حدود یک سال پیش گزارشی با عنوان "غریبهای که خودی نشد" در جدیدآنلاین منتشرشد که گفتو گویی بود با "عدنان عفراویان" بازیگر خردسال فیلم " باشو غریبهای کوچک"؛ غریبهای که به رغم حضور موفقش در یکی از به یادماندنیترین آثار بهرام بیضایی، نتوانست ارتباط خود را با سینما حفظ کند، مدتی هم در دام مواد مخدر افتاد و اکنون در شرایط نه چندان مناسب از نظر فردی و معیشتی زندگی میکند.
شاید فیلم بیضایی میتوانست آغاز فصلی از پیشرفت و موفقیت در زندگی این کودک باشد اما گروهی از بینندگان آن گزارش عقیدهای دیگر داشتند و بیضایی را مسؤول زندگی نابسامان عدنان میدانستند. یکی از کاربران در ذیل گزارش نوشته بود: "بیشتر از همه به نظر من خود بهرام بیضایی که سرنوشت این آدم را دستکاری کرد مسئول است. خیلی غمانگیز است که این طور وارد کودکی یک انسان بشوی و رهایش کنی و بروی. به نظر من بهرام بیضایی وظیفه داشت که همان طور که وارد زندگی این آدم شد او را همراهی میکرد. شاید میتوانست تغییری را در زندگی او ایجاد کند." حتی یکی از کاربران پا را از این هم فراتر نهاده و گفته بود :" شاید این خشت کج را فروغ با فرزندخواندگی حسین منصوری (هنرپیشه خانه سیاه است) گذاشت."
البته عاقبت عدنان، عاقبت همه کودکانی نیست که به طور اتفاقی وارد عرصه بازیگری میشوند و هستند کسانی که توانستهاند ارتباطشان را با خانواده سینما حفظ کنند و همین ارتباط توانسته به آنها در پیش برد اهدافشان در زندگی کمکهای زیادی بکند.
محسن رمضانی بازیگر نابینای فیلم "رنگ خدا" تقریبا یازده ساله بود که برای اولین بار درمقابل دوربین مجید مجیدی، کارگردان نام آشنای سینمای ایران قرار گرفت و نقشی ماندگار را از خود به یادگار گذاشت. وضعیت او به گونهای بود که نمیتوانست ادامه حضورش روی پرده سینما را تضمین کند؛ زیرا در سینما درصد بسیار کمی از فیلمنامهها مرتبط با حضور چهرههای نابینا هستند و تازه قرار نیست که همه آنها با نقش آفرینی یک نفر جلوی دوربین برود.
با این حال، محسن رمضانی که فروتنانه میگوید، بازی درخشانش در فیلم رنگ خدا فقط به خاطر فیلمنامه و کارگردانی قوی مجید مجیدی بوده است، از این فرصت استثنایی نهایت بهره را برد و زندگی دیگری را برای خود رقم زد. او با وجودی که دیگر هیچ گاه از سوی مجیدی دعوت به کار نشد، ارتباط خود را با وی حفظ کرد که تا به امروز ادامه دارد.
محسن در سال ۱۳۶۵ درروستای باغان از توابع شهرستان شیروان در استان خراسان شمالی متولد شد و در سه سالگی پدرش را از دست داد. زمانی که ۹ سال داشت به کمک یکی از بستگانش برای تحصیل درمدرسه نابینایان "شهید محبی" راهی تهران شد و در همانجا از میان دهها دانشآموز نابینا، نظر مجید مجیدی را برای ایفای نقش در فیلم رنگ خدا جلب کرد. فیلمی که تا مرز دریافت جایزه اسکار پیش رفت. محسن نیز، موفق به دریافت جایزههای مختلفی شد که از آن جمله میتوان به دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره فیلم فجر (۱۳۷۸)؛ بهترین بازیگر جشنواره فیلم کودک و نوجوان(۱۳۷۸)؛ بهترین بازیگر نوجوان جشنواره فیلم مانیل(۱۳۷۸) و بهترین بازیگر هفته فیلم هند(۱۳۸۴) اشاره کرد.
او بعد از رنگ خدا، در دو فیلم سینمایی و یک فیلم تلویزیونی دیگر بازی کرد. سپس از این هم فراتر رفت و یک فیلم مستند با عنوان "ما میتوانیم" و یک فیلم داستانی به نام "کوچ" را کارگردانی کرد و این همه در حالی بود که زمینه فعالیت نابینایان در سینمای ایران بسیار محدود است.
"رنگ خدا" تأثیرات دیگری هم در زندگی محسن داشت یا بهتر بگوییم او از فرصت طلایی این فیلم، بهرههای دیگری هم نصیب خود کرد. او شرایط اقامت خانوادهاش در تهران را فراهم کرد و مادر و سه برادر خود را که از او بزرگتر هستند، به تهران آورد و کمک کرد تا شغل مناسبی را به دست آورند.
خودش نیز با مراجعه به بانک شهر، از شهریور ۱۳۹۰در تلفنخانه مرکزی این بانک مشغول به کار شد و با اعتماد به نفس بسیار بالایی که دارد، نظر مدیران و کارکنان این بانک را به خود جلب کرد. البته نباید برخورد مسؤولانه بانک شهر و امکانات ویژهای را که در اختیار او گذاشتهاند، از یاد برد. محسن رمضانی در این مؤسسه مالی، دارای سرویس ویژه رفت و آمد است و یکی از اعضای دفتر ریاست بانک نیز مسؤول انجام کارهای اداری و مکاتبات و ارتباطات او شده است.
با این حال، خودش معتقد است که تواناییهایش به این مقدار محدود نمیشود و میتواند به عنوان مجری برنامههای رادیویی و تلویزیونی فعالیت کند.
رمز موفقیت او افزون بر اعتماد به نفس بالا، هوش ارتباطی قوی و باوری دورنی است که از آن به عنوان "توکل به خدا" یاد میکند.
محسن رمضانی با مشکلات به مراتب پیچیدهتری از عدنان عفراویان دست به گریبان بود و به رغم همه اینها سرنوشتی متفاوت دارد. و این انگیزهای شد برای ساخت گزارشی تصویری در باره رمضانی و بیان داستان زندگیاش به روایت خود او.