۲۶ می ۲۰۱۴ - ۵ خرداد ۱۳۹۳
هاله حیدری
"چند سالی میشه که در محوطۀ شهرک این پسربچهها رو میبینم که جون به قالبشون زیادی کرده و از در و دیوار بالا میرن. آسیبی به ما نمیرسونن، ولی آدم برای خودشون میترسه. روز به روزم بیشتر میشن. مد شده دیگه، الآن بچه مدرسهایها هم به جای بالا و پایین رفتن از پله ازش میپرن. خدا به جونیشون رحم کنه."
همینطور که خانم سرمدی، دبیر بازنشستۀ آموزش و پرورش در مورد موج نوی که امروزه در شهرکشان به راه افتاده صحبت میکند، با نگرانی به پسر ۱۳-۱۴ سالهای که از نردۀ کنارمان به وسط محوطه میپرد، اشاره میکند و بلند میگوید: "بفرما! ببین چیکار میکنن!"
و اما پارکور چیست؟
ورزش پارکور یا هنر جابجایی به معنی حرکت از نقطهای به نقطۀ دیگر در کمترین زمان و عبور از موانع موجود با تکیه کردن به تواناییهای جسمی است که میتواند شامل دویدن، حهشهای بلند، بالارفتن و غیره باشد.
سربازان در جنگ ویتنام برای تعقیب و گریز در میدان جنگ از شیوۀ خاصی در حرکت استفاده میکردند که به آنان امکان گذر از موانع را میداد. پس از جنگ یکی از سربازان فرانسوی به نام "دیموند بل" فن عبور از موانع را به پسرش "داوید بل" و دوستانش، از جمله "سباستین فوکان" که یکی پیشکسوتان این ورزش است، آموزش داد.
دیوید بل به آموزههای پدر حرکاتی از ورزشهای دیگر، مانند ژیمناستیک و ورزشهای رزمی اضافه کرد و نام این ورزش را "پارکور" گذاشت. او و دوستانش گروهی تشکیل دادند و در حومۀ پاریس به تمرین مشغول شدند. به کسانی که این ورزش را انجام میدهند، تراسور (Traceur) گفته میشود.
پارکور کمی به ورزشهای رزمی شباهت دارد، ولی به سختی میتوان آن را زیرمجموعۀ ورزشی دیگر به حساب آورد. البته، نکتۀ مهم این است که این ورزش فقط مجموعهای از حرکات فیزیکی برای عبور از موانع نیست. به اعتقاد تراسورها، پارکور دارای فلسفهای است که در زندگی روزمرۀ آنان تأثیر داشته و دلیل عمدۀ روی آوردن بیشتر جوانان به این ورزش هم همین بوده است.
یک تراسور باید بتواند در کمترین زمان ممکن و با صرف کمترین انرژی مسیر مورد نظرش را طی کند و برای این کار نیاز به تمرکز، قدرت تصمیمگیری و واکنش سریع دارد. در این حالت تراسور نه تنها امکان کنترل حرکاتش را خواهد داشت، بلکه با کنترل ذهن توانایی غلبه بر ترس و مشکلات احتمالی را نیز پیدا میکند. این تفکر در زندگی روزانهاش نیز جاری خواهد بود. به طورکلی، کسی که بتواند کنترل ذهن و جسمش را برای عبور از مانع خارجی به دست گیرد، میتواند بر مشکلات زندگی نیز غلبه کند.
به دلیل شرایط متفاوتی که یک تراسور ممکن است در آن قرار بگیرد، حرکات در این ورزش قابل پیشبینی نیست و بستگی به موقعیت و خلاقیت تراسور دارد. برای عبور از هر مانعی راهی وجود دارد که فقط باید آن را پیدا کرد. فرقی نمیکند فرود آمدن از ارتفاع باشد و یا حل مشکلی در زندگی اجتماعی.
نکتۀ جالب توجه این است که هرگز برای پارکور مسابقهای برگزار نمیشود. همهساله در بیشتر کشورها گردهمایی پارکور برگزار میشود و گروههای پارکور دور هم جمع میشوند و نوآوریهای خود را به نمایش میگذارند، اما در این همایشها خبری از برنده و بازنده و ردهبندی نیست و هر کسی فقط مهارت خودش را نشان میدهد.
در گذشتهای نهچندان دور آوازۀ پارکور به ایران نیز رسید. علاقهمندان، برای یادگیری میبایست به کشورهای دیگر سفر میکردند که برای همه میسر نبود، اما کسانی که بعد از تکمیل دورهها بازمیگشتند، با آموزش دیگران باعث رواج بیشتر پارکور شدند.
امرور پارکور در ایران جایگاه ویژهای بین جوانان پیدا کردهاست و زیر نظر کمیتۀ ایروبیک حرفهای و مهارتی در باشگاههای زیادی آموزش داده میشود. نخستین همایش پارکور در ایران سال ۱۳۷۸ برگزار شد. این روزها رد پای پارکور را میتوان در بیشتر شهرهای ایران دید. در پارکها، کوچهها و بهخصوص شهرکها که امکان تشکیل گروههای هماندیش بیشتر است، میتوان جوانانی را دید که شتابان رد میشوند و از بلندیها و موانع میپرند و شور و انرژی جوانی را به این شکل رها میکنند.
گزارش تصویری مربوط به تمرین گروهی از پارکورکاران در شهرک اکباتان تهران است.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ می ۲۰۱۴ - ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
قمر احرار
درست هزار سال پس از درگذشت ابوعبدالله رودکی در سال ۹۴۱ میلادی، در زادگاه او شاعری دیگر به دنیا آمد که آثارش همچنان بر تارک شعر معاصر تاجیکستان میدرخشد.
"لایق شیرعلی" روز ۲۰ مه سال ۱۹۴۱ در روستای "مزار شریف" منطقۀ پنجکنت در شمال تاجیکستان چشم به جهان گشود. طی قرنها این روستا را به یمن وجود مزار خواجه محمد بشار، از علمای اسلامی، میشناختند و ارج میگذاشتند. اکنون "مزار شریف" بیشتر به عنوان زادگاه لایق شیرعلی شناختهشده و مورد احترام است؛ شاعری که اصول دستوپاگیر چامهسرایی شوروی را شکست، پا از تبلیغ ایدئولوژی رسمی فراتر گذاشت و کوشید با استفاده از ظرفیت محدودی که "فرهنگسازان" شوروی برای زبان فارسی آسیای میانه تعیین کرده بودند، از درد و رنجها، عشق و نفرتها و عواطف و احساسات مردمی بگوید.
دانندگان آثار لایق شیرعلی اجمالاً او را شاعر زن، زمین و زندگی مینامند. در شعر شوروی تاجیکستان بهترین توصیف مادر و دلدار، سرزمین و میهن و رساترین تصویر و تعبیرها از تلخی و شیرینی روزگار در دیوان لایق نهفته است. لایق میکوشید نه تنها مضمون آفریدههایش مردمی باشد، بلکه تصویرهایی هم که میداد، از دل آداب و رسوم مردمش برخاسته بود:
به من هم آرد پاشیدی، به من هم نیم نان دادی
و نیم دیگرش را داشتی با خود
که چون برگردم از خدمت، بخواهم خورد
رسم مادران تاجیک است که به هنگام گسیل (بدرقه) فرزندشان به خدمت سربازی به نشان بخت سپید بر شانههایش آرد میپاشند و نانی را که او گاز زده، حفظ میکنند، با این نیت که پس از بازگشت مابقی نان را هم بخورد.
عشق لایق به مادرش مایۀ دهها شعر نغز او بوده که بعداً در مجموعۀ "مادرنامه" گرد هم آمد و بیاندازه محبوب شد. آوازخوانان تاجیک بسیاری از این اشعار را تبدیل به سرود و ترانه کردهاند:
سرشت من، نهاد من تو بودی / صفای بامداد من تو بودی
ایا مادر، به آن سان بیسوادی / نخستین اوستاد من تو بودی
یا:
در میان کوهساران / با نوای آبشاران / با صفای چشمهساران / با سرود باد و باران / با درود نوبهاران
جان عطا کردی مرا / جان عطا کردی و خود را کاستی / روز و شبها بر سر گهوارۀ من / مادر من، مادر بیچارۀ من
از پی روزی دویده / خوشهها را چیده چیده / تلخ و شوریها چشیده / رنج دنیا را کشیده / گنج دنیا را ندیده
دل عطا کردی مرا / دل عطا کردی و خود را کاستی / روز و شبها بر سر گهوارۀ من / مادر من، مادر غمخوارۀ من / مادر من، مادر بیچارۀ من...
در دورانی که سیاستهای حاکم هویت تاجیکان را در هالهای از ابهام قرار داده بود، لایق قهرمانان شاهنامه را در مجموعهای دیگر بازآفرینی کرد. کاوه از مرگ هجده پسرش مینالید و تهمینه از مرگ سهرابش چنین شیون میکرد:
تهمینهام، تهمینهام / از درد و غم دونیمهام
در حسرت سهراب یل / دُرج غمان شد سینهام
سهراب من، محراب من / خورشید من، مهتاب من
در این جهان بیکسی / یکتای من، نایاب من...
گلچین دورانم گذشت / گلریز بستانم گذشت
تیغی که رستم زد بر او / از جوشن جانم گذشت
اشعار لایق آیینۀ تمامنمای مردم دورانش بود و در سالهای پایانی عمرش که با طغیان و آشوبهای پساشوروی مصادف شد، سراپا اجتماعی و سیاسی شده بود؛ مملو از هشدارها و ندامتها و سرزنشها و رهنمونها و حسرت و اندوه آرزوهای باخته. عنوان واپسین مجموعۀ اشعار او (فریاد بیفریادرس) حاکی از بار اندوه و نومیدی است که بر شانههای استاد افتاده بود:
مُلک، سنگستان و ما بیسنگریم / سر به سر سردار و ما بیسروریم...
یا:
...تاجیک اندر وطن خویش چرا متهم است؟ / یا خطا رفته به تاجیک تولد شدنم؟
همه خلقان دگر انجمن آراستهاند / در سمرقند نشد ساخته نیم انجمنم...
گفت علامۀ اقبال که برخیز ز خواب / بزدلی گفت فلانیست مخاطب نه منم...
دامن کوه گرفتیم و دم مَرکب خویش / رفت از دست همه دامن دشت و دمنم
ای خراسان، تو بگو، ساحت ایرانویچ کو؟ / من از این فاجعه چون شکوه به یزدان نکنم؟..
گریم از آن که تو تنهایی و من تنهاتر / وطنم، آ وطنم، آ وطنم، آ وطنم.
جنگ داخلی مایۀ رنج فراوان لایق بود که در شعرهایش بازتاب یافتهاست. وی در آن روزها با اشاره به نقش تاج و هفت ستاره بر پرچم تاجیکستان نوشته بود:
صبحی به تاج بیسر ملت گریستم / شامی به مرگ مظهر ملت گریستم
یکپارگیش را همیکردم آرزو دریغ / بر پاره پاره پیکر ملت گریستم
با چشم خویش دیده زوال یگانگی / بر امت و پیمبر ملت گریستم
چون نه سری نه سروری بود این سرای را / من بر جنازۀ سر ملت گریستم
در راه راست میخورد هر دم سکندری / بر قیصر و سکندر ملت گریستم...
گهوارهها تهی شدند از طفل و گریهها / بر فخر هر مظفر ملت گریستم
فرزندهاش بیهدف مردند و بیمزار / من بر مزار مادر ملت گریستم
لایق شیرعلی با گریههایش رفت. چهرۀ شادش پژمرده شده بود. لایق محفلآرا دیگر کمتر در محافل دیده میشد، گویی انتظار فرجامش را داشت که در آستانۀ قرن بیست و یکم سرود:
الا ای عصر بیست و یک، عجب نیست
که آغازت بوَد انجام لایق؟
و روز ۳۰ ژوئن سال ۲۰۰۰ در سن پنجاه و نهسالگی چهره در نقاب خاک کشید.
در گزارش مصور این صفحه همراه با قاریشریف شیرعلی، برادر بزرگ شاعر، و شماری از دانشآموزان مدرسۀ شاعر به خانهای در روستای مزار شریف ناحیۀ پنجکنت سر میزنیم که هفتاد و سه سال پیش صدای لایق نوزاد در آن پیچیده بود.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ می ۲۰۱۴ - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳
علی فاضلی
مادر میگفت قطعش کنید، همۀ حیاط و اتاقهای خانه را این درخت، با شاخ و برگهای بزرگش تاریک کرده. من و پدر اما مخالف بودیم. میگفتیم حیف است، به دست خودمان آن را کاشتیم. جلو آفتاب و باد شدید را میگیرد، صفایی به خانه میدهد، توتهایش خوردنی شده. کار به رأیگیری کشیده شد. با کمی یارگیری میان برادرها و خواهرها نتیجه به نفع من و پدر تمام شد.
این روزها اگر به چهرۀ شهر مشهد نیک بنگریم، روشن است که قدرت رأیگیری ما محدود به حیاط خانۀ خودمان بودهاست. خانهها دیگر آن شکل و شمایل گذشته را ندارند. خیلیها شاید بگویند یاد آن حیاطهای بزرگ با آن درختهای قطورش به خیر. بهار که میشد، میرفتیم خانۀ پدربزرگ و مادربزرگ و دلی از عزا در میآوردیم. حالا تعداد اندکی از این درختهای توت که قدمتشان گاهی به قرن میکشد باقی ماندهاست، آن هم در حاشیۀ جادهها و خیابانهای شهر. اواسط اردیبهشت تا اواخر خرداد که فصل بارانهای بهاریست، باران دیگر هم از توتهای سفید و آبدار در شهر به راه میافتد.
یکی را میبینی که روی جدول خیابان بر پنجههای پایش ایستاده سر در برگهای درخت دارد و آخرین تلاشش را میکند تا توت آبداری را به چنگ آورد که آن بالا بالاهاست و سماجت میکند انگار قصد به دام افتادن ندارد. دیگری اما خم شده و از اسفالتهای تمیز خیابان آن را برمیدارد. آنهایی که به این اندک قناعت ندارند، همراه خانواده با یک چوب بلند برای تکانیدن، یک چادر و ظرف پا به حومۀ شهر میگذارند و به سراغ درختان توت میروند. وجود درختهای بزرگ در برخی محلات باعث آن شده که حتا برخی قسمتهای شهر برای ابد نام توت به خود بگیرد، مانند "چهارراه درخت توت" واقع در یکی از شهرکهای اقماری مشهد.
با خودم میگویم اگر همۀ ما از اجناسی که از چین میآورند گلهمندیم و ناخرسند، از این یکی انصافاً نباید بنالیم. چینیها برای پر کردن شکم سیریناپذیر کرمهای ابریشمشان قرنها پیش شروع به پرورش درختان توت کردند. این درخت به ایران هم راه یافت که بسیاری از نقاط آن مناطقی گرم و خشک است و مکانی مناسب برای رشد و نمو درختان توت.
معلمی داشتیم که میگفت: "نمیدانم چرا ما ادای اروپاییها را در میآوریم و سعی میکنیم همه جا چمن بکاریم. مگر برای آبیاری این چمنها چهقدر آب داریم؟ درخت! آقا درخت! چرا درخت نکاریم؟ همه جا آفتاب هست، نیاز به سایه داریم، آب زیادی هم نمیخواهد".
نمیدانم ، اما حدس میزنم منظور استاد از "درخت" همان درخت توت بود. بهراستی کداممان به یاد دارد که پای درخت توتی یک لیوان آب ریخته باشد؟ بیچاره انگار تمام سال از یاد رفته و تنها وقتی یادش میافتیم که فصل توتریزان است.
چهقدر این توتها شبیه جوامع ما آدمها هستند. شاهتوت... گویی پس از قرنها هنوز نظام پادشاهی میانشان حکم میراند. شاهتوتها آخرهای خرداد میرسند، انگار به رسم شاهان و ملکهها ترجیح میدهند آخرین کسانی باشند که پای در بزم میگذارند.
