جدیدآنلاین: حسن کامشاد در سال ۱۳۰۴ اصفهان به دنیا آمد. دوره ابتدایی و متوسطه را در اصفهان طی کرد و در تهران به دانشکده حقوق رفت. پس از پایان تحصیلات وارد شرکت نفت شد و در همان زمان مانند بسیاری دیگر از روشنفکران عضو حزب توده شد. پیش از سرکوب حزب توده و دستگیری اعضای آن، بویژه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، برای تدریس فارسی در دانشگاه کیمبریج به انگلستان رفت. پس از پنج سال و گرفتن دکترا به ایران بازگشت و تا زمان انقلاب که بازنشسته شد، در شرکت نفت کار کرد. پس از آن بود که به کار ترجمه پرداخت و آثار بسیار مهمی را به فارسی برگرداند. کامشاد در کنار ترجمه آثاری نیز به فارسی و انگلیسی تالیف کرده است. کامشاد اکنون در لندن زندگی میکند.
تازهترین کار او "حدیث نفس" شرح سرگذشت و خاطرات اوست که در تهران منتشر شده و با استقبال خوانندگان مواجه و مایه آن شده است که به نوشتن جلد دوم آن بپردازد. کامشاد به زبانی روشن و موجز مینویسد و تصویری زنده از دیدههای خود به خواننده میدهد. برای آشنایی با نثر او تکههایی از نوشتههایش را از کتاب "حدیث نفس" در اینجا میآوریم:
سرانجام به کیمبریج رفتم. کیمبریج! من بعد از اصفهان به هیچ کجا به اندازه این شهر کوچک دلبسته نشده ام. برخی از بهترین سالهای زندگیام را در آنجا گذراندهام. دانشگاه کمبریج یکی از کهن ترین دانشگاههای اروپاست، نخستین کالج آن، پیترهاوس، در ۱۲۸۴میلادی بنا شد. زمانی که من آنجا بودم دانشگاه هجده کالج پسرانه و دو کالج دخترانه داشت. اکنون شمار کالجها تقریبا دو برابر شده است و همه آنها مختلط، دانشجوی زن و مرد میپذیرند. برای ورود به دانشگاه ابتدا باید به عضویت یکی از کالجها درآمد. بناهای دانشگاه و کالجها میراث هفت سده معماری اروپاست. کالجها هنگام تاسیس اغلب وابسته به نهادهای دینی بودند و از این رو بیشتر به اسم قدیسی یا کلیسایی نام گذاری شده اند. بزرگترین آنها کالج ترینیتی (تثلیث) است که آیزاک نیوتن بیش از سی سال عضو آن بود و استاد این دانشگاه. داستان فروافتادن سیب از درخت و کشف قوه جاذبه اگر درست باشد در محوطه همین کالج روی داد. شماری از کالجها در کرانه رود "کم" قرار گرفته اند، محوطه و صحنهای فراخ و دلگشا و باغهای خرم به هم پیوسته شان تفرجگاه دانشجویان و جلوه گر معماری با عظمت سدههای گذشته است.
مدرسه علوم شرقی
در مدرسه علوم شرقی با استقبال گرم و دوستانه آقای ویکنز، دانشیار زبان فارسی و مدیر امور اداری موسسه، رو به رو شدم. مقررات مختلف دانشکده، مواد درسی، ساعات تدریس و فوت و فن زندگی کیمبریج را با حوصله برایم شرح داد. از حرفهای او فهمیدم که شورای دانشگاه چندی پیش تصمیم گرفت برای زبانهای زنده خارجی که در کیمبریج تدریس میشود آموزگارانی از خود آن کشورها به خدمت گیرد که دستیار استادان باشند. و چرخ بخت، قرعه کار نخستین استادیار زبان و ادبیات فارسی کیمبریج را به نام من زده است.
با ویکنز دوست نزدیک شدم. وی سالها در سفارت انگلیس در تهران کار کرده بود. فارسی را نسبتا خوب میدانست. ادبیات جدید را میشناخت و با بعضی از نویسندگان و دانشمندان ایرانی آن زمان، از جمله با صادق هدایت، بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد آشنایی داشت. حدود سه سال بعد، از کیمبریج استعفا داد و استاد زبان فارسی دانشگاه تورنتو درکانادا شد. دو اثر معروف او ترجمه بوستان سعدی و اخلاق ناصری نوشتۀ خواجه نصیرالدین طوسی به زبان انگلیسی است. من و او سالها، حتا وقتی به ایران بازگشتیم با هم مکاتبه داشتیم.
روز ملاقات من با ویکنز، از قضا کتابخانۀ دانشکده به استادیار تازه وارد زبان عربی برخوردیم و ویکنز ما را به هم معرفی کرد.
توفیق صائغ
توفیق صائغ، شاعر و نویسنده ای فلسطینی بود. با اشغال فلسطین به دست اسرائیل، خانوادۀ او به بیروت گریخته بود، یک برادر او در قاهره استاد دانشگاه و برادر دیگر نمایندۀ لبنان در سازمان ملل بود. توفیق، لاغر و باریک، با چشمان نافذ سیاه، ریشی گرد چانه، چهرهای تیره و قامتی نسبتا کوتاه شمایل حضرت مسیح بود. اخلاق و رفتارش هم مسیحایی بود. ما از همان لحظۀ نخست شیفتۀ یکدیگر شدیم، در پنج سال اقامت کیمبریج، دوست و مونس هم بودیم، و تقریبا هر روز با هم ناهار میخوردیم. توفیق، ادبیات عرب را خوب میشناخت، انگلیسی را مانند زبان مادری میدانست، بسیار کتاب خوانده و بسیار با فرهنگ بود.
او نزدیک دانشکده در خانۀ پیرزنی انگلییسی اتاقی گرفته بود. پیرزن اتاق دیگری هم داشت و من در آنجا اقامت گزیدم. صاحب خانه یک پسر، یک گربه و یک سگ داشت. هر قدر سگ و گربه را نوازش میکرد پسر را میآزرد. البته پسر هم تحفهای نبود، بیکار و بیعار بود، درسی نخوانده بود و شبها تا دیر وقت، مست و خراب، به خانه میآمد. سرانجام هم حوصلۀ مادر سر رفت، پسر را از خانه بیرون انداخت و تمام ثروت خود را در وصیتنامه اش به آن سگ و گربه واگذاشت!
توفیق آدمی نازک دل، احساساتی و استثنایی، شاعر به تمام معنا بود. طبعی ظریف و عادتهایی ویژه خود داشت. در عمرش کبریت روشن نکرده بود. بخاریهای خانۀ پیرزن گازی بود، باید با کبریت روشن میشد. این کار در اتاق توفیق به عهدۀ من بود. بارها اتفاق افتاد که من شب دیر به خانه رفتم و او پتو به خود پیچیده در گوشه ای چمباتمه زده بود، در سرمای زمستان میلرزید، ولی دست به کبریت نمیبرد. توفیق، عاشق بود، از دلدادهاش دور افتاده بود. این دو هر روز به هم نامه مینوشتند. منتها توفیق آخرین نامۀ دختر را پیوسته ناخوانده در جیب نگه میداشت و به محتوایش میاندیشید، اما بازش نمیکرد تا نامۀ بعدی میرسید. بدین ترتیب همواره در فکر دلداده بود.
دانشیار زبان ترکی تورخان گنجه ای بود، تورخان که طی سالیان دوست خوب من شد، ایرانی و اهل آذربایجان بود. تحصیلاتش را در استانبول به اتمام رسانده بود، مدتی در آلمان و سپس در ایتالیا تدریس کرده بود. چندین زبان به خوبی میدانست و پس از کیمبریج، استاد زبان فارسی دانشگاه لندن ــ جانشین خانم لمتن ــ شد. همتایان من، چنان که ملاحظه میکنید، آدمهای حسابی و مبرزی بودند. هنر من چه بود؟ نمایندگی خلق خوزستان؟
برنامۀ درسها را که دیدم، برق از چشمم پرید. تاریخ وصاف، تاریخ غازان خان، قابوسنامه، سیاست نامه ... اینها را به دانشجوی مبتدی سال اول چگونه میتوان درس داد؟ مدرس خود در فهم آنها میلنگید! موضوع را با توفیق در میان گذاشتم. معلوم شد در بخش عربی هم تکیه بر متون مهجور کلاسیک است. از ویکنز جویای چگونگی امر شدم، گفت "سنت! چون براون و نیکلسون این کتابها را تدریس کرده اند، ما هم ناگزیر باید پیروی کنیم. در آکسفورد و کیمبریج سنت شکنی کار ساده ای نیست". پس چارهای نبود، باید پیروی کرد، به خود گفتم هر که خربزه میخورد باید پای لرزش هم بنشیند.
نشستم و این متون را کلمه به کلمه، گاه به دشواری روان کردم. ولی پس از چندی دیدم در عمل میتوان سنت را انعطاف داد. رفتهرفته آثار نویسندگان معاصر ایرانی را با دانشجویان سال اول و دوم میخواندم. متنهای کهنه را بیشتر برای سال آخر گذاشتم. مشکل اصلی این بود که استادان انگلیسی پروردۀ سنت قدیم، متون کلاسیک را میفهمیدند، ولی با فارسی روزمرۀ کوچه و بازار بیگانه بودند. به هر رو مطالعۀ آثار نویسندگان معاصر، میان دانشجویان بسیار هواخواه پیدا کرد، تا آن حد که پس از خاتمۀ کارم، از من خواستند یک کتاب درسی قرائت فارسی، حاوی نمونههایی از نوشتههای نویسندگان جدید تهیه کنم و کردم: Modern Persian Prose Reader که انتشارات دانشگاه کیمبریج در ۱۹۶۸ آن را چاپ کرد و کتاب درسی بسیاری از دانشگاههای انگلیس و آمریکا شد.
در گزارش تصویری این صفحه حسن کامشاد از زندگی و دلبستگیاش به کیمبریج میگوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.