۲۴ آوریل ۲۰۱۳ - ۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
بیژن ترقی روز شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۸۸ در هشتاد سالگی درگذشت. او از ترانه سرایان برجسته نسل پس از بهار و عارف بود. کمتر کسی را می توان یافت که ترانه ای از او را نشنیده و یا به یاد نداشته باشد. یکی از ترانه هایی که سال های ورد زبان ها شده بود ترانه گل اومد بهار اومد بود با صدای پوران:
گل اومد بهار اومد میرم به صحرا
عاشق صحرائیم بی نصیب و تنها
دلبر مه پیکر گردن بلورم
عید اومد بهار اومد من از تو دورم
گر بیام از این سفر ای گلعذارم
از سفر طوق طلا برات میارم
دس بلور، سینه بلور، گردن بلورم
عید اومد بهار اومد من از تو دورم
آشیونم را گل خودرو گرفته
سبزه از هر گوشه تا زانو گرفته
از چمن ها گر گذشتی یاد من کن
گرشنیدی سرگذشتی یاد من کن
تصنیف سازی در دوره جدید، در دوره مشروطه در ایران آغاز شد. پیش از آن تصنیف سازی به این شکل باب نبود. ترانه ها از درون زندگی و کار و فعالیت اجتماعی سر بر می داشت و در شهرها شکل انتقاد سیاسی و اجتماعی به خود می گرفت.
سازندگان تصنیف ها نیز غالباً ناشناخته بودند. اهمیتی نداشت که شاعران برجسته و مشهور به آن بپردازند. از زمان مشروطه تصنیف سازی با اهمیت شد و نخستین بار میرزا علی اکبر خان شیدا بدان پرداخت. بعدها عارف و ملک الشعرای بهار با سروده های انقلابی خود، خون وطن را در رگ های تصنیف جاری کردند.
از دوران رضاشاه که موسیقی شکل آموزشی و عمومی به خود گرفت، تصنیف سازی نیز رواج بیشتری یافت. اما در دوره های بعد، بخصوص پس از تأسیس رادیو در ایران تصنیف سازی به طور قابل ملاحظه ای گسترش یافت، نام ترانه سرائی به خود گرفت و به صورت حرفه ای در آمد. بیژن ترقی از نخستین کسانی بود که به صورت حرفه ای به ترانه سرائی روی آورد، و در آن مشهور شد چنانکه شعر و شاعری وی در سایۀ ترانه سرائی اش گم شد.
بیژن ترقی از نسل دوم ترانه سرایان ایران بود. بعدها نسل دیگری پرورش یافتند که برای خوانندگانی مانند گوگوش و ستار و دیگران ترانه ساختند. از میان ترانه سرایان نسل دوم کسی مشهورتر از ترقی نیست. شاید رحیم معینی کرمانشاهی به اندازۀ بیژن ترقی به ترانه سرائی شهره باشد. دیگران یا شهرت ترقی را ندارند یا مانند رهی معیری بیشتر به شاعری شهرت دارند.
کلام ترقی در ترانه هایش پخته بود، متین بود، وزن ترانه را بالا برد و بدان ارج و قربی درخور بخشید. حتا زمانی که ابتذال به ترانه و ترانه سرائی راه یافت او وزن کار و متانت کلام خود را نگه داشت. بیهوده نیست که مهرداد اوستا نوشت "از میان آنهایی که تصنیف را سنگین می سرایند و ترانه هایشان دارای مفاهیم دلپسند است، بیژن ترقی با چهره ای مشخص و در صف مقدم قرار دارد". مشهورترین ترانه های او را خوانندگانی مانند مرضیه و دلکش و پس از آنها پوران و الهه خوانده اند، که در زمان خود وزن و اعتبار زیادی نزد عموم داشتند.
او در ترانه هایش شیوۀ ویژه ای را باب کرد که محمود خوشنام از آن به جنبۀ روایی یاد می کند. یک حالت داستان گونه و سرگذشت دادن به یک عنصر نمادین مانند آتشی که از کاروان رفته بر جای مانده است و یا برگی که باد پائیزی از پایش در افکنده است:
به رهی دیدم برگ خزان،
پژمرده ز بیداد زمان،
کز شاخه جدا بود.
بدین سان او وارد یک داستان عاشقانه در ترانه های خود می شد و حکایتی از جدایی و عشق می ساخت. آتشی ز کاروان به جا مانده، به زمانی که محبت شده همچون افسانه، می زده شب، چو زمیکده باز آیم، اشک من هویدا شد و... همه همین معماری داستان گونه را دارند. در معنی و لطف گفتار او همین بس که مرضیه که از خوانندگان برجستۀ روزگار خود بود، بهترین ترانه های خود را مدیون بیژن ترقی است، و "بهار دلنشین" اش را بنان جاودانه کرد.
بیژن ترقی متولد ۱۳۰۸ بود، پدرش کتابفروشی و انتشاراتی داشت و اهل کتاب بود. او از کودکی با کتاب سروکار یافت و اهل ذوق شد. از ۱۳۳۵ با رادیو ایران همکاری کرد و تا زمان انقلاب این همکاری ادامه یافت. یکی از دو سه ترانه سرای فعال برنامۀ گلها بود. ترانه "مست مستم ساقیا دستم بگیر" با صدای اکبر گلپایگانی هم، که غزلی در قالب کلاسیک است، از اوست. در شعر بیشتر به شعرای کلاسیک گرایش داشت. با امیری فیروزکوهی و مهرداد اوستا و نوذر پرنگ دمخور بود.
از او آثار چندی بر جای مانده است. "از پشت دیوار خاطره" نام کتاب خاطرات اوست که در آن به خاطره های خود در زمینۀ شعر و موسیقی پرداخته است. نیما، شهریار، پرویز یاحقی، ابوالحسن صبا، رهی معیری و علی تجویدی سهم درخوری در این خاطرات دارند. "آتش کاروان" در واقع نام دیوان اوست.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ ژوئن ۲۰۱۷ - ۹ تیر ۱۳۹۶
ندا حبیبالله
حدود یک سال پیش گزارشی با عنوان "غریبهای که خودی نشد" در جدیدآنلاین منتشرشد که گفتو گویی بود با "عدنان عفراویان" بازیگر خردسال فیلم " باشو غریبهای کوچک"؛ غریبهای که به رغم حضور موفقش در یکی از به یادماندنیترین آثار بهرام بیضایی، نتوانست ارتباط خود را با سینما حفظ کند، مدتی هم در دام مواد مخدر افتاد و اکنون در شرایط نه چندان مناسب از نظر فردی و معیشتی زندگی میکند.
شاید فیلم بیضایی میتوانست آغاز فصلی از پیشرفت و موفقیت در زندگی این کودک باشد اما گروهی از بینندگان آن گزارش عقیدهای دیگر داشتند و بیضایی را مسؤول زندگی نابسامان عدنان میدانستند. یکی از کاربران در ذیل گزارش نوشته بود: "بیشتر از همه به نظر من خود بهرام بیضایی که سرنوشت این آدم را دستکاری کرد مسئول است. خیلی غمانگیز است که این طور وارد کودکی یک انسان بشوی و رهایش کنی و بروی. به نظر من بهرام بیضایی وظیفه داشت که همان طور که وارد زندگی این آدم شد او را همراهی میکرد. شاید میتوانست تغییری را در زندگی او ایجاد کند." حتی یکی از کاربران پا را از این هم فراتر نهاده و گفته بود :" شاید این خشت کج را فروغ با فرزندخواندگی حسین منصوری (هنرپیشه خانه سیاه است) گذاشت."
