان دور.

از میان قلعه‌هایی که چند ده و بلکه چند صدتایشان را می‌توان در سرتاسر ایران سراغ گرفت، قلعۀ روستای طَرْق (بر وزن برق) در ۳۵ کیلومتری جنوب شهر نطنز داستانی شنیدنی دارد. طرق مانند دیگر روستاهای پیرامون نطنز - از جمله ابیانه - هم طبیعتی زیبا دارد و هم پیشینه‌ای دور و دراز.

هنوز بیل و کلنگ باستان‌شناسان زمین طرق را به دقت نکاویده که بدانیم کی و چگونه شکل گرفته‌است یا آثار موجود در آن چه سن و سالی دارند. اما قلعۀ روستا که منسوب به دورۀ ساسانی (سدۀ سوم تا هفتم میلادی) است و آثاری چون مسجد جامع، عمرش را از هزار سال فراتر می‌برند.

معماری یکی از شبستان‌های مسجد جامع طرق، منطبق با معماری دوران پیش از اسلام است. در ایران، تنها دو مسجد شناخته‌شدۀ دیگر وجود دارند که فضای معماری عصر ساسانی بر آنها حاکم است. یکی مسجد جامع فهرج در نزدیکی یزد و دیگری مسجد تاریخانۀ دامغان. هر دو اینها را از نخستین مساجد ایرانی دانسته اند که یا مستقیما از قامت آتشگاه به هیأت مسجد درآمده اند یا در دورانی ساخته شده اند که هنوز معماری مسجد در ایران قوام نیافته بود و مساجد را مثل آتشگاه می ساختند. با احتیاط می توان مسجد جامع طرق را در ردیف این دو قرار داد و از نوادر معماری ایران به شمار آورد.

قلعه روستا حکایتی دیگر دارد. هم از دورانی که پناهگاه روستائیان در برابر غارتگران محلی بود و هم از آن پس که انبار محصولات کشاورزی شد و به عنوان مهریه و جهیزیه پشت قباله دختران روستا افتاد. دخترانی که حالا خود پیرزنانی سالخورده اند!

در گزارش مصور این صفحه، همراه با نمایش تصاویر روستای طرق و قلعه آن، احمدِ اصغرْ گیوه چی، یکی از اهالی روستا، سرگذشت قلعه از روزگاران قدیم تا به امروز را باز می گوید.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

شگفت‌انگیز است که نقاشی چون سُمبات دِر کیورغیان (Sumbat Der Kiureghian) در ایران نام چندان آشنایی نیست. نقاشی‌های آب‌رنگ او در اوایل دهۀ ۱۹۳۰ میلادی تا اواخر دهۀ ۱۹۹۰ شبیه آثاری نیست که بتوان فراموش‌شان کرد. نقاشی‌های او را همین اکنون هم می‌شود در بازارهای مجازی‌ای چون "ای‌بی" (eBay) دید که با قیمت‌های گزافی به فروش می‌روند. اما در ایران که زادبوم سمبات است، این نقاش را بیشتر، هم‌تبارانش می‌شناسند و برخی از دست‌اندرکاران هنر نقاشی. در حالی که به جرأت می‌توان گفت، سمبات از برجسته‌ترین نقاشان آب‌رنگ اصفهان بوده‌است.

سمبات سال ۱۹۱۳ در خانواده‌ای ارمنی در جلفای اصفهان به دنیا آمد. در مدرسۀ ارمنی این شهر از میان همۀ واحدها بیشتر به نقاشی علاقه داشت. زبان انگلیسی را در کالج انگلیسی پسرانۀ اصفهان فرا گرفت. اما فشار روزگار او را واداشت که تحصیل را کنار بگذارد و به کار و کاسبی بپردازد. اما ورود "سرکیس خاچاطوریان"، نقاش ارمنی مقیم پاریس، در سال ۱۹۲۹ بود که سمبات را بازپس به عالم رنگ و تصویر فرستاد.

خاچاطوریان به اصفهان آمده بود تا از روی دیوارنگاره‌های عالی‌قاپو و چهل‌ستون نقاشی کند. برای انجام این طرح سترگ او به یک شاگرد نیاز داشت و از سمبات خواست که به او کمک کند. سمبات هر چه بیشتر راز و رمز نقاشی را می‌آموخت، به همان میزان شیفتۀ این هنر می‌شد. وی از مهارت خاچاطوریان در استفاده از قلم‌مو و انتخاب رنگ در عجب بود، و از دانسته‌هایش از آثار هنرمندان غرب و هند و ژاپن و آفریقا. طی این دورۀ کوتاه همکاری با خاچاطوریان، سمبات نوجوان اهمیت و ارزش مکتب‌های هنری اصفهان را هم دریافت و به مطالعۀ آنها نشست.

خاچاطوریان هم در این نوجوان، استعدادی کم‌نظیر را می‌دید و کوشید زمینۀ تحصیل او در پاریس را فراهم کند. این تلاش به ثمر نرسید. سمبات تا سال ۱۹۴۹ از ایران بیرون نرفت.

تا آن سال سمبات، نقاشی زبردست شده بود و در خیابان چهارباغ اصفهان استودیوی خودش را داشت، با نام "نگارستان سمبات". نقاشی‌های آب‌رنگ سمبات از بارو و پل و کاخ و میدان‌ و کوچه و بازارهای اصفهان بیشتر گردشگران غربی را به سوی خود می‌کشید. نگاه سمبات به محیط و آدمان اطرافش، با این که از درون بود، در عین حال نگاهی بود از دور؛ گویی سمبات از چشم یک غربی به اشیا و افراد نگاه می‌کرد و آن را به گونه‌ای می‌دید که تا کنون نقاشان بومی ایران ندیده بودند. آب‌رنگ‌های سمبات، بیان "غربیانۀ" مضمون‌های ایرانی است. از این رو، این نقاشی‌ها بی‌درنگ به چشم و دل بازدیدکنندگان غربی نگارستانش می‌نشستند و به فرنگستان راه می‌یافتند. البته، تعداد زیادی از آثار سمبات را مشتریان ایرانی هم می‌خریدند.

سُمبات در حال نقاشی در حوالی تهران، ۱۹۷۹ميلادی

نگارستان سمبات پر از صحنه‌های اصفهانی بود: مسجد شاه و سی و سه پل و پل‌های خواجو و مارنان و شهرستان. دلبستگی سمبات به پل‌ها و راه‌ها و جاده‌ها در طول عمر هنری‌اش محسوس بود. گویی می‌خواست پلی بزند میان امروز و فردا، میان شرق و غرب. علاقۀ او به درآمیختن مضمون‌های ایرانی با شگردهای نقاشی غربی نیز همین پیام را می‌دهد.

در زندگی هم عاشق جاده بود. از روستا به روستا و از شهر به شهر سوژه‌جویی می‌کرد و همیشه با کوله‌باری از سوژه‌های تازه برمی‌گشت. معمولاً در جا می‌نشست و چتری را بر فراز سرش می‌گسترد و لحظه‌ یا صحنه‌ای را روی کاغذ منقش می‌کرد. و گاهی هم عکس آن سوژه را می‌گرفت و با خود به خانه می‌برد، تا سر فرصت و با حوصلۀ تمام از آن عکس، تابلویی دربیاورد. به قول لِوون آبراهامیان، تبارشناس و نویسندۀ ارمنی، سمبات در هنر نقاشی گاه روش‌های مردم‌شناختی را به کار می‌گرفت که عکاسی صحنه برای تدقیق بیشتر از جملۀ همان روش‌هاست.

