Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
پایان شب سیه سپید است

حسین‌علی ذابحی در سال ۱۳۲۴ در تهران متولد شد. او فارغ‌التحصیل رشتۀ نقاشی هنرستان هنرهای زیبای تهران است. در سال ۱۳۵۰ عازم پاریس شد و در دانشکدۀ هنرهای زیبای پاریس دورۀ نقاشی را آغاز کرد. بعد از بازگشت به مدت پنج سال در هنرستان پسرانه و دانش‌سرا مشغول به تحصیل بود. سپس به کار نقاشی و مطالعات عرفانی پرداخت. او اکنون در دانشگاه آزاد اسلامی و دانشگاه هنر تهران تدریس می‌کند.

حسین‌علی ذابحی

تولستوی می‌گوید که هنرمند باید همان احساسی را که خود تجربه کرده‌است، بتواند به بیننده یا شنونده انتقال دهد. البته برای هر هنرمندی این نظر ایده‌آل است، حتا برای مدرن‌ترین آنها.

در این روزگار بنا به موفقیت و زمان نجومی و همین طور زمان درونی و اندیشه و تصورات که در خیلی‌ها ناپایدار است، نمی‌توان این اندیشه و تصورات را به طور ثابت و استوار دنبال کرد و همان احساس را انتقال داد.

مثلاً در حال حاضر این انگیزه در من آن قدر ناپایدار است که اگر گربه‌ای مورد محبت بچه‌های من قرار گرفته و آن گربه را می‌باید، ملوس و زیبا تجسم بخشم، سرانجام در نقاشی به گربه‌ای می‌ماند که با یک خشونت و بی‌رحمی کبوترهای دوران بچگی و نوجوانی مرا نوش جان کرده‌است.

ظاهراً در نتیجۀ کار کاملاً شکست خورده‌ام و به یک دروغ بزرگ دست زده‌ام، ولی واقعیت این است که من دروغ نگفته‌ام و فی‌النفسه عین واقعیت خود را بیان داشته‌ام.

بنا به تصورات و اندیشه‌های زود گذر که داریم، همانند مریض تب‌دار شده‌ایم که دائماً هذیان می‌گوید و مانند بچه‌ای که با یک نخودچی می‌خندد و مسرور می‌شود و با قطره‌ای دوا می‌گرید. قرار نداریم. علتش زندگی ماشینی، کثرت معلومات، تغییر ماهیت زمانی درون انسان‌ها، تغییرات جوی و غیره که هر کدام بحثی جداگانه دارد.

شاید هم حاصل کار این تغییرات، هنری را به وجود می‌آورد که ما آن را مدرن می‌نامیم. تصوراتی که مثل برق می‌آیند و می‌روند و سوژۀ تابلو نقاشی به نام بهار آغاز می‌گردد و پایانش پاییز از آب در می‌آید و از رنگ روشن شروع می‌شود و در پایان به رنگ‌های تیره و سیاه مبدل می‌گردد و این امر اجتناب‌ناپذیر، ضرورتی است برای بعضی از هنرمندان و متفکران معاصر که نمی‌توان به آن ایرادی گرفت.

من اگر بخواهم یک دلقک را روی پرده نقاشی کنم و نتوانم آن را به بیننده به عنوان یک دلقک القاء نمایم، ولی بیننده دریابد که این تابلو مجلسی را نشان می‌دهد که در آن خنده حکم‌فرماست، کاری بزرگ انجام داده‌ام و حتا در این مسئله هم اگر نتوانم موفق شوم، مردم نباید مرا سرزنش کنند که به‌جای یک دلقک چرا یک مریض کشیده‌ام.

من نقاشی هستم که ناخودآگاه بر گردۀ آگاهی‌ام سوار است و اوست که مرا باز می‌دارد که آن چه را من می‌خواهم، نباید بکشم و شاید هم این ناخودآگاه قسمی از ناخودآگاه جهانی و همگانی (subconscience universelle) باشد.

در عین حال برای همه کار میکنم و شاید هم آنچنان ارزش نداشته باشد و یک مشت حرفهای مفت باشد، ولی به این میارزد که از این تجربیات چند جملهای بنویسم که اگر ارزشمند نیست، بی‌ارزش هم نخواهد بود.

کیست که این هنرمندان تب‌آلود را یاری دهد و کدام موعظه می‌تواند دوای این انسان‌ها باشد؟

هنرمند خود طبیب خود است و باید خود را روان‌درمانی کند. آن طبیب الهی که نامش را هنر می‌گذاریم، تمام این تصورات و اندیشه‌های هر چند پوچ و بی‌معنی را به دوش می‌کشد و بر پرده می‌نشاند که هنرمند را خالی نماید تا هنرمند دوباره ساخته  شود. ساختمان مرموز ناخودآگاه که باید به آگاهی هنرمند جوش بخورد و هر دو یک معنی بدهند. تا رسیدن به آن مرحله باید از هنر یاری جست.

چرا در هنر محتاط باشیم و چرا اصلاً بترسیم و فراموش کنیم که به هر صورت رسوا هستیم و اگر رسوا هستیم، چرا خود را روان‌درمانی و خالی نکنیم و این ودیعه‌ای را که در اختیار داریم، به هیچ کس جز خود احتیاج نداریم. در این مقوله نظریه اگزیستانسیالیسم قابل تعمق است که می‌گوید تا حرکت و کار نشود، ماهیت معلوم نخواهد شد.

می‌گویند هنرش را مردم نمی‌فهمند. نیازی نیست بفهمند. چرا که من اول خودم را باید بفهمم تا به دیگران بفهمانم.

من از این که کارهایم را به نمایش می‌گذارم، خجالت‌زده و شرمنده‌ام. چه انگیزه‌ای مرا وا می‌دارد که این بار سنگین را به دوش کشم و نقاشی‌هایم را به دیوار بیاویزم و در اطراف آنها بحث و صحبت نمایم و بازیچۀ انگیزه‌ای باعث می‌شود که جلو دوربین قرار بگیرم و یا با مصاحبه‌گر به گفتگو بنشینم؟ این انگیزه چیزی نمی‌تواند باشد مگر شهامت وازدۀ یک ناخودآگاهی جهانی و همگانی که چشمۀ کورش در وجود من باز شده و باید آن را بازگو نمایم. در این مقطع زمانی به تمام آزادگی در چارچوب مسئولیت اجتماعی قرار می‌گیریم و بار این مسئولیت را به دوش می‌کشیم.

یادم می‌آید، وقتی سر از تخم بیرون آورده بودم و دلباختۀ دختری می‌شدم، به جای این که با صراحت احساس و علاقه خود را بیان دارم، احمقانه چنان از پهلوی او می‌گذشتم و بادی به غب‌غب می‌انداختم که گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده و من او را داخل آدم به حساب نمی‌آورم و با این رفتار سراسر دروغ در برابر این احساس شکست می‌خوردم که مستحق آن بودم. به خاطر این که به خود دروغ گفته بودم و سزاوار رسیدن به آن احساس نبودم. وضع هنر هم به همین ترتیب است که به خودم نارو نزنم و ظاهرفریبی نکنم، حتا اگر آن چه را می‌کشم سراسر زشت و ناپسند باشد.

دیدگاه حسین‌علی ذابحی در بارۀ رنگ‌های سیاه آثارش:

عصر، عصری سیاه است. از سیاهی نهراسید. فرش سیاه خود را به عرش سپید مبدل سازید.

شمارش معکوس را آغاز کنید تا به صفر رسید که ورای آن دنیایی دیگر متولد خواهد شد.

مطمئن باشید، موقعی که شما به خواب عمیق فرو می‌روید و فکر شما از همه چیز حتا نیایش باز می‌ایستد، خداوند در خواب شما را نوعی دیگر به نیایش مشغول خواهد ساخت و باید آن نیایش را دریابید و از خلاء فکری نهراسید.

از بوم سیاه نترسید که شما قادرید آن را با عبودیت خود زیبا سازید.

سرانجام عقل سرخ سهروردی بزرگ، کوله‌بار مرا بعد از ۱۱ سال کنکاش در مورد سیاهی و تیرگی به سرمنزل مقصود رساند، تا بدانم این نهضت یک انگیزۀ درونی و روحی است و عبودیت می‌آورد و راه ظلمت، تکامل در پی خواهد داشت.

استاد واقعی، درون شماست و شما جز خود به کسی نیاز ندارید و می‌توانید با بندگی و خلاصی از تجملات دنیا، دنیایی دیگر، بکر و ساده خلق نمایید و بهشت خود را آذین بندید و آن مکتب دنیای تاریک (obscurisme) است.

این مکتب هوس نیست. این مکتب ضرورت و انقلاب معنوی و روحی هنرمندی است که می‌خواهد راهی دیگر بپیماید و به معرض تجربه گذارد و در کمال درماندگی به منزلی رسد که مثل ستاره در آسمان بدرخشد و شما را مجذوب خود گرداند.

سیاهی عبودیت می‌آورد.

زرق و برق دنیای تجمل و بی‌پایۀ امروز این مکتب را طلب می‌کند.

دنیا یا دنیاهای تاریک را ببینید، تا روشنایی‌های همۀ اعصار را بهتر دریابید که هر دو مکمل یکدیگرند.

عصر، عصری سیاه است.

پایان شب سیه سپید است.

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- شفیعی، 2011/12/07
بهترین و دوست داشتنی ترین استاد در زندگی من ... استاد ذابحی که آرامش را از او یاد گرفتم ومحبت را او به من آموخت .. دلم برای استادم تنگ شده است ...پنج سال است که از کلاسهایش فارغ شده ام و از دوریش آزرده خاطر ... دلم برای آن روزهایم تنگ شده است... کدامین روز باز خواهم گشت؟ با دیدن این صفحه تمام خاطرات دانشگاهم زنده شد. ممنون.
- یک کاربر، 2011/03/08
حرف نداره سايتتون.خيلي به من كمك كرد
- rukni، 2010/07/09
عالی
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.