توت انواع گوناگون دارد. در خراسان به توت دراز و پرآب و شیرین توت رسمی یا هراتی میگویند و به توت گرد و کم دانهتر توت بخارایی. توت سیاه هم طرفداران خودش را دارد. یک توت دیررس هم هست که بسیار شیرین است و به توت بیدانه معروف است. از توت شرابی و شاهتوت هم در کتابها بسیار یاد شده و بهویژه از خواص آن برای آدمیان. در کنار توت خشکشده برخی هم توت نارسیده را خشک میکنند و مثل گرد غورۀ انگور و سماق، آن را برای ترشی غذا به کار میبرند. در گذشته شیرۀ توت را هم مثل شیرۀ انگور میگرفتند و از آن مربا و سکنجبین یا سرکنگبین درست میکردند.
شاعران هم به توت بیتوجه نبودهاند و در میان شاعرانی که از توت نام بردهاند میتوان از فرخی سیستانی و انوری و سعدی شیرازی یاد کرد. سعدی در باره شاهتوت یا توت شرابی میگوید: این خون کسی ریخته و یا می لعل است / یا توت سیاه است که برجامه چکیدهست.
در گزارش مصور این صفحه به یکی از باغهای توت حومۀ مشهد میرویم.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ جولای ۲۰۱۷ - ۲ مرداد ۱۳۹۶
امیر قاسمینژاد
لیلا و بهروز به کنار کارون آمدهاند تا قبل از مراسم عقد، غسل تعمید را بجا آورند. غسل قبل از تمام مراسم مذهبی انجام میشود. به جز آنها دیگرانی هم آمدهاند تا غسل کنند. ارسلان یك ساله را پدرش برای غسل طفل به اینجا آوردهاست، برای انجام اولین مراسم مذهبیش.
بهروز که امروز داماد میشود، میگوید: "عروسی ما هم مثل شماست، فقط مراسم مذهبیش فرق میکند. هم بله برون و حنابندان داریم و هم سرویس طلا و جشن و تالار".
لب كارون: صابِئین مندایی، اقلیتی مذهبیاند که در قرآن به آنها اشاره شده و از اهل کتاب قلمداد شدهاند. در حدود سی هزار نفر جمعیت دارند و آخرین پیامبرشان حضرت یحیی (معروف به یحیی یا یوحنای تعمید دهنده) است. بیشتر در اهواز، خرمشهر، آبادان، دزفول و شوشتر زندگی میکنند. آدم را نخستین پیامبر خود و دین خود را نخستین دین جهان میدانند.
آب جاری برای صابئین ارزشی خاص دارد. درست است کارونِ این روزها به خروشانی و زلالی گذشتهاش نیست اما اینها باعث نشده است تا از آن دل بِکَنند. هنوز كارون برایشان مقدس است و میعادگاهشان برای مراسم غسل تعمید.
آنها آلودگی كارون را قبول دارند ولی میگویند: "در ساعات انجام مراسم، این آب، آبی معمولی نیست. با خواندن آیات كتاب، آبی مقدس شده است و فرشتهها از كسی كه از آب رود مینوشد، محافظت میكنند".
غسل تعمید: لیلا و بهروز رَسته پوشیدهاند. لباسی سفید كه شامل شلوار، كمربند پشمی، پیرهن، شال و عمامه یا روسری است. شاخهای از یاس را حلقهوار در انگشت کوچک دست راستشان کردهاند. لیلا در كنار دیگر زنان و بهروز کنار مردان منتظر تَرمیده یا روحانیی كه مراسم تعمید را انجام می دهد، هستند تا مراسم غسل را انجام دهند. آنهایی كه عصایی از زیتون به دست دارند و انگشتری درانگشت كوچك دست راست، روحانیون صابئین هستند. با ریش و مویی بلند که از وقتی که به کار دین مشغول شدهاند، به آن دست نزدهاند.
روحانیها چهار، پنج نفری میشوند. بعضیشان بالای سر تعمیدشوندهها میروند، رو به قبله كه سمت شمال است میایستند و آیاتی را میخوانند که به آن بوثه می گویند. روحانی دیگری مشغول آمادهکردن شاخههای یاس و آب مقدس است. آن طرفتر هم گَنجِوَر یا روحانی ارشد، در خلوت، مشغول انجام رَحمی یا دعای روزانه است. خطبه عقد را او خواهد خواند.
خیلی کارون را منتظر نمیگذارند. اول عروس غسل را انجام میدهد. ترمیده وارد آب میشود، كمی بعد نوبت به لیلا میرسد. دور ترمیده میچرخد و پشت دست راست او میایستد. سه بار داخل آب میرود. ترمیده برای اطمینان از اینکه کاملا خیس شدهاست، بر روی او آب میریزد. دست راست لیلا را میگیرد و آیاتی را میخواند. شاخه یاس را از انگشتش بیرون میآورد و آن را زیر روسری او قرار میدهد. با کف دستش کمی آب کارون را جلوی دهان او میبرد تا بنوشد.
از آب بیرون میآیند. مراسم با خواندن آیاتی دیگر ادامه پیدا میكند. بوی خوشی به مشام میرسد. بوی بخور که ازبخوردان روشن در بشقابی گلی یا تِریانا، در هوا میپیچد تا فضایی را كه نام خدا در آن هست عطرآگین کند. حتا تَرمیده جلوی دهانش را پوشاندهاست تا نفسش در هوا نپیچد. حالا، نوبت خوردن نان مقدس و آب مقدس است. آب، آب کارون است که آیاتی بر آن خواندهاند. نان هم با خواندن هشت آیه، نان مقدس میشود.
یک تیر و دو نشان: برادر كوچك داماد از مراسم فیلمبرداری میكند. بهنام برادر بهروز هم امروز داماد میشود. عموی داماد میگوید: "عروسی مراسم پر زحمتی دارد. هزینۀ آن هم سنگین است. الان یک تیر و دو نشان است. یک مراسم برای دو نفر". نور آفتاب شدید شدهاست. عروسها دستشان را جلوی صورتشان گرفتهاند تا آفتاب اذیتشان نکند. دامادها با چتر، خود را بالای سر همسرشان می رسانند تا با این بهانه دقایقی را با او گپ بزنند.
نوبت به غسل داماد میرسد. مراسمی شبیه به غسل عروس. بعد از مراسم غسل، همه راهی مندی میشوند برای خواندن خطبه عقد. از كنار رود تا مندی راه چندانی نیست، پیاده هم میشود رفت. زنان منتظر تمام شدن غسل داماد نمیشوند، با عروس راهی میشوند.
مندی: مَندی محلی است برای عبادت صابئین مندایی. در حیاطش اتاقکی از نی به نام ا|ِشخِنتا آماده است برای انجام مراسم مذهبی داماد. مندی، اتاق هم دارد. زنان وارد اتاق میشوند. در آن، اندرونی برای انجام مراسم مذهبی عروس آماده است. روحانیها و داماد هم کمی بعد میرسند. تا داماد لباس خشکی بپوشد، روحانیها وسایل لازم برای مراسم عقد را فراهم میکنند.
ترمیدهای دو تا انگشتر، یکی با نگین آبی و دیگری سبز، را با مقداری گردو و مویز از طرف داماد برای دختر میبرد تا نظرش را درباره این ازدواج بپرسد.
صابئین مندایی طلاق ندارند. زن نمیتواند از شوهرش جدا شود. برای طلاق آیهای وجود ندارد. اگر کارشان به جدایی برسد، مرد میتواند ازدواج کند ولی زن اگر ازدواج کند، عقد دوم در دنیای پس از مرگ از او پذیرفته نیست. صابئین فقط با همدینان خود میتوانند ازدواج کنند. گَنجِور پِِسکین دولاپ را به داماد میدهد. انگشتر فلزی آن را در انگشت کوچک دست راست داماد میکند و کاردک آن را به کمربندش میبندد. بر روی پِسکین دولاپ، تصویر شیر، مار، زنبور و عقرب حک شدهاست که به ترتیب نشان دهنده آتش، آب، باد و خاک هستند. داماد آن را یک هفته نگه میدارد تا از گزند دنیا در این مدت در امان باشد.
خطبه عقد: داماد دنباله عمامه گَنجِور را گرفته و کنار او ایستادهاست. گنجور شروع به خواندن دعا میکند تا به این قسمت میرسد "صدا، صدای خداست". کودکی که روسری سفیدی به سر دارد، کوزهای را بلند میکند و آن را به زمین میزند. صدای شکستن کوزه با صدای دست و کِلی که از اندرونی میآید همراه است. همه شادی میکنند، زنان هلهله میکنند و کف میزنند. داماد وارد اِشخنتا میشود و کنار روحانیها مینشیند. همان کودک، یک بشقاب گلی-تِریانا- که داخلش مقداری خوراکی، دور پارچهای پیچیده شدهاست را به گنجور میدهد. گردو و خرما و کنجد خوراکیهای داخل پارچه هستند. گنجور دستانش را میشوید و کمی آب روی هشت بشقابی که کمی کوچکتر از بشقاب اول هستند میپاشد و روی همۀ آنها نمک و کنجد میریزد.
روحانی دیگری خوراکیهای بشقاب بزرگ را در هشت تای دیگر تقسیم میکند. ماهی، پیاز، خرما و سه قرص نان را روی هر بشقاب قرار میدهد. دو نان هم بین بشقابهای کوچک و بشقاب بزرگ.
گنجور مراسم را با هماهنگی دیگر روحانیون آغاز میکند. یکی از روحانیون پدر خوانده عروس میشود و سه بار موافقت خود را با این ازدواج اعلام میکند. و بعد از آن نظر داماد را در مورد ازدواج میپرسند. سپس داماد بلند میشود و دست راست پدر خوانده را میگیرد. گنجور به کتاب مقدس و فرشتهها قسمش میدهد که این دختر به ازدواج تو درمیآید. سه مرتبه دستهایشان را جدا میکنند و روی چشمشان قرار می دهند. تمام مراحل با خواندن دعا و آیاتی همراه است.
گنجور دست داماد را آبکشی میکند و لقمهای از گردو، مویز، بادام و مغز پسته درست میکند و به داماد میدهد. او اجازه خوردن آن را ندارد تا لقمه دیگری برای عروس آماده شود و روحانی آن را به همراه دو قرص نان به اندرونی ببرد. پدرخوانده میگوید:"این یعنی همه چیز را با همسرت تقسیم کن و هیچوقت او را عقبتر از خود قرارنده". روحانی به اندرونی میرود، دست عروس را میشوید و لقمه را به او میدهد. در آخر به او یک دانه مویز میدهد و این یعنی قناعت کن به آنچه همسرت برایت میآورد، حتا اگر یک دانه مویز باشد. دو قرص نان هم به مادر عروس میدهد.
گنجور شاخه یاس را زیر عمامه داماد قرار میدهد و سپس آیاتی را میخواند. در میان خواندن آنها به روحانی دیگر میگوید به داماد شربت بدهد. شربتی که با له کردن خرما یا کشمش در آب آماده میشود. در جام کوچکی برای داماد شربت میریزند.
داماد و گنجور به سمت اندرونی میروند. دم در میایستند، کودک دیگری میآید وکوزهای دیگر را میشکند و بازهم صدای کف زدن و غریو شادی بلند میشود. گنجور شاخه یاس را زیر روسری عروس قرار میدهد. عروس و داماد پشت به پشت هم مینشینند. سه بار سر آن دو را به هم میزند تا آن دو همسر شرعی هم شوند. پدر خوانده به عروس شربت میدهد. مراسم همچنان ادامه دارد.
باز داماد به اِشخِنتا باز میگردد، آیاتی خوانده میشود و عصای زیتون را سه بار دور سرش میچرخاند.
از الان تا هفت روز دیگر که عروس و داماد دوباره غسل تعمید را انجام دهند، کسی نباید به آنها دست بزند و اگر دست زد، باید غسل کند. ترمیده داماد را به اندرونی میبرد. عروس دست راستش را روی سرش میگذارد و داماد دستش را روی دست عروس و میگویند:"تو همسر حقیقی من هستی، همسر پایدار و همیشگی من". حالا دیگر ظهر شدهاست و مراسم تازه تمام شده. دو نفر دست در دست هم از مندی خارج می شوند.
در فتوگالری این صفحه میتوانید عکسهایی از مراسم عروسی صابِئین در کنار کارون را با توضیح مختصری درباره این مراسم ببینید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ می ۲۰۱۴ - ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
ندا حبیبالله
تا همین سه، چهار سال پیش هروقت صحبت ازتعطیلات وسفر میشد سهلترین گزینه پیشِرو توری یک روزه به مقصد شهرهای شمالی نزدیک تهران مانند نمک آبرود، کلاردشت و یا تفرجگاههای نزدیکتر مثل تنگه واشی و لواسان و شهرستانک و مرنجاب بود.
اگر تعطیلات طولانیتر بود، مقصد دورتر بود و راه دشوارتر. چالوس و رامسر و نور و ساری و گرگان و رشت و انزلی در شمال کشور در انتظار مسافران بود و اصفهان و شیراز و مشهد و یزد و تبریز و کیش و دیگر شهرها در چهارسوی پهناور این سرزمین چشم انتظار گردشگران نشسته بودند.
تاریخ و تمدن خلاصه میشد در بناهای تاریخی تخت جمشید، یا آثار عهد صفوی در نصف جهان، یا در بافت تاریخی پایتخت شهرهای خشتی جهان و یا دیدنیهای تاریخی دیگر شهرها. برای دیدن خانههای تاریخی باید حداقل فاصله تهران تا کاشان طی میشد. برای بازید از درهای گره چینی شده و شیشههای رنگارنگشان، برای دیدن خانههایی با حیاط مرکزی و سرک کشیدن به اندرونی و بیرونی گذشتگان باید کیلومترها راه پیموده میشد. غافل از این که در همین پایتختِ شلوغِ پرترافیکِ دود گرفته، کوچههایی به قدمت تاریخ و خانههایی بر جای مانده از دوران تاریخی دور و نزدیک در انتظار همشهریانی هستند که از جاذبهها و دیدنیهای شهرشان غافل ماندهاند.
چند صباحی است که تعدادی جوانِ دوستدار تاریخ و فرهنگ و پیشینه تهران، در قالب گروههای مختلف، تورهایی به راه انداختهاند و علاقمندان تهرانی را به کوچه پس کوچههای محلههای قدیمی شهر میبرند. درِ بناهای تاریخی را به روی گردشگران میگشایند و پرده از اسرار و ناگفتههای آنها برمیدارند.
شرکت در این تورها محدودیتی ندارد و همه گروههای سنی میتوانند با تور همراه شوند. البته تهرانگردان عمدتا جوانانی هستند که بسیاری از آنها برای اولین بار است که به بافت تاریخی و قدیمی تهران میآیند. برای آنها بسیار جالب است محلهها و کوچههایی را ببیند که پدرها و مادرها و یا پدربزرگها و مادربزرگهایشان بارها در خاطرات دوران جوانی از آنها یاد کردهاند.
یکی از مهمترین مزایای تورهای تهرانگردی این است که گردانندگان این تورها توانستهاند درِ بناها، خانهها، آرامگاهها و دیگر جاهایی را به روی گردشگران بگشایند که تا پیش از این نه اطلاع زیادی از آنها در دست بود و نه در صورت اطلاع، امکان ورود و بازدید وجود داشت. این اماکن در حال حاضرهم فقط در قالب تور قابل بازدید هستند و همین امکان یکی از عوامل استقبال از تورهای تهرانگردی است.
درگزارش مصور این صفحه با یکی از تورهای تهرانگردی همراه شدهایم و پای صحبت چند نفر از گردشگران نشستهایم . اینان از دلایل علاقهشان به شرکت در تورهای تهرانگردی و استقبال عمومی به این تورها سخن میگویند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ می ۲۰۱۴ - ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
شوکا صحرایی
نخستین سنگ بنای هنر نمایش تئاتر در اصفهان را زنده یاد "ناصر فرهمند"، کارگردان و بازیگر توانای اصفهان، پایهگذاری کرد. پیشکسوتانی چون علی اصغرجهانشاه، محمد میرزا رفیعی، دکتر دخانی، ممیزان و همچنین نامدارانی همچون رضا ارحام صدر و نصرتاللهوحدت کار هنری خود را با تئاتر آغاز کردند. اولین تئاتر در اصفهان به نام تئاتر المپ (سال ۱۳۲۱) ایجاد شد.
نصرتالله وحدت متولد ۱۳۰۴در اصفهان یکی از پایهگذاران این تئاتر بود. او از ۱۸ سالگی بر روی صحنه تئاتر حرفهای ظاهر شد و چون روح سرکش و خمیرمایه او به طنز گرایش داشت و شیرینی بیان و کلامش دلها را شاد و مجذوب خویش میکرد به دنیای شیرین کمیک و شادیآفرینی روی آورد.
وحدت برای اولین بار با نمایش "خلیفه یک روزه" در تئاتر المپ به روی صحنه رفت و پس از آن سالها به همراه زنده یاد ارحام صدر در این تئاتر و تئاتر سپاهان فعالیت کرد.
یکی از نمایشهای موفق او در آن سالها نمایش جاده زرین سمرقند بود. پس از اجرای موفق این نمایش در سال ۱۳۳۵ بسیاری از مدیران تئاترهای تهران از او دعوت کردند که همراه با هنرمندان مشهور و پر قدرتی چون هوشنگ سارنگ، مجید محسنی، ناصر ملک مطیعی، شهلا ریاحی و دیگران در نمایشنامه جاده زرین سمرقند نقش خود را ایفا کند. وحدت پس از اجرای این نمایش برای همیشه در تهران ماندگار شد و در دهها نمایشنامه از آثار مولیر و نمایشنامههای معروفی چون شاهزاده تاتیانا، زورق بیصاحب، مرحوم آقا، و خسیس در تئاتر فردوسی تهران و تئاتر نصر به ایفای نقش پرداخت. اغلب این نمایشها بیش از ده ماه روی صحنه میماند.
در همین زمان بود که تهیهکنندگان فیلم از او دعوت کردند و بدین ترتیب وحدت به سینما راه یافت. او میگوید: "از زمانی که به عرصه سینما راه یافتم روزها روی صحنه فیلمبرداری بودم و شبها ساعت ۶ به تئاتر میرفتم و تا ساعت ۸ تمرین میکردم که ساعت ۸ موقع اجرای عمومی بود و به دلیل علاقه زیاد به تئاتر مدتها هردو (تئاتر و سینما) را در کنار هم ادامه دادم."
وحدت علاوه بر بازیگری در عرصه کارگردانی نیز موفق بود و به گفته خودش علاوه بر بازی در بسیاری از فیلمها، کارگردانی و یا حتا تهیه سناریو بسیاری را به عهده داشت و تقریبا سالی یک فیلم تهیه میکرد. او میافزاید: "اولین فیلمی که در آن بازی کردم، یک فیلم ۱۶میلیمتری بود به نام پنجمین ازدواج. این فیلم را خودم کارگردانی کرده بودم که اتفاقا نقطه عطفی بود در شناساندن من در عالم سینما."
وحدت در بیش از ۴۳ اثر تا به حال به شکلی حضور داشته است. اما او فیلم عروس فرنگی ساخته سال ۱۳۴۳را بسیار با اهمیت میداند زیرا به گفته او این اولین فیلم ایرانی بود که در جشنواره آسیایی موفق به دریافت جایزه دلفین طلایی شده بود. او میگوید: "این تندیس را چندین سال قبل به موزه سینما اهدا کردم."
وحدت در ارتباط با فعالیتهای هنری خود طی سی و چند سال اخیر میگوید: "متاسفانه بعد از انقلاب ۵۷ فعالیت هنری چندانی نداشتم. تنها فعالیتم محدود به اجرای دو، سه نمایش خارج از ایران میشود و تقریبا در طول این سالها خانهنشین شده ام و مشغول نوشتن خاطرات خود هستم. البته دلم برای قرار گرفتن روی صحنه بسیار تنگ شده است."
در گزارش تصویری این صفحه نصرتالله وحدت از خاطرات خود میگوید.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ می ۲۰۱۴ - ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
ثمر سعیدی
طراوت سبزیها و میوههای گلچین شده، رطوبت هوا را بیشتر میکند. گوجه فرنگیهای یک اندازه و براق، روی چرخهای چوبی قدیمی با دقت فراوان چیده شدهاند و صاحب چرخ، در وصف محصول تازه و مرغوبی که میفروشد شعرهایی را به زبان گیلکی میخواند:
تره کْکـْجی تره کْکـْجی / تَزه کْکـْجی رشت کْکـْجی
شاهی تره شاهی تره / شاهی تازه مال رشتِ این شاهی
فروشندههای میوه و سبزیجات داد میزنند و دستهایشان را به هم میکوبند تا مشتری جلب کنند. اینجا بازار روز شهر رشت است که در بین اهالی به "سر میدان" یا "میدان رشت" شهرت دارد.
به بازار که وارد شویم اولین بخش، سبزی و میوه است که به نوعی میتوان آنرا جالبترین قسمت بازار رشت نامید. بهخصوص جایی که دستفروشان، سبزیهای محلی را با زنبیل میآورند و برای جلب مشتری با صدای بلند اشعار محلی میخوانند.
قسمت ماهیفروشها هم یکی دیگر از بخشهای بازار رشت است. وقتی تفاوت اینجا را با بقیه بازارها از چندین نفر از کسبه و خریداران پرسیدم همگی گفتند بخش ماهیفروشها این جا را از سایر بازارها متمایز کرده است. و همچنین این که "هر چه بخواهی در این بازار هست" باعث میشود که مردم مانند قبل با تعصب خاصی از سر میدان خرید کنند.
ماهیهای تازه، نمک سود شده، در انواع مختلف و با اندازههای متفاوت و کماکان سروصدای جالب توجه فروشندهها، توصیفی کلی از بازار ماهیفروشهاست.
به نظر میرسد دورهگردها و آنهایی که ماهیهای خود را داخل زنبیل به نمایش گذاشتهاند علاقه بیشتری به تخفیف دادن دارند. و سعی میکنند هر مشتری را که قیمت ماهیها را از آنها میپرسد با کاهش داوطلبانه بها، به خرید کردن ترغیب کنند. ماهیها را تازه تازه از دریا میآورند و قیمت به عرضه و تقاضا بستگی دارد. روزهایی که صید خوب باشد قیمتها هم مناسبترند.
بخش دیگری از بازار ماهی را ماهیهای دودی و نمک سود شده تشکیل میدهند که همراه ثابت بعضی از غذاهای محلی گیلان هستند. مثلاً یک گیلانی "باقلا قاتق"و "ترش تره" را در کنار ماهی دودی میشناسد.
در قسمت دیگری از بازار، چاشنیهای غذایی محلی مانند انواع ربها، روغنها و عصارههایی که از محصولات همین استان تهیه میشوند برای فروش به نمایش گذاشته شدهاند. انواع رب آلوچه و انار، زیتون، روغن و پرورده آن، پنیر و ماستهای محلی چکیده، که به آنها "دوغ چکیده" گفته میشود، انواع آلو ویژه پخت غذاهای محلی، سیر تازه و سیرترشی، نانهای سنتی و چاشنی سبزیهای با نمک مخلوط شده که به آن "درار" گفته میشود از جمله محصولاتیاند که در این گذر از بازار میتوان به آنها دسترسی پیدا کرد.
کارگاههای تهیه "رشته خوشکار" که یکی از شیرینیهای پرطرفدار گیلانی است و همچنین کلوچه فومن و نان برنجی و گندمی، به گفته صاحب یکی از این کارگاهها بیش از ۶۰ سال است که در همین بخش از بازار حضور دارند و نیاز مردم را تامین میکنند. وی اضافه میکند که: "ما معمولاً از قبل سفارش میگیریم. از رشتیها و گیلانیها کل کشور گرفته تا مقیم خارج، که از طریق سفارش آشنایان خود به محصولات ما دسترسی پیدا میکنند."
با کمی قدم زدن به گذرهای دیگری از بازار میرسیم. انواع ابزارآلات، کتابفروشیها، البسه و کیف و کفش و بازار طلافروشها همه در جوار یکدیگر در این محدوده قرار دارند و مردم همزمان با ورود از سر بازار تا موقع خروج از انتهای آن، میتوانند کلیه مایحتاج خوراکی و روزمره خود را از همینجا تهیه کرده و به خانه برگردند.
یکی دیگر از گذرهای جالب توجه بازار، قسمت بلورفروشها است که لوازم خانگی و آشپزی و غذاخوری را عرضه میکنند. راهروی گذر، بسیار باریک است و تراکم مغازهها زیاد، به طوریکه انگار وارد دالان باریکی از بلور میشوید. فروشندههای این بخش میگویند که بازار ما فعلاً کساد است شاید چون آن دسته از مایحتاج که خارجی هستند و با قیمت دلار ارتباط مستقیم دارند وابستگی بیشتری به مسایل اقتصادی بیرونی پیدا میکنند. البته فروشندههای البسه و طلا وجواهر هم در مورد کسادی بازار صحبت میکردند و اینکه وضعیت اقتصادی کنونی مردم، قدرت خرید آنها را کاهش میدهد.
بازار خوراکیها اما کماکان پررونق است و مردم این شهر زیبا و پر باران که عاشق خوردن و خوراکیهای تازه هستند به این سادگیها دست از خرید نمیکشند.
در گزارش تصویری این صفحه به دیدن بازار رشت میرویم و تصاویر و صداهایی از این گذرِ پر از طراوت و زندگی را با هم میبینیم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ ژوئن ۲۰۱۴ - ۳ تیر ۱۳۹۳
سیروس علینژاد
او کسی بود که از ما بیش از خود ما میدانست. از گذشتۀ ما بیش از خود ما اطلاع داشت، فرهنگ ایران را بهتر از خود ما میشناخت؛ و کسی بود که عمری در راه شناخت این سرزمین باستانی و این فرهنگ دیرپا تلاش کرده بود. در ۱۹۲۰ متولد شد و از دهۀ چهل میلادی تا چند سال پیش دربارۀ ایران مطالعه و تحقیق کرد. چندین کتاب و صدها مقاله در این باب به یادگار گذاشت و در این نوشتهها بخصوص به ایرانِ شرقی و بخارا و خراسان بزرگ نظر داشت. اما مهمتر از همه این که او شیفته و دلباختۀ ایران بود و ایران را سرزمینی میدید که در آن حکومتها مهم نیستند، تاریخ و فرهنگ اهمیت دارد.
با اینکه در دو کتاب بزرگش: "میراث باستانی ایران" و "تاریخ باستانی ایران" بر اساس سکهشناسی و سنگ نبشتهها به بررسی ایران باستانی میپردازد اما بر این عقیده بود که دورۀ طلایی ایران، نه دورانهای پیش از اسلام که دورۀ اسلامی آن ( از اوایل تا پایان قرن پنجم ششم ) است. به همین جهت مطالعات مربوط به این دوره را "عصر زرین فرهنگ ایران" نام نهاد.
به سرزمینهای شرقی و ماوراءالنهر نیز چون پارهای از ایران مینگریست و از آن میان دل به بخارا داشت و از میان کتابهای خود یک کتاب ارجمند را به "بخارا" اختصاص داد و برای نشاندادن اهمیت بخارا به نقل قول نوشت که «اصیلترین اسب وقتی به بخارا بیاید الاغی بیش نیست»*. بخارا را نیز از جمله به خاطر آن دوست میداشت که میگفت زبان فارسی در آن، پا و سپس مأوا گرفته و از آنجا شروع به نشو و نما کرده و بدل به زبان دوم جهان اسلام شده و عصر زرین ایران هم در این زبان تحقق یافته است. سهل است، فکر میکرد که این ایرانیان بودند که اسلام را جهانی کردند و تمام مدنیت آن را هم بر پشت مرکب رهوار زبان فارسی در غرب تا اقصای آسیای صغیر و در شرق تا چین بردند.
میگفت سرزمینهای آسیای میانه اگرچه در دوران هخامنشی پارهای از ایران بود اما در دورۀ پارتها و ساسانیان این ارتباط گسیخته شده بود؛ حکومتهای دیگر و سامان دیگری یافته بود. وقتی اعراب آن سرزمینها را فتح کردند ناگزیر آنها نیز بخشی از قلمرو خلافت اسلامی شد و بدینسان ایرانیان آسیای میانه، نخستین بار پس از زمان هخامنشیان با خویشان غربی خود پیوند یافتند.
فرای، ایران و ایرانی را باور داشت و میگفت ایرانیان از زیر بار گزند تاختوتازها و ویرانگریهای گسترده، همواره ققنوسوار از درون خاکستر خویش برمی خیزند. و باز عقیده داشت که ایرانیان محافظهکارترین و در عینحال مبتکرترین مردم خاورمیانه به حساب میآیند و این را در قیاس با مصریها و سوریها میگفت. در برابر مصر و سوریه که در دوهزاره اخیر دگرگونیهای بسیار پذیرفتهاند، ایران توانسته است میراث خویش را حفظ کند. مصریان تاریخ باستانی خود را از یاد بردند اما ایرانیان با وجود گرایش به آئینی نو، همچنان آئین زرتشت و آداب و رسوم کهن را نگاه داشتند. اگرچه ایرانیان اسلام را پذیرفتند ولی با ایرانی کردن آن از اسلام یک دین و فرهنگ جهانی ساختند که «به خوی و آئین و اعتقادات عربهای بادیه ربطی نداشت». به تأکید نوشته است که «بدویان بیابان عربستان، زبان و دین خویش را در سراسر شرق نزدیک پراکندند و از آن میان تنها ایران و آناطولی توانستند از عرب زبان شدن برکنار بمانند».
جالبتر این است که ما ایرانیان به طور معمول فکر میکنیم که حملۀ اعراب زبان ما را با لغات تازی درهم آمیخت و همه چیز را از نامها تا دفتر و دیوان محاسبات عربی کرد اما او عقیده داشت که حملۀ عرب علت عمدۀ انتشار زبان فارسی در تمام منطقه شد. میگفت در ایران به لهجههای مختلف و زبانهای گوناگون سخن میگفتند و زبان مکتوب در گوشه و کنار ایران بزرگ فرق داشت؛ زبان فارسی در شرق ایران رایج بود اما در نواحی غربی ایران مانند همدان و آذربایجان زبان کتابت نبود. اهالی اهواز زبان اهالی همدان یا تبریز را درک نمی کردند. در عین حال بر اثر استیلای عرب و آمدن زبان عربی، در سراسر ایران بسیاری از واژگان این زبان با زبان فارسی درهم آمیخته بود. در چنین شرایطی ایرانیان شرقی با هوشمندی تمام این دو زبان را درهم آمیختند و زبان تازهای پدید آوردند که زبان فارسی نام گرفت؛ زبانی که نه تنها در سراسر ایران قابل فهم بود بلکه بعدها زبان دوم اسلام و مایۀ نفوذ این دین تا اقصا نقاط شد.
دربارۀ غنای زبان فارسی نوشته است که اگر زبان فارسی به فرهنگ پرتوان عربی و قواعد عروض عربی دسترسی نیافته بود، تردید وجود دارد که این چنین شکوفا میگشت. «بسیاری از ادبیات فارسی میانه برجای نمانده است اما معدود آثار برجای مانده آن چنان نسبت به ادبیات فارسی جدید فقیر است که ناگزیر این نتیجه حاصل میشود که زبان عربی بود که عاملی برای وسعتگرفتن و جهانگیر شدن فارسی جدید شد».
در زمینۀ پذیرش اسلام از سوی ایرانیان عقیده داشت که بین آئین زرتشتی و آئین نو شباهتهای فراوانی وجود داشت. «کافی است بگوییم بسیاری از آداب زرتشتی مانند نمازهای پنجگانه در روز، همانندی آن را با اسلام شگفت و چشمگیر ساخته است آن چنانکه بسیاری گرایش به اسلام را آسان دیدهاند، بویژه از دینی پایبند آداب و تشریفات دقیق به یک دین آسانگیر و در بند ظاهر مؤمن و اعتراف و اقرار به شهادتین».
در زمینۀ پذیرفتن خط عربی نیز میگفت که «آثار پهلوی و نحوۀ کتابت آن با هزوارشهای آرامی که به ماسک بیشباهت نیست، چنان دشوار و بغرنج بود که بسیاری از فارسیان، عربی را با آغوش باز پذیرفتند و سپس حروف عربی را برای نوشتن فارسی به کار بستند. با اینکه این حروف هم نقائصی داشت اما نسبت به آنچه داشتند پیشرفت بزرگی به شمار میرفت».
وقتی بحث دانشگاه جندی شاپور را به میان میآورد، یادآور میشود که در این دانشگاه متنها از زبان سانسکریت و یونانی و سریانی به پهلوی ترجمه میشدند و در ادامۀ بحث به اینجا میرسد که بعدها این متنها نه از زبان اصلی بلکه از زبان پهلوی به عربی درآمدند و این را گواهی میگیرد بر آنکه «ایران ناقل دانش کهن به جهان اسلامی بوده است».
در دیدگاه او، جهان اسلام چنان ایرانی بود که بغداد، مرکز خلفای عباسی هم «بر گردۀ مدائن ساسانی پدیدار شد». از این هم فراتر میرفت و میگفت «اسلامی که در سدههای پنجم ششم هجری پدید آمد، اسلام ایرانی بود که به زبان عربی نوشته شده بود».
این چنین بود که سامانیان که خود را وارث ساسانیان میدانستند و در عین حال مسلمانانی متعصب بودند، سازشی خشنودکننده در زبان فارسی جدید یافتند که به خط عربی نوشته میشد و فرهنگ کهن را با موازین معاصر اسلامی وفق میداد.
علاوه بر اینها، آثار او که میتواند ذهن هر کس را نسبت به دورۀ اسلامی ایران روشن کند، نکاتی را بر خود من روشن کرده است که در آثار دیگران ندیدهام. از جمله آنکه اختلاف بین روشنفکری و روحانیت، ریشه هزارساله دارد. در دورۀ ساسانی سه طبقۀ کشاورزان، نظامیان و روحانیان وجود داشتند. اندک اندک دبیران نیز ظهور کردند و به کار ملکداری پرداختند و به طبقهای با نفوذ بدل شدند. اهمیت یافتن دبیران، نتیجۀ اصلاحات خسرو انوشیروان بود. پس از او دبیران طبقۀ چهارمی در ایران شدند و این سنت تا زمان خلافت عباسیان ادامه یافت و نفوذ دبیران همچنان رو به فزونی رفت. «با برافتادن شاهنشاهی ساسانی و در نتیجۀ فروافتادن بزرگان و تنزل آئین زرتشتی، دبیران بیش از پیش برکشیده شدند. این اساسا حاصل آن بود که عربان در پی یافتن کسان شایستهای بودند که بتوانند سرزمینهای گرفته شده را اداره کنند. بعدها با پیدایش دستگاه روحانی اسلامی رسمی سنی، علما یا دانشمندان اسلامی رقیبی شدند برای دبیران یا کُتٌاب و سرانجام دستگاه روحانی نفوذی بس بیشتر از دبیران یافت».
گویا قدرت گرفتن روحانیان نخست وامدار تدوین اصول فقه سنت و جماعت بود که بعدها در مدارس تدریس میشد و دیگر نبردی که بین بویهیان شیعه مذهب و سامانیان سنی مذهب در میگرفت. امیران سامانی در نیمۀ دوم سدۀ چهارم هجری برای یافتن پشتیبان در میان مردم و پیکار با گرایشهای کفرآمیز به سوی علما رو کرده بودند و این امر در دورۀ غزنویان و سلجوقیان قوت بیشتری گرفت.
در پایان مقدمۀ کتاب "تاریخ باستانی ایران"، در زیر امضای ریچارد فرای نام چهار شهر آمده است: «هامبورگ، شیراز، کیمبریج، و ماساچوست». این نشان میدهد که در دهۀ ۷۰ میلادی که در دانشگاه شیراز، تاریخ و فرهنگ ایران، تدریس میکرد، همچنانکه "مسعود رجب نیا" مترجم مهمترین آثار او به فارسی نوشته، وظایف فراوانی در اطراف و اکناف جهان داشت. از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۶، استاد میهمان دانشگاه پهلوی شیراز بود و موسسۀ آسیایی دانشگاه را هم سرپرستی میکرد. کرسی ایرانشناسی دانشگاه هاروارد و کلمبیا به دست او تأسیس شده بود. در ضمن رجب نیا به غیر از سه کتاب مهم او و کتابی که در تاریخ بخارا نوشته است (این یکی ترجمۀ محمود محمودی)، دیگر آثارش را چنین برشمرده است:
یادداشتهای مربوط به سکههای کهن ماوراءالنهر ۱۹۴۹، تاریخ کمانداران ۱۹۵۴، تاریخ بخارای نرشخی ۱۹۵۴، تاریخ نیشابور ۱۹۶۵، بررسی کتیبۀ دورا اوروپوس ۱۹۶۵، همکاری در کاوشهای قصر ابونصر در فارس ۱۹۷۳، نگارش میراث آسیای میانه ۱۹۶۶، و ویراستاری جلد چهارم تاریخ ایران کیمبریج. میدانیم که کتابهای دیگری نیز از او منتشر شده است از جمله کتاب "ایران بزرگ" در سال ۲۰۰۵.
با اینکه سالها در شیراز زیسته بود، گویی اصفهان را بیشتر دوست میداشت و میخواست در این شهر به خاک سپرده شود. شاید شیراز با آثار باستانیاش برای او نماد ایران باستان و اصفهان با آثار صفویاش نماد عصر زرین فرهنگ ایران بود. با وجود این روزگار با جنازهاش بازی شگفتی کرد و خاکسپاریاش ماجرایی پُر آب چشم شد. یادش گرامی باد.
*تمام نقل قولها از کتاب "عصر زرین فرهنگ ایران" به ترجمۀ مسعود رجب نیاست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ می ۲۰۱۴ - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
تورج اتابکی*
شکلگیری طبقه کارگر صنعت نفت
پیشینه پیدایش طبقه کارگر نوین ایران و نقشی که به تدریج در معماری تجدد اجتماعی و اقتصادی بر دوش گرفت، به بیش از صد سال پیش برمیگردد. کشف و استخراج نفت در دامنه جنوبی کوههای زاگرس در ۱۲۸۷ خورشیدی / ۱۹۰۸ میلادی، شمار افراد این طبقه نوپا را به گونهای چشمگیر افزایش داد. کسانی که در آغاز به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمدند و در حوزه میدانهای نفتی یا بعدها در پالایشگاه به کار پرداختند، عملا از گروههای فرودست ایلاتی، به ویژه ایل بختیاری و روستائیان منطقه جغرافیائی جنوب زاگرس بودند. جماعت کوچنشین و یکجامان، اینان را با نام "عمله" میشناختند.
با افزایش شمار چاههای به نفت رسیده و فزونی مقدار نفت استخراج شده، شرکت نفت ایران و انگلیس به اجرای طرح حمل نفت ایران به بازار جهانی پرداخت. از میدانهای نفتی مسجد سلیمان تا آبهای دریای آزاد در جنوب بیش از دویست کیلومتر فاصله بود که باید راه ارتباطی ساخته میشد و لولههای نفت در دل زمین مینشست، تا این طلای سیاه را به آبهای خلیج فارس بکشاند و از آنجا راهی سرزمینهای دور کند. برای این کار هزاران نفر به هیئت کارگر درآمدند. در شورهزارهای ساحلی خلیج فارس، پالایشگاه، شهرها و بندرهای نو ساخته شد. شمار کارگران باز افزایش یافت.
این گروه انسانی که پیشتر با وابستگیهای طایفهای، قومی یا زبانی از یکدیگر جدا میشد، اینک هویتی یگانه یافته بود. پرداخت قانونمند دستمزد به اینان، اجرای انضباط کاری، آموزش فنیای که هر روز پیچیدهتر هم میشد و گسترش سوادآموزی، به تدریج در طول سالها برای این نیروی انسانی، آگاهی طبقاتی تازهای به بار آورد. اینان دیگر نه عملههای پیشین، بلکه کارگران ماهری بودند، با هویت طبقاتی واحد و خواستهای نو.
اما شکلگیری هویت تازه تنها حاصل کار اینان نبود. مبارزه برای به دست آوردن شرایط کاری بهتر، مبارزه برای کسب حقوق کارگری و ملی، بودوباش اینان، خورد و خوراکشان، استراحت و ورزش، خانه و کاشانهشان و خانوادهای که در فضای شهرهای نفتی تازه از خاک برخاسته رشد میکرد، همه و همه، زمینهساز انسجام اجتماعی این طبقه شد.
به سال ۱۳۰۸ خورشیدی /۱۹۲۹ میلادی کارگران صنعت نفت به نخستین اعتصاب خود برای کاهش ساعت کار و افزایش دستمزد برخاستند. مبارزه صنفیای که در سالهای پس از جنگ دوم جهانی با خواستهای سیاسی نیز همراه شد و به ملی شدن صنعت نفت انجامید. در روایت تاریخ تجدد، سهم طبقه کارگر ایران دیدنی و یادکردنی است.
جديدآنلاين: با سپاس از بريتيش پتروليوم که اجازه استفاده از عکسهای بايگانیاش در گزارش مصور اين صفحه را به ما داده است.
* تورج اتابکی، استاد تاریخ خاورمیانه و آسیای مرکزی در دانشگاه لایدن هلند است. وی در حال تدوین کتابی زیر عنوان "تاریخ اجتماعی صد سال صنعت نفت در ایران" است.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ آوریل ۲۰۱۴ - ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
گلریز فرمانی
شهر سنگان، در جنوب شرقی استان خراسان رضوی، در ۲۴ کیلومتری شهر خواف نام خود را، به گفته برخی، از مزار شاه سنجان گرفته و به گفتهای دیگر از وجود معادن سنگ آهن که رفته رفته از سنگاهن به سنگان تغییر کرده است.
سنگان که در گویش محلی سنگون و سنگویه هم خطاب می شود روزگار پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. مورخان و جغرافیدانان از قرون ششم و هفتم در کتب بسیاری از آن یاد کردهاند. این دیار که تا قرون هشتم و نهم در مسیر ترقی بوده داستانهایی دور و دراز دارد از صدر اسلام تا امروز. معروفترینشان قصهای است به نام "قصه سنجان"، به جا مانده از ادبیات پراکنده زرتشتیان به زبان پارسی که سینه به سینه نقل شده تا در قرن هفدهم میلادی به دست "بهمن کیقباد" به نظم در آمده است.
قصه سنجان قصه مهاجرت پارسیان است به هند پس از هجوم اعراب. مهاجرینی که در ابتدا به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کردند و پس از چندین سال زندگی در جزیره هرمز، به وسیله کشتی به سمت گجرات هندوستان حرکت کردند و پس از تحمل مشکلات زیاد در راه، با اجازه حاکم گجرات و قبول شرایط او در منطقهای ساکن شدند که بعدها به یاد دیار خود سنجان نامش نهادند.
در بخشهایی از قصه سنجان از زبان بهمن کیقباد اینگونه آمده است:
مقام و جاي و باغ و كاخ و ايوان / همه بگذاشتند از بهر دينشان
فرو شد زكوه و به دريا شتافت / به هرمز روان گشت و آرام يافت
به دريا بسي كشتي انداخته / برآن بادبانها برافراخته
چو كشتي سوي هند آمد يكايك / به ديب افتاد لنگروار بيشك
ز يمن آتش بهرام فيروز/ از آن سختي به هم گشتند بهروز
مر او رانام سنجان کرد دستور / به سان ملک ایران گشت معمور
از دیگر داستانهای مهاجرت مردمان این دیار میتوان به مهاجرت به افغانستان در زمان رضاشاه اشاره کرد که به دلیل پایبندی مردم به موازین اسلام و عدم تمکین به کشف حجاب اجباری به هرات و افغانستان گریختند. این سرزمین هیچگاه از گزند تاخت و تاز اقوام مختلف در امان نبوده است. حمله قبایل ترکمن در دوران ناصرالدین شاه، حمله مغولان، هجوم قبایل ازبک و تاتار تنها برخی از حملات متعدد به این منطقه است.
سنجان در دوران شکوه و اقتدار خود دیار بزرگان مهد ادب و فرهنگ خراسان همچون شاه سنجان، امیر قوامالدین نصرالله سنجانی، خواجه محمد اثیر حاکم سنگان، امیر شهابالدین سنگانی، مولانا قاضی سنجانی بوده است.
آثار تاریخی زیاد به جامانده از گذشته در این شهر از دیگر نشانههای تکامل هنر و فرهنگ این سرزمین به حساب میآید، زیارتگاهها و آرامگاههای بزرگانی چون حضرت سلطان شکربار، حضرت خواجه یعقوب، رکنالدین محمود سنجانی، پیر گرزوان، شیخ یعقوب، میر قوامالدین، نشانی دیگر است بر غنای فرهنگ و ادب و معرفت این سرزمین که در کنارآثاری همچون دو مسجد باقی مانده از دوران خوارزمشاهیان، مسجد جامع و مسجد گنبد سنگان به همراه برج و باروهای ارگ قدیم سنگان این روزها گردشگران زیادی را برای بازدید به این شهر دعوت میکنند.
برای رسیدن به مسجد جامع سنگان با عبور از کوچهای باریک و دالانی تنگ سردر مسجد پذیرای شماست. قدم که در داخل حیاط بگذارید ایوان اصلی و ایوانهای کوچک جانبی در ضلع غربی شما را احاطه میکنند. زیبایی طرحها و نقش و نگارهای فیروزهای به کار رفته در ایوان اصلی پیش از هر چیز توجه مخاطب را به خود جلب میکند. بسیاری زیبایی این مسجد را امروزه شکل ذوزنقهای ایوان اصلی میدانند که پایههای آن از بالا به پایین به هم نزدیک میشوند که دلایل متفاوتی برای آن ذکر شده است که محتملترین آن را زلزلههای متعدد میدانند تا بدعتی در معماری باستانی.
مسجد گنبد سنگان، که گرچه در نگاه اول ظاهری شبیه دیگر مساجد قدیمی دارد، داخل آن موزهای سرشار از ذوق و هنر دست و فکر بنا است. با صحنی بسیار کوچک، یک ایوان رو به آفتاب، دو ایوان کوچکتر و گنبدی با ارتفاع ۱۵ متر و شگفتیهای زیادی در دل، و گچبریهای هنرمندانه و خطوط کوفی، که زینتبخش محراب و سقفاند.
قدم به درون شهر که میگذاری دو بافت شهری متفاوت نظر را جلب میکند، بافت کاهگلی خانههای یک شکل که زیباییاش را از گذشته به یادگار دارد و دیگری بافتی امروزی تر که بعد از تاسیس شهرداری و حاکم شدن فضای شهری جدید با تخریب گذشته و به هدف رفاه بیشتر برای ساکنین ساخته شده است اما نظیر بیشتر شهرها و روستاهای کشور، این شهری شدنها با تخریب زیبایی و قدمت کوچهها و بر جای همه این یادگاران ساخته میشوند.
در گزارش تصویری این صفحه در کوچههای بافت قدیمی شهر سنگان قدم میزنیم.
منابع:
- پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا( مشیرالدوله)، تهران، ۱۳۶۲
- طاهری، احمد. جغرافیای تاریخی خراسان از نظر جهانگردان. تهران، ۱۳۴۸
- موسوینیا، محمد. افسانه مهاجرت زرتشتیان به هند. نشریه کتاب ماه، مهر ۱۳۸۹
- مشکور، محمدجواد. ایران در عهد باستان. تهران: ۱۳۴۷
- مقری، علی اصغر. بناهای تاریخی خراسان. مشهد، ۱۳۵۹
- مولوی، عبدالحمید. آثار باستانی خراسان. تهران، ۱۳۵۴
-http://sanganhistory(dot)mihanblog (dot) com
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب