از نقطه شروع؛ با دستهای قابلهای پیر آمدم، در شاهراه خط پر از پیچ زندگی، تا این زمان که در صدمین بار گم شدم؛ همراه من چه بود: یک جفت چشم بهر تماشای رنگها گوشی پر از صدای بدآهنگ زنگها...
دوستار نقاشی، دلباخته شعر و موسیقی، کارمند بانک سپه، روزنامهنگار پرشور، فعال سیاسی، زندانی قلعه فلکالافلاک، خبرنگار پارلمانی خبرگزاری پارس، معاون اول رادیو، اخراجی رادیو، بزرگدبیر کمیته شعر و ترانه، بازنشسته تعلیقی، کشاورز بیزمین مانده کرمانشاهی و... مردی که در ۹۰ سالگی به رغم آن همه سنگها که یک عمر به پا و سَرَش خورد، باز هم میخواند و مینویسد و میسُراید.
سخن از رحیم معینی کرمانشاهی است؛* زاده ۱۵ بهمنماه ۱۳۰۱ خورشیدی. نام خانوادگیاش برگرفته از لقبی است که ناصرالدینشاه به پدر بزرگش داد و بعدها پسوند کرمانشاهی را خود بدان افزود تا با دیگر شاعر پرآوازه - رهی معیّری- اشتباه گرفته نشود.
پدر بزرگش، حسینخان معینالرعایا که بانی تکیه معاونالملک و از بزرگان کرمانشاه بود، در خلال جنبش مشروطه به صف آزادیخواهان پیوست و در هرج و مرج سالهای پس از مشروطه به دست افراد ناشناس کشته شد. دو برادر دیگر معینالرعایا نیز به دست مخالفان سیاسی ترور شدند که یکی جان به در بُرد و دیگری جان باخت. پدرش کریمخان معینی معروف به سالار معظم، مدتی حاکم اصطهبانات فارس بود و رحیم ثمره ازدواج او با دختری از اهالی کازرون است.
معینی با چنین پیشینهای که مخاطرات ورود به میدان سیاست را گوشزد میکرد، مبارزه را آغاز کرد. با اتکاء به جایگاه خانوادهاش در کرمانشاه، هسته طرفداران جبهه ملی در این شهر را تشکیل داد و با انتشار روزنامه سلحشوران غرب، به نوشتن مقالات تند علیه شرکت نفت انگلیس و ایران پرداخت. همینها کافی بود تا در قلعه فلکالافلاکِ خرم آباد زندانی شود؛ هرچند که اندکی بعد با قتل رزم آرا و نخستوزیری دکتر محمد مصدق آزاد شد.
دیگر در کرمانشاه نماند، به تهران آمد و چون نتوانست به محل کارش – بانک سپه- بازگردد، با دستور مستقیم نخستوزیر به عنوان خبرنگار در اداره انتشارات و تبلیغات که رادیو زیرمجموعه آن بود، مشغول کار شد. خودش میگوید: "این جا همان جایی بود که به کاری که هرگز به آن فکر نمیکردم، پرداختم و ترانه سرا شدم." چنین مینمود که شاعر جوان، سیاست را وداع گفته است اما در سالیان بعد معلوم شد که روحیه مبارزهجویی و پافشاری بر باورها و آرمانها به سختی در وجودش رسوب کرده است.
سمتهای معینی کرمانشاهی در اداره انتشارات و تبلیغات زیاد است اما آنچه او را به فردی تأثیرگذار و جریان ساز بدل کرد، اخراج خوانندگان "کابارهای" و تشکیل ارکسترهای هفت گانه رادیو با همکاری کسانی چون حبیبالله بدیعی و مهدی خالدی بود. همچنین، ترانههایی که میسرود، روح تازهای را بر پیکر موسیقی ایرانی دمید.
آن زمان، رسم بر این بود که آهنگساز، ملودی دلخواه خود را بی هیچ محدودیتی میساخت و ترانهسرا بایست متناسب با آن شعر میگفت. از اینرو، سرودن شعری که علاوه بر نشستن روی آهنگ، از استحکام ادبی و مضامین والا برخوردار باشد کاری بود بس دشوار که معینی کرمانشاهی استاد مسلّم آن شناخته شد؛ البته طبع شعری او محدود به ترانه نبود و در غزل و قصیده و مثنوی نیز طبعآزماییهای موفق داشت.
