گرم صحبت بودیم. در واقع ما گوش بودیم و او گرم گفتن از شهری که عاشقش بود. پیشتر به ما گفته بودند که همسر و شاید عشق اولش، بیمار است. در حالی که ما گفتگو میکردیم، پیوسته به ما خبر میدادند که وضع بیماری همسرش بحرانی است. چند دقیقه بعد گفتند که همسرش در بیمارستان جان باخته. خانوادهاش هم میخواستند ما مصاحبه را ناتمام بگذاریم و برویم و هم نمیخواستند، او متوجه بحران و درگذشت همسرش شود. گویی او از این رفت و آمدها چیزی حس کرده بود، اما گمان برده بود که شاید حرفهایش از اصفهان برای ما جذاب نیست.
مصاحبه را ادامه دادیم. از او خواستم که سوالهایم را با لهجۀ اصفهانی پاسخ دهد. دریایی بود از دانش در بارۀ ریزهکاریهای اصفهان. از ظرافتهای فرهنگی شهر گفت و آنچه از ایران باستان در زیر گنبدها، منارهها و کاشیکاریهای اصفهان یافته بود. از ویژگیهای لهجههای اطراف شهر و پژوهشهای بسیارش در این باره گفت. از سایهروشنها و زیبایی تعبیرها و مثلها و متلهای روستاهایی گفت که تا آن زمان ما حتا نامشان راهم نشنیده بودیم.
استاد میگفت و ما با نگرانی میشنیدیم. سرانجام پیرمرد، به گفتۀ غربیها، باید میرفت تا به ندای طبیعت پاسخ گوید. و این بهانۀ خوبی شد برای ما تا بساطمان را جمع کنیم و مصاحبه را ناتمام رها کنیم تا خانوادهاش از روی فرصت او را از فاجعهای خبر کنند که در طول این مصاحبه رخ داده بود.
وقتی خبر مرگ استاد مهریار را خواندم، بار دیگر به یاد آن دیدار افتادم و چهرۀ بستگانش که نمیدانستند چهگونه او را از مرگ همسرش آگاه کنند. این پرسش که چرا او خواسته در کنار همسرش، و نه در قطعۀ نامآوران، به خاک سپرده شود، برای من جای تعجب نداشت. هنوز آن چهرۀ مهربان را به خاطر دارم؛ او که با تعجب از رفتن نابهنگام ما پرسیده بود و او که تا چند ماه پس از مرگ همسرش در غم فرو رفته بود و چیزی ننوشته بود.
استاد محمد مهریار اخیراً در مصاحبهای با آرش اخوت گفته بود که در دورۀ کودکیاش در اصفهان نوعی فرهنگ "بازارچهای" حاکم بود و افراد را از روی نام محلهشان میشناختند. اگر بر اساس این گفته در اصفهانِ آن زمان نامی بر او گذاشته میشد، او را که در اواخر دورۀ قاجار در محلهای پشت میدان نقش جهان به دنیا آمده بود، محمد "پشت مسجد شاهی" مینامیدند؛ همانطور که خانوادهاش که در آن محله زندگی میکرد، این نام را داشت.
محمد مهریار هشت دهه زیر "بازارچۀ فرهنگ" زندگی کرد؛ بازارچهای که از مدرسههای اصفهان شروع شد، از قم و تهران و نجف و بغداد و لبنان گذشت و تا دانشگاههای مدرن شیکاگو و فلوریدا در آمریکا ادامه داشت. او زیر سقف همان "بازارچه" سه زبان عربی، انگلیسی و فرانسوی را آموخت، در فقه و اصول و علومی دینی به درجۀ اجتهاد رسید و در زبانشناسی، علوم انسانی، ادبیات فارسی و ادبیات عرب و روانشناسی مدارج بالایی طی کرد، کتابخانۀ دانشکدۀ دانشگاه پزشکی اصفهان را بنیان گذاشت و همچنین دست به سرودن غزل و قصیده و ترجمۀ آثار ادبی جهان زد.
حاصل نزدیک به هفتاد سال کار پژوهشی و فرهنگی محمد مهریار، بیش از هشتاد مقالۀ پژوهشی و چندین جلد کتاب است؛ گنجینۀ جاودانی در گنجینۀ فرهنگ و هنر اصفهان که او برای نسلهای بعدی به میراث گذاشتهاست. برخی از آثار او که با اصفهان و تاریخ ایران پیوند دارند، عبارتند از: چشمانداز تاریخ سیاسی ایران؛ اصفهان از قدیمیترین روزگاران تا عهد سلجوقی؛ قلمرو ایران در گذشته و حال (تاریخ عهد صفوی)؛ تاریخ ادبیات ایران قبل و بعد از اسلام.
استاد محمد مهریار، ایرانشناس، اصفهانشناس، شاهنامهپژوه، ادیب و مترجم، روز چهارشنبه ۱۸ اسفندماه در زادگاهش اصفهان چشم از جهان فرو بست و روز جمعه در کنار همسرش در باغ رضوان این شهر به خاک سپرده شد. او میخواست در اصفهان بمیرد و چنین شد. او آرمیدن در کنار گور همسرش را به دفن در "قطعۀ نامآوران اصفهان" ترجیح داده و خواسته که به جای مراسم سوگواری برای یادبودش در یکی از مراکز دانشگاهی آیین شاهنامهخوانی برگزار شود. یادش جاودان باد.
در گزارش تصویری این صفحه تکههایی از صحبتهای استاد محمد مهریار در بارۀ اصفهان را میشنوید. با سپاس از فریبرز علاقهبند که یکی از عکسهای این مطلب را فراهم کردهاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
با تشکر مسعود جبل عاملی
گیرم شکست پشت زمستان بهار کو سنبل کجاست نرگس شب زنده دار کو
گیرم شکست صو لت سرماي بهمنی در فرودین نشانه اي از نو بهار کو
موج زلال در رگ هر کوچه باغ و باغ آب حیات در دهن چشمه سار کو
گیرم بهار هست و گل و سبزه نیز هست اما بهار علم و ادب"مهریار" کو
آن اوستاد نادره گفتار نغز گوي آن در دیار و شهر ادب شهریار کو
عمري به باغ علم و ادب نغمه ساز بود بی او طنین نغمه ز هر شاخسار کو
روح حکیم طوس از او زنده بود و شاد شهنامه را چنو د گر آموزگار کو
او دوستدار مام وطن بود و بشنوید بانگ وطن که هاي زند غمگسار کو
فرهنگ جان گرفت ز انفاس گرم او بی او ز درد آه بر آورده یار کو
اي شاه بیت دفتر عشق و شعور و شعر این هر سه را نباشی اگر شاهکار کو
تو یادگار نادره کاران رفته اي با رفتنت ز ناموران یادگار کو
رفتی و مانده یاد تو با یاد دوستان بی یاد دوست اهل وفا را قرار کو
اسفند ماه هشتاد و نه
وحیدا
و سپاس از بهار
سپاس از انتشار این گزارش. من در بارۀ اقای مهریار چیزی نمی دانستم. او واقعاً عاشق سرزمینش و فرهنگ آن بوده است.