۱۷ ژوئن ۲۰۱۴ - ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
الین نجمی
از دور که نگاه کنی، کمتر به نظرت میرسد که پل هنرها (Le Pont des Arts)، این پل فلزی که انستیتوی فرانسه یا مجلس دانشمندان را در منطقه ششم پاریس از فراز رود سن به حیاط مربع شکل کاخ لوور در منطقه یکم پیوند میزند، یکی از عاشقانهترین مکانهای این شهر به شمار آید: جایی که توالی بناهای هماهنگ، از پل نف گرفته تا کلسیای نتردام، جزیره سیته و مدرسه هنرهای زیبا، چشماندازی بیمانند را در مقابل آدمی قرار میدهد.
این بنای فلزی که در سال ۱۸۰۴ ساخته شده و در سال ۱۹۸۹ آن را بازسازی کردهاند، نامش را وامدار کاخ لوور است که در اصل کاخ هنرها (Palais des Arts) نامیده میشد.
اینجا محلی است که در آن میتوان - درست در دو قدمی مرکز شهر-، گوش را با نوای موسیقی نوازندۀ سولو نوازش داد، و یا با ریتم خوش گیتار هم نوا شد؛ در روزهای گرم، حمام آفتاب گرفت؛ خود را به هیاهوی گردشگران خارجی که سفرشان را با گرفتن عکسهای یادگاری جاودان میکنند، و یا به پیکنیکهای پر قیلوقال دانشجویان مدرسه هنرها و قهقهههای گم شده در سوت کرجیهای گذران بر رود سن، سپرد؛ خود را با تماشای نقاشیهایی که با رنگهای تندشان چشم رهگذران کم توجه را هدف میگیرند، سرگرم کرد، و یا اصلا خیره به هنر نقاش جوان زبر دست، حساب زمان را از کف داد!
اما، اینها همۀ جذابیت پل هنرها نیستند. سنت قفلهای عشق Cadenas d’Amour که دوباره در دو سه دهۀ اخیر در بسیاری از شهرهای جهان از جمله پاریس رایج شده، امروزه شیفتگان بسیاری را از چهارگوشۀ این کرۀ خاکی، به ویژه در مناسبتهایی چون روز عشاق یا روز والنتین، به سوی این پل میکشاند.
قفلهای عشق، در حقیقت قفلهایی هستند که زوجهای عاشق چون نمادی از وفاداری ابدی به نردۀ پلها میآویزند. قفلها گاهی به نام زوجهایی که آنها را میآویزند، آرستهاند و گاه کندهکاری شده یا به توصیفی منقشاند، وصفی که شرح رابطۀ آنهاست. مرسوم است که پس از آن زوج عاشق با هم کلید قفل را مثلا در رودخانهای که زیر پل جریان دارد بیندازند. بدینسان، قلبهای به هم زنجیر شدهشان از هم جدا نخواهد شد؛ و هیچ رقیبی، به کلید قلبشان دست نخواهد یافت.
در آیینی افسانهای، جاودانگی فلز در مقابل تلاطمهای قلب و ناپایداری عشاق قرار میگیرد: تا فولاد فناناپذیر زمان را به چالش گیرد و عشق را با ابدیت هم تراز کند.
خاستگاه این رسم کاملا مشخص نیست؛ برخی آن را به گذشتهای دور نسبت میدهند و حتی از روم باستان سخن میگویند. بنا به گفتۀ گردشگران ایتالیایی، این سنت از رمان عاشقانه ایتالیایی: "من تو را میخواهم" نوشتۀ Federico Moccia منشا میگیرد. در صحنهای از این رمان، زوج قهرمان داستان قفلی را با نامهایشان به تیر چراغ برق پل میل ویو (Milvio) در نزدیکی رم میآویزند، و پس از بوسیدن هم، کلید را در آبهای تیبر (Tibre) میاندازند.
آنچه قطعی شمرده میشود این است که امروزه چنین رسمی، کما بیش، در نقاط مختلفی در چهارگوشۀ جهان ـ از مسکو گرفته تا ویلنیوس، بروکسل، کیف، فلورانس، ونیز، ورون ـ شهر رومیو و ژولیت ـ، مراکش و حتی در پارهای شهرهای چین و ژاپن برقرار است.
همچون دیگر آئینها، میتوان رد پای وقایع اجتماعی را در تحول این سنت مشاهده کرد: در میانۀ قفلهای فلزی، به رشتههای رنگین نخی یا پلاستیکی گره زده شده به نردهها برمیخوری، که بیتردید به ترانۀ "دختری با روبان زرد" و سنت روبانهای زرد در آمریکا اشاره دارند. اگر در طول جنگ اول خلیج فارس، همسران سربازان، با آویختن روبانی زرد رنگ به پنجره یا در ایوان، نشان میدادند که بازگشتشان را انتظار میکشند، اینجا بندهای رنگارنگ با معنایی تعمیم یافته، از آرزوی بازگشت هر عزیز سفر کردهای نشان دارند.
طارمی چوبی پل هنرها نیز آکنده از نقشهای گرافیتی است: از قلبهای تیرخورده تا نامها و تاریخها، همگی حک شده با نوک تیز چاقو یا نقش شده با رنگهای تند. آنها نیز از غیرقابل چشم پوشی بودن مراسمی آشنا در چهار گوشۀ جهان برای عدهای حکایت میکنند که میخواهند بگویند "من آنجا بودم".
و همین ماندگاری به هر قیمت باعث به زیر سوال رفتن سرنوشت این قفلها و نقشها شده است. شهرداری پاریس معتقد است که این رویه برای حفظ این میراث فرهنگی خطرساز است، و تصریح میکند که در نهایت این قفلها برداشته خواهند شد. گویا آنها در جستجوی گزینۀ دیگری هستند: چیزی شبیه به درختی فلزی، که بتوان برای آویختن قفلها از آن بهره گرفت.
چه باک اگر شهرداری نغمۀ ناساز سر میدهد! به هر تقدیر قفلهای کندهکاری شده، در موارد بسیار، بیش از قولهای عشق ابدی دوام دارند! زوجهای بسیاری پیش از آنکه قفلها زنگ بزنند و به رود سن بیفتند، از هم جدا شدهاند. عشاق دل شکسته، خود قفلهای عشقی را که افسونشان شکسته شده، خواهند شکست. زوجهای جدید شکل خواهند گرفت و سوگندهای تازهای از عشق خواهند آویخت.
در این فاصله اما، هیچ از جذابیت پل هنرها کاسته نخواهد شد، و میعادگاه به آوازۀ خود وفادار خواهد ماند:
"اگر اتفاقی
روی پل هنرها
به باد برخوردی، باد سرکش
احتیاط! مراقب دامنت باش!
اگر اتفاقی
روی پل هنرها
به باد برخوردی، باد فریبنده
احتیاط! مراقب کلاهت باش !"
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ ژوئن ۲۰۱۴ - ۱۹ خرداد ۱۳۹۳
ساجده شریفی
دارايى از سالهايى مىآيد كه بازرگانان هنوز براى تجارت، جاده "راه ابريشم" را انتخاب مىكردهاند. به نقل از "على حكمت" بسيارى از صنعتگران دارايى پس از حمله اعراب، از ايران به هند مهاجرت مىكنند.
سالها اين هنر در نواحى جنوب غربى هند جريان داشته و با رونق دوباره جاده ابريشم، هنر و صنعت دارايى در امتداد اين مسير در ايران، رواج پيدا مىكند.
دارايى پارچهاى ابريشمى، با نقوش درهم هندسى است. تفاوت دارايى با ديگر پارچههاى دستباف در اين است كه پيش از بافت، الياف آن براساس نقشى كه بعدتر قرار است پارچه داشته باشد تكه تكه و نخ به نخ رنگ مىشود. به اين ترتيب كه ابتدا الياف سفيد را طبق نقشه چلهكشى مىكنند و پس از تعيين حدود هر رنگ، رشتههاى الياف را به صورت گره درون خم رنگ فرو مىبرند.
پس از آنكه رنگ به طور كامل خشك شد؛ الياف باز شده و روى دستگاه دارايىبافى بسته مىشود و با عبور پودها، نقوش هندسى بارنگهاى درهم پديد مىآيد.
طرحهاى دارايى به طور معمول تك گل، چهارگل و چهارخانه است و براى رويه لحاف، روتختى، روميزى و پرده استفاده مىشود. ظاهرا از آن رو به اين پارچه دارايى مىگويند كه در گذشته، قوارههايى از آن را هنگام تهيه جهيزيه به عنوان دارايى عروس به او هديه مى دادند.
قديمىترين نمونه دارايى موجود، در مصر و متعلق به سال هزار و صد ميلادى است و اگرچه در ايران نمونهاى با اين قدمت باقى نمانده اما سن اين صنعت، به دوره پيش از اسلام مىرسد.
امروز به خاطر سختى اين صنعت و نبودن مديريت درست بر بازار آن، دارايىبافى به عده كمى از كهنسالان دارايىباف محدود شده و تعداد كارگاههايش در سراسر ايران از انگشتان دست تجاوز نمىكند.
يكى از قديمىترين و پرسابقهترين بافندگان دارايى خانواده "ملك ثابت" است كه از چندين نسل پيش به اين حرفه مشغول بودهاند.
'غضنفر ملک ثابت' از پانزده سالگى هنر دارايى را نزد پدر و پدربزرگش آموخته و بيش از شصت و پنج سال است كه كارگاه دارايىبافى ملک را در يزد اداره مىكند. او علاوه بر تربيت فرزند و نوهاش، داوطلبانه دارايىبافى را به دانشجويان رشته نساجى و صنايعدستى هم آموزش مىدهد.
در گزارش مصور اين صفحه غضنفر ملک ثابت از مراحل بافت دارايى و مشكلات اين هنر گفته است.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ ژوئن ۲۰۱۴ - ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
مهدی مرعشی
آرام بیات از ایران که آمد یک راه و یک فکر بیشتر نداشت، اینکه به تدریس رقص بپردازد. خودش میگوید شاید چون کار دیگری بلد نبوده! اما واقعیت این است که رقص، هنر بیان به وسیله اندام است و کسی که فارغالتحصیل رشته رقصهای ملی و محلی ایران باشد نمیتواند بر بیان آنچه در این هنر ایرانی میگذرد چشم بپوشد؛ بخصوص رقص که همچون موسیقی، هنری فارغ از تفاوتهای زبانی است و اشتراکی خاص با همۀ آدمیان دارد.
این است که آرام بیات فرسنگها دورتر از سرزمین مادری در سپتامبر ۱۹۸۸ "گروه رقص خورشیدخانم" را در مونترال پایهگذاری میکند و از آن وقت تا حالا به تدریس رقص ایرانی مشغول است. شاگردانش اول کودکان ایرانی بودهاند و بعدها همانها دوستان غیرایرانی خود را هم به کلاس رقص او آوردهاند. در طول این ربع قرنی که رقص درس داده گاه سه نسل شاگردش بودهاند و حالا نوه همان شاگرد بیست و پنج سال پیشاش هم پیش او رقص ایرانی میآموزد.
بسیاری از ملتها تاریخ و حرفهای ناگفته خود را از طریق هنر رقص بیان میکنند. بسیاری از پیامهای ملی از رهگذر همین هنر جهانی میشود و بسیاری از شناختهای جهانی از ملتها از طریق همین بیان در اندام شکل میگیرد. گروه رقص خورشیدخانم هم بر آن است تا یکی از هنرهای ایرانی را فرسنگها دورتر از زادگاه خود به جداافتادگان از خانه و علاقهمندان به هنر ایرانی بیاموزد. هنرآموزان او فقط ایرانیها نیستند. رقصندگانی با ملیتهای مختلف هم میآیند تا دریابند در این پیچ و تاب چه رمزی هست که ساعتها مخاطب را به خود مشغول میکند تا شاید حرفی را دریابند که ورای این چرخها وتابهاست، سخنی که ریشه در فرهنگ ملتی دارد که خشونت را هم با رقص نفی میکند.
رقصهای گروه خورشیدخانم از طراحی خاصی برخوردار است و برای هر برنامه آن هفتهها و شاید ماهها برنامهریزی میشود. طراحی لباس و موسیقی و داستان رقص از جمله کارهای اصلی هر برنامهای است. گروه رقص خورشیدخانم در جشنهای مختلفی که در مونترال برگزار میشود همیشه حضور دارد و بارها و بارها مورد تقدیر رسانههای فرهنگی استان کبک و کانادا قرار گرفته است. آرام بیات هم با رقص ملل مختلف آشناست و در هر برنامه به تناسب، بخشی از رقص ملل را میگنجاند تا در جامعه چندفرهنگی کانادا نمادی از همزیستی فرهنگی باشد. برای همین هم مردمی که در مناسبتهای مختلف فرهنگی در مونترال شرکت میکنند با این گروه و هنرنماییهایش آشنایند.
هنرنمایی در جشن کودکان Fête des enfants که هرساله در مونترال برگزار میشود و بزرگترین جشن کودکان جهان به شمار میآید از جمله فعالیت های این گروه است. حضور گروه خورشید خانم در اجتماع ایرانیان در کانادا هم قابل توجه است. علاوه بر آن با ملیتهای مختلف هم برنامههای مشترکی اجرا کرده که هر بار مورد تقدیر قرار گرفته. خانم بیات تمام این موفقیتها را متعلق به گروه خود میداند که از ایرانی و غیرایرانی میکوشند تا داستان رقص را برای تماشاگرانی از تمام ملیتها بیان کنند.
خانم بیات در کنار دهها رقص کوتاه که به مناسبتهای گوناگون طراحی کرده، رقصهای بلندی هم در آمریکا و اروپا اجرا نموده است، مانند قصه مارال ، رویای ترمه آبی، از عشق، صلح و شادی ، سنگ، خاکستر و حسرت، بیبی باف و رقص در امتداد جاده ابریشم که هرکدام از آن ها دریچهای بوده برای عرضه این هنر ایرانی؛ هنری که میکوشد رنگارنگی ایران را در قالب حرکات موزون و با موسیقی ایرانی به نمایش بگذارد.
در گزارش تصویری این صفحه آرام بیات و چندتن از شاگردانش از فعالیت هنری خود میگویند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ ژوئن ۲۰۱۴ - ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
فرخ گنجی*
ایران، کشوری است که جاذبههای بیشمار طبیعی و تاریخی آن بیننده را به شگفتی و تحسین وامیدارد. دریای زیبای خزر از بندر ترکمن گرفته تا آستارا که سواحل آن و ماهی سفیدش برای هر کس خاطراتی را به همراه دارد. خلیج فارس و جزایر قشم و کیش و مردم خونگرم جنوب، کویر با گرمی، سکوت، ستارهها و مردم زحمتکش آن انسان را به خود جذب میکند. مشهد و نیشابور که هر سال پذیرای پابوسان امام هشتم هستند، میزبان مسافرانی است که پس از یک سیر معنوی در مشهد به حال و هوای ادبی و عرفانی عطار و خیام میروند.
اصفهان نصف جهان با شیرینی گزش و شیرینی لهجه مردم دوست داشتنیاش و زاینده رود و پلهایی که در شب و روز جلوهنمایی می کنند، و با گنبد فیروزهای مسجد شیخ لطف الله و دیگر بناهای ارزشمند تاریخی آن چون نگینی در مرکز ایران است. خوزستان با نمادهایی از مقاومت و پل کارون و بچههای با صفای آبادان جنوب كشور را جذاب کرده است. یزد با آتشکده و بادگیرهای بلند و باغ دولت آباد و شیرینیهای متنوعی که شیرینی آنها با لهجه مردمانش دوچندان میشود. اردبیل با دشتهای زیبا و شهد عسل، آذربایجان با مردم غیور و شمس تبریزی و دریاچه ارومیه و پنیر بینظیرش، همدان با افتخاراتی نظیرابوعلی سینا و باباطاهر و محوطه گردشگری گنج نامه، شیراز و رکن آباد و حافظیه و سعدیه و پاسارگاد و اهالی دلشادش، و ... همه و همه در قالب تصویر، خاطراتی فراموشنشدنی را برای ما رقم میزنند. همه این زیباییها دفتری از معرفت کردگار هستند که یک جا در ایران عزیز کنار هم قرار گرفتهاند و باعث غرور هر ایرانی هستند.
سفر وقتی با کار همراه باشد، اگرچه سختیهایی به همراه دارد ولی همیشه خاطرهانگیز است. لحظات آنرا میتوان بوسیله جعبه کوچکی بنام دوربین ثبت کرد و هربار مرور نمود. آنچه به یادگار میماند شیرینیهای سفر است. سفرهایي كه من تنها و به نیت عکاسی كردهام، اگرچه خیلی فشرده و با کار زیاد همراه بود ولی بسیار شیرین بود. گاه برنامهریزی آسان نبود. به تناسب کار باید زمانی خاص و شرایطی ویژه را در نظر میگرفتم. باید به بودن یا نبودن جمعیت توجه میکردم، زمان مناسب را انتخاب میکردم. به زمان و زاویه تابش نور و وضع هوا توجه میكردم. گاه برای تهیه عکس از یک مکان، چند بار به آنجا مراجعه میکردم. ولی در بازگشت، با مشاهده نتیجه کار همه خستگیها از تن بدر و لحظههایم شیرین ميشد. بنظرم ویرایش و ارائه عکسهاي هر سفر لذتبخش ترين و شيرینترين بخش هر سفر است.
هدف من بعنوان يك عکاس آماتور به تصویر کشیدن زیباییهای ایران و كمك به حفظ میراث معنوی و طبیعی آن است.
