نمیدانم چرا کلمه زغال همیشه برایم یادآور سختی و مشقت بوده است. روزی که در دبستان خواندم کار در معدن زغال سنگ از سختترین مشاغل است، همیشه کارگران خستهایی تصور میکردم که با چهرهایی سیاه و چرب در حال کندن زمین هستند. یا وقتی اسم زغالچوب میآمد یاد چاههای پر دود که چند نفر با چهرههای درهم رفته و ابروهای گرهخورده مواظب هستند کوره خاموش نشود. هرچه بود اسم زغال هیچوقت همراه با آرامش نبود. حتا آن روزها نمیدانستم "زغال" بنویسم یا "ذغال" که در فرهنگ معین و دهخدا هم بر سرش اختلاف بود.
شهر کوشک یکی از آن جاهایی است که مردمش از این راه امرار معاش میکنند. کوشک در میان راه نجف آباد و اصفهان قرار دارد و از اصفهان میتوان با تاکسی خطی به آنجا رفت. شهری کوچک و پر از باغهای سرسبز. به مرکز شهر که میرسم سراغ چاههای زغال را میگیرم. پیرمردی دستش را در هوا میچرخاند و میگوید: "اینجا توی هر باغی بری زغال درست میکنند. هر وقت که دلت خواست برو چندتا چاه هست که دود کنند و ما را خفه."
باغها چسبیده به شهر هستند و وقتی واردشان میشوی حس نمیکنی که شهر تمام شده است. دو قدم نرفتهام که بوی دود و چوب سوخته فضا را پر کرده است. از کنار حصار هر باغی که میگذرم از بیرون تلی از چوب که با حوصله و دقت روی هم چیدهاند پیداست. آنطور که بعدا فهمیدم اینها را یک سال روی هم میچینند خشک شود چرا که اگر چوب را تر بسوزانند زغالش مرغوب نیست و به اصلاح خودشان زغال جرقهایی میشود. چوپها را در چاهی به عمق ۴ تا ۵ متر میریزند. بعد از آنکه گرمای کافی به آن دادند دهانه چاه را با لایهایی از خاک میپوشانند. بعد از حدود یک ماه زغالها جا افتادهاند. چند روز مانده به اینکه دهانه را باز کنند مقداری آب میریزند تا کمی سرد شود. حالا زغالها آماده است، یک نفر وارد چاه میشود و زغالها را بیرون میدهد. اما در این چاهها نه خبری از دلو پر از آب زلال است و نه کبوتری که سیراب از ته چاه پر بکشد. فقط کیسه کیسه سیاهی است که از چاه بیرون میآید.
وارد یکی از باغها میشوم. پیرمردی را میبینم که حواسش به کارش است و دو پسر جوانش که مشغول چوپ آوردن هستند. انگار قرار است یکی از چاهها یا به قول خودشان کورهها را باز کنند. نام یکی از آنها حسین است. قبلا که پدرش اینقدر شکسته نشده بود حسین سبد را بالا میکشید اما حالا او میراثدار شغل پدر است و پایین میرود. دو نفر کنار چاه میایستند و حسین از طنابی که آنها گرفتهاند و در هوا معلق است پایین میرود. پدرش مرتب سفارش میکند که حسین حواست به زغالهای نیمه سوخته باشد. انگار این نگرانی بعد از این همه پایین رفتن در چاه باز هم پایان ندارد. در میان دودها احساس خفگی میکنم. انگار ریهام به این دود و دم عادت ندارد. اما خودشان بیاعتنا سخت مشغول کار هستند. پدر از همان دور صدا میزند: "چای بریز جوون. چای دودی مزهاش خیلی فرق میکنه". مهربانند و خوشبرخورد. حساب و کتابهایم بهم میریزد. چرا که از همان اول فکر میکردم حالا که شغلشان سخت است و چهرهشان پر از دود، باید خودم را برای آدمهای سخت و خشن آماده کنم. اما سختیها روحیهشان را سخت نکرده است. گاهی در میان کار صدای خندهشان بالا میگیرد.
چاههای زغال بسته به اندازهشان بین هزار کیلو تا دوهزار کیلو زغال دارند. و معمولا در هر باغی سه تا چهار چاه هست که به صورت دورهایی از آنها استفاده میکنند. حسین میگوید روش دیگری هم هست که کمتر از آن استفاده میشود. کانالی به عمق یک متر و درازای سه تا چهار متر حفر میکنند و بعد چوبها در آن میسوزانند. وقتی آتش شعلهور شد روی آن را با سبوس گندم میپوشانند تا به مرور خاموش شود. بعد از چند روز زغالها آماده است. اما چون بازدهی کمتری دارد چندان رواج ندارد.
حسین کارش تمام شده است. تا جاده اصلی ۵ کیلومتری فاصله داریم. ترک موتورش سوار میشوم. باد خنک و خوبی میآید. در مسیر دوباره حرفهایش را ادامه میدهد: "چوبها را معمولا از شمال میارن. چوب نارنج و پرتقال و لیمو، زغالش خیلی خوب و مرغوبه. اما چوبهایی که از اطرف اصفهان و شیراز به ما میرسه مثل زدآلو، گیلاس و توت زیاد خوب نیست". از کارش راضی است اما از سختیهایش شکایت دارد. قبلا صندوق میوه میساخته اما بعد از مدتی کارش را رها میکند و دوباره همکار پدرش میشود. میگوید: "ما از بچگی توی زغال بزرگ شدیم. کار دیگهایی بلد نیستیم. اما خیلی سخته. توی کوره گاهی نفسم بند میاد. کسی نیست که من را بیاره بالا. باید از طناب آویزون شوم تا مرا بکشند بالا. حالا فکر کن نفسم هم بند اومده باشه". لهجهاش شیرین است. لهجه روستاهای اصفهان.
کنار جاده اصلی مغازه دارند و زغالها را آنجا میفروشند. چند دقیقهایی که منتظر تاکسی بودم مشتریها را یکی یکی راه میاندازد. پول را تا میکند و در جیبش میگذارد. لبخند رضایتش یک دنیا ارزش دارد. لبخند از شغل و کسب و کار حلال که خودش میگوید تنها آرزو و دلخوشیاش همین است.
در گزارش تصویری این صفحه حسین از سختیهای کار در چاه زغال میگوید.
"آکاپلا" نوعی موسیقی است که بدون همراهی ساز و ارکستر و تنها با صدای خواننده اجرا میشود. این شیوه در ابتدا عمدتاً موسیقی کلیسایی و مذهبی را شامل میشده اما درطول تاریخ تفاوت کرده و تنها از اشعار مذهبی در آن استفاده نمیشود.علاوه بر این از نظر اجرایی نیز نوآوریهایی در آن پدید آمده است.
در شاخهای از سبک آکاپلا صدای انسان جایگزین صدای ساز میشود، هر خواننده نقش یک ساز را در ارکستر به عهده میگیرد و فرکانس صحیح صدا را با جلوههای مربوط و شبیه به آن ساز در میآمیزد. از ترکیب این آواها و جلوهها یک قطعه ارکسترال بدون بکارگیری ساز اجرا میشود.
"گروه آوازی تهران" اولین گروه ایرانی است که این سبک از موسیقی آکاپلا را با الهام از گروههای اروپایی به کار گرفت و با هدف "آشتی دادن مردم با موسیقی کـُر و آوازی" در سال ۱۳۸۴ آغاز به کار کرد.
میلاد عمرانلو، سرپرست گروه آوازی تهران، میگوید "پیش از این چندین گروه کر (آواز دسته جمعی) در ایران فعالیت داشتند که اگرچه کار آنها با ارزش هنری بالایی همراه بود، از نظر اجرایی جذابیت مورد انتظار شنوندگان موسیقی را نداشتند. سبک موسیقی گروه آوازی تهران، با سلیقه مردم سازگارتر است و اعضاء میتوانند سبکهای مختلف از محلی و پاپ تا موسیقی کلاسیک را اجرا کنند."
شروع کار گروه آوازی با توجه به ناشناخته بودن این موسیقی در ایران و نبود پشتوانه آموزشی راهی دشوار بوده است. همین امر باعث شده که این گروه کار خود را در ابتدا با کمک لوحهای فشرده و همچنین استفاده از نتهای منتشر شده در کشورهای غربی تجربه و آغاز کند. استقبال غیر قابل انتظار از اولین کنسرت در مرداد ماه ۱۳۸۶ و همچنین کسب مقام اول در جشنوار موسیقی فجر در سال ۱۳۸۷ باعث شد که این گروه فعالیت خود را با هدف شرکت در فستیوالهای خارجی ادامه دهد. از موفقیتهای گروه آوازی تهران در صحنه بینالمللی میتوان به کسب مدال طلا در مسابقات آواز جمعی کره جنوبی، اسپانیا و ایتالیا و مدال نقره کره جنوبی و دو مدال برنز در مسابقات جهانی چین اشاره کرد. این گروه همچنین در سال۱۳۹۰ آلبوم "وکاپلا" را به عنوان اولین سی دی این سبک در ایران، و در سال ۱۳۹۲ آلبوم " وكاپلا ۲ (موسيقي فيلم ۱)" را منتشر کرده است.
میلاد عمرانلو فارغالتحصیل کارشناسی ارشد آهنگسازی، مدرس دانشگاه موسیقی، نوازنده ارکستر سمفونیک تهران و ارکستر موسیقی ملی است. او موسیقی را نزد استادانی چون "مصطفی کمال پورتراب"، "شریف لطفی"، "حسین دهلوی"، و "علیرضا مشایخی" آموخت. و در زمینه آهنگسازی از محضر اساتیدی همچون "طالب خان شهیدی"، "احمد پژمان"، "خیام میرزاده" و و پروفسور "دیچکو" بهره برده است. وی در سال ۲۰۰۸ میلادی مقام سوم مسابقه آهنگسازی موسوم به "ورزش و آواز- المپیک ۲۰۰۸" ,"Singing and Sport -2008 Olympics Games" را با ساخت قطعه "پرنده صلح" کسب کرد.
اکنون گروه آوازی تهران تنها گروه ایرانی است که در ردهبندی بینالمللی گروههای کر جهان ثبت شده است، اگرچه میلاد عمرانلو امیدوار است "تنها بودن گروهش در صحنه بینالمللی به زودی از بین برود و به مانند کشورهای امریکا و چین، گروههای بیشتری از ایران در صحنه موسیقی بینالمللی حضور یابند". او میگوید: اولین بوده اما آخرین نیست. موفقیت او و یارانش، باعث تشکیل گروههای مشابه دیگری در ایران نیز شده است.
در گزارش تصویری این صفحه میلاد عمرانلو و دو تن از اعضاء گروه موسیقی آوازی تهران، موسیقی آکاپلا و اجرای بدون ساز را معرفی میکنند. با تشکر از آرشیو مجله هنرموسیقی که تعدادی از عکسهای این گزارش را در اختیار ما گذاشت.
دور تا دور هر یک از نیمکتهای پارک، جمعیتی گرد آمده و مشغول تماشا هستند. صدای تاس ریختن بر روی تختههای خوش آب و رنگ از دور به گوش میرسد و گفت و شنود تماشاگران نوید یک بازی هیجانانگیز را میدهد. بازیکنها در سکوت، مشغول تجزیه و تحلیل حرکت مهرهها هستند و افرادی که به تماشا ایستادهاند گهگاه به حذف برخی مهرهها عکسالعمل نشان داده و به نظر میرسد که از تماشا کردن این جدال در بازی تخته نرد لذت بسیار میبرند.
اینجا یکی از پارکهای مرکزی تهران است و افرادی با سن و سالهای گوناگون به بازی تخته نرد مشغول هستند. بیشتر آنها بازنشسته هستند و تقریباً هر روز برای بازی به پارک میآیند تا به گفته خودشان، وقتکُشی کنند یا روزگار بگذرانند.
تعدادی از این مردان کهنسال تخته نرد را به صورت سنتی بازی میکنند و شانس و تقدیر را بیشتر از مهارت ذهنی عامل موفقیت در این بازی میدانند. آنها بازی تخته نرد را از پدران خود آموختهاند. آقای نردشیر از جوانان برگزارکننده بازی تخته نرد اما معتقد است که در این بازی "تدبیر" نیز لازم است.
تخته نرد، بازی با ۳۰ مهره و ۲تاس بر روی تخته است. بازیکنان میبایست مهرههای خود را بر اساس عددی که تاسها تعیین میکنند در جهت یا خلاف جهت عقربههای ساعت حرکت دهند. بازیکنی که موفق شود زودتر مهرههای خود را از تخته خارج کند برنده خواهد بود.
"نرد" یکی از قدیمیترین بازیهای جهان است. به نوشته کتاب "تخته نرد، تقدیر یا تدبیر" اثر "دکتر ابوالقاسم تفضلی" در اکتشافات باستانی اوایل قرن بیستم، بازیهایی مشابه نرد در شهر باستانی اور و منطقه بینالنهرین کشف شدهاند اما ریشه تخته نرد امروزی را مربوط به مشرق زمین میدانند. در کاوشهای باستانی از مقبره یکی از فراعنه مصر بازیهایی که به تخته نرد شباهت داشتند به دست آمده است. البته بین این بازی که در مصر باستان انجام میشده و تخته نرد امروزی اختلافاتی به چشم میخورد.
گفته شده بازی تخته نرد از ایران به منطقه مدیترانه و سپس به اروپا راه یافته و طبقه اشرافی یونان و روم قدیم نیز به این بازی میپرداختند و در دوران قرون وسطی در بسیاری از کشورهای اروپایی این بازی اسباب تفکر و سرگرمی را در بین اشراف یا حتا مردم عادی فراهم میآورده است. نرد به عنوان یک بازی شرقی شهرت دارد. آنطور که در کتاب تخته نرد، تقدیر یا تدبیر ذکر شده، در کاوشهای باستانشناسانه در شهر سوخته واقع در سیستان و بلوچستان بازی مشابه تخته نرد پیدا شده است و بیانگر این موضوع است که ایرانیان از حدود ۶ هزار سال قبل به بازیهای مشابه تخته نرد امروزی مشغول بودهاند.
پیدایش نرد را با استناد به یک نوشته به زبان پهلوی به "بزرگمهر" وزیر دانای "انوشیروان ساسانی" نسبت میدهند. در این متن پهلوی که به "چترنگ نامک" شهرت دارد آمده است که وقتی پادشاه هندوستان دستگاه بازی شطرنج را ـ که یک بازی اختراع هندیها بود ـ نزد پادشاه ایران فرستاد، بزرگمهر خردمند اسرار آن را کشف کرد و در پاسخ به آن بازی تخته نرد را ابداع کرد. وی نام این بازی را به افتخار "اردشیر بابکان" سرسلسله ساسانیان، "نیو اردشیر" گذاشت که با گذشت زمان به "نردشیر" تغییر پیدا کرد.
فردوسی حکیم در شاهنامه، داستان پیدایش تخته نرد و شطرنج را با دقت فراوان و بیان جزییات آورده است.
تخته نرد در این روزگار در جمعهای خانوادگی و دورهمیهای دوستانه بازی میشود و اغلب افراد این بازی را در سنین خردسالی از همین جمعها آموختهاند. هماکنون این بازی بهصورت آنلاین با رویارویی در برابر حریفهای واقعی از سرتاسر جهان رونق بسیاری دارد و نرمافزارهای این بازی برای کامپیوتر و تلفنهای هوشمند به سهولت در دسترس است.
در سراسر جهان مسابقات تخته نرد به صورت منظم برگزار میشود و بین خاورمیانهایها و در اروپای شرقی رونق بیشتری دارد. در ایران نیز مسابقات تخته نرد در تهران و تعدادی از شهرستانها برگزار میشود و علاقمندان به این بازی میتوانند به صورت حرفهای در کنار حریفان ماهر و رقبای چیرهدست به بازی بپردازند.
این بازی نمادهایی نیز دارد که ذکر آنها خالی از لطف نیست. این گونه گفته میشود که ۳۰ مهره در تخته نرد نشانگر ۳۰ روز یک ماه و ۲۴خانه نماد ۲۴ساعت شبانه روز هستند. همچنین ۴ قسمت زمین بازی نشاندهنده ۴فصل سال، ۵ دست بازی نمایانگر ۵ وقت شبانه روز، ۲ رنگ سیاه و سفید در مهرهها نماد شب و روز و ۱۲خانه در هر طرف زمین نشان دهنده ۱۲ماه سال هستند. تخته نرد نماد کره زمین، تاس نشانگر ستاره بخت و اقبال، گردش تاسها یادآور گردش ایام و مهرهها نمادی از انسانها هستند که گردش مهرهها حرکت و زندگی انسان و برداشته شدن مهره در پایان هر بازی نمادی از مرگ آدمی است.
بسیاری از بزرگان در طول تاریخ این بازی را انجام میداده و از آن لذت میبردهاند. تخته نرد تنها برای وقت گذرانی نیست چرا که مهارت در این بازی به صورت اتفاقی حاصل نمیشود. لازمه چیرهدستی در این بازی، به مانند شطرنج، داشتن مهارت ذهنی، توانایی تجزیه و تحلیل و قابلیت پیشبینی حرکت مهرههاست، هر چند در بسیاری از موارد بازیکنان غیرحرفهای نرد که برای وقتگذرانی بازی میکنند خود را به بخت و اقبال و آنچه که تاس برای آنها رقم میزند میسپارند.
در گزارش تصویری این صفحه به سراغ بازی تخته نرد در پارکهای تهران رفتهایم. "محمد عباسی"، نویسنده وبلاگ تخته نرد، و همچنین "نردشیر"، برگزارکننده مسابقات تخته نرد در ایران، به جنبههای فلسفی و علمی این بازی اشاره میکنند.
پرحرفی و لذت بردن از گفت و شنید، از جملۀ بارزترین صفات عمومی فرهنگ خیابانی ایتالیاست. تا جایی که حتا هر نگاه غیرحرفهای و توریستیای هم میتواند بهسادگی این مشخصۀ متمایزکننده را در میان ایتالیاییها سراغ کند.
ایتالیاییها به تأثیر از هوای گرم و مناسب مدیترانه و میراثداری از فرهنگ گفتگوی یونان باستان، از جملۀ مردمانی هستند که به صحبت کردن و گپ زدن روی بسیار خوشی نشان میدهند و ساعات متمادی از وقتشان را صرف حرف زدن با دوستان و آشنایان و هم محلیها در کوچه پس کوچهها و میدانهای شهر میکنند. در این میان معماری شهر و وجود میدانهای وسیع و فورومهای جامع نیز به گسترش این فرهنگ دامن زده است. فورومها، همان بازار و میعادگاههایی اند که از قدیم در ایتالیا مرسوم بودهاند. میدان در ایتالیا به مثابه مکانی است که در آن بیشترین استفاده از کلام و زبان جریان دارد.
در تمام شهرهای ایتالیا، چه بزرگ و چه کوچک، قسمتی مرکزی به نام "چنترو استوریکو" وجود دارد که مرکز تاریخی و هستۀ نخستین شهردر آنجا شکل گرفته است. بعدها شهرها لایههای جدیدتر و تازهتری پیدا کردهاند و رشد جمعیت شهر، لایههای فراوانی بر قسمت اصلی افزوده است. اما از پس گذر سالیان، همچنان هستۀ اصلی زندگی سنتی اجتماعی در همان قسمت کوچک تاریخی شهر جریان مییابد.
روال مرسوم شهرسازی در ایتالیا از دیرباز اینگونه بوده است: قسمت تاریخی شهر، از کلیسای جامع، شهرداری و میدانهایی تشکیل میشود که زمینۀ اجتماع مردم را فراهم میکند. در ایتالیای امروزین و به تبعیت از سنت دیرین زندگی در این کشور، مردم پس از ساعت کاری به میدانهای اصلی شهر میروند و از نخستین ساعات بعد از ظهر تا پاسی از شب را به گپوگفت سر میکنند.
همین استفادۀ فراوان از زبان و کلام در فرهنگ ایتالیایی باعث شده است که زبان ایتالیایی علیرغم نفوذ امپراطوریهای پرشمار دیگر در نقاط و دورههای مختلف تاریخی در این کشور، ثابت و از گزند تغییر و استحاله در امان بماند.
میدانها البته از جوانب دیگری نیز به شکلگیری فرهنگ اجتماعی ایتالیا، مدد رسانیدهاند. علاوه بر حضور کلیسای جامع و شهرداری که نیازهای اولیۀ روزمره را مرتفع میکنند، قهوهخانهها و رستورانها و مغازههای شناختهشدۀ شهر نیز در همین میدانهای اصلی واقع شدهاند. وجود همین مکانهای تجمع، میدانها را از یک جلوۀ هنر معماری به یک نمونۀ مهم برای درک بهتر از جامعه سوق دادهاند و باعث شدهاند تا این میدانها بیشتر بهسان فورومی برای گردهمآیی مردم و بستری برای رواج زندگی باشند.
نکتۀ دیگری که شهروندان را به سوی میدانها میکشاند، باور و اعتقاد به دین و مسیحیت است که هنوز هم در بسیاری از لایههای فکری شهری (خصوصاً شهرهای کوچکتر) رسوخ دارد. میتوان اینگونه گفت که علاوه بر جلوههای پرشکوه معماری کلیساهای جامع که از دورۀ حاکمیت کلیسا بر شهر به یادگار باقی ماندهاند و حالا نمادی از زیبایی شهر شدهاند، این مکانهای مقدس برای نیایش و راز و نیاز با پروردگار هم مورد استفادۀ مردم قرار میگیرند و بسیاری از آنها روزشان را با نیایش پروردگار در کلیساهای مرکزی شهر آغاز میکنند.
ایجاد فضایی برای عرضۀ کالا توسط فروشندگان دورهگرد و مکانی برای ارائۀ هنرهای گونهگون توسط هنرمندان ناشناخته نیز از جملۀ دیگر موارد استفاده از میدانها در فرهنگ و زندگی ایتالیایی به حساب میآیند. در بسیاری از شهرهای ایتالیا، بازار روزانۀ میوه و تربار در همین میدانها برپا میشوند و هنرمندان ناشناخته نیز از فضای میدان برای ارائۀ هنر و تواناییهاشان استفاده میکنند. تا جایی که حضور همین هنرمندان خیابانی در برخی میدانها به گونهای بدل به ویژگی فرهنگی شهر شده است. میدانهای "نوونا" در رم، "سن مارکو" در ونیز و "مجوره" در بولونیا از جملۀ میدانهایی هستند که به واسطۀ حضور همین هنرمندان خیابانی، در میان مردم و گردشگران کنجکاو، شهرت عمومی پیدا کردهاند.
در گزارش مصور این صفحه پروفسور دومنیکو دا مزی، استاد جامعهشناسی دانشگاه سپینزا در رم (Sapienza Università di Roma)، از میدانهای رم میگوید.
برای آنها که دستی در علوم انسانی دارند، "فتحالله مجتبایی" نامی است به غایت بلند، اما خیل بزرگی از ایرانیان که نخبگی را بیشتر از جَنَم علوم فنی و مهندسی یا پزشکی میدانند، این پژوهشگر برجسته ادیان و عرفان را کمتر بهجا میآورند - حتا اگر هنگام تحصیل، کتابهایی را خوانده باشند که او از نویسندگان و تدوینگرانش بوده است.
اوایل دهه ۱۳۳۰ خورشیدی بود که مؤسسه انتشارات فرانکلین نیویورک، شعبهای در تهران دایر کرد و چند سال بعد تدوین کتابهای درسی یکنواخت برای مدارس ایران را عهدهدار شد. بدین منظور گروهی از نویسندگان، پژوهشگران و آموزگاران زبده که فتحالله مجتبایی نیز از آن جمله بود، به دانشگاه کلمبیا رفتند تا روشهای نوین تدوین کتابهای درسی را فراگیرند. یک سال بعد که این گروه به ایران بازگشت، مجتبایی به همراه "مصطفی مقرّبی" و "زهرا کیا" زیر نظر "پرویز ناتل خانلری" نگارش کتابهای "قرائت و دستور زبان فارسی" دبیرستان را آغاز کرد.
این تنها یکی از خدمات پرشمار و گوناگون مجتبایی به فرهنگ ایران معاصر است. او چه آن سالهایی که عهدهدار تدریس متون عرفانی فارسی در "مرکز تحقیقات ادیان جهان" در دانشگاه هاروارد بود؛ چه در روزگاری که وابستگی فرهنگی و مدیریت خانههای فرهنگی ایران در لاهور پاکستان را بهعهده داشت؛ چه امروز که ضمن تدریس در دانشگاه، در شورای عالی علمی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی حضور دارد و به عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی به پژوهش و راهنمایی پژوهشگران جوان همت گمارده، لحظهای از خدمت به فرهنگ کشورش بازنایستاده است.
مجتبایی در گزارش مصور این صفحه، شرحی از زندگی و کارنامه فرهنگی خود را بازمیگوید اما آنچه در این مقدمه باید به اجمال مورد اشاره قرار گیرد، زمینه پرورش فکری و اخلاقی اوست. خانواده او پشت در پشت از مستوفیان عصر قاجار بودند و میدانیم که زادگاه او فراهان و شهرهای حوالیاش مثل تفرش و آشتیان و گرَکان، خاستگاه کثیری از مستوفیان عصر قاجار و ماقبل آن بودهاند: از قائم مقام فراهانی و میرزا تقیخان امیرکبیر گرفته تا میرزا حسن مستوفیالممالک و خاندان دکتر محمد مصدق. مجتبایی اما، غیر از تعلق به خاندان مستوفیان، اجدادی داشت از مشایخ صوفیان نعمتاللهی. از اینرو شاید بتوان گفت که فضل و دانش خود را از مستوفیان و علاقه وافرش به عرفان شرقی را از صوفیان به ارث برده است.
تحصیلاتش نیز آمیزهای است از نظام سنتی و مدرن تعلیم و تربیت؛ نظامی که یکسرش به ملّای مطوّلی میرسد و در سوی دیگر به دانشگاه هاروارد راه میبَرَد. نخستین آموزگارش، مادرش بود که ذوق و قریحهای شاعرانه داشت و فرزندش را از چهار سالگی با خواندن و نوشتن فارسی و قرائت قرآن و بوستان و گلستان آشنا کرد.
در شش سالگی اما، معلم سرخانهای را از تفرش به روستای محل زندگیشان آوردند تا فتحالله و یک خواهر و دو برادرش را تحت آموزش قرار دهد. این معلم، ملایی بود بهنام "شیخ ابراهیم" و معروف به "مُطَوّلی" که به خاطر تبحرش در تدریس کتاب "مطول" بدین لقب خوانده میشد. مطول کتابی است در معانی و بیان و بدایع ادبیات عرب که خواندش از قدیمالایام در حوزههای علمیه رواجی تمام داشت و جزء لاینفک آموزش مقدماتی به شمار میرفت. فتحالله، مطول و مُغنی و جامعالمقدمات را نزد شیخ ابراهیم خواند و به قول خودش "از شش سالگی تا دوازده سالگی پایه و مایه فکری و سواد من را او ریخت". شبها نیز در غیاب رادیو و تلویزیون و شبکههای مجازی، همه خانواده گرد شیخ ابراهیم حلقه میزدند و به اتفاق شاهنامه و مثنوی معنوی و کلیات سعدی و خمسه نظامی و دیوان حافظ را میخواندند.
در چهارده سالگی راهی اراک شد تا تحصیلات دبیرستانی را آنجا بیاغازد. از میان معلمانش بیش از همه "ابراهیم دهگان" را به یاد میآورد، این مرد "نیک نفس که بایدش پدر فرهنگ نوین اراک خواند" یکچند در کسوت روحانیت بود، سپس عبا و عمامه را کنار گذاشته و به دبیری روی آورده بود. دهگان ادبیات فارسی و تاریخ دوران اسلامی را چنان به فتحالله آموخت که وقتی برای تحصیلات دانشگاهی به تهران آمد، بسیاری از درسها برایش تکراری مینمود و در اغلب کلاسها حرف تازهای به گوشش نمیخورد.
البته در محیط دانشگاهی هم بودند کسانی که او سخت تحت تأثیرشان قرار گرفت و از محضرشان بسیار آموخت؛ از جمله: دکتر لطفعلی صورتگر که زبان و تاریخ ادبیات انگلیسی را نزدش فرا گرفت؛ دکتر باقر هوشیار که فلسفه آموزش و پرورش و روانشناسی آموزشی را تدریس میکرد؛ دکتر علی اکبر سیاسی که تعلیم و تربیت میگفت و از همه اینها بیشتر، پرویز ناتل خانلری و "سعید نفیسی" که رابطهشان با مجتبایی از استاد و شاگردی به رفاقت کشیده بود و غالبا در جلسات ادبی و خانگی آنها در شمیران و تهران شرکت میجست.
حالا او خود استادی است ارجمند در قواره همین استادان بزرگ و نامآور. چندانکه در ۸۸ سالگی همچنان میخواند و مینویسد و درس میدهد و در جذبه عرفان شرقی ره میسپارد.
"استاد ابراهیم قنبریمهر" با نام اصلی "ابراهیم مشهدی قنبر" مرداد ماه سال ۱۳۰۷در تهران به دنیا آمد. در همان کودکی پدرش را از دست داد و در ۱۱سالگی مدرسه را رها کرد و به کار مشغول شد. ابتدا شاگرد حلبیسازی و سپس آهنگری شد و سرانجام به کار نجاری روی آورد.
قنبریمهر از دوران کودکی به شعر و ادبیات بسیار علاقه داشت. آن طور که میگوید به صورت کاملا تصادفی با شعر خیام آشنا و مجذوب آن میگردد و تا به امروز نیز خود را از مریدان خیام میداند. معتقد است آشنایی با شعر خیام تغییرات بسیار زیادی در زندگی او به وجود آورده است.
آشنایی با استاد ابوالحسن صبا در سال ۱۳۳۰ نقطه عطفی در زندگی قنبریمهر بود و به توصیه او بود که سازسازی را شروع کرد و "عشق به موسیقی برای او تبدیل به عشق صبا شد و عشق به سازسازی."
خاطره ابراهیم قنبریمهر دربارۀ ساخت ساز بربط
او مرتب ساز میساخت و نزد استادش میبرد و استاد هر بار توصیهای میکرد. تا این که سرانجام در سال ۱۳۳۵ یکی از سازهای قنبریمهر مورد تایید ابوالحسن صبا قرار گرفت. قنبریمهر میگوید "هرگز خاطرۀ لبخند و نگاه عمیق استادش را، لحظهای که با ساز ساخته دست او مینواخت، فراموش نمیکند". صبا همان شب با آن ویولن در رادیو برنامه اجرا کرد.
در سال ۱۳۳۶ قنبریمهر از طریق استاد صبا با "خوتسیف"، نوازنده چیرهدست ویولن، که آن زمان رهبر ارکستر سمفونیک تهران بود آشنا شد. و به واسطه این آشنایی بود که در سال ۱۳۳۸ به توصیه خوتسیف و پیشنهاد مهرداد پهلبد، رئیس وقت اداره هنرهای زیبا، برای کسب دانش و تجربه به کارگاه ساز سازی "واتلو" در پاریس رفت. در همانجا با ویولن نواز بزرگ روس، "دیوید اویستراخ" آشنا شد. اویستراخ با ویولن ساخت قنبریمهر نواخت، و در نامهای از او تمجید کرد. او میگوید: "من نامههای زیادی داشتم که موسیقیدانهای بزرگ برایم مینوشتند. ولی دیوید اویستراخ شاخص بود و نامه او برایم ارزش دیگری داشت."
پس از بازگشت از پاریس و کسب دانش و تجربه در کارگاه واتلو، مهرداد پهلبد پیشنهاد ساخت ساز بربط را به او داد. او تحقیقات وسیعی را درباره بربط ایرانی آغاز کرد اما به دلایلی ساخت این ساز تا سال ۱۳۷۸ به تعویق افتاد.
سال ۱۳۴۵ساخت اولینهارپ در ایران به دست ابراهیم قنبریمهر در کارگاه سازسازی اداره فرهنگ و هنر آغاز شد و به این ترتیب ایران هم به جرگۀ سه کشور امریکا، شوروی و فرانسه که توانایی ساختهارپ را داشتند پیوست.
در سال ۱۳۴۹ عدهای از آهنگسازان از جمله احمد پژمان، مرتضی حنانه و ثمین باغچه بان، که اجرای موسیقی جشنهای ۲۵۰۰ ساله را برعهده داشتند، تصمیم گرفتند از سازهای بادی و کوبهای دوران هخامنشی استفاده کنند. آنها ابتدا سفارش ساخت این سازها را به ارتش داده بودند. اما ارتش پس از دو سال کار موفق به ساخت این سازها نشد و به همین علت سفارش ساخت سازها به کارگاه سازسازی وزارت فرهنگ و هنر داده شد. قنبریمهر ۸ ماه برای ساخت این سازها فرصت داشت اما تلاش او و همکارانش باعث ساخت گنجینهای ارزشمند از سازهای بادی و کوبهای ملی از جمله کرمیل (سازی از خانواده بادی فلزی)، کرنای شمال، کرنای فارس، کرنای مشهد، گورگه (نوعی طبل)، سورنای بختیاری، سورنای دزفولی، سورنای کوچک، دهل و نقاره شد که هم اکنون تعدادی از این سازها در کارگاه سازمان میراث فرهنگی کشور نگهداری میشود.
پس از انقلاب، ابراهیم قنبریمهر، خود را بازنشسته کرد اما فعالیتهایش ادامه یافت. در سال ۱۳۷۴ شرکت گسترش فضاهای فرهنگی وابسته به شهرداری تهران تصمیم گرفت در شمال تهران موزهای به نام قنبریمهر راه اندازی کند. ابراهیم قنبریمهر هم متعهد شد هر سال سه ساز به موزه تحویل دهد و ۵ کارآموز تربیت کند.
او از فرصت و امکاناتی که در اختیارش قرار گرفته بود استفاده کرد و کار روی ساز بربط را با نزدیک به سه دهه تاخیر آغاز کرد. فعالیتهای اخیر او یک سال ادامه یافت اما در پی عزل کرباسچی ( شهرداروقت تهران) قرارداد او نیز با شهرداری فسخ و همکاریاش با موزه منتفی شد. و در سال ۱۳۷۸ موزه استاد قنبریمهر تبدیل به موزه موسیقی شد.
پس از آن قنبریمهر در کارگاه شخصی خود مشغول فعالیت شد و ساخت بربط ایرانی را به پایان رساند. وی با مطالعه و تحقیق روی نقش برجستههای طاق بستان، تخت جمشید و تصاویر به جا مانده از نوازندههای ایرانی در دوران قبل از اسلام میگوید: "چیز مهمی که احساسم به من میگفت این است که ذوق ایرانی نمیتواند سازی بسازد که بزرگتر از هیکل انسان باشد. وقتی نوازنده، سازعود را دست میگیرد تمام اعضای بدنش حالتی غیرعادی پیدا میکند. به هر جهت من با مطالعه و تحقیق تغییراتی در ساختمان عود به وجود آوردم و طوری آن را ساختم که صدایش به صدای ایرانی نزدیک باشد. نتیجه چیزی شد که الان هر بربط نوازی این ساز را دست میگیرد هم دستش و هم بدنش و هم سازش حالت طبیعی دارد".
در سال ۱۳۳۶ استاد حسین تهرانی مشکل تغییر صدای تنبک را با تغییر هوا با او در میان گذاشت و به این ترتیب اولین تنبک کوکی توسط قنبریمهر طراحی و بعدها در کارگاه سازسازی اداره هنرهای زیبا ساخته شد. از دیگر ابداعات مهم قنبریمهر طی سالهای اخیر ساخت گوشیهایی برای سازهای ایرانی مانند: کمانچه، سنتور، قیچک، تار و سه تار است که همگی با گام دنده کوک میشوند و هیچ وقت برگشت ندارند و از کوک خارج نمیشوند. کار با این سازها برای نوازندگان بسیار آسان میشود.
وی علاوه بر کیفیت صدای ساز، زیبایی آن را هم در نظر داشته است و با ابداع صنعت "مهرکاری" که تلفیقی از چوبهای رنگی با فلز برنج است به زیبایی ظاهری آن نیز افزود. نام این تکنیک -مهرکاری- درواقع اشاره به پسوند نام این هنرمند است.
وی این روزها نیز با وجود کهولت سن و بیماری کماکان ساعاتی را در کارگاه شخصی سپری و به کار روی سازهای ایرانی میپردازد. باید بگوییم که در تهیه این گزارش از کمکهای مرجان قنبریمهر، دختر استاد قنبریمهر، بهرهمند شدیم. از ایشان سپاسگزاریم.
در گزارش تصویری این صفحه استاد قنبریمهر از تجربیات و خاطرات خود در زمینه سازسازی میگوید.
کاوشهای باستانشناسی همواره بر دو محور، کاوش در گورستان و سکونتگاه انجام گرفتهاست. طی نیم قرن گذشته، بیش از نیمی از کاوشهای باستانشناسی ایران در گورستانهای باستانی و تاریخی به انجام رسیده است. حجم یافتههای باستانشناسی از حفاری گورستان، قابل شمارش نیست. با اینحال مطالعات انسانشناسی درستی روی اینهمه یافته باستانشناسی صورت نگرفته است.
گورستانهای باستانی، مملو از اشیاء گوناگون باستانی هستند، اشیایی که معمولا سالم و یا در حدی شکسته که با دو یا سه وصله ساده دوباره مثل روز اول قابل رویت هستند. از این جهت، باستانشناسان هم علاقهمندند تا در گورستان کار و آثار شاخصی به موزهها اضافه کنند. اما حفاری در گورستان، یک روی دیگر سکه هم دارد. مهمترین یافته باستانشناس در گورستان اسکلت است. یافتهای که معمولا با بیتوجهی از کنار آن عبور میشود. تا پیش از این باستان شناسان معمولا به دو یا سه یافته مهم در اسکلتهای باستانی اکتفا میکردند. جهت تدفین، شناسایی اسکلت از روی هدایای قبور، زن یا مرد بودن و ... اما طی دو دهه گذشته و با ورود دانشهای انسانشناسی به حیطه باستانشناسی، شاهد تحولی شگرف در مطالعه روی اسکلتهای به دست آمده هستیم.
انسانشناسی یافتههای باستانی، علمی تازه در علوم میان رشته باستانشناسی است، با اینحال نقشی مهم ایفا میکند. امروزه با ورود مطالعات ژنتیکی به عرصه انسانشناسی، مطالعات باستانشناسی هم متحول شده و یافتههای مهمی از چگونگی زیست در هزاران سال قبل به دست آمده است.
اما یک انسانشناس چه میکند؟ او نخست پس از کشف جنسیت اسکلت یافت شده، علت مرگ را جستجو میکند. علت مرگ همیشه کهولت سن نیست. وقتی با اسکلتهای باستانی مواجه هستیم، بیماریهای مرگبار، حوادث غیرمترقبه و جنگ، گاهی مهمترین عوامل مرگ هستند. انسانشناس تک تک این موارد را بررسی می کند. او در مییابد که چه بیماریهایی در گذشته جان افراد را میگرفته است. مطالعات او دریچه تازهای از علل مرگ و میر در گذشته را پیش روی همه باز میکند.
انسانشناس مطالعات گسترده ای روی جمجمه اسکلتها انجام میدهد. جمجمهها مهمترین شناسنامه جسمانی انسان در زیر خاک هستند. مطالعه جمجمهها علاوه بر کشف برخی بیماریهای خطرناک، مهمترین عامل شناسایی نژاد و مهاجرتها هستند. به گفته انسانشناسان، انسانها از نظر جمجمه به سه دسته اصلی سرمتوسطها، سردرازها و سرگردها تقسیم میشوند. در میان این تقسیمات گاهی با حدود زیاد و کم هم مواجه هستیم. انسانشناس از طریق مطالعه روی مجموعهای از جمجمههای به دست آمده از داخل یک گورستان در مییابد که چه نوع مهاجرت و از کدام نقطه به محل کاوش روی داده است. کشف موضوع، رازهای بیشماری از کیستی ما در سرزمینمان فاش میکند.
انسانشناسان همچنین با بررسی آداب تدفین بخش دیگری از فرهنگ گذشته را بازخوانی میکنند. آنها موارد یافت شده و شباهتها و تفاوتها را کنار هم میگذارند و نتیجهگیری میکنند.
یکی از گورستانهای مهم ایران که مورد مطالعات دقیق انسانشناسی قرار گرفته، گورستان شهر سوخته است. در این محوطه باستانی که نزدیک زابل واقع شده بیش از ۸۰۰ نمونه اسکلت شناسایی شد که اکثر آنها مورد مطالعات مختلف انسانشناسی قرار گرفتهاند. بیش از ۶۰ مورد مورفولوژی یا ریخت شناسی انسان در این گورستان مورد تحقیق قرار گرفته و رازهای بیشماری از مهاجرتهای بزرگ را فاش کرده است.
مطالعه در این شهر باستانی حتا نمونههای منحصر به فردی از علوم پزشکی در بیش از ۴۰۰۰ سال قبل هم فاش کرده است. برای نمونه جمجمهای در این محوطه یافت شده که به دختری ۱۴ ساله تعلق دارد و جراحی جمجمه روی سر او مانع از مرگاش شده است. این جراحی تا کنون به عنوان قدیمیترین نمونه جراحی در جهان شناخته شده است.
همچنین مطالعات زیادی روی جمجمههای به دست آمده در محوطه تالش در شمال ایران، منجر به شناسایی قومیتهای مختلف و تجمع آنها در منطقه تالش، بر اثر مهاجرت شده است. این مطالعات نشان میدهد که چگونه در بیش از ۳ هزار سال قبل، ساکنین جدیدی با جنگ یا ازدواج پا به منطقه گذاشتهاند و تحولات جدیدی را ایجاد کردهاند.
با اینهمه مطالعات انسانشناسی هنوز در علوم باستانشناسی ایران جدی گرفته نشده است. هنوز هم برخی محوطههای گورستانی پس از باز شدن و خالی کردن اشیاء آن توسط باستانشناسان، بدون مطالعات انسانشناسی رها میشوند و اسکلتها از بین میروند.
در همین رابطه گزارشی ویدئویی یا گفتگو با "فرزاد فروزانفر"، پژوهشگر انسانشناس در باستانشناسی، ساخته شده است که میتوانید آن را در همین صفحه ببینید.
روز سیزدهم تیرماه سال ۱۳۹۴ خورشیدی، دو اثر تاریخی ایران، یعنی "محوطه باستانی شوش" و "منظر فرهنگی میمند" در فهرست میراث فرهنگی جهان به ثبت رسیدند. این دو، هیجدهمین و نوزدهمین آثار ایرانی هستند که در این فهرست جای میگیرند.
ثبت جهانی آثار تاریخى - فرهنگى برابر کنوانسیون " حمایت از میراث فرهنگى و طبیعى جهان" صورت مىپذیرد که در سال ۱۹۷۲ میلادى در سازمان آموزشی، علمى و فرهنگى ملل متحد (یونسکو) تصویب شد. این کنوانسیون بر این مبنا شکل گرفته است که آثار تاریخى و فرهنگى، فارغ از مرزهاى جغرافیايى و سیاسى متعلق به فرهنگ بشرى هستند و تمام ملت ها در قبال نگاهدارى شان مسئولیت دارند. بنابراین کنوانسیون ۱۹۷۲ میکوشد تا با فراهم آوردن فهرستی از این آثار، یک نظام همکارى و مساعدت بینالمللى را برای حفاظت و تشخیص میراث فرهنگی جهان شکل دهد.
ثبت آثار فرهنگى و طبیعى در فهرست جهانى از طریق کمیته بینالدولى به نام "کمیته میراث جهانى" صورت مىپذیرد که اعضاى آن از میان کشورهاى عضو کنوانسیون ۱۹۷۲ انتخاب مىشوند. این کمیته تقاضاى دولتها براى ثبت آثار را بررسى میکند و در صورت احراز شرایط پیشبینى شده، به تصویب میرساند.
شهر شوش در استان خوزستان که محوطه باستانی آن پس از طی یک فرایند 2 ساله به ثبت جهانی رسید، یکی از کهنترین شهرهای جهان به شمار میرود که زندگی در آن همچنان ساری و جاری است. پیشینه شکلیابی این شهر (ابتدا به عنوان یک دهکده) به هزاره هفتم پیش از میلاد بازمیگردد و از هزاره پنجم پیش از میلاد کمابیش در روشنای تاریخ قرار میگیرد. این شهر طی دو دوره به اوج شکوفایی رسید: یکی دوران تمدن عیلام (۲۷۰۰ تا ۶۴۰ پیش از میلاد) که تختگاه عیلامیان بود؛ و دیگری دوران هخامنشی (۵۵۹ تا ۳۳۱ پیش از میلاد) که همراه با شهرهایی چون بابل، هگمتانه و پرسپولیس، یکی از تختگاههای مهم دولت هخامنشی به شمار میرفت و به عبارتی، پایتخت سیاسی و اداری آنها در فصل زمستان بود. شوش در اعصار بعدی نیز رونق خود را حفظ کرد تا این که مقارن استیلای مغولان بر ایران (سده ۱۳ و ۱۴ میلادی) رو به افول نهاد؛ به گونهای که امروزه از شهرهای نسبتا کوچک و کم جمعیت استان خوزستان است.
بازشناسی محوطههای باستانی شوش از اواخر سده نوزدهم میلادی توسط کاوشگران فرانسوی آغاز شد؛ فرانسویانی مانند "مارسل دیولافوا" و "ژاک دمورگان" اگرچه توانستند از پس سدهها و هزارهها، غبار فراموشی را از چهر شوش برگیرند و تمدن درخشان آن را به جهانیان معرفی کنند اما برای این کار هزینه گزافی را از ایرانیان ستاندند. آنها طی چند مرحله، هزاران اثر تاریخی بیهمتا را از شوش به فرانسه بردند تا زینت بخش موزه لوور در پاریس باشد.
نخستین گزارش مصور این صفحه که اولین بار در اسفندماه سال ۱۳۷۸ با عنوان "شوش در دامن لوور" منتشر شد، نگاهی دارد به روند کاوش فرانسویان در شوش و خروج آثار تاریخی این شهر به مقصد فرانسه.
دومین محوطه تاریخی که چند روز پیش به عنوان نوزدهمین اثر ایرانی در فهرست میراث فرهنگی جهان ثبت شد، "منظر فرهنگی میمند" در استان کرمان و از توابع شهر بابک است. همه فضاهای معماری این روستا در دل صخره کنده شدهاند و یکی از نابترین مناظر نیمه بیابانی ایران را پدید آوردهاند. برخی پژوهشگران میگویند، نخستین سازههای میمند "مهرآبه"هایی بودند که در دل صخرهها و مشرف به باریکۀ آبی که از میانه روستا میگذشت، کنده شدند. سپس خانههای مردم پیرامون همین مهرابهها و در مسیر نهر آب شکل گرفتند. این زمان را به طور تقریبی بین هزاره ششم تا پنجم پیش از میلاد برآورد کردهاند.
شگفت اینکه میمند توانسته است طی چند هزار سال حیات فرهنگی خود را تداوم ببخشد و میراث آن را به عصر جدید برساند. تا حدود نیم قرن پیش ۴۰۶ خانۀ صخرهای میمند با ۲۵۶۰ اتاق، جایگاه زندگی شش تا هفت هزار نفر بود، اما اکنون جمعیت روستا از صد نفر فراتر نمیرود. اکثر این افراد را زنان و مردان سالخورده تشکیل میدهند. وجود ایشان از این حیث حایز اهمیت است که میتوان در شیوه زندگی، معیشت و نیز گویش آنان، آخرین جلوههای فرهنگ باستانی این منطقه را ملاحظه و مطالعه کرد.
دومین گزارش مصور این صفحه که نخستین بار در خردادماه ۱۳۸۹ با عنوان "آخرین پاره ایران باستان" منتشر شد، معرفینامهای است از میمند به روایت دو تن از کهنسالان این روستا. یکی از آنان شادروان "محمود مدیحالمکتبی"، شیخ روستای میمند است که کمتر از یک سال پس از انتشار این گزارش در سن ۹۰ سالگی بدرود حیات گفت. روایت او از پیشینه میمند اگرچه در تراز پژوهشهای تاریخی خالی از اشتباه نیست اما روایت نابی است از آنچه میمندیان قدیم درباره زادگاهشان گمان میبردند.
همه چیز از یک کلاس درس ساده هنر مدرسهای در کرج آغاز شد. دبیر هنر به جای سادهانگاری این درس که معمولا در مدارس ایران به آن توجهای نمیشود، شروع به کار جدی با دانشآموزان خود میکند. در میان آنها سه خواهر افغان هم هستند که با یکی دو سال اختلاف سن تعلیم نقاشی را پیش دبیر هنرشان، "مریم یگانه" آغاز میکنند.
بلقیس، سکینه و نرگس محمدی نامشان هست. به ترتیب ۱۵ و ۱۴ سالهاند و در یک خانواده افغان به دنیا آمدهاند. به غیر از بلقیس که تا حدودی با نقاشی کردن از کودکی آشنا شده بود، هر سه آنها با دنیای حرفهای نقاشی آشنایی نداشتند. نخستین آموزش جدی آنها هم کلاس هنرشان در مدرسه بود. اما ذهنیت فرار و فراگیری سریع آنها باعث شد خیلی زود نقاشان خوبی شوند. دبیر هنر که هر جلسه موضوعاتی را برای نقاشی به شاگردانش میداد، از انجام تکلیف این سه خواهر متعجب میشد. کار به جایی رسید که دیگر کیفیت نقاشیها از یک تکلیف ساده کلاسی عبور کرده بودند و جای بزرگتری برای دیده شدن میخواستند.
هفده خرداد بود که پس از چانهزنیها با فرهنگسرای ملل در پارک قیطریه، بالاخره آن تکالیف ساده مدرسه تبدیل به نمایشگاهی تحت عنوان «نقاشیهای سه خواهر نوجوان افغان» شدند. این نمایشگاه یک هفته بیشتر طول نکشید اما بازتاب رسانهای آن از مرزهای ایران گذشت. در کمتر از یک هفته نام سه خواهر افغان بر زبانها افتاد و نشریات داخلی صفحاتی را به مصاحبه به آنها اختصاص دادند.
سی اثر از آنها در این نمایشگاه روی دیوار رفتند. سبک نقاشیها سورئال و رئالیسم جادویی با استفاده از مدادرنگی، خودکار نوک نمدی و کولاژی از بریده مجلات است. استفاده از این ابزار را از مریم یگانه دبیر هنرشان آموختهاند. بلقیس، سکینه و نرگس تا کنون نام هیچ یک از نقاشان بزرگ دنیا را نشنیدهاند. وقتی از نرگس در همینباره میپرسم میگوید که در کودکی بارها نقاشی مونالیزا را دیده و با شک، نام "داوینچی" را به عنوان صاحب اثر به زبان میآورد.
یکی از نقاشیهای سکینه ساعتی است که نرم شده و شمارههایش ریختهاند. این ساعت روی درختی قرار گرفته است. نقاشی او هرچند شباهت اندکی به نقاشی، ساعتهای نرم اثر "سالواتوره" یا "سالوادور دالی" دارد، اما سکینه تا به حال نام این نقاش را هم نشنیده است.
یکی از تمرینهای کلاس آنها تصویرگری از شعر است. دبیر هنر که شعرهای "حسین پناهی" را بسیار دوست دارد، معمولا از اشعار او برای تکلیف کلاس استفاده میکند. نتیجه اما در آثار این سه خواهر شگفتانگیز است. آنها پس از فهم شعر، مضمون آن را کاملا سورئال روی کاغذ میآورند.
یکی دیگر از تمرینهای کلاس، نقاشی بر اساس موضوعاتی است که نسبتی با هم ندارند. آنها باید از تخیلشان استفاده میکردند و در بطن نقاشی خود موضوعاتی را میآوردند که معلم تکلیف کرده است. یکی از این موضوعات، خانه، چشم، قیچی و برگ بوده است. حاصل کار در نقاشیهای سکینه و نرگس حیرتانگیز است. آنها با استفاده از این اشیاء به دنیایی سورئال پا میگذارند. موضوعات دیگر مانند هفتسین و نوروز، قوری و نردبان و ساعت، و حتا مضامین مذهبی نتیجهای عجیب در بر داشته و خلاقیت هر سه آنها را به جنب و جوش درآورده است.
این نقاشان نوجوان نیاز به تعلیم جدیتر در حوزه نقاشی دارند. رویایشان استفاده از رنگ روغن و بوم نقاشی است. دوست دارند در هنرستان و دانشگاه رشته هنر را دنبال کنند. آرزوهای بزرگی دارند اما فضای فعالیتشان هنوز محدود است. حتا خودشان هم نمیدانند که آیا روزی به آرزوهایشان میرسند. با اینحال چهرهشان مصمم است که آنچه میخواهند بهدست بیاروند. نمایشگاه فرهنگسرای ملل مسئولیتش را در قبال هنر این سه خواهر بیشتر کرده است. حالا خبرهای دیگری هم شنیده میشود. گویا نمایشگاههای تازهای در پیش است.
درباره خواهران محمدی و آثارشان ویدئویی ساخته شده که میتوانید آن را در همین صفحه مشاهده کنید.
"فرزین فرزانه" فیلمساز و پویانما یا انیماتور ایرانی نزدیک به سی سال است که در شهر مونترال کانادا زندگی میکند. او در دانشگاه "مک گیل - McGill University" تاریخ خواند اما علاقه به فیلمسازی و هنر راه دیگری در زندگی برای او گشود و امروز از فعالان رشته پویانمایی و فیلم در کاناداست.
اولین فیلم انیمیشن فرزین فرزانه، «سگ ولگرد» بر اساس داستان معروف صادق هدایت ساخته شد. «سگ ولگرد» موفقیتهای بینالمللی زیادی کسب کرده است. این فیلم به عنوان اولین فیلم، و همینطور فیلمی که همه کارهایش- از مرحله تولید تا تدوین نهایی و موسیقی- برعهده خود فیلمساز بوده، مورد توجه منتقدین قرار گرفته است. فرزین فرزانه به اشکالات فنی این اثر اذعان دارد اما میگوید همین نقصها به او کمک کرده است تا شاگردانش را در رشته انیمیشن بهتر راهنمایی کند.
ساخت انیمیشن سگ ولگرد و موفقیتهای آن زمینهای برای فعال شدن فرزین فرزانه در عرصه تدریس در "دانشگاه کنکوردیا - Concordia University" شد. امروز پایه و اساس رشته انیمیشن در دانشگاه کنکوردیا نتیجه تلاشهای اوست. به گفته خودش تدریس، وقت برای تولید کارهای جدید را نمیگذاشت. به همین علت بعد از هشت سال، کار در دانشگاه را رها کرد و به ساخت فیلمهای جدید مشغول شد.
از این پس بیشتر کارهای فرزانه شکل تجربی پیدا کردند و او در هر فیلم، از یک تکنیک جدید استفاده کرد. او در فیلم کوتاه «ویراژ- Virage» از تکنیک «لایو اکشن» (اجرای زنده) بهره گرفته و در «I Wanna Be Your Alpha Male» (من میخواهم یگانه مرد تو باشم) تمام نقاشیها را بدون تکرار و با دست کشیده و با دوربین ۳۵ میلیمتری فیلمبرداری کرده است. در آخرین فیلم انیمیشن «Drat» (اَه) که برگرفته از یک داستان و تجربه شخصی ست از تکنیک تازهای به نام «A Hundred Camera» (زیر دوربین) استفاده کرده است. این اثر در سال ۲۰۱۱ جایزه بهترین فیلم کوتاه IFQ: Independent Film Quarterly (فصلنامه مستقل فیلم) را از آن خود کرده است. از دیدگاه او هر فیلم یک تجربه و یک کنجکاویست و شاید همین حس کنجکاوی او را وادار به امتحان تکنیکهای مختلف میکند.
فرزین فرزانه در اوقات فراغت نقاشی میکشد؛ فعالیتی که آن را استراحت ذهنی میداند. او خودش را فیلمساز تعریف نمیکند و از همه چیز دور و برش برای تولید یک اثر هنری ایده و الهام میگیرد. این الهامات بیشتر مواقع به خلق یک فیلم میانجامد اما گاه میتواند نقاشی، مجسمه، یک عکس، و یا یک یادداشت کوچک باشد. فیلمها و انیمیشنهای او جوایز بینالمللی زیادی کسب کرده است. وی در حال حاضر، در انتظار اکران فیلم نیمه بلندش به نام «Phone Whore» (روسپی تلفنی) است که به زودی به روی صحنه میرود.