در سكوت رنگ
مهراوه سروشيان
ميدان خان، پنجه على، كاشى گرها. اينها دهنه هاى بازار خان اند. از يكى از دهنه ها كه به خانه ملك التجار مى رسد، داخل مى شوم. حجره ها به ندرت فعال و مشغول به كارند.
دو سه حجره روسرى و شال و پارچه هاى يزدى مى فروشند و بعد رديفى از درهاى بسته با قفل هاى كهنه و نو و دو سه حجره بالاتر كاسبى كه روى پيشخوان سنگى حجره خوابش برده با دهان نيمه باز.
سر يك چهارسوق، صندوق سازى پير روى فلز بدقواره صندوق هاى نو پارچه هاى مخمل و تسمه هاى چرمى مى كوبد تا مثلاً آنتيكشان كند.
چند قدم جلوتر، يك حلوايى و عرقيات فروشى هنوز زنده و در حال كار است. خانه ملك التّجار را كه رد مى كنم، بوى نان تنورى زير سقف هاى گنبدى پيچيده، مرد ميانسالى كه زير لب آواز خوشى زمزمه مى كند پاى درى كهنه نشسته و به زبان انگليسى شكسته بسته، تك و توك توريست هاى چينى و رومانيايى را به پشت بام كارگاهش دعوت مى كند كه منظره زيبايى از گنبدها و بادگيرهاى يزد را به نمايش مى گذارد.
دعوتش را مى پذيرم اما خود كارگاه نظرم را جلب كرده. دكاندار دلمرده است و كارگاهش تعطيل. هر بار كه از اينجا رد شدم روبروى نانوايى ديدمش كه نشسته و آواز غمناكش را مى خواند.
هيچ توضيحى درباره شغل آبا و اجداديش ندارد. آدرس استاد پيرى را مى دهد تا سوال هايم را از او بپرسم و مرا براى عكاسى با عنكبوت ها تنها مى گذارد.
استاد را مى يابم او پنجاه سال است كه كارش ساخت رنگهاى طبيعى براى استفاده در قالى بافى است. مدتها هم از تجار بنام فرش بوده كه امروز نشانى از رونق پيشين در تجارت خانه اش نمى بينم.
برايم از منشاد مى گويد، شهرستانى در چهل كيلومترى جنوب يزد، به گفته پيرمرد ساكنين منشاد در كار ساختن رنگ هاى طبيعى از گياهان، استاد بوده اند.
آن ها كه بعد از انقلاب در سال ۵۷ به هند و پاكستان مهاجرت كرده اند، با حمايت مسئولان اين كشورها، به تركيب انواع رنگ هاى طبيعى مشغولند. بهره گيرى آن ها از پشم هاى درجه يك مرينوس، اين امكان را به آن ها داده كه گوى سبقت را از همكاران در وطن مانده خويش بربايند.
شايد به يمن وجود همين منشادى هاست كه روزگار فرش دستباف هند و پاكستان به رشد و بالندگى ميل كرده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
keep up the good work