مسیر پیاده روی منتهی به در ورودی، جائی که سوکواران شرکت کننده در ختم از آنجا داخل می شدند، از هر دو طرف، ردیف و پشت سرهم، از تاج گل های مصنوعی عجیب وغریب، با رنگ های تند وغیرعادی پوشیده شده بود. انگار برای رسیدن به مسجد باید از یک تونل گل مصنوعی رد می شدیم.
وسط هر تاج گل که در اینجا تابلو خوانده می شد، یک صفحه کاغذ سفید چسبانده بودند که روی آن درشت و خوانا، نام اهدا کننده نوشته شده بود. البته بسته به اهمیت متوفا می شد درآن نام بزرگان و پزشکان و اعیان شهر اصفهان را دید و یا صرفا اقوام و دوستان متوفا.
در ضمن این صفحه کاغذ حاکی از ان هم بود که مخارج یک تاج گل طبیعی و گران قیمت، صرف ایتام شهر شده و این تابلو نمایندۀ سخاوت اهدا کنندۀ خیّر آن به مناسبت فوت کسی است که مجلس ختمش در مسجد برقرار است.
قبلا هم گاهی مقابل ورودی مساجد تهران، تک و توک مشابه این تابلوها را دیده بودم که با همۀ زشتی، دربرابر تاج گل های طبیعی وگران قیمت و زیبا قد علم کرده ومعرف نوعی فکر و روش زندگی بودند، ولی راستش زیاد به آن توجه نکرده بودم.
این بار در اصفهان تعداد آنها چیزی نبود که کسی بتواند میان شلوغی و ازدحام و گرفتاری های روزمره فراموششان کند. تاج گل های تابلو مانند، ذهن هر بیننده را، هر چند بی توجه و سر به هوا، به طرف خود می کشید و این پرسش را مطرح می کرد که اگر تمام این گل ها طبیعی بود، بعد از اتمام ختم، چه سرنوشتی پیدا می کرد؟
از جمله: صاحب عزا چه اندازه دردسر داشت تا وسط آن همه گرفتاری، ترتیب حمل آنها را به خانه بدهد؟ تازه کجا وچطور نگهداری کند؟ و بعد از پلاسیدن وگندیدن، چطور از شر زبالۀ تولید شدة و تیر و تخته آن خلاص شود؟
درپایان ختم، خدا حافظی های دم مسجد مطابق معمول طول کشید تا اقوام و دوستانی که سال ها همدیگر را ندیده بودند، چاق سلامتی کنند و به هم تسلیت بگویند. در نتیجه، فرصتی بود تا بدانم تاج گل های عجیب چه سرنوشتی پیدا می کنند.
تا به خود بیایم یک باربر، با یک گاری دستی از راه رسید وآرام آرام ، شروع به جمع آوری تاج گلها کرد، بدون این که صاحب عزا کوچک ترین دردسر یا دخالتی داشته باشد، یا مخارجی بر کسی تحمیل شود. سوکواران هنوز متفرق نشده بودند که تابلوها هم رفته بودند.
تابلوها همانطور که بی سر و صدا وبی دردسر پدیدار شده بودند، ناپدید شدند و به مؤسسۀ خیریه برگشتند تا بار دیگر و با اسمی دیگر، به مجلس عزای دیگری بروند. درواقع پول پرداخت شده، فقط بابت یک ورق کاغذ با نام خریدار آن بود.
به خانه برگشته بودیم، تمام ذهنم پر از آن تاج گل ها، تعداد شان و افتخاری بود که نصیب شخص از دست رفته و بازماندگانش شده بود. طاقت نیاوردم ، پرسیدم، این ها چه بود؟ این فکر از کجا پیدا شده؟ چرا؟
جواب ها حکایت از تاریخچه و افرادی داشت که این کار را راه انداخته بودند و به این وسیله مخارج نگهداری ایتام شهر را فراهم می کردند و جالب تر از آن بحث هائی بود که دربارۀ مردم اصفهان، طرز فکرشان و کارهائی که به صورت گروهی یا انفرادی انجام می دهند، در گرفت.
مثلا خانمی می گفت یکی ازآشناهایش، کارگر می گیرد و دستمزد تمام و کمال می پردازد، تا توالت های عمومی شهر را تمیز نگه دارند!
آن روز از این حکایت ها زیاد شنیدم و دانستم، اصفهان با عشق و علاقه و با فکر و ابتکار و اراده ساکنانش این طور زیبا و دیدنی شده است.
اخیرا،از ضلع شمالی پل کریمخان رد می شدم که مشابه آن گل ها را توی پیاده رو دیدم. معلوم شد اصفهانی ها ابتکار خود را تا سطح تهران گسترش داده اند. چه کار پسندیده ای. پیاده شدم و عکس گرفتم. آیا در تهران هم کم کم این فکر دارد رواج پیدا می کند؟
هنر اینه که یکی این کار را برای مجالس عروسی مد کنه و بعد از اون هم یکی بتونه غذاهای دست نخورده عروسیها را آبرومندانه مدیریت کنه که اسراف نشه و تو سطل آشغال نره....واقعا درد آوره وقتی ببینيد ظرفهای ژله و کیک و ...دست نخورده آخر مجلس به خاطر های کلاسی مجلس درجا میره تو سطل آشغال... پیشاپیش ارادت خود را نسبت به بانی و طراح چنین طرحی اعلام می دارد...
iyn jadid nist va hodode 35 sal dar Esfahan ghedmat darad ,va jaye taajob ast ke akhbar cheghadr dir be goosh miresad.
و همچنین شما که مردم را آگاه می سازید.