Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


مینا شایسته

هوای گرم داخل ماشین تنفس را برایم مشکل ساخته. شیشه را پایین می‌کشم، ولی دود سیاه ماشین‌ها و گردوخاک مثل سربی  به جای اکسیژن از گلویم پایین می‌رود.

شیشه را بالا می‌کشم. ساعت را نگاه می‌کنم. نیم ساعت است که فقط ۱۵ تا ۲۰ متر جلو آمده‌ام. دلهره دارم، پایم  بی‌حس شده. آخر چه قدر کلاج و ترمز! دوباره بدقول می‌شوم، با این که هر روز نسبت به روز قبل زودتر حرکت می‌کنم، ولی بازم به کام این ترافیک هولناک می‌افتم. موج رادیو را می‌چرخانم، تا شاید از طریق"رادیو ترافیک" وضعیت ترافیک را بفهمم، ولی این رادیو هم مثل بقیه رادیوها در حال پخش کردن آهنگ است.

خوب در شهری که فقط برای دو میلیون نفر در نظر گرفته شده بود و اینک بیش از پنج میلیون نفر در آن زندگی می‌کنند و در هر منطقه  پر جمعیت نیز یک الی دو راه اصلی پرترافیک برای ورود به مرکز شهر را دارد، این رادیو هم حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد.

با این که شهر کابل چهره‌ای نظامی به خود دارد و در همه جا ماشین‌های پلیس و نیروهای خارجی دیده می‌شود، ولی بازهم هیچ‌کس از زیرپا گذاشتن قانون هراسی ندارد.

در این شهر آشفته جای سواره و پیاده و حتا گاری‌های فروش میوه و سبزیجات مشخص نیست. هر شهروندی حق را به خود می‌دهد؛ چون شهرداری جایی برای او در نظر نگرفته، پس او باید به زور جایی برای خود بیابد.

آنها می‌گویند، اگر گاری‌مان را از وسط خیابان برداریم، به کجا برویم، تا لقمۀ نانی برای بچه‌هایمان دست و پا کنیم. دولت که به فکر ما بیجاره‌ها نیست، چرا ما باید به فکر کشور و ترافیک و هوای آلودۀ آن باشیم؟ تازه هر چه ترافیک بیشتر، فروش ما هم بیشتر می‌شود.

جواب عابرانی که در خیابان‌ها راه می‌روند هم کاملا مشخص است: کمبود شدید پیاده‌رو- جاهای خط‌‌‌ کشی ‌شده، پل هوایی و از همه مهمتر،عادت نداشتن مردم به رعایت قوانین شهری.

صدای بیب بیب مرا از جا پراند. با این که این صدا بسیار گوشخراش است و اعصابم را تحریک می‌کند، ولی سعی می‌کنم که به آن عادت کنم. هر چه جلوتر می‌رویم، راه باریکتر می‌شود. خوب که نگاه می‌کنم، می‌بینم که این منطقه هم مثل خیلی جاهای دیگر که دلیلش برایم معلوم نیست، کنده شده. ای کاش همین‌قدر سریع  که دستور کندن این مناطق را می‌دهند، دستور بازسازی آن را هم بدهند. ولی انگار در این مملکت همه به دنبال شروع کارهستند، تا پایان کار.

به گفتۀ مسئول ترافیک کابل، در حال حاضر بیش از پانصد هزار موتر (خودرو) در شهر کابل تردد می‌کند و سالانه هزاران ماشین دیگر بر این تعداد افزوده می‌شود.

اما عجب این است که علیرغم ازدیاد ماشین‌ها، رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی و کم‌عرض بودن خیابان‌ها، تعداد تصادف کم است و شاید دلیل آن نیز خرابی جاده‌ها و خیابان‌ها باشد. چون رانندگی در خیابان‌های پر از چاه و چاله با سرعت بالا ناممکن است.

پس باید دعا به جان مردم کرد که وظیفۀ شهرداری را انجام می‌دهند. البته، بنا به میل خود و هر جایی که ضرورت ببینند و بدون اطلاع شهرداری نزدیک خانه یا مغازۀ خود بدون هیچ بازخواستی موانع ایجاد می‌کنند، با این که این موانع به تشکیل ترافیک کمک بزرگی می‌کند، ولی جلو تصادف ها را نیز می‌گیرد.

بسیاری از رانندگان یا گواهی‌نامه ندارند و یا آن را خریده‌اند و در مورد قوانین راهنمایی و رانندگی هم اطلاعات کافی ندارند و از طرفی می‌دانند که مأموران ترافیک را می‌توانند با اندک پولی راضی کنند؛ به همین دلیل تلاشی برای رعایت قانون نمی‌کنند.

آقای غلام جیلانی، مسئول آموزش‌های راهنمایی ورانندگی می‌گوید، تعداد ۱۲۱۳مأمور ترافیک در سطح شهر کابل وجود دارد که حدود ۳۰۰ نفر آنها تازه‌وارد هستند و اطلاعات کافی دربارۀ قانون ترافیکی ندارند. خوب با این احتساب، با وجود کمتر از ۱۰۰۰ نفر مأمور ترافیک حرفه‌ای و نیمه‌حرفه‌ای در برابر بیش از پانصد هزار وسیلۀ نقلیه و بیش از پنج میلیون جمعیتی که اکثراً یا از قانون ترافیک چیزی نمی‌دانند و یا می‌خواهند با زیر پا گذاشتن قانون کار خود را راحت‌تر کنند، معلوم است وضعیت ترافیک چه می‌شود.

مدت زیادی هم از نصب چراغ‌های راهنمایی و رانندگی نمی‌گذرد و بیشتر اوقات این چراغ‌ها کار نمی‌کنند، مردم هم زیاد به این چراغ‌ها عادت نکرده‌اند. به همین دلیل در کنار هر چراغ راهنمایی یک یا چند مأمور ترافیک حضور دارند، با این حال باز هم رانندگانی هستند که به هر دو مورد توجه نمی‌کنند.

برای نهادینه کردن قوانین راهنمایی و رانندگی دولت برنامه‌ای را در دست کار دارد. در حال حاضر این طرح در بیش از ۶۲ مکتب (دبستان) در حال اجراست، تا دانش آموزان با مسایل راهنمایی و رانندگی آشنا شوند.

با وجودی که قوانین ترافیکی افغانستان طبق استانداردهای جهانی است، ولی طریقۀ پرداخت جریمه استاندارد نیست. یعنی اگر راننده‌ای خلافی کند و مأمور ترافیک جلو او را بگیرد، جریمۀ آن شخص به صورت نقدی دریافت می‌شود و بعد مأمور ترافیک آن را به قسمت مربوطه تحویل می‌دهد. به همین دلیل بسیاری از رانندگان متخلف با راضی کردن مأمور ترافیک و دادن مبلغی کمتر از جریمه از قانون فرار می‌کنند.

در این افکار غوطه‌ور بودم که دیدم چند نفری از ماشین‌هایشان پایین می‌آیند. می‌شنوم که می‌گویند بازهم یک ماشین پلیس است. این هم برایم تازگی ندارد هر روز این فرماندهان و یا افراد پلیس که خود را حافظ قانون می‌دانند و فکر می‌کنند خونشان از بقیه رنگین‌تر است و نباید در ترافیک بمانند، با خارج شدن از مسیر ترافیک، راه ماشین‌هایی را که از روبرو می آیند، می‌بندند و بعضی رانندگان فرصت‌طلب نیز به دنبال آنها راه می‌افتند.

حالا این قدر دیرم شده که قانون دیگر برایم مفهومی ندارد. برای همین تا می‌بینم کمی جلوم خالی شده، به دنبال ماشین پلیسی که راهی میان‌بر برای  خود درست کرده بود، می‌روم با این که می‌دانم کار درستی نیست، ولی چاره‌ای ندارم، وگرنه به قرارم نمی‌رسم. آدم بعضی جاها از روی ناچاری همرنگ جماعت متخلف می‌شود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

علی فاضلی

وقتی که کلمۀ "زندان" به گوشتان می‌خورد، چه تصوری از آن در ذهنتان جاری می‌شود؟ مسلماً تصور آنهایی که آن را دیده‌اند و آنهایی که آن را ندیده‌اند، بسیار متفاوت است. منظور من هم آنهایی‌اند که از زندان فقط پشت دیوارش را دیده‌اند، مانند خود من.

وقتی بچه بودم، در کارتون‌های تلویزیونی حیواناتی را می‌دیدم که در زندان لباس راه راه تنشان است و یک گوی بزرگ آهنی را یدک می‌کشند. گاهی دیوار آن، با بمبی از بین می‌رفت و زندانی‌ها فرار می‌کردند. بزرگتر که شدم دیدن فیلم‌‌های سینمایی مربوط به زندان و زندانی تصوری دیگر از آن را در ذهنم ایجاد کرد. در فیلم‌های قدیمی زندان‌بان با  انبوهی از کلید در یک سالن کثیف و بلند قدم می‌زد که زندانی‌ها در اطراف آن، پشت میله‌ها قرار داشتند. در فیلم‌های مربوط به جنگ جهانی هم دیوار و محوطۀ زندان آلمانی‌ها  با یک نورافکن که دائم به این سو و آن سو می‌گردد، وارسی می‌شود. اما زندانی‌ها مشغول کندن تونل در زیر  آن دیوارها هستند.

در فیلم‌های سینمایی جدید هم گاهی  این زندان‌ها را همچون جزیره‌ای در میان آب می‌بینی که با دیوارهای بتونی، درهای الکترونیکی، دوربین‌های مداربسته و پابند های رد یاب کنترل می‌شوند. در برنامه‌های طنز تلویزیون هم  گروهی از زندانی‌ها دیده می‌شوند، در حالی که پشت به دیواری تکیه داده‌اند؛ یکی با انگشتانش بازی می‌کند، دیگری با سوسک روی دیوار و سومی هم سبیل پهنی دارد و  دائم آواز می‌خواند و می‌گوید " دنیای زندونی دیفاله دیفاله..."

خواندن روزنامه و اخبار و سایت‌ها و گزارش‌های  مربوط به گوانتانامو، ابو غریب، پل چرخی، اوین و کهریزک هم تصوری دیگر از زندان و زندانی به خوانند‌ه‌اش می‌دهد. اما برایم روشن نبود که زندانیان وقتشان را پشت دیوارهای ضخیم و بلند زندان دقیقاً چه گونه می‌گذرانند.

در منطقۀ وکیل‌آباد مشهد، زندانی به همین نام وجود دارد‌. روبه‌روی این زندان و در سوی دیگر خیابان دکه و یا حجرۀ کوچکی قرار دارد که در آن صنایع دستی مربوط به زندان وکیل آباد در معرض دید و فروش قرار گرفته. دیدن گزارش تصویری این صفحه شاید بتواند تکه‌ای دیگر از پازل زندان را در ذهن قرار دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آزاده حسینی

پروفسور برنارد اوکین (Bernard O’Kane)، استاد دانشگاه هنر و معماری اسلامی در دانشگاه آمریکایی قاهره در مصر چندی پیش به دعوت سازمان بریتانیایی "انجمن ایران" به لندن آمد و در مورد معماری اسلامی ایرانی با علاقه‌مندان این موضوع به گفتگو نشست.

از نظر پروفسور اوکین، معماری اسلامی ایرانی موضوع بسیار گسترده‌ای است که با ورود اسلام به ایران در قرن هشتم میلادی پدید آمده و تاکنون پرورش یافته است. از سدۀ هشتم میلادی به بعد معماری و هنر ایرانی دچار دگرگونی‌های زیادی شد. به عنوان نمونه، بناهای دورۀ ساسانی از تکه‌های سنگ ساخته می‌شدند؛ در صورتی که در دورۀ اسلامی خشت و آجر و کاشی عناصر اصلی تشکیل‌دهنده بناهای ایرانی شد.

قسمت‌های جدیدی به بناهای ایرانی اضافه شد که طاق‌های ضربی یکی از آنهاست. تزئینات ساختمانی چون مقرنس شکل تازه‌ای به ساختمان‌های ایرانی داد. بناهای جدید نیز، چون مساجد، مدرسه‌های اسلامی و خانقاه وارد مجموعۀ ساختمان‌های ایرانی شدند که پیش از آن وجود نداشتند. به طور کلی بناهای متفاوت، روش‌های گوناگون معماری، آرایش دگرگونۀ ساختمان موجب شکل‌گیری سبک جدیدی از معماری در این ناحیه شد.

حوزۀ معماری ایرانی اسلامی علاوه بر ایران کشورهای افغانستان، عراق، آسیای میانه و پاکستان را نیز دربر می‌گیرد. معماری اسلامی ایرانی در دوره‌های آل بویه، سلجوقیان، ایلخانیان، تیموریان و صفویان سبک مخصوص به خود را داشت که در آثار به‌جامانده از دوره‌های مختلف در پایتخت‌های تاریخی آنها قابل مشاهده است. آنچه به نام معماری اسلامی ایرانی به جای مانده، در واقع  گونه‌ای از معماری اسلامی است که اگرچه دارای وجه تشابهی با معماری دیگر خطه‌های اسلامی هست، اما ویژگی‌های منحصر به فردی هم دارد.

یکی از مهمترین عناصر به‌کاررفته در معماری اسلامی ایرانی، رنگ‌ها هستند. در این نوع معماری تسلط آبی فیروزه‌ای به خوبی قابل تشخیص است. پروفسور اوکین معتقد است که کاربرد آبی فیروزه‌ای در بناهای ایرانی را می‌توان از دو بعد فنی و فرهنگی- دینی مورد بررسی قرار داد. از نظر فنی، فراوانی مادۀ معدنی اکسید مس است که برای ساخت رنگ آبی از آن استفاده می‌شد. از دیدگاه فرهنگی، استفاده از رنگ آبی برای مقابله با چشم‌زخم صورت می‌گرفت؛ یعنی برای جلوگیری از نظر بد برای ساخت بناها، به ویژه نقاط بیرونی آنها، کاشی‌ها و آجرهای آبی را به کار می‌بردند.

این استاد معماری اسلامی می‌گوید که نمادگرایی در معماری اسلامی ایرانی منبع تاریخی ندارد. اگرچه در متون صوفیان اشاراتی به نماد رنگ‌ها شده، ولی در واقع برای کاربرد برخی رنگ‌های مشخص، دلیل خاصی ذکر نشده است. 

دلیل استفاده از رنگ آبی در بناها ایرانی هم در اسناد معتبر تاریخی ذکر نشده است، اگرچه در بعضی از اشعار فارسی، آجرهای آبی را نشانۀ آسمان خوانده‌اند. علاوه بر رنگ آبی روشن، رنگ آبی تیره، سیاه، زرد، سبز و مقدار کمی از قرمز استفاده شده است. رنگ سرخ معمولاً در جواهرات و شیشه‌ها به کار رفته است، اما به دلیل گرانی تولید این رنگ از آن کمتر استفاده شده است.

استفاده از نقاشی‌ها (به عنوان مثال، صورت انسان و حیوانات) برگرفته از کتاب‌های تصویری، از دوران صفوی به بعد رواج پیدا کرد. البته که موارد استثنائی‌ای پیش از آن هم وجود داشته  است، به مانند یک مسجد معروف در ترکمنستان که مربوط به دورۀ تیموریان است و بر سردر آن دو اژدهای بزرگ نقاشی شده است. به باور پروفسور اوکین، تصویر اژدها، ققنوس و نیلوفر آبی به ویژه در دورۀ ایلخانیان از هنر و معماری چینی وارد معماری ایرانی شده است.

