سزاست که هرگونه شادباشی برای روز نو و سال نو، با سخنهای نغر و دلنشین همراه باشد. از همین رو، در ششمین بهاری که از جدیدآنلاین با شما هستیم به سراغ اهل فرهنگ و هنر رفتهایم تا تصویری که از نوروز دارند برای ما و شما بازگوکنند. و چه بهتر که این شادباش را نخست با شعری از خیام آغاز کنیم که زندگی را ارج مینهاد و در بامدادهای نیشابور به تماشای زییاییهای لاله و رنگ و بوی گل میرفت:
پیام نوروزی هنرمندان برای بینندگان جدیدآنلاین
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیر و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشا گه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
و به دنبال پیام خیام پیام گفتاری هنرمندان به ترتیب: ایران درودی، پرویز کلانتری، بهرام دبیری، لوریس چکناوریان، کامبیز درمبخش و گیزلا سینایی را می شنوید.
دهه هشتاد شمسی، دوران مهمی در موسیقی ایران است. در آغازین سالهای این دهه، شاهد ظهور آهنگسازان جوانی هستیم که بیشتر آنها فرزندان خلف پدر بودند. اولینبار مردم با چهرههای آنها در کنسرتهای پدرهایشان آشنا شدند، اما در دهه هشتاد شمسی و به خصوص طی چهارسال گذشته، استقلال آنها از همنشینی با پدر بیشتر شد. همایون شجریان، حافظ ناظری، تهمورس پورناظری، و سهراب پورناظری از آن دستهاند.
سهراب پورناظری، متولد ۱۳۶۲، فرزند "کیخسرو پورناظری" (سرپرست گروه تنبور شمس)، یکی از نوازندگان مطرح ایران است که بیشتر او را به تنبورنوازیهایش میشناسند. نوازندگی او در ساز تنبور خیره کننده است. او که گفته میشود، نوازندگی این ساز را از حدود سه سالگی، زمانی که حتا ساز پدر از قد او هم بزرگتر و بلندتر بود، شروع کرده، امروز به مرحلهای از تکنیکهای نوازندگی رسیده که پیش از این دیده یا شنیده نشده بود. شاید بتوان گفت که او مسیر نشستن بر قله بهترین نوازنده تنبور را طی میکند.
سهراب میگوید که ساز تنبور مثل یکی از اعضای تن یا خانوادهاش است؛ مثل پدر، مثل تهمورس (برادر بزرگتراش) یا مادراش. نوازندگی را از همان کودکی آموخت، زمانی که گروه تنبور شمس با بهترینهای نوازندگان تنبور شکل گرفت و عموهای سهراب شدند. سایه به سایه گروه تنبور شمس بزرگ شد و بالاخره در یکی از درخشانترین آثار این گروه یعنی آلبوم «حیرانی»، با صدای شهرام ناظری، پا به دنیای موسیقی حرفهای گذاشت. از آن تاریخ است که همنشینی با پدر را نه تنها در مکتب او که در دنیای حرفهای موسیقی تجربه کرد.
خانواده او "مضرابینواز" بودند و گروه تنبور شمس در اندیشه تحول و تغییر. پس با راهنمایی پدر، سهراب ساز کمانچه را نزد اردشیر کامکار آموخت. آن قدر خوب پیش رفت که در مدت دو سال توانست روی صحنه همراه با گروه تنبور شمس، کمانچه بنوازد.
او از نیمه دوم دهه هشتاد شمسی، حضور خود در عرصه موسیقی را گستردهتر کرد و دست به تجربههای تازهتری زد. همکاری مشترک او با برادراش، و همچنین علی قمصری، علیرضا قربانی؛ سهراب پورناظری را به عنوان یکی از مهمترین آهنگسازان و نوازندگان نسل جدید موسیقی ایرانی معرفی کرد.
«نیشتمان» (به معنای سرزمین) یکی از آثار آهنگسازی شده توسط این هنرمند سی و دو ساله است. او در این آلبوم با استفاده از سازهای بومی و سنتی و کوبهای، اثری زیبا از نغمهها و ملودیهای کردی ساخته است.
اما یکی از بحثانگیزترین آثار سهراب پورناظری، قطعه آوازی فیلم «آرایش غلیظ» است. این قطعه که با استفاده از سازهای غربی از جمله گیتار الکتریک، درامز و گیتار بیس، در کنار برخی سازهای سنتی ساخته شده، بیشباهت به سبک راک نیست. با اینحال سهراب پورناظری تاکید میکند که این قطعه راک نیست و فقط از ابزار این سبک که البته در برخی سبکهای دیگر هم استفاده میشوند، بهره برده است.
موسیقی فیلم آرایش غلیظ که تحت عنوان همین فیلم سی دی شده و به بازار آماده، یکی از پرطرفدارترین آثار سهراب پورناظری است. قطعه آوازی این فیلم را همایون شجریان خوانده است.
سهراب پورناظری تا کنون تجربههای جدیدی در عرصه آهنگسازی داشته است. برخی از آنها با همراهی برادراش "تهمورس پورناظری" بوده و برخی دیگر را انفرادی ساخته است. او تجربههای بیشتری هم در زمینه موسیقی فیلم داشته و دو فیلم «بیپولی» و «وضعیت سفید» را هم او آهنگسازی کرده است.
یکی از درخشانترین آثار کارنامه هنری سهراب پورناظری، همکاری با "محمدرضا شجریان"، استاد آواز ایران است. این همکاری طی چندسال گذشته، منجر به خلق آثار ارزشمندی شده است.
از جمله کارهای نوازندگی و آهنگسازی او میتوان به «سرزمین خورشید»؛ آهنگساز تهمورس پورناظری و خواننده فرشاد جمالی؛ «بر سماع تنبور»، آهنگساز پورناظریها و خواننده علیرضا قربانی، «پنهان چو دل» با آهنگسازی پورناظری ها و خواننده حمیدرضا نوربخش، «مستان سلامت میکنند»، آهنگساز پورناظریها و خواننده بیژن کامکار، نجمه تجدد، مریم ابراهیم پور، «رنگهای تعالی»، آهنگساز سهراب و تهمورس پورناظری و خواننده محمدرضا شجریان، «نه فرشته ام نه شيطان»، آهنگساز تهمورس پورناظری، خواننده همايون شجريان، «قطره هاي باران»، آهنگساز پورناظری ها خواننده عليرضا قرباني و «شبگرد كولي باد» با آهنگسازی سهراب پورناظري، اشاره کرد.
در گزارش ویدیویی این صفحه سهراب پورناظری از فعالیت هنری خود میگوید.
شعرش صدای زمانه ما٬ پژوهشهایش پایههای میراث ادبی٬ نوشتههایش پنجره شناخت شعر٬ و درساش زمزمه محبت برای دانشجویان. او از سرآمدان شعر و ادب امروز است که ریشه در سنت و رو به آینده دارد.
حضورش ترکیبی است از آرامش و شور. گوش میکند. آرام و کم سخن میگوید. چون به وجد میآید سخناش را با شور و حماسه میآمیزد٬ چندان که دیگر او نه آن استاد مته به خشخاش گذار٬ بل شاعری حماسی است که پردههای مواج خیال را یک یک پس میزند تا مخاطب را با حقیقتی آشنا کند که گویی در برابر چشم خود میبیند. در زندگیاش به گونهای ریاضتپیشه است. در کوهنوردی و راه رفتن چابک است و سبکبار. موهایی گاه بلند و بیشتر ژولیده دارد و چشمانی روشن که زیر عینک پنهان است.