*فرخ گنجی از کاربران جدیدآنلاین است. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، لطفا برای ما بفرستید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ ژوئن ۲۰۱۴ - ۱۲ خرداد ۱۳۹۳
امید صالحی
این روزها از ماشینهای قدیمیتر که رانندگانشان با ذوق و سلیقه خود دکور داخل آنها را تغییر داده باشند و آن را تزیین کرده باشند، تعداد کمی باقی مانده است. چرا که ماشینهای سنگین در شهرهای بزرگ کمتر دیده میشوند و تردد آنها در جادههای بیرون شهری است. در میان رانندگان اینگونه ماشینها تزیینات ماشین همچنان طرفدار دارد.
البته اتومبیلهای شهری هم خالی از تزیین نیست و در آنها هم به نوعی اشیای تزیینی دیده میشود.
آما رانندگان ماشینهای سنگین عکس و تسبیح و شعار و دعا و اسم و نوشتههای گوناگون را روی شیشه و در و دیوار و سقف ماشین خود میچسبانند و محیط ماشین خود را به فضایی کاملا شخصی و متفاوت با دیگر اتومبیلها بدل میکنند.
آنچه میان رانندگان حرفهای مرسوم است و بیشتر از دیگر تزیینات در محدوده مرکزی ایران رایج است، نصب تصویر بازیگران زن بر در و دیوار اتومبیل است. خود رانندگان دلیل خاصی برای این کار عنوان نمیکنند جز اینکه میخواهند اتومبیلشان را زیبا کنند. اما تکرار یک الگوی رفتاری در میان آنان مساله قابل توجهی است.
"محمد امین قانعی راد" جامعهشناس و استاد دانشگاه در یکی از تحقیقات خود به بررسی ارتباط ایرانیان با تکنولوژی و اتومبیل به عنوان اولین و ملموسترین مظهر تکنولوژی در ایران پرداخته است. به اعتقاد او ایرانیها با اتومبیل احساس غربت و بیگانگی میکنند و نیاز دارند تا به وسیله هر راهکاری این شیء غریبه را اهلی و به فضای زندگی خویش نزدیک کنند.
برای اهلی کردن ماشین راههای متنوعی به کار گرفته میشود. مثلاً افراد به محض تملک یک ماشین با نصب اشیاء و وسایل گوناگون مثل تسبیح، عروسک، آینه و قالپاق، ضبط و بوق متمایز به ماشین خود هویت میبخشند و سعی میکنند خرده فرهنگ خود را وارد ماشین کنند و آن را از یک موجود گویا غیر فرهنگی به یک هستار دارای هویت فرهنگی، شبیه صاحبش، تبدیل کنند.
معمولا این گونه تصور میشود که ماشین تنها ابزاری برای مصرف است. اما این وسیله کاملا ویژگیهای نمادین و فرهنگی دارد. به گفته قانعی راد، رانندگان حرفهای در مواجهه با اتومبیل یا احساس غریبگی میکنند و یا نسبت به آن احساس شیفتگی میکنند یعنی از شدت علاقه، نسبت به ماشین خود حساساند و آن را تزیین میکنند. رانندگان زمان زیادی را در جاده سپری میکنند و تبدیل فضای اتومبیل به یک محیط آشنا، فضای کسل کننده کار را برایشان قابل تحمل میکند.
جوانان امروزی و مدرن ایرانی نیز همچنان همان رفتار قدیمی را با اتومبیل انجام می دهند به عقیده قانعی راد فقط شکل رفتار تغییر کرده است: "جوانان هم با نصب سیستم پخش و قراردادن عروسک و تغییر شکل قالپاق و رینگ با اتومبیل خود ارتباط برقرار میکنند و آن را اهلی میکنند."
قانعی راد عنصر مشترک میان تصویر هنر پیشهها که در اتومبیلها استفاده شده را توجه به معیار زیبایی ایرانی و معصومیت چهره میداند. به اعتقاد او عواملی چون سن رانندگان، وضعیت تاهل وعلاقهمندیهای فردی آنان نیز در انتخاب این عکسها موثر است.
البته به اعتقاد این جامعهشناس این رفتار به نوعی برقراری ارتباط با دیگران نیز هست. در همه نقاط ایران رانندگان از یک الگوی رفتاری واحد استفاده نمیکنند مثلا در سیستان و بلوچستان عکس هنر پیشههای هندی رایج است و در بعضی مناطق بیشتر از عناصر مذهبی در تزیین دکور ماشین استفاده میشود. در کل نمیتوان قضاوتی درباره این نوع رفتار ارایه کرد فقط میتوان گفت یک راننده میخواهد به کامل بودن خود اشاره کند. اینکه انسان کامل است و ارتباط با یک شیء تکنیکال نمیتواند تغییری در هویت او ایجاد کند.
شخصی کردن پدیدههای تکنولوژیک جدید را میتوان در استفاده از تلفن همراه، کامپیوتر و آی پاد و بسیاری دیگر از ابزارها دید.
در گزارش تصویری این صفحه شما میتوانید با دنیای برخی از کسانی آشنا شوید که ماشینهای خود را تزیین کردهاند.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ می ۲۰۱۴ - ۵ خرداد ۱۳۹۳
هاله حیدری
"چند سالی میشه که در محوطۀ شهرک این پسربچهها رو میبینم که جون به قالبشون زیادی کرده و از در و دیوار بالا میرن. آسیبی به ما نمیرسونن، ولی آدم برای خودشون میترسه. روز به روزم بیشتر میشن. مد شده دیگه، الآن بچه مدرسهایها هم به جای بالا و پایین رفتن از پله ازش میپرن. خدا به جونیشون رحم کنه."
همینطور که خانم سرمدی، دبیر بازنشستۀ آموزش و پرورش در مورد موج نوی که امروزه در شهرکشان به راه افتاده صحبت میکند، با نگرانی به پسر ۱۳-۱۴ سالهای که از نردۀ کنارمان به وسط محوطه میپرد، اشاره میکند و بلند میگوید: "بفرما! ببین چیکار میکنن!"
و اما پارکور چیست؟
ورزش پارکور یا هنر جابجایی به معنی حرکت از نقطهای به نقطۀ دیگر در کمترین زمان و عبور از موانع موجود با تکیه کردن به تواناییهای جسمی است که میتواند شامل دویدن، حهشهای بلند، بالارفتن و غیره باشد.
سربازان در جنگ ویتنام برای تعقیب و گریز در میدان جنگ از شیوۀ خاصی در حرکت استفاده میکردند که به آنان امکان گذر از موانع را میداد. پس از جنگ یکی از سربازان فرانسوی به نام "دیموند بل" فن عبور از موانع را به پسرش "داوید بل" و دوستانش، از جمله "سباستین فوکان" که یکی پیشکسوتان این ورزش است، آموزش داد.
دیوید بل به آموزههای پدر حرکاتی از ورزشهای دیگر، مانند ژیمناستیک و ورزشهای رزمی اضافه کرد و نام این ورزش را "پارکور" گذاشت. او و دوستانش گروهی تشکیل دادند و در حومۀ پاریس به تمرین مشغول شدند. به کسانی که این ورزش را انجام میدهند، تراسور (Traceur) گفته میشود.
پارکور کمی به ورزشهای رزمی شباهت دارد، ولی به سختی میتوان آن را زیرمجموعۀ ورزشی دیگر به حساب آورد. البته، نکتۀ مهم این است که این ورزش فقط مجموعهای از حرکات فیزیکی برای عبور از موانع نیست. به اعتقاد تراسورها، پارکور دارای فلسفهای است که در زندگی روزمرۀ آنان تأثیر داشته و دلیل عمدۀ روی آوردن بیشتر جوانان به این ورزش هم همین بوده است.
یک تراسور باید بتواند در کمترین زمان ممکن و با صرف کمترین انرژی مسیر مورد نظرش را طی کند و برای این کار نیاز به تمرکز، قدرت تصمیمگیری و واکنش سریع دارد. در این حالت تراسور نه تنها امکان کنترل حرکاتش را خواهد داشت، بلکه با کنترل ذهن توانایی غلبه بر ترس و مشکلات احتمالی را نیز پیدا میکند. این تفکر در زندگی روزانهاش نیز جاری خواهد بود. به طورکلی، کسی که بتواند کنترل ذهن و جسمش را برای عبور از مانع خارجی به دست گیرد، میتواند بر مشکلات زندگی نیز غلبه کند.
به دلیل شرایط متفاوتی که یک تراسور ممکن است در آن قرار بگیرد، حرکات در این ورزش قابل پیشبینی نیست و بستگی به موقعیت و خلاقیت تراسور دارد. برای عبور از هر مانعی راهی وجود دارد که فقط باید آن را پیدا کرد. فرقی نمیکند فرود آمدن از ارتفاع باشد و یا حل مشکلی در زندگی اجتماعی.
نکتۀ جالب توجه این است که هرگز برای پارکور مسابقهای برگزار نمیشود. همهساله در بیشتر کشورها گردهمایی پارکور برگزار میشود و گروههای پارکور دور هم جمع میشوند و نوآوریهای خود را به نمایش میگذارند، اما در این همایشها خبری از برنده و بازنده و ردهبندی نیست و هر کسی فقط مهارت خودش را نشان میدهد.
در گذشتهای نهچندان دور آوازۀ پارکور به ایران نیز رسید. علاقهمندان، برای یادگیری میبایست به کشورهای دیگر سفر میکردند که برای همه میسر نبود، اما کسانی که بعد از تکمیل دورهها بازمیگشتند، با آموزش دیگران باعث رواج بیشتر پارکور شدند.
امرور پارکور در ایران جایگاه ویژهای بین جوانان پیدا کردهاست و زیر نظر کمیتۀ ایروبیک حرفهای و مهارتی در باشگاههای زیادی آموزش داده میشود. نخستین همایش پارکور در ایران سال ۱۳۷۸ برگزار شد. این روزها رد پای پارکور را میتوان در بیشتر شهرهای ایران دید. در پارکها، کوچهها و بهخصوص شهرکها که امکان تشکیل گروههای هماندیش بیشتر است، میتوان جوانانی را دید که شتابان رد میشوند و از بلندیها و موانع میپرند و شور و انرژی جوانی را به این شکل رها میکنند.
گزارش تصویری مربوط به تمرین گروهی از پارکورکاران در شهرک اکباتان تهران است.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ می ۲۰۱۴ - ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
قمر احرار
درست هزار سال پس از درگذشت ابوعبدالله رودکی در سال ۹۴۱ میلادی، در زادگاه او شاعری دیگر به دنیا آمد که آثارش همچنان بر تارک شعر معاصر تاجیکستان میدرخشد.
"لایق شیرعلی" روز ۲۰ مه سال ۱۹۴۱ در روستای "مزار شریف" منطقۀ پنجکنت در شمال تاجیکستان چشم به جهان گشود. طی قرنها این روستا را به یمن وجود مزار خواجه محمد بشار، از علمای اسلامی، میشناختند و ارج میگذاشتند. اکنون "مزار شریف" بیشتر به عنوان زادگاه لایق شیرعلی شناختهشده و مورد احترام است؛ شاعری که اصول دستوپاگیر چامهسرایی شوروی را شکست، پا از تبلیغ ایدئولوژی رسمی فراتر گذاشت و کوشید با استفاده از ظرفیت محدودی که "فرهنگسازان" شوروی برای زبان فارسی آسیای میانه تعیین کرده بودند، از درد و رنجها، عشق و نفرتها و عواطف و احساسات مردمی بگوید.
دانندگان آثار لایق شیرعلی اجمالاً او را شاعر زن، زمین و زندگی مینامند. در شعر شوروی تاجیکستان بهترین توصیف مادر و دلدار، سرزمین و میهن و رساترین تصویر و تعبیرها از تلخی و شیرینی روزگار در دیوان لایق نهفته است. لایق میکوشید نه تنها مضمون آفریدههایش مردمی باشد، بلکه تصویرهایی هم که میداد، از دل آداب و رسوم مردمش برخاسته بود:
به من هم آرد پاشیدی، به من هم نیم نان دادی
و نیم دیگرش را داشتی با خود
که چون برگردم از خدمت، بخواهم خورد
رسم مادران تاجیک است که به هنگام گسیل (بدرقه) فرزندشان به خدمت سربازی به نشان بخت سپید بر شانههایش آرد میپاشند و نانی را که او گاز زده، حفظ میکنند، با این نیت که پس از بازگشت مابقی نان را هم بخورد.
عشق لایق به مادرش مایۀ دهها شعر نغز او بوده که بعداً در مجموعۀ "مادرنامه" گرد هم آمد و بیاندازه محبوب شد. آوازخوانان تاجیک بسیاری از این اشعار را تبدیل به سرود و ترانه کردهاند:
سرشت من، نهاد من تو بودی / صفای بامداد من تو بودی
ایا مادر، به آن سان بیسوادی / نخستین اوستاد من تو بودی
یا:
در میان کوهساران / با نوای آبشاران / با صفای چشمهساران / با سرود باد و باران / با درود نوبهاران
جان عطا کردی مرا / جان عطا کردی و خود را کاستی / روز و شبها بر سر گهوارۀ من / مادر من، مادر بیچارۀ من
از پی روزی دویده / خوشهها را چیده چیده / تلخ و شوریها چشیده / رنج دنیا را کشیده / گنج دنیا را ندیده
دل عطا کردی مرا / دل عطا کردی و خود را کاستی / روز و شبها بر سر گهوارۀ من / مادر من، مادر غمخوارۀ من / مادر من، مادر بیچارۀ من...
در دورانی که سیاستهای حاکم هویت تاجیکان را در هالهای از ابهام قرار داده بود، لایق قهرمانان شاهنامه را در مجموعهای دیگر بازآفرینی کرد. کاوه از مرگ هجده پسرش مینالید و تهمینه از مرگ سهرابش چنین شیون میکرد:
تهمینهام، تهمینهام / از درد و غم دونیمهام
در حسرت سهراب یل / دُرج غمان شد سینهام
سهراب من، محراب من / خورشید من، مهتاب من
در این جهان بیکسی / یکتای من، نایاب من...
گلچین دورانم گذشت / گلریز بستانم گذشت
تیغی که رستم زد بر او / از جوشن جانم گذشت
اشعار لایق آیینۀ تمامنمای مردم دورانش بود و در سالهای پایانی عمرش که با طغیان و آشوبهای پساشوروی مصادف شد، سراپا اجتماعی و سیاسی شده بود؛ مملو از هشدارها و ندامتها و سرزنشها و رهنمونها و حسرت و اندوه آرزوهای باخته. عنوان واپسین مجموعۀ اشعار او (فریاد بیفریادرس) حاکی از بار اندوه و نومیدی است که بر شانههای استاد افتاده بود:
مُلک، سنگستان و ما بیسنگریم / سر به سر سردار و ما بیسروریم...
یا:
...تاجیک اندر وطن خویش چرا متهم است؟ / یا خطا رفته به تاجیک تولد شدنم؟
همه خلقان دگر انجمن آراستهاند / در سمرقند نشد ساخته نیم انجمنم...
گفت علامۀ اقبال که برخیز ز خواب / بزدلی گفت فلانیست مخاطب نه منم...
دامن کوه گرفتیم و دم مَرکب خویش / رفت از دست همه دامن دشت و دمنم
ای خراسان، تو بگو، ساحت ایرانویچ کو؟ / من از این فاجعه چون شکوه به یزدان نکنم؟..
گریم از آن که تو تنهایی و من تنهاتر / وطنم، آ وطنم، آ وطنم، آ وطنم.
جنگ داخلی مایۀ رنج فراوان لایق بود که در شعرهایش بازتاب یافتهاست. وی در آن روزها با اشاره به نقش تاج و هفت ستاره بر پرچم تاجیکستان نوشته بود:
صبحی به تاج بیسر ملت گریستم / شامی به مرگ مظهر ملت گریستم
یکپارگیش را همیکردم آرزو دریغ / بر پاره پاره پیکر ملت گریستم
با چشم خویش دیده زوال یگانگی / بر امت و پیمبر ملت گریستم
چون نه سری نه سروری بود این سرای را / من بر جنازۀ سر ملت گریستم
در راه راست میخورد هر دم سکندری / بر قیصر و سکندر ملت گریستم...
گهوارهها تهی شدند از طفل و گریهها / بر فخر هر مظفر ملت گریستم
فرزندهاش بیهدف مردند و بیمزار / من بر مزار مادر ملت گریستم
لایق شیرعلی با گریههایش رفت. چهرۀ شادش پژمرده شده بود. لایق محفلآرا دیگر کمتر در محافل دیده میشد، گویی انتظار فرجامش را داشت که در آستانۀ قرن بیست و یکم سرود:
الا ای عصر بیست و یک، عجب نیست
که آغازت بوَد انجام لایق؟
و روز ۳۰ ژوئن سال ۲۰۰۰ در سن پنجاه و نهسالگی چهره در نقاب خاک کشید.
در گزارش مصور این صفحه همراه با قاریشریف شیرعلی، برادر بزرگ شاعر، و شماری از دانشآموزان مدرسۀ شاعر به خانهای در روستای مزار شریف ناحیۀ پنجکنت سر میزنیم که هفتاد و سه سال پیش صدای لایق نوزاد در آن پیچیده بود.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ می ۲۰۱۴ - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳
علی فاضلی
مادر میگفت قطعش کنید، همۀ حیاط و اتاقهای خانه را این درخت، با شاخ و برگهای بزرگش تاریک کرده. من و پدر اما مخالف بودیم. میگفتیم حیف است، به دست خودمان آن را کاشتیم. جلو آفتاب و باد شدید را میگیرد، صفایی به خانه میدهد، توتهایش خوردنی شده. کار به رأیگیری کشیده شد. با کمی یارگیری میان برادرها و خواهرها نتیجه به نفع من و پدر تمام شد.
این روزها اگر به چهرۀ شهر مشهد نیک بنگریم، روشن است که قدرت رأیگیری ما محدود به حیاط خانۀ خودمان بودهاست. خانهها دیگر آن شکل و شمایل گذشته را ندارند. خیلیها شاید بگویند یاد آن حیاطهای بزرگ با آن درختهای قطورش به خیر. بهار که میشد، میرفتیم خانۀ پدربزرگ و مادربزرگ و دلی از عزا در میآوردیم. حالا تعداد اندکی از این درختهای توت که قدمتشان گاهی به قرن میکشد باقی ماندهاست، آن هم در حاشیۀ جادهها و خیابانهای شهر. اواسط اردیبهشت تا اواخر خرداد که فصل بارانهای بهاریست، باران دیگر هم از توتهای سفید و آبدار در شهر به راه میافتد.
یکی را میبینی که روی جدول خیابان بر پنجههای پایش ایستاده سر در برگهای درخت دارد و آخرین تلاشش را میکند تا توت آبداری را به چنگ آورد که آن بالا بالاهاست و سماجت میکند انگار قصد به دام افتادن ندارد. دیگری اما خم شده و از اسفالتهای تمیز خیابان آن را برمیدارد. آنهایی که به این اندک قناعت ندارند، همراه خانواده با یک چوب بلند برای تکانیدن، یک چادر و ظرف پا به حومۀ شهر میگذارند و به سراغ درختان توت میروند. وجود درختهای بزرگ در برخی محلات باعث آن شده که حتا برخی قسمتهای شهر برای ابد نام توت به خود بگیرد، مانند "چهارراه درخت توت" واقع در یکی از شهرکهای اقماری مشهد.
با خودم میگویم اگر همۀ ما از اجناسی که از چین میآورند گلهمندیم و ناخرسند، از این یکی انصافاً نباید بنالیم. چینیها برای پر کردن شکم سیریناپذیر کرمهای ابریشمشان قرنها پیش شروع به پرورش درختان توت کردند. این درخت به ایران هم راه یافت که بسیاری از نقاط آن مناطقی گرم و خشک است و مکانی مناسب برای رشد و نمو درختان توت.
معلمی داشتیم که میگفت: "نمیدانم چرا ما ادای اروپاییها را در میآوریم و سعی میکنیم همه جا چمن بکاریم. مگر برای آبیاری این چمنها چهقدر آب داریم؟ درخت! آقا درخت! چرا درخت نکاریم؟ همه جا آفتاب هست، نیاز به سایه داریم، آب زیادی هم نمیخواهد".
نمیدانم ، اما حدس میزنم منظور استاد از "درخت" همان درخت توت بود. بهراستی کداممان به یاد دارد که پای درخت توتی یک لیوان آب ریخته باشد؟ بیچاره انگار تمام سال از یاد رفته و تنها وقتی یادش میافتیم که فصل توتریزان است.
چهقدر این توتها شبیه جوامع ما آدمها هستند. شاهتوت... گویی پس از قرنها هنوز نظام پادشاهی میانشان حکم میراند. شاهتوتها آخرهای خرداد میرسند، انگار به رسم شاهان و ملکهها ترجیح میدهند آخرین کسانی باشند که پای در بزم میگذارند.
توت انواع گوناگون دارد. در خراسان به توت دراز و پرآب و شیرین توت رسمی یا هراتی میگویند و به توت گرد و کم دانهتر توت بخارایی. توت سیاه هم طرفداران خودش را دارد. یک توت دیررس هم هست که بسیار شیرین است و به توت بیدانه معروف است. از توت شرابی و شاهتوت هم در کتابها بسیار یاد شده و بهویژه از خواص آن برای آدمیان. در کنار توت خشکشده برخی هم توت نارسیده را خشک میکنند و مثل گرد غورۀ انگور و سماق، آن را برای ترشی غذا به کار میبرند. در گذشته شیرۀ توت را هم مثل شیرۀ انگور میگرفتند و از آن مربا و سکنجبین یا سرکنگبین درست میکردند.
شاعران هم به توت بیتوجه نبودهاند و در میان شاعرانی که از توت نام بردهاند میتوان از فرخی سیستانی و انوری و سعدی شیرازی یاد کرد. سعدی در باره شاهتوت یا توت شرابی میگوید: این خون کسی ریخته و یا می لعل است / یا توت سیاه است که برجامه چکیدهست.
در گزارش مصور این صفحه به یکی از باغهای توت حومۀ مشهد میرویم.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ می ۲۰۱۴ - ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
ندا حبیبالله
تا همین سه، چهار سال پیش هروقت صحبت ازتعطیلات وسفر میشد سهلترین گزینه پیشِرو توری یک روزه به مقصد شهرهای شمالی نزدیک تهران مانند نمک آبرود، کلاردشت و یا تفرجگاههای نزدیکتر مثل تنگه واشی و لواسان و شهرستانک و مرنجاب بود.
اگر تعطیلات طولانیتر بود، مقصد دورتر بود و راه دشوارتر. چالوس و رامسر و نور و ساری و گرگان و رشت و انزلی در شمال کشور در انتظار مسافران بود و اصفهان و شیراز و مشهد و یزد و تبریز و کیش و دیگر شهرها در چهارسوی پهناور این سرزمین چشم انتظار گردشگران نشسته بودند.
تاریخ و تمدن خلاصه میشد در بناهای تاریخی تخت جمشید، یا آثار عهد صفوی در نصف جهان، یا در بافت تاریخی پایتخت شهرهای خشتی جهان و یا دیدنیهای تاریخی دیگر شهرها. برای دیدن خانههای تاریخی باید حداقل فاصله تهران تا کاشان طی میشد. برای بازید از درهای گره چینی شده و شیشههای رنگارنگشان، برای دیدن خانههایی با حیاط مرکزی و سرک کشیدن به اندرونی و بیرونی گذشتگان باید کیلومترها راه پیموده میشد. غافل از این که در همین پایتختِ شلوغِ پرترافیکِ دود گرفته، کوچههایی به قدمت تاریخ و خانههایی بر جای مانده از دوران تاریخی دور و نزدیک در انتظار همشهریانی هستند که از جاذبهها و دیدنیهای شهرشان غافل ماندهاند.
چند صباحی است که تعدادی جوانِ دوستدار تاریخ و فرهنگ و پیشینه تهران، در قالب گروههای مختلف، تورهایی به راه انداختهاند و علاقمندان تهرانی را به کوچه پس کوچههای محلههای قدیمی شهر میبرند. درِ بناهای تاریخی را به روی گردشگران میگشایند و پرده از اسرار و ناگفتههای آنها برمیدارند.
شرکت در این تورها محدودیتی ندارد و همه گروههای سنی میتوانند با تور همراه شوند. البته تهرانگردان عمدتا جوانانی هستند که بسیاری از آنها برای اولین بار است که به بافت تاریخی و قدیمی تهران میآیند. برای آنها بسیار جالب است محلهها و کوچههایی را ببیند که پدرها و مادرها و یا پدربزرگها و مادربزرگهایشان بارها در خاطرات دوران جوانی از آنها یاد کردهاند.
یکی از مهمترین مزایای تورهای تهرانگردی این است که گردانندگان این تورها توانستهاند درِ بناها، خانهها، آرامگاهها و دیگر جاهایی را به روی گردشگران بگشایند که تا پیش از این نه اطلاع زیادی از آنها در دست بود و نه در صورت اطلاع، امکان ورود و بازدید وجود داشت. این اماکن در حال حاضرهم فقط در قالب تور قابل بازدید هستند و همین امکان یکی از عوامل استقبال از تورهای تهرانگردی است.
درگزارش مصور این صفحه با یکی از تورهای تهرانگردی همراه شدهایم و پای صحبت چند نفر از گردشگران نشستهایم . اینان از دلایل علاقهشان به شرکت در تورهای تهرانگردی و استقبال عمومی به این تورها سخن میگویند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ می ۲۰۱۴ - ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
شوکا صحرایی
نخستین سنگ بنای هنر نمایش تئاتر در اصفهان را زنده یاد "ناصر فرهمند"، کارگردان و بازیگر توانای اصفهان، پایهگذاری کرد. پیشکسوتانی چون علی اصغرجهانشاه، محمد میرزا رفیعی، دکتر دخانی، ممیزان و همچنین نامدارانی همچون رضا ارحام صدر و نصرتاللهوحدت کار هنری خود را با تئاتر آغاز کردند. اولین تئاتر در اصفهان به نام تئاتر المپ (سال ۱۳۲۱) ایجاد شد.
نصرتالله وحدت متولد ۱۳۰۴در اصفهان یکی از پایهگذاران این تئاتر بود. او از ۱۸ سالگی بر روی صحنه تئاتر حرفهای ظاهر شد و چون روح سرکش و خمیرمایه او به طنز گرایش داشت و شیرینی بیان و کلامش دلها را شاد و مجذوب خویش میکرد به دنیای شیرین کمیک و شادیآفرینی روی آورد.
وحدت برای اولین بار با نمایش "خلیفه یک روزه" در تئاتر المپ به روی صحنه رفت و پس از آن سالها به همراه زنده یاد ارحام صدر در این تئاتر و تئاتر سپاهان فعالیت کرد.
یکی از نمایشهای موفق او در آن سالها نمایش جاده زرین سمرقند بود. پس از اجرای موفق این نمایش در سال ۱۳۳۵ بسیاری از مدیران تئاترهای تهران از او دعوت کردند که همراه با هنرمندان مشهور و پر قدرتی چون هوشنگ سارنگ، مجید محسنی، ناصر ملک مطیعی، شهلا ریاحی و دیگران در نمایشنامه جاده زرین سمرقند نقش خود را ایفا کند. وحدت پس از اجرای این نمایش برای همیشه در تهران ماندگار شد و در دهها نمایشنامه از آثار مولیر و نمایشنامههای معروفی چون شاهزاده تاتیانا، زورق بیصاحب، مرحوم آقا، و خسیس در تئاتر فردوسی تهران و تئاتر نصر به ایفای نقش پرداخت. اغلب این نمایشها بیش از ده ماه روی صحنه میماند.
در همین زمان بود که تهیهکنندگان فیلم از او دعوت کردند و بدین ترتیب وحدت به سینما راه یافت. او میگوید: "از زمانی که به عرصه سینما راه یافتم روزها روی صحنه فیلمبرداری بودم و شبها ساعت ۶ به تئاتر میرفتم و تا ساعت ۸ تمرین میکردم که ساعت ۸ موقع اجرای عمومی بود و به دلیل علاقه زیاد به تئاتر مدتها هردو (تئاتر و سینما) را در کنار هم ادامه دادم."
وحدت علاوه بر بازیگری در عرصه کارگردانی نیز موفق بود و به گفته خودش علاوه بر بازی در بسیاری از فیلمها، کارگردانی و یا حتا تهیه سناریو بسیاری را به عهده داشت و تقریبا سالی یک فیلم تهیه میکرد. او میافزاید: "اولین فیلمی که در آن بازی کردم، یک فیلم ۱۶میلیمتری بود به نام پنجمین ازدواج. این فیلم را خودم کارگردانی کرده بودم که اتفاقا نقطه عطفی بود در شناساندن من در عالم سینما."
وحدت در بیش از ۴۳ اثر تا به حال به شکلی حضور داشته است. اما او فیلم عروس فرنگی ساخته سال ۱۳۴۳را بسیار با اهمیت میداند زیرا به گفته او این اولین فیلم ایرانی بود که در جشنواره آسیایی موفق به دریافت جایزه دلفین طلایی شده بود. او میگوید: "این تندیس را چندین سال قبل به موزه سینما اهدا کردم."
وحدت در ارتباط با فعالیتهای هنری خود طی سی و چند سال اخیر میگوید: "متاسفانه بعد از انقلاب ۵۷ فعالیت هنری چندانی نداشتم. تنها فعالیتم محدود به اجرای دو، سه نمایش خارج از ایران میشود و تقریبا در طول این سالها خانهنشین شده ام و مشغول نوشتن خاطرات خود هستم. البته دلم برای قرار گرفتن روی صحنه بسیار تنگ شده است."
در گزارش تصویری این صفحه نصرتالله وحدت از خاطرات خود میگوید.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب