آخر تابستان آن سال انگار مثل همۀ سال های قبل بود. بچههای مدرسه کیف و دفتر و قلم خریده بودند و خودشان را برای رفتن سر کلاس حاضر میکردند. نخلهای خرما، گویی بعد از آن تابستان گرم میخواستند قدری بیاسایند. اما هیچ کس فکرش را هم نمیکرد که این آرامش قبل از طوفان است. خبر همه جا پیچید :عراق به ایران حمله کرد.
صدای موشک، بمب و هواپیماهای نظامی آسمان شهرهای مرکزی و غرب ایران را پر کرد. صدام حسین، رئیس جمهور وقت عراق، خوزستان را از ایالتهای کشورش نامید و حتا قصد داشت سهروزه تهران را بگیرد؛ رؤیایی که پس ازگذشت ۲۸۸۷ روز هم محقق نشد. هشت سال جنگ چیزی نبود که نه ارتش صدام حسین بتواند آن را پیشبینی کند، نه این سوی مرز نیروهای ایرانی. برای همین است که عدهای آن را بعد از جنگ ویتنام طولانی ترین جنگ قرن بیستم میخوانند.
این جنگ خانمانسوز چندصد میلیون دلار خسارت مالی و چندین صد هزار کشته، زخمی، معلول، اسیر گمشده از هر دو طرف گرفت. در آن جنگ از مین و موشک گرفته تا بمب شیمیایی و گاز خردل به کار رفت.
در ذهن من و امثال من که در آن زمان سن و سالی نداشتیم، از جنگ و خاطرات آن تنها چند چیز باقی است. از جمله قلکهای پلاستیکی به شکل نارنجک و یا تانک که به ما، دانش آموزان مدرسهای، میدادند تا کمکهای کوچکمان را برای مخارج جنگ در آن بریزیم. به ما میگفتند: "با هر هفتاد تومان شما میشود یک فشنگ خرید و این خودش خیلی است".
برای خیلیهای دیگر جنگ یادگارهایی گذاشت که داغ آن را تا به امروز فراموش نکردهاند. عدۀ زیادی مجبور به ترک خانههایشان شدند. برخی حتا فرصت نکردند چیزی بردارند؛ تنها لباس تنشان و یک پتو کل بساطشان بود. شهرهای دورتر از جبهه شدند میزبان این عدۀ جنگزده. مشهد هم یکی از این شهرها بود. شهرک مهاجران مشهد یا شهرک شهید بهشتی که معروف به شهرک عربهاست، یادگاری از همان روزهای سهمگین است. مردم عرب جنوب یکی پس از دیگری آمدند و اینجا را مکان امنی یافتند، بهدور از غرش موشکها و شکاریهای عراق، و ماندگار شدند.
وارد شهرک که میشوید، گویی دیگر در مشهد نیستید؛ صداها و گویشهای عربی از در و دیوار می آید، لباس و فرهنگ و سنن عربی موج میزند، زبان بازی کودکان خیابان هم عربی است. تقریبأ همه همدیگر را میشناسند و به هم سلام میکنند.
چهل و دو بلوک مسکونی، هر کدام شامل چهل و پنج واحد یک ، دو و سهخوابه، نزدیک به هزار و چهارصد خانواده را در خود جای دادهاست. شکل و شمایل خانهها در شهرک دلپسند نیست. هر کسی سعی کرده محل زندگیاش را به گونهای بپوشاند و تزیین کند. گویی هیچ کدام دلبستگی به آن ندارند و قرار است امروز یا فردا بازپس به خانههای سابقشان اسبابکشی بکنند، با اینکه عدۀ زیادی از آنها مالک خانههایشان شدهاند و دیگر مستأجر نیستند. گویی اینجا را کاروانسرایی میدانند که نباید به آن دل بست.
پای حرف سالمندانشان اگر بنشینید، نمیتوانید در کلام و چهرهشان نشانی از رضایت ببینید. آنها دوست دارند به شهر و دیارشان برگردند، به محیطی که در آن پرورده شدهاند، به خانههای اجدادیشان، و انتظار کمکهای بیشتر از سوی دولت داشتهاند. جوانترها اما خوشنودتر به نظر میرسند.
پای صحبت هر کدام از شهرکنشینها بنشینید، گلایه از این دارند که شهرکشان شهرت خوبی ندارد، آن هم به خاطر چند جوان لاابالی که در شهرک و حوالی آن پرسه میزنند و اعتیاد دارند و موادفروشی میکنند.
اما بسیاری از جوانان شهرک به آیندهای روشن امیدوارند و الگوهایی از پیشرفت در ذهنشان دارند؛ مثل علی موسوی و مهرداد میر، فوتبالیستهای لیگ برتر ایران و بایر لورکوزن آلمان و نیز محسن چاووشی، خوانندۀ مشهور پاپ و راک ایران که همه روزگاری از مهاجران ساکن همین شهرک بودهاند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
سلام به خون شهیدان خوزستانیای که درخت اسلام رو ابیاری کردند.
شهرک بسیار پیشرفت های شگفت زده ای داشته و اینها از تلاش شما عزیزان است
با تشکر از سایت خوبتون.
یکی از ساکنان شهرک عربها