گذشته از این روش‌ها، تابلوهایی هم هستند که سمبات را به عنوان یک نقاش مردم‌شناس معرفی می‌کنند: خانه‌های ارمنی‌ جلفا و اصفهان؛ زنان روستایی که دور تنوری نشسته‌اند و لواش ارمنی می‌پزند، یا کنار جویباری نشسته‌اند و ظرف و رخت می‌شویند ، یا از آبگیری با کوزه آب می‌گیرند؛ گروهی از ارمنی‌های شاد که در مراسم عروسی رقص و پایکوبی می‌کنند... این عکس‌ها و تابلوها را به‌راحتی می‌توان در هر پژوهشی مردم‌شناختی در بارۀ ارمنی‌تباران ایران به کار برد. به قول اسقف بابیان در جلفای اصفهان: "سمبات با نقاشی‌هایش تصویر زندگی روستایی ارمنی‌ها را جاودانه کرد، و اصفهان محبوبش را با جلفای نو ارمنی‌نشین آن".

با این که تصویرهای ارمنی، بخشی بزرگ از آثار سمبات را به خود اختصاص داده‌است، آثار گرانبار او به هیچ روی تنها در این سوژه‌ها خلاصه نمی‌شود. زنان چادری چهارباغ اصفهان، آخوندی تسبیح‌بدست در میدان شاه، نی‌نوازی خیابانی کنار یک استکان چایی، شترهای خسته زیر طاقی در اصفهان، کودکان دم دروازۀ کاروان‌سرایی کهنه، بقعۀ شاهزاده حسین و عشایر و قالی‌بافی‌شان را هم می‌توان در ده‌ها تابلوی سمبات دید.

سمبات صورتگری ماهر بود. پرتره‌هایی که او از اعضای خانواده‌ و یاران و نزدیکانش یا چهره‌های شناخته‌شده کشیده‌است، دال بر تبحر او در چهره‌پردازی است.

مسافرت‌های سمبات طی سال‌های ۱۹۴۹ و ۱۹۵۰دامنۀ سوژه‌های او را گسترده‌تر کرد. دیگر تنها اصفهان یا حتا ایران نبود که با حرکات موزون قلم‌موی سمبات روی کاغذ شکل می‌گرفت. عراق و سوریه و عربستان و لبنان و انگلیس و ایتالیا و سوئیس و فرانسه با مناظر و مکتب‌های نقاشی‌شان روی آثار سمبات به گونه‌ای نقش خود را گذاشته‌اند. اما ایران و به ویژه اصفهان برای همیشه در کانون نقاشی‌های سمبات باقی ماند، حتا پس از آن که سمبات همراه با همسرش آراکس سال ۱۹۸۰ از ایران به آمریکا رفت و به فرزندانش در شهر لس آنجلس پیوست.

سمبات در آمریکا هم نگارستان خود را داشت و سرگرم کشف چشم‌اندازها و شیوه‌های تازۀ نقاشی بود. اما نگارستان آمریکایی او هم رنگ و بوی ایرانی داشت. استودیوی سمبات ایران و ایرانیان و آیین‌هایشان را به طور مصور به هنردوستان آمریکایی معرفی می‌کرد.

سفر سمبات به ارمنستان در سال ۱۹۹۱ بهانۀ آغاز فصلی دیگر از نقاشی‌های او شد. به روستاهای دوردست کشور آبایی‌اش سفر کرد و شیفتۀ رنگ‌های طبیعت ارمنستان شد: آفتاب‌سوخته، خاکی، زرد براق، سبز روشن... رنگ‌هایی که در کالیفرنیا به چشمش نمی‌خورد. کلیساهای قدیمی ارمنستان در ردیف سوژه‌های محبوب او قرار گرفت.

سمبات برای آخرین بار در پاییز سال ۱۹۹۳ به ایران سفر کرد. ارمنی‌تباران ایران با برگزاری برنامه‌هایی ویژه به نقاش چیره‌دست‌ ارج گذاشتند و در جلفا نمایشگاهی از آثارش را برپا کردند. به گفتۀ "آرمن در کیورغیان"، پسر سمبات، خاطرات شیرین واپسین دیدار از زادبوم، تا آخرین روزهای زندگی، تسلای خاطر سمبات بود.

سمبات تابستان ۱۹۹۹در آمریکا درگذشت. وی در طول بیش از ۶۵ سال کار هنری‌اش، بیش از ده هزار طرح و نقاشی از خود به جای گذاشت. آثار او اکنون در گالری‌ها و موزه‌ها و مجموعه‌های شخصی گوناگون در سراسر جهان یافت می‌شوند و از آنچه از آثار او در ایران باقی مانده، به عنوان میراث ملی نگهداری می‌شود.

یکی دیگر از یادگارهای هنری سمبات، شیوۀ نقاشی موسوم به "سمباتیسم" است. چند نمونه از "سمباتیسم" را در گزارش‌ مصور دوم همین صفحه هم می‌بینید که در آنها سمبات رنگ‌های گوناگون را روی پاره‌ای از روزنامۀ ارمنی یا فارسی پخش کرده و با درآمیختن رنگ‌ها سوژه‌هایی شکل داده‌است که گاه با مضمون تیترهای روزنامه گره می‌خورد.

در گزارش مصور نخست این صفحه "آرمن در کیورغیان" فرزند سمبات و استاد دانشگاه کالیفرنیا که نقاشی هم می‌کند، از زندگی پدرش می‌گوید و در گزارش تصویری دوم، ویژگی‌های آثار سمبات را توضیح می‌دهد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لوسیندا ایچ دان*

دختری حجاب و مانتو به تن به ویترین مغازه‌ای زل زده‌  و معطل دوستش است که در حال انتخاب و خریداری لوازم آرایش است. مانتوی او دوخت ایران است و از فروشگاه "باور" در آن سوی خیابان خریداری شده. اما خود این خانم عراقی است و این محل، به کوهستان "ماسیف" صلاح‌الدین معروف است که از شهر اربیل، مرکز کردستان عراق، حدود نیم ساعت فاصله دارد.

این خانم یکی از هزاران تنی است که طی سال‌های رنج‌بار حکومت صدام حسین به ایران پناه بردند و با فرهنگ ایرانی بار آمدند و خو گرفتند و عجین شدند.

طی جنگ داخلی سال ۱۹۷۴ میلادی موج عظیمی از پناهندگان کرد عراقی به ایران سرازیر شد. آنها تا زمانی که در کردستان عراق منطقۀ امن شکل گرفت، یعنی تا سال ۱۹۹۲، امکان بازگشت نداشتند. بدین گونه، یک نسل از پناهندگان کرد عراقی در ایران بزرگ شدند و آموزش دیدند. در نتیجه، برآورد شده‌است که در کردستان عراق بیش از ده هزار تن فارسی‌زبان هستند.

پویا، سرپرست فروشگاه باور، یک کرد ایرانی است که چهار سال پیش به عراق آمده‌است. وی در توضیح وسعت نفوذ فرهنگ ایرانی در فرهنگ محلی می‌گوید:

"آنهایی که از ایران آمده‌اند، محصولات ایرانی را ترجیح می‌دهند: غذاشان هم ایرانی است و لباس‌شان هم. همه چیزشان ایرانی است. آنها در این منطقه هنوز مانتو و پوشش ایرانی تن‌شان است. من حتا می‌شنوم که بعضی‌شان با بچه‌هاشان به زبان فارسی صحبت می‌کنند."

فروشگاه باور مواد خوراکی ایرانی، از قبیل نخودچی، انواع حبوبات، قرمه سبزی، زرشک، برنج، شیرینی و قند حبه‌ را از یک عمده فروشی در شهر دیانای استان اربیل می خرد. ولی ظاهراً مانتوی ایرانی بیشتر از همه به فروش می‌رود. به نظر می‌آید "تیپ ایرانی" همچنان در میان زنان کرد محبوب است، با این که آنها دیگر موظف نیستند پوشش اسلامی داشته باشند.

درست در بغل فروشگاه رستورانی هست که غذاهای ایرانی دارد. حسین، سرآشپز رستوران، کرد عراقی است، اما در ایران به دنیا آمده و از سن چهارسالگی در رستوران‌ها کار می‌کرده‌است. وی می‌گوید:

"من بلدم هر جور غذای ایرانی درست کنم: کباب، انواع تاس‌کباب، جوجه، چنجه، شیشلیک، برگ و غیره. بسیار مشتری داریم."

در دانشگاه دولتی صلاح‌الدین که قدیمی‌ترین دانشگاه استان اربیل است، کرسی زبان فارسی از سال ۱۹۹۸ میلادی تا کنون زبان و ادبیات فارسی را تدریس می‌کند. این کرسی اکنون هفت استاد و ۱۵۰ دانشجو دارد.

مهدی خوشنام، رئیس کرسی فارسی، یک نیمه ایرانی و یک نیمه عراقی است. وی می‌گوید، کردها با ملاحظات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی همچنان راغب اند زبان فارسی را فرا بگیرند. آقای خوشنام همچنین اشاره می‌کند که زبان‌های کردی و فارسی از خانوادۀ واحد زبان‌های ایرانی‌اند و ریشه‌های مشترک دارند. به گفتۀ وی، میراث غنی ادبی به زبان فارسی بر آثار نویسندگان ادیبان کردی چون نالی، مصطفی بسرانی و مولوی تاوه‌گوزی تأثیر عمده داشته‌است.

نزدیکی فرهنگی زمینۀ مبادلات اقتصادی بیشتر هم شده‌است. منطقۀ کردستان با ثبات سیاسی نسبی و ثروت نفتی‌ای که اخیراً به دست آورده‌است، بازار جدیدی است با ظرفیت کافی که ایرانیان را به آن سوی مرز جذب می‌کند. 

فرامرز صدیقی، یک بازرگان ایرانی که پنج سال پیش به عراق مهاجرت کرده و اکنون  نماینده یک شرکت اغذیۀ ایرانی در اینجاست می‌گوید:

"در اینجا مردم از ایرانیان استقبال می‌کنند و شکاف فرهنگی بزرگی بین ما وجود ندارد. اینجا برای کار و اشتغال بسیار مناسب است، چون سیستم جدید است و ما به‌راحتی می‌توانیم برای خود جای پایی پیدا کنیم. میزان نیازها در اینجا بسیار بالاست."

دکتر همایون دو سال و نیم پیش به عنوان نمایندۀ "سینامِد"، از شرکت‌های داروسازی عمدۀ ایران، وارد کردستان شده‌است. او هم معتقد است که بازرگانان ایرانی در کردستان عراق بسیار موفق بوده‌اند و تجارت‌شان زود رشد کرده‌است: "خود من کرد نیستم، آذری‌ام. در نتیجه به هر دو زبان فارسی و آذری تسلط دارم. فقط چند ماه طول کشید که زبان کردی را هم فرا بگیرم، چون الحمدالله زبان‌هایمان بسیار به هم نزدیکند. من اینجا تعداد زیادی دوست پیدا کردم. ایرانی‌هایی که اینجا کار می‌کنند، اصلاً احساس غربت ندارند."

سید عظیم حسینی، سرکنسول ایران در اربیل هم با این دیدگاه موافق است و روابط میان ایران و کردهای عراق را ویژه می‌داند و معتقد است که زمینۀ این روابط ویژه را نزدیکی جغرافیایی و تاریخ مشترک فراهم کرده‌است. وی می‌گوید، کنسولگری ایران با برگزاری نمایشگاه‌های کتاب و مساعدت به همکاری میان دانشگاه‌های کردستان عراق و ایران، بر وسعت مراودات فرهنگی افزوده‌است. اما به باور او، با این همه مردم فارسی‌زبان در منطقه، انتظار می‌رود کار بیشتری انجام بگیرد. تا یکی دو ماه دیگر در کنار ساختمان کنسولگری، مرکز فرهنگی ایران افتتاح خواهد شد که دوره‌های آموزش زبان فارسی و برنامه‌های فرهنگی دیگر دایر خواهد کرد.

عامل فرهنگی، به نوبه خود، می‌تواند فرصت اقتصادی را فراهم کند. شرکت اربیلی برگزارکنندۀ کنسرت‌ها موسوم به Babylon (بابل) سال گذشته چندین کنسرت پرفروش ایرانی سازمان داد. ماه آوریل سال ۲۰۰۹ شهرام و شهرۀ صولتی در این شهر کنسرت دادند. ماه سپتامبر معین اصفهانی و جمشید در اربیل هنرنمایی کردند. و ماه گذشته حدود ده هزار ایرانی برای تماشای کنسرت نوروزی ابی و لیلا فروهر به اربیل شتافتند.

ژیلا افضلی که بی‌صبرانه منتظر ورود به تالار کنسرت بود، گفت: "ایرانی‌ها ابی و لیلا را واقعاً دوست دارند. به همین جهت آنها از ایران به اینجا آمدند که از هنرمندانشان تشویق کنند. شهرهای مرزی عراق برای برگزاری این نوع برنامه‌ها خیلی مناسب‌تر است. اینجا به مراتب بهتر از دبی است؛ هم ارزان‌تر و هم مسافرتش راحت‌تر است."

"سلوان زیتو"، مدیر کل شرکت بابلون می‌گوید که به نظر وی، این کنسرت‌ها دروازۀ بزرگی را به روی اقتصاد کردستان و مراودات فرهنگی میان ایران و عراق باز کرده‌است.

 

* لوسیندا ایچ دان روزنامه نگار انگلیسی است که این مطلب را در شهر اربیل کردستان عراق تهیه کرده است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
باقر معین

لایق گوهر شاعری داشت. هم طبعش روان بود و هم اهل فکر. مردی بود افتاده. آهسته راه می‌رفت. آرام و فصیح سخن می‌گفت. پیامش ساده و روشن بود: از خواب تاریخی بیدارشوید و شاد باشید.

زندگی‌دوستی و شاد بودن را ازهمشهری خود رودکی و نیز خیام یاد گرفته بود و از زاری و مویه پرهیز داشت.  از شیفتگی ایرانیان به سوگواری برای کسانی که به گفته او "قرن‌ها پیش مرده‌اند" سخت در رنج بود و پنهان  هم نمی‌کرد.

در خودشناسی و هویت و تاریخ پیرو فردوسی بود.  شاهنامه را برای آگاه کردن مردم تاجیک به فرهنگ نیاکان، به صورت نمایشنامه، در چندصد برنامه، برای رادیو تدوین کرد. در شعری به نام "وصیت فردوسی" می‌گوید:

شعر "میهن" لایق شیرعلی با صدای خود شاعر
"شاعری هم بر مَثَل معماری است / زندگی را هرنفس دیگر کند / اهل جان را دوست‌تر با اهل جان / عاشقان را باز عاشق‌تر کند."

و در بیدار کردن مردم از خواب گران و خرافات همراه ناصر خسرو و اقبال گام برمی‌داشت. درمان درد وطن و درد فرهنگ را در بیداری می‌دید و می‌گفت: "ما ز خواب‌آلودگان خاوریم." و یا شِکوه‌کنان می‌گفت: "مهرغلامی بر جبین، خون غلامی در بدن، از نفس انسان آمده، یا نحس کیوان آمده؟"

با زبان فخیم سعدی آشنا بود. سعدی می‌گوید " چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد / تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"  و لایق می‌گوید: "چنانت رغبتی دارم که خشکستان به بارانی / چنانت روز و شب جویم که سینا حل مشکل را."

لایق به شاعران امروز نیز نظر داشت. در ستایش میهن و ارج گذاشتنش به فرهنگ و ملیت، نگاهی  به ملک‌الشعرای بهار داشت. رگه‌هایی از روانی طبع و نقد اجتماعی ایرج میرزا را هم  داشت؛ گزنده و کوتاه و سنجیده.

لایق خودش را اهل زمانه می‌دانست: "گویند شاعر خوب فرزند دور خویش است / بهر زمان‌شناسان ما خود زمانه هستیم." یا "تا چند تو با گذشتگان می نازی / با رودکی و به حافظ شیرازی؟ / وقت است سر منبر آزاد سخن / خیام دگر حافظ دیگر سازی!"

