اوس غلام پیرهادی، هر روز صبح، بعد از این که کرکره دوچرخه سازی اش را بالا می دهد، چهارپایه کوچکی را کنار در می گذارد و چشم می دوزد به زیر گذر. مدام چشم می چرخاند دنبال یک آشنا؛ یکی از آن بچه محل های قدیم ؛ اما وقتی کسی را پیدا نمی کند، سرش را به عقب برمی گرداند و خاطرات گمشده را در عکس هایی که به دیوار مغازه چسبانده، می جوید.
- رضا موتوری رو دیدی؟ یه صحنه شو تو همین مغازه ما فیلم برداشتن. بهروز (وثوقى) میاد تو مغازه و یه سلامی می ده. منم این کنار وایسادم. آخه می دونی، مسعود (مقصودش کیمیایی است) خیلی با ما رفیق بود. خودش بچه همین محل بود، با فرامرز قریبیان تو این کوچه بغل، تو مدرسه بدر درس می خوندن. هر وقت فیلمبرداری داشت با آرتیست هاش جمع می شدن تو مغازه ما. از اون بچه تهرونی های با صفاس.
- اون وقتی که قیصر رو می ساختن یادتونه؟
- گفتم که بساطش تو مغازه ما بود. خونه قیصر دیگه خراب شده. چند سال پیش کوبیدن رو هم، آپارتمانش کردن.
- اون موقع حال و هوای محله چه جوری بود؟
- خیلی با الان توفیر داشت. تو تمام این خونه ها اعیون و اشراف می نشستن.
- مثلا کی ؟
- این پشت یه خونه اس، آدرس می دم برو ببین. خیلی آنتیکه! مال سید جلال الدین تهرانی بود. اون آخری ها که شاه رفتنی شد، این بابا رو گذاشت رییس شورای سلطنت. منتها ول کرد رفت پاریس پیش آقای خمینی و استعفاء داد. سریال پدرسالار رو دیدی ؟ تو خونه خواهر سد جلال بازی کردن. دو تا کوچه پایین تره. حالا شده خونه فرهنگ محله. خلاصه گذر امامزاده یحیی که می گفتن، برای خودش جایی بود، نه مثه حالا زپرتی !
زپرتی را که می گوید، خنده ام می گیرد. اما وقتی به اندوه چشمانش می نگرم، خنده روی لبانم می خشکد. گویی گذشته ها پیش چشمش رژه می روند و حسرت به دلش می نشانند.
یادش می آید شصت سال پیش که در زعفرانیه، سگ آدم را گاز می گرفت و نیاوران جالیز خیار بود؛ پنجاه سال پیش که دولت می خواست یوسف آباد را سر شهر بیندازد و زمین هایش را از دم قسط متری ۴ تومان به خلق الله می داد، گذر امامزاده یحیی برای خودش برو بیایی داشت که نگو و نپرس. اما حالا، آن برو بيا بالاى شهر است و این جا بافت فرسوده.
حیف ! دیگر آن چنار کهنسالی که سایه بر حیاط امامزاده یحیی افکنده و ۷۸۷ بهار را از سرگذرانده، شناسنامه این محله نیست. دیگر کسی به یاد نمی آورد که این محله را دویست و پنجاه و اندی سال پیش، کریم خان زند بنیان نهاد.
در راه ستیز با طایفه قجر به سمت مازندران می رفت که گذرش به تهران افتاد و دست و رویی به سر این شهر کوچک کشید. او از ترکیب محله های کوچک، دو محله جدید ساخت ؛ یکی عودلاجان و دیگری چالمیدان.
گذر امامزاده یحیی بخشی از محله بزرگ عودلاجان بود، اما شاید شهره ترین بخش آن. چون برای خودش یک امامزاده قدیمی داشت و ساختمان این امامزاده دست کم سه قرن قبل از روزگار کریم خان بنا شده بود.
اینها را حتی اوس غلام هم نمی داند. او دوچرخه ساز است، مورخ که نیست. بعضی چیزها را شاید از پدرش شنیده؛ مثلا این که در مدرسه میرزا ابوالحسن معمارباشی که دویست متری پایین تر از مغازه اوست، میرزاکوچک خان جنگلی درس طلبگی می خواند.
همان اوقات بود که مشروطه هم پاگرفته بود و گویا نخستین راهپیمایی مشروطیت از روبروی همین مدرسه آغاز شد. مأموران حکومت یکی از وعاظ مشروطه خواه به نام شیخ محمد واعظ اصفهانی را دستگیر کرده بودند و با خود می بردند، اما طلاب مدرسه مانع شدند و کار به زد و خورد کشید. سربازان چند تیر شلیک کردند. یکی در قلب طلبه ای به نام سید عبدالحمید نشست و او شد نخستین شهید مشروطه ایران.
اکنون ۱۰۲ سال از آن واقعه گذشته، اما مدرسه میرزا ابوالحسن هنوز حوزه علمیه است و وقتی طلاب جوانش اینها را می شنوند، چشمانشان از تعجب گرد می شود. به یکباره دور نیمکت کنار حوض حلقه می زنند و سراپا گوش می شوند. مدیر حوزه از پشت پنجره دفتربه حیاط می نگرد. این خبرنگار آمده بود عکسی بگیرد و برود. حالا با آن پیراهن آستین کوتاه و شلوار جین رفته بالای منبر! چه می گوید؟
در دوره قاجار، گذر امامزاده یحیی به عنوان شرقی ترین محله تهران، جای آدم های متوسط الحال با روحیات مذهبی بود. اما برخی از سرشناس ترین رجال سیاسی و مذهبی هم در آن زندگی می کردند. مهم ترینشان وثوق الدوله از نخست وزیران مشروطه و عاقد قرار داد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس بود که با مخالفت سرسختانه نمایندگان مجلس، خصوصا سید حسن مدرس لغو شد.
اتفاقا خانه مدرس نیز چند کوچه پایین تر از خانه وثوق قرار داشت. خانه او در کوچه بن بستی که حالا به نام خودش کوچه مدرس خوانده می شود جای گرفته بود. همسایه مدرس، نصیرالدوله بدر (بر وزن شنل) از تجار ثروتمند پایتخت بود. آن دو با هم رفاقتی تام و تمام داشتند اما به دو راه متفاوت رفتند ؛ مدرس با رضاشاه درافتاد و به تبعید رفت و نصیرالدوله وزیر فرهنگ شد.
این هر سه خانه هنوز باقی اند؛ اولی مرمت شده و در اختیار کمیته ملی ایکوموس (شورای بین المللی بناهای تاریخی) است، مرمت دومی به کندی پیش می رود و سومی انبار یک انتشارات مذهبی شده است.
-احسنت، احسنت، جدا استفاده کردیم اخوی! عرض می کنم یک حمامی هم بالاتر از مدرسه، زیر بازارچه واقع شده که طلاب این مدرسه از قدیم الایام آن جا استحمام می کرده اند. مثل این که در رژیم گذشته یک فیلم معروفی را آن جا ساخته اند. همین طور است؟
گرمابه نواب، حمامی قدیمی است. اما قدمت دو حمام دیگر محله، یعنی حمام قوام الدوله و حمام میرزا علی اصغر را ندارد. آن چه این حمام را بر سر زبان ها انداخت، فیلم معروف قیصر اثر مسعود کیمیایی بود.
در به یادماندنی ترین صحنه فیلم، بهروز وثوقی یا همان قیصر، به گرمابه نواب داخل شد و کریم آبمنگل را با چاقو خلاص کرد ! حالا روزی نیست که جماعتی ازعاشقان فیلم فارسی و دلباختگان کیمیایی به سراغ این حمام نیایند.
اگر لنگی ببندی و بخواهی سر و تنی در این حمام بشویی، می شود ۱۲۰۰ تومان. اما حالا که دوربین بدست داری و می خواهی عکس بگیری، می شود ۲۵هزار تومان!
- پدرجان ما رو گرفتی، فیلم سینمایی که نمی خوام بسازم . می خوام دوتا عکس بگیرم و برم. چهلستون هم که باشه، بلیتش ۵۰۰ تومنه.
- پس برو از چهلستون عکس بنداز!
چه ایرادی دارد ؟ بگذار این پیرمرد از آخرین یادگار روزهای خوش محله اش پولی به جیب بزند. لااقل او می داند روی چه گنجی خوابیده است.
کیمیایی، قیصر را درست زمانی ساخت که روزهای خوش این محله – از پس ۲ قرن حیات درخشان شهری – رو به پایان بود. قیصر و فرمان هم دو تا از همان تیپ های لوطی مسلک محلات قدیمی تهران بودند که دوره شان به سرعت در حال سپری شدن بود.
از آن پس، محله رو به افول نهاد. چون ارزش در بالاشهر بود و تفاخر در بالاشهری بودن. سیل مهاجران جویای کار بود که از یک در وارد می شد و انبوه کوچندگان محلی بودند که از در دیگر بیرون می رفتند.
مسعود کیمیایی، فرامرز اصلانی، فرامرز قریبیان، بهروز وثوقی و سیروس الوند تنها بخشی از انبوه آدم های به درد بخوری بودند که گذر امامزاده یحیی در دامان خویش پرورش داد و به بالای شهر هدیه کرد.
آنانی که از پس اینان آمدند، نه قیصر و محله اش را می شناختند و نه تعلق خاطری به او داشتند. و این همه را قیصر پیشگویی کرده بود : "ننه! آخه تو چی می دونی؟ سه دفعه که آفتاب بیفته لب اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب رو بگن، همه یادشون می ره ما چی بودیم و واسه چی مردیم..."
که از انتشار آن می گذرد ، شانس تماشای آنها را پیداکردم . عکسهائی با نگاه هنرمندانه و با برداشتی حرفه ای و باصطلاح « یکی از یکی بهتر ». با سلام به آقای حسینی گرامی و باسپاس از ایشان وهمه
گردانندگان « جدید آنلاین » وبا آرزوی توفیق بیشتر
علاقه خاصی به محله امام زاده یحیی دارم.
خانمی به اسم زهرا دیوانه تو محل بود که همه ازش می ترسیدن و پسر خاله سبزی فروش که همیشه سبزی تازه داشت که بساطش روی زمین روبروی امامزاده پهن می شد.
آ شیخ جگری که سر کوچه بیدل بود و جغول بقول هم عصرها می پخت و ماست و کره و خامه حاج محمد آقا، فالوده شیرازی توران خانم، با خواهر حمید تین نژاد و حیدر کوشی و شهید پرویز و غلامرضا عربزاده که تو کوچه زورخونه زندگی هم همکلاس بودم
خاطراتم هرکز فراموش نمی شنوند.
ممنون که منو بردین به خاطرات گذشته، بیست وپنج ساله پیش با یک دوربین تصویر برداری قدیمی
(پاناسونیک m8000 ) به عشق دیدن لوکیشن های باقی مانده از فیلم "قیصر" و تصویربرداری از
ازآن مکان هر هفته اونجا بودم و با چه وسواسی چه تصویرهایی تهیه کردم، از حمام نواب گرفته تا قهوه خونه و خونه قیصرو و حتی یادمه اون موقع از روی سادگیم تو امامزاده دنبال قبر مادر قیصر می گشتم.
به بضاعت اون زمان آرشیو خوبی تهیه کرده بودم که متاسفانه در این چند سال در هنگام جابجایی منزل مفقود شد.
اون فیلم برایم بهترین گنجینه بود.
به هر حال ممنونم ازشما.
درود بر مسعود خان کیمیایی و قیصرش
درود بر همه اون کسایی که تهرون وطنشونه
به امید روزی که فقط تهرونی تو تهرونش باشه.
مقالتون جالب بود اما چيزي كه باعث شد من گذرم به اينجا بياد و مقالتونو بخونم اين بود كه دنبال اطلاعاتي از گذر امامزاده يحيي ميگشتم .چون زادگاه پدر و ابا و اجدادم است. پدر بزرگ پدرم ميرزا علي اصغر خان نجار باشي كه نجار مخصوص زمان قاجار و بعدها پهلوي بود و از نوچه هاي اسيد حسن رزاز در همين محله زندگي ميكردند.كه البته عكس ايشان هم نزد خاندان ما موجود است . منتظر مقالات بعديتان هستيم.
خسته نباشی برای این همه زحمت
گفتم بد نیست 1 چیزی اضافه کنم به مطلبتون (اگه جسارت نباشه)
این اقا غلام که میگین تو محل همه بهش میگن شاغلام. و خودشم آدم کمی نیست بیشتر دوچرخه های بچه های فدراسیون دوچرخه سواری رو که حرفه ای بودن شاغلام براشون ردیف میکرد. تو مغازشم چندتا عکس از بچه های تیم ملی میشد دید.
جديدآنلاين: دوست عزيز، براى ديدن گرمابه نواب مى توانيد به اين نشانى برويد؛ خيابان اميركبير، بين چهار راه سرچشمه و خيابان رى، كوچه شهيد عليرضا جاويدى (معروف به ميرزا محمود وزير) نرسيده به امام زاده يحيى، گرمابه نواب.
البته اين حمام اندكى پس از انتشار اين گزارش توسط شهردارى خريدارى شد و به حال تعطيل درآمد. بنابراين فعلا امكان ورود به آن را نداريد.
ظاهرا اين اولين مجموعه عكس سايت جديد آن لاين است كاش بعد از اين بيشتر شاهد چنين مجموعه عكس ها و گزارش هاي باشيم .
دیدی چه زود همه چی گذشت؟!
دیدی اسم خاطرات که می آید می رویم یک گوشه ای و می زنیم زیر گریه!
دیدی آقای حسینی با احساسات یک جوان چگونه بازی کردید؟!!