پروفسور برنارد اوکین پایان‌نامۀ دکترای خود را در زمینۀ معماری اسلامی ایرانی دورۀ تیموریان ارائه کرده است و اکنون در زمینۀ معماری دیگر دوره‌ها، به ویژه دورۀ صفوی نیز تخصص دارد و پژوهش‌هایی انجام داده است. در گزارش مصور این صفحه پاره‌هایی از صحبت‌های پروفسور اوکین را می‌شنوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مصطفی مددی

نهمین دوسالانه یا "بیینال" بین‌المللی کاریکاتور تهران، با موضوع‌های "ترس"، " کمیک استریپ"، "آزاد" و "کاریکاتور" ¬(چهره)،  روز یک‌شنبه اول آذرماه در تالارهای مؤسسۀ فرهنگی هنری صبا  گشایش یافت. گویا این گشایش با "اولین دوسالانۀ کاریکاتور اهواز" نیز همزمان بوده‌است، که کاری است در جهت رواج فعالیت‌های فرهنگی در شهرستان‌ها و سیاست تمرکززدایی از پایتخت. پیش از آغاز این نمایشگاه، با توجه به جو داغ سیاسی پس از انتخابات، دهها تن از هنرمندان ایرانی طی بیانیه ای گفتند که در این نمایشگاه شرکت نمی کنند.

در میان دوسالانه‌های دیگری، مانند دوسالانه‌های "نگارگری"، "سفال و سرامیک" و "پوستر"، که جملگی از سوی "امور هنرهای تجسمی" وزارت ارشاد به صورت بین‌المللی  بر گزار می‌شود، گویا  دوسالانۀ کاریکاتور موقعیت استثنائی دارد و از اقبال بیشتری برخوردار است و  شمار شرکت‌کنندگان داخلی و خارجی آن هر سال به وجه چشمگیری افزایش می‌یابد.

برابر آمار ارائه‌ شده در بروشور دوسالانه، صدها هنرمند و کاریکاتوریست خارجی و ایرانی  در آن شرکت کرده‌اند.  معلوم نیست این اشتیاق واستقبال هنرمندان کاریکاتوریست از بیینال کاریکاتور تهران به خاطر جوائز کلان آن است یا این که جاذبۀ خود هنر کاریکاتور باعث روی‌آوری این گروه  انبوه به سوی این واقعۀ هنری است.

تعداد آثار به نمایش درآمده در این دوسالانه  بیش از هفتصد اثر است که بیشترآن  از ایران و بقیه عمدتاً از ترکیه ، چین و برزیل و سایر کشور ها هستند. آثار ارائه‌ شده در این دوسالانه نیز به وسیلۀ سه داور خارجی و چهار داور داخلی مورد قضاوت قرار خواهند گرفت.  

صرف نظر از برگزاری دوسالانه‌ها، که فرصت بسیار محدودی برای هنرمندان ایرانی فراهم می کند، تا آثار خود را به معرض نمایش عمومی بگذارند، در شرائطی که مطبوعات علاقۀ چندانی به چاپ کاریکاتور نشان نمی‌دهند و بازار کاریکاتور سخت کساد است، روی‌آوری این خیل عظیم  جوانان به سوی این نوع از طنز و شوخ طبعی، خود پدیدۀ  قابل  تأملی است.

در سال های اخیر شمار فراوان هنرمندان چیره‌دستی که در این رشته به عرصه رسیده‌اند و کارشان از جهت تصویرسازی با آثار مشهورترین استادان این هنر در جهان قابل مقایسه است، به راستی شوق‌انگیز است. به خصوص کاریکاتور چهره‌های مشهور داخلی و خارجی، اثر قلم هنرمندانی همچون  بزرگمهر حسین‌پور، حسین صافی، محمدرضا دوست‌محمدی ومهدی علی‌بیگی و بسیاری دیگر، به نسبت‌های متفاوت،  به راستی قابل ستایش هستند. هرچند در سایر زمینه‌ها و اساساً در رشتۀ کاریکاتورهای انتقادی ویراستارانه (ادیتوریال) آثار دندانگیر در این دوسالانه بسیار نادر است.

این ندرت شاید ناشی از همان بی‌توجهی سردبیران مطبوعات به چاپ کاریکاتور باشد که انگیزه‌ای برای اندیشیدن ایجاد نمی‌کند.

کاریکاتور از دیدگاه اجتماعی در اساس هنر ایراد و انتقاد است و این ایراد و اعتراض هر چند می‌تواند پوستۀ شیرین داشته باشد، اما در مغز و محتوا حتماً  تلخ و ناگوار است و تنها ذوق و قریحۀ سرشار و دیدگاه اصولی کاریکاتوریست است که می‌تواند از تلخی آن بکاهد و یا تندی و تیزی آن را مقبول طبع مخاطبان سازد.  فرض این است که کاریکاتوریست یک منتقد اجتماعی و طالب اصول اخلاقی و انسانی آرمانی است و هر جا که جامعه را از این  اصول منحرف ببیند، بی هیچ گذشتی زبان به اعتراض می‌گشاید. زبان اعتراض کاریکاتور یک زبان صریح و ساده نیست و کاریکاتوریست‌ها را نباید با تصویرگران ( ایلوستراتورها)  خلط کرد.

همچنان که در عالم ادب همۀ بزرگان علم و ادب را طنزنویس نمی‌دانیم و فقط معدودی از آنان را به این صفت می‌شناسیم، به همین قیاس هر تصویر مضحک را هم نمی‌توانیم  کاریکاتور و خالق آن را کاریکاتوریست  بدانیم. هزل و هجو نیز در کاریکاتور جائی ندارند و هر جا سخن از طنز به میان می‌آید، نباید آن را با هزل و هجو و حتا با فکاهه، که قبل از رواج طنز مصطلح بود،  یکی گرفت.

طنز در کاریکاتور هم، مانند  هنر و ادبیات، هنر تحقیر و  تنزل یک موضوع (اعم از شخص، موقعیت، طرز تفکر و یا یک اثر هنری و ادبی)  تا به حد موضوعی مبتذل و خنده‌آور و تبدیل آن به اسباب تفریح و تمسخر عامه است. از قضا هدف هزل و هجو هم همین مقولات است.

اما تفاوت این دو در آن است که هزل و هجو با هدف قرار دادن یک موضوع در پی آن است که با تخریب و تمسخر آن موجبات خنده و وجد و حال مخاطب را فراهم سازد و پس از برانگیختن خنده وظیفۀ خود را خاتمه‌یافته می‌داند. وجه بارز دیگر هزل و هجو آن است که ماهیتی شخصی دارد و عامۀ مردم از آن نفعی نمی‌برند. در حالی که طنز خنده را به مثابه سلاحی برای تخریب و نابودی مانع و رادعی به کار می‌برد که در برابر جامعه وجود دارد. این مانع می‌تواند شخص، گروه، طبقه یا نهاد و نگرش معین و یا حتا یک باور عمومی باشد.

طنز را به نیشتر جراحی تشبیه کرده‌اند که در عین خون ریزی، هدفش نجات بیمار و خلاصی او از درد و رنج است. بی‌تردید دیری نخواهد گذشت که کاریکاتور ما با چنین پشتوانه‌ای موانع را پشت سر خواهد گذاشت و همۀ توانایی‌های بی‌مانند آن به منصۀ ظهور خواهد رسید.

نکتۀ آخر این که به رغم حضور پر رنگ و جلای آثار خارجی، که تالارهای اصلی مرکز صبا را پر کرده‌اند، دیدنی‌ترین قسمت دوسالانه، به روال سال‌های گذشته، همان تالار پرتره‌هاست که چهره‌های مشهور داخلی و خارجی از دید و قلم نیرومند کاریکاتوریست‌های ایرانی به روانی به کاریکاتور در آمده‌اند. این دوسالانه تا ۲۵  آذرماه دایر است.

در نمایش تصویری این صفحه برخی از آثار بخش کاریکاتور چهره‌های مشهور دوسالانۀ کاریکاتور تهران را می‌بینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

همین جا بود، کنار همین پارک که اکنون نرده حفاظ ندارد. دروازه‌ای بلند داشت که رو به مجسمۀ بلندتر لنین باز می‌شد. لنین ِ باوقار که یک دست به پشت و دست دیگر به سوی آسمان داشت و ما را به سوی آیندۀ روشن که "کمونیسم"اش می‌نامیدند، هدایت می‌کرد. روی نیمکت‌های دور همان تندیس بود که با دوستان و هم‌اندیشان می‌نشستیم و از ستم‌های وارثان لنین گلایه می‌کردیم و راه‌های مقابله با آنها را می‌سنجیدیم.

همین جا بود، آن سوتر از تندیس لنین که لحظه‌های شاد و بی‌سیاست کودکی‌مان را می‌ساختیم؛ روی صندلی‌های چرخ و فلک‌های تنها شهر بازی شهر دوشنبه. همین جا، پشت تندیس لنین بود، زیر درختان گشن پارک که شرمگینانه از چشم دلبران نگاه می‌دزدیدیم.

ولی آیا دقیقاً همین جا بود یا یک ذره آن سو تر؟ اکنون تنها می‌توان حدس زد. چون دیگر جای تندیس لنین چیزی جز یک مشت ماسه نیست و انبوه درختان پارک و چرخ و فلک‌هایش ناپدید شده‌اند. روی سردر پارک به جای نام لنین، نام رودکی را می‌خوانیم. اکنون جای درخت‌ها سانت به سانت مشخص شده و درست در قلب پارک مجسمۀ رودکی زیر طاق نصرت خودنمایی می‌کند. سمت راست تندیس آدم‌الشعرا، در آن سوی حاشیۀ پارک که قبلاً پشت درخت‌ها پنهان بود، منظرۀ غریبی شکل گرفته: افق باز و پهناور که در میانۀ آن "قصر ملت" چون نگینی تابناک می‌درخشد. این ساختمان باشکوه به سبک معماری ایتالیایی دفتر نو ریاست جمهوری است، اما به دلایلی هنوز صاحبش به آن جا نقل مکان نکرده‌است.

تحولات مشابهی در بخش‌های دیگر شهر هم صورت گرفته‌است. ساختمان‌های کهنه زیر خاک رفته‌اند و بناهای تازه در جای آنها رسته‌اند که برخی‌شان تحسین‌برانگیزند و بعضی‌شان، قربانی سلیقۀ بد. در بسیاری از موارد ساختمان‌های کهنه فقط جامه عوض کرده‌اند و ظاهر بتونی شوروی‌شان شیشه‌ای شده، اما درون ساختمان‌ها بی‌تغییر مانده‌است.

به راستی، طی دو سه سال اخیر دوشنبه چهره عوض کرده‌است و بسیاری از مناطق شهر را به سختی می‌توان شناخت. اما آسفالت سوده و حفره‌های فراخ جاده‌ها ظاهر آراستۀ شهر را مخدوش می‌کند. رانندگی در این راه‌ها تبدیل به خزندگی می‌شود، تا مبادا برجستگی سطح راه یا سنگی به زیر ماشین بخورد. در واقع، زیربنای شهر طی چندین دهه است که دست نخورده و تعمیر و ترمیم مفصل می‌خواهد.

آب شیر خانه‌ها اما دیگر مثل گذشته قهوه‌ای نیست. ظاهراً دستگاه پالایش آب تعویض شده. ولی با آغاز فصل سرما برق همچنان قطع و وصل می‌شود که برای کشور پرآبی چون تاجیکستان امر غریبی است.

تعدد خودروهای گران‌قیمت خارجی و آنتن‌های ماهواره‌ای پشت بام‌ها دال بر بهبود وضعیت اقتصادی شمار زیادی از مردم است که در بیشتر موارد حاصل چندین سال مهاجرت کاری آنها در روسیه و کشورهای اطراف محسوب می‌شود.

به نظر می‌آید که آمد و شد ماشین‌ها به ویژه در خیابان‌های مرکز شهر سامان‌مندتر شده‌است و مثلاً، بستن کمربند ایمنی برای راننده و سرنشین صندلی جلو الزامی‌است؛ چیزی که یکی دو سال پیش معمول نبود. و اما تردد مقامات بلندپایه در خیابان‌های مرکز، درست به مانند چند سال پیش، هرج و مرج وسیعی می‌آفریند: جاده‌های اصلی مسدود می‌شود و مردم برای رسیدن به مقصد راهی نمی‌یابند و صفوف بی‌پایان ماشین‌ها برای ساعت‌ها در انتظار بوق می‌زنند.

تنها پشت فرمان ماشین نیست که اعمال کنترل مقامات بیش از پیش احساس می‌شود. اکنون دولت مراقبت از هزینه‌های مردم را هم وظیفۀ خود می‌داند و برای نمونه، دعوت بیش از ۱۵۰ تن مهمان به بزم‌های عروسی را  ممنوع کرده‌است. بنا به مقررات جدید که در تاجیکستان با نام "تنظیمات" شناخته می‌شود، تعداد خودروهای کاروان عروسی نباید بیشتر از چهار عدد باشد و مدت برگزاری بزم فقط سه ساعت است. دولت که قادر نیست به اتباعش دستمزد مناسب بپردازد، ظاهراً تلاش می‌کند با اعمال "تنظیمات" از هزینه‌های مردم – و متعاقباً از میزان ناخوشنودی آنها – بکاهد.

یکی دیگر از دگرگونی‌های چشمگیر در پایتخت تاجیکستان ازدیاد گردشگران خارجی در خیابان‌های شهر است. دیگر شنیدن گویش تهرانی در خیابان‌های دوشنبه یک امر عادی است و گوش مردم پایتخت با این گویش خو گرفته‌است. ایرانیان معمولاً برای تجارت یا سیاحت یا تحصیل وارد دوشنبه می‌شوند. عده‌ای هم شب‌هاشان را در کاباره‌ها و دیسکوهای شیک و مدرن دوشنبه روز می‌کنند. دیسکوهای شهر که ظاهر بتمام غربی دارند، در ازاء حدود چهار دلار سرویس خوبی عرضه می‌کنند و با تازه‌ترین آهنگ‌های غربی، تاجیکی و ایرانی مشتریانشان را سرگرم می‌کنند.

حضور بازرگانان ایرانی در بازارها هم محسوس است. برخی از رسته‌ها صرفاً کالای ایرانی می‌فروشند. ولی اجناس غالباً بدکیفیت که با قیمت ارزان خریداری و وارد شده، برای بازرگانان ایرانی نام و اعتباری نساخته‌است. با وجود این، آگهی‌های بازرگانی شرکت‌های مشترک تاجیکی و ایرانی در سطح شهر به فراوانی به چشم می‌خورد.

ولی محبوبیت آوازخوانان ایرانی در شهر دوشنبه رنگ نباخته‌است. اکنون ستاره‌های پاپ ایرانی مقیم لس آنجلس بیش از پیش مهمان دوشنبه می‌شوند. چندی پیش دوشنبه میزبان معین اصفهانی بود و قرار است روز پنجم دسامبر در کاخ باربد دوشنبه کنسرت افشین برگزار شود. همچنین انتظار می‌رود ماه مارس آینده گوگوش به دیدار هواداران بی‌شمارش در تاجیکستان برود که بی‌گمان پس از این همه انتظار عاشقانه یک رویداد مهم خواهد بود.

چهرۀ تازۀ دوشنبه را می‌توانید در گزارش مصور حاضر ببینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آصف آشنا

حالا نمی‌توانم به سادگی دو هفته پیش از کنارش بگذرم. دو هفته پیش او یکی از هزاران انسانی بود که گاه در خیابان و زمانی در پیاده رو چهارراهی پل سرخ شهر کابل از کنارش رد می‌شدم، بی‌آنکه آب از آب تکان بخورد.  من، راه خودم را می‌رفتم و او مثل همیشه درگیر کارش بود. خب، میشود یک لحظه بی‌گناهی خود را اینگونه توجیه کرد و سنگینی بار ملامت وجدان به خاطر بی‌خیال رد شدن از کنار او را کم کرد. راستی هم، شاید گناه من نیست. شاید برای همه اینگونه است. وقتی آدم با پدیده‌ای و یا در کنار پدیده‌ای بزرگ می‌شود، در خیلی از موارد این پدیده برای آدم معمول، ساده و چیزی در مایه‌های طبیعی بودن معنی پیدا می‌کند.

حالا یک بخش از بی‌خیال رد شدن من از کنار رحیم‌الله شاید به همین امر بر می‌گردد. و بخش دیگرش به چشم و درون قاصر من. اما مهم این است که حالا نمی‌توانم به سادگی گذشته، از کنارش بگذرم و بخشی از خودم را جا نگذارم. آخر یک هفته در کنارش بوده‌ام، قصه‌ها و سرگذشت زندگی کودکانه، اما پر از ماجرا و دشوارش، را شینده‌ام. حجم و سختی کار و درگیر بودنش با غم نان را از نزدیک دیده‌ام و از امید و آرزوهایی که برای خودش محال می‌نماید شنیده‌ام.

سه چهار بار باهم به رستورانت رفته‌ایم. "رستورانت روز" که رفتن و غذا خوردن در آن یکی از آرزوهای رحیم‌الله بوده است. جایی که به قول خودش پنج سال ماشین مشتری‌های این رستورانت را شسته و هرگز راه به درون آن نبرده و اما همیشه آرزو کرده است روزی بزرگ و صاحب پول کافی بشود تا بتواند داخل برود و از همین کباب‌های مرغ و بره که حالا در سه قدمی‌اش پخته می‌شود بخورد. از این‌ها که بگذریم بعد از یک هفته بودن در کنار رحیم‌الله و چند کودک هم سرنوشت با او، حالا تازه متوجه می‌شوم وقتی می‌گویند کودکان خیابانی یعنی چه.

رحیم‌الله یکی از هزاران کودک در افغانستان است که جبر زندگی او را به خیابان کشانیده و حالا بجای این که او در مدرسه باشد و سرگرم درس و انجام دادن دیکته‌هایش، صبح زود به خیابان می‌زند و تا دمادم شام برای کسب اندکی پولی ماشین می‌شوید، آنهم در خیابان آلوده و خاکی کابل که برای پیاده‌روی هم مناسب نیست.

پنج سال پیش او نه تنها شاگرد کلاس چهارم بوده بلکه پدری داشته که پیش از رفتن به مدرسه، از او خرج روزانه می‌گرفته. او هنوز آن روزهای خوب را به خاطر دارد. آن روز‌ها که رفته است هیچ، تازه، چه چیزهایی را که از رحیم‌الله با خودش برده است. او نـُه سال بیشتر نداشته که خبر از دست دادن پدرش را شنیده و از آنروز تا هنوز از طالب و ناتو و کرزی و موتر‌های نظامی و صدای هواپیما بدش می‌آید.

شرح پیوستن او به کودکان خیابانی اینگونه است. حالا بماند که هزاران کودک هم قد و هم سرنوشت با او، چرا و چگونه خیابانی شده‌اند و محکوم به انجام کارهای سخت و شاقه برای کسب پول نان و غذای شبانه خانواده.

با هرکدام از کودکان کارگر و خیابانی کابل که سر گپ و گفت را باز کنی، اندوهگین از کنارش برمی خیزی. این یکی در شکم مادرش بوده که پدرش را کشته‌اند. آن دیگری پدرش اعتیاد به مواد مخدر دارد، از آن سه تای دیگر یکی پدرش معلول جنگ است و یکی را انتحار کننده‌ای بی پدر کرده. وقتی این همه قصه‌های عجیب و غریب را می‌شنوی با خود می‌گویی چه طور شده که در میان این همه حوادث و بحران، سرنوشت تو اندکی متفاوت‌تر است. این چه طور شدن را من یک توهم نمی‌دانم، و در نهایت برای راحت شدن از یک درگیری ذهنی به قسمت و تقدیر حواله‌اش می‌کنی.

راستی اگر برنامه تجلیل از "روز جهانی جلوگیری از سوء استفاده کودکان" نمی‌بود و اگر مثل هشت سال پیش کمیسیون مستقل حقوق بشری در کار نبود، اگر یونیسف و چندین نهاد مدنی برگزار کننده‌ای تجلیل از این روز نمی‌بودند، خودم هم نمی‌دانم چه وقت و چگونه می‌فهمیدم که کودک خیابانی بودن یعنی چه و با چه بهانه و اتفاق جزئیات تو در تو، دشوار و تلخ از سرنوشت کودکان خیابانی و کارگر برایم اینگونه قابل درک و فهم می‌شد.

اما چند سال پیش، زمانی که شاگرد مکتب و مدرسه بودم چیزهای زیادی از بزرگترها در وصف کودک می‌شنیدم. مثل کودکان، نونهالان امروز و نسل فردای کشور است. کودکان امروز و مردان فردا و شعار‌هايی چون فردا به دست کودکان امروز ساخته می‌شود و... راستی اگر این گفته‌های بزرگتر‌ها درست باشد، کودکی پدر و پدرکلان‌های من چگونه بوده که حال سرزمین من و وضعیت من این شکلی است. وضعیت که به دست‌های آنها شکل و فورم اینگونه یافته است. و اگر این گفته‌ها درست باشد، پس فردای این سرزمین را باید چطوری تصور کرد. وقتی آمار و ارقام وضعیت زندگی کودکان این کشور نگران کننده است، میزان امید برای فردای بهتر را چطور باید سنجید.

براساس گزارش‌های کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، وقتی ۳۸ درصد از کودکان یک کشور مجبور به انجام کارهای شاقه و گدایی باشند، ۳۱ درصد به خدمات بهداشتی دسترسی نداشته باشند، ۴۸ درصد قربانی ازدواج اجباری شوند و ۲۶ درصد بیگانه با کتاب و مدرسه باشند و در یک سال ۳۸ مورد تجاوز جنسی به کودکان به ثبت برسد - موارد ثبت نشده‌اش بماند بجای خودش - راستی سیمای فردایی که به دست این کودکان ساخته می‌شود چگونه خواهد بود.

وقتی رحیم‌الله‌های امروز کابل را غم نان مجبور می‌کند به جای پرداختن به آموزش و پرورش، مصروف شست و شوی ماشین‌هایی باشد که بدون شک ساخته کودکان دیروز جاپان(ژاپن) و آلمان و چندین کشور دیگر است، از کجا که کودکان فردای خیابان‌های کابل شست و شوگران ماشین‌هایی نیست که کودکان امروز این کشورها سازندگانش خواهند بود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

شاید کمتر شهری باشد که پس از انقلاب چنین پوست انداخته باشد و از بن زیر و رو شده باشد. این‌همه را سمنانی‌ها ظاهراً مدیون یکی از همشهریان خود، مهندس طاهری، هستند که در سال‌های اول انقلاب مدیر کل صنایع آن شهر بود و بعدها گویا نمایندۀ سمنان در مجلس شورای اسلامی شد. او، زمانی که بسیاری از شهرهای ایران هنوز در خواب ایده‌ها و آرمان‌های انقلابی خود به سر می‌بردند، سرمایه‌داران را به شهر دعوت کرد و امکانات زیادی از زمین و آب و برق و وام کم‌بهره و بی‌بهره در اختیارشان گذاشت، تا سمنان را از خواب قرون بیدار کنند.

شهر که در فاصلۀ دویست کیلومتری تهران واقع بود و آمادگی زیادی برای صنعتی شدن داشت، در عرض مدت کوتاهی به یک قطب بزرگ صنعتی بدل شد و چنان دگرگونی‌های عظیمی به خود دید که امروزش از دیروز بازشناختنی نیست.

در روزگار پیش از انقلاب، هر مسافری که از سمنان می‌گذشت، تنها اثری که از صنعت در آن می‌دید، کارخانۀ سیمانی بود که دود سفیدش از کیلومترها دورتر دیده می‌شد و شهر و اطراف آن را آلوده می‌کرد. اما امروز وقتی طول شهر سمنان را طی می‌کنید تا به دامغان بروید، با یک شهر عظیم صنعتی رو به رو می‌شوید. وقتی به درون شهر گام می‌نهید، همین دگرگونی را در درون شهر نیز می‌بینید. ساختمان‌های بلند و چندطبقه جای بناهای فرسودۀ سابق را گرفته و شهری نو از دل شهر کهن سر برآورده ‌است.

سمنان شهری کهن است، اما در روزگار ما عمدۀ شهرتش به این بود که بر سر راه تهران – مشهد واقع بود. تا روزگار پیش از رضاشاه، این شهر محل تاخت و تاز راهزنان بود. خاطرات دکتر قاسم غنی که خود اهل دامغان بود و برای تحصیل بین تهران و دامغان رفت و آمد می‌کرد، تصویر خوفناکی از هجوم راهزنان به این شهر و اطرافش به دست می‌دهد.

اما از روزگار محمد رضاشاه این شهر تغییرات عمده‌ای به خود دید. نخست به فرمانداری کل و سپس به استانداری بدل شد و شاهرود و دامغان و گرمسار از شهرهای آن به حساب آمدند. امروزه سنگسر که بدل به مهدی‌شهر شده نیز به شهرستان بدل شده و به شهرهای استان سمنان افزوده شده‌است. این مهدی‌شهر که تا زمان انقلاب یک روستا به حساب می‌آمد، امروز بر سر جادۀ خوب و اسفالتۀ سمنان به قائم‌شهر و ساری قرار گرفته و نزدیک‌ترین شهر به کرسی استان سمنان است.

بین مهدی‌شهر و سمنان هم اتوبانی ساخته شده که به اتوبان‌های اروپا و آمریکا شباهت می‌برد و به جرأت می‌توان گفت که بین هیچ شهری در اطراف تهران با پایتخت چنین جاده‌ای وجود ندارد. فاصلۀ سنگسر (مهدی شهر) تا سمنان زیاد نیست و با جادۀ عالی امروز آن بیشتر از ده دقیقه فاصله ندارد و ییلاق کم مانندی برای کویرنشینان سمنان به وجود آورده‌است. عمدۀ شهرت سنگسر هم  شخصی به نام هژبر یزدانی است که در روزگار پهلوی‌ها از چوپانی به سرمایه‌داری رسید، مانند احمد بن عبدالله خجستانی که از سربازی به سرداری. پس از انقلاب او از ایران گریخت و از خود در سنگسر تنها یک ویلا به یادگار گذاشت که امروزه در محوطۀ هتل سنگسر به کاخ هژبر یزدانی معروف است و بدل به جاذبۀ سیاحتی شهر شده‌است.

یک معروفیت دیگر سنگسر به جنبش‌های اجتماعی سدۀ پیش است و در همین سمنان یا سنگسر بود که شاعر معروف، طاهرۀ قرةالعین نقاب از چهره برگرفت و در برخی منابع آمده‌است که این کار او در آن زمان که مردم تاب دیدار زن بی‌حجاب را نداشتند، سبب خودکشی هفت تن شد.

اگرچه سمنان یک شهر کهن است، اما آثار زیادی از روزگار کهن ندارد یا اگر چنین آثاری در زیر زمینش مدفون باشد، هنوز کشف نشده‌است. امروز که وارد شهر می‌شوید، یکی دو مسجد، مهمترین آثار آن را تشکیل می‌دهند و البته، دروازۀ ارگ که دروازۀ ورود به سمنان در روزگار قاجارها بوده‌است. اما همه جا یک علاقۀ بنیادی به ایران باستان و نمادهای آن به چشم می‌خورد. بیهوده نیست که تالار پارک سیمرغ این همه نمادهای ایرانی در خود گرد آورده‌است.

طبیعی است که فهرست دیدنی های سمنان در جزوۀ میراث فرهنگی بالا بلند است؛ از مساجد و امام زاده‌ها گرفته تا کاروانسراها و خانه‌های اشخاص مهم و معروف مانند خانۀ تدین که امروزه محل میراث فرهنگی است. اما این آثار در سطح استان سمنان، یعنی در شهرهای مختلف از شاهرود و دامغان در شرق گرفته تا لاسجرد و گرمسار در غرب پراکنده‌اند و شهر خود نصیبی زیاد از آنها نبرده‌است.

با وجود این، شهر از این نظرگاه نیز دارد به خود توجه می‌کند. این روزها، اطراف مسجد شاه را که اکنون مسجد امام خوانده می‌شود و همراه با بازارها و تکیه‌های قدیمی در بافت مرکزی شهر قرار گرفته، از خانه‌های کهنه و فرسوده خالی کرده‌اند و بولدوزرها شب و روز مشغول کارند، تا بافت مرکزی شهر را از میان انبوه خانه‌های فرسوده و خرابه‌هایی که آن را در بر گرفته‌اند، بیرون آورند و قابل رؤیت کنند.

یکی از زیباترین مکان‌هایش میدانی به نام شریعتی است که قبلاً به میدان تیرانداز معروف بود. زیرا عزت الله تیرانداز که زمانی فرماندار کل سمنان بود، به آن سروصورت داده بود. در اطراف مسجد شاه و مسجد جامع که نزدیک به هم واقع شده‌اند، بازارها و تکیه‌ها و حمام‌های قدیمی قرار دارند و فضای امروزی شهر را به روح و اصل قدیمی آن باز می‌گردانند و دیدار آنها اصل و نسب شهر را برای هر مسافری زنده می‌کند.

اما سمنان اگر تا همین بیست سی سال پیش تنها از شرق و غرب به تهران و مشهد راه داشت، امروز بر سر چهارراهی واقع شده‌است که یک جادۀ خوب آن را از سمت جنوب به کویر نمک و جندق و بیابانک یا در واقع به نائین و یزد وصل می‌کند و یک جادۀ خوب دیگر آن را به شمال کشور، یعنی شهرهای مازندران و گرگان. این راه‌ها به سمنان جان تازه‌ای بخشیده‌اند و بسیاری از مسافران شمال و جنوب از این شهر می‌گذرند، تا به مقصد معمولاً سیاحتی خود دست یابند.

در گزارش تصویری این صفحه پارک سیمرغ را در سمنان می‌بینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده حسینی

آیا تاکنون نام یزیدی یا یزیدیان را شنیده‌اید؟ اگر نشنیده‌اید، شما هم مثل من و دیگرانی خواهید بود در بارۀ این دین و پیروان آن اطلاع چندانی ندارند یا نداشتند. در واقع، من هم پس از شرکت در مراسمی در لندن بود که با جزئیاتی در باره یزیدی‌ها آشنا شدم. این مراسم از طرف انجمن کردی گولان برپا شده بود و هدف از آن بالا بردن دانش عموم در بارۀ این دین و پیروان آن بود که در بسیاری از کشورها و به خصوص در ترکیه ، ایران، و عراق زندگی می‌کنند.

این که به نادرستی یزیدیان را پیرو یزید پسر معاویه یا شیطان‌پرست می‌دانند، موجب تنفر و بیزاری از آنها می‌شود و به آزار آنها هم انجامیده ‌است. از سوی دیگر، اتهام پرستیدن شیطان به عنوان سرچشمۀ شر و دشمن اصلی انسان از نظر بسیاری گناهی بس نابخشودنی است.

یزیدی یک دین باستانی کردی است که از دوران پیش از اسلام در میان این قوم  وجود داشته‌است. این دین در آئین‌های باستانی چون مانوی و زرتشتی ریشه دارد. همچنین از اسلام، مسیحیت، دین یهود و حتا تصوف تأثیر گرفته‌است. در واقع، نام یزیدی مشتق‌شده از ایزدی یا یزد (یزدان) است که همان پرستش خدا معنی می‌دهد.

پیروان دین یزیدی برای خواندن خدا از واژگانی چون یزدان، ایزد، خدا و حق استفاده می‌کنند. بر اساس عقیدۀ یزیدی‌ها، خداوند هفت فرشته (هفت سر) را برای ادارۀ زمین خلق کرد که ملک طاووس (که در ادیان دیگر آن را شیطان می‌دانند) در رأس آنان قرار دارد. فرشته‌ای که از فرمان خداوند مبنی بر زانو زدن در مقابل انسان خودداری کرد و به همین دلیل مورد غضب خدا قرار گرفت. آنها معتقدند که ملک طاووس حدود هفت هزار سال از خداوند طلب بخشش کرد که در نهایت مورد بخشش خدا قرار گرفت. در واقع، یزیدیان ملک طاووس را آموزگار انسان می‌دانند، نه دشمن او. در واقع، آنان به وجود شیطان اعتقاد ندارند. بر اساس باور یزیدیان، خداوند پس از خلقت دنیا، خودش را از هدایت انسان‌ها کنار کشیده و این ملک طاووس است که هدایت‌کنندۀ انسان‌ها بر روی زمین است.

البته، بر اساس تحقیقات جمال نباز، زبان‌شناس کرد، کلمۀ طاووس ریشه در واژه یونانی زئوس دارد که همان خدای خدایان در یونان باستان است. از سوی دیگر، این اعتقاد وجود دارد که شیطان در هیبت طاووس آدم و حوا را فریب داد.

به طور کل، یزیدیان به گونه‌ای ثنویت یا دوگانگی نیروی خیر و شر اعتقاد دارند که این اعتقاد ریشه در آئین مانوی و زرتشتی دارد که براساس این باور، خیر بر شر غلبه می‌کند.

اگرچه عده‌ای از پیروان این دین سابقۀ دین خود را چهار هزار سال می‌دانند و عده ای دیگر معتقدتد تاریخچه پیدایش دین یزیدی همزمان با  پیدایش بشر است، اما محققان بر این باورند که دین یزیدی در سدۀ ششم هجری شکل گرفته‌است. در واقع، همزمان با دورانی که شیخ عَدی می‌زیسته‌است. او کسی است که سبب رواج دین یزیدی در عراق شد. در حال حاضر مقبره او در روستای لالش در نزدیکی موصل عراق، محل عبادت یزیدیان است.

آنها دو کتاب مقدس به نام‌های کتاب جلوه و مُصحَف رش (کتاب سیاه) نام دارد که در اوایل قرن بیستم میلادی پیدا شد. کتاب اخیر توسط شیخ عدی نوشته شده و شامل دستورها و آداب دین یزیدی است. 

در این دین، سه مرتبۀ موروثی دینی وجود دارد: شیخ، پیر و مرید. وظایف پیر و شیخ در برگزاری مناسک و دستورهای مذهبی است. این مراتب تنها از پدر به پسر انتقال می‌یابد. به علاوه، یزیدی‌ها تنها در گروهی که به آن تعلق دارند، می‌توانند ازدواج کنند. این دین تنها از طریق خون به افراد منتقل می‌شود و مانند برخی دیگر از ادیان  نمی‌توان با پذیرش اصول آن، وارد این دین شد.

تمامی پیروان این مذهب، کرد هستند که بیشترین تعداد آنها درشمال عراق زندگی می‌کنند. علاوه بر آن، شماری از یزیدی‌ها در ایران (خوی و کرمانشاه)، ترکیه، روسیه، ارمنستان، گرجستان به سر می‌برند. پیروان این دین  نه تنها به خاطر دینشان، بلکه به دلیل قومیت خود همواره در معرض خطر کشتار و سرکوب بوده‌اند. به همین دلیل تعداد زیادی از آنان نیز به اروپا مهاجرت کرده‌اند که حدود ۵۵ هزار نفر از آنها در آلمان ساکن هستند.

در نمایش تصویری این صفحه، عکس‌هایی از معبد یزیدیان در روستای لالش، نزدیک شهر موصل عراق و مراسم مذهبی آنان را می‌بینید. موسیقی آن نیز قطعه‌ای از موسیقی یزیدی است که توسط نهرو زاگرس در مراسم یزیدی‌ها در شهر لندن اجرا شده‌است.

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سلمان مجد

در غرب لندن و در نزدیکی کیوگاردنز، یا باغ گیاهان، تعدادی چادر برپا شده و افرادی در یک قطعۀ زمین در رفت و آمدند  که پر از بوته‌ها و گیاهان وحشی است و هنوز خانه ای  در آن ساخته نشده.

در ابتدا فکر ‌کردم که این جا زمینی است برای کشاورزی یا شاید  افرادی بی‌خانمان شب را در اینجا می‌گذرانند.  اما دیدم بر سردر ورودی اعلامیه‌هایی نوشته شده در باره  اقلام و کالاهای مورد نیاز و ساعات بازدید.

کنجکاوی مرا به درون آن جا کشاند و از صحبت با باشندگان این محل بود که ماهیت آن را برایم روشن شد. پای حرف آن ها که نشستم، دیدم دل پری دارند از فشار روزگار و دشواریهای زندگی ماشینی، نگرانی از  پرداخت مالیات، رهن واجارۀ مسکن، آلودگی صوتی، شتاب و سردرگمی، یافتن و باختن کار از جملۀ موارد پریشان‌کنندۀ زندگی شهری.

انگار چشم مرا به دنیایی دیگر باز کرده باشند. آن ها می گفتند و من می شیندم: "دوری از این موارد به انسان احساس خوشی می‌دهد، به گونه‌ای که انسان، تنها می‌تواند در آغوش طبیعت فارغ از این همه دغدغه به راحتی زندگی کند. با ایجاد شهرهای بزرگ و صنعتی شدن آنها، زندگی از حالت عادی خود خارج شده‌است. پس از اینکه  دنیای نوین و فن آوری بدست انسان‌ها شکل گرفت، اینک انسان‌ها بردۀ تکنولوژی و زندگی شهری خود شده‌اند."

در واقع حرفهایی که می زدند حسب حال اکثر کسانی است که در شهرها زندگی می کنند: "گاهی برای انجام کار کوچکی که فقط نیازمند چند دقیقه برای انجام آن هستیم، ساعت‌ها را هدر می‌دهیم. با صدای زنگ کوک‌شدۀ ساعت یا تلفن همراه از خواب بیدار شده، دوان دوان خود را به اتوبوس ویا قطار می‌رسانیم تا به محل کار برسیم و در برگشت نیز در قطار در حال چرت زدن با اعلام نام ایستگاه از بلندگو، ناگهان با اضطراب از جای خود می‌‌پریم تا مبادا ایستگاه خود را رد کرده باشیم! این همه دسترنج، نگرانی و پریشانی فقط برای پرداخت کرایۀ قسط خانه، ماشین و هزینه‌های دیگر می‌شود. این زندگی شهری است که باعث شده از طبیعت دور شویم."

میل دو باره نزدیک شدن به طبیعت برای آن ها تنها راه رستگاری برای انسان امروزی است، زیرا به گفته یکی از ساکنان این دهکده"به جای دیدن کوه‌ها، جنگل‌ها ، دشت‌ها و دریاها، چشمان ما با آسمان خراش‌ها، آپارتمان‌ها و بزرگراه‌ها محصور شده. به جای شنیدن شُرشُر آب رودخانه‌ها و صدای پرندگان، فقط صدای بلند‌گوهای ایستگاه قطار وصدای گوش‌خراش خودروها را که با شتاب در بزرگراه‌ها در حرکتند و خود نمی‌دانند چرا و به کجا می‌روند، می شنویم.

به جای لمس گلبرگ‌های زیبا، ناخودآگاه دیوارهای بتونی و آجری را لمس می‌کنیم که باعث شده روحیۀ لطیف انسانی در زندگی شهری  زمخت شود. دیگر جای غذاهای خوشمزه و طبیعی  که بر روی آتش پخته می‌شد و بوی مست‌کننده هیزم‌های جنگلی که هر انسانی را از خود ‌‌بی‌خود می کرد، به ساندویچ‌های آمادۀ بی‌طعم که با مواد نگه‌دارنده چند روزی بر دوام آنها افزوده می‌شود، داده شده‌است. آن آسایشی که این همه برای آن رنج می‌کشید و در پایان به دست نمی‌آورید، در دل طبیعت به طور رایگان به سراغ شما می‌آید. فقط کافی است به دل طبیعت برگردید."

در این دهکدۀ زیست‌محیطی (Eco-village) کوچک که این گریزه های از زندگی شهری ساخته اند تقریبا بیست نفر زندگی می‌کنند و اکثر آنها شهروندان بریتانیا هستند. برخی از آن ها خانه شخصی و حتا کار خود را رها کرده‌اند تا در این‌جا آرام بگیرند. آنها این مکان را در دل شهر برگزیده‌اند، تا همۀ مردم بتوانند از آن بازدید کنند و شاید ما را لحظه‌ای به فکر وادارند که تحمل این همه فشار و شتاب‌زدگی برای چیست!