البته، لایق  شباهت دیگری هم به ایرج میرزا داشت. ایرج می‌گوید: "هر که را روی خوش و موی نکوست، زنده و مردۀ من عاشق اوست." و لایق می‌گوید: "من از دست زمان هرگز نمیرم / که از دست زنان می‌میرم آخر." و مصرعی دیگر دارد که زبان‌زد است:  "ز دست خانمان بی خانمانم." او عاشق‌پیشه بود و در بسیارنوشی که چندان هم پنهان نبود، بر خویش ستم می‌کرد.

از عاشق‌پیشگی لایق هم داستان‌های بسیار نوشته‌اند و افسانه‌های بسیار بر سر زبان‌هاست. لایق داستان عشق خود را به رقصنده‌ای که او را سپیده می‌خواند، در شعر سپید ریخت. لایق، آگاه از ملامت‌ها، می‌گوید:

در این شهر جوان
بی مناره‌های بلند
حالا من و تو دو مناره‌ایم
که مردم می‌بینند
وملامت می‌کنند من و تورا
غافل از لذت سرمد عشق...

لایق سال ۱۹۴۱ میلادی به دنیا آمد و در ۵۰ سالگی شاعر مردمی و پرآوازه‌ای بود. کسی نبود که او را نشناسد. بسیاری از سروده‌های او  ترانه و زبان‌زد شده بود. در جشن ۵۰ سالگی‌اش تصویر و نام او بر در ودیوار همۀ شهرها و خانه‌ها بود.

جنگ شهروندی تاجیکستان در سال‌های آغازین دهۀ نود میلادی نیز بسیار لایق را آزرد: "دیگری گیرد گریبان فلک / ما گریبان خودی را می‌دریم". یا "در کوچه‌ها خون ریخته / صد آرزو آویخته / خاک بزرگان بیخته / آه این چه دوران آمده".

او این سخن همیشگی تاجیکان را با حسرت بیشتر می‌گفت که "ما را به گوشۀ کوهستانی کوچانده‌اند، تا از بخارا و سمرقند و خویش و تبار و فرهنگ خود  جدا باشیم".

لایق با تأسیس بنیاد زبان در تاجیکستان با تلاشی عملی بسیار کوشید تا چراغ‌های رابطه را میان مردم فارسی‌زبان روشن‌تر کند. این بیناد در دو دهه پیش شاید نخستین نهادی بود که رایانه‌ای داشت که فارسی می‌نوشت.

لایق می‌گفت "تاجیک و ایرانی و افغان چرا؟ ما در این دنیا که از یک مادریم!"  و طبعاً شیفتۀ نزیکی فارسی‌زبانان بود. اما خود او چنان که باید، در میان دیگر فارسی‌زبانان و به ویژه ایرانیان شناخته نیست.

این ناشناختگی تا حد زیادی به مرزبندی‌های سیاسی قرن بیستم، جدایی‌ها و نداشتن تجربه‌های مشترک برمی‌گردد. اما زبان امروز و کمبود تجربه‌های مشترک،  دشواری‌هایی در شناخت بیشتر پیش می‌آورد.

گرچه تلاش کسانی چون لایق برای آموزش خط فارسی در تاجیکستان با کندی‌هایی روبرو شده‌است، دنیای مجازی اینترنت،  تا حدی در حال کم کردن فاصله‌هاست و نسل نوی از فارسی‌زبانان از راه اینترنت با هم آشنا می‌شوند و گفتگو می‌کنند.

ترانه‌های گوگوش در فیلم "در امتداد شب" پیشگام آشنا کردن بسیاری از فارسی‌زبانان آسیای میانه با گویش فارسی رایج در ایران شد، اکنون از راه رسانه‌های نو، از جمله اینترنت کسانی چون شبنم ثریا، خوانندۀ تاجیک، بسیاری از فارسی‌زبانان دیگر را شیفتۀ گویش فارسی تاجیکی خود کرده‌اند.

اگر لایق زنده می‌بود، بی‌گمان لبخند بر لب می‌داشت.


گزارش مصور این صفحه از زرینه خوشوقت در دوشنبه است، که شامل صحبت‌هایی از بستگان و نزدیکان لایق شیرعلی است. در اين گزارش، ترانه‌های لايق را با صدای افضل‌شاه شادی، آوازخوان سرشناس تاجيک نيز می‌شنويد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.

.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
زهرا سادات

برای من و نسل‌های جوانی مثل من که سال‌هاست در فضای دود و باروت گیر مانده‌ایم، تا آن جا که یادم می‌آید، نداشتن گذشته‌های خوب، حال خوب و آینده‌ای مبهم که در راه است، جنون یک سوال را در ذهن تکثیر می‌کند که آخر ما که هستیم و در کجا ریشه داریم: جنگ و خشونت؟ یا ادب، فرهنگ و هنر؟

اگر قلعۀ اختیارالدین، مسجد گوهرشاد و مکان‌های دیگری از این دست را ندیده بودم، حتماً به گذشته‌های دور و گذشتگان‌مان نیز شک می‌کردم. اما حالا کاملاً فرق می‌کند. بودن در قلعۀ نه‌برجه، احساس دیگری را در من زنده می‌کند. قلعه در یک سراشیبی کوچک و در نقطه‌ای خلوت از کارتۀ پروان کابل قرار گرفته‌است.

روی در و دیوارهای قلعه خبری از تجدد و زرق و برق خانه‌های امروزی نیست. دیوارهای بلند گلی و در چوبی بزرگ با کنده‌کاری‌های زیبا و منقش، تو را به گذشته‌های دور می‌برد که یا در سیری به میراث‌های فرهنگی دیده‌ای و شاید هم در فیلم‌های تاریخی. اما به هر حال این زیبایی آن قدر گیراست که برای لحظه‌ای میان ماندن و رفتن دچار دو دلی می‌شوی.

سنگریزه‌ها، فضای داخلی قلعه را پوشانده‌اند و در گوشه و کنار، باغچه‌های زیبایی دیده می‌شود که حریم آنها با سنگ‌کاری‌های زیبا مشخص شده‌است؛ ساختمان‌هایی با شکل و طرح قدیم، اما ترمیم‌شده، در جای جای قلعه به چشم می‌خورد.

قلعۀ نه‌برجه که از آن به نام قلعۀ امیر عبدالرحمان‌خان نیز یاد می‌شود، روزگاری برای شکار بود. گذر سال‌ها و ناب‌سامانی‌های فراوان در افغانستان، هشت برج قلعه را محکوم به فرو ریختن کرد و اینک آن چه بر جای مانده، قلعه‌ای است با برجی تنها.

چند سالی است که قلعه با فنون علمی و تخصصی ترمیم و فضای تفریحی آن به فضایی آموزشی به نام فیروزکوه، مبدل شده‌است. سال ۲۰۰۶ بود که فیروزکوه تأسیس شد، از همان آغاز، از دیگر مراکز آموزشی در افغانستان پیشی گرفت و روز به روز بر اعتبار خود، در بیرون از جغرافیای افغانستان، افزود. اما برای بسیاری از مردم داخل هنوز بیگانه است.

مؤسسۀ فیروزکوه، شاید تنها مؤسسه‌ای باشد که بخش‌های آموزش حرفه‌ای، تولید، تجارت، اداره و فرهنگ را دارد و همۀ این بخش‌ها در کنار یکدیگر، در صدد زنده نگاهداری فرهنگ و معماری اصیل افغانی هستند، تا مبادا به دست فراموشی سپرده شوند.

آموزشگاه فیروزکوه با برگزاری دوره‌های آموزش حرفه‌ای با استادان ورزیدۀ داخلی، شاگردان زیادی را در بخش‌های خوشنویسی، نقاشی، نجاری یا کار روی چوب، ساخت زیورآلات و صیقل‌دهی سنگ‌ها آموزش داده‌است و نقش یک هنرستان تمام‌عیار و کاملاً معیاری را در افغانستان ایفا می‌کند. آن چه بر اعتبار آن افزوده، اعتماد سرشار به آینده است که در شاگردان فیروزکوه به چشم می‌خورد.  آموزش معیاری، کار تخصصی و آیندۀ کاری روشن، وجه تمایزی است میان فیروزکوه و سایر آموزشگاه‌های داخلی و خارجی در افغانستان.