البته عاقبت عدنان، عاقبت همه کودکانی نیست که به طور اتفاقی وارد عرصه بازیگری میشوند و هستند کسانی که توانستهاند ارتباطشان را با خانواده سینما حفظ کنند و همین ارتباط توانسته به آنها در پیش برد اهدافشان در زندگی کمکهای زیادی بکند.
محسن رمضانی بازیگر نابینای فیلم "رنگ خدا" تقریبا یازده ساله بود که برای اولین بار درمقابل دوربین مجید مجیدی، کارگردان نام آشنای سینمای ایران قرار گرفت و نقشی ماندگار را از خود به یادگار گذاشت. وضعیت او به گونهای بود که نمیتوانست ادامه حضورش روی پرده سینما را تضمین کند؛ زیرا در سینما درصد بسیار کمی از فیلمنامهها مرتبط با حضور چهرههای نابینا هستند و تازه قرار نیست که همه آنها با نقش آفرینی یک نفر جلوی دوربین برود.
با این حال، محسن رمضانی که فروتنانه میگوید، بازی درخشانش در فیلم رنگ خدا فقط به خاطر فیلمنامه و کارگردانی قوی مجید مجیدی بوده است، از این فرصت استثنایی نهایت بهره را برد و زندگی دیگری را برای خود رقم زد. او با وجودی که دیگر هیچ گاه از سوی مجیدی دعوت به کار نشد، ارتباط خود را با وی حفظ کرد که تا به امروز ادامه دارد.
محسن در سال ۱۳۶۵ درروستای باغان از توابع شهرستان شیروان در استان خراسان شمالی متولد شد و در سه سالگی پدرش را از دست داد. زمانی که ۹ سال داشت به کمک یکی از بستگانش برای تحصیل درمدرسه نابینایان "شهید محبی" راهی تهران شد و در همانجا از میان دهها دانشآموز نابینا، نظر مجید مجیدی را برای ایفای نقش در فیلم رنگ خدا جلب کرد. فیلمی که تا مرز دریافت جایزه اسکار پیش رفت. محسن نیز، موفق به دریافت جایزههای مختلفی شد که از آن جمله میتوان به دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره فیلم فجر (۱۳۷۸)؛ بهترین بازیگر جشنواره فیلم کودک و نوجوان(۱۳۷۸)؛ بهترین بازیگر نوجوان جشنواره فیلم مانیل(۱۳۷۸) و بهترین بازیگر هفته فیلم هند(۱۳۸۴) اشاره کرد.
او بعد از رنگ خدا، در دو فیلم سینمایی و یک فیلم تلویزیونی دیگر بازی کرد. سپس از این هم فراتر رفت و یک فیلم مستند با عنوان "ما میتوانیم" و یک فیلم داستانی به نام "کوچ" را کارگردانی کرد و این همه در حالی بود که زمینه فعالیت نابینایان در سینمای ایران بسیار محدود است.
"رنگ خدا" تأثیرات دیگری هم در زندگی محسن داشت یا بهتر بگوییم او از فرصت طلایی این فیلم، بهرههای دیگری هم نصیب خود کرد. او شرایط اقامت خانوادهاش در تهران را فراهم کرد و مادر و سه برادر خود را که از او بزرگتر هستند، به تهران آورد و کمک کرد تا شغل مناسبی را به دست آورند.
خودش نیز با مراجعه به بانک شهر، از شهریور ۱۳۹۰در تلفنخانه مرکزی این بانک مشغول به کار شد و با اعتماد به نفس بسیار بالایی که دارد، نظر مدیران و کارکنان این بانک را به خود جلب کرد. البته نباید برخورد مسؤولانه بانک شهر و امکانات ویژهای را که در اختیار او گذاشتهاند، از یاد برد. محسن رمضانی در این مؤسسه مالی، دارای سرویس ویژه رفت و آمد است و یکی از اعضای دفتر ریاست بانک نیز مسؤول انجام کارهای اداری و مکاتبات و ارتباطات او شده است.
با این حال، خودش معتقد است که تواناییهایش به این مقدار محدود نمیشود و میتواند به عنوان مجری برنامههای رادیویی و تلویزیونی فعالیت کند.
رمز موفقیت او افزون بر اعتماد به نفس بالا، هوش ارتباطی قوی و باوری دورنی است که از آن به عنوان "توکل به خدا" یاد میکند.
محسن رمضانی با مشکلات به مراتب پیچیدهتری از عدنان عفراویان دست به گریبان بود و به رغم همه اینها سرنوشتی متفاوت دارد. و این انگیزهای شد برای ساخت گزارشی تصویری در باره رمضانی و بیان داستان زندگیاش به روایت خود او.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ آوریل ۲۰۱۳ - ۲۸ فروردین ۱۳۹۲
دکتر باقر عاقلی مردی بود جامعالاطراف: روزنامهنگار٬ مورخ٬ مدیر٬ استاد٬ حقوقدان و مولفی پرکار. در کنار تدریس و کار اداری و روزنامهنویسی بیش از بیست کتاب از او به جای مانده است. از زندگینامه رجال گرفته تا تاریخ معاصر. از آن جا که خود او شاهد بسیاری از وقایع مهم تاریخ بود و یا به منابع دست اول و زنده دسترسی داشت٬ نوشتههایش به واقعیتهای ایران معاصر بسیار نزدیک است. دکتر عاقلی روزنامهنویس هم بود اما دقت در نوشتن و استناد به منبع موثق از ویژگیهای او بود. کاری که در سنت روزنامهنگاری و تاریخنویسی ما هنوز از ارج و قرب چندانی برخوردار نیست و تاریخهایی که روزنامهنگاران ما مینویسند اغلب بر مبنای تحقیق دقیق نیست و در بسیاری موارد ریشه کمتری در واقعیت دارد. از همین رو برای کسانی که با کار پژوهش در تاریخ معاصر سر و کار دارند روزشمار دو جلدی تاریخ معاصر ایران که دکتر عاقلی تدوین کرده است یکی از ارزندهترین مرجعهاست. قرار بود این اثر ارجمند جلد سومی هم داشته باشد که با بیماری و بعد درگذشت این مولف ناتمام خواهد ماند.
دکتر عاقلی در ۲۲ تیرماه ۱۳۸۶ در گفتگویی با شوکا صحرایی که در واقع آخرین مصاحبه اوست در باره کتابها٬ نوشتهها و زندگیاش صحبت کرده است. او نیز در این مصاحبه از تدوین سومین جلد سالشمار تاریخ ایران میگوید و این که۵۰۰ خبر و صدها عکس برای آن فراهم آورده است. اثری که دیگر به دست خود مولف نوشته نخواهد شد. دکتر عاقلی در سال های اخیر به بیماری آلزایمر دچار بود. سرانجام٬ دکتر عاقلی که در سال ۱۳۰۸در قزوین به دنیا آمده بود٬ در ۲۲ فروردین ۱۳۹۲ بر اثر ایست قلبی درگذشت.