در گزارش مصور این صفحه سراغ باشندگان همین دهکدۀ زیست‌محیطی می رویم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مجموعه عکس

جدیدآنلاین: آقای علیرضا عالم‌زاده از کاربران جدید آنلاین با فرستادن عکس‌ها و اسنادی از خانه پدری خود در اصفهان، اعلام داشته که خانواده او خانه تاریخی شان را به شرکت مسکن‌سازان فروخته اند تا از سوی این شرکت وابسته به سازمان مسکن و شهرسازی مرمت شود. اما با گذشت دو سال نه فقط این وعده محقق نشده، بلکه آن خانه با خاک یکسان شده است.  برای ما ممکن نیست که علت این رخداد را به دقت کنکاش کنیم. اما چنین می نماید که این سرنوشت بسیاری از خانه‌های تاریخی در اصفهان و دیگر شهرهای تاریخی ایران است. نوشته زیر نگاهی است به ریشه‌ها و ابعاد این موضوع. در همین صفحه ، مجموعه‌ای عکس از خانه عالم زاده و دیگر خانه‌های تاریخی نیمه ویران اصفهان را هم می‌بینید.

فرشید سامانی

چرا خانه‌های تاریخی خراب می شوند؟ این پرسشی است که با مشاهده صحنه‌های تأسف بار تخریب میراث گذشتگان به ذهن متبادر می شود و گاه این پرسش را به همراه می آورد که چه کسی مقصر است؟ در این هنگام می توان سازمان میراث فرهنگی، شهرداری یا فلان بساز و بفروش و دلال زمین را هر یک به نوعی مقصر دانست. اما قصور و تقصیر اینان اگر بخشی از واقعیت باشد، همه واقعیت نیست.

آنچه ما از خرابی خانه‌های تاریخی می بینیم، فروریختن کالبد مادی آنهاست، در حالی که بسیار پیش از این، مفهوم و بستر فرهنگی و اجتماعی خانه‌های تاریخی فرو ریخته است.

این خانه‌ها زمانی شکل گرفتند که خانواده‌های ایرانی در چارچوب الگوی کلان خانواده جای می‌گرفتند. پسران پس از ازدواج، در خانه پدری می ماندند و همان جا فرزندان خویش را به دنیا می آوردند و بسا که تا هنگام عروس گرفتن و داماد دار شدن همچنان ساکن خانه پدری بودند. اکنون دیرگاهی است که این الگو جای خود را به الگوی خانواده هسته‌ای داده و فرزندان بالغ حتی ممکن است پیش از ازدواج، خانه مستقلی را برای خود تدارک ببینند.

از این رو وقتی مالک یک خانه تاریخی از دنیا می رود، وارثان تمایلی به زندگی کنار هم ندارند و می خواهند هرچه زودتر مرده ریگ پدری را تقسیم کنند و پی کار خویش بروند. خواه از طریق فروش، خواه با تفکیک زمین و یا تخریب و تبدیل به احسن.

از این گذشته، برخی باورها چون اهل ستر دانستن زنان و مشغول کردنشان به خانه داری سست شده یا به کلی از میان رفته است و به کارگیری حجاب در معماری و تمهید بیرونی و اندرونی محملی ندارد.

پیشرفت تکنولوژی نیز انسان را بر طبیعت غالب کرده و تأسیسات مدرن، موضوعیت برخی تمهیدات معماران قدیم از قبیل استفاده از وجوه مختلف بنا در فصول گوناگون و بنای بادگیر و سرداب و آب انبار و... را بی وجه ساخته است. بنابراین بخش زیادی از یک خانه تاریخی برای خانواده‌های امروزی بی استفاده و به منزله بار اضافی است. 

از یاد نبریم که نگهداری خانه‌های تاریخی به علت ساختار و نوع مصالح به کار رفته در آن‌ها دشوار و هزینه بردار است و همه کس از پس آن برنمی آید.

از سوی دیگر، ارزش افزوده زمین موضوع تعیین کننده ای در سرنوشت خانه‌های تاریخی است. در ایران، زمین همواره یکی از منابع مهم ثروت و وسیله دلالی و کسب سود بوده است. برای مثال، ارزش زمین در مناطقی چون شمیران یا محله جلفای اصفهان سر به آسمان می ساید و مالکان خانه‌های تاریخی را وسوسه می کند که با تخریب خانه و ساخت آپارتمان سود هنگفتی را بدست آورند. شاید این اقدام از نظر فرهنگی شایسته نباشد، اما بی شک در زمره حقوق مالکانه  و قانونی افراد است. 

در جاهای دیگر مانند محله عودلاجان تهران یا محلات جوباره، دردشت و جماله اصفهان، وضع متفاوتی حاکم است. در این جا زمین به سبب فرسودگی بافت، دسترسی‌های نامناسب و نبود یا کمبود خدمات شهری آن قدر کم ارزش است که منجر به ترک محله‌های تاریخی از سوی ساکنان اصیل و واگذاری شان به مهاجران فقیر می شود. اما نتیجه همان است: ویرانی و نابسامانی بافت تاریخی.

از همه این‌ها که بگذریم، تازه نوبت به ندانم کاری‌ها و سوء مدیریت‌ها می رسد. در کشورهای جهان سوم دانش و تجربه بسیاری از معماران و شهرسازان صرفا در سطحی است که بتوانند در حاشیه شهرها یا زمین‌های بکر، طرح‌هایی را به اجرا گذارند، اما هنگامی که موضوع مداخله در بافت‌های تاریخی با پیچیدگی‌های کالبدی و اجتماعی به میان می آید، اغلب میراث فرهنگی قربانی نوین سازی می شود.

خیابان کشی، تعریض معابر، ساخت خطوط مترو، احداث زیرگذر و نوسازی بافت‌های فرسوده، مهمترین مواردی هستند که در چند دهه گذشته موجب تخریب گسترده بافت‌های تاریخی و خصوصا خانه‌های قدیمی شده اند. گاه نیز فساد اداری این روند را شتاب می‌بخشد و موجب می شود که حتی بناهای ثبت شده در فهرست آثار ملی از طریق پرداخت رشوه و زد و بندهای غیرقانونی تخریب شوند. خصوصا شهر اصفهان نمونه‌هایی از این دست را بسیار سراغ دارد.

با این وصف، آیا تخریب خانه‌های تاریخی ایران اجتناب ناپذیر است؟ هرگز چنین نیست. تجربه کشورهای پیشرفته نشان می دهد که نوین سازی را می توان دوشادوش حفظ میراث فرهنگی پیش برد.

پیش از همه، ترغیب ساکنان محله‌های تاریخی به باقی ماندن در جایی که نسل اندر نسل در آن زندگی کرده اند، موجب بقای این محلات می شود. این کار از طریق بالا بردن سرانه خدمات شهری، ارایه تسهیلات به ساکنان، رونق بخشیدن به اقتصاد محلی از طریق گسترش گردشگری و از همه مهم تر بالا بردن منزلت اجتماعی خانواده‌هایی که در خانه‌های تاریخی زندگی می کنند، امکان پذیر است.

امروزه ساکنان بسیاری از محله‌های تاریخی ایران مانند مولوی، سید اسماعیل و پامنار در تهران یا جماله و میدان کهنه در اصفهان، فشار اجتماعی فزاینده ای را به عنوان ساکنان محله‌های پست و فقیر نشین تحمل می کنند و در عوض ارزش و تفاخر از آن کسانی است که با تخریب باغات شمیران و از میان بردن چشم انداز البرز، برج نشین شده اند.

هرگاه اینان بتوانند همچون ساکنان ونیز یا محله‌های قدیمی پاریس و لندن و ولز، به سکونت در بافت تاریخی افتخار کنند، می توان امیدوار شد که تراژدی تخریب خانه‌های تاریخی به پرده آخر رسیده است.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.