خدیجه، دختری شانزده‌ساله است که سه سالی از آموزش او در بخش نجاری فیروزکوه، می‌گذرد. او می‌گوید: حضور در فیروزکوه، حال و هوای زندگی او را تغییر داده‌است. به دو دلیل: یکی آشنایی با هنر افغانی و دیگری خارج شدن از حصار تنگ باورهای مردانه. زیرا او شغلی را برگزیده که سال‌هاست به نام کار مردانه شناخته شده‌است.

روری براون، سخنگوی موسسۀ فیروزکوه، می‌گوید، آنها در صدد یافتن بازارهای خارجی برای تولیدات‌شان هستند؛ زیرا افغانستان به دلیل وضعیت اقتصادی ضعیف، بازار مناسبی برای فروش نیست. از همین رو آنها اجناس‌شان را برای بازارهای خارجی و به قیمت گزاف‌تری قیمت‌گذاری کرده‌اند.

آموزش در فیروزکوه دربردارندۀ سه بخش است: بخش اول درس‌های نظری در حوزۀ تخصصی، درس های عملی در بخش مربوط و آموزش زبان انگلیسی، پشتو و کامپیوتر است. به گفتۀ آقای خلیلی، مدیر بخش آموزشی فیروزکوه، داشتن تحصیلات پایه، استعداد هنری و موفقیت در آزمون‌های نظری و کاربردی، از شرایط جذب سالانه شاگردان در دوره‌های آموزش سه‌سالۀ این مرکز است و پس از پایان دورۀ آموزشی، آنها امکان کار در فیروزکوه را برای متقاضیان آموزش‌دیده فراهم می‌کنند. همچنین دانش‌آموزان با شگردهای کاریابی، تجارت و بازاریابی در داخل و خارج از کشور آشنا می‌شوند که در صورت کار مستقل می‌توانند از آن بهره ببرند.

خلیلی می‌گوید: " آموزشگاه فیروزکوه متخصصان را برای بخش تولید آماده می‌کند و بخش تولید درآمد لازم را برای تداوم کارهای فیروزکوه فراهم می‌کند."

در حال حاضر مواد خام برای کارهای تولیدی این مرکز، مانند چوب درخت چهارمغز (گردو) برای بخش نجاری ، سنگ‌های قیمتی برای ساخت زیورآلات و برخی مواد دیگر، از داخل افغانستان تأمین می‌شود. اما ماشین‌آلات لازم از خارج وارد می‌شود.

فیروزکوه با کار در بخش آموزش و تجارت توانسته‌است، زمینۀ آموزش و کار را برای تعدادی از مردم محلی فراهم کند و در کنار آن با کارهای متنوعی که خصوصاً در بخش معماری در خارج از افغانستان داشته، تا حدود زیادی به شناسایی هنر و معماری اصیل افغانی، کمک شایانی کرده و نیز بخشی از تجارت جهانی افغانستان را در دست گرفته‌است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فرامرز پیل‌آرام گویا آمده بود که بماند و هنرهای اصیلی را که گویا خیال رفتن داشتند، ماندگار کند. هم نقاش بود و هم خوش‌نویس، هم معمار و هم مجسمه‌ساز. و هنری که با تلفیق این مهارت‌ها آفرید، به هنرهای اصیل ایرانی عمری دوباره داد.

سال ۱۳۱۶ خورشیدی در تهران به دنیا آمد و سال ۱۳۶۲ درگذشت. در طول این عمر کوتاه، در کنار هم‌پیشگان هم‌اندیش‌اش، بر طول عمر هنرهای تجسمی ایران افزود. اما از تقلید کورکورانه پرهیز داشت و ترجیح می‌داد راهی را درنوردد که پیش از او رهگذری نداشته باشد.

نقاشی را از کودکی دوست داشت و تجربه کرد و استعدادش را در هنرستان هنرهای زیبای پسرانۀ تهران صیقل داد. ضمن تحصیل در دانشکدۀ هنرهای تزیینی در رشتۀ معماری داخلی و نقاشی تزیینی تبحر یافت. برای آموختن تجربیات هنری نوین غرب به فرانسه رفت و شگردهای نقاشی، لیتوگرافی و انواع چاپ آنجا را فرا گرفت. با هنر غرب درآمیخت، اما در آن قرار نیافت. از آن توشه‌ای گرفت و با خود به ایران برد.

علاقۀ فرامرز پیل‌آرام به نمادهای اصیل ایرانی او را با جمعی از هنرمندانی که بعداً با نام "مکتب سقّاخانه" شناخته شدند، یکی کرد. مکتب سقّاخانه در دهۀ ۱۳۴۰ خورشیدی در برابر "مدرنیته" قد علم کرد و به جای چسبیدن به گذشته، به نوسازی و بهسازی نقاشی اصیل پرداخت. بسیاری از ویژگی‌های نقاشی امروز ایران و به ویژه کاربرد خوش‌نویسی در تابلوها از عناصر همین مکتب هنری است. سقّاخانه‌ها و حسینیه‌ها و تکیه‌ها و پرچم‌های مذهبی و کتیبه‌ها و پرده‌های مشبّک فلزی از جملۀ اشیائی است که از همان آغاز نگاه نقاشان سقّاخانه‌ای را به سوی خود می‌کشید. فرامرز پیل‌آرام، در کنار حسین زنده‌رودی، مسعود عربشاهی، منصور قندریز، صادق تبریزی و پرویز تناولی در زمرۀ سرآمدان این مکتب بود.

سخنان جواد مجابی، نويسنده و هنرشناس، در بارۀ آثار فرامرز پیل‌آرام
پیل‌آرام بیباکانه ترکیب‌ها و تلفیق‌های تازه را می‌آزمود؛ از درآمیختن نمادهای مذهبی با شکل‌های هندسی گرفته، تا تأثیرپذیری از کاشی‌کاری در آفریدن کارهای تازه و تلفیق خط نستعلیق با رنگ و تصویر نقاشی‌هایش. از مهرهای دورۀ قاجار بهره می‌گرفت که در گذشته به جای امضا به کار می‌رفتند. کارهایش هواداران بسیاری پیدا کردند و اندک اندک بازار آفریده‌هایش به خارج کشیده شد. نمایشگاه‌های آثار فرامرز پیل‌آرام در کشورهای گوناگون برگزار می‌شد و در دوسالانه‌های هنری بین‌الملی برنده می‌شد و در همان آغاز شهرتش یکی از آثارش به موزۀ هنرهای جدید شهر نیویورک راه یافت.

به نوشته دایره‌المعارف اسلامی: "آثار پیلارام تابلوهای رنگ و روغن با ساختاری محکم است که خط در آنها با تکیه بر هنرهای سنّتی حرکاتی آهنگین دارد. آهنگ خطوط در کارهای او با تکرار یک حرف به وجود می‌آید و بزرگ‌نمایی و هدایت اشکال، حس حرکتِ بصری را به بیننده القا می‌کند. ادغام خطوط سیاه و ضخیم و سفید و نازک و ترکیب آنها با عنصر خط در آثار او نوعی وحدت به وجود می‌آورد. از دیگر  ویژگی‌های آثار پیلارام اندازۀ بزرگ تابلوهایش، غلبۀ شکل بر محتوا، تضادهای رنگی شدید و بهره‌گیری از رنگ‌ها به صورت حجیم و ضخیم است . از جمله، تابلوهای تیغه ها (۱۳۴۱ش )، ترکیب‌بندی سبز (۱۳۴۶ش )، ریتم با کلمۀ علی (۱۳۵۰ش ) و عاق والدین (۱۳۵۵ش)."

دایره‌المعارف اسلامی همچنین به مجسمه‌های بزرگ برنزی و پیکره‌های چوبی ساختۀ پیل‌آرام اشاره می‌کند، که حجم‌هایی تشکیل‌یافته از خط هستند. برخی از منتقدان هنری همین پیکره‌های خطی را از مهم‌ترین آثار پیل‌آرام می‌دانند.