در گزارش تصویری این صفحه دکتر عاقلی از زندگی و تالیفاتش میگوید. در گزارش تصویری دیگر این صفحه نیز که از آرشیو جدید آنلاین انتخاب کردهایم، روایت و توضیح دکترعاقلی از مجموعهای از عکسهای انقلاب مشروطه را میتوانید بشنوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ می ۲۰۱۳ - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
نبی بهرامی
شهرستان بوشهر. هوا گرگ و میش است. تابلوهای کنار جاده را با دقت میخوانم که روستایشان را رد نکنم. روز قبل گفته بود تابلو کوچک است و روستای "دُمیگـز" از کنار جاده پیدا نیست. بالاخره میپیچم در جادۀ خاکی که انتهایش به چند خانه وصل است. همۀ روستا خواب است و تنها چند جاشو (ملاح) و ماهیگیر گرم گفتگو هستند.
قرار است من با مهدی و برادرش به دریا بروم. ترک موتورش سوار میشوم و با هم راهی دریا میشویم. دریا آرام و بیموج است. شرجی نمیگذارد آبی و زیبایاش نمایان شود. آب دریا هنوز بالاست. مهدی میگوید: هرچه به طرف ظهر برویم، آب پایینتر میرود و تا حد ثابتی میرسد و تا شب دوباره آب دریا بالا میآید.
سوار قایق میشویم و از ساحل آرام آرام دور میشویم. خورشید کم کم دارد طلوع میکند. مهدی سکان قایق را به دست دارد و برادرش کمی آنطرفتر ساکت و آرام بدون هیچ حرفی نشسته است.
مهدی ۳۴ سال دارد. تا کلاس اول دبیرستان درس میخواند و دیگر درس را رها کرد و مشغول کار بر روی قایق پدرش شد. اما الآن اعتراض دارد و پشیمان از کردۀ خود، میگوید: "از وقتی بچه بودم همراه پدرم به دریا میآمدم. دریا چندان جذاب و شیرین بود که کلاسهایم را جدی نمیگرفتم. تا اینکه کامل ولش کردم و آمدم روی دریا. اما اگر الآن دیپلمی هم حداقل داشتم، نمیخواستم هر روز چشم به آسمان باشم و نگاهم به باد، تا ببینم زن و بچهام گرسنه میمانند یا نه. حالا سختیهایش هم جای خود."
نگاهش میکنم و میگویم: "در عوض درآمد خوبی داری. شنیدهای ضربالمثلی هست که: فلانی چاهش رو پهلوی دریا زده؟" به دریا خیره میشود و میگوید: "خدا را شکر، ناراضی نیستم از درآمدش. اما درآمد ثابت ندارد. بستگی به هوا دارد. گاهی ده، بیست روز هوا طوفانی و باد شمال میآید. دیگر نمیشود رفت دریا. خانهنشین میشویم. تازه از اینها گذشته زمستان و تابستان فرق میکند. تابستان هوا خیلی گرم است و خیلی کم میرویم دریا و به ناچار باید پساندازههای زمستان و بهار را خرج کنیم. ولی خب معمولاً در ماه از ۵۰۰ تا ۹۰۰ هزار تومان متغیر است".
حرفش که تمام میشود، دستۀ گاز را میچرخاند و قایق با سرعت بر روی موجها سوار میشود. خورشید دیگر از دریا فاصله گرفتهاست و هوا کاملاً روشن است. حدوداً بیست دقیقهای است که از ساحل فاصله گرفتهایم و مهدی مرتب صفحه "جی پی اس" را چک میکند، تا بالاخره به محل مورد نظر میرسیم. سه روز پیش گرگورهایشان را - که قفسهای توری ماهیگیری است - اینجا ریختهاند و الآن زمان بالا کشیدن گرگورهاست. ماهیها را جمع میکنند و دوباره گرگورها را پرتاب میکنند و دوباره به طرف ساحل حرکت میکنیم. به ساحل که میرسیم، آب دریا حسابی پائین رفتهاست و حد فاصلی که صبح آب تا زانوهایمان بود ماسههایش پیداست.
ماهیهایشان را تقسیم میکنند و به خانه باز میگردیم. حالا دیگر روستا بیدار شدهاست و چند پیرمرد و پیرزن زیر سایۀ دیواری نشستهاند و گرم گفتگو هستند و چند کودک هم آنطرفتر در خاکها زیر سایۀ درختی مشغول بازی هستند. خانۀ مهدی در آن روستای وسیع و بیابانی خانۀ کوچک و سیمانی است. وارد حیاط که میشویم، همسرش و دو بچۀ کوچکش به استقبالش میآیند و او هر دویشان را بغل میگیرد.
در خانۀ مهدی هم، مثل اکثر خانههای جنوبیها، ورودی مهمان مجزاست و به حیاط راه دارد. مستقیم وارد پذیرایی میشویم. پسر بزرگتر مهدی که حدوداً هشت سال دارد، کمی سرسنگین است. مهدی میگوید: "چند روزی هست گیر داده که با خودم ببرمش دریا. اما دلم نمیخواهد او هم مثل من بیاید دریا و عشق دریا هوایش کند و فردا درس و مشقش را ول کند. این دیگر درس بخواند و زندگی راحتی داشته باشد. در شهر برای خودش زندگی کند. کار روی دریا دیگر فایدهای ندارد. آن مریضیهایش به کنار، سال به سال دارد صید کمتر میشود و ماهیها کمتر شدهاند. مگر اینکه ۱۵۰ تا ۲۰۰ میلیون تومان پول داشته باشی، لنج بخری و بروی جاهای عمیقتر، که آن هم باز بروی از دبی جنس بیاری، بیشتر صرف دارد".
ضبط صوت را روشن میکنم و قرار است همسر مهدی حرف بزند. اما هر بار که میخواهد حرف بزند، نگاهش را به زمین میدوزد و دوباره سکوت میکند. مهدی میخندد و میگوید: "این همیشه این طور است. شرم میکند. مخصوصاً الان که وقت صدا ضبط کردن است، دیگر بدتر". ضبط صوت را به خودش میدهم. با خودش به آشپزخانه میبرد، تا تنهایی حرف بزند. بعد از چند دقیقه که میآید نگاهش نشان میدهد که دوست ندارد صدایش را همانجا بشنوم.
وسایلم را جمع میکنم و موقع رفتن تمام ماهیهای صید آن روزشان را به من میدهند. و اصرارهای من برای رد این خواستهشان فایدهای ندارد. انگار همزیستی با دریا سخاوتمندشان کرده. و بهتر است حرفشان را بپذیرم، وگرنه ناراحت میشوند. تا دم در همراهیام میکنند و آرام در شرجی گم میشوند...
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ آوریل ۲۰۱۳ - ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
حمیدرضا حسینی
ایرانیان دوست دارند که در دنیا ملتی با پیشینه تاریخی درخشان و فرهنگ و تمدن غنی شناخته شوند. البته اگر کسی به کتابهای تاریخی رجوع کند، یا با گردش در این سرزمین پهناور آثار برجای مانده از گذشته را ببیند، با آنان هم عقیده خواهد شد؛ اما اگر همان شخص، همراه ایرانیان به دامن طبیعت برود، صحنههایی را میبیند که کوچکترین نسبتی با غنای فرهنگی و پیشرفت تمدنی ندارند.
کوه و دشت و جنگل و ساحل و رود و درّه، همه جا پوشیده از زبالهاست. لابد اگر همان شخص از همسفران خود بپرسد که موضوع چیست، با شرمساری بسیار و در حالی که میکوشند مسأله را رفع و رجوع کنند، پاسخ میدهند که متأسفانه اندکی از ایرانیان که ما آنها را "طبیعت گردنما" و "کوهنوردنما" و "جنگل نوردنما" لقب دادهایم، از روی ناآگاهی یا غفلت چنین کردهاند! اما اگر آن شخص متقابلا با استناد به آمار رسمی دولت ایران بگوید: آیا ۶۰۰ تن زبالهای که فقط در روز ۱۳ فروردین در مناطق حفاظت شده استان تهران رها شده، کار تعداد اندکی از مردم است، پاسخش چه خواهد بود؟
خوشمان بیاید یا نیاید، ما دیگر نسبت چندانی با آن گذشته درخشان نداریم و فرهنگ عمومیمان چنان افت کرده که تنها یکی از نمودهایش آلودگی شدید محیط زیست است. این که اساس افکار معنوی ایرانیان باستان بر تقدس عناصر چهارگانه، خصوصا آب و خاک بود و در جای جای سرزمینشان، هرجا که چشمه ساری و رودی و برکهای بود، برای ایزدبانوی آبها نیایشگاهی ساخته بودند؛ این که به روزگار پس از اسلام، آب مهریه دختر پیامبر بود و حرمت فراوان داشت و روشنایی چشم با نگاه به سبزه فزونی میگرفت و بر کاشتن درخت ثواب بسیار بود و شکستن شاخه درختان به شکستن بال فرشتگان میمانست، گویی مقولهای است از جنس تاریخ که دشوار بتوان ردپایی از آن را در فرهنگ عمومی امروز پیدا کرد.
بیعملی و گاه بیتفاوتی سازمانهای دولتی مسؤول نیز مزید بر علت شده و وضعیت را وخیمتر کرده است. برای رفع مشکلات کارهای زیادی میتوان کرد. میتوان:
در مناطق حفاظت شده سطلهای زباله تعبیه کرد و در راه های ورودی آنها کیسه زباله در اختیار مردم قرار داد؛
دستکم در مناطق حساس و قابل کنترل با راهاندازی گشتهای کنترل و نظارت با متخلفان برخورد کرد؛
در ورودی پلاژهای ساحلی، پارکهای جنگلی و مکانهای مشابه، مبالغی را از گردشگران دریافت کرد که با جمعآوری و تحویل زباله به آنان برگردانده میشود.
با وضع مالیات بر ظروف پلاستیکی یک بار مصرف که بیشترین و خطرناکترین زبالههای رها شده در طبیعت هستند، تولید و مصرفشان را کاهش داد؛
پلاستیکهای قابل تجزیه با پایه گیاهی را جایگزین پلاستیکهای شیمیایی کرد؛
و از آن مهمتر:
میتوان از طریق تولیدات رسانهای، تبلیغات محیطی، کتابهای درسی مدارس، آموزش تورگردانان و بسیاری شیوههای دیگر، سطح آگاهی عمومی درباره حفظ محیط زیست را افزایش داد و برای پاکیزه نگاه داشتن یا پاکسازی طبیعت، انگیزش درونی در آنان ایجاد کرد.
اینها، سادهترین کارهایی هستند که یا تا کنون انجام نشدهاند یا از گستره و عمق کافی برخوردار نبودهاند. برای مثال، در ماده ۶۴ برنامه چهارم توسعه کشور، مصوب ۲۳/۶/۸۳ مقرر شده بود که " در راستای ارتقای آگاهیهای عمومی و دستیابی به توسعهپایدار به منظور حفظ محیط زیست و با تأکید بر گروههای اثرگذار و اولویتدار از ابتدای برنامهچهارم توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران، آییننامهی اجرایی مربوط را به پیشنهاد شورای عالی حفاظت محیط زیست به تصویب هیأت وزیران برساند. کلیه دستگاههای ذیربط، رسانههای دولتی و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ملزم به اجرای برنامههای آموزشی بدون دریافت وجه موضوع این ماده قانونی میباشند."
تازه در نوروز امسال، چهار سال پس از پایان مهلت قانونی این برنامه، تلویزیون ایران سریالی را با نام "آب پریا" درباره ضرورت حفظ محیط زیست و پیامدهای تخریب آن نمایش داد و البته انتظار نمیرود که ساخت چنین فیلمهایی در فاصله ۹ سال یک بار، هرچقدر که گیرا و پربیننده باشند، تأثیر کلی در رفتار مردم بگذارد؛ چندان که پس از یک دهه بمباران خبری و تبلیغاتی در موضوع راهنمایی و رانندگی، هنوز هم تعداد تخلفات و تصادفات و تلفات رانندگی در ایران بسیار چشمگیر است.
گزارش تصویری این صفحه که با توضیحات تلفنی آقای مزدک دُربیکی، پژوهشگر محیط زیست و عضو هیأت علمی دانشگاه در شهر گرگان همراهی میشود، نگاهی دارد به صحنههایی تأسف بار از زباله افکنی مردم در طبیعت. تمام این عکسها (به جز سه قطعه عکس مربوط به پرندگان مرده) در نوروز امسال و در سه استان ایلام، کردستان و کرمانشاه گرفته شدهاند. با این توضیح که هم جمعیت و هم تعداد گردشگران ورودی این استانها بسیار کمتر از استانهایی مانند گیلان، مازندران و گلستان است و در نتیجه حجم زباله رها شده در طبیعتشان نیز به مراتب کمتر است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۰ سپتامبر ۲۰۱۷ - ۱۹ شهریور ۱۳۹۶
جدیدآنلاین: "نانسی دوپره"، مورخ و پژوهشگر آمریکایی که عاشق افغانستان است پس از دههها تلاش و پشتکار رویای دیرینه خود را به واقعیت رسانید و مرکز افغانستانشناسی او در دانشگاه کابل سرانجام رسما گشایش یافت. نانسی هچ دوپره که نیمه دهه هشتم زندگی را پشتسر گذاشته میتواند خشنود باشد که میراثی بس بزرگ به یادگار گذاشته است. شاید بتوان گفت این بانو با همکاری شوهر فقیدش "لویی دوپره" جامعترین کتابها را در باره افغانسنان نوشتهاند. خانم نانسی دوپره با ایجاد مرکز افغانستانشناسی در دانشگاه کابل مجموعهای کم نظیر از کتاب، سند، تصویر و نشریات را در باره افغانستان را گرد آورده که به شیوه علمی و روشمند گردآوری و فهرستنگاری شده است. کسانی که خواستار تحقیق در باره افغانستان اند با مراجعه به این مرکز و یا سایت اینترنتی آن به ارزش این کار پی میبرند. مرکز افغانستانشناسی که پس از نوروز امسال رسما افتتاح شد در بنایی زیبا جای گرفته که ترکیبی است از معماری نو و سنتی و مجهز به امکانات اطلاعرسانی دنیای امروز. بیشتر اسناد و منابع موجود در این مرکز به زبانهای فارسی و پشتو و انگلیسی است. با این سه زبان نیز میتوان از وب سایت این مرکز بهره گرفت. سه سال پیش ایمان شایسته و معصومه ابراهیمی پس از گفتگو با خانم دوپره گزارشی تصویری از زندگی این بانوی آمریکایی ساختند که وی در آن از تلاش خستگیناپذیرش برای ایجاد مرکز افغانستانشناسی در دانشگاه کابل میگوید. به مناسبت گشایش این مرکز ما این گزارش را بازنشر میکنیم.
ایمان شایسته
در خانه به یک کتاب قدیمی برخوردم که نمیدانم از کجا آمده بود. در مورد نقاط باستانی افغانستان بود و همراه با عکس و نقشۀ نقاط تاریخی؛ واشیائی را که از حفاریهای آن مناطق به دست آمده بود، نشان میداد.
گاهی به آن کتاب، که به زبان انگلیسی بود، و عکسهایش نگاه میکردم و از خودم میپرسیدم، اینها حالا کجا هستند؟ سالها قبل بعضی از آنها را در موزۀ دارالامان دیده بودم و میدانستم که اکنون بسیاری از آنها از بین رفته و یا غارت شدهاند ویا سر از مجموعههای شخصی در آوردهاند. گاهی به خودم دلداری میدادم که شاید بتوان روزی اشیاء غارتشده را به افغانستان برگرداند.
هیچ وقت از خودم نپرسیده بودم آن اشیا را چه کسی از دل خاک بیرون کشیدهاست و آن کتاب ارزشمند با آنهمه اطلاعات دقیق حاصل زحمات کیست؟
وقتی چهرهاش را برای اولین بار از طریق یک برنامۀ مستند دیدم، تازه نویسندهاش را شناختم.
باورم نمیشد که افزون بر شصت سال از عمرش را برای افغانستان زندگی کرده و شاید بیشترین اطلاعات را راجع به تاریخ و فرهنگ افغانها، از دوران باستان تا حال حاضر، داشته باشد و ما و فرهنگمان را بیشتر از خود ما بشناسد.
آری، این بانوی نستوه و عاشق، کسی نیست جز نانسی هچ دوپره Nancy Hatch Dupree، تاریخنگار اهل آمریکا. بانوی ۸۲ سالهای که همراه با همسر فقیدش لویی هچ دوپره، باستانشناس معروف آمریکایی، بسیاری از آن اشیائی را که ما در موزهها و کتابها میدیدیم، با سالها حفاری از دل خاک بیرون کشیدهاند و در موزهها، مقالات و کتابها در معرض دید جهانیان گذاشتهاند.
تا قبل از کتابهای نانسی و لویی دوپره دربارۀ افغانستان که همه به زبان انگلیسی نوشته شدهاند، خیلیها در دنیا و خصوصاً در آمریکا و اروپا حتا نام افغانستان را نشنیده بودند. آنها افغانستان و تاریخ و تمدن و طبیعت بیمثالش را از بایگانی وزارتخانهها و و نهادهای دولتی غرب به میان مردم عادی و شیفتگان جهانگردی آوردند و میان مردم دو کشور پلی زدند به بلندای تاریخ. آنها افغانستان را از انحصار دولتها خارج ساختند و به همه نشانش دادند.
آری، نانسی و لویی این کار را کردند و خود نیز در تاریخ جاودانه شدند. خوشیها وتلخیهای این مردم را سالهای سال شریک شدند، در این سرزمین عاشق شدند، ازدواج کردند. با آنها از یورش روسها صدمه دیدند و در جنگهای داخلی رنج کشیدند. و زمانی که افغانها با هم میجنگیدند، او و همسرش نگران اشیای باستانی و موزهها بودهاند و کوچه به کوچه اسناد و کتابهایی را که جنگسالارها میفروختند، خریداری و حفظ میکردند.
نانسی با وجود کهولت، همچنان پرتلاش به زندگیاش ادامه میدهد. پس از رفتن طالبان بدون همسر فقیدش باز گشتهاست، تا گام مهم دیگری را در دهۀ هشتم زندگیاش بردارد و آن هم تأسیس مرکز افغانستانشناسی در دانشگاه کابل است. پلههای وزارتخانههای مختلف را پیمودهاست و پشت درهای دفتر وزرا و مدیران بسیاری ایستادهاست، تا بتواند این مرکز را ایجاد کند، تا هر محقق و دانشجویی در هر نقطه از دنیا به اطلاعات و اسنادی که او وهمسرش در طی بیش از شصت سال زندگی در افغانستان جمعآوری کردهاند، دسترسی داشته باشند.
بین قفسهها می گردد و با اشتیاق توضیح میدهد که تمام این اسناد و کتابها را از خیابانها و کوچه بازارها ، از فروشندههایی که میخواستند در میان آنها نخودشور بفروشند، خریداری کردهاست و همهاش را در میان این قفسهها به یادگار گذاشتهاست. کتابهایی را که در طول سالها جمعآوری کرده، به افغانستان آوردهاست تا فرزندان این مرز و بوم، اگر پس از سالها از غربت بازگشتند، جایی را داشته باشند که نگاهی به گذشتهشان بیندازند. تنها شکایتش از کمبود فضا برای نگهداری اسناد و کتابهاست.
نانسی صمیمانه به مردم، تاریخ و فرهنگ افغانستان عشق ورزیدهاست و در این آشفتهبازار، دوستیاش غنیمتی است برای افغانستان.
سفرهای مداوم بین خانهاش در اسلام آباد و مؤسسهای که در دانشگاه کابل دارد، خستهاش نمیکند. اما چیزی که در افغانستان خیلی آزارش دادهاست، بوروکراسی اداری است که حتا با وجود معرفینامههای بسیاری که از آدمهای مهم افغانستان داشتهاست، تنها با دستور مستقیم رئیسجمهور به سرانجام رسیدهاست.
بعد از ما ملاقات دیگری دارد و ما را در برابر منطقهای که قرار است مرکز افغانستانشناسی شود، تنها میگذارد و میرود. چه کسی میداند این زن ریزنقش و تنها چه چیزهای ناگفتهای از این سرزمین در سینه دارد؟..
قرار بود گزارش در همینجا پایان یابد، اما خبر انشتار کتابی جدید از نانسی دوپره وادارمان کرد که اندکی درنگ کنیم. و اکنون این کتاب زیبا و پرمحتوا به دستم رسیدهاست.
کتاب "افغانستان در کمتر از صرف یک فنجان قهوه" Afghanistan Over a Cup of Tea در۴۶ فصل همراه با تصویرهایی تکاندهنده، زیبا و کم نظیر، نه تنها نمایانگر مشاهدات دقیق نویسنده از زندگی و جامعۀ افغانهاست، بلکه پیوندهای عمیق احساسی او را با مردم، فرهنگ و تاریخ افغانستان و همچنین شخصیتهای اساسی در شکلگیری وقایع تاریخی این کشور را به تصویر میکشد.
نانسی به لحاظ تواناییهای فوقالعادهاش در به تصویر کشیدن تاریخ شفاهی یک ملت به طرزی کاربردی، دقیق، مختصر و در عین حال جامع، نویسندهای بیهمتاست. خواندن هر یک فصل این کتاب، بیش از مدتزمان صرف یک فنجان چای وقتتان را در بر نمیگیرد.
این فصول در ارتباط با وقایع تاریخی سالهای پر از تنش بین ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۷ میباشد، که هر کدام با ساختاری جذاب به مسائلی چون وقایع تاریخی اشغال کابل توسط طالبان در سال ۱۹۹۶، تلاشها برای نهادینه کردن دموکراسی در کشور با برگزاری انتخابات سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵، وضعیت زنان و درخواستهای فراوان برای آموزش و بهداشت میپردازد.
تجربههای نانسی دوپره با تحولات این کشورگره خورده. آهنگ این تغییرات به زیبایی در کلام خود او تجلی مییابد: "کابل هر روز اندکی تغییر میکند".
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ آوریل ۲۰۱۳ - ۱۹ فروردین ۱۳۹۲
الهام ولیخانی
خیابان سویل رو، که به راسته خیاطهای شهر لندن معروف است، در بخش "وست مینستر" و در قلب این شهر واقع شده و بیش از دو قرن قدمت دارد. گفته میشود پس از عزیمت پزشکان و صاحبمنصبان ارتشی و خانوادههایشان از این منطقه، کارگاههای خیاطی در این خیابان یکی پس از دیگری تاسیس گردید. تا جایی که در گذشتهای نه چندان دورتعداد دویست کارگاه خیاطی در این خیابان به ثبت رسیده بود که عمدتاً وظیفه تولید کت و شلوارهای سفارشی برای آقایان و بعضاً بانوان راعهده داربودهاند.
باوجودیکه امروزه در دسترس بودن پوشاک حاضری و کارخانهای و تنوع کافی و قیمت مناسب این تولیدات از یک سو و بالا رفتن هزینههایی همچون اجاره کارگاهها، بالا رفتن قیمت پارچههای مرغوب و دستمزد نسبتا بالای استادکاران از سوی دیگر باعث کاهش تعداد مشتریها و طبعاً کاهش تعداد کارگاهها، به کمتر از سی واحد شده است، اما هنوز زیبایی، دوام و کیفیت بالای تولیدات این خیابان را در هیچ جای دیگری نمیتوان یافت. در واقع یک بار گذر کردن از این خیابان با چشمان باز تعریف جدیدی از خوشپوشی، شیکپوشی، مرغوبیت پارچه و دوخت را به ارمغان خواهد آورد.
غالب کارگاههای این خیابان همواره به تهیه کت و شلوارهای خوش دوخت و کلاسیک معروف هستند، اما در واقع هر کارگاهی آوازه خاص خودش را دارد. "هاروی اِی میس"، یکی از پر آوازهترین نامهای این خیابان، در ابتدا به عنوان یکی از اولین پیشگامان اروپایی در عرضۀ کت و شلوارهای حاضری برای آقایان درعرصه مد مطرح گردید. سپس با طراحی لباس ملکه برای مراسم بیست و پنجمین سالگرد تاجگذاری او به اوج شهرت رسید و بعدها با طراحی و تهیه لباس برای فیلمهای سینمایی معروفی چون "۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی" بر شهرت جهانی خود افزود.
"هنری هانتزمن" که در سال ۱۸۴۹ تاسیس گردیده و در سال ۱۸۶۵ از دست "پرنس ولز" حکم سلطتنی دریافت کرده است، کارگاه خیاطی معروف دیگری است که شهرت ۵۰ سال گذشتهاش را مدیون کتهای خوشتراش کمر کرستیِ مناسب برای شکار و سوارکاری است.
جیوزاند هُواک " با قدمتی بیش از دویست سال تجربه، آوازه خود را با طراحی و دوخت اونیفورمهای ارتش بریتانیا و نیروی دریایی سلطنتی به دست آورد و امروزه همچنان به طراحی و دوخت اونیفورمهای نظامی برای صاحبمنصبان ارتش، نیروی هوای و نیروی دریایی میپردازد. در میان مشتریان صاحبمنصب و بلندآوازه جیوزاند هُواک نامهای "لرد نلسون"، "دوکِ ولینگتون"، "ادوارد هفتم"، "ادوارد هشتم"، "جورج پنجم"، "وینستون چرچیل"، "میخاییل گورباچف"، "جورج بوش"، "ملکه الیزابت"، "پرنس فیلیپ" ( دوکِ ادینبارو) وهمچنین "چارلی چاپلین"، "مایکل جکسون" و "دیوید بکهام" به چشم میخورند.
"اَندرسوناند ِشپرد" اما، معروفیتش را با معرفی مدل جدیدی از کتهای مردانه به دست آورد. مدلی که برش لندن نام گرفته و در کنار حفظ ظاهر کلاسیک کتهای مردانه به واسطه برش خاص زیر آستین امکان حرکت آزاد دست را نیز فراهم میکند. در لیست مشتریان این کارگاه میتوان نامهای معروفی چون "گری کوپر"، "مارلن دیتریش" و حتا "پرنس چارلز" را مشاهده کرد.
در سالهای اولیه، سویل رو به جز خیاطان چیرهدست کلاسیک کار، خیاط دیگری را به خود راه نمیداد. با آغاز دهه شصت طراحان مد زمان، همچون "تامی ناتو"، آرام آرام راه خود را به خیابان سویل رو باز کردند و به واسطه چیرهدستی و کیفیت بالای برش و دوخت در میان سایر خیاطان این خیابان پذیرفته شدند. پس از آن تامی ناتو با طراحی و تولید بسیاری از لباسهای ماندگار(در عرصه طراحی مد) برای افراد سرشناسی چون "بیانکا جَگِر"، (همسر پیشین میک جگر٬ از گروه رولینگ استونز) وگروه معروف بیتلز و نیز مجموعهای از لباسهای فیلم بتمن (در سال۱۹۸۹)، جای پای طراحان مد را در این خیابان محکم کرد. رفته رفته، رنگهای زنده، بافتهای خاص، پارچههای سبک و مدلهای امروزیتر همراه با طراحان جوان در جواب به نیاز کارفرماهای نسل جدید به مجموعه کلاسیک سویل رو افزوده شد.
کلاسیک و یا مدرن و امروزی، این خیابان و کارگاههایش همواره و هنوز در خدمت افراد سرشناس و ثروتمند میباشند. از این رو استادکاران چیرهدست این خیابان نه تنها باید به عنوان مهارت شغلی، توانایی طراحی و تولید لباس حتا برای افراد خانواده سلطنتی و بسیاری از شاهان و رهبران را دارا باشند، بلکه به عنوان بخشی ضروری از این حرفه، باید آداب معاشرت و گفتار و رفتار مناسب و با اتیکت را نیز آموخته باشند.
مشتریهای سویل رو در تمام نقاط این کره خاکی پراکندهاند. از این رو، استادکاران ماهر برای انجام خدمات مورد نیاز کارفرماهایشان با دریافت دستمزدهای بسیار کلان به سایر قارههای دنیا سفر کرده و سرویس لازم را در اختیار مشتری قرار میدهند. بسیاری از مشتریهای سرشناس نیز از سایر قارهها با صرف وقت و پول فراوان برای سفارش یک دست لباس خوش دوخت به لندن سفر میکنند.
با تمام تغییرات ۳۰ سال گذشته، هنوز هم تدوام تاریخ این خیابان در گرو تربیت نسل بعدی خیاطان زبردست خواهد بود. در گذشته تعداد بانوانی که برای کارآموزی پذیرفته میشدند چندان زیاد نبود. امروزه اما، توانایی و علاقه و پشتکار فراتر از جنسیت، ملاک انتخاب کارآموزان میباشد و در میان کارآموزان بانوان زیادی هم به چشم میخورند. اغلب کارآموزان از ۱۶ سالگی یادگیری و کسب مهارت در این حرفه را آغاز کرده، خود را برای یک زندگی کاملا حرفهای آماده میکنند.
سویل رو اگر چه نام خیابانی در قلب لندن است اما برای کسانی که با آن آشنایی دارند نامی مترادف کیفیت و زیبایی است. در گزارش تصویری این صفحه سری به این خیابان زدهایم و پای صحبت "جو مورگان" یکی از خیاطان مشهور این خیابان نشستهایم که از نحوه کار و مشتریانش میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ مارس ۲۰۱۳ - ۹ فروردین ۱۳۹۲
نزدیک به سه دهه است که حمید متبسم، آهنگساز و موسیقیدان برجسته و صاحبنام در خارج از ایران زندگی میکند و پیوسته کوشیده است موسیقی ایرانی را به جهانیان معرفی کند. در تمام این سالها اگرچه هزارها کیلومتر از مرزهای ایران دور بوده، "همانند نقاشی که قادر است زمانی پرتره سیاه قلم و زمانی یک تابلوی بزرگ رنگ و روغن در قالب اثری هنری خلق کند" به آفرینش آثار هنری متعدد پرداخته تا فصلی تازه در زندگی هنریش و موسیقی ایرانی گشوده باشد.
سالها پیش بود که حمید متبسم "ونوشه" و "بامداد" را برای اجرای ارکستر بزرگ نوشت و سپس به دلیل امکانات کمی که زندگی در غرب در اختیار او میگذاشت گروه کوچکتر "دستان" را بنیان گذاشت و نامش با دستان گره خورد. فعالیت تازه و اخیرش، که بیشک گامی موثر در راستای نوآوری در موسیقی ایرانی است، آفرینش و اجرای قطعه "سیمرغ" است.
پروژه موسیقی "پردیس" و تشکیل گروهی به همین نام از دیگر فعالیتهای حمید متبسم است که در آغاز برای هنرجویانش در مدرسه موسیقی "شونک" در هلند شکل گرفته شد. قطعات ساخته شده برای گروه پردیس که متشکل از سازهای ایرانی و غیرایرانی هستند با هدف اجرای کنسرتهای آموزشی و همچنین اجرای کنسرت توسط ارکسترهای حرفهای در نظر گرفته شده است. آنچه این گروه را از دیگر فعالیت های هنری حمید متبسم متمایز میکند اجرای موسیقی ایرانی توسط نوازندگان ایرانی و غیرایرانی است. همین امر باعث میشود که برای اجرای کنسرتهای حرفهای در کشورهای گوناگون، از نوازندگان کشورهای مختلف بهره گرفته شود و معرفی و ارائه موسیقی ایرانی با توجه به جنبههای اقتصادی و فرهنگی آن در نظر گرفته شود:
"ارتباطات انسانها در گذشته محدود به محله ده و شهری بود که در آن زندگی میکردند. اگر توان و امکان رفت و آمد به نقاط دیگر وجود داشت، افراد میتوانستند از تجربه انسانی که پنجاه متر آن طرف است باخبر شوند. اما امروز تکنولوژی و ارتباطات دنیا را کوچک کرده و هیچ تجربهای بر دیگران پوشیده نیست. من به راحتی میتوانم از وجود نوازندگان حرفهای دیگر کشورها آگاه شوم و در کنسرتهایم از تجربیات آنها بهره بگیرم. در نتیجه ما با این مشکل که همیشه اعضای ارکستر را بطور ثابت در نقاط مختلف جهان همراه داشته باشیم روبرو نیستیم و در کشورهای مختلف از نوازندگان محلی همان کشورها بهره میببریم. من نام این گروه موسیقی را پردیس انتخاب کردم چون پردیس واژهای است که در زبانهای هند و اروپایی معنی مشترک میدهد و در واقع با انتخاب این کلمه قصد داشتم یک حس عمومی در نوازندگان فرهنگهای مختلف ایجاد کنم."
استفاده از نوازندگان غیرایرانی، ساخت و تنظیم آثاری که "با جا خالی دادن" در استفاده از یک چهارم پردههای موسیقی ایران برای سازهای اروپایی همراه است امکان اجرای رپرتوار موسیقی پردیس را در کشورهای دیگر میسر ساخته است. این پدیده از دیدگاه حمید متبسم متعلق به عصری است که در آن ارتباطات انسانها با یکدیگر در سطحی پیشرفته و با سرعتی بسیار بالا در جریان است:
"موسیقیدانان مشهوری مانند "علی نقی وزیری" از طریق سفر به اروپا و ارتباط گیری با موسیقی کشورهای اروپایی توانستند تحولی بزرگ در موسیقی ایرانی ایجاد کنند. اما آنچه اکنون به عنوان موسیقی ایران میشناسیم باید متفاوت با موسیقی وزیری و قاجار باشد. اکنون وقت آن رسیده که از امکانات روز استفاده کنیم و موسیقی ایران را به دنیا معرفی کنیم. همانظور که سمفونی نه بتهوون در ایران قابل اجراست، نوعی از موسیقی ما که برای ارکسترهای بزرگ نوشته میشود نیز باید زبان بینالمللی خودش را پیدا کند و نوازندگان قادر باشند در گوشه گوشه جهان آن را حس و اجرا کنند."
قطعه "شهر آزادگان" که بر اساس شعری از فردوسی جهت اجرای دوباره (بیز) در پایان اجراهای گروه پردیس ساخته شده از جمله محبوبترین آثار این گروه است؛ قطعهای برای ایران با ارکستری نو، اجرا و حرفی نو و برای مخاطبینی نو.
رپراتور تنظیم شده برای پروژه پردیس تاکنون در لندن و بروکسل با صدای سالار عقیلی و رهبری حمید متبسم اجرا شده است اما سفر پردیس به گرد جهان همچنان ادامه دارد.
در نمایش تصویری این صفحه حمید متبسم از ارکستر پردیس و ساخت قطعات موسیقی برای نوازندگان ایرانی و جهانی میگوید. یا تشکر از موسسه فرهنگی- هنری Festival of Arts که تعدادی ازعکسهای این مجموعه را در اختیار ما گذاشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ مارس ۲۰۱۳ - ۵ فروردین ۱۳۹۲
احمد اسفندیاری نقاش و پیشگام هنر نوگرای ایران در واپسین روز سال ۱۳۹۱ درگذشت. مراسم تشیع پیکر او امروز از مقابل موزه هنرهای معاصر در تهران با حضور جمعی از هنرمندان ایرانی برگزار شد.
الگو قرار دادن شیوههای غربی، تنها به عنوان مدل و راهنما و نه کپی و تقلید و تلفیق آنها با سنتهای نگارگری ایرانی، خلاصه کردن آنچه در بوم او نقش میبندد، اعم از مناظر و مرایا و موجودات جاندار و بیجان، در قالب اشکال ابرمانند و به کار بردن خطوط ضخیم و مشکی در دورگیری اشیاء و اجسام در موضوعات واقعگرایانه و تجریدی به یکسان و تعمیم آن به موضوعهای سنتی ایرانی و پرداختن صحنههای طاق و رواق و کاشیکاری معرق، در فضایی از رنگهای آرام و متوازن ایرانی، او را شایستۀ عنوان "نوگرا" کرده است.
احمد اسفندیاری ۳ اردیبهشت ۱۳۰۱ در خانوادهای اهل هنر در تهران بدنیا آمد. او از همان کودکی علاقمندی خود را به نقاشی نشان داد. پدر که این اشتیاق را دید او را نزد یکی از شاگردان کمالالملک برد. آنطور که خودش گفته تا پیش از آن نمیدانسته که نقاشی را روی سه پایه نقاشی میکشند و نقاشی کاغذ خاصی دارد.
اسفندیاری تحصیلات خود را تا مقطع سوم دبیرستان ادامه داد و با مدرک سیکل به دانشکده هنرهای زیبا راه یافت و تابلویی با موضوع "باشگاه افسران" به عنوان پروژه پایانی ترسیم کرد. او در تاسیس گالری "آپادانا" در تهران نقش موثری داشت و در طول سالهای فعالیت هنریاش در نمایشگاه داخلی و خارجی بسیاری شرکت کرد و جوایزی بدست آورد.
بی گمان عمر نود ساله احمد اسفندیاری به دور از رویدادهای ایران و جهان نبوده است اما به جز تابلوی "تظاهرات"، که تاریخ ۱۳۸۸ را دارد، نشانی از دیگر وقایع اجتماعی، حتا واقعۀ عظیمی مانند انقلاب اسلامی در آثار او دیده نمیشود. "بازار پشم فروشها"، "باغچه"، "تنههای درخت" از جمله آثار احمد اسفندیاری است.
در گزارش تصویری این صفحه، که در زمستان ۱۳۸۹ در جدیدآنلاین منتشر شد، احمد اسفندیاری از زندگی و فعالیت هنری خود میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ مارس ۲۰۱۳ - ۲۹ اسفند ۱۳۹۱
رویا یعقوبیان
تهران برای نخستینبار با یک طرح جدید و با کمک گرفتن از ۹۲ هنرمند هنرهای تجسمی به پیشواز بهار و نوروز ۱۳۹۲ میرود؛ جشنواره تخممرغهای رنگی که الهامبخش آن تخم مرغهای سفره هفت سین است، و فرصتی برای آوردن رنگ و شادی به فضای شهر تهران بهشمار میرود. یکی از اهداف این جشنواره خلق آثار مردمی و بهبود کیفیت فضای شهری است و چه بهانهایی بهتر از نوروز باستانی و آمدن بهار دلپذیر.
این جشنواره طی فراخوانی از سوی سازمان زیباسازی برگزار شد. مدیریت جشنواره بر عهده دکتر سید محمد شوشتری و دبیر جشنواره سید مجتبی موسوی بود. آثار دریافتی توسط هنرمندانی چون فرشید مثقالی، جمشید حقیقتشناس و کوروش پارسا نژاد بررسی و جشنواره از تاریخ ۲۵ تا ۲۶ اسفندماه در پنج پارک آب و آتش، پرواز، پارک شهر، ملت و محوطه برج میلاد برگزار شد.
هنرمندان، به تنهایی یا گروهی، طرحهای خود را برروی تخممرغهایی از جنس فایبرگلاس و به ارتفاع ۱۵۰ سانتیمتر پیاده کردند. در لیست ۹۲ نفری هنرمندانی که در این جشنواره شرکت کردند اسامی افرادی چون ابوالفضل آهویی همتی، فرشید شفیعی، رضا هدایت، خسرو خسروی، علی اکبر نیکان پور به چشم میخورد.
هنرمندان در فرصتی دو روزه میتوانستند طرحهای خود برروی تخم مرغها اجرا کنند. هر تخم مرغ رنگ شده به نوعی نمایشگر احساسات و سلیقه هنرمند یا هنرمندانی است که آن را نقاشی کرده است. هنرمندان با اجرای این طرح فرصتی یافتند تا در آستانه سال جدید با طیف وسیعتری از شهروندان ارتباط برقرار کنند و بتوانند با طرحها و رنگهایشان نویدبخش روزهای خوب آینده باشند. شاید به تعبیری بتوان تخم مرغهای ۱۵۰ سانتیمتری را همچون سکوییهایی دانست که پیامها و امیدهای هنرمندان در آستانه سال نو بر آنها نقش بسته است.
قرار است این تخم مرغهای بسیار بزرگ رنگآمیزی شده و نقاشی شده در ایام نوروز در سطح شهر به نمایش درآیند و به این ترتیب حس و حال جشن بهاری همچنان در کوچه و خیابان باقی بماند. بیرون بردن یکی از عناصر سفره هفت سین با ابعاد بسیار بزرگ و نشان دادن آن در سطح شهر میتواند نمادی باشد از گستردن سفره بزرگ هفت سین در خانه بزرگترمان و در شهرمان برای کامل کردن و مشارکت همه در این سنت نوروزی.
حضور این تخم مرغهای هنری غولپیکر در سطح شهر اگر مایه شادی شهروندان و آشنایی آنها با هنرمندان و نیز آگاهی بیشتر آنها از این سنت دیرینه شود، شاید برگزارکنندگان این طرح را تشویق کند که همه عناصر هفت سین را به سطح شهر ببرند. برای مثال عناصر دیگر سفره هفت سین مانند ماهی طلایی نیز در ایام نوروز میتوانند به صورت مجسمههایی هنری در شهرها خودنمایی کنند و یا سمنوپزان که زمانی در محلهها و روستاها به صورت دستهجمعی صورت میگرفت بار دیگر در شهرهای بزرگ به عنوان اقدامی مشترک نیز رواج پیدا کند. چنان که گفتهاند راز ماندگاری سنتها انعطاف آنها در برابر نوسازی و همراه شدن و پاسخ دادن آنها به نیازهای زمانه است.
گزارش تصویری این صفحه شما را هم به دیدن این تخم مرغهای غولپیکر هنری میبرد. با تشکر از "حمیدرضا درجاتی ربانی" که شماری از عکسهای این گزارش را در اختیار ما گذاشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب