نمیدانستم خاطرۀ «باز کردن» مسیری جدید روی دیوارۀ علم کوه بعد از سالیان سال این طور تازه مانده است. نمیدانستم هنوز تا این حد آزاردهنده است. خواندن در باره مسیری که آیدین بزرگی و همراهانش در برودپیک باز کردند تمام آن خاطره را با جزییاتش زنده کرد.
سال شصت و هشت من عضو جوان و کم تجربۀ گروهی بودم که عزم کرده بود مسیری جدید روی دیوارۀ علم کوه باز کند. کار روی این مسیر در سالهای جنگ و کوپن و بمباران شهرها شروع شده بود، سالهایی که یافتن اتوبوسی که گروه را به کلاردشت برساند سخت بود چون اتوبوسها را یا برای اعزام سربازها به جبهه میبردند یا برای حمل جنازه از جبهه به شهرها. سالهایی که بسیاری از کوهنوردها با فکه و شلمچه آشناتر بودند تا مسیر فرانسویها و آلمانیها روی دیوارۀ علم کوه.
مسیری که ما روی آن کار میکردیم قرار بود آن سال تمام شود. اگر لازم بود گروه میباید در پناهگاه پای دیواره دو هفته اتراق میکرد. هر روز یک گروه کوچک دو یا سه نفره از میان اعضای زبدۀ ما به نوبت راهی دیواره میشدند تا کاری که روز قبل انجام شده بود را پی بگیرند. پناهگاه سرد و سنگی پای دیواره در ارتفاع چهار هزار متری هر شب پُر بود از کوهنوردهایی که میآمدند و میرفتند. اما گروه ما رفتنی نبود. وقتی کسی از کوهنوردهای در حال عبور، خسته و کوفته به پناهگاه میرسید و میپرسید از کدام مسیر قرار است بالا برویم با غروری که حالا کودکانه به نظر میرسد میگفتیم روی مسیری جدید در دیواره کار میکنیم.
مسیر جدید باز کردن بر رخ علم کوه، اعتبار میآورد. هر چند به آن اعتراف نمیشد اما مسابقهای شده بود که باشگاهها و هیاتهای کوهنوردی در تهران و شهرهای دیگر در آن از هم سبقت میگرفتند. چیزی که در این میان اهمیت نداشت حال و روز خود علم کوه بود. آیا لازم بود روی چهرۀ علم کوه علاوه بر مسیر فرانسویها و لهستانیها و دیگر مسیرها، راهی جدید گشوده شود؟
از همان ابتدا گویی علم کوه بر ما غضب کرد، غضب از اینکه این سوال را از خود نمیپرسیدیم. روز از پی روز هوای بد مانع ميشد کار تیم راهی دیواره خوب پیش برود. دو سه نفری که ما جوانترها غبطهشان را میخوردیم راهی میشدند و از یخچال پای دیواره عبور میکردند و بعد از آن در مه یا ابر گم میشدند و ما نمیتوانستیم ببینيم در طول روز کجای دیواره هستند و کارشان چطور پیش میرود. بادی بیرحم از شانۀ راست علم کوه که ما گرده ی آلمانها مینامیدیم بالا میآمد و مستقیم به دیواره میخورد و کار را بر دوستان ما سخت میکرد، آنچه به خصوص دشوار بود بازگشت به سمت پایین از مسیری بود که در طول صبح از آن بالا رفته بودند.
یکی از همین روزها بود که دوستان ما نتوانستند مسیر رفته را پایین بیایند و ناچار شدند شب را روی دیواره سپری کنند. خاطرم نیست چرا نمیشد با آنها به شیوۀ «بی سیم» تماس گرفت، شاید آن سالها تماس بیسیمی معمول نبود. شاید هم بدی هوا تماس را ناممکن میکرد. نمیدانستیم چه ایرادی در کار بوده ولی حدس میزدیم شدت بادی که از سمت درۀ سه هزار میوزید و مثل ابلیس از گرده ی آلمانها میپیچید و خودش را به دیواره میکوفت مانع کارشان شده باشد.
آن شب را آنها در دیواره ماندند. روز بعد هم باد چنان شدید بود که نتوانستند از جای خود بجنبند. در آن دما شبها حتا درداخل کیسه خواب در پناهگاه سردمان میشد. فکر اینکه ممکن است ناچار شوند در طاقچهای یا شکافی در دیواره یک شب دیگر را بیحرکت سپری کنند شکنجهمان میداد. چارهای هم نداشتیم. هوای بد اجازه نمیداد «بزرگترهای ما» فکر اعزام گروهی دیگر را برای کمک به آنها در سر بپرورانند. شب دوم باد شدیدتر هم شد. در تاریکی و در زوزه ی باد گاه در پناهگاه را باز میکردیم و روی سکو پشت به دیوار پناهگاه مینشستیم و به سمت دیواره خیره میشدیم. در آنجا چه خبر بود؟ در چه حالی بودند؟
صبح روز سوم ابرها رفته بودند و باد خوابیده بود. دیواره و قله را میشد دید. یک گروه به سرعت عازم شد که از مسیر عادی در سمت چپ دیواره بالا برود و پس از رسیدن به قله از روی دیواره سرازیر شود و آنها را بيابد. بعدازظهر این گروه توانست خودش را به آنها برساند. پیش از تاریکی، از مسیری آشنا، گویا مسیر فرانسویها، آنها را بالا کشیدند.
روز بعد بود که آنها را دیدیم. در حال برگشت به سمت پناهگاه. نزدیك و نزدیکتر که شدند خوب دیدیم در چه حالی هستند. پیدا بود آن دو شب بر آنها چه گذشته. میدانم رسم است که بگوییم با غرور برگشتند. کیست که بگوید نه؟ کیست که یادش بیاید؟ رسم است که بگوییم دلاورانه جنگیدند. کیست که بگوید نه؟ بگوید با چه جنگیدند؟ با علم کوه؟ برای باز کردن مسیری جدید که به نام این یا آن شهر و این یا آن باشگاه کوهنوردی ثبت شود؟ برای انداختن خراشی دیگر روی رخ علم کوه؟ خراشی که نامی ماندگار شود؟
نمیدانم این روزها در این گروهها کسی به این فکر میکند که در کُنهِ ایدۀ جنگ با کوه چه نهفته است؟ فلسفۀ نهفته در تلاش برای غلبه بر کوه چیست؟ نه بالا رفتن از کوه و دیوارۀ کوه بلکه «باز کردن» کوه. شکافتن آن و جراحت وارد کردن بر آن و نام گذاشتن بر جراحتهایی که با میخ و چکش ایجاد شده.
فکر نمیکردم ماجرایی دیگر، روایتی دیگر از تلاش برای بازکردن مسیری دیگر در جایی دیگر، در کوهی دیگر، این خاطره را زنده کند. به عکسهای آیدین بزرگی که نگاه میکنم به یاد آن سالها میافتم. ما آن سالها حتا طرفدار محیط زیست نبودیم. فکر محیط زیست و حرمت آن زاده نشده بود، هنوز از سالهای «اَنجَزَ اَنجَزَ» عبور نکرده بودیم. آیدین و دوستانش از مای آن زمان جلوتر رفته بودند و برای پاکیزگی این کرۀ خاکی تلاش میکردند. دوست دارم فکر کنم که آخرین دقایق آیدین و دوستانش با این فکر به آخر رسیده که دارند در دل بزرگ و پاکیزۀ کوه بزرگی به اسم برودپیک در صلح به خواب میروند.
* این مطلب خاطرۀ بهمن علیآبادی از «باز کردن» مسیری جدید روی دیوارۀ علم کوه است. شما هم اگر مطلب برای انتشار دارید، لطفا برای ما بفرستید.
بيست و دو- سه سالي است با كوه و ماجراهاي نورديدن !() آن آشنا هستم. 8-10 سالي است به چيزي به عنوان "فلسفه كوهنوردي" ميانديشم و به لطف دوستان توفيق داشتم اينجا و آنجا تأملاتم در اين زمينه را با دوستاني در ميان بگذارم. از اين رو با واژه واژۀ نوشتهتان خود را همراه مييابم. پرسشتان اساسي و عميق است. مرزهاي جغرافيايي را در مينوردد و كوهنوردي ماجراجويانه در جهان را كه يك قرني است پر هيمنهتر از گذشته انسان و طبيعت را در مصافي _به نظر بنده_ ابهامآميز در انداخته، به پرسش ميكشد. پاسخ به اين پرسش آسان نيست. مستلزم تأمل بيشتر است.
در اين باره كتابها و مقالهها نوشته شده است، اما پرسش همچنان گشوده است.
فلسفهي كوهنوردي چيست؟
درود
ما عاشق کوهستان هستیم و با کوه ها عشق بازی می کنیم. ما فقط می توانیم لحظاتی روی قله بایستیم و سپس برف ها با کمک باد ردپایمان را محو می کنند.
از توجه شما و بازگویی یک خاطره سپاسگزارم. لطفا بفرمایید همراه چه گروهی به علم کوه رفته بودید. مطلب را منتشر کردم.
http://mountainwatch(dot)persianblog.ir/post/2169/
نخست باید بنویسم که موضوع غلبه بر کوه یا جنگ با کوه اصلا مطرح نبوده و نیست و برای من تازگی داشت و شاید در فرصتی دیگر نظرم را درباره نوشتار شما بفرستم. اما به شما و سایر علاقه مندان پیشنهاد می کنم مقاله زیر را مطالعه بفرمایید.
"برودپیک، و عقل و احساسات در کوه نوردی"
http://mountainwatch(dot)persianblog.ir/post/2170/
http://mountainwatch(dot)persianblog.ir/post/2172/