با این که از درگذشت فرامرز پیل‌آرام حدود ۱۷ سال می‌گذرد، آثار او در حراج‌های بین‌المللی همچنان به صدها هزار دلار به فروش می‌رسد و در واقع، از پرفروش‌ترین‌هاست. استقبال بازدیدکنندگان از تازه‌ترین نمایشگاه آثار فرامرز پیل‌آرام در گالری ۶۶ تهران نیز باعث شده که به گفتۀ مسئولان نمایشگاه، مدت برگزاری آن برای حدود دو هفتۀ دیگر تمدید شود. دوستداران آثار این هنرمند می‌توانند تا روز هشتم اردی‌بهشت‌ماه از ۱۱۰ اثر او در این گالری بازدید کنند.

در گزارش تصویری این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده‌است، صادق تبریزی، از هم‌مسلکان فرامرز پیل‌آرام، از او یاد می‌کند.

 

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
بهار نوایی

در دهه‌های گذشته استفاده از سازهای غیر بومی در موسیقی ایرانی همواره مورد اختلاف بوده‌است. بسیاری آن را باعث غنای موسیقی ایرانی خوانده و تشویق کرده‌اند.  برخی هم  با این استدلال آن را مورد انتقاد قرار داده‌اند که این‌گونه سازها جای آلات موسیقی سنتی را که طی قرن‌ها در ایران رواج داشته‌اند، گرفته و آنها را کم کم به حیطه فراموشی خواهند سپرد.

در بین مجموعه سازهای غربی، سازهایی همچون ویلون، آکوردئون، ترومپت، ساکسفون و پیانو رنگ و طنین موسیقی ایرانی را به خود پذیرفته‌اند و قابلیت خود را برای اجرای موسیقی سنتی ایرانی، اگرچه با کم و کاست‌هایی، نشان داده‌اند. در بین همۀ این سازهای غیربومی پیانو ویژگی‌های خاصی از خود نشان داده و در کنار ویلون توجه بیشتری را جلب کرده‌است.

بداهه نوازی در شور. نوارنده پیانو: رامین ذوفنون. تنبک: امیرعباس اعتماد زاده
نخستین پیانو بیش از سیصد سال پیش توسط "بارتولومئو کریستوفری"(Bartolommeo Cristofori) در ایتالیا  ساخته شد. در سال ۱۱۸۵خورشیدی، نخستین پیانو که هدیه‌ای از سوی ناپلئون بناپارت به فتحعلی شاه قاجار بود، به ایران آورده شد. بعدها ناصرالدین شاه در بازگشت از سفرهای اروپائی‌اش  پیانوهای دیگری به تهران آورد و محمد صادق خان (سرورالملک)، نوازندۀ سنتور، توانست با تغییر کوک این ساز، برای اولین بار نغمه‌های ایرانی را با پیانو بنوازد. 

پس از آن افرادی همچون مفخم‌الممالک، غلامرضا مین‌باشیان ملقب به "سالار معزز"، مشیر همایون شهردار، جواد معروفی و مرتضی‌خان محجوبی ادامه‌دهندگان این راه بودند. با این وجود بسیاری از صاحب‌نظران موسیقی سنتی ایرانی، کوشش‌های مرتضی محجوبی در این راه را بیش از دیگران حائز اهمیت دانسته‌اند.

اجرای قطعه ای از موسیقی تلفیقی توسط خانم پم چوهان Pam Chowhan (نوازنده هندی)
استعداد بی‌نظیر و علاقه‌مندی این نوازندۀ پیانو به موسیقی ایرانی در همان اوان کودکی باعث شد که خانواده‌اش او را برای آموزش پیانو به "حسین هنگ‌آفرین"، نوازندۀ صاحب‌نام ویلون و پیانو، و سپس "محمود مفخم"  بسپارند. مرتضی محجوبی در سن ده‌سالگی با نوازندگی خود صدای "عارف قزوینی" را همراهی کرد و در سن دوازده‌سالگی توانست جایگاه خود را در بین هنرمندان برجستۀ موسیقی ایرانی بیاید. محجوبی دانش و آگاهی خود از ردیف موسیقی ایرانی و ظرائف اجرایی آن، با تکنیک نوازندگی پیانو را ترکیب و تلفیق نمود و توانست گنجینه‌ای از قطعات ضبط‌شده از خود را در برنامۀ رادیویی "گلها" به یادگار بگذارد.

اگرچه کوک کردن پیانو هنری متفاوت از نواختن آن است و معمولاً توسط متخصصین انجام می‌شود، محجوبی خود کوک کردن پیانو را آموخت. او همیشه ابزار کار را با خود داشت و در هر جا پیانو را با فواصل ایرانی کوک می‌کرد.

امروز پس از آنکه ساز پیانو دوران‌های متفاوتی را در جهت تکامل خود پشت سر گذاشته، "جف اسمیت" (Geoff Smith)، آهنگساز و نوازنده ساز "سنتور چکشی" یا   hammer dulcimer با اختراع یک پیانوی جدید و تغییر در ساختار آن تسهیلاتی برای نواختن ملودی‌های غیراروپایی بر روی این ساز فراهم آورده‌است. ابداع‌کنندۀ این ساز آن را "فلوئید پیانو- Fluid Piano" نامیده که به فارسی می توان آن را"پیانو روان"  ترجمه کرد.

مهمترین تغییری که جف اسمیت بر روی این ساز انجام داده، امکان کوک توسط نوازنده، و نه با استفاده از نیروی متخصص است که همچون سازهای تار، سه‌تار و ویلون به آسانی و در لحظه انجام‌پذیر است. "فلوئید پیانو" که از دیدگاه سازندۀ آن، یک ساز بین‌المللی است، برخلاف پیانو استاندارد به جای ۸۸ کلاویه (شاسی) ۶۵ کلاویه دارد و فشار لازم برای به صدا درآوردن آن کمتر از یک پیانو استاندارد است.

در شبی که اخیراً باحمایت بیناد توس و سازمان میراث ایران در لندن برای معرفی این پیانو اختصاص داده شده بود، نوازندگانی از کشورهای مختلف و سبک‌های متفاوت از کلاسیک تا هندی و ایرانی و تلفیقی شرکت کرده بودند که در بین آنها "رامین ذوفنون" (ذوالفنون)، فرزند محمود ذوفنون نوازندۀ برجسته و صاحب‌نام ویلون، نیز حضور داشت.

رامین ذوفنون می‌گوید، در آغاز وقتی از ساخت چنین سازی آگاه شد، آن را جدی نگرفت، اما امروز با تجربۀ کوتاهی که در نوازندگی آن داشته، پیش‌بینی می‌کند که اختراع "فلوئید پیانو" حرکتی مهم در جهت استفاده از پیانو در موسیقی شرقی و موسیقی ایرانی خواهد بود. وی  پیانو را سازی توانا می‌داند که با ظرفیت‌های خاص خود می‌تواند از یک سو در تک‌نوازی و از سوی دیگر در همنوازی و موسیقی ارکسترال ایرانی تأثیرگذار باشد. پیانو از دیدگاه او سازی است "خودکفا" و به تنهایی و بدون همراهی سازهای دیگر قادر به ایجاد فضاسازی‌های موسیقایی است. به همین علت "پیانو روان" با قابلیت کوک خود، می تواند باعث تشویق و ترغیب برای استفاده بیشتر این ساز در فرهنگ موسیقی ایرانی باشد. 

با توجه به این که بداهه‌نوازی و تک‌نوازی از پایه‌های موسیقی ایرانی است، رامین ذوفنون معتقد است که این اختراع جدید، امکانات تکنیکی برای بداهه‌نوازی ایرانی را داراست وهمانند هر پدیدۀ جدید دیگری در طی زمان تغییرات لازم را می‌پذیرد و تکامل پیدا خواهد کرد. 

رامین ذوفنون که از نوجوانی شیفته سبک مرتضی محجوبی بود، با فراگرفتن ساز تار و ردیف موسیقی ایرانی نزد پدرش، و همچنین بهره گیری از دانش محمدرضا لطفی و حسین علیزاده به شناخت دستگاه‌های موسیقی ایرانی اشراف کامل یافت و با تحصیل آکادمیک پیانو در آمریکا وفراگیری کوک پیانو، به یکی از برجسته‌ترین نوازندگان پیانوی ایرانی در دوران معاصر تبدیل شد.

او اکنون با طراحی و راه‌اندازی تارنمایی که به پیانو ایرانی اختصاص داده شده‌است، سعی دارد شیوه‌های نوازندگی این ساز را به علاقه‌مندان معرفی کند و می‌گوید، برای معرفی و آموزش نوازندگی پیانو ایرانی از همه امکانات ارتباطی تکنولوژیک یاری خواهد جست:

"اگر پیانو را عده‌ای بطور جدی دنبال کنند وتعصبات سنت‌گرایانه در مورد آن کم شود و معلمین شاگردانی تربیت کنند که هم با تکنیک عالی پیانو آشنا شوند و هم با ظرائف موسیقی ایرانی و قطعاتی برای پیانو با کوک ایرانی نوشته شود، باعث پیشرفت و تنوع در موسیقی ایرانی خواهد شد. در موسیقی کلاسیک اروپایی و جاز و لاتین هم می‌توان تأثیر پیانو را به وضوح دید. وقتی تحول موسیقی جاز را می‌بینید، از اینجا می‌توانید پی ببرید که پیانو چه نقش مهمی می‌تواند در موسیقی ایرانی داشته باشد؛ اما این راه به هرحال باید طی شود. از این رو من فکر می کنم اختراع ساز "فولوئید پیانو" می‌تواند گامی مؤثر در این راه باشد."

در گزارش مصور حاضر رامین ذوفنون نگاهی گذرا به تاریخچۀ پیانو در ایران و ساز جدید "پیانو روان" یا "فلوئید پیانو" ساخته جف اسمیت دارد.

عکاس برخی از عکس‌های این گزارش اندی نوزاکا (Andy Nozaka) و دیوید سوآرتز (David Swartz) است و با سپاس از یاری علیرضا میرعلینقی در تهیۀ عکس‌های مرتضی محجوبی.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رامتین الماسی*

به مناسبت سی‌امین سالروز درگذشت سهراب سپهری (پانزدهم مهر ۱۳۰۷ - اول اردیبهشت ۱۳۵۹)

در سی‌امین  سالروز مرگ رنگ، خوش است از آن تصویرگر زمانه که حوض بی‌ماهی نقاشی‌ها را دریا ساخت، یادی بکنیم.

از سهراب نوشتن سخت است. او را می‌سرایم با سروده‌های وی.

نقاشی خانه‌به‌دوش، با کلامی بس مدهوش، مبهم اما بی آلایش، حجم سبزی ساخت، در کنار صدای پای مسافر، آب را، خاطره را جان بخشید.

فکر را، فاصله را معنا کرد، دیدگانش را شست، پردۀ سنت را برداشت و گذاشت که احساس هوایی بخورد.

اهل کاشان بود، اما در پی کاشانه قایقی ساخت و انداخت به آب. قبله‌اش یک گل سرخ، مؤذنش باد، کعبه‌اش بر لب آب مملو از اقاقی‌ها بود و وضو می‌گرفت با آبی که گل‌آلود نبود.

مادری داشت بهتر از برگ درخت، پدرش وقتی مرد، آسمان آبی و پاسبانان همه شاعر بودند.

سهراب عاشق بود! که به خواب داشت باور زنده بودن، که در هیچ، نگاه کرد مارا. سهراب عاشق بود، زیرا فکر را زیر باران برد و امید را به پس پنجره چسبانید.

سهراب لایق بود که توانست کند قرن را فتح به دست یک شعر! و چه عاقل بود که فتح جهان را به دست دو سلام می‌سپرد.
و چه بزرگ بود؛ با تمام افق‌های باز نسبت داشت.

و به سادگی می فهمید، لحن آب و زمین را چه خوب!

صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک‌هایش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد، دست‌هایش هوای سخاوت و مهربانی را ورق زد.

به شکل خلوت خود بود، عاشقانه‌ترین انحنای وقت خود را برای ما تفسیر کرد. او به شیوۀ باران پر از طراوت تکرار بود. همیشه رشتۀ محبت را چفت آب گره می‌زد‌.

برای ما، یک شب! سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما دست به عاطفۀ خاک کشیدیم.

و بارها دیدیم که با چه‌قدر سبد، برای چیدن یک خوشۀ بشارت رفت.

ولی افسوس و حیف که او با پر بودن نور و فانوس، با چتری بسته و قلبی خسته، افسوس نشد که روبه‌روی وضوح کبوتران بنشیند، و رفت تا لب هیچ، و پشت حوصلۀ نورها دراز کشید.

و هیچ فکر نکرد، که ما میان پریشانی تلفظ درها، برای خوردن یک سیب چه‌قدر تنها ماندیم.

سهراب رفت به آنجا که بی‌گمان، آبی آبی‌ست.

مردمش می دانند،که شقایق چه گلی‌ست

کارما نیست شناسایی "راز" گل سرخ
کار ما شاید این است
که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم
کار ما شاید این است
که میان " گل نیلوفر" و " قرن"  پی آواز حقیقت بدویم!

یاد سهراب گرامی و روحش در ابدیت باقی.

 

نمايش تصويری اين صفحه مرکب است از نقاشی‌های سهراب سپهری و شعر "نيايش" او.


* رامتین الماسی از کاربران جدیدآنلاین در هند است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

بهار که می شود، چنارهای خیابان قصرالدشت شیراز غوغایی بپا می‌کنند. اگر راهت را کج کنی و پا به یکی از کوچه‌هایی  که یاس از دیوار هر خانه‌اش آویزان شده، بگذاری، نا خودآگاه به یاد همۀ عاشقانه‌های حافظ می‌افتی  و فکر می‌کنی، همین یاس‌ها بودند که حافظ را به اوج شعر رساندند. حافظی که می‌پنداشت هیچ گوشه‌ای از بهشت هم لطف کنار آب رکن‌آباد و گلگشت مصلی شیراز را نخواهد داشت. به‌خصوص اگر شیراز، شیراز اردیبهشت باشد که مرغ الهام بسی از بزرگان را به پرواز درآورده‌است. 

خسرو ناقد، پژوهشگر ایرانی، می‌نویسد:

"شیراز در اردیبهشت‌ماه، وقتی‌ خوش و هوایی بهشتی دارد؛ این را... از سعدی بپرسید که در پنجاه و اند سالگی عزم گوشه‌نشینی و خاموشی می‌کند، لیک چون در اول اردیبهشت‌ماه جلالی، به ‌سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شیراز ره صحرا و باغ می‌گیرد و سایۀ درختان می‌جوید و ناپایداری گل و بی‌وفایی گلستان به‌یاد می‌آرد، طرح گلستانِ همیشه‌خوشی می‌ریزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ‌های سبز و پُر طراوتش آسیبی رسیده‌است و نه گزند گردش زمان بر معانی دلنشین و روشنش غباری نشانده است."

منظور آقای ناقد این دو بیت سعدی است که می‌گوید: اول اردی‌بهشت‌ماه جلالی / بلبل گوینده بر منابر قضبان / بر گل سرخ از نم افتاده لآلی / همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

بهار شیراز فقط همین چندصد سال نیست که دلربایی می‌کند. ۲۵۰۰ سال پیش هم تخت جمشید به دلیل دلپذیری بهار شیراز پایتخت بهارۀ هخامنشیان شد و فرمانروایان دیگر هم تا سلسلۀ پهلوی از فیض اردیبهشت شیراز بهره می‌بردند. و بی‌دلیل هم نیست که "روز شیراز" در جمهوری اسلامی ایران درست وسط اردیبهشت – پانزدهمین روز این ماه – برگزیده شد.

اما بهار شیراز تنها در ماه اردیبهشت نبود که عاشقان را به محفلی فرا می‌خواند. فریدون مشیری از فروردین شیراز هم تعریفی جانانه دارد:

هر که بیند همچو من شیراز را فصل بهار 
می زند بی شک از اینجا پشت پا بر هر دیار

آن بهشت جاودان شیراز می باشد که باد 
مشک تر می آورد با خود ز هر سو بار بار

از کدامین گوشۀ فردوس دارد کس به یاد 
دشت نرگس، باغ سنبل، آب  مروارید  بار

شبنمش در لاله الماسی به یاقوتی نگین 
یا که در جام عقیقی چون نبید خوشگوار

رؤیت سرو "ارم" دیدار باغ "دلگشا" 
می رباید هوش از سر، می برد از دل قرار

بلبلان خوش سخن در باغ و بستان بی حساب
قمریان نغز گو در دشت و هامون بی شمار

گیسوان بید مجنون را خوش آرایش دهد
باد روح افزای ماه فروردین مشاطه وار...

روزگاری شیراز  پر بود از باغ و تاکستان که هر روز دایرۀ این باغ‌ها تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود، اما هنوز هم با همۀ پیشروی فضای شهری باغ‌هایش نفسی می‌کشند. هنوز هم پارک حاشیه‌ای بلوار چمران رونقی به طبیعت شیراز می‌بخشد. هنوز هم کوچه‌باغ‌های عفیف‌آباد یادآور می‌شوند که بهار شیراز دیدنی و دلفریب است.

شاید همین باشد که مسافرت‌های نوروزی که در همه جای ایران تا نیمه‌های فروردین پایان می پذیرد، در شیراز همچنان ادامه دارد. این شهر هنوز پر است از مسافرانی که مشتاق دیدن گل‌های باغ ارم و خنکای حافظیه و انداختن سکه در حوض سعدی و به دنبالش آرزویی در دل هستند.

شیراز در این روزها بیدار است. مغازه و فروشگاه هایش تا پاسی از شب به روی مشتریانش باز است. مردمانش شب‌ها خود را به خیابان‌های شلوغ می‌سپارند و تا پاسی از نیمه شب خوش می‌گذرانند.

وجه اصلی بهار شیراز گل‌های سپید نارنج است که به بهار نارنج مشهور است. اگر به باغ دلگشا پا بگذاری و از خیابانی که به آرامگاه سعدی منتهی می‌شود بگذری، مست این بوی بهشتی خواهی شد.

باغ‌های شیراز کم نیستند، اما باغ صفا و نارنجستان قوام اند که این فضا را ایجاد می‌کنند؛ فضایی پر از عطر نارنج.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

عکاس طهران قدیم سال ۱۳۰۳ هجری خورشیدی در خیابان ری به دنیا آمد. و اگر مادرش تصمیمش را تغییر نداده بود، احتمالاً امروز از بسیاری از عکس‌های تاریخی سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۸۰ خبری نبود.

مادر بزرگش از ندیمه‌های دربار بود. از همین رو، مادرش به رفاه سلمانی‌های سلطنتی چشم امید دوخته بود و می‌خواست پسرش پس از گرفتن دیپلم به حرفۀ سلمانی بپردازد. اما پس از مرگ پدر و در حالی که از دارایی گزاف خانواده تنها یک خانۀ کوچک باقی مانده بود، مادر محمود تصمیم گرفت پسرش را به شاگردی "حسین‌آقا اکونومی" نام عکاسی که از معدود آشنایانش بود، بفرستد، چون جرأت نمی‌کرد فرزندش را به دست استادی دیگر بسپارد.

دیری نگذشت که محمود شیفتۀ دوربین شد و در عجب بود که چه گونه لحظه‌ای از زندگی سیِّال و گذرا روی شیشۀ دوربین منعکس می‌شود و برای سالیان سال محفوظ می‌ماند. خود او در زندگی‌نامه‌اش می‌نویسد:

"روزبه‌روز این علاقه در من زیادتر می‌شد، به طوری که وقتی استادم عکس می‌گرفت و می‌رفت، می‌رفتم سر دوربین و به درجه‌ها نگاه می‌کردم".

این کنجکاوی او را به کارگاه عکاسان دیگر چون غلام‌رضا عکاس و حسن‌آقای قربانی کشاند و حاضر بود در ازاء رشوه‌ای به اندازۀ یک ماه حقوق و یک نهار، فن چاپ عکس را هم فرا بگیرد. چون دانایان فن عکاسی در آن سال‌ها اندک بودند و نمی‌خواستند با تدریس دانسته‌های خود نان‌شان را آجر کنند.

محمود پاکزاد در آن سال‌ها کمتر به فکر امرار معاش و بیشتر به فکر هنراندوزی بود. به گونه‌ای که حاضر بود در برابر یک دستگاه دوربین تازه‌وارد آگفا مبلغ هنگفت ده تومان را بپردازد و برای دل خودش در کوچه خیابان‌های تهران پرسه بزند و عکس بگیرد. بسیاری از عکس‌های منحصر به فردی که اکنون نمایانگر تهران آن روزهاست، حاصل همان پرسه‌های هنرجویانۀ محمود پاکزاد است.

خودش در پیری نوشته بود: "این دوربین را دستم می‌گرفتم و هر جا می‌رفتم، عکس می‌گرفتم. از همه جا عکس می‌گرفتم؛ از بارگاه حضرت معصومه، از شاه عبدالعظیم، از مسجد سپهسالار، از مجلس شورا یا مثلاً پیرمردی که کنار خیابان نشسته بود."

محمود نوجوان چه می‌دانست که زمانی این عکس‌ها خریداران فراوانی خواهد داشت و به شکل تقویم و دفترچه‌های سررسید با هزاران شمارگان منتشر خواهد شد.

در دهۀ ۱۳۶۰ بود که محمود پاکزاد به درک اهمیت آن عکس‌ها رسید. تا آن سال‌ها او چندین عکاسخانه تأسیس کرده بود که معروف‌ترینشان استودیوی "اسپُِرت فیلم" بود. از آدمان و چشم‌اندازها و جشن‌ها و رویدادها و همه چیز عکس می‌گرفت و دومین لابراتوار عکس رنگی ایران را بنیاد نهاد. اما در همان دهۀ ۱۳۶۰ بود که دریافت کارها اندکی کساد شده‌است. عکس‌های قدیمش را رو کرد و دوباره کارش رونق گرفت. تمام کارهایش را کنار گذاشت و به چاپ عکس‌های قدیم شاگردانه‌اش پرداخت. عکس‌هایی که حاکی از زندگی در تهران قدیم بودند؛ از کوچه و بازار و خیابان‌ها، بیمارستان‌ها و سینماها و ساختمان‌ها، کار و کسب‌ها، مغازه‌ها و دکان‌ها... همان سرمایۀ اندوخته در نوجوانی بود که روزگارش را می‌چرخاند و در سال ۱۳۷۷ به او مجال بازنشستگی داد.

محمود پاکزاد دریافت که عنوان "عکاس تاریخ‌نگار" برازندۀ اوست و تا دم مرگ در سال ۱۳۸۰ مرتب از ساخت و ساز تهران، خیابان‌ها و راه‌ها و پدیده‌های اجتماعی‌اش عکس گرفت. و در زندگی‌نامۀ خود نوشت:

"در آخر به این نتیجه رسیده‌ام که عکاسی، اقیانوس بیکرانی است که من پس از سال‌ها تجربه دانستم که انگشتی بر آن تر کرده‌ام و یک عکس خوب برلیانی است پربها".

به پاسداشت تصمیمی که مادرش در اوان نوجوانی‌اش گرفته بود، محمود پاکزاد آلبوم "طهران قدیم" را که پس از مرگش در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات دید منتشر شد، به مادرش تقدیم کرد و نوشت:

"این کتاب را به مادرم هدیه می‌کنم که تا ابد جاودان بماند، روحش شاد".

با عکس‌های طهران قدیم نام و یاد محمود پاکزاد هم زنده و جاودانه است.

گزارش مصور اين صفحه را شوکا صحرايی تهيه کرده‌است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.