او مردی است افتاده و ایستاده. افتاده در دوستیها و در برابر همگنان و شاگردانش و ایستاده بر باورهایش. افتادگیاش در سادگی پوشش و بیتکلفی در برخورد٬ مایه شیفتگی بیشتر دوستدارانش شده. در ایستادگی هم٬ منش ویژه خود را دارد که ترکیبی است ازاعتدال و پرهیز و گاه ایستادگی همراه با خروش- یادآور شاعرانی چون ناصر خسرو و سنایی غزنوی که شعرشان شعر باور و ایستادگی است. در زمینه عرفان نیز الگوی او بایزید بسطامی و عطار و مولوی است. نگاهش به الاهیات نیز همانند بایزید بسطامی از روی ذوق است و جمالشناسی و هنر. او این تجربه عرفانی را شخصی٬ واگذارناشدنی و تکرارناشدنی میداند. از همین رو شاید بتوان او را رازوَر یا عارفی امروزین شمرد که به گفته خودش، از فراسوی مرز باور و تردید آمده است. او از سنت آغاز کرده و به نوگرایی رسیده و میان مسجد و میخانه برای خود راهی یافته٬ و سلوکی هنری و ذوقی را پیموده که از یک سو یادآور عارفان سدههای پیشین خاور است و از سویی شاعران اهل ایمان باختر که میتواند "خویش را از خویشتن بتکاند و رها شود و در ناکجا صدای خدا را بشنود."
شعرهای پاسخ، زندگی نامه شقایق، آرایش خورشید، سیاه قلم، سفر بخیر و به نام گل سرخ با صدای محمدرضا شفیعی کدکنی و همراهی سالار عقیلی
اگر به جلسه درساش در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران سری بزنید٬ میبینید که این استاد ادبیات٬ خودمانی روی میزمینشیند و قصه میکند عصاره فرهنگ و عرفان ایران را برای شاگردانش و نیز گریزپایانی از درسهای دیگر که گاه بیست برابر دانشجویان خود او هستند. آنها بیشتر از کمبود جا روی زمین مینشینند و با شیفتگی به سخنان او گوش میکنند. از همین رو جلسات درساش خود حادثهای است سزاوار تجربه. او با حافظهای بیهمتا٬ برای هر گفته شاهدی میآورد از شعر و نثر و آیه و حدیث٬ و نقل میکند از نویسندگان و شاعران شرق وغرب. چراکه برایش هر واژه تاریخ دارد و هر جمله معنایی ژرف و درخور کشف. او همه اینها را از منظری ارائه میکند که در روزگار عسرت٬ نویدی دارد از مدارا و آزاداندیشی. او نسلی از ادیبان و ادبشناسان امروز را آموزش داده که٬ به گفته خودشان٬ در کنار نگاهی دیگر به شعر و ادب٬ از او درس اخلاق و معرفت هم آموختهاند. کمتر کسی را از استادان ادب فارسی میتوانید ببینید که شاگرد او نبوده یا از دانش او بهره نبرده باشد. از جذابیتهای دیگر او برای بسیاری از هوادارانش شیوه سخن گفتن٬ لحن او در گفتار روزانه و خواندن شعر٬ و بویژه نحوه تکیهاش برکلمات است که یادآور استادان خراسانی او مانند ادیب نیشابوری است.
دانش گسترده او در شعر و ادب و بلاغت و علوم دیگر از تلمذ نزد استادانی چون محمد تقی ادیب نیشابوری٬ شیخ هاشم قزوینی٬ بدیعالزمان فروزانفر٬ پرویز ناتل خانلری و دیگران ریشه گرفته است. اما نگاه امروزیناش برمیگردد به حضورش در مراکز فرهنگی و دانشگاهی شرق و غرب٬ آشناییاش با فنون شعر و نقد در مغرب زمین و بخشی دیگر هم از همنشینی با ناقدان و شاعران جهانی و ایرانی. اما فراتر از همه اینها٬ ویژگیهای این شاعر و ادیب چند ساحتی٬ برآمده از طبع جستجوگر خود اوست که آن چه را که آموخته٬ درونی کرده و آمیزهای نادر شده است. او توانسته این جستجوگری را از پهنه آیات و روایات و تاریخ اسلام و عرفان و شعر و ادب گذشته چنان به ساحتهای گوناگون ادب و نقد شعر امروز بکشاند که هم به او توانایی اجتهاد را بدهد و هم نظریهپردازی و نوآوری در ادبیات را. با این بینش و البته اشتیاق و پشتکار٬ او توانسته است بسیاری از متون پایه و میراث ادبی ایران را با دیدهای انتقادی پژوهش٬ ویراسته و بازنشر کند. فهرست نوشتهها ٬پژوهشها و نوآوریهایش در نقد متون و سنجش شعر دراز است. او کم میگوید و بسیارمینویسد و شاید بتوان گفت که هم سنگ٬ و چه بسا بیش از وزن خود٬ در پهنههای گوناگون کاریاش کتاب منتشر کرده است.
تالیفهای او مانند "موسیقی شعر" و "صور خیال در شعر فارسی" و " با چراغ و آینه" پنجرههای کشف و پایههای شناخت و نقد ادبیات و بویژه شعراند. پژوهشهایش درباره کسانی چون عطار٬ مولوی، ابو سعید ابوالخیر٬ سنایی٬ خرقانی٬ بایزید و بسیاری دیگر٬ راهگشای آشناییاند برای نسل نو با ادبیات کهن و راهی برای گذار از سنت به دنیای نو ادبیات.
نام او اما بیشتر به عنوان شاعری بر سر زبانها است که زمینههای شعری گستردهای دارد٬ و بسیاری از هواداراناش٬ بویژه جوانان٬ بیان وضع انسانی و بیان ناکامیها و امیدهای خویش را در سرودههایش می جویند. چرا که او هم از طبیعت در چهرههای گوناگونش میگوید و هم از حضور و برخورد انسان با طبیعت و از زیباییها و زشتیها: "آخرین برگ سفرنامه باران این است/ که زمین چرکین است." هم از عشق میگوید و هم از غم عشق: "تمام آرزوهای منی کاش/ یکی از آرزوهای تو باشم." ولی بیشتر از سرنوشت و سیر انسان و آرزوی رسیدن به کمال در زندگی میگوید که: "تمام پویه انسان به سوی آزادی است." حدیث نفس او روایتی است کمتر شخصی و بیشتر جمعی. گهگاه از روزنههایی در نوشتهها و گفتههایش شاید بتوان به سراچه درونش راه یافت و حسب حالی محسوس از او یافت.
برای شناخت بهتر او یا باید به رمزگشایی و درک ایماها و اشارات شعریاش پرداخت و یا در میان توصیفاتش از قهرمانان تاریخی و ارجاعهای شعری و نوشتههایش. او با ذهنیتی باز و رو به آیندهای که دارد٬ هر چه بیشتر بر او گذشته٬ بهتر توانسته دْرد تجربههای معنوی و روحیاش را با نگاه به طبیعت و آزادی و برداشت ویژهاش از دادگری اجتماعی آمیختهتر کند.
او حتا در تغزل زبانی دارد حماسی و برآمده از طبعی روان که موسیقی کلامش را میتواند دلپذیر کند. خوانندگان شعر او هر یک به تمنایی از لایههای شعرش در جستجوی معنایی است٬ چرا که کنایات سیاسی و اجتماعی او با اشارات و اسطورهها و نمادهای عرفانی درهم تنیده است. او شعرش را به شعار نمیآلاید٬ اما هوشمندانه شعارهای از دل برآمده زمانه را به شعر بدل میکند: "شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟.../ چهرهها در هم و دلها همه بیگانه زهم/روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟" در شعر و در زندگی از اهل مقام و قدرت میگریزد و با طنزمیگوید: "پیش از شما به سان شما صد هزارها/ با تار عنکبوت نوشتند روی باد/ کاین دولت خجسته جاوید زنده باد!" و این نگاه اجتماعی بسیاری از بریدهها و گزیدههای شعریاش را ورد زبانها کرده است. کیست که نشینده باشد "به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید." یا: "من و دریا نیاساییم هرگز/قرار کار ما بر بیقراری است." و یا "طفلی به نام شادی دیریست گمشده است/ باچشمهای روشن براق/ باگیسویی بلند به بالای آرزو/ هرکس از او نشانی دارد/ ماراکند خبر/ این هم نشان ما/ یک سوخلیج فارس/سوی دگر خزر." و بسیاری از شعرهای او ترانههایی شدهاند شنیدنی با صدای خوانندگانی شناخته چون شجریان٬ ناظری٬ قربانی٬ سالار عقیلی و یا جوانانی که تازه آمدهاند.
زمانی که برای مطالعه به یکی از دانشگاههای غرب دعوت میشود٬ آرامش برکهها او را به یاد کودکان منتظر نیشابورمیاندازد که در هرم آفتاب قلبش را محاکمه میکنند. و اگر به قاهره میرود در شهر مناره و قناریها میگوید: "بربستر خزانه فرعون/ در سایه بلند ابوالهول/با دست میتوان سود/مرگی که کبره بسته براندام زندگی/جایی که عمق فقر در آن جا/ کمتر ز ارتفاع بلند مناره نیست.
این شاعر٬ مفاهیمی را که به آنها دل بستگی دارد از نو بازبینی میکند و به آنها ژرفا میدهد٬ همانند وطنگرایی که در آغازمیگوید: "من از خراسان و تو از تبریز و او از ساحل بوشهر/باشعرهامان شمع هایی خرد/بر طاق این شبهای وحشت برمیافروزیم/یعنی که در این خانه هم/ چشمان بیداری/باقیست." و بعد در شعری دیگر آن را تلطیف میکند: "ای کاش/ ای کاش آدمی وطنش را/ مثل بنفشهها/ (در جعبههای خاک)/ یک روز میتوانست/همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست."
از همین رو اگر همه سرودههایش تاریخ میداشت٬ میشد عصاره دگرگونیهای مهم را از آنها بیرون کشید٬ اما: "صد واژه منقلب بر لبانت/ جوشید و شعری نگفتی/ مبهوت و حیران نشستی/ یا گر سرودی سرودی/ از هیبت محتسب واژگان را/ در دل به هفت آب شستی/صد کاروان شوق /صد دجله نفرت/در سینهات بود /اما نهفتی."
پس از نیما او چهار شاعر را برجسته میداند: اخوان٬ شاملو٬ فروغ و سپهری . در روزگار ما خود او از سرآمدان شعر و ادب فارسی است.
* * *
جدیدآنلاین: خوشحالیم که برای نخستین بار شعرهای "استاد محمدرضا شفیعی کدکنی" را با صدای خود او در چند گزارش به شما عرضه میکنیم. در نخستین نمایش تصویری این صفحه٬ شعر "قصیده در ستایش عشق" با صدای محمدرضا شفیعی کدکنی همراه با تصاویری از شاعر و دو نقاشی از پری آزرم معتمدی ارائه شده که موسیقیاش از آلبوم "حال دل" ساخته مهدی ستایشگر است. در نمایش تصویری دوم شعرها با صدای استاد همراه با نقاشیها و با آهنگی از آلبوم "لولیان" ساخته حمید متبسم عرضه شده است. در سومین بخش که یک گزارش صوتی است شعرهای محمدرضا شفیعی کدکنی را با صدای او و همراه با قطعه موسیقی "به نام گل سرخ" ساخته حمید متبسم میشنوید.
آهنگسازان بسیاری برروی اشعار استاد شفیعی کدکنی موسیقی ساختهاند. اما پری آزرم معتمدی اولین نقاش و مترجمی است که حدود صد شعر او را به زبان انگلیسی ترجمه و به تصویر کشیده است و در چند نمایشگاه در ایران و کانادا به نمایش گذاشته است. مجموعه دو زبانۀ "در آئینه رود" از نقاشیها و ترجمههای وی از اشعار محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۸۷ توسط "انتشارات سخن" به چاپ رسیده است. وی در حال حاضر به طور تمام وقت کار ترجمه و نقاشی اشعار دیگری از شفیعی کدکنی را ادامه میدهد و امیدوار است در آینده مجموعه دیگری از ترجمه و نقاشی این اشعار را به چاپ برساند.
اگر ایران را سرزمین قلعهها بنامیم، سخن به گزاف نگفتهایم. به هر سوی این سرزمین پهناور که برویم از پهنه دشتها تا فراز کوهها قلعههای سترگی را خواهیم دید که قدمتشان گاه از چند هزار سال فراتر میرود. برخی از این قلعهها صرفا جنبه نظامی داشتهاند و برخی دیگر مسکونی بودهاند.
ناامنیهایی که در دورههای طولانی از تاریخ ایران وجود داشت، ایجاب میکرد که بسیاری از شهرها و روستاها مانند قلعه ساخته شوند. ساختار شهر- قلعههای ایرانی به این صورت بود که حصاری را به دور شهر میکشیدند و خندق عمیقی را در پای آن میکندند. در مواقع لزوم و در صورت امکان، درون این خندق آب میانداختند تا دسترسی به حصار شهر دشوارتر شود. حصار نیز دارای برجهای دیدهبانی، و بسته به کوچکی و بزرگی شهر دارای یک یا چند دروازه بود که عبور و مرور از آن به دقت کنترل میشد. گاهی نیز قلعه را روی یک بلندی یا تپه بنا میکردند که در این صورت نفوذ به آن از طریق نقب زدن در زیر زمین غیرممکن میشد.
داخل شهر، قلعه دیگری وجود داشت که مثل خود شهر دارای برج و بارو و دروازه بود و به آن ارگ میگفتند. این قلعه محل سکونت شاه یا فرمانروای محلی بود که با پناه گرفتن در آن هم در مقابل شورش مردم شهر مصونیت بیشتری پیدا میکرد و هم در صورت اشغال شهر بوسیله مهاجمان خارجی، میتوانست مدت بیشتری در مقابل آنان مقاومت کند. در لغت نامه دهخدا در تعریف ارگ آمده است: "ارک یا ارگ به قلعهای گفته میشود که سکونتگاه پادشاه باشد و نیز به قلعه کوچکتری میگویند که درون قلعه بزرگتر جای گرفته است."
بسیاری از شهرهای ایران مانند تهران، اصفهان، شیراز، یزد، میبد، اردکان، نائین و غیره با چنین سبک و سیاقی ساخته شده بودند. مثلا تهران از دوره صفویه تا ۱۵۰ سال پیش دارای حصاری با ۱۱۴ برج دیدهبانی و ۵ دروازه بود که جمعیت ۱۲۵ هزارنفری شهر را در خود جای میداد. درون این شهر قلعه مستحکمی وجود داشت که خود یک محله کامل به شمار میآمد و به عنوان محل سکونت پادشاهان قاجار و جایگاه دیوانسالاری این سلسله مورد استفاده قرار میگرفت. کاخ گلستان و میدان ارگ (۱۵ خرداد کنونی) بازماندههای این ارگ سلطنتی هستند.
آنچه شهر – قلعههای ایرانی را در سده اخیر دچار دگرگونی و تخریب کرد، یکی افزایش سریع جمعیت شهرها بود و دیگری تغییر شیوه زندگی. اما قلعههایی هم بودند که در خلال تغییر و تحولات بنیادین، تخریب نشدند؛ بلکه شهر جدیدی در کنارشان شکل گرفت. بهترین نمونه، ارگ بم است که تا دوره قاجار محل سکونت اهالی این شهر بود اما مردم به تدریج از آن خارج شدند و شهر جدید بم را کنارش بنا کردند. بنابراین، ارگ بم تا پیش از زلزله مهیب سال ۱۳۸۲، بزرگترین، کاملترین و سالمترین شهر- قلعه ایرانی بود.
شهر-قلعه دیگری که تقریبا سالم باقی مانده و میتوان آن را نمونه کوچکی از ارگ بم دانست، ارگ رایـِن در استان کرمان است. این بنای کهن به سبب اقلیم و بستر تاریخی مشترک با ارگ بم، شباهت زیادی به آن دارد. گزارش مصور این صفحه را به معرفی ارگ رایـِن اختصاص دادهایم.
در شرح معجزات "مانی" آمده است او با دستی آزاد، با قلم مویی نازک، آن چنان بر پارچه خط میکشید که با کشیدن آن نخ از پارچه، رد قلم مو هم محو میشد.
برخی پژوهشگران بر این عقیدهاند که هنر مینیاتور، در اصل از ایران آغاز میشود و در کتاب ارژنگ مانی ریشه دارد. به آن دلیل که ایرانیان بر مذهب مانویان سخت میگرفتند، آنها به چین مهاجرت میکنند و این نوع نقاشی را هم با خود به آن جا میبرند.
هنر مينياتور بيش از يك بار بر اثر تماس مستقيم با نقاشي چينى زنده شد. يكبار در زمان نخستين سلطه مغولان بر ايران در دوران ايلخانيان و بار ديگر در دوران تيموريان و سرانجام در دوران صفويان.
مينياتور ايرانى، بعدها در نقاشى گوركانيان هند ادامه يافت و به صورت هنر دربارى درآمد و به ويژه براى مصور کردن دفتر وقايع دربارى، با سبكى واقعگرايانه مورد استفاده قرار گرفت.
سبک نقاشی عهد گورکانیان آمیزهای از صورتگری ایرانی و هندی است و نزد اهل فن به "سبک مغولی" مشهور است. این نوع نقاشی یکی از پردامنهترین سبکهای نقاشی اسلامی است.
"همايون شاه" هنگام اقامت در ايران، دو نقاش صفوى به نام هاى "ميرسيدعلی" و "عبدالصمد" را با خود به دهلى آورد. "اکبرشاه" در زمان حکومتش هنرکدهای تأسیس کرد که در آن بيش از صد نقاش هندى، تحت آموزش دو استاد ايرانى قرار گرفتند. شاگردان اين هنركده پس از آموزش اسلوب كار به تقليد ساده از استادان ايراني قناعت نكردند و به مطالعه محيط خود و تاریخ نقاشی هندی پرداختند و با تلفیق این دو شیوه، سبکی نو ساختند.
نخستين محصول این هنرکده داستان "اميرحمزه پارسي" بود که با نظارت خود اكبرشاه تكميل شد. اين داستان فارسي در دوازده برگ جداگانه و شامل بيش از هزار و چهارصد نقاشى بر روى پارچه بود. تكميل اين اثر، مصادف با پيدايش "سبك اكبرى" شد.
در زمان اكبر شاه، جهانگيرشاه و شاه جهان، مصور کردن شاهکارهای ادبیات فارسی بسیار رایج بود. علاوه بر آن، نقاشان، صحنههايى از زندگی مجلل درباری، شكارگاههای سلطنتی، جنگها، لشكركشىها، زنان حرمسرا و صحنههايى از زندگي مردم كوچه و بازار را نيز طرح ميكردند.
در فرم، با افزودن عناصر کوچک و بزرگ، به خلق دورنما میپردازند. نوازشهای گستاخانه قلم موى چينى جاى خود را به خطوط دقيق و پيوسته قلم مىدهد و سطحهاى درون خطوط، با رنگهای به هم پيوسته پر مىشوند. و در محتوا نقطه مشترک در فلسفه هند و ایران، درباره رمز و تمثيل "بهشت زمينی" و "وطن آسمانی" به کمال تصویر میشود.
نقاشى مينياتور به دلیل دربرداشتن هزينههاى بالا، همواره به حمايت سلطنتى نياز داشت، از اين رو عامه مردم با این هنر بيگانه بودند. با روی کار آمدن "اورنگ زیب"، نقاشی و مینیاتور رو به فراموشی رفت و از رونق پیشيناش کاسته شد. او مسلمانی متعصب بود که صورتسازی را خلاف اسلام میدانست. در این دوران نقاشی محدود به تزیین قرآن و یا تصویرهایی از طبیعت و حیوانات شد.
ديري نپاييد كه با حمله نادرشاه به هند، ريشههای اين مكتب، به یکباره خشكيد. هنرمندان درباری به زمينداران بزرگ و حكمرانان جزء در ساير نقاط هند پناه بردند و بدین ترتیب، این هنر آرام آرام از منطقه راجستان و ایالتهای همسایه فراتر رفت و در نقاط دیگر هند هم گسترش یافت.
با این همه هنوز هم هندیها "راجستان" را مرکز این هنر میدانند."آجاسرما"، یکی از هنرمندان راجستانی ست که مینیاتور را در نوجوانی، از پدربزرگش آموخته و در کارگاهی کوچک در حاشیه جیپور به تعدادی از علاقهمندان آموزش میدهد.
دیوار کارگاه او پر از مینیاتورهایی ست که به اشعار فارسی آراستهاند. اگرچه وقتی از او درباره این خطوط میپرسم؛ چیزی از معنیشان نمیداند و تنها از آن برای زیبایی آثارش استفاده میکند.
او مجموعه بزرگی از کتابهای قدیمی اردو و فارسی دارد که هر برگ آنها بعدها آغشته به خط و رنگ قلم مویش میشوند و برای فروش به شهرهای بزرگ هند مانند دهلی، کلکته و بمبئی میروند. نقاشیهای او بسته به کیفیت کار از پنجاه روپیه (کمتر از یک یورو) تا سی هزار روپیه (حدود چهارصد و پنجاه یورو) قیمت دارند.
علاوه بر کارگاه او، دهها مغازه و دستفروش در جیپور به فروش مینیاتور مشغولاند و بیشتر، مسافران خارجی مشتری این آثار هستند.
اما هر ایرانی مانند من که پیشتر در موزه دهلی و کلکته، مینیاتور شاهکارهای ادیبات فارسی را، در بخش هنر مغولی و به نام نقاشی مغولی ديده باشد، از دیدن مینیاتورهای نه چندان گران بر برگهای کتب گران قیمت و قدیمی فارسی، در راجستان، بيشتر اندوهگين مىشود تا شگفتزده.
آجا سرما درباره این حس من میگوید: "الان، آن قدر بازار برای مینیاتوریستهای هندی کساد است که به هر وسیلهای شده سعی میکنند کارشان را بفروشند. آنها نه به این میتوانند فکر کنند که وظیفه دارند درحفظ آثار گذشتگان بکوشند نه این که به نسلهای بعد آموزش دهند تا آرام آرام این هنر توسعه یابد. نمیشود به آنها خرده گرفت. هنر راه معاش آنهاست همانقدر که چراندن گوسفند، راه معاش یک چوپان".
در گزارش تصویری این صفحه "آجا سرما" مینیاتوریست و مدرس مینیاتور از هنر مینیاتور در هند میگوید.
چوگان یک بازی باستانی ایرانی با گوی و چوب و اسب است که به شرق و غرب رفته است. نخستین متن کهنی که در آن بارها به این بازی اشاره شده "کارنامه اردشیر بابکان" است. چوگان از دو واژه "چوب" و "گان" ساخته شده و یکی از معانی آن چوب بلند سرکج است. در متون فارسی به چوگان اشارات بسیار شده و تشبیهات و استعارات فراوانی با چوگان و گوی و میدان و چوگاندار در شعر فارسی دیده میشود. البته بازی چوگان را استادان هنر مینیاتور هم در آثار خود ثبت کردهاند.*
شیوه این بازی در متون به گونههای متفاوتی معرفی شده. مثلا "فردوسی" این بازی را ۱۴ نفره (هر تیم هفت نفر) توصیف میکند و "قابوس وشمگیر" در کتاب «قابوسنامه» شمار بازیکنان را ۱۶ نفره مینویسد؛ یعنی در هر طرف شش نفر در زمین و دو نفر در میانه میدان بازی میکنند.
فردوسی در شاهنامه گزارشهای بسیاری از بازی چوگان پادشاهان میدهد. یکی از این گزارشهای تاریخی، چوگان بازی "شاهزاده سیاوش کیانی" با تورانیان است. گزارشهای دیگری از بازی شاهان ساسانی چون "اردشیر اول" و "شاپور اول" هم وجود دارد. همچنین درباره چوگان بازی "شاپور دوم ساسانی"، "بهرام پنجم ساسانی"، "خسرو دوم ساسانی" و "هرمز ساسانی" هم گزارشهایی وجود دارد. این بازی هرساله در جشنهای نوروز به عنوان یکی از بازیهای شادیآفرین رواج داشته است.
دوره صفویه یکی از دورههای مهم بازی چوگان در ایران پس از اسلام است. بازی چوگان دراین دوره در قزوین آغاز شد و سپس به اصفهان رفت. "شاه عباس" هر گاه از کار و جنگ و لشکرکشی و سفر فراغت مییافت یا میخواست میهمانان بیگانه خود را سرگرم کند به چوگان بازی مشغول میشد. به دستور" شاه عباس اول صفوی"، میدان نقش جهان اصفهان به منظور برگزاری بازی چوگان احداث شد. این میدان قدیمیترین زمین بازی چوگان در جهان است.
در زمان فرمانروایی مغولان بر هند، چوگان همانند بسیاری از دستاوردهای فرهنگی، هنری و ورزشی به هند برده شد و در آن سرزمین گسترش و رواج یافت. انگلیسیها در هند این بازی را آموختند و به انگلستان بردند. در سال ۱۸۷۱ میلادی نخستین مسابقه در انگلستان برگزار شد. چوگان از انگلستان به امریکا رفت. یکی از نخستین باشگاههای بازی چوگان در امریکا باشگاه جهانی "وست-چستر" در نیویورک بود که در سال ۱۸۷۶ بنیاد شد. پس از آن مسابقاتی میان امریکا و آرژانتین برگزار شد و این بازی در قاره امریکا محبوبیت بسیار یافت. همچنین از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۳۶ چوگان از بازیهای رسمی المپیک بود.
اما این بازی، در همان زمان، در زادگاهش ایران چندان مورد توجه نبود. در اواخر دوران قاجار توجه چندانی به چوگان نشد. در زمان پهلوی، به خصوص پهلوی دوم، بازی چوگان رونق یافت. این رونق و اهمیت بازی تا آنجا پیش رفت که حتا مدالهای ورزشی کشور در یک سو تصویر چوگان داشتند و در سوی دیگر تصویر آن بازی. در این دوره همچنین تمبرهایی با تصویر چوگان چاپ شد. در سالهای اخیر چوگان به سبب پشتوانه غنی فرهنگیاش، بار دیگر مورد توجه قرارگرفته و بويژه پس از سال ۱۳۸۰، فدراسیون آن شکل گرفته و در حال حاضر این ورزش در ایران به سرعت رو به پیشرفت است.
بازی قوانین زیادی دارد. اما مهمترین آنها قطع خط گوی است. اسبها در این بازی با شتاب میدوند، پس امنیت بازی اهمیت زیادی دارد. وقتی سواری گوی را میزند، خط حرکت گوی اهمیت زیادی دارد و هیچ سوار دیگری حق ندارد از این خط عبور کند.
جریمههای این بازی به ترتیب خطای ۶۰ یارد که با حضور دفاع زده میشود، خطای ۴۰ یارد که با حضور یک دفاع زده میشود، خطای ۳۰ یارد که بدون دفاع زده میشود، خطای ۱۰ یارد، و در نهایت فول گل است که از جلوی دروازه زده میشود. هر نیمه چوگان را "چوکه" مینامند.
در حال حاضر چوگان در بیش از پنجاه کشور دنیا طرفدار دارد و مسابقات این بازی در خیلی از کشورهای دنیا انجام میشود. اما تا راه یافتن دوباره این بازی به المپیک راه درازی در پیش است.
گزارش تصویری این صفحه در گفتگو با حجتالله دهخدایی، دبیر فدراسیون چوگان ایران، اهمیت بازی چوگان در گذشته و امروز را توصیف میکند.
*برای نگارش این متن از کتاب "گوی و چوگان در ایران" تالیف استاد ذبیح بهروز بهره گرفتهایم.
خوانسار شهر باریک و درازی است که در پاییزی که ما آن را دیدیم، با چنارهای خزانزدهاش در دامنۀ زاگرس خمیازه میکشید. شهر، به هنگام ورود باغشهری است سرسبز و خرم، و پس از ورود به خیابانهایش، شهدستانی است پر از مغازههای عسلفروشی. از آنجا که جای بنبستی است باید کممسافر باشد، با وجود این معلوم نیست آنهمه مغازۀ عسلفروشی مشتریان خود را از کجا تأمین میکنند. اما ظاهرأ هیچ یک بیمشتری نیستند. اگر بودند نبودند. ثروت خوانسار همین عسل است و کندوهایی که دارد (حدود ۶۰ هزار) و باغهای گردو و بادامش (حدود ۲۲۰۰ هکتار) و البته چشمهساران پرآب و قناتهای کهن و چاههای فراوانش که البته برای هر یک آمارهایی در دست است، اما به هیچ یک اعتمادی نیست.
"خوان"، جزء اول خوانسار، نشان از چشمههای فراوان این ناحیۀ کوهستانی دارد. خوان در زبان فارسی به معنای چشمه است. هرچند این واژه امروز در زبان فارسی کاربرد ندارد، اما در ترکیبات محلی مانده است. نوشتهاند که در خوانسار ۴۴۰ دهنه چشمه وجود دارد. نام یکی از دهستانهایش هم "چشمهسار" است که خود گویای چشمههای بسیارش است.
با وجود آن همه برف که بر ارتفاعاتش میریزد، طبیعی است که چشمههای بسیار از خاکش بجوشد و با آنهمه گل که در کوهها و دامنههایش میروید، طبیعی است که زیستگاه زنبوران عسل باشد. یا با آن همه باغ گردو و بادام که شهر را در بر گرفته، شگفت نیست که بر سر هر گذرش گردو عرضه کنند. با وجود این، گردو در خوانسار ارزان نیست، چندان که عسل ارزان است.
یک فروشنده و صادرکننده بهشکوه میگوید سال پیش، دو هزار کیلو عسل به مالزی صادر کرده، آن هم در پیتهای حلبی، اما امسال نتوانسته به صادراتش ادامه دهد. علت ناکامی خود را تورم شدید بازار ایران عنوان میکند.
با وجود تولیدات فراوان، دهها شرکت غذایی باید در خوانسار عسل را بستهبندی و در فروشگاهها عرضه میکردند، ولی چنین خبری نیست. تنها شرکتی که به بستهبندی و پخش عسل خوانسار میپردازد، همان "عسل خوانسار" است که با بستهبندی نازل و تا حدی یکنواخت تولیدات خود را در شهرهای ایران، البته با قیمت مناسب، عرضه میکند. در حالی که اگر صنعت بستهبندی در ایران پیشرفته بود، عسل خوانسار میتوانست نه فقط بازار ایران که بازارهای جهانی را از آن خود کند و در جهان نام مشهوری شود.
خوانسار مانند بسیاری شهرهای ایران تاریخی کهن دارد و بنایش را به دورۀ ساسانی نسبت میدهند. اما یادگار مهمی از دورۀ باستان ندارد. حتا یک بنای هزارساله هم در آن نیست. در بسیاری از جاها، حاکمان همواره آثار دورههای قبل از خود را ویران کردهاند و یاد و یادگاری باقی نگذاشتهاند. از این رو خوانسار امروزه باید به طبیعتش بنازد که با هوای معتدل و قرار گرفتن در پای کوه، ییلاق خوشآبوهوایی است که به شهرهای اصفهان و دیگر نقاط مرکزی ایران نزدیک است و میتواند ییلاق مردمانش باشد. متوسط گرما در این شهر ۲۴ درجه سانتیگراد است که برای زندگی در فصل گرما بسیار مساعد است، ولی زمستانهایش پربرف و سرد است.
دیدنیهایش نیز در همان طبیعتش خلاصه میشود. پارک سرچشمه در بالای شهر و تفرجگاه گلستانکوه در فاصلۀ نزدیک هر دو از مواهب طبیعتند و به کار گردش و گردشگران میآیند. اما امکانات اقامت در شهر محدود است. تنها مهمانسرای آن پسوند "جهانگرد" را بر خود افزوده تا با مهمانسراهای جهانگردی اشتباه گرفته شود و هتل در دست ساختمانش نیز هنوز آماده نشده است. در عوض مردم مهربانش، مسافران را به خانههای خود دعوت میکنند. از این رو هیچ مسافری در آنجا بی جا و مکان نخواهد ماند.
بزرگان بسیاری از این شهر برخاستهاند و از مشاهیر آن میتوان از یدالله کابلی نام برد که یکی از خوشنویسان برجستۀ ایران است. ادیب خوانساری و محمودی خوانساری، هر دو از آوازخوانان کممانند نیز از این شهر برخاستهاند و هنوز کسی جای آنان را نگرفته است.
خیلیها عادت دارند به کسانی که با خودشان تفاوت دارند، با نگاهی دیگر بنگرند. این نگاه حتما به معنای تحقیر طرف مقابل نیست و میتواند ناشی از کنجکاوی یا شگفتی باشد. یک از گروهیهایی که پیوسته در جامعه با چنین نگاهی روبرو میشوند "کوتاه قامتان" یا در ادبیات محاورهای "آدم کوچولوها" هستند. آنها نه تنها از این نگاهها خسته شدهاند، بلکه از تبعیضها و تفاوتهایی که در جامعه بین آنها و بلندقامتان نیز گذاشته میشود شاکی هستند.
همین نگاهها و تبعیضها بود که یکی از کوتاه قامتان یعنی "حمید ابراهیمی"، متولد ۱۳۵۳، را برآن داشت تا "انجمن کوچولوهای ایرانی" را تاسیس کند. هدف او از این کار افزایش اعتماد به نفس و بالابردن روحیه کوتاه قامتان، رفع مشکلات، گرفتن حقوق شهروندی از دست رفته و افزایش توانمندی این گروه بود. تاسیس این انجمن دستآوردهای مثبت اجتماعی فراوانی داشت مانند جمع شدن این افراد در کنار هم، معرفی توانمندیهای آنها و استخدام بسیاری از این افراد در مراکز مختلف. از این مهمتر آشنایی کوتاه قامتان با یکدیگر که به ازدواج و پیوند آنها انجامید. نکته جالب این که خود آقای ابراهیمی با یک خانم بلند قامت ازدواج کرده و کیمیا دختر ۱۲ساله او هم بلند قد است.
حمید ابراهیمی پس از دو سال و نیم تلاش موفق شد مجوز انجمن کوچولوهای ایرانی را در اسفند ۱۳۸۷ دریافت کند و این انجمن فعالیت خود را به طور رسمی از اول اردیبهشت ۱۳۸۸شروع کرد. از همین رو٬ روز اول اردیبهشت به عنوان سالروز تاسیس انجمن جشن گرفته میشود.
وارد دفتر انجمن که میشوید همه چیز ساده است. از آنجا که این دفتر را یکی از مردمان نیکوکار در اختیار انجمن گذاشته و بودجهای هم برای خرید وسایل جدید وجود ندارد، تمام وسایل از جمله میز و صندلی موجود در این ساختمان برای افراد بلندقامت است و استفاده از آنها برای اعضای انجمن کمی مشکل است.
در هر حال این "کوتاه قامتان بلندهمت" هدفهایی والای خود را دنبال میکنند. مانند برگزاری اردوهای تفریحی، نمایشگاه عکس، شرکت در همایشها و سمینارهای مختلف و همکاری با نهادهای مردمی یا ان جی او های دیگر. آنها همچنین تیم فوتبال ویژه کوتاه قامتان را تشکیل دادهاند و در مسابقات فوتبال شرکت میکنند.
در حال حاضر انجمن کوچولوهای ایرانی بیش از ۴۰۰ عضو دارد که حدود ۶۰ درصد را مردان تشکیل میدهند. گرچه به دلیل مشکلات مالی این انجمن نتوانسته به خوبی خود را در شهرستانها معرفی کند اما اعضایی نیز از شهرستانها دارد.
بزرگترین آرزوی ابراهیمی و دوستانش در این انجمن این است که مسئولان و مردم با مشکلات و معضلات کوتاه قامتان آشنا شوند و آنها بتواند حقوق شهروندی مساوی با بلندقامتان بهرهمند شوند. برای نمونه ابراهیمی به داشتن گواهینامه رانندگی و حق رانندگی اشاره میکند که تا چند سال پیش کوتاه قامتان از آن بیبهره بودند. با تلاش و پیگیری این انجمن بود که به آنها نیز اجازه داده شد تا در آزمونهای گواهینامه رانندگی شرکت کرده و این حق شهروندی را به دست آورند. نمونه دیگر فرصتهای شغلی مانند تدریس در آموزش و پرورش و استخدام در ادارهها و شرکتهای خصوصی و دولتی است که در بسیار از موارد به خاطر شرایط فیزیکی این افراد نادیده گرفته میشود. مشکلات بسیاری برای کوتاه قامتان وجود دارد که یکی از این مشکلات دشواری معابر و اماکن عمومی است که برای این شهروندان مناسبسازی نشده است. انجمن میکوشد تا با تلاش خود این مشکلات را برطرف کند؛ از جمله سعی دارد تا با ایجاد ارتباط با انجمنهای مشابه بینالمللی و تبادل اطلاعات با این مراکز از تجربیات آنها بهره بگیرد و به نحو موثرتری به اعضای خود کمک کند.
در گزارش تصویری این صفحه حمید ابراهیمی از چگونگی شکلگیری، مشکلات و دستآوردهای انجمن کوچولوهای ایرانی میگوید.
میگفتند روستای پالنگان شبیه ماسوله است و ما گمان میکردیم باید شباهتی هم با دیگر روستاهای پلکانی کردستان داشته باشد؛ روستاهایی با خانههایی ساخته شده از سنگهای ریز و درشت در شیبهای تند درهها، که قدمتشان را تنها بر چند دیوار و پلکان میتوان دید.
اما بهراستی پالنگان دیگرگونه بود و ناباورانه تا هنوز روایتگر تاریخ و گذشته. خانههای سنگی نه فقط پابرجا، که زنده بودند و بوی نان و قلیان در هر یک بهانهای بود برای دمی مهمان دلهایشان شدن. خانههای یکدست و همسان، با دیوارهای سنگی، حتا درها و پنجرهها هنوز آبی بودند و پایداری این آبیهای لاجوردی روایتگر تاریخی چند صد ساله.
* * *
در کوهپایههای کوه شاهو، ۵۵ کیلومتری شهر کامیاران، در انتهای دره تنگیور رودخانهای است که به رود سیروان میریزد و در دوطرف همین رود است که روستای زیبای پالنگان با معماری خشک چین قدیم، همه یادگاران گذشته را هنوز در خود حفظ کرده و با چراغی روشن پذیرای مسافران دور و نزدیک است.
بقایای چند خانه پراکنده در دامنه روبرو، اولین چیزی است که از آخرین پیچ جاده دیده میشود و مسافرهنوز نمیداند در انتهای دره تا کجا قدم به دل تاریخ خواهد گذاشت. اما همینکه از کوچههای پلکانی روستا پایین میروی، نه فقط معماری زیبای روستا و خانههای سنگی، که حفظ این معماری سنتی، یکدستی این آبادی و عدم وجود خانههای نوساز که در آن میان ساز مخالف بزنند حیرانت میکند. میتوانی چشمانت را ببندی و شلوغی کوچهها و صدای سم اسبها و لباسهای رنگارنگ زنان را در کوچهها در پی کودکان شاد روستا ببینی. امروز در این روستا تنها بوی رنگ چند پنجره آبی، تازه است.
با شادمانی از این همه ماندگاری در کوچههای پلکانی پایین میروی و پای صحبت دلنشین و گویش زیبای هورامی مردمی مینشینی تا از رونق گذشتههای دور بگویند، تا فراموشی دهها سال قبل و جاذبه گردشگری امروز و رونق دوباره.
* * *
در گذشته نه خیلی دور بیش از ۲۵۰۰ خانواده در روستا زندگی میکردند. شغل بیشترشان دامداری بوده و برای یافتن چراگاهها به ارتفاعات کوهستان "شاهو" کوچ میکردند و در منزلگاههایی در مسیر، از اسفند تا شهریور هر سال سکونت داشتند. این منزلگاه ها در زبان هورامی، "هوار" نام دارند. در این منطقه در گذشته بیش از ۵۰ هوار وجود داشته است. هوارهایی چون هوار هوزیبان، هانیه، شیخعزیز، شیلانان، ککب که به جز دو هوار اول، بقیه امروز کمتر استفاده میشوند. در این منزلگاهها با توجه به محل قرارگیری و امکانات موجود با سنگ و چوب و گل، خانه میساختند و از آب برف و چشمههای کوهستان استفاده میکردند.
امروز اما بیشتر خانوادهها به کامیاران و دیگر شهرهای اطراف کوچ کردهاند و در خود روستا حدود ۱۰۰۰ نفر، در ۱۹۰ خانوار٬ ساکن هستند. برخی از آنها در کنار شغل دامداری پس از تاسیس شیلات در شهر کامیاران به پرورش ماهی روی آوردهاند و برخی دیگر در شهرهای بزرگ به بنایی و معماری مشغولند. گلیمبافی و قالیبافی در میان زنان روستا در گذشتهای نه چندان دور رواج داشته که امروز تقریبا از بین رفته و زنان روستا دوشادوش مردانشان و در بیرون از خانه مشغول پرورش دام هستند.
زندگی در روستایی پلکانی به این سادگیها هم نیست. آن هم روستایی که تنها از یک سمت به جاده دسترسی دارد و ساکنان سمت مقابل باید برای جابجایی مایحتاج روزانه مسیر بیشتری را طی کنند. به گفته مردم، ماشینهای میوه و مواد غذایی و نفت و کپسول گاز تا انتهای جاده که ابتدای روستاست میآیند و مردم ساکن در سمت مقابل که همان بخش قدیم روستاست برای آوردن مایحتاج خود شخصا یا به کمک الاغ و قاطر بار را به سمت دیگر حمل میکنند. سوخت روستا نفت و گاز است و تعدادی از خانوادهها برای سوخت مورد نیاز زمستان خود از ارتفاعات هیزم میآورند.
مردم روستا همچون خانههایشان محکم و مقاوم در برابر سختیهای بیشمار زندگی ایستادهاند. این منطقه قحطی و جنگ را پشت سر گذاشته است. در آن زمان مردم از بلوط برای درست کردن نان استفاده میکردهاند.
خانههای بخش قدیم روستا پس از مهاجرت ساکنین رو به تخریب دارند و به دلایل زیاد امکان بازسازی آنها وجود ندارد و این بیماری ایست که اگر درمان نشود رفته رفته به خانههای دیگر هم سرایت میکند.
به گفته اهالی، حضور مسافران و گردشگران از راههای دور و نزدیک درسالهای اخیر و پس از معرفی رسانهای روستا و همچنین تاسیس شیلات، رونق دوبارهای به روستا بخشیده است. در روزهای تعطیل منطقه پر است از خانوادههایی که نه فقط برای دیدن روستا که برای گذران چند ساعتی در کنار رودخانه و آبشار و شیلات به دیدن روستا آمدهاند. اما در این روستا نه خبری از فروش صنایع دستی هست و نه حتا فروش کارتپستال و یا خوراکیهای سنتی و نه حتا خبری از قهوهخانه ای محلی، آنگونه که در روستاهای توریستی کشور همچون ماسوله و ابیانه شاهدش هستیم.
جاذبههای گردشگری روستا کم نیست از کوچ بهاری عشایر به ارتفاعات این روستا و مراسم سنتی عشایر کُرد مانند اجرای موسیقی محلی چپله (آهنگهایی بدون ریتم مشخص و همراه با کف زدن) و سیاچمانه (به معنی سیاه چشمان، نوعی نغمه عاشقانه)، مراسم مذهبی، عروسی، شب یلدا تا اسب سواری و بازیهای محلی در پاییز و زمستان مانند گرزبازی، قلقلان (بازی خروس جنگی) که هر کدام در صورت حفظ و گسترش میتوانند نقشی پررنگی در افزایش گردشگران و رونق اقتصادی روستا داشته باشند. اما هیچکدام از اینها تا به امروز چیزی از مشکلات و فقرمردم منطقه نکاسته است. ساکنین مهربان روستا در مواجهه با مسافران، خودآموخته و به رسم مهماننوازی، تنها میزبانانی هستند با دل و سفرهای گشاده که با لطفی بیدریغ به چای گرم و نان محلی در خانههایشان مهمانت میکنند و تو مست این همه محبت بیانتظار تنها لبخند و تشکری ساده ازخود بجا میگذاری.
گزارش تصویری این صفحه ثبت خاطرهای است از سفر به روستای پالنگان و دیدار از زیباییهایش.
موسیقی نواحی ایران اسرارآمیز است. تولد بندبند موسیقی مقامی و نواحی ایران، با تولد، لحظه به لحظه آئینها و سنتها و اسطورهها پیوند خورده است. در میان انواع گوناگون موسیقی نواحی ایران، موسیقی جنوب، به خصوص موسیقی بوشهر، ویژگی خود را دارد. هرچند مردم گاهی به آن موسیقی بندری میگویند اما به واقع این موسیقی بخش مهمی از موسیقی سنتی، مقامی و نواحی ایران است.
نیانبان، دمام، سنج و سازهای کوبهای بخش جداییناپذیر موسیقی بوشهر هستند. اما موسیقی بوشهر تنها با به هم پیوستن این آلات موسیقی پدید نمیآید. بوشهر، از جمله معدود مناطق ایران است که زندگی مردمانشان از خورد و خوراک تا کار و برگزاری آئینها و مراسم مختلف عزا و عروسی و دفع بلا و جن و شر، با موسیقی گره خورده است. این سطح تبادل میان ساختارهای زندگی با موسیقی، کمتر در دیگر نقاط ایران دیده و شنیده شده است. از این روست که اشعار زیادی برای موسیقی بوشهر به وجود آمده است.
این ساختار منسجم زندگی و موسیقی، مایه پیدایش نوازندگان و آهنگسازان خاص خود شده است. "محسن شریفیان"، زاده ۱۳۵۴ یکی از آنهاست. او با تاسیس گروه «لیان» در سال ۱۳۷۲ رسما فعالیت خود را در عرصه موسیقی جنوب و بوشهر آغاز کرده و تا کنون تلاشهای زیادی برای حفظ و گسترش فرهنگ موسیقایی جنوب ایران انجام داده است.
محسن شریفیان ساز نیانبان را به طور تخصصی مینوازد و به نوازندگی چند ساز بادی و کوبهای جنوب ایران مسلط است. او و گروهاش لیان تا کنون تلاشهای زیادی برای معرفی درست موسیقی بوشهر و جنوب ایران داشتهاند. حاصل این تلاشها انتشار ۶ جلد کتاب و بیش از ۱۲ آلبوم موسیقی بوده است.
گردآوری و ضبط آثار اصیل موسیقی بوشهر، از زبان و نَفَس نوازندگان و خوانندگان محلی، چه زن و مرد بخشی از فعالیتهای گروه لیان و محسن شریفیان بوده است. محله خمونی، خیامخوانی، شروهخوانی و پار و پیرار بخشی از آثار ضبط شده موسیقی جنوب است که توسط گروه لیان منتشر شد.
نوازندگان موسیقی نواحی لزوما درس موسیقی نخواندهاند و بیشتر از پدران و اساتید محلی خود آموختهاند. ولی آنچه آنها مینوازند، بخش جدایی ناپذیر موسیقی ایران است. از این رو گاهی نگاه بخشی از جامعه به این نوازندگان جدی نیست. یکی از تلاشهای محسن شریفیان مقابله با این گونه دیدگاههاست. آنها به دانشگاه رفتند، مقاطع مختلف تحصیلی را سپری کردند، کارهای پژوهشی انجام دادند تا به جامعه بفهمانند که نوازنده محلی بخشی از گجنینه موسیقی ایران است و باید حفظ شود.
اما کارهای محسن شریفیان تنها به موسیقی جنوب و گردآوری آن خلاصه نمیشود. این آهنگساز و نوازنده محلی، میلی زیادی به اجرای آثار تلفیقی دارد. سبکهای مختلف موسیقی ملل و دنیای امروز به خصوص فیوژن (سبکی از موسیقی جاز ترکیبی)، ابزار زورآزمایی این آهنگساز ایرانی با موسیقی تلفیقی است. او قطعاتی هم برای این منظور نوشته و اجرا و ضبط کرده است. همچنین تلاش کرده تا در دنیای موسیقی پاپ هم با استفاده از تمهای موسیقی جنوب، کارهای ارزندهای بسازد، آثاری که با استقبال زیادی مواجه شده است.
او در راستای اجرای آثار تلفیقی، کارهایی هم به صورت دوئت (دونوازی) نیانبان با پیانو در تهران و مسکو داشته و در مقابل تمام انتقادها ایستاده است. اجراهای خارج از کشور او و گروهاش کم نیستند: آمریکا، آلمان، روسیه، قطر، اردن، یونان، بلاروس، سنگاپور، سوئد، نروژ و دهها کشور دیگر، محل کنسرت محسن شریفیان و گروهاش لیان بودهاند.
گزارشی ویدئویی ساخته شده درباره محسن شریفیان و گروه لیان را میتوانید در این صفحه ببینید.