اقدامات معینی کرمانشاهی، حسادتها و دشمنیهایی را در اطرافش برانگیخت. رقیبان دست به دست هم دادند و او را به بهانه سابقه دوستی با دکتر حسین فاطمی و طرفداری از دکتر مصدق، مدتی از کار برکنار کردند اما جایگاهش در ترانهسرایی چنان بود که بار دیگر به رادیو دعوت شد. زمانه نیز یارش بود. در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد که داوود پیرنیا به رادیو آمد و برنامه گلها را راه انداخت، تقریبا هیچ آهنگساز و ترانهسرا و نوازنده و خواننده بزرگی نبود که به این برنامه راه نیافته باشد و چنین بود که ترانههای معینی کرمانشاهی در قالب آهنگ و تنظیم کسانی چون علی تجویدی، همایون خرم، روح الله خالقی و با صدای کسانی چون دلکش، مرضیه، الهه، داریوش رفیعی، غلامحسین بنان و دیگران رنگ جاودانگی به خود گرفت.
با این حال، از اواسط دهه ۱۳۴۰ این دوره طلایی به پایان خود نزدیک شد. جریان دیگری در رادیو راه افتاد که به گونهای دیگر میاندیشید و نگاهش چیزهایی فراسوی قلمرو فرهنگی ایران را جستوجو میکرد. صباها و محجوبیها و خالقیها مردند و پیرنیا خانه نشین شد و معینی کرمانشاهی ماند و انبوهی از شکوههای گفته و ناگفته:
رقص نو و جیغ نو و نقاشی نو بین/ بیتلگری و مستی و اوباشی نو بین نقد ادبیات به فحاشی نو بین/ در روحِ جوان حاصل سمپاشی نو بین اینها همگی میوه فرهنگ نوین است/ وین پیشکشیها، همه از غرب زمین است
میاندیشید "گلهای رنگارنگ، گلهای جاویدان، یک شاخه گل، برگ سبز و گلهای صحرایی تبدیل به رنگارنگهای بیرنگ و روحی شدهاند که از هنر فقط واژه آن را یدک میکشند." چنین بود که عرصه را بر خویش تنگ دید و وقتی به سازمان جدید رادیو تلویزیون ملی ایران منتقل شد، کارش به مشاجره با رییس آن سازمان کشید؛ در حضور مدیران و کارمندان، دعوتنامه جشن هنر شیراز را پاره کرد و در جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی، دو مدالی را که به خاطر "سخنسرایی در انواع شعر پارسی" و "ایجاد تحول در ترانهسرایی" تقدیمش شده بود، پس فرستاد.
وقتی مدال شاهنشاهی را نپذیرفت، حکم بازنشستگی تعلیقی را به دستش دادند؛ در ۵۳ سالگی و پس از ۲۲ سال خدمت. دستتنگ و دلشکسته به زادگاهش برگشت تا در زمین آباء و اجدادی زراعت کند.
تازه داشت آرامش مییافت که آتش جنگ شعلهور شد. تکه زمین اجدادی که دو سومش در اصلاحات ارضی رفته بود، با حکم کمیته هفت نفره و بیآن که هرگز دلیلش روشن شود، به دهقانان واگذار شد؛ و او ماند و یک خانه اجارهای در تهران و تظلمی که میگفت نزد خدا میبَرَد و مَدَدی که از او میجوید و قلمی که نمیخواست از کف بنَهَد. حالا وقتش بود که این سوخته "در کورههای خشم هوسهای دیگران" به داوری خویش بنشیند:
در انتهای خطّ پر از پیچ زندگی؛ آنگه به روی تخته سنگی به یادبود، دستی به خط خوش بنویسد که چند روز، ای خلق بیخبر، این زندگی نکرده با آن همه اثر، این جوهر تلاش، این مایهدستِ آن همه سوداگر هنر؛ این هیچ زیر صفر، با هیچ زنده بود!
گزارش مصور این صفحه فرازهایی از زندگی و احوالات این روزهای رحیم معینی کرمانشاهی، با روایت دختر او، خانم نوشین معینی کرمانشاهی است. متأسفانه به دلیل ضعف و بیماری که گریبانگیر استاد معینی است، مجال گفتوگوی حضوری با ایشان فراهم نشد. بیشتر عکسهای گزارش را آقای حسین معینی کرمانشاهی در اختیار گذاردند و تعداد کمی نیز متعلق به آرشیو مجله هنر موسیقی است.
پینوشت:
ولی من به این نتیجه رسیدم که بزرگانی چون پرویز یاحقی ، معینی کرمانشاهی ، حبیب ا.. بدیعی و خیلی از بزرگان عرصه ذوق و هنر این سرزمین، نباید بخاطر بی مهری هایی که از افراد نادان و کوته فکر می بینند میدان را خالی کنند و به انزوا بروند. چرا که افرادی که با آنها به هر دلیلی مخالفند نمی دانند که چه می کنند و با چه نوابغی سر عناد دارند. به هر حال: شب پره گر وصل آفتاب نخواهد - رونق بازار آفتاب نکاهد.