در نوروز ۱۳۳۷ که روزنامۀ فکاهی توفیق، بعد از چهار سال تعطیلی ناشی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، این بار با نام و صاحبامتیاز و مدیر مسئول متفاوتی شروع به انتشار کرد، بر روی جلد نخستین شمارۀ آن کاریکاتور"حاجی فیروز"ی دیده میشد که به همراه میمونی برزمینهای از شعلههای آتش بشکن میزد و میرقصید و شعر معروف "اینجا بشکنم یار گله داره..." را میخواند.
آنچه فوراً از این کاریکاتور درک میشد اشارۀ ملایم به محدودیتهای موجود در فضای سیاسی بعد از کودتا بود که با گذشت چهار سال هنوز سنگینی آن احساس میشد. بدین سان این اشارۀ ملایم و توأم با احتیاط فراوان به محدودیتهای بیان و قلم از زبان دو کاراکتر کمیک و مردمی بسیار زیرکانه بیان شده بود. اما مهمترین و تندترین پیام این کاریکاتور، که هم از دید مأموران تیزبین ممیزی و هم از توجه اکثریت خوانندگان آن به دور ماند، اشارۀ مستقیم به جهنمی بود که مردم در آن دست و پا میزدند و این معنی به وسیلۀ شعلههای سرکش آتش در زمینۀ تقریباً سراسری تصویر نشان داده شده بود.
از محتوای سیاسی و اجتماعی این کاریکاتور که بگذریم انتخاب دو نماد بسیار نیرومند و مورد علاقۀ مردم به عنوان "استاد و شاگرد" برای طرح مسائل تند سیاسی و اجتماعی در قالب شوخی و بامزگی در آن روزها بسیار هوشمندانه مینمود. این دو نماد، به ویژه سمبل سیاه، در نمایشهای روحوضی معروف به سادگی و کودنی ظاهری و رندی و زیرکی پنهان توأم با صراحت لهجه و شیرینی بیان شهرۀ عام و خاص بود:
ارباب خودم سلامو علیکم / ارباب خودم ماچی به لپیکم
ارباب خودم سرتو بالا کن / ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمیخندی / ارباب خودم مثه گل دسته
مرتضی علی کمرشو بسته / ارباب خودم رو پشت بونه
ارباب خودم چه خوشزبونه / ارباب خودم حاجی حاجی مکه
ارباب خودم بپر رو چرتکه / ارباب خودم ایام عیده
وقت قر شده آبجی زبیده...
با آن که هیچ اشارهای به نام حاجی یا حاجی فیروز در این کاریکاتور دیده نمیشد، برداشت حاجی فیروز، همان تیپ لوده و مسخرۀ نمایشهای روحوضی از آن کار دشواری نبود. پوست سیاه، لبهای کلفت، کلاه فینه و لباس رنگین این کاراکتر دقیقاً همان بود که بر قامت "غلام" این نمایشها، که غالباً نام "مبارک" یا "قنبر" داشتند، دیده میشد. مضافاً این که سرمقالۀ نشریه که به زبان و لهجۀ سیاهان نمایشهای روحوضی نوشته شده بود، نشانۀ دیگر این گرتهبرداری از نمایشهای سیاهبازی به شمار میآمد.
اما با سرازیر شدن نامههای خوانندگان به دفتر روزنامه، معلوم شد خواندن این سرمقالهها برای خوانندگان کار آسانی نیست و بسیاری از آنان اصلاً قادر به خواندن آنها نبودهاند و غالباً از خیر آن گذشتهاند. به همین سبب بعد از چند شماره آن شیوۀ نگارش به کناری نهاده شد. در همان حال این مسئله باعث آن شد تا خود نماد حاجی فیروز نیز مورد بازنگری اساسی قرار گیرد.
در این بازنگری مسائل تازهای به میان آمد که قبلاً به آنها توجه نشده بود. از آن میان این نکته که تیپ "حاجی فیروز" در نمایشهای روحوضی بر اساس بردگان آقریقائی ساخته شده بود که در قرون گذشته از کشورهای حبشه و زنگبار به ایران آورده میشدند و به صورت نوکر و خدمتگار در خانههای اعیان و اشراف به صورت برده، هرچند بدون ذکر این عنوان، کار میکردند. با آن که لهجۀ مضحک، زبان بیپروا و رقص و تقلید شیرین آنها عناصر بسیار ضروری و اساسی برای نماد یک روزنامۀ طنز و فکاهی محسوب میشد، اما به این دلائل نمیشد یک بیگانه وغیر بومی، آن هم برده را به عنوان نماد و نمایندۀ یک روزنامۀ طنز انتخاب کرد.
به این ترتیب بود که تیپ حاجی فیروز، با همۀ زیباییهایش به کنار نهاده شد و قرار شد به جای آن نمادی ساخته شود که درعین ایرانی بودن دارای خصوصیات رفتاری حاجی فیروز نیز باشد. در پی همین تصمیم موجود بیهویتی به نام "کاکا توفیق" ساخته شد که با وام گرفتن نام و رنگ پوستش از کاکا سیاههای زنگباری و شال و شلوار و چپق روستائیان و دهقانان بومی ایران در کاریکاتورهای توفیق حظوری دایم یافت.
تا آن روزگار در تصانیف و ترانههای نوروزی در رادیو و شمارۀ مخصوص مجلات از نماد های "میرنوروزی" و "آتشافروز" به عنوان پیامآوران نوروز به فراوانی یاد میشد، اما این دو نماد تصویر ثابتی نداشتند و هرکس بنا به ذوق و سلیقۀ خود تصویری حقیقی یا خیالی از آرشیوها بیرون میکشید و چاشنی مطلب خود میکرد و به این ترتیب کار خود را راه میانداخت. ناگفته نماند که زمانی چهرۀ نورانی قلندری به نام بهلول، با محاسن بسیار بلند و باشکوهش بیشترین کاربرد را در گروه تصاویر حقیقی داشت و چهرۀ او علاوه بر همراهی غزلهای حافظ، ترانههای میرنوروزی را هم تزئین میکرد. اشکال خیالی البته به گستردگی دامنۀ خیال وسعت داشت.
در نوروز سال سوم دورۀ جدید توفیق - سال ۱۳۳۹- برای انتقاد از گرایشهای معروف به غربگرایی در آن روزگار، با استفاده از نشانههای پاپا نوئل: پیرمردی با لباس قرمز با دور یقه و سر آستینهای پشمی و ریش سفید، نماد دیگری ساخته شد که به آن نام "عمو نوروز" داده شد. این عمونوروز نخستین نماد تصویری است که به تقلید از بابا نوئل در ایران ساخته شده و از آن پس همهساله در شمارههای نوروزی این روزنامه به همراه "کاکا توفیق- ملت" و یا به تنهایی در کاریکاتورهای آن دیده میشد. چنان که کاریکاتور توفیق نیز به آن اشاره دارد این شکل و شمایل عمونوروز در لباس قرمز و چکمه تقلید تمسخرآمیزی از پاپا نوئل است و هیچ ربطی به میرنوروزی ندارد.
با وقوع انقلاب اسلامی و دگرگونی شرایط فرهنگی در جامعۀ ایران حاجی فیروز و کاکاتوفیق و عمونوروز هم هر سه به تاریخ پیوستند. نمادهایی هم که بعد از انقلاب از سوی نشریات طنز به تقلید از توفیق ساخته شدند، موفقیتی کسب نکردند.
اما به رغم این، در ده پانزده سالۀ اخیر با نزدیک شدن پایان سال و ایام نوروز، جوانانی با به عاریت گرفتن لباس قرمز پاپا نوئل و سیاه کردن چهرۀ خود به تقلید از حاجی فیروز، به عنوان "پیامآوران نوروز" در غوغای ترافیک بیامان نوروزی بر سر چهارراهها به رقص و پایکوبی میپردازند.
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر یار.
تا آنجایی که به یاد دارم عمو نوروز نمادی از بهار و بازگشت گیاهان از دنیای زیر زمین است وپیری او هم توجه به کهنسالی بهار دارد.
بابانوئل هم به مهر یا میترای ایرانی می رسد که سوار بر چهار اسب که گردونه خورشید را می کشند به عالم بالا می رود تا روز آخر به زمین بازگردد.بابانوئل مسیحیان که سدره قرمز به تن و کلاه اقوام فریگی را بر سر دارد ،سوار بر سورتمه خود که بازگرفته از ارابه مهر است ،در آسمان به جلو می تازد و در شب یلدا (چله) که به نشانه میلاد مسیح هم گرفته شده است ،به زمین می آید .او یادگاری از مهر ایرانی است.در تشریفات بزرگ مسیحی ،پاپ و همه کاردینال ها لباس هایی به رنگ نور خورشید به تن می کنند که بیشتر سرخ یا ارغوانی است.
اگر دقت کرده باشید در مراسم ازدواج ویلیام نوه ملکه انگلستان همه چیز ارتباط با مراسم مهر گرایی ایرانیان داشت حتی لباس ملکه به رنگ زرد خورشید بود و دور گردن او هم دوخت هایی داشت که به شکل شعاع های خورشید بود.
تاج پاپ در مراسم مذهبی ، تیار نامیده می شود که واژه ای فارسی است و به تاج شاهان ماد و پارس گفته می شد.این واژه ، به یونان و روم رفت
حاجی فیروز هم نمادی از سیاوش است.
سیاوش نماد باروری و زایش دوباره است . سیاوش (خورشید)، ورود او به آتش ، ازدواج او با فرنگیس (ماه ) به نشانه ی نزدیکی مهر و ماه ، و جشن برابری شب و روز در اول سال نو ، نشان داده شده است .ساکنان بخارا هنگام سال نو ، قبل از طلوع خورشید ، در محل ارگ بخارا که به دست سیاوش کیکاوس بنا شده بود، خروسی را قربانی می کنند . خروس پرنده مبارکی است که همه جا وقف خدای نور می شود .مادر سیاوش ، اتفاقی به دست سواران کاوس افتاد که نماد رویش دانه گیاه است که اتفاقی به دست بشر افتاد . سیاوش ، نماد زندگی کشاورزی است .کشاورز ، از آغاز ، دارای سرنوشت سخت است . همیشه در معرض حوادث ناگوار طبیعی است .کوچ نشین از سختی طبیعت می گریزد ولی کشاورز مجبور است که بماند .او اسیر سیل ، آفت ، زلزله ، سرما و گرماست .او ناچار است که جبر طبیعت را بپذیرد و با سرنوشت خود کنار بیاید .می ترسد که اگر تغییری به وجود بیاورد ، اوضاع بدتر شود .پس با آن مبارزه هم نمی کند . مانند سیاوش که می ترسد اگر کاوس سودابه را بکشد ، آینده ی بدتری به دنبالش به وجود بیاید .