همه آمده بودند. وقتی جلو ساختمان دایرهالمعارف بزرگ اسلامی رسیدیم، حیاط از جمعیت پر شده بود. حضور طیفهای مختلف فکری از چهرههای آشنای روشنفکری و دانشگاهی گرفته تا نامداران عرصۀ هنر و نشر نشان میداد ایرج افشار چه وجههای نزد برجستگان فرهنگ ایرانزمین دارد.
احسان نراقی برخلاف میان سالیهاش که بلند بود و تناور، تکیده و لاغر بر صندلی نشسته بود؛ داریوش شایگان با موهای یکدست سپید مشغول گفتگو با این و آن بود؛ شفیعی کدکنی، باستانی پاریزی، ژاله آموزگار، بدرالزمان قریب، حجتی کرمانی و خیل بزرگی از فرهنگیان که نام بردن از همه ممکن نیست، در گوشه و کنار دیده میشدند. عبدالرحیم جعفری بنیانگذار انتشارات امیرکبیر و محسن باقرزاده مدیر انتشارات توس در گوشهای نشسته بودند. محمد احصایی هنرمند نامدار و بهمن فرمانآرا سینماگر بزرگ هم آمدند.
بزرگان یکی یکی میرسیدند. سالن پر شد و دیگرانی که از راه میرسیدند، ناگزیر در زیر باران بهاری در حیاط میایستادند. کاظم بجنوردی، رئیس دایرهالمعارف، که آغاز سخن کرد از جمعیت ایستاده درون سالن خواست به طبقات بالا بروند تا جا برای کسانی که در حیاط ماندهاند، باز شود. هم او که ایرج افشار در بیست سال آخر عمر همکار او بود، سخنران اصلی مراسم بدرقۀ ایرج افشار بود.
بجنوردی گفت: "ایرج افشار عمر خود را برای ایران صرف کرد. اولین اثرش را در نوزدهسالگی نوشت. کتابشناس و نسخهشناس و ایران شناس بزرگی است. در حوزههای مختلف ایرانشناسی کار کردهاست. بیش از سه هزار و پانصد تألیف، تصحیح، مقاله و یادداشت دارد. من به یکی از همکاران گفتم کتابهای او را جمع کند، گفت: یک کتابخانه میشود. وقتی مشغول تدوین شرح حال ایشان بودیم، من به عظمت این مرد پی بردم. استاد دکتر شفیعی کدکنی چه شیوا او را "فرزانۀ فروتن ایرانمداریها" نامیدهاست".
به اینجای سخن که رسید، انگار حس کرد این حرفها از عهدۀ عظمت مرد بر نمیآید. تجدید مطلع کرد و گفت: "اما از اینها که بگذریم او ایرج افشار بود و نامش گویای همۀ بزرگیها و خردمندیها و در عین حال فروتنیها. نام ایرج افشار برای ما یادآور انسانی است که خود جهانی بود برای بازشناسی و ترویج فرهنگ و ادب و تاریخ ایرانزمین".
بجنوردی گفت قصد دارد از سه منظر در بارۀ ایرج افشار مطالبی بگوید، اما همه را نگفت. نمیدانم جوّ جلسه او را برد یا بزرگی مَرد. هر چه بود، سخن در سخن آمد و یکی دو نکته بیشتر نگفت. گفت: "نخست به همه تسلیت میگویم؛ به ملت ایران، به دانشیان، به فرهنگیان، به استادان. او چند وجهه بزرگ و مشخص داشت. یکی وجهۀ ملی. وجهۀ ملی از این نظر که نام ایرج افشار با نام تاریخ و ادب ایران عجین شدهاست. بعد وجهۀ اخلاقی: من در این بیش از بیست سالی که در مرکز دایرهالمعارف با او آشنایی دارم، در همه شئون بدون هیچ دریغی به ما کمک میکرد و ما از او علم میآموختیم و معرفت. معرفت از این نظر که او نمونۀ اخلاق و والایی بود. از دست دادن ایرج افشار از نظر مرکز دایرهالمعارف برای ما ضایعۀ بزرگی است. البته ما قبلاً هم مردان بزرگی را در این مرکز از دست دادهایم: دکتر زریاب خویی، دکتر زرینکوب، دکتر تفضلی، دکتر شرف، دکتر نوابی، دکتر عنایتالله رضا. دکتر رضا تا دو سه روز قبل از اینکه به بیمارستان برود، مقاله مینوشت. ما مردان بزرگی را از دست دادیم، ولی از دست دادن ایرج افشار برای ما بسیار سنگین است. او چهرۀ مؤثری بود برای اینکه ما در سطح جهان اعتبار علمی داشته باشیم. ضایعۀ او برای ما جبرانناپذیر است".
بجنوردی سپس داستان اهدای کتابخانۀ ایرج افشار به دایرهالمعارف بزرگ اسلامی را شرح داد. گفت: "یک روز در سال ۱۳۷۸ ایرج افشار به من زنگ زد، گفت: "مایلید عصر با هم یک چای بخوریم؟" رفتم و بعد از چند دقیقه گفت: "بیا کتابهای مرا ببین". از این اتاق به آن اتاق رفتیم و تمام کتابهای ایشان را دیدیم. خیلی زیاد بود. شاید بیش از سی هزار جلد. بعد اسناد و نامهها و عکسها؛ هزاران هزار. خب شنیده بودم ایرج افشار دلبستگی زیادی به کتاب و سند و منابع تحقیق دارد. وقتی همه را دیدم، گفت: "اینها را از من بپذیرید. اینها را به دایرهالمعارف میسپارم". من در شگفت شدم که این مرد بزرگ چهگونه تا این حد باگذشت است و در فکر فرهنگ و ادامۀ حیات فرهنگی".
بعد از بجنوردی، محقق داماد از ایرج افشار یاد کرد. با بغض. گریه راه گلویش را بسته بود و نمیتوانست سخن بگوید. از ایران گفت و ایرانشناس و سرانجام اینکه "چو ایران نباشد تن من مباد"، که جمعیت را به هیجان آورد و کف زدند. بر خلاف دیگر مواقع که صلوات میفرستادند. به هر حال، محقق داماد بیش از آن بغض داشت که بتواند حرفی بزند، چنانکه پس از او سخنران بعدی، احمد اقتداری، از دوستان نزدیک ایرج افشار، چنین حالی داشت. اما زمانی که اقتداری سخن میگفت، حس کردم گاهی یک بیت شعر بیشتر از یک مقاله یا یک ساعت سخنرانی حرف دربر دارد. اقتداری از جمله این بیت را در وصف ایرج افشار خواند: باری چو فسانه میشوی ای بخرد/ افسانۀ نیک شو نه افسانۀ بد.
بعد تشییع پیکر بود و نماز که در حیاط دایرهالمعارف برگزار شد و محقق داماد خواند و سپس راهی شدن به مقبرۀ خانوادگیاش در بهشت زهرا و خفتن ابدی در کنار پدر و پسر و همسر و برادر و سر به سر شدن با هفت هزار سالگان.
وقتی برمیگشتم، با خودم نبودم. با ایرج افشار بودم. نه به عنوان یک محقق نمونهوار که او بود؛ به عنوان آدمی که او بود. آدم بودن ِ آدم همیشه از هر چیز برای من مهمتر بودهاست. با اینکه به هیچ روزنامهنویسی اعتماد نداشت، با من بد نبود. با روزنامهنگاران میانهای نداشت، اما خودش روزنامهنگار برجستهای بود. دریغا که هیچ وقت از او نپرسیدم: روزنامهنگار بودن یا به قول او روزنامهچی بودن چه عیبی دارد؟
زندگی بیحاشیهای داشت. هیچ تفاخری در کارش نبود. دوست و همکارم سیمین روشن که با من در خودرو نشستهاست، روزی را به یاد میآورد که به مجلۀ "زمان" آمد. جلال ستاری، که ایرج افشار را بسیار دوست داشت، نشسته بود. خوانندهای نامه نوشته بود و از او و نوشتهاش تعریف کرده بود. نامه را دادم خواند. بیاعتنا به من پس داد. گفت: "تعریف ندارد که! کار ماست. کار خودمان را میکنیم". عارش میآمد از خودش بگوید. اگر تعریف و تمجیدی به زبان میآورد، از روستائیانی بود که در دِه از او پذیرایی کرده بودند.
یک بار از او پرسیدم در سفرهایش وقتی شب میافتد در کوه و بیابان کجا اقامت میکند. گفت: "خانۀ روستائیان". با آن همه تنعم که او داشت (میزان وقفهای پدرش در تهران بیحساب است؛ نمونهاش محل مؤسسۀ لغتنامۀ دهخدا در خیابان ولی عصر) چه راحت میتوانست بر گلیم روستایی بنشیند و در رختخواب روستایی بخسبد.
در نوشتن و گفتن هیچ حاشیه نمیرفت. یکراست به اصل مطلب میپرداخت. اگر حاشیه میرفت، به طبیعت میزد. با همین همکارم بارها به دیدارش میرفتیم؛ در خانهاش در کامرانیه. وقتی همسرش را از دست داده بود، خودش میرفت چای میریخت و میآورد. حتا طالبی را درسته میآورد، در سینی میگذاشت و قاچ میکرد.
عجب مَردی بود. حالا فقط یاد و خاطرۀ اوست که ماندهاست. چه طاقتی داشت برای سفر کردن و بیشتر از آن برای تحقیق کردن. باور نمیکنم که آن طاقت تمام شده باشد. همواره به او میگفتم نمیفرسایی مَرد، نمی فرسایی. اما اشتباه میکردم. همه چیز تمام میشود. هر چیزی یک روز به پایان میرسد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
استاد ايرج افشار، شصت سال در عرصه ي ايران شناسي گام نهاد. ژرفاي انديشه اش با منش والاي انساني او در هم آميخته و شخصيتي ممتاز ساخته بود. او با قلم روان و شيوا و مستند كه بالغ بر سيصد اثر وزين است همگان را شيفته ي خود كرده بود. بي ترديد با اين ويژگي همه جاي ايران، سرايش بود.او در گلستان ادب گل هاي با طراوت دوستي را دامن برمي چيد. بي تكلفي، صميمي و ساده زيستي از خصوصيات اخلاقي او بود. به راحتي در دوردست ترين نقاط ايران زمين دوستاني مي يافت كه اين موهبت تا كنون نصيب كسي نشده است.
افشار از آرامگاه بابا لقمان سرخسي عارف سده ششم ه.ق تا معبد چغازنبيل و از قره كليسا تا خليج گواتر را كه چهارسوي ايران است بارها با دوستانش پيموده بود تا نسخه اي خطي از قرون گذشته بيابد و بر غناي فرهنگي جامعه بيافزايد. نسبت به گورستان ها اهميت به سزايي قائل بود تا شايد سنگ نوشته اي كه از لحاظ تاريخي و هنري ارزشمند بوده و اگر از گزند زمانه مصون نمانده، يافته و آن را معرفي نمايد.
در 24 اسفند ماه 1387 آخرين ديدار ما با افشار در ارسنجان بود. او با دكتر منوچهر ستوده، يار ديرينه اش همراه بود عكسي از سنگ نوشته مسجد گوهريه استهبان كه با خط كوفي در سال 485 ه.ق نوشته شده بود، ديد. فرداي آن روز براي ديدن سنگ بانو كلاف روانۀ استهبان شد و بعداً در نوشته هايش در اين باره توضيح داد.
مرحوم افشار اگر با كسي برخورد مي كرد كه ذوقي در نويسندگي و تحقيق داشت از سر بزرگواري به تشويق و ترغيب او مي پرداخت و اين ويژگي گرانبها در ديگران كمتر پديدار مي گردد. فكرش چونان زلالي آب بود كه پيوسته انسان را قدح نوش نجواي مهر او مي كرد...
مسعود عاملی
مراد ثقفی
خدایا! ایرج افشار محبوب من درگذشته. بسیار متأسفم.
با عرض تسلیت به آقای بهرام افشار و همسرشان
به یاد پدر بسیار عزیزم ایرج افشار
فرج الله
فاطمه
ملک الشعرا بهار
بهتر است وقتی نقل قول می کنیم یادی هم از صاحب قول کنیم آن هم از بزرگ مردی چون بهار.