کنار گستره پهناور خلیج، انبوهی از لنج ها بر زمین نشسته اند و در سایه هایشان انبوهی آدم، از سختی روزگار بر خاک نشسته اند.
دیدن این همه لنج بزرگ پهلو به پهلوی هم داده، ذهن را به دورها می برد. به روزگارانی که از هواپیما و کشتی و ماشین خبری نبود و اشتر و استر و الاغ همراهان همیشگی آدم ها در سفرها بودند. آن روزها کشتی ها و لنج های چوبی مسافران را از این سو به آن سوی دریاها می بردند.
یاد قصه حضرت یونس و حضرت نوح و ماجراهای عرشه کشتی داستان های گلستان سعدی در ذهن جان می گیرد. تعداد و انواع حیوان هایی که در کشتی نوح بودند اوج تخیل ما در کودکی بود.
ظهراست و گرما بیداد می کند و انبوه کارگران زیر سایه لنج ها خزیده اند.عده ای خوابند، عده ای غذا می خورند وعده ای دیگراستراحت می کنند.
اکثر کارگرها بلوچ و از پاکستان اند. چند روزی بیش از ترور بی نظیر بوتو نمی گذرد و وقتی از مرگ او می گوییم، می گویند برای ما بوتو و مشرف و شریف فرقی ندارند.
همه آنها سال هاست که بی خیال مردم بلوچستان پاکستان شده اند و درگیر بازی های سیاسی پیشاور و اسلام آباداند.
درآمدشان روزی هشت دلاراست. با کمی از آن باید شکمشان را سیر کنند و بقیه را برای زن و بچه هایشان در پاکستان بفرستند.
دست های پینه بسته این کارگران مهاجر که اصلا نمی دانند چیزی به نام بیمه هم وجود دارد، در حال ساختن لنج هایی است که بزرگیشان از دویست سی صد تن شروع می شوند تا هزار و دویست تن؛ و قیمتشان از دویست سیصد میلیون تا پانصد ششصد میلیون تومان.
تکنولوژی قدیمی میخ و تخته هنوز هم در اینجا کاربرد دارد و هزاران تخته باید به یکدیگر وصل شوند تا کشتی پا بگیرد و از خاک به آب برسد.
بوی چوب و گازوئیل در هوا پیچیده است. کارگران بعد از خوردن نهار برای کار راهی کشتی هایشان می شوند تا زمانی که خورشید غروب را آغاز کند.
وقتی خورشید غروب می کند زنانشان، در آستانه درها نگران و منتظر به غرب می نگرند و بچه هایشان در کوچه پس کوچه های کراچی و لاهور و کویته و گوادر به نداشته هایشان فکر می کنند.
خوب کار می کنید.
بی سرو صدا،
و بی جنجال.
و رو به سوی بی سخنگو ترین ها دارید.
دست مریزاد!
آفرین به شما
دوستدار شما شهاب صنیعی