Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us

جدیدآنلاین:  چند روز پیش رسانه‌های ایران خبر دادند که خانه- باغ بزرگ اتحادیه در خیابان لاله‌زار تهران از سوی مالکانش به مزایده گذاشته شده است. همچنین مشاهدات خبرنگاران نشان می‌دهد که زمین بزرگ واقع در ضلع شرقی این خانه برای ساخت یک مجتمع تجاری، بیش از ۱۰ متر گودبرداری شده است. به گفته صاحب‌نظران این اقدامات می‌تواند مقدمه‌ای باشد برای تخریب خانه- باغ اتحادیه و به احتمال زیاد ساخت یک مجتمع بزرگ تجاری و اداری بر جای آن. اگر چنین شود، آن‌گاه تنها باغ بازمانده از دوره قاجار در لاله‌زار و یکی از مهم‌ترین خانه‌های تاریخی شهر تهران برای همیشه از میان می‌رود.

اگرچه بسیاری دیگر از آثار تاریخی تهران نیز در معرض تخریب قرار دارند، اما آن‌چه موجب حساسیت افکار عمومی درباره خانه- باغ اتحادیه شده، دو چیز است: نخست این‌که خانه مزبور محل فیلم‌برداری سریال محبوب دایی جان ناپلئون بوده و برای مردم مکانی خاطره‌انگیز به شمار می‌رود و دیگر آن‌که اگر مالکان جدید این باغ ده هزارمتری این عمارت تاریخی نفیس را تخریب کنند و آن را به یک مجتمع تجاری مبدل سازند، آن‌گاه به گفته صاحب‌نظران سدی شکسته می‌شود که در سیل برآمده از آن آثار تاریخی زیادی به کام نابودی کشیده خواهد شد.  

سال گذشته جدیدآنلاین گزارشی را درباره پیشینه خانه دایی جان ناپلئون و علل و عوامل اضمحلال آن منتشر کرد که اکنون بازنشر می شود.

حمیدرضا حسینی

شاید بهتر باشد سخن درباره خانه دایی جان ناپلئون را نه با مقدمات تاریخی و بحث‌های فرهنگی؛ که از دیدگاه اقتصادی و با یک حساب سرانگشتی آغاز کنیم؛ چون فعلا آن چه سرنوشت آثار تاریخی پایتخت ـ از جمله این خانه ـ را رقم می‌زند، معادلات اقتصادی است، نه ملاحظات فرهنگی.

داستان از این قرار است: زمین بزرگی به وسعت حدود ۱۰هزارمتر مربع در خیابان لاله‌زار تهران جا خوش کرده که هرچند کاربری آن در پرونده‌های شهرداری، باغ مسکونی است اما اکثر درختانش خشکیده (و شاید خشکانده) شده‌اند.

این باغ که به اصطلاح دست ورثه افتاده، حول و حوش پنجاه مالک دارد که طبیعتا همه آنها نمی‌توانند در آن سکنی گزینند؛ اولا چند عمارت قدیمی باغ گنجایش این عده و خانواده‌هایشان را ندارد و ثانیا بافت مسکونی آن حوالی تماما از بین رفته و زندگی در میانه بازار لوازم الکتریکی و سیم و کابل خوشایند نیست. در نتیجه، مالکان در فکر فروش باغ هستند تا از حقوق مالکانه خود بهره‌مند شوند.

این باغ که تنها باغ قاجاری بازمانده از لاله‌زار قدیم و دارای چند عمارت اعیانی ارزشمند است، می‌تواند دست کم سه خریدار داشته باشد: اول، بازاریان که می‌خواهند در جای آن یک مجتمع تجاری بزرگ بسازند و چند نفرشان آنقدر سماجت دارند که به قول معروف پاشنه در را از جا درآورده‌اند.

دوم، سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور که شش سال پیش این خانه را در فهرست آثار ملی ثبت کرد و در صدد خرید آن بود اما فعلا مدعی است که پولی در بساط ندارد؛ نه برای خرید و نه حتی برای مرمت عمارت‌های تاریخی باغ.

حتی اگر این ادعا را باور نکنیم، نباید از یاد ببریم که در تهران حدود ۵۰۰ خانه قاجاری دیگر وجود دارد که اغلب‌شان وضعی بهتر از خانه- باغ مورد بحث ندارند. سازمان میراث فرهنگی با این خانه‌ها چه باید بکند؟ و نیز با هزاران خانه ارزشمند دیگر در شهرهایی مانند اصفهان، یزد، کرمان، تبریز، کاشان و غیره.

خریدار سوم شهرداری تهران می‌تواند باشد که اخیرا ۳۶۰ نفر از هنرمندان تئاتر و سینما و نیز ۱۰۰ روزنامه‌نگار خواسته‌اند پا پیش گذارد و خانه را برای استفاده‌های فرهنگی بخرد. اگر شهرداری به این خواسته پاسخ مثبت دهد، باید حداقل ۱۰ تا ۱۲ میلیارد تومان بابت خرید باغ بپردازد. مرمت عمارت‌ها و احیای باغ نیز شاید یکی دو میلیارد تومان پول لازم داشته باشد. هزینه‌های نگهداری و تجهیز برای کاربری‌‌های مختلف (مثلا موزه، فرهنگسرا، کتابخانه و از این قبیل) فعلا قابل محاسبه نیست.

اما اگر بازاریان باغ را بخرند، آن وقت باید برای تغییر کاربری و خرید تراکم عوارض سنگینی را به شهرداری بپردازند. طبق ضوابط، دست کم در ۶۰ درصد از مساحت باغ (۶ هزار متر مربع) می‌توان ساخت و ساز داشت. شهرداری در بافت مرکزی تهران و در زمین‌های خیلی کوچک‌تر تا ۱۵ طبقه تراکم تجاری – اداری هم فروخته است اما در خوشبینانه‌ترین حالت فرض می‌کنیم که در این مورد، فقط ۵ طبقه تراکم بفروشد که در زیربنای ۶هزار متری می‌شود، ۳۰هزار مترمربع. قیمت تراکم تجاری تابع موقعیت ملک و پارامترهای متعدد است و محاسبه آن به راحتی ممکن نیست؛ اما باز هم در خوشبینانه‌ترین حالت فرض می‌کنیم که متری ۳ میلیون تومان است. پس شهرداری می‌تواند نقدا ۹۰ میلیارد تومان درآمد از بابت تخریب باغ داشته باشد و بماند عوارض جور و واجوری که هر ساله از واحدهای تجاری ساخته شده اخذ می‌کند.

سخت نیست که بفهمیم این نهاد بین دو گزینه خرید و یا سکوت در برابر تخریب باغ، کدام را انتخاب می‌کند.

این فقط داستان خانه دایی‌ جان ناپلئون نیست. بسیاری از خانه‌های تاریخی تهران یا حتی آثاری مانند حمام‌ها، سراهای بازار، مدارس، تکایای متروکه و حتی گاهی مساجد در چنین وضعیتی قرار دارند و طعمه مناسبی برای ساخت و ساز تجاری و مسکونی محسوب می‌شوند. سودی که از بابت این کار حاصل می‌شود به قدری زیاد است که هر صدای مخالفی را  ساکت می‌کند. برای مثال، چند سال پیش هیأت امنای مسجد جامع تهران که از مساجد دوره صفویه است، جرزهای قطور یکی از دیواره‌های مسجد را تراشید و چند مغازه چند صد میلیون تومانی درون آن‌ایجاد کرد. مخالفت سازمان میراث فرهنگی و سر و صدای رسانه‌ها نیز به جایی نرسید.

در این وضع، اگر خانه دایی‌جان ناپلئون تا به امروز دوام آورده، بیشتر به خاطر مشکل تعدّد مالکان و عدم توافق آنان بوده است. اینان از یک‌سو برای نگاهداری این باغ ارزشمند که هزینه‌های زیادی را طلب می‌کند، از هیچ حمایتی برخوردار نیستند و از دیگرسو در صورت فروش یا تخریب، ثروت هنگفتی در انتظارشان است. اگر ما به جای آنان بودیم، چه می‌کردیم؟

در گزارش مصور این صفحه، شاید برای آخرین بار به درون خانه دایی جان ناپلئون می‌رویم و داستانش را از صد و اندی سال پیش تاکنون مرور می‌کنیم. عکس‌های این گزارش، به جز تصاویر قدیمی لاله‌زار، توسط آقای کامران عدل، گرفته شده‌ و با اجازه ایشان منتشر می‌شوند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

"آکاپلا" نوعی موسیقی است که بدون همراهی ساز و ارکستر و تنها با صدای خواننده اجرا می‌شود. این شیوه در ابتدا عمدتاً موسیقی کلیسایی و مذهبی را شامل می‌شده اما درطول تاریخ تفاوت کرده و تنها از اشعار مذهبی در آن استفاده نمی شود.  علاوه بر این از نظر اجرایی نیز نوآوری‌هایی در آن پدید آمده است.

در شاخه‌ای از سبک آکاپلا صدای انسان جایگزین صدای ساز می‌شود، هر خواننده نقش یک ساز را در ارکستر به عهده می‌گیرد و فرکانس صحیح صدا را با جلوه‌های مربوط و شبیه به آن ساز در می‌آمیزد. از ترکیب این آواها و جلوه‌ها یک قطعه ارکسترال بدون بکارگیری ساز اجرا می‌شود.  

"گروه آوازی تهران" اولین گروه ایرانی است که این سبک از موسیقی آکاپلا را با الهام از گروه‌های اروپایی به کار گرفت و با هدف "آشتی دادن مردم با موسیقی کـُر و آوازی" در سال ۱۳۸۴ آغاز به کار کرد.

میلاد عمرانلو، سرپرست گروه آوازی تهران، می‌گوید "پیش از این چندین گروه کر (آواز دسته جمعی) در ایران فعالیت داشتند که اگرچه کار آن‌ها با ارزش هنری بالایی همراه بود، از نظر اجرایی جذابیت مورد انتظار شنوندگان موسیقی را نداشتند. سبک موسیقی گروه آوازی تهران، با سلیقه مردم سازگارتر است و اعضاء می‌توانند سبک‌های مختلف از محلی و پاپ تا موسیقی کلاسیک را اجرا کنند." 

شروع کار گروه آوازی با توجه به ناشناخته بودن این موسیقی در ایران و نبود پشتوانه آموزشی راهی دشوار بوده است. همین امر باعث شده که این گروه کار خود را در ابتدا با کمک لوح‌های فشرده و همچنین استفاده از نت‌های منتشر شده در کشورهای غربی تجربه و آغاز کند. استقبال غیر قابل انتظار از اولین کنسرت در مرداد ماه ۱۳۸۶ و همچنین کسب مقام اول در جشنوار موسیقی فجر در سال ۱۳۸۷ باعث شد که این گروه فعالیت خود را با هدف شرکت در فستیوال‌های خارجی ادامه دهد. از موفقیت‌های  گروه آوازی تهران در صحنه بین‌المللی می‌توان به کسب مدال طلا در مسابقات آواز جمعی کره جنوبی، اسپانیا و ایتالیا و مدال نقره کره جنوبی و دو مدال برنز در مسابقات جهانی چین اشاره کرد. این گروه همچنین آلبوم "وکاپلا" را به عنوان اولین سی دی این سبک در ایران منتشر کرده است و انتشار دومین آلبوم را نیز در دست دارد. 

میلاد عمرانلو فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد آهنگسازی، مدرس دانشگاه  موسیقی، نوازنده ارکستر سمفونیک تهران و ارکستر موسیقی ملی است. او موسیقی را نزد استادانی چون "مصطفی کمال پورتراب"، "شریف لطفی"، "حسین دهلوی"،  و "علیرضا مشایخی" آموخت. و در زمینه آهنگسازی از محضر اساتیدی همچون "طالب خان شهیدی"، "احمد پژمان"، "خیام میرزاده" و و پروفسور "دیچکو" بهره برده است. 

اکنون گروه آوازی تهران تنها گروه ایرانی است که در رده‌بندی بین‌المللی گروه‌های کر جهان  ثبت شده است، اگرچه میلاد عمرانلو امیدوار است "تنها بودن گروهش در صحنه بین‌المللی به زودی از بین برود و به مانند کشورهای امریکا و چین، گروه‌های بیشتری از ایران در صحنه موسیقی بین‌المللی حضور یابند". او می‌گوید: اولین بوده اما آخرین نیست. موفقیت او و یارانش، باعث تشکیل گروه‌های مشابه دیگری در ایران نیز شده است. 

در گزارش تصویری این صفحه میلاد عمرانلو و دو تن از اعضاء گروه موسیقی آوازی تهران، موسیقی آکاپلا و اجرای بدون ساز را معرفی می‌کنند. با تشکرا ز آرشیو مجله هنرموسیقی که تعدادی از عکس‌های این گزارش را در اختیار ما گذاشت.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

جایی که امروز استان ایلام خوانده می‌شود، در قدیم پشتکوه لرستان نامیده می‌شد و می‌دانیم که در فرهنگ ایرانی، اهل پشتکوه بودن و از پشتکوه آمدن کنایه‌ای است برای تحقیر و خوار شمردن. اما این‌ها برای کسانی است که نه آن کوه را دیده‌اند و نه پشتش را!

این کوه که سرزمین قدیم لرستان را به دو بخش پیشکوه و پشتکوه تقسیم می‌کرد، "کبیرکوه" نام دارد. دیواره‌ای است بلند به طول ۲۶۰ کیلومتر که از شمال غرب به جنوب شرق کشیده شده و بلندای برخی قله‌هایش به سه هزار متر می‌رسد.

از نظر طبیعی، استان ایلام با چشم اندازهای مسحورکننده‌ای از کوه‌های بلند و قله‌های پوشیده از برف و جلگه‌های حاصلخیز و رودهای پرآب و جنگل‌های بلوط و ارغوان و اقاقیا و افرا و بُنه و گیلاس وحشی و بادام کوهی شناخته می‌شود.

از نظر تاریخی نیز در همسایگی گهواره تمدن بشری - بین‌النهرین- پیشینه‌ای طولانی دارد. مثلا در جنوب استان و در حوالی دهلران، تپه‌ای هست به نام "علی کش" که کاوش‌های باستان‌شناسی، پیشینه آن را به حدود ۱۰ هزار سال می رساند. این‌جا یکی از نخستین جاهایی بود که  بشر به اهلی کردن دانه‌های گیاهی مانند گندم و جو پرداخت و قدیمی‌ترین تاریخ کشاورزی در خاورمیانه را به نام ایلام ثبت کرد.

ایلام در هزاره دوم پیش از میلاد سکونت‌گاه کاسی‌ها بود و کاسی‌ها همان قومی هستند که به بین‌النهرین یورش بردند و قلمرو بابِل را برای ۶۰۰ سال تحت سلطه خود گرفتند. وقتی هم که آریایی‌ها به ایران آمدند و دولت‌های ماد و هخامنشی و اشکانی و ساسانی را پی‌ریختند؛ این منطقه از رونق فراوان برخوردار بود؛ زیرا هم آب و هوای مطبوع داشت، هم راه‌های مهم ارتباطی از آن می‌گذشت و هم در همسایگی بین‌النهرین، از اهمیت سوق‌الجیشی بالا برخوردار بود.

تاریخ ایلام داستان درازدامنی است که گفتنش در این مجال نمی‌گنجد؛ فقط می‌توان بدین مقدار بسنده کرد که در دوره ساسانیان (سده سوم تا هفتم میلادی) و تا سده‌های نخستین اسلامی در اوج شکوه و شکوفایی بود و از آن پس رفته رفته جایگاه ممتاز خود در غرب ایران را از کف داد و به این‌جا رسید که اکنون از محروم‌ترین استان‌های ایران به شمار می‌رود. البته زوایای زیادی از تاریخ ایلام هنوز ناشناخته مانده؛ زیرا کاوش‌های باستان‌شناسی در این منطقه به مراتب کمتر از جاهای دیگر بوده است.

با این حال، افزون بر آن‌چه از زیر خاک بیرون آمده و زینت بخش موزه‌ها شده است، آثار روی خاک نیز پرشمار و پراهمیت‌اند. قدیمی‌ترین این آثار از دوره عیلامیان (حدود سه هزار سال پیش) باقی مانده و جدیدترینشان مربوط  به دوره حکومت والیان پشتکوه در دوره قاجار است. در این میان، چیزی که بیش از همه به چشم می‌آید، بقایایی قلعه‌هایی است که طی هزاران سال برای محافظت از راه‌های ارتباطی ساخته شده‌اند؛ مانند قلعه "شیاق" که چند ده هکتار وسعت دارد و قدمتش به حدود دو هزار سال پیش می‌رسد.

هرچند که هیچ نقطه‌ای از پهنه ۲۰ هزار کیلومتر مربعی استان ایلام خالی از آثار تاریخی نیست اما به نظر می‌رسد که منطقه دره شهر در شرق استان و به مرکزیت شهری به همین نام، گوی سبقت را از سایر جاها ربوده و بیش‌ترین و شگرف‌ترین آثار را در خود جای داده است؛ ضمن این که زیبایی طبیعت و گوناگونی اقلیمش نیز مثال زدنی است. ایلامی‌ها و لرستانی‌ها این منطقه را خوب می‌شناسند و غالبا در فصل بهار در دامن دشت‌های سرسبز و جنگل‌های کوهستانی‌اش به تفریح و تفرج مشغول می‌شوند اما در جاهای دیگر ایران، این نگین زاگرس کمابیش گمنام است.

گزارش مصور این صفحه شما را به دره شهر می‌بَرَد و با طبیعت و تاریخ این منطقه آشنا می‌کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال پور

چهل و هفت سال است که در سرما و گرما، برف و باران ظهر و عصر و شب هروقت استقلال بازی داشته به ورزشگاه می‌رفته با بوقش. از آن زمان که نام "تاج" را فریاد می‌زده تا حالا که با نوای "اس اسی دست‌ها بالا" (استقلالی‌ها دست‌ها بالا) هنوز هم برای استقلال بوق می‌زند. برای عشقی که نفسش را گرفت، زانوها و قامت‌اش را خم کرد و ارمغان این عشق برایش یک کارت لیدری، زانو درد حاصل از بالا رفتن پله‌های ورزشگاه آزادی، حقوق آب باریکه‌ای که شاید بدهند و شاید هم نه و انبوه خاطرات نسل‌های مختلف فوتبال ایران است.

تا قبل از اینکه پیش "محمود هداوند" معروف به محمود بوقی بروم نمی‌دانستم لیدرها و بوقچی‌ها یک سبک زندگی دارند، یک فرهنگ واژگان و عشقی که زندگیشان را پایش می‌ریزند. وسط حرف‌هایش ناخودآگاه "ها" می‌کشد، نفس کم می‌آورد اما هنوز هم بوق می‌زند آن هم بوقی که زدنش نفس می‌خواهد و کار هر کسی نیست.

محمود بوقی دل پردردی دارد از روزهایی که هر طور شده راهی شهری می‌شده که استقلال بازی داشته، بدون شام، بدون جایی گرم و حتا پولی برای بلیط برگشت. عشقش آن قدر بوده که پول ودیعه خانه‌اش را داده بوق خریده و همسرش پنج ماه از خانه بیرونش کرده است اما پنج ماه خیابان خوابی هم این عشق را از سرش نینداخته است.

پای صحبت‌هایش که می‌نشینم می‌گوید: " از بچگی با ۷ برادر عشق فوتبالم به استادیوم امجدیه می‌رفتم و از ۱۵ سالگی لیدر استقلال شدم. از همان‌زمان‌ها هم توی زمین خاکی و آسفالت و کوچه فوتبال بازی می‌کردم. هم بازی می‌کردم هم لیدر بودم. کمی بعدتر تیم‌های باشگاهی آمدند دنبالم و چند سالی بازی می‌کردم اما هر وقت تیم ما مقابل استقلال قرار می‌گرفت به خاطر تعصبم بازی نمی‌کردم".

از بوق‌هایش حرف می‌زند، بوق‌های مونس ۴۷ ساله‌اش، بوق‌هایی که نفس‌اش را گرفته‌اند وبا این حال به آن‌ها عشق می‌ورزد و می‌گوید: "مجبور شدم دوتا از بوق‌هایم را بفروشم به خاطر مریضی بچه‌ام. بوق‌ها را می‌دادم مردی در محله گمرک می‌ساخت که حالا سکته کرده و دیگر کسی نیست از این بوق‌ها بسازد".

می‌گوید با تیم ملی ۵۲ کشور رفته است، جام جهانی آلمان، جام ملت‌های آسیا، مالزی، سنگاپور، قطر، اردن و کویت. دل شکسته‌ای دارد از بازیکنان فوتبالی که تحویلش نمی‌گیرند، با ماشین رد می‌شوند و خاک می‌دهند به خوردش. از بازیکنانی که به خاطرشان دعوا کرده، سرش را به دیوار کوبیده، ۹۰ دقیقه بر روی سکو نامشان را فریاد زده اما تحویلش نمی‌گیرند اما در عوض بازیکنانی را هم اسم می‌آورد که معرفت دارند که در روزهای کارتون خوابی به دادش رسیده‌اند.

از دلخوشی‌هایش هم می‌گوید، از پیرمردی با پسرانش که آمدند با او عکس انداخته‌اند و او جواب داده است "شما چشم مایی، شما برادر بزرگ مایی" و می‌گوید:همین‌ها باعث می‌شود به ورزشگاه برود و بوق بزند، مردمی که تشکر می‌کنند و قدردان هستند و این‌ها آدم را سر ذوق می‌آورد.

می گوید: از خدا می‌خواهم کمک کند همان طور که با فوتبال شروع کرده‌ام تا آخر هم با فوتبال بمانم البته اگر بگذارند آرزویم برآورده شود.

در گزارش تصویری این صفحه محمود هداوند از صدای بوق و طبلش که سال‌ها شادی دوستداران تیم استقلال را همراهی کرده می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
‎حسن سربخشیان

‎‎امید صالحی را از بیست سال پیش و از زمان دانشگاه به یاد دارم. البته او را قبل از آن نیز می‌شناختم و آن زمانی بود که در جشنواره‌های سینمای جوان شرکت می‌کرد ‎اما حضورش در کلاس‌های درس دانشگاه آزاد بصورت مستمع آزاد باعث شده بود همه دانشجویان، پسری خجالتی اما شوخ‌طبع را بیاد داشته باشند. او بی آنکه در دانشگاه ثبت نام کرده باشد مرتب‌تر از هر دانشجویی در سر کلاس اساتیدی همچون زنده یاد "بهمن جلالی" و دیگران حاضر می‌شد و عطش خود در یادگیری را رفع می‌کرد. بعضا نیز بجای افراد دیگر نقش غایبین در کلاس را ایفا می‌کرد تا آن‌ها نیز از بودنش در کلاس‌های درس ما بی‌نصیب نباشند.

‎سال‌ها گذشت و امید تبدیل به فردی شد که  گزارش‌های تصویری او از بهترین روایت‌ها برخوردار بود. او با موضوعات عکس‌هایش زندگی می‌کرد، جانبازی که زندگی نباتی او به مدت ۱۷ سال در عکس‌های امید برای همگان به زیبایی به تصویر کشیده شد، عکاسی از دختری که تن‌فروشی می‌کرد تا هزینه زندگی خود و خانواده‌اش را تامین کند یا به تصویر کشیدن زندگی "آیت الله امجد".

ویژگی منحصر بفرد امید صالحی که کمتر کسی از عکاسان هم سن او در ایران آن را داراست، دنبال کردن عکاسی در حد حرفه‌ای و ایده‌آل  به معنی واقعی است. ‎همین انتشار نشریه ‪"‬صدای عکس‪"‬ و بدنبال راه حل جدید بودن برای ارتباط با مخاطب آثارش مویدی است بر این گفته.

‎امید عکاسی مطبوعاتی را نیز در کارنامه خود دارد و روایت موضوع برایش همواره اهمیت داشته است، چه زمانی که فقط عکس می‌گرفت و چه اکنون که هم عکاسی می‌کند و هم می‌نویسد. او در این سال‌ها یاد گرفته است که برای بیان نظرش تنها به چکاندن شاتر دوربین بسنده کردن کافی نیست و همین امر نشان از ورود او به عرصه‌ای بالاتر از آنچه قبلا در آن بسر می‌برد دارد.

‎امید عکاسی ایران، این روزها در لندن زندگی خود را برای مخاطبین به تصویر می‌کشد تا بتواند با آن‌ها سخن بگوید. ‎مهاجرت، زندگی در غربت، سختی‌هایش و تمامی آنچه بر او در این سال‌ها گذشته در قالب ۸ صفحه نشریه‌ای بنام ‪"‬صدای عکس‪"‬ به تازگی از امید صالحی  در لندن و در تیراژ ۱۰۰ نسخه منتشر شده است که متن آنرا خود امید نوشته و در واقع سردبیر نشریه نیز خود اوست. ‎در این باره با وی به گفتگو نشسته‌ام که در این ویدیو  می‌بینید و می‌شنوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آرش دوستار

وقتی از مردم شهر آیخانم در بارۀ نام شهرشان بپرسید، می گویند دوشیزه‌ای بوده با همین نام که در زیبایی و دلربایی شهرۀ شهر بوده، هزار مرد شیرگیر در کمند گیسویش اسیر و هزار دل بی‌تاب با ناوک مژگانش در خون. زیبایی او چنان خیره‌کننده بوده  که کس را یارای نگاه کردن به چهره‌اش نبوده و مردم شهر عکس او را بر روی ماه می‌دیده‌اند و از این رو او را "آی‌خانم" یا "ماهبانو" خطاب می‌کردند. سه شهزادۀ جهان‌گشای باختری هم دلباختۀ او بودند. هر یک از آنها برای وصالش دل می‌دادند و جان می‌سپردند. در نهایت یکی از شهزادگان آی‌خانم را می‌رباید و با قایقی که شیرها آن را به دوش می‌کشیده‌اند، از رود آمو عبور می‌کند و در جایی برای معشوقۀ ترک خویش قلعه‌ای می‌سازد و معشوقه را در آن پنهان می‌کند. و سرانجام این شهر به نام معشوقۀ او مسما می‌شود.

این یکی ازافسانه‌های عامیانه‌ای است که در مورد آی‌خانم وجود دارد .عده‌ای هم وجه تسمیۀ این شهر را برگرفته از نام "سلین/ لونا" (Selene / Luna) الهه‌های اساطیری مهتاب یونان و روم باستان می‌دانند و دیگران هم آن را به آناهیتا، الهۀ باستانی عشق و زایش و مهتاب ایران باستان نسبت می‌دهند.

روایات تاریخی حکایت‌گر آنند که پس از تأسیس این شهر، شهزادگان و جهان‌گشایان زیادی به آرزوی یافتن مهبانوهایشان به این شهر آمدند و گاه شهر را زیر و رو کردند و عده‌ای هم طرح‌های نو ریختند و شهرهای عاشقانۀ نو بنا نهادند. عده‌ای نیز با توجه به اقامت اسطوره‌ای اسکندر درآن شهر، آن را اسکندریۀ آمودریا یا اسکندریۀ اکسیانا می‌گویند که بطلیموس حکیم نیزگفته ‌است که اسکندر آن را در حدود سه قرن قبل از میلاد بنا نهاده‌است؛ اما دقیقاً روشن نیست که آیا منظور همین شهر آی‌خانم بوده یا شهر ترمذ که در آن سوی آب، در ازبکستان کنونی واقع است. شاید هم آی‌خانم به دورۀ بعد از اسکندر برگردد و شهر "اوکراتیدیا" باشد که به نام "اوکراتید"، شاه یونان باختری، مسما بوده‌است. ولی به هر حالتش آی‌خانم نسبتی گسست‌ناپذیر با زیبایی و عشق و وصال داشته‌است.

شهرباستانی آی‌خانم در شمال افغانستان کنونی در شهرستان دشت قلعه استان تخار در پیوندگاه رودهای آمو (جیحون) و کوکچه واقع است. در افغانستان کنونی هم "جیحون" نامی است که به مردان اطلاق می‌شود و ترک‌تباران سواحل آمو هم به دختران‌شان نام کوکچه را می‌گذارند که "کوک" معنای رنگ آبی آسمانی را دارد و نماد زیبایی متعالی و عشق آسمانی‌ست. و آی‌خانم جایی‌ست که این دو یعنی جیحون و کوکچه به هم وصل می‌شوند و عشقشان تا ابد در دل کوه‌های آسمان‌بوس آسیای میانه جاری می‌شود.

شاید هم همین نمادینگی این ناحیه بوده که لشکریان اسکندر را برای برگزیدن این محل برای ساختن یک شهر نو وا داشته باشد . شهر آی‌خانم در طول قرن‌های متمادی ناپدید بود و باستان‌شناسان دنبال یکی از شهرهای ناپدیدشدۀ اسکندر در سواحل رود آمور می گشتند تا در نهایت در سال‌های ۱۹۶۰ در زمان سلطنت محمد ظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان ، این شهربر حسب تصادف پیدا شد. کشف این شهر، باستان‌شناسان فرانسوی را به این منطقه کشاند تا کاوش‌های علمی را در این منطقه آغاز کنند. در نهایت از آثار تاریخی به‌دست‌آمده از آی‌خانم این امر ثابت شد که آیخانم ، یکی از شهرهای مهم یونانی- باختری بوده‌است .

شهر شکل سه‌گوشی را دارد که از دو طرف با آب احاطه شده و سمت سوم آن هم جایگاه بلندی‌ست که برج و باروی اساسی شهر را تشکیل می‌داده‌است. شهر در ارتفاع آن تپه قرار دارد و تمامی مناطق اطراف را می‌شود از آن‌جا زیر نظر داشت. و در فاصلۀ نه‌چندان دور از آن، کوه‌های لاجورد و زمرد بدخشان موقعیت دارد.

معماری شهر آمیزه‌ای از هنر یونانی و ایرانی و هندی و دیگر هنرهای رایج در منطقه است؛ نمادی از امتزاج فرهنگ‌های خاوری و باختری در یک شهر آرمانی. شهری که قصر در مرکز آن بود و بناهای دیگری چون نیایشگاه، دیوان حکومتی، آمفی‌تئاتر، مدرسه و ورزشگاه،  و نیز دژ یونانی هم داشت. این دژ دارای برج‌ها و ستون‌های بلندِ آذین شده به سبک یونان باستان بود.

در نیایشگاه، که بیشتر بر اساس طرح معماری‌های آسیای میانه و بین‌النهرین ساخته شده، خدایان یونانی پرستش می‌شده‌اند که این خود نمایانگر آمیزش فرهنگ‌های گوناگون در این منطقه است. در کتیبه‌ای سنگی که گمان می‌رود دیوار مقبره‌ کنیاس باشد که گویا او بنیان‌گذار این شهر یونان- باختری بوده است، این جملات حکیمانه حک شده ‌است:

در طفولیت مؤدب باش
در جوانی به نفس خود حاکم باش
در بزرگ‌سالی عادل باش
 در پیری مشاور خوب باش
و چون مرگ به سراغت آمد، گِله مکن!

آثار به‌دست‌آمده از این شهر، مهارت معماران سبک هنری یونانی، ایرانی و هنرهای محلی را به نمایش می‌گذارد که هر کدام مانند خط و امضای عشاقی است که در پیکر این شهر عشق و وصال به جا مانده‌است و همه به عظمت و شکوه آی‌خانم، این عروس زیبای باختری خاور در عصر و زمان خودش افزوده‌است.
 
بر اساس شواهد تاریخی به‌دست‌آمده از این شهر، آی‌خانم در گذشته نیز دستخوش ویرانی‌های فراوان و آتش‌سوزی‌های عظیمی شده که بدن این عروس زیبا را مصدوم کرده‌‌است.

با در گرفتن آتش جنگ و ویرانی که در دهه های گذشته بر افغانستان رفت، مردم به سر و صورت آی‌خانم افتادند و دل این عروس زیبا را با بیرحمی تمام کندند. بدن او را تکه تکه کردند. مردم شهر جهیزیه‌های عروس را غارت کردند و قاچاقچیان و دزدان بدن مجروح این عروس زیبا را در بازارهای جهان به حراج گذاشتند.

امروز از آن همه شکوه و عظمت تنها یک میدان مملو از گودال و حفره‌های وحشتناک مانده‌است که بیشتر از یک شهر اسطوره‌ای، گورستانی را در ذهن انسان مجسم می‌کند. شاید گور ناپیدای آی‌خانم را.

البته با همت کارکنان موزۀ ملی کابل، شماری از این آثار از چنگ هیولای جنگ و ویرانی در امان ماند که امروز در موزه‌های جهان به نمایش گذاشته می‌شود و زیبایی آی‌خانم، بار دیگر، چشم هر بیننده را نوازش می‌کند.

شاید هم بار دیگر شهزادگانی دلباختۀ او شوند و به آرزوی وصال معشوقه‌هایشان شهر جدیدی را بنا گذارند که پیوندگاه عشق باشد و نماد خرد و زیبایی.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در خیابان امام خمینی تهران یا همان سپه قدیم، بین میدان حسن‌آباد و خیابان شیخ هادی، خانه‌ای قدیمی هست که گرچه میان ساختمان‌های ناهمگون اطراف و تابلوی فروشگاه های همجوار، گرفتار شده است اما سردر چشم‌نواز و شکوهمندش، رهگذران را به تماشا فرامی‌خواند.

بر تارک این سردر قدیمی، روی کاشی لاجوردی نوشته‌اند: موزه مقدم. موزه‌ای که این روزها در تهران شایع شده گران‌ترین خانه جهان است و گویا این ادعا مستند به نقل قولی از آرتورپوپ، هنرشناس شهیر آمریکایی است. اما جدا از این که موزه مقدم، گران‌ترین خانه جهان باشد یا نباشد یا اصلا چنین مقایسه‌ها و اندازه‌گیری‌هایی محلی از اعراب داشته باشد، روشن است که این خانه با آثاری که در خود جای داده، یکی از نفیس‌ترین خانه‌های تاریخی ایران محسوب می‌شود.  

این خانه که در دهه‌های پایانی دوره قاجار بنا شده و به گفته راهنمایان موزه، خاطراتی را از حضور مظفرالدین‌شاه قاجار و دیگر بلندپایگان دربار و دیوان به یاد دارد، متعلق به دکتر محسن مقدم بوده است.

محسن مقدم (۱۳۶۶-۱۲۷۹) فرزند یکی از خاندان‌های برکشیده عصر قاجار است. او به حاج علی‌خان حاجب‌الدوله نَسَب می‌بَرَد که در دوره ناصرالدین‌شاه مقام فراش‌باشی دربار را عهده‌دار بود و چون از سوی شاه مأمور اجرای حکم قتل امیرکبیر شد، نام نیکی از خود برجای نگذارد. تیمچه معروف حاجب‌الدوله در بازار تهران از ساخته‌های اوست.

پسر بزرگ حاجب‌الدوله، عبدالعلی‌خان ادیب‌الملک بود که پدر بزرگ محسن مقدم است. او مدتی حکومت قم را در اختیار داشت اما بر اثر سکته ناقص، خانه نشین شد و در ۵۷ سالگی از دنیا رفت. برادر کوچک‌تر ادیب‌الملک، محمد حسن خان اعتماد‌السلطنه است که وزیر انطباعات ناصرالدین‌شاه و همراه او در سفر و حضر بود و چون کتابها و مقالات بسیاری را درباره تاریخ ایران به رشته تحریر درآورده است، از رجال خوشنام دوره ناصری به شمار می‌آید.  

وقتی ادیب‌الملک مُرد، اعتمادالسلطنه وساطت کرد تا پسر برادرش، محمدتقی خان، رییس اداره احتسابیه تهران شود و لقب احتساب‌الملکی بگیرد. این شخص که تا آخر عمر نزدیکی خود به شاهان قاجار را حفظ کرد، پدر دکتر محسن مقدم است. او غیر از محسن، پسر بزرگ‌تری به نام حسن داشت که در جوانی فوت کرد اما به سبب نوشتن نمایشنامه "جعفرخان از فرنگ برگشته" شهرت زیادی یافت.

محسن مقدم، در چنین خاندان اشرافی و سیاست پیشه‌ای متولد شد و در ۱۲ سالگی برای تحصیل به اروپا رفت اما پس از مدتی ــ شاید به سبب بالاگرفتن آتش جنگ جهانی اول ــ به ایران بازگشت و این بار در مدرسه صنایع مستظرفه ثبت نام کرد که مدیریتش با کمال‌الملک غفاری بود و زیر نظر او به فراگرفتن نقاشی سرگرم شد.

چند سال بعد، دوباره به اروپا رفت و این بار در فرانسه در رشته‌تاریخ هنر و باستان‌شناسی تحصیل کرد؛ ضمن این که تحصیلات خود در زمینه نقاشی را کامل کرد. همان‌جا نیز با همسر آینده اش "سلما کویومجیان" ــ که او نیز باستان‌شناسی و هنر خوانده بود- آشنا شد و ازدواج کرد. سپس در سال ۱۳۱۵ به ایران آمد و به فعالیت‌های باستان‌شناسی و تدریس در دانشگاه تهران مشغول شد. از او به عنوان یکی از نخستین استادان آکادمیک باستان‌شناسی ایران و از بنیانگذاران دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران یاد می‌کنند.

محسن مقدم از کودکی علاقه زیادی به گردآوری آثار تاریخی و هنری داشت و تحصیلات او در همین زمینه‌ها موجب شد که پس از بازگشت به ایران، گردآوری آثار تاریخی را با جدیت دنبال کند. اغلب این آثار را با ثروت شخصی خود از داخل و خارج کشور خریداری می‌کرد. در مدت چند دهه، خانه پدری او در خیابان سپه که خود از خانه‌های اشرافی و زیبای دوره قاجار است، پذیرای مجموعه بزرگی از آثار تاریخی و هنری شامل پارچه، فلز، کاشی، سفال و آبگینه، مهرهای گِلین، عاج و صدف، مصنوعات سنگی و چوبی، مدال، تابلوهای نقاشی و غیره شد.  

شهرت این خانه به حدی رسید که بسیاری از کارشناسان و علاقمندان هنرهای شرقی از نقاط مختلف ایران به دیدنش می‌آمدند و آرتورپوپ  نیز در مجموعه "بررسی هنر ایران" * مقاله مستقل و مفصلی را به خانه دکتر مقدم و آثار موجود در آن اختصاص داد.

دکتر مقدم در سال ۱۳۵۱ این خانه و تمام آثار موجود در آن را وقف دانشگاه تهران کرد تا مورد استفاده دانشجویان رشته‌های هنر و باستان‌شناسی قرار گیرد. او در سال ۱۳۶۶ و همسرش سلما در ۱۳۶۹ از دنیا رفتند و اداره مستقیم خانه ــ موزه‌شان مستقیما  برعهده دانشگاه تهران قرار گرفت. این دانشگاه چنین تشخیص داد که موزه مقدم علاوه بر دانشجویان هنر و باستان‌شناسی به روی عموم مردم نیز گشوده شود و چنین بود که این موزه در مردادماه سال ۱۳۸۸ به شکلی تازه مورد بهره‌برداری قرار گرفت.  

گزارش مصور این صفحه، گشت کوتاهی است در خانه ــ موزه دکتر مقدم. راوی این گزارش دکتر رضا مستوفی، استاد باستان‌شناسی دانشگاه تهران و از دوستان و نزدیکان دکتر محسن مقدم است. او به خواست مرحوم مقدم، در ترتیب و اداره موزه با ایشان همکاری نزدیک داشت و به ویژه، عهده‌دار فهرست‌برداری از آثار موجود در آن بود.

 

*A Survey of Persian Art. Arthur Upham Pope

Oxford University Press, 1938-39


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

بهار که می‌شود، چنارهای خیابان قصرالدشت شیراز غوغایی بپا می‌کنند. اگر راهت را کج کنی و پا به یکی از کوچه‌هایی که یاس از دیوار هر خانه‌اش آویزان شده، بگذاری، ناخودآگاه به یاد همۀ عاشقانه‌های حافظ می‌افتی و فکر می‌کنی، همین یاس‌ها بودند که حافظ را به اوج شعر رساندند. حافظی که می‌پنداشت هیچ گوشه‌ای از بهشت هم لطف کنار آب رکن‌آباد و گلگشت مصلی شیراز را نخواهد داشت. به‌خصوص اگر شیراز، شیراز اردیبهشت باشد که مرغ الهام بسی از بزرگان را به پرواز درآورده‌است.

خسرو ناقد، پژوهشگر ایرانی، می‌نویسد: "شیراز در اردیبهشت‌ماه، وقتی‌ خوش و هوایی بهشتی دارد؛ این را... از سعدی بپرسید که در پنجاه و اند سالگی عزم گوشه‌نشینی و خاموشی می‌کند، لیک چون در اول اردیبهشت‌ماه جلالی، به ‌سال ششصد و پنجاه و شش هجری، در شیراز ره صحرا و باغ می‌گیرد و سایۀ درختان می‌جوید و ناپایداری گل و بی‌وفایی گلستان به‌یاد می‌آرد، طرح گلستانِ همیشه‌خوشی می‌ریزد که تا امروز نه از تطاول باد خزان بر برگ‌های سبز و پُر طراوتش آسیبی رسیده‌است و نه گزند گردش زمان بر معانی دلنشین و روشنش غباری نشانده است."

منظور آقای ناقد این دو بیت سعدی است که می‌گوید: اول اردی‌بهشت‌ماه جلالی / بلبل گوینده بر منابر قضبان / بر گل سرخ از نم افتاده لآلی / همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

بهار شیراز فقط همین چندصد سال نیست که دلربایی می‌کند. ۲۵۰۰ سال پیش هم تخت جمشید به دلیل دلپذیری بهار شیراز پایتخت بهارۀ هخامنشیان شد و فرمانروایان دیگر هم تا سلسلۀ پهلوی از فیض اردیبهشت شیراز بهره می‌بردند. و بی‌دلیل هم نیست که "روز شیراز" در جمهوری اسلامی ایران درست وسط اردیبهشت - پانزدهمین روز این ماه - برگزیده شد.

اما بهار شیراز تنها در ماه اردیبهشت نبود که عاشقان را به محفلی فرا می‌خواند. فریدون مشیری از فروردین شیراز هم تعریفی جانانه دارد:

هر که بیند همچو من شیراز را فصل بهار / می زند بی شک از اینجا پشت پا بر هر دیار
آن بهشت جاودان شیراز می‌باشد که باد / مشک تر می‌آورد با خود ز هر سو بار بار
از کدامین گوشۀ فردوس دارد کس به یاد / دشت نرگس، باغ سنبل، آب مروارید  بار
شبنمش در لاله الماسی به یاقوتی نگین / یا که در جام عقیقی چون نبید خوشگوار
رؤیت سرو "ارم" دیدار باغ "دلگشا" / می‌رباید هوش از سر، می‌برد از دل قرار
بلبلان خوش سخن در باغ و بستان بی حساب / قمریان نغز گو در دشت و‌هامون بی شمار
گیسوان بید مجنون را خوش آرایش دهد / باد روح افزای ماه فروردین مشاطه وار...

روزگاری شیراز  پر بود از باغ و تاکستان که هر روز دایرۀ این باغ‌ها تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود، اما هنوز هم با همۀ پیشروی فضای شهری باغ‌هایش نفسی می‌کشند. هنوز هم پارک حاشیه‌ای بلوار چمران رونقی به طبیعت شیراز می‌بخشد. هنوز هم کوچه‌باغ‌های عفیف‌آباد یادآور می‌شوند که بهار شیراز دیدنی و دلفریب است.

شاید همین باشد که مسافرت‌های نوروزی که در همه جای ایران تا نیمه‌های فروردین پایان می‌پذیرد، در شیراز همچنان ادامه دارد. این شهر هنوز پر است از مسافرانی که مشتاق دیدن گل‌های باغ ارم و خنکای حافظیه و انداختن سکه در حوض سعدی و به دنبالش آرزویی در دل هستند.

شیراز در این روزها بیدار است. مغازه و فروشگاه‌هایش تا پاسی از شب به روی مشتریانش باز است. مردمانش شب‌ها خود را به خیابان‌های شلوغ می‌سپارند و تا پاسی از نیمه شب خوش می‌گذرانند.

وجه اصلی بهار شیراز گل‌های سپید نارنج است که به بهار نارنج مشهور است. اگر به باغ دلگشا پا بگذاری و از خیابانی که به آرامگاه سعدی منتهی می‌شود بگذری، مست این بوی بهشتی خواهی شد.

باغ‌های شیراز کم نیستند، اما باغ صفا و نارنجستان قوام اند که این فضا را ایجاد می‌کنند؛ فضایی پر از عطر نارنج.

 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

نقاشی بر دیوار سابقه‌ای طولانی در تاریخ دارد. از نزدیک به ۴۰ هزار سال پیش تا پایان دوره غارنشینی انسان‌های  نخستین، خاطراتشان و یا آرزوهایشان را بر دیوارها و سقف غارها حک می‌کردند. و با زبان تصویر روایتگر روحیات و اتفاقات گذشته بودند. نقش‌هایی که هم روایتگرند و هم هنرمندانه. امروزه بعد از گذشتن قرن‌ها از آن زمان و با پیدایش و گسترش جوامع و ملل مختلف و شکل‌گیری شهرهای بزرگ همچنان نقش کردن بردیوار خانه (شهر) ادامه دارد. دیوارهای سنگی غارها جایشان را به جداره‌ها و نماهای شهری داده‌اند. این سطوح وسیع و پرمخاطب٬ همچون بوم بزرگ نقاشی٬ هم می‌توانند وسیله‌ای باشند برای هنرنمایی و هم دفترخاطراتی گشوده از شهر و رویدادهایش طی دوره‌های مختلف.

در ایران نیز کشیدن تصویر بر دیوارها سابقه‌ای طولانی دارد. از حجاری‌های به جای مانده بر دیوارهای سنگی  کاخ‌ها، نقاشی‌ها و کاشیکاری‌های زمان صفویه و قاجاریه تا نقاشی‌ها بر نماهای شهری امروز. دیوار‌های شهر تهران هم از سال‌ها پیش فرصت بوده برای هنرنمایی. با آمدن و یا تشکیل شرکت‌های بزرگ تبلیغاتی دیوارهای بیرونی خانه‌های تهران در زمان پهلوی دوم مکانی شده بودند برای تبلیغات تجاری محصولات و کالا‌های عمدتاً وارداتی. در زمان انقلاب و چندسالی بعد از آن، این دیوارها به محلی برای شعارنویسی و تصویر و نقل‌قول شخصیت‌ها به ویژه در زمان جنگ و یا انتخابات شدند. در این سال‌ها هنر مردمی هم به روی دیوارها و میدان‌ها آمد و به تدریج  تهرانی‌ها شاهد نقاشی‌های دیواری بزرگی و نقش برجسته‌هایی بودند که گروهی از مردم را به تصویر می‌کشید. حتی می‌توان گفت که آمدن مجسمه‌های نو به خیابان‌ها و میدان‌ها از همین راه شروع شد. شیوه و شکل و شمایل این نقاشی‌ها اغلب بومی نبود و بیشتر از نقاشی‌های شیوه رئالیسم سوسیالیستی شوروی سابق و نیز نقاشان چپ‌گرای مکزیکی الهام می‌گرفت که به هدف تبلیغات ایدئولوژیک نقاشی می‌شد.

در سال‌های بعد نیز نقاشانی که با نهاد "حوزه هنری" وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی همکاری می‌کردند٬ نمونه دیگری از این زنان و مردان و تصاویری از حوادث انقلاب را باز باهمین شیوه ولی با شمایلی اسلامی در سطح شهر نقاشی کردند.

 تا دهه هفتاد خورشیدی علاوه بر حوزه هنری، چندین سازمان تبلیغات متولی نقاشی دیواری در تهران بودند از وزارت ارشاد گرفته تا سازمان تبلیغات جنگ و وزارت ارشاد، و همین‌طور "بنیاد شهید" که بانقاشی "شهدای جنگ"  بر دیوارها سعی در پاسداشت راه آنها را داشت.

پس از پایان جنگ و در سال‌های دهه هفتاد و هشتاد شمسی شهرداری‌ها شروع به زیباسازی شهرها کردند، و مجسمه‌ها و نقش‌هایی را برای خیابان‌ها و میدان‌های شهر در نظر گرفتند. کاری که پیشتر برای یک جامعه درگیر انقلاب و جنگ٬ تجملی، غیرضروری و حتی ممنوع به نظر می‌رسید.

از این سال‌ها به بعد تنوع بیشتری در نقاشی‌های دیواری تهران به چشم می‌خورد و استعدادهای زیادی در این زمینه خودنمایی کرد. یکی از این استعدادها مهدی قدیانلو نقاش دیواری جوانی است که چندسالی است دیوارهای تهران را تبدیل به نمایشگاه بزرگی از کارهای خود کرده است.

سال ۱۳۸۵ فراخوانی از طرف شهرداری تهران داده شد که طی آن از هنرمندان دعوت شده بود که طرح‌ها و ایده‌هایشان را برای دیوارهای شهر ارسال کنند. شورایی هنری از اهل فن شکل گرفت و سرانجام طرح‌های مهدی قدیانلو برای اجرا در سطح شهر انتخاب شد. و این شروع کار وی بود.

وی دانش‌آموخته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای تهران و کارشناس ارشد نقاشی متحرک است٬ و علی رغم اینکه کارش را در زمینه نقاشی دیواری چندسالی است که شروع کرده ولی عناصر، شیوه و امضایش را در کارهایش می‌توان تشخیص داد.

چشم‌اندازهای وسیع آفتابی و درخشان، آسمان‌های آبی منحصر به‌فرد٬ لکه‌های زیبای ابر، دشت‌های سبز پیش زمینه‌هایی از ساختمان‌های همگون شده تهران، آدم‌های معلق و آزاد، نردبامی بر آسمان، کودکی سوار بر دوچرخه عمود بر سطح دیوار، ایده‌های بکر ناممکن، فراواقعی و لطیفی‌اند که پیش از این بردیوارهای شهر کمتر دیده شده بودند.

کار کردن در مقیاس بزرگ شهری محاسن و معایب خودش را دارد ولی به نظر می‌رسد مهدی قدیانلو توانسته با مقیاس جدید تطابق پیدا کند و راه خود را بیابد. او توانسته طرح‌های سورئالش را که به قول خودش خیلی از آنها به خواب‌ها و رویاهای کودکی‌اش مربوط می‌شود به گونه‌ای که رعب‌انگیز وغول‌آسا نشوند بر دیوارهای وسیع شهر نقاشی کند. معمولا پیاده کردن طرح‌های غیرواقعی و خیالی کار حساسی است و با یک محاسبه نسنجیده و یا انتخاب رنگ نادرست، ممکن است یک رویای شیرین کودکانه به کابوسی ترسناک تبدیل شود. ولی به نظر می‌رسد، مهدی قدیانلو از پس ارائه درست تصوراتش در مقیاس بزرگ بر آمده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

از نقطه شروع؛ با دست‌های قابله‌ای پیر آمدم، در شاهراه خط پر از پیچ زندگی، تا این زمان که در صدمین بار گم شدم؛ همراه من چه بود: یک جفت چشم بهر تماشای رنگ‌ها گوشی پر از صدای بدآهنگ زنگ‌ها...

دوستار نقاشی، دلباخته شعر و موسیقی، کارمند بانک سپه، روزنامه‌نگار پرشور، فعال سیاسی، زندانی قلعه فلک‌الافلاک، خبرنگار پارلمانی خبرگزاری پارس، معاون اول رادیو، اخراجی رادیو، بزرگ‌دبیر کمیته شعر و ترانه، بازنشسته تعلیقی، کشاورز بی‌زمین مانده کرمانشاهی و... مردی که در ۹۰ سالگی به رغم آن همه سنگ‌ها که یک عمر به پا و سَرَش خورد، باز هم می‌خواند و می‌نویسد و می‌سُراید.  

سخن از رحیم معینی کرمانشاهی است؛* زاده ۱۵ بهمن‌‌ماه ۱۳۰۱ خورشیدی. نام خانوادگی‌اش برگرفته از لقبی است که ناصرالدین‌شاه به پدر بزرگش داد و بعدها پسوند کرمانشاهی را خود بدان افزود تا با دیگر شاعر پرآوازه - رهی معیّری- اشتباه گرفته نشود. 

غزل "خوشه چین" از دیوان "خورشید شب"، سروده و خوانده شده توسط رحیم معینی کرمانشاهی
در سال‌های کودکی و نوجوانی، تحت تأثیر طبیعت زیبای کرمانشاه به نقاشی و شعر روی آورد و در جوانی، هم‌زمان با جنبش ملی شدن نفت به عرصه پرتلاطم سیاست گام نهاد. البته پیشینه خانوادگی‌اش نیز برکنار از سیاست نبود. 

پدر بزرگش، حسین‌خان معین‌الرعایا که بانی تکیه معاون‌الملک و از بزرگان کرمانشاه بود، در خلال جنبش مشروطه به صف آزادی‌خواهان پیوست و در هرج و مرج سال‌های پس از مشروطه به دست افراد ناشناس کشته شد. دو برادر دیگر معین‌الرعایا نیز به دست مخالفان سیاسی ترور شدند که یکی جان به در بُرد و دیگری جان باخت. پدرش کریم‌خان معینی معروف به سالار معظم، مدتی حاکم اصطهبانات فارس بود و رحیم ثمره ازدواج او با دختری از اهالی کازرون است.

معینی با چنین پیشینه‌ای که مخاطرات ورود به میدان سیاست را گوشزد می‌کرد، مبارزه را آغاز کرد. با اتکاء به جایگاه خانواده‌اش در کرمانشاه، هسته طرفداران جبهه ملی در این شهر را تشکیل داد و با  انتشار روزنامه سلحشوران غرب، به نوشتن مقالات تند علیه شرکت نفت انگلیس و ایران پرداخت. همین‌ها کافی بود تا در قلعه فلک‌الافلاکِ خرم آباد زندانی شود؛ هرچند که اندکی بعد با قتل رزم آرا و نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق آزاد شد. 

دیگر در کرمانشاه نماند، به تهران آمد و چون نتوانست به محل کارش – بانک سپه- بازگردد، با دستور مستقیم نخست‌وزیر به عنوان خبرنگار در اداره انتشارات و تبلیغات که رادیو زیرمجموعه آن بود، مشغول کار شد. خودش می‌گوید: "این جا همان جایی بود که به کاری که هرگز به آن فکر نمی‌کردم، پرداختم و ترانه سرا شدم." چنین می‌نمود که شاعر جوان، سیاست را وداع گفته است اما در سالیان بعد معلوم شد که روحیه مبارزه‌جویی و پافشاری بر باورها و آرمان‌ها به سختی در وجودش رسوب کرده است.

سمت‌های معینی کرمانشاهی در اداره انتشارات و تبلیغات زیاد است اما آن‌چه او را به فردی تأثیرگذار و جریان ساز بدل کرد، اخراج خوانندگان "کاباره‌ای" و تشکیل ارکسترهای هفت گانه رادیو با همکاری کسانی چون حبیب‌الله بدیعی و مهدی خالدی بود. همچنین، ترانه‌هایی که می‌سرود، روح تازه‌ای را بر پیکر موسیقی ایرانی دمید.

آن زمان، رسم بر این بود که آهنگساز، ملودی دلخواه خود را بی هیچ محدودیتی می‌ساخت و ترانه‌سرا بایست متناسب با آن شعر می‌گفت. از این‌رو، سرودن شعری که علاوه بر نشستن روی آهنگ، از استحکام ادبی و مضامین والا برخوردار باشد کاری بود بس دشوار که معینی کرمانشاهی استاد مسلّم آن شناخته شد؛ البته طبع شعری او محدود به ترانه نبود و در غزل و قصیده و مثنوی نیز طبع‌آزمایی‌های موفق داشت.  

اقدامات معینی کرمانشاهی، حسادت‌ها و دشمنی‌هایی را در اطرافش برانگیخت. رقیبان دست به دست هم دادند و او را به بهانه سابقه دوستی با دکتر حسین فاطمی و طرفداری از دکتر مصدق، مدتی از کار برکنار کردند اما جایگاهش در ترانه‌سرایی چنان بود که بار دیگر به رادیو دعوت شد. زمانه نیز یارش بود. در سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد که داوود پیرنیا به رادیو آمد و برنامه گل‌ها را راه انداخت، تقریبا هیچ آهنگساز و ترانه‌سرا و نوازنده و خواننده بزرگی نبود که به این برنامه راه نیافته باشد و چنین بود که ترانه‌های معینی کرمانشاهی در قالب آهنگ و تنظیم کسانی چون علی تجویدی، همایون خرم، روح الله خالقی و با صدای کسانی چون دلکش، مرضیه، الهه، داریوش رفیعی، غلامحسین بنان و دیگران رنگ جاودانگی به خود گرفت.

با این حال، از اواسط دهه ۱۳۴۰ این دوره طلایی به پایان خود نزدیک شد. جریان دیگری در رادیو راه افتاد که به گونه‌ای دیگر می‌اندیشید و نگاهش چیزهایی فراسوی قلمرو فرهنگی ایران را جست‌وجو می‌کرد. صباها و محجوبی‌ها و خالقی‌ها مردند و پیرنیا خانه نشین شد و معینی کرمانشاهی ماند و انبوهی از شکوه‌های گفته و ناگفته:

رقص نو و جیغ نو و نقاشی نو بین/ بیتل‌گری و مستی و اوباشی نو بین نقد ادبیات به فحاشی نو بین/ در روحِ جوان حاصل سمپاشی نو بین این‌ها همگی میوه فرهنگ نوین است/ وین پیشکشی‌ها، همه از غرب زمین است

می‌اندیشید "گل‌های رنگارنگ، گل‌های جاویدان، یک شاخه گل، برگ سبز و گل‌های صحرایی تبدیل به رنگارنگ‌های بی‌رنگ و روحی شده‌اند که از هنر فقط واژه آن را یدک می‌کشند." چنین بود که عرصه را بر خویش تنگ دید و وقتی به سازمان جدید رادیو تلویزیون ملی ایران منتقل شد، کارش به مشاجره با رییس آن سازمان کشید؛ در حضور مدیران و کارمندان، دعوت‌نامه جشن هنر شیراز را پاره کرد و در جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی، دو مدالی را که به خاطر "سخن‌سرایی در انواع شعر پارسی" و "ایجاد تحول در ترانه‌سرایی" تقدیمش شده بود، پس فرستاد. 

وقتی مدال شاهنشاهی را نپذیرفت، حکم بازنشستگی تعلیقی را به دستش دادند؛ در ۵۳ سالگی و پس از ۲۲ سال خدمت. دست‌تنگ و دل‌شکسته به زادگاهش برگشت تا در زمین آباء و اجدادی زراعت کند.

تازه داشت آرامش می‌یافت که آتش جنگ شعله‌ور شد. تکه زمین اجدادی که دو سومش در اصلاحات ارضی رفته بود، با حکم کمیته هفت نفره و بی‌آن که هرگز دلیلش روشن شود، به دهقانان واگذار شد؛ و او ماند و یک خانه اجاره‌ای در تهران و تظلمی که می‌گفت نزد خدا می‌بَرَد و مَدَدی که از او می‌جوید و قلمی که نمی‌خواست از کف بنَهَد. حالا وقتش بود که این سوخته "در کوره‌های خشم هوس‌های دیگران" به داوری خویش بنشیند:

در انتهای خطّ پر از پیچ زندگی؛ آنگه به روی تخته سنگی به یادبود، دستی به خط خوش بنویسد که چند روز، ای خلق بی‌خبر، این زندگی نکرده با آن همه اثر، این جوهر تلاش، این مایه‌دستِ آن همه سوداگر هنر؛ این هیچ زیر صفر، با هیچ زنده بود!

گزارش مصور این صفحه فرازهایی از زندگی و احوالات این روزهای رحیم معینی کرمانشاهی، با روایت دختر او، خانم نوشین معینی کرمانشاهی است. متأسفانه به دلیل ضعف و بیماری که گریبان‌گیر استاد معینی است، مجال گفت‌وگوی حضوری با ایشان فراهم نشد. بیش‌تر عکس‌های گزارش را آقای حسین معینی کرمانشاهی در اختیار گذاردند و تعداد کمی نیز متعلق به آرشیو مجله هنر موسیقی است.

پی‌نوشت:

* آن‌چه در این گفتار درباره سیر زندگی استاد معینی کرمانشاهی آمده برگرفته از کتاب "ناگفته‌هایی پیرامون سخن‌سالاری سالارزاده" نوشته حسین معینی کرمانشاهی و نیز بخش‌هایی از خاطرات بازگو شده توسط خود ایشان است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.