مسیح به روزگار اشکانیان (۲۵۰ پیش از میلاد تا ۲۲۶ میلادى) ظهور کرد و آموزههایش خیلى زود به ایران رسید. اشکانیان که آگاهى از باورهاى دینىشان اندک و پراکنده است، با هیچ دین و آیینى در ستیز نبودند و از این رو مسیحیت در قلمروشان پایه و مایه گرفت.
اما وقتى نوبت به ساسانیان (۲۲۴ تا ۶۵۲ میلادى) رسید، اوضاع دگرگون شد. این عصر از یک سو، با گسترش مسیحیت در ایران همراه بود و از دیگر سو با آزار مسیحیان.
به روزگار ساسانیان، مسیحیت علاوه بر ارمنستان، در بخشیهاى غربى ایران گسترش یافت؛ به گونهاى که شهرهاى بسیارى در کرانه خاورى دجله، کردستان و خوزستان اسقفنشین شدند.
هنگامى که شاهان ساسانى در نبرد با رومیان چیره میشدند، مسیحیان روم را به دوردست ترین نواحى ایران کوچ میدادند و بذر اندیشههاى مسیحى را بىآنکه بخواهند، همه جا میپراکندند.
مخالفت ایشان با مسیحیان، رنگ و بوى سیاسى داشت. تا زمانى که امپراتورى روم – دشمن دیرینه اشکانیان و ساسانیان- مسیحیت را به عنوان دین رسمى نپذیرفته بود، مشکلى در کار نبود، اما وقتى چنین شد، مسیحیان ایران مجذوب دولت روم شدند و ساسانیان احساس خطر کردند.
حتا وقتى مسیحیان ایران حساب خود را از کلیساى روم جدا کردند و کلیساى نسطورى را به عنوان یک کلیساى ایرانى بنیان نهادند، سختىها پایان نیافت.
پى گرد و آزار مسیحیان از ابتداى سده چهارم میلادى به روزگار فرمانروایى شاپور دوم آغاز شد و کمابیش تا پایان دوره ساسانى ادامه داشت. اگر شاهانى مانند یزدگرد اول با روم پیمان صلح میبستند، کشتار و شکنجه مسیحیان پایان مىگرفت یا کمتر میشد و اگر با رومیان وارد نبرد میشدند، بر مسیحیان تنگ میگرفتند.
وقتى هم که پى گردى در کار نبود، فرقههاى گوناگون مسیحى خود به جان هم مىافتادند و روزگار یکدیگر را تباه میکردند. سرانجام نه امپراتورى روم مسیحى، که عربهاى مسلمان، به کار ساسانیان پایان دادند.
فراگیر شدن اسلام در ایران و چیرگى آن بر امپراتورى روم شرقى، از پیشرفت مسیحیت در ایران تا حد زیادى جلوگیرى کرد. اما از آنجا که اسلام، مسیحیان را در زمره اهل کتاب جاى مىداد و آزار ایشان را روا نمیدانست، رخدادهاى محنتبار عصر ساسانى تکرار نشد. البته براى خلفاى اموى و عباسى که همکیشان مسلمان خود را به اتهام خارجى و رافضى و علوى و .... آزار میدادند، پى گرد مسیحیان ناممکن نبود.
شواهد تاریخى از وجود مراکز کوچک و بزرگ مسیحى در بین النهرین، آذربایجان، همدان، فارس، سیستان، خراسان، آسیاى مرکزى، سواحل خزر و حتا قم و رى در نخستین سدههاى اسلامى حکایت میکند. این مراکز تا سده سیزده میلادى و یورش مغولان کمابیش باقى بودند.
عصر مغول دومین دوره گسترش مسیحیت در ایران را همراه آورد. مغولان به آیین شمنى باور داشتند؛ این آیین ادعاى جهانى بودن یا جهانى شدن نداشت و لاجرم دربرخورد با ادیان دیگر از در تساهل و تسامح وارد میشد.
این تساهل براى مسلمانان ایران که اکثریت داشتند، نفع چندانى نداشت، اما به پیشرفت کار اقلیت مسیحى یارى رساند. رقابتى سخت میان اسلام و مسیحیت براى تسخیر مغز و قلب مغولان درگرفت و هنگامى که مادر و همسر هولاکو خان ( سرسلسله ایلخانان مغول در ایران) مسیحى شدند، مسیحیت در دستگاه حکومت جایى براى خود باز کرد و همدلى هولاکوخان را برانگیخت.
با زوال مغولان، پیشرفت مسیحیت در ایران –چه در حیطه قدرت، چه در عرصه اجتماع- کاستى گرفت و تا برآمدن صفویه چنین ماند. عصر صفویه (۱۵۰۱ تا ۱۷۲۲ میلادى) بیش از آن که دوران گسترش مسیحیت باشد، دوران دگرگونى حال و روز مسیحیان، خصوصا ارمنیان بود.
ارمنى یک قوم است، نه یک مذهب. مذهب ارمنیان گریگورى از شاخههاى مسیحیت ارتدوکس است و چون بیشتر ارمنیان پیرو این مذهب هستند، در باور عام، قومیت آنها با مذهبشان یکى گرفته میشود و ارمنى بودن، مسیحى بودن معنى میدهد.
شاه عباس اول، ارمنیان جلفا بر کرانه جنوبى ارس را به اصفهان کوچ داد و محلهاى به همین نام برایشان پى افکند که در قلب پایتخت صفویه یک جامعه خودگردان با امتیازهاى ویژه بود.
شاید ترجیع بندهاتف اصفهانی نمونهای از تساهلی باشد که در بخشى از دوران صفویه نسبت به مذاهب دیگر روا میشد. آنجا که او در باره کلیسا و تثلیث در مسیحیت از زبان دختری مسیحی میگويد:
سه نگردد بریشم ار او را/ پرنیان خوانی و حریر و پرند/ ...
ما در این گفتگو که از یک سو/ شد زناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحده لا اله الا هو
با این حال کوچ ارمنیان جلفا از آذربایجان، موجب ضعف مراکز مسیحى در این ناحیه نشد و آذربایجان تا دویست و اندى سال بعد، یک پایگاه بزرگ مسیحى باقى ماند.
آنچه این ناحیه را تقریبا از وجود ارمنیان تهى کرد، جنگهاى ایران و روس بر سر قفقاز در دوره قاجاربود. در این جنگها ایران به سختى شکست خورد و قفقاز و ارمنستان که بیشتر شهرهایشان مسیحىنشین بود، از خاک ایران جدا شدند.
ارامنه آذربایجان نیز ترجیح دادند که به قلمرو دولت هم کیش خود – دولت روسیه تزارى- بکوچند و کوشش دولت قاجار براى ماندنشان در آذربایجان ناکام ماند.
آنان به تدریج تا پس از جنگ جهانى اول خاک آذربایجان را ترک کردند و آنچه از قرنها حضورشان در آذربایجان باقى ماند، میراثى از کلیساها، نمازخانهها و صومعههاى پراکنده در این سو و آن سو بود.
این کلیساها در تابستان سال ۲۰۰۸ میلادى تحت عنوان "کلیساهاى ارامنه ایران" برابر کنوانسیون ۱۹۷۲ سازمان علمى، فرهنگى و تربیتى ملل متحد (یونسکو) در فهرست