ارگ بم را گویا هفتواد بنا کرد. او با اشکانیان جنگید و فرمانده آنان هم شد. اما سرانجام اردشیر بابکان بر او چیره شد. این داستان را فردوسی پرداخته و از آن داستانی دلنشین ساخته.
به گفتۀ فردوسی، روزی دختر "هفتواد" در راه بازگشت به خانه سیبی یافت و در آن سیب کرمی بود. دخترک کرم را به خانه برد و از آن مراقبت کرد. حضور کرم برای او و خانوداده اش خوشیمن بود و او در کار خود که پنبه ریسی بود توانایی بیشتر یافت. پدرش هم به دنبال آن با جنگاوری شهرهای همسایه را تصاحب کرد. او ثروتمند شد و دژی را بالای کوه در بم ساخت. پس از آن مردم اطراف به خاطر در امان ماندن از حملۀ قبایل چادرنشین به دامنۀ کوه پناه بردند و خانههای خشتی با دیواری قطور به دور خود ساختند که ارگ بم شد.
ارگ بم بارها در تاریخ خود به تصرف فاتحان در آمده است؛ از ساسانیان تا نادرشاه. آخرین بار در نبردهای میان آغامحمد خان قاجار و لطفعلی خان زند در اوائل قرن سیزدهم قمری مردم ساکن ارگ قتل عام شدند و نوشته شده که آغامحمد خان از کله ها مناره ساخت. این اتفاق باعث تیرگی چهرۀ ارگ در نظر ساکنان آن شد. آنها کم کم زندگی بیرون را ترجیح دادند. این روند مهاجرت تا ۱۵۰ سال پیش ادامه داشت و در آخر ارگ در زمان پهلوی اول به یک پایگاه نظامی تبدیل شد.
زندگی پرماجرای ارگ به همین جا ختم نمیشود. درست شش سال پيش، ارگ بر اثر زلزلۀ ۶/۶ ریشتری به تلی از خاک تبدیل شد. بلافاصله بازسازی ارگ از سر گرفته شد. اما به گفته کارشناسان، زودترین زمان باسازی ارگ ۱۵ تا ۲۰ سال است.
اگر در بم قدم بزنی، میبینی که بم آرام آرام دارد جان میگیرد. اما هنوز مانده تا بم بشود. این حرف من نیست. حرف آجرهای لخت و اسکلتهای نیمهتمام ساختمانهای شهر است. این ادعا در نگاههای بهتزده و حیران بازماندگان زلزلۀ ۵ دیماه ۱۳۸۲ نمایان است؛ بازماندگان آن شب تاریک و سرد. به قول آنها، عدۀ زیادی آن شب از سوز سرما مردند.
وارد ارگ که میشوی، میبینی که حاشیۀ مسیر کوتاهی از دروازۀ اول تا دروازۀ دوم را که خطر ریزش آوار آنجا کمتر است، با میلههای آهنی حصار کشیدهاند و بازدیدها به همان جا خلاصه میشود. فضای ارگ بوی کاهگل میدهد. در قسمت شرقی هم گرد و غبار به هوا رفتهاست و نوار نقالهای آوارها را بیرحمانه به خارج از ارگ میریزد.
در قسمتهای دیگر ارگ هم کارگرها مشغول بازسازی هستند. کارگرهایی که با شوق و سرسختانه خشت روی هم میچینند.
حسین بناست. هر کارگر برای شش ماه زیر دست او کار میکند و بعد از آن در جای دیگر ارگ مشغول به کار میشود. او میگوید: "باید ارگ هرچه زودتر بازسازی شود. این ارگ اعتبار شهر ماست. با دل و جان اینجا کار میکنیم".
شاید حرفش درست باشد. ارگ اعتبار بم است و هم مایۀ رونق شهرشان.
حمید که ۱۵ سال دارد، مأمور حراست ارگ است. وی میگوید: "تعداد بازدیدها خیلی کم شدهاست. قبل از زلزله دست کم روزی دوتا اتوبوس جهانگردی که پر از گردشگر بود، کنار ارگ میایستاد. ولی الآن کسی اشتیاقی برای دیدن این ارگ فروریخته ندارد. خود مردم هم کمتر رغبتی به اینجا نشان میدهند. گذشته از اینها، بعد از زلزله شهر ناامن شده. مهاجرهایی که معلوم نیست از کجا آمدهاند، در این شهر ساکن شدهاند. دیگر شهر ما آن شهر قدیم نیست."
از ارگ خارج میشوم و از میان نخلستانها به بهشت زهرای بم میرسم. عصر پنجشنبه است. بر خلاف هر جای دیگر دنیا که یک قبر هست و چند نفر بر سر آن نشستهاند، اینجا یک نفر عزادار چند عزیزش است. اینجاست که تمام ویرانی ارگ عظیم در برابر این همه سنگ قبر رنگ میبازد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
از گزارش سپاسگزارم. به امید آبادی ایران
هیچ مشکلی نیست که آسان نشود مرد باید که هراسان نشود
روح رفتگان زلزله شاد