۰۹ می ۲۰۱۴ - ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
ثمر سعیدی
طراوت سبزیها و میوههای گلچین شده، رطوبت هوا را بیشتر میکند. گوجه فرنگیهای یک اندازه و براق، روی چرخهای چوبی قدیمی با دقت فراوان چیده شدهاند و صاحب چرخ، در وصف محصول تازه و مرغوبی که میفروشد شعرهایی را به زبان گیلکی میخواند:
تره کْکـْجی تره کْکـْجی / تَزه کْکـْجی رشت کْکـْجی
شاهی تره شاهی تره / شاهی تازه مال رشتِ این شاهی
فروشندههای میوه و سبزیجات داد میزنند و دستهایشان را به هم میکوبند تا مشتری جلب کنند. اینجا بازار روز شهر رشت است که در بین اهالی به "سر میدان" یا "میدان رشت" شهرت دارد.
به بازار که وارد شویم اولین بخش، سبزی و میوه است که به نوعی میتوان آنرا جالبترین قسمت بازار رشت نامید. بهخصوص جایی که دستفروشان، سبزیهای محلی را با زنبیل میآورند و برای جلب مشتری با صدای بلند اشعار محلی میخوانند.
قسمت ماهیفروشها هم یکی دیگر از بخشهای بازار رشت است. وقتی تفاوت اینجا را با بقیه بازارها از چندین نفر از کسبه و خریداران پرسیدم همگی گفتند بخش ماهیفروشها این جا را از سایر بازارها متمایز کرده است. و همچنین این که "هر چه بخواهی در این بازار هست" باعث میشود که مردم مانند قبل با تعصب خاصی از سر میدان خرید کنند.
ماهیهای تازه، نمک سود شده، در انواع مختلف و با اندازههای متفاوت و کماکان سروصدای جالب توجه فروشندهها، توصیفی کلی از بازار ماهیفروشهاست.
به نظر میرسد دورهگردها و آنهایی که ماهیهای خود را داخل زنبیل به نمایش گذاشتهاند علاقه بیشتری به تخفیف دادن دارند. و سعی میکنند هر مشتری را که قیمت ماهیها را از آنها میپرسد با کاهش داوطلبانه بها، به خرید کردن ترغیب کنند. ماهیها را تازه تازه از دریا میآورند و قیمت به عرضه و تقاضا بستگی دارد. روزهایی که صید خوب باشد قیمتها هم مناسبترند.
بخش دیگری از بازار ماهی را ماهیهای دودی و نمک سود شده تشکیل میدهند که همراه ثابت بعضی از غذاهای محلی گیلان هستند. مثلاً یک گیلانی "باقلا قاتق"و "ترش تره" را در کنار ماهی دودی میشناسد.
در قسمت دیگری از بازار، چاشنیهای غذایی محلی مانند انواع ربها، روغنها و عصارههایی که از محصولات همین استان تهیه میشوند برای فروش به نمایش گذاشته شدهاند. انواع رب آلوچه و انار، زیتون، روغن و پرورده آن، پنیر و ماستهای محلی چکیده، که به آنها "دوغ چکیده" گفته میشود، انواع آلو ویژه پخت غذاهای محلی، سیر تازه و سیرترشی، نانهای سنتی و چاشنی سبزیهای با نمک مخلوط شده که به آن "درار" گفته میشود از جمله محصولاتیاند که در این گذر از بازار میتوان به آنها دسترسی پیدا کرد.
کارگاههای تهیه "رشته خوشکار" که یکی از شیرینیهای پرطرفدار گیلانی است و همچنین کلوچه فومن و نان برنجی و گندمی، به گفته صاحب یکی از این کارگاهها بیش از ۶۰ سال است که در همین بخش از بازار حضور دارند و نیاز مردم را تامین میکنند. وی اضافه میکند که: "ما معمولاً از قبل سفارش میگیریم. از رشتیها و گیلانیها کل کشور گرفته تا مقیم خارج، که از طریق سفارش آشنایان خود به محصولات ما دسترسی پیدا میکنند."
با کمی قدم زدن به گذرهای دیگری از بازار میرسیم. انواع ابزارآلات، کتابفروشیها، البسه و کیف و کفش و بازار طلافروشها همه در جوار یکدیگر در این محدوده قرار دارند و مردم همزمان با ورود از سر بازار تا موقع خروج از انتهای آن، میتوانند کلیه مایحتاج خوراکی و روزمره خود را از همینجا تهیه کرده و به خانه برگردند.
یکی دیگر از گذرهای جالب توجه بازار، قسمت بلورفروشها است که لوازم خانگی و آشپزی و غذاخوری را عرضه میکنند. راهروی گذر، بسیار باریک است و تراکم مغازهها زیاد، به طوریکه انگار وارد دالان باریکی از بلور میشوید. فروشندههای این بخش میگویند که بازار ما فعلاً کساد است شاید چون آن دسته از مایحتاج که خارجی هستند و با قیمت دلار ارتباط مستقیم دارند وابستگی بیشتری به مسایل اقتصادی بیرونی پیدا میکنند. البته فروشندههای البسه و طلا وجواهر هم در مورد کسادی بازار صحبت میکردند و اینکه وضعیت اقتصادی کنونی مردم، قدرت خرید آنها را کاهش میدهد.
بازار خوراکیها اما کماکان پررونق است و مردم این شهر زیبا و پر باران که عاشق خوردن و خوراکیهای تازه هستند به این سادگیها دست از خرید نمیکشند.
در گزارش تصویری این صفحه به دیدن بازار رشت میرویم و تصاویر و صداهایی از این گذرِ پر از طراوت و زندگی را با هم میبینیم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ می ۲۰۱۴ - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
تورج اتابکی*
شکلگیری طبقه کارگر صنعت نفت
پیشینه پیدایش طبقه کارگر نوین ایران و نقشی که به تدریج در معماری تجدد اجتماعی و اقتصادی بر دوش گرفت، به بیش از صد سال پیش برمیگردد. کشف و استخراج نفت در دامنه جنوبی کوههای زاگرس در ۱۲۸۷ خورشیدی / ۱۹۰۸ میلادی، شمار افراد این طبقه نوپا را به گونهای چشمگیر افزایش داد. کسانی که در آغاز به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمدند و در حوزه میدانهای نفتی یا بعدها در پالایشگاه به کار پرداختند، عملا از گروههای فرودست ایلاتی، به ویژه ایل بختیاری و روستائیان منطقه جغرافیائی جنوب زاگرس بودند. جماعت کوچنشین و یکجامان، اینان را با نام "عمله" میشناختند.
با افزایش شمار چاههای به نفت رسیده و فزونی مقدار نفت استخراج شده، شرکت نفت ایران و انگلیس به اجرای طرح حمل نفت ایران به بازار جهانی پرداخت. از میدانهای نفتی مسجد سلیمان تا آبهای دریای آزاد در جنوب بیش از دویست کیلومتر فاصله بود که باید راه ارتباطی ساخته میشد و لولههای نفت در دل زمین مینشست، تا این طلای سیاه را به آبهای خلیج فارس بکشاند و از آنجا راهی سرزمینهای دور کند. برای این کار هزاران نفر به هیئت کارگر درآمدند. در شورهزارهای ساحلی خلیج فارس، پالایشگاه، شهرها و بندرهای نو ساخته شد. شمار کارگران باز افزایش یافت.
این گروه انسانی که پیشتر با وابستگیهای طایفهای، قومی یا زبانی از یکدیگر جدا میشد، اینک هویتی یگانه یافته بود. پرداخت قانونمند دستمزد به اینان، اجرای انضباط کاری، آموزش فنیای که هر روز پیچیدهتر هم میشد و گسترش سوادآموزی، به تدریج در طول سالها برای این نیروی انسانی، آگاهی طبقاتی تازهای به بار آورد. اینان دیگر نه عملههای پیشین، بلکه کارگران ماهری بودند، با هویت طبقاتی واحد و خواستهای نو.
اما شکلگیری هویت تازه تنها حاصل کار اینان نبود. مبارزه برای به دست آوردن شرایط کاری بهتر، مبارزه برای کسب حقوق کارگری و ملی، بودوباش اینان، خورد و خوراکشان، استراحت و ورزش، خانه و کاشانهشان و خانوادهای که در فضای شهرهای نفتی تازه از خاک برخاسته رشد میکرد، همه و همه، زمینهساز انسجام اجتماعی این طبقه شد.
به سال ۱۳۰۸ خورشیدی /۱۹۲۹ میلادی کارگران صنعت نفت به نخستین اعتصاب خود برای کاهش ساعت کار و افزایش دستمزد برخاستند. مبارزه صنفیای که در سالهای پس از جنگ دوم جهانی با خواستهای سیاسی نیز همراه شد و به ملی شدن صنعت نفت انجامید. در روایت تاریخ تجدد، سهم طبقه کارگر ایران دیدنی و یادکردنی است.
جديدآنلاين: با سپاس از بريتيش پتروليوم که اجازه استفاده از عکسهای بايگانیاش در گزارش مصور اين صفحه را به ما داده است.
* تورج اتابکی، استاد تاریخ خاورمیانه و آسیای مرکزی در دانشگاه لایدن هلند است. وی در حال تدوین کتابی زیر عنوان "تاریخ اجتماعی صد سال صنعت نفت در ایران" است.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ آوریل ۲۰۱۴ - ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
گلریز فرمانی
شهر سنگان، در جنوب شرقی استان خراسان رضوی، در ۲۴ کیلومتری شهر خواف نام خود را، به گفته برخی، از مزار شاه سنجان گرفته و به گفتهای دیگر از وجود معادن سنگ آهن که رفته رفته از سنگاهن به سنگان تغییر کرده است.
سنگان که در گویش محلی سنگون و سنگویه هم خطاب می شود روزگار پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. مورخان و جغرافیدانان از قرون ششم و هفتم در کتب بسیاری از آن یاد کردهاند. این دیار که تا قرون هشتم و نهم در مسیر ترقی بوده داستانهایی دور و دراز دارد از صدر اسلام تا امروز. معروفترینشان قصهای است به نام "قصه سنجان"، به جا مانده از ادبیات پراکنده زرتشتیان به زبان پارسی که سینه به سینه نقل شده تا در قرن هفدهم میلادی به دست "بهمن کیقباد" به نظم در آمده است.
قصه سنجان قصه مهاجرت پارسیان است به هند پس از هجوم اعراب. مهاجرینی که در ابتدا به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کردند و پس از چندین سال زندگی در جزیره هرمز، به وسیله کشتی به سمت گجرات هندوستان حرکت کردند و پس از تحمل مشکلات زیاد در راه، با اجازه حاکم گجرات و قبول شرایط او در منطقهای ساکن شدند که بعدها به یاد دیار خود سنجان نامش نهادند.
در بخشهایی از قصه سنجان از زبان بهمن کیقباد اینگونه آمده است:
مقام و جاي و باغ و كاخ و ايوان / همه بگذاشتند از بهر دينشان
فرو شد زكوه و به دريا شتافت / به هرمز روان گشت و آرام يافت
به دريا بسي كشتي انداخته / برآن بادبانها برافراخته
چو كشتي سوي هند آمد يكايك / به ديب افتاد لنگروار بيشك
ز يمن آتش بهرام فيروز/ از آن سختي به هم گشتند بهروز
مر او رانام سنجان کرد دستور / به سان ملک ایران گشت معمور
از دیگر داستانهای مهاجرت مردمان این دیار میتوان به مهاجرت به افغانستان در زمان رضاشاه اشاره کرد که به دلیل پایبندی مردم به موازین اسلام و عدم تمکین به کشف حجاب اجباری به هرات و افغانستان گریختند. این سرزمین هیچگاه از گزند تاخت و تاز اقوام مختلف در امان نبوده است. حمله قبایل ترکمن در دوران ناصرالدین شاه، حمله مغولان، هجوم قبایل ازبک و تاتار تنها برخی از حملات متعدد به این منطقه است.
سنجان در دوران شکوه و اقتدار خود دیار بزرگان مهد ادب و فرهنگ خراسان همچون شاه سنجان، امیر قوامالدین نصرالله سنجانی، خواجه محمد اثیر حاکم سنگان، امیر شهابالدین سنگانی، مولانا قاضی سنجانی بوده است.
آثار تاریخی زیاد به جامانده از گذشته در این شهر از دیگر نشانههای تکامل هنر و فرهنگ این سرزمین به حساب میآید، زیارتگاهها و آرامگاههای بزرگانی چون حضرت سلطان شکربار، حضرت خواجه یعقوب، رکنالدین محمود سنجانی، پیر گرزوان، شیخ یعقوب، میر قوامالدین، نشانی دیگر است بر غنای فرهنگ و ادب و معرفت این سرزمین که در کنارآثاری همچون دو مسجد باقی مانده از دوران خوارزمشاهیان، مسجد جامع و مسجد گنبد سنگان به همراه برج و باروهای ارگ قدیم سنگان این روزها گردشگران زیادی را برای بازدید به این شهر دعوت میکنند.
برای رسیدن به مسجد جامع سنگان با عبور از کوچهای باریک و دالانی تنگ سردر مسجد پذیرای شماست. قدم که در داخل حیاط بگذارید ایوان اصلی و ایوانهای کوچک جانبی در ضلع غربی شما را احاطه میکنند. زیبایی طرحها و نقش و نگارهای فیروزهای به کار رفته در ایوان اصلی پیش از هر چیز توجه مخاطب را به خود جلب میکند. بسیاری زیبایی این مسجد را امروزه شکل ذوزنقهای ایوان اصلی میدانند که پایههای آن از بالا به پایین به هم نزدیک میشوند که دلایل متفاوتی برای آن ذکر شده است که محتملترین آن را زلزلههای متعدد میدانند تا بدعتی در معماری باستانی.
مسجد گنبد سنگان، که گرچه در نگاه اول ظاهری شبیه دیگر مساجد قدیمی دارد، داخل آن موزهای سرشار از ذوق و هنر دست و فکر بنا است. با صحنی بسیار کوچک، یک ایوان رو به آفتاب، دو ایوان کوچکتر و گنبدی با ارتفاع ۱۵ متر و شگفتیهای زیادی در دل، و گچبریهای هنرمندانه و خطوط کوفی، که زینتبخش محراب و سقفاند.
قدم به درون شهر که میگذاری دو بافت شهری متفاوت نظر را جلب میکند، بافت کاهگلی خانههای یک شکل که زیباییاش را از گذشته به یادگار دارد و دیگری بافتی امروزی تر که بعد از تاسیس شهرداری و حاکم شدن فضای شهری جدید با تخریب گذشته و به هدف رفاه بیشتر برای ساکنین ساخته شده است اما نظیر بیشتر شهرها و روستاهای کشور، این شهری شدنها با تخریب زیبایی و قدمت کوچهها و بر جای همه این یادگاران ساخته میشوند.
در گزارش تصویری این صفحه در کوچههای بافت قدیمی شهر سنگان قدم میزنیم.
منابع:
- پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا( مشیرالدوله)، تهران، ۱۳۶۲
- طاهری، احمد. جغرافیای تاریخی خراسان از نظر جهانگردان. تهران، ۱۳۴۸
- موسوینیا، محمد. افسانه مهاجرت زرتشتیان به هند. نشریه کتاب ماه، مهر ۱۳۸۹
- مشکور، محمدجواد. ایران در عهد باستان. تهران: ۱۳۴۷
- مقری، علی اصغر. بناهای تاریخی خراسان. مشهد، ۱۳۵۹
- مولوی، عبدالحمید. آثار باستانی خراسان. تهران، ۱۳۵۴
-http://sanganhistory(dot)mihanblog (dot) com
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ آوریل ۲۰۱۴ - ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
سپهر مهدویفر
در روزهای پایانی فروردین ماه تمامی گالریهای خانه هنرمندان تهران میزبان نمایشگاه بزرگی از آثار ۶۲ هنرمند با ویژگی مشترک "خودآموختگی" بود. آثار این نمایشگاه، که "پرواز خیال" نام داشت، فارغ از بحثهای آکادمیک هنری، تنها از ذهن خلاق هنرمندان ناشناختهای از شهرهای مختلف ایران نشات گرفته بود، از مجسمههایی با طرحهای مدرن و تابلوهایی از مواد دور ریختنی گرفته تا حکاکی برروی استخوان، نقاشیها وعروسکهای مختلف که تنها با صبر و حوصله و خلاقیت و دغدغه میشود آنها را آفرید. هنرمندان گمنام و بیادعای این نمایشگاه حرف دلشان را به زبان رنگ زده بودند وگویی هدفشان به چالش کشیدن هنرآکادمیک بود.
"علی عزتی" مدیرعامل انجمن خودآموختگان ایران و مسئول برگزاری نمایشگاه میگوید از سال ۱۳۸۶، پس از درگذشت "مکرمه قنبری" به فکر ایجاد بستری برای بالا بردن ژانر و گونه هنر خودآموخته ایران بوده است. سپس او در سال ۱۳۸۷ پس از مشورت با چندین نفر از جامعه هنری ایران و حمایت آنها توانسته انجمن هنرمندان خودآموخته ایران را تشکیل دهد. او تلاش زیادی برای معرفی و شناساندن هرچه گستردهتر هنرمندان خودآموخته داشته که نقطه عطف آن نمایشگاه "پرواز خیال" بوده است.
از برنامههای آینده علی عزتی تاسیس موزه ثابت برای هنرمندان خودآموخته است، به طوری که این افراد بتوانند در تمامی سال آثار خود را به نمایش و فروش بگذارند. در این راستا وی اولویتهایی برای استانهای محروم کشور در نظر گرفته است. همچنین با توجه به این که بخشی از تمرکز انجمن بر روی خودآموختگان رشته موسیقی است، بر معرفی هنرمندان این رشته در قالب برنامهای جداگانه در آینده تاکید میکند.
در گوشهای از نمایشگاه آثاری از زنان جزیره هرمز به نمایش گذاشته شده بود که مخاطبان زیادی را به خود جذب میکرد. کارگاههای نقش حنا و شن و ماسه نیز از دیگر بخشهای نمایشگاه بود.
از جمله آثار این نمایشگاه، نقاشیهای با خودکار اثر "رضا بلوط" بود. وی سالیان زیادی است که نقاشیهای خود را در خیابان ابوریحان به فروش میرساند و آنطور که میگفت آثار خود را به خاطر اصرار مسئولان به نمایش درآورده بود: "من بیقراریهای خودم را روی کاغذ میآورم. کار با خودکار باعث میشود که خود واقعیام را بدون اینکه امکان پاک کردن یا تصحیح آن را داشته باشم روی کاغذ بیاورم".
در گوشه و کنار گالریهای نمایشگاه، هنرمندانی نیز مشغول به کار بودند که مجسمههایی از چوب و گل و استخوان میساختند. یکی از این هنرمندان میگفت: حدود ۲۰ سال پیش در گل و لای خیابان استخوانی را دیدم که توجهم را جلب کرد. آن را با خودم به خانه بردم و بر روی آن طرح زدم. کم کم توانستم آثاری را درست کنم ولی جایی برای عرضه وجود نداشت و تنها یکی دو بار چند خارجی کارهای من را خریدند. این اولین بار است که آثارم را به نمایش میگذارم".
در نمایشگاه پرواز خیال حدود هشت صد اثر از هنرمندانی ۲۰ تا ۸۵ ساله از شهرهای تهران، اهواز، اصفهان، شیراز، زنجان، قائم شهر و کرج در قالب نقاشی، مجسمه، هنرهای تجسمی، و صنایع دستی عرضه شده بود. در این میان نقاشیهای خودآموخته لوریس چکناواریان، رهبرارکستر و آهنگساز صاحبنام، نیز به چشم میخورد.
در این گزارش به بازدید از این نمایشگاه میرویم و با چند تن از هنرمندان خودآموخته به صحبت مینشینیم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ فوریه ۲۰۲۱ - ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
جهانشاه جاوید
"پس آن گاه بر نردبان زمین فراز شدم
در میان انبوهی شریر جنگلهای گم شده
تا بلندای توای ماچوپیچو
شهر گردنفراز صخرههای پلکانی
منزلگاه واپسین آنانی که زمین به جامهها خاک پنهانشان نکرد".
این بخشی است از قصیده بلند "پابلو نرودا"٬ شاعر شیلیایی درباره ماچوپیچو یا قله باستانی. شعری که بارها به زبان فارسی ترجمه شده.
برای بسیاری از ایرانیها که با اشعار پابلو نرودا و ماجراهای تن تن (زندانیهای معبد خورشید) بزرگ شدهاند "ماچوپیچو" همواره یک محل اسرارآمیز بوده و دوردست بودن این مهمترین عبادتگاه امپراتوری اینکاها در کوههای بلند جنوب پرو، ابعاد افسانهای آن را چند برابر کرده است.
اما در دو سه دهه اخیر با گسترش جهانگردی، افزایش توجه به آمریکای جنوبی و پخششدن ایرانیها در اطراف دنیا، تعداد ملیتهای دور و نزدیک بازدیدکننده از "ماچوپیچو" چند برابر شده و به یکی از مهمترین نقاط توریستی جهان تبدیل شده است.
سفر به ماچوپیچو از شهر "کوسکو"، پایتخت باستانی اینکاها، شروع میشود. با وجود داشتن حدود نیم میلیون جمعیت، "کوسکو" حال و هوای سنتی و روستایی دارد. بناهای منطقه مرکزی و باستانی شهر با دقت مطابق معیارهای تاریخی محافظت میشوند. روح قدیمی شهر، مردمان مهربان و خندهرو، طبیعت اطراف در میان کوههای سبزپوش بلند، و هوای نسبتا غیرآلوده در ارتفاع ۳۴۰۰ متری، جذابیت و انرژی خاصی منتقل میکنند.
هر سال حدود ۳۰۰ هزار توریست بعد از چند روز اقامت در کوسکو مسیر ۷۱ کیلومتری تا ماچوپیچو را پیاده و یا با قطار طی میکنند.
در دو سال گذشته این سومین سفرم به ماچوپیچو بود ولی باز هم زیبایی بینطیرش برایم تازگی داشت. تمدنهای دیگری بودهاند که بناها و آثار هنری خارقالعادهتری از خود بر جای گذاشتهاند اما تلفیق طبیعت و محاسبات ستارهشناسی در معماری، موقعیت کوهستانی، و سکوت ماچوپیچو در میان ابرها جذابیتی استثنایی به آن میبخشد.
در گزارش تصویری این صفحه شما را به دیدار شهر کوسکو و ماچوپیچو میبریم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ آوریل ۲۰۱۴ - ۲۵ فروردین ۱۳۹۳
مهتاج رسولی
اسباببازی، همذات کودک و چون خود او زنده است. رؤیای او را رنگ میزند، ذهن و خیال و خلاقیتش را باروَر میسازد و عامل انتقال فرهنگ میشود. راست است که دختران یونانی در عهد باستان چون به سن قانونی میرسیدند، اسباببازیهایشان را به معابد میسپردند یا چون موجودی زنده برای خدایان قربانی میکردند.
بیهوده نیست که تاریخ اسباببازی با تاریخ بشر همعنان است و ریشههایش به ماقبل تاریخ میرسد. هزاران سال پیش کودکان مصری از عروسکهایی استفاده می کردند که بال داشتند و اعضای پیکر آنها درست مانند مفاصل بدن آدمی به هم وصل میشد. کودکان یونانی و رومی اسباببازیهایی داشتند که از موم ساخته شده بود. قدمت اسباببازیهای یافتهشده در ایران به ۱۷۰۰ سال پیش از میلاد میرسد. تیروکمان سادهترین اسباببازیهای دوران کهن است. اما این یک اسباببازی پسرانه بودهاست. اسباببازیهای دختران و پسران در تمام طول تاریخ جدا بوده و هنوز هم فروشگاههای بزرگ اسباببازی دنیا، بخش اسباب بازیهای پسرانه و دخترانه را از هم جدا میکنند. ظاهراً دنیای زن و مرد از هم جداست یا دست کم در دوران کود کی چنین است.
در دائرهالمعارف فارسی (مصاحب) میخوانیم که انواع اسباببازی از صدهزار بیشتر و بعضی از آنها مربوط به زمانهای ماقبل تاریخ است. صنعت اسباببازیسازی در قرون میانه آغاز شد و در این امر مخصوصاً توزیعکنندگان آلمانی نقش عمدهای داشتند. کارخانههای اسباببازی از حدود ۱۸۵۰ تأسیس شد.
اما این صدهزار نوع که دائرهالمعارف میگوید، مربوط به زمانی است که بازیهای رایانهای نیامده بود. بازیهای رایانهای خود شامل هزاران نوع است که امروزه بیشتر از بازیهای دیگر رایج است. پیش از ورود به دنیای تکنولوژی و تصویر، بازیهای کودکان عمدتاً با طبیعت سروکار داشت و از طبیعت الهام و مایه میگرفت. بازیهای آمیخته با طبیعت مانند یکقل و دوقل که با سنگ بازی میشد، تن و جان را با هم پرورش میداد. یعنی علاوه بر پرورش خیال بر مهارت دست و چشم کودکان میافزود. بازیهای دیگری پاهای کودکان را ورز میداد. حالا که وارد فروشگاههای بزرگ اسباببازی میشویم، بهخصوص در آمریکا، اسباب بازیهایی میبینیم که کمتر با طبیعت سروکار دارد و کودکان را بیشتر به جهان ماقبل تاریخ میبرد و با دنیای دایناسورها مأنوس میسازد.
دنیای اسباببازی در آمریکا از هر جای دیگر دنیا شگفتتر است. فروشگاههای عظیمی به کار اسباببازی مشغولند که در آنها نه تنها کودکان، بزرگسالان هم ممکن است گم شوند. میلیاردها دلار سرمایه به صورت اسباببازی در قفسهها انبار شدهاست. کودکان میتوانند هر قدر دلشان خواست، با این اسباب بازیها بازی کنند و هیچ کس مانع آنها نمیشود. فقیر و غنی هم ندارد. همۀ بچهها میتوانند از این اسباببازیها استفاده و عقدۀ دل خود را خالی کنند. اسباببازیها چندان پیچیده شدهاست که سر درآوردن از آنها زمان ِ زیاد میخواهد. علاوه بر فروشگاههای اسباببازی، کتابفروشیهای بزرگ نیز با بخش اسباببازی خود کودکان را جذب میکنند. اقتصاد اسباببازی در آمریکا اقتصاد بزرگی است که شاید با هیچ جای دنیا قابل قیاس نباشد. سالانه به میلیاردها دلار سر میزند. فقط در سال ۲۰۰۵ آمریکاییها ۲۲.۹ میلیارد دلار صرف خرید اسباببازی کردهاند. اما این اسباببازیها در آمریکا تولید نمیشود. ۷۵ درصد آنها از چین میآید.
در حالی که اسباببازیهای قدیمی به وسیلۀ پدر و مادرها یا خود بچهها طراحی میشد، بازیهای رایانهای توسط شرکتهای بزرگ طراحی میشود. با آمدن بازیهای رایانهای بسیاری از بازیهای قدیمی از میان رفتهاند. عروسکهای سخنگو از قرن نوزدهم به بازار آمد، اما ا کنون دنیای اسباببازی چنان پیچیده و رنگین شده که سخن گفتن از سادهترین کارها شدهاست. با وجود این، آن دسته از اسباببازیها که از سنگ و سفال و گل یا از پارچهها و نخهای کهنه و ظروف شکسته ساخته میشد، خیالانگیزتر از همۀ اسباببازیهایی بود که امروزه به مدد تکنولوژی در کارخانهها ساخته میشود.
هنوز تصور پختوپز غذا در همان ظروف خیالی که از سفال و گل ساخته شده و سرو کردن آن برای مهمانان در گوشۀ حیاط یا بر روی چمن، از پختوپز آنها در یک آشپزخانه واقعی و سرو کردن آنها در ظروف چینی برای کودکان دلپذیرتر است. چرا که خیال واقعیتر از صحنۀ واقعی زندگی است. دختر برادر من که حالا دکترایش را هم گرفته، ملافه کهنه و پاره پورهای دارد که از زمان کود کی برایش به یادگار ماندهاست. او این ملافه را که به نوعی اسباببازی دوران شیرخوارگیاش بوده و با آن رؤیا میبافته و میخوابیده و بیدار میشده، هنوز با خود دارد و حاضر نیست آن را با بهترین جواهرات عوض کند.
بسیارند بزرگسالانی که با دیدن بازیچههای دوران کودکیشان دوباره کودک میشوند؛ اسباببازیهایی که برای کسی دیگر میتواند اشیاء بیهوده و بدردنخور باشد، آنها را به شور و شعف میآورد و به گذشتههای دور میبرد. نمونههای بسیاری از این اشیا را میشود در موزۀ مجازی اسباببازیهای مؤسسۀ پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان ایران دید. در این موزه از بازیچههای سنتی ایران گرفته تا اسباببازیهای کارخانهای گردآوری شده که هر کدام برای کودکی شادی آفریدهاست. بخشی از این موزۀ مجازی به بازیچههایی اختصاص دارد که خود کودکان در تهران و شهر و روستاهای دیگر ساختهاند. دکتر زرتشت هوشوَر که سالهاست در زمینۀ تاریخ اسباببازیها پژوهش میکند، بسیاری از بازیچههای دوران گذشته را بازسازی و به این موزه اهدا کردهاست: ماشینهای چوبی به شکل ماشینهای عهد محمدعلیشاه قاجار، سوتهای گِلی، لیوانهای فلزی که حکم تلفن را برای کودکان داشته، فرفرههای دگمهای و غیره.
مؤسسۀ پژوهشی تاریخ ادبیات کودک یک نهاد مردمنهاد است که سال ۱۳۷۹ توسط پژوهشگران ادبیات کودک تأسیس شد. این مؤسسه که قادر به خریداری محلی برای نمایش اسباببازیهایش نبود، در تارنمای خود یک موزۀ مجازی ساخت و دادهها و بازیچهها را همانجا قرار داد. توضیحات بیشتر در بارۀ این موزه را میتوانید در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی ساختهاست، از قول زهره قایینی، پایهگذار مؤسسه، و دکتر زرتشت هوشوَر بشنوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ آوریل ۲۰۱۴ - ۲۲ فروردین ۱۳۹۳
محمود بهادری*
"مسیر ایران" روی یکی از بلندترین کوههای جهان
قله برودپیک به ارتفاع ۸۰۴۷ متر، دوازدهمین قله بلند جهان است و در منطقه قراقوروم پاکستان قرار دارد. یک گروه از باشگاه کوهنوردان آرش در تابستان سال ۱۳۸۸ به قصد گشودن یک مسیر نو بر روی این کوه، وارد آن منطقه شد، و در آن سال توانست بر روی رخ جنوب غربی برودپیک، از مسیری که تا آن موقع صعود نشده بود، تا ارتفاع ۷۱۰۰ متری صعود کند. این مسیر، "مسیر ایران" نامیده شد. در تابستان ۱۳۹۰ کوهنوردان باشگاه آرش توانستند "مسیر ایران" را تا ارتفاع ۷۴۵۰ متر ادامه دهند.
در خرداد ۱۳۹۲، سومین پویش (اکسپدیشن) غیردولتی ایرانیها برای گشایش مسیر نو روی برودپیک آغاز شد. آیدین بزرگی، پویا کیوان، و مجتبی جراهی پس از صعود از مسیر عادی تا چادرگاه سوم، خود را به مسیر باز شده در سالهای ۸۸ و ۹۰ رساندند و از آنجا به شیوه "سبکبار" یعنی بدون کار گذاشتن طناب ثابت یا برخورداری از امکاناتی مانند نیروی باربران ارتفاع، از مسیری نو تا قله رفتند و موفق به تکمیل گشایش "مسیر ایران" شدند.
سه کوهنورد جوان ایرانی در راه عبور از مسیر جدید گـُرده سنگی و یخی مسیر را کاملا از روی آن پشت سر گذاشتند، یک پلهٔ سنگی سست و ناپایدار به ارتفاع ۳۰ متر و شیب یخی ۷۵ درجه را صعود کردند و در این صعود ۱۶۰۰ متر طناب ثابت نصب کردند. آنها برای رسیدن به قله مجبور به چند شب مانی در ارتفاع بالای ۷۰۰۰ شدند که به جرات میتوان ادعا کرد شگفتی کار این جوانان در صعود به برودپیک بود. کوهنوردان ایرانی در سه ارتفاع ۷۳۵۰، ۷۴۵۰ و نزدیک ۸۰۰۰ متر شب را به روز رساندند.
این، برای نخستین بار بود که گروهی از کوهنوردان ایرانی بر روی یک قله بلند جهان، مسیر نو باز میکردند. این کار بزرگ، گذشته از آن که فنیترین فعالیت کوهنوردی ایرانیان در خارج از کشور به شمار میرود، همچنین کاری در خور توجه در مقیاسهای جهانی بوده و نام ایران را در جهان کوهنوردی و به طور کلی در جهان ورزش برجسته ساخت.
اما، سه کوهنورد پرتوان و پرتلاش ایرانی که در روز ۲۵ تیر ۹۲ از مسیر ایران به قله برودپیک رسیده بودند، در بازگشت از مسیر عادی قله، راه را گم کردند و در بامداد ۲۷ تیر در تماسی تلفنی اعلام کردند که نیاز به کمک دارند. تا شب شنبه ۲۹ تیر که آیدین آخرین تماس را گرفت، تلاشهایی انجام شد که بیثمر بود و هیچ نشانی از سه دلاور ایرانی یافت نشد و آنان به کوهستان بلند برودپیک پیوستند.
بر فراز برودپیک
دوستانم برای همیشه بر فراز برودپیک نشستهاند و من هنوز به منظرههای زیبایی که آنها از بالا میدیدند فکر میکنم، به منظرههایی که باید ببینی و عاشق شوی، به فریادی که روی قله زدهاند فکر میکنم، به اشک شوقشان روی قله فکر میکنم ... به رسیدن آنها به یکی از آرزوهایشان فکر می کنم و بعد زمان فرود فرا میرسد ... یک اشتباه ساده که همه کوهنوردان در مسیریابی کردهاند موضوع را پیچیده میکند ...به روزها و شبهای انتظار میرسیم ... به شبی که برای صعود شبانه قله توچال رفتیم و تمام طول شب را راه رفتیم میاندیشم ... ماه در آسمان کامل بود، و کسی سخنی نمیگفت ... به ماه نگاه میکردم و میدانستم آنها هم در آن شب سخت بیواک آن بالا میتوانند همین ماه کامل ببینند و آرزو میکردم برگردند و به کوه برویم و جشن بگیریم و ماه را با هم ببینیم، اما آنها آن قدر آن جا ماندند که ماه دیگر کامل نیست ...
بهار بی آیدین
وقتی تعداد بهارهای زندگی بیشتر میشود، دوست و آشناهای دور و نزدیکی که میشناختی و درگذشته اند هم بیشتر میشود. در این فراز و نشیب زمان، کوهی از افسوس و رنج و بهت را همه تجربه میکنند. در میان این دوستان و آشنایان درگذشته، افرادی یادشان متمایز است، کسانی که خاطرههای بیهمتایی را به یاد تو میآورند و چیزهای خوبی برای آموختن داشتند، و آیدین بزرگی از ایندسته است.
آیدین را زمانی که هفده و هیجده ساله بود و همراه بچههای باشگاه آرش برای تمرین سنگنوردی به بندیخچال دربند میآمد دیده بودم. بعدها او را چند بار در باشگاه سنگنوردی شیرودی و مسیر قله توچال دیدم. ماهها و سالها تمرین و تجربه کرد و کوهنورد خوبی شد و در تابستان ۱۳۸۸ پویش اول خود را برای مسیر نو روی کوه بلند برودپیک تجربه کرد.
ما فقط سلام و احوالپرسی مختصری داشتیم، تا جلسهای در اردیبهشت ۱۳۸۹ که آیدین به نمایندگی از انجمن کوهنوردی دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی آمده بود و در حاشیه جلسه پیشنهاد داد که یک نفر را به آروزیش برسانیم. از آرزوی مصطفی لاریجانی میگفت، راهنما و میزبان محلی کوهنوردان در روستای رینهی دماوند که معلولیت و ناتوانی حرکتی دارد. ما جلسههایی برای هماهنگی گذاشتیم و پیش برنامه را با مصطفی رفتیم. البته ما به قله نرسیدیم، اما کوشش آیدین برای رساندن یک معلول حرکتی به آرزویش برای صعود کوه دماوند را فراموش نمیکنم! مهمترین ویژگی و شناخت من از آیدین برنامه فروتنی و خوش قولی مثالزدنی او بود.
آیدین یک شخصیت اجتماعی بود. فعالیتهای داوطلبانه و تشکیلاتی انجام میداد و با کوهنوردان گروههای مختلف تعامل داشت، دوست بود و کوهنوردی میکرد و به محیط زیست علاقهمند بود و به صعود و زیباییهای کوهستان عشق میورزید.
از جمله فعالیتهای او عضویت و فعالیت در هیات مدیره باشگاه کوهنوردان آرش بود. مدتی مسئول گروه کوهنوردی دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی و همچنین عضو و همکار گروه دیده بان کوهستان در فعالیتهای محیطزیستی بود.
او داوطلبانه دوستان و دیگران را برای ورزش و کوهنوردی راهنمایی میکرد یا آموزش میداد. آیدین کسی را از برنامه رفتن نمیهراساند و خوب راهنمایی میکرد. همیشه میگفت هر کسی بخواهد و تمرین بکند میتواند با ما همراه بشود، هرگز از واژه نتوانستن درباره خود و دیگران استفاده نمیکرد. از نیمه کاره ماندن کارها و شکست بیزار بود. میشد رویش به عنوان یک دوست، یک همنورد، یک انسان حساب کرد.
آیدین به پیشکوستان کوهنوردی احترام میگذاشت و با من در ستایش از صعودها و تلاشهای پیشکسوتان گفتگو میکرد. با ادب بود و هوشمندانه و متناسب با شخصیت و سن هر کسی رفتار میکرد و کسی را آزرده نمیکرد.
آیدین در درس خواندن نیز سخت کوش و با استعداد بود. او دانشجوی مقطع کارشناسی دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی در رشته مهندسی برق بود و در هجدهمین المپیاد علمی دانشجویی در سال ۹۲ حائز رتبه ۶ کشوری شد. او همچنین رتبه یازده کنکور سراسری کارشناسی ارشد را به دست آورد و تمایل داشت رشته اقتصاد را در کارشناسی ارشد دنبال کند.
آیدین و محیطزیست
آیدین عضو گروه دیدهبان کوهستان انجمن کوهنوردان ایران بود و نسبت به محیطزیست بیتوجه نبود. آسیب نرساندن به طبیعت را رعایت میکرد و در برنامه پاکسازی کوهستان مشارکت داشت. آیدین با ما در برنامه پژوهش تغییراقلیم در یخچالهای کوهستانی مشارکت داشت.
در سال ۱۳۹۱ آیدین بزرگی با گروه دیدهبان کوهستان همکاریهای خوبی داشت. از جمله در برنامه پاکسازی و دیدهبانی کوه دماوند در خرداد ماه ۱۳۹۱ مشارکت داشت. در تیرماه ۱۳۹۱ در برنامه پیمایش بخش میانی خط الراس زردکوه برای گرامیداشت زایندهرود و با هدف پایش و مستندسازی یخچالهای طبیعی حضور داشت. همچنین در برنامه بازدید و مستندسازی یخچالهای کوهستانی علمکوه در مرداد ۱۳۹۱ و یخچالهای سبلان و دماوند در شهریور ۱۳۹۱ همراهی کرد.
آیدین و مستندسازی کوهنوردی
آیدین احساساتی بود، خوب و صمیمی مینوشت و به مستندسازی علاقهمند بود. او گزارش برنامههای خوبی را نوشته است، گزارشهایی که حتا برای کسی که کوهنورد نیست جذاب و خواندنی است.
پس از برنامه صعود یخچال یخار و صعود زمستانی یال داغ دماوند، در جمع دوستان گزارش برنامه داد. برخلاف یکنواخت و غیرآموزنده بودن بیشتر گزارش برنامهها، آیدین در گزارش مکتوب و گزارش زنده خود صمیمی بود و توانست حس و شرایط برنامه را به خوبی منتقل بکند و از عنصر طنز بهره میبرد. هنوز صدا و خندهها یادم است؛ "این همان گردنهای است که برای رسیدن به یخار بالا و پایین میروند".
کوهنوردی توانا
آیدین ذاتا یک کوهنورد بود. او منظم و با جدیت تمرین میکرد، میدوید و در سالن، سنگنوردی میکرد و همه را به تمرین تشویق میکرد.
هر سه قهرمان برودپیک، با تجربه صعودهایی شاخص در کوههای ایران وارد کارزار برودپیک شدند. در اینجا فقط به چند مورد از صعودهای آیدین اشاره می کنم:
- زمستان ۱۳۹۱؛ پیمایش خطالرأس پسندهکوه تا خرسان شمالی( برای اولین بار در ایران همراه با پویا کیوان).
- تابستان ۱۳۹۱؛ صعود انفرادی دیواره شمالی علم کوه از مسیر آرش و صعود دو نفره مسیر کرجیها.
- زمستان ۱۳۹۰؛ صعود کوه دماوند از یال داغ و شب مانی روی قله همراه با پویا کیوان.
- پاییز ۱۳۸۹؛ پیمایش کامل غار پراو.
- صعود یخچالهای حرم داغی، کسری، شمالی در کوهستان سبلان و یخچالهای سیوله و یخار در کوهستان دماوند.
- صعود خط الراسهای دنا، هرزه کوه و زردکوه.
آيدين بزرگی، از ۲۰ تير در ارتفاع بالای هفت هزار متر بوده است. ۲۵ تیر به قله میرسند و آخرين تماس آیدین، شنبه شب، ۲۹ تير گرفته و حتا اگر پس از آن هم زنده نمانده باشد، ۹ روز در شرایطی با فشار کم اکسیژن و سرما و باد آزاردهنده دوام آورده است. ۹ روزی که حداقل پنج روزش بدون هیچگونه آب و غذایی بوده است. استقامتی حيرتانگيز که بر توانایی فیزیکی و ذهنی شگرف او دلالت دارد.
یادی باشکوه
برای من سختکوشی و شجاعت آنها در صعود آن بخش دشوار بالای هفت هزار متری باشکوه است. برای من احساس آنها از با هم بودن و در کنار هم ماندن و آرزوی بازگشت سالم سه نفره به کمپ پایینتر باشکوه است. برای من خاطرههای خوب و عشق آنها به زندگی و کوهستان باشکوه است. برای من یاد آنها باشکوه است.
در پایان، بخشی دیگر از نامه آخر آیدین را میآورم، نامهای که با عنوان "به نام برودپیک، به امید تغییر" نوشته بود:
"نه این ما نیستیم. تنها هم نیستیم. این شمایید. شما که این راه را ادامه خواهید داد، شما که این تفکر را زنده نگه خواهید داشت، شما که فریب تکرار را نخواهید خورد، در باتلاق عاشقان میز و صندلی فرو نخواهید رفت. این شمایید که غرور مایید، که پیشران مایید، که انگیزه مایید. این دستان شماست که دعا گوی ماست، که خیرخواه ماست. این شمایید که همیشه زنده خواهید ماند، که آینده متعلق به شماست، که آینده متکی به شماست. آری این شمایید، فقط کافیست بخواهید، بهترینها را، رشدکردنها را، بالاترینها را، اولینها را".
به قول علاقهمندان به طالعبینی، آیدین یک فروردینی اصیل بود، با همه ویژگیهایی که برای یک مرد فروردینی میگویند. و ۲۲ فروردین روز تولد آیدین و خواهر دو قلویش آیدا است، روزی که هرگز فراموش نخواهم کرد.
آیدین یک جوان نخبه، پیشرو و کمیاب بود و شایسته است در هر مناسبتی در طبیعت یاد او را گرامی بداریم. در هر برنامه صعود، در برنامه درختکاری و با هر ابتکار دیگری یاد آیدین، پویا و مجتبی را طرح میزنیم.
در گزارش تصویری این صفحه از دو قطعه موسیقی "سلام آخر" با صدای احسان خواجه امیری و "ببارای بارون" با صدای محمدرضا شجریان، که مورد علاقه آیدین بزرگی بوده است استفاده کردهایم. صداهایی که از آیدین بزرگی در این گزارش تصویری استفاده شده است، مربوط به برنامه صعود دیواره شمالی علم کوه در البرز غربی در مرداد ۱۳۹۱ است.
* محمود بهادری، کوهنورد و از دوستان آیدین بزرگی است که در گزارش تصویری این صفحه خاطرات و تأثرات خود را از واقعه برودپیک بیان میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ آوریل ۲۰۱۴ - ۱۸ فروردین ۱۳۹۳
آزاده نوری
اکبر گلپایگانی، اولین آوازش در برنامه گلهای جاویدان را برای نوروز سال ۱۳۳۸ اجرا کرد. او هر سال ترانهای به مناسبت سال نو اجرا میکرد که یکی از معروفترین آنها آوازی است که شعر آن با "مست مستم ساقیا دستم بگیر" شروع میشد.
از دیگر از آوازهای معروف گلپایگانی، که بعدها به "گلپا" هم شناخته شد، آوازی است که با "محمد ظاهر" خواننده افغانی اجرا کرده است. گلپا این آواز را در سفری اجرا کرد که با برخی از هنرمندان برای روز جهانی زن به افغانستان و پاکستان رفته بود.
گلپا درباره این آواز میگوید:"برای برنامهای با موضوع گرامی داشت مقام زن به افغانستان دعوت شده بودیم که با محمد ظاهر خواننده افغانی آشنا شدم. به "اسد الله ملک" نوازنده تنبک که همراه ما بود گفتم دلم میخواهد با محمد ظاهر آواز مشترکی برای بهار بخوانم. ملک گفت حالا که وقتی تا عید نمانده. در ثانی محمد ظاهر که دستگاههای موسیقی ایرانی را نمیشناسد. گفتم به هر حال یک دستگاه پیدا میشود که او هم آن را بشناسد".
سرانجام گلپا و محمد ظاهر این آواز را در دستگاه ماهور با شعری با مطلع "بگذار به سودای تو مردانه برقصم" خواندند که آهنگ آن را اسد الله ملک ساخت.
آخرین آواز بهاری گلپا ماجرایی شنیدنی دارد. این آواز در کشاکش روزهای انقلابی سال ۱۳۵۷ برای نوروز سال ۱۳۵۸ ساخته شده بود اما هیچوقت مجال پخش شدن از رادیو و یا آمدن به بازار به صورت یک آلبوم را پیدا نکرد. این آهنگ با شعری از سعدی برای برنامه گلهای تازه برنامه شماره ۱۱۹ در نظر گرفته شده بود.
اکبر گلپایگانی در گفتگویی داستان اولین و آخرین آوازی را که به مناسبت بهار خوانده باز میگوید.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ آوریل ۲۰۱۴ - ۱۴ فروردین ۱۳۹۳
قمر احرار
زیبا امینزاده٬ هنرمند برجسته و بنیادگزار گروه رقص زیبا٬ درسال ۱۹۴۸ در خانوادهای ادبی و هنری در خجند به دنیا آمد. مادر و مادر بزرگ او هردو از هنرمندان شناخته تاجیکستان بودند. او ۱۹ سال بیشتر نداشت که در صحنه رقص تاجیک خود را چون هنرمندی شناساند که آیندهای درخشان دارد. زیبا در سال ۱۹۶۷ در آزمون بينالمللي رقصندگان جوان و دانشجویانی که در شهر صوفیه پایتخت بلغارستان برگزار گردید، اشتراک کرد و با هنرنماییاش در صحنه رقص، داوران را به حیرت واداشت. او مدال طلا را گرفت و این بر شهرت این دختر جوان افزود. پس از یک دهه کار هنری٬ خانم امینزاده در سال ۱۹۷۸ به دعوت تلویزیون و رادیوی تاجیکستان از خجند به دوشنبه رفت و گروه رقص خود را در پایتخت تاجیکستان تاسیس کرد. با تلاشهای بسیار و کار بر رقصهایی نوآورانه٬ گروه زیبا در ۱۹ مه ۱۹۷۹ توانست برای نخستین بار رقصهای خود را در صحنه ملی عرضه کند. در واقع این رویداد هنری بزرگی بود که نمایش آن همه وجود تماشابینان را به لرزش آورده و دلشان را تسخیر کرد.
یکی از رقصهایی که مهارت هنری گروه زیبا را بر سر زبانها انداخت رقص «ای صنم» بود که در آن حرکتهای رقص اروپایی و ملی تاجیکی به هم در آمیختند و با نوآوریهایی که در آن بود تحولات نوینی را در عالم رقص تاجیکی پدید آورد.
با آمدن زیبا امينزاده٬ به صحنه هنر تاجیکستان٬ و پذیرفتهشدنش به عنوان بانوي رقص تاجیکستان٬ ترانهای بر سر زبانها افتاد که «رقص زیبارا ببین!» نام داشت. این ترانه سروده "لایق شیرعلی"٬ شاعر نامدار تاجیک بود که با تماشای نوآوری زیبا امين زاده و گروه او در رقص موزون و هنرمندانه به وجد آمده بود. او شعر خود را به گروه هنری زیبا تقدیم کرد. بیشتر آوازخوانان تاجیک این ترانه را خواندند وآن را ورد زبانها ساختند:
دامن فشان، کاکل فشان،
گل به کاکل از گل افشان.
مست ناز و مست صهبا،
چشمهای شوخ و شهلا.
رقص«زیبا»، رقص زیبا را ببین،
موج دریا، موج دریا را ببین.
شوق دلها شوق دلها را ببین.
لرزه زلفان پیچان،
لرزه دل، لرزه جان…
پیچ وتاب سرو و قامت،
میکند صدها قیامت.
از دل ما غم ربايد،
زندگی شیرین نماید.
رقص «زیبا»، رقص زیبارا ببین،
موج دریا، موج دریارا ببین…
هنر زیبا امینزاده و تواناییاش در بالابردن ارزش هنر رقص به او وزنهای اجتماعی داد و در اوایل سالهای دهه نود برای مدتی معاون نخست وزیر تاجیکستان شد. پس از آن خانم امینزاده به مسکو رفت و درتاسیس شبکه تلویزیون "میر" نقش مهمی داشت. خانم امینزاده به عنوان رئیس شورای مشورتي این شبکه به کار پرداخت و دو سال در این مقام ایفای وظیفه کرد. او تا سال 2012 همراه با فرزندانش در مسکو ماند.
خانم امینزاده در سال ۲۰۱۲ به خجند بازگشت تا از مادر هنرمندش که بیمار بود پرستاری کند. با تشویق دوستداران فرهنگ و هنر او موافقت کرد که بار دیگر گروه رقص «زیبا» را به صحنه هنر بازگرداند. او باید رقصندگان جوانی را به صحنه بیاورد. هنگامی که آزمونی برای پذیرش رقصندگان جدید برگزار کرد بیش از صدتن درخواست دادند تا از او هنر رقص را فراگیرند و در گروه او شرکت کنند. با گزینش و آموزش این رقصندگان نو، گروه رقص زیبا توانست بار دیگر رقص «ای صنم» را در خجند٬ مرکز استان سغد تاجیکستان٬ به نمایش درآورد.
در گزارش تصویری این صفحه شما را برای تماشای رقص «ای صنم» و گفتگو با زیبا امینزاده در باره کارنامه هنریاش دعوت میکنیم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ مارس ۲۰۱۴ - ۱۱ فروردین ۱۳۹۳
بهار نوایی
هنگامی که تاریخ موسیقی جهان را از دورترین زمان تا به امروز بررسی میکنیم، به قطعات بسیاری زیادی با نام بهار از آهنگسازان آشنا و ناآشنا برخورد میکنیم. کنسرتو ویلن بهار از مجموعه چهار فصل اثر آنتونیو ویوالدی، بهار از مجموعه چهار فصل اثر ژوزف هایدن، سونات بهار اثر لودویک ون بتهوون، سمفونی بهار اثر روبرت شومن، قطعه بهار ساخته کلود دبوسی، دهها لید و قطعات آوازی با نام بهار ساخته روبرت شومن و فرانتس شوبرت، و بسیاری دیگر، نشان میدهد که آرامش، شادى و زیبایى طبیعت در فصل بهار انگیزه آفرینش آثار آهنگسازان دنیا در مکتبهای باروک، کلاسیک، رمانتیک، امپرسیونیست، نئوکلاسیک، اکسپرسیونیست و دوره معاصر بوده است.
با وجود این، به نظر میرسد فرا رسیدن فصل بهار در بسیاری از کشورهای اروپایی، تا جایی که در حافظه تاریخ ضبط شده، هیچگاه عمق و شکوه برگزاری آیینهای بهاری در منطقه آسیای غربی را نداشته است. کشورهای واقع در مرز آسیا و اروپا و در مرکز آن ایران قدیم، ازگذشته دور میلادگاه سلسله جشنها و آیینهای بوده که با آغاز بهار همراه بوده است. بعدها جشن رستاخیز طبیعت با برگزاری جشن نوروز همراه شد و گذر زمستان به بهار به لحظهای مقدس تبدیل شد.
بدین ترتیب، مردم این منطقه تغییر زمانی از زمستان به بهار را بر زندگی خود عمیقتر احساس کردند. این اهمیت که شاید با شرایط اقلیمی منطقه ارتباط دارد، در طول تاریخ بر فرهنگ و هنر این کشورها به طور عام و بر موسیقی به طور خاص تاثیر گذاشته است.
تعداد قطعاتی که به فرمهای مختلف موسیقایی و همچنین در زبانهای مختلف نام نوروز و بهار دارند و یا به توصیف زیباییهای طبیعت در این فصل میپردازند، از حد تصور فراتر است. در دستگاه موسیقی ایرانی گوشههایی با نامهای نوروز عرب، نوروز صبا و نوروز خارا اجرا میشوند که دنباله نمونههایی در موسیقی قدیم مقامی ایران است. ترانههای بسیاری نیز با نام بهار یا نوروز در دهههای گذشته به این مجموعه افزوده شده است. علاوه بر ایران، در موسیقی کشورهای مجاور فارسی زبان و ترکی زبان و همچنین در موسیقی کردی نیز ترانهها و سرودههای زیادی با موضوع مشابه وجود دارد.
بیگمان، در دو گزارش مصور این صفحه مجال معرفی تعداد کمی از این ترانهها امکانپذیر است و تنها ذکر نمونههایی را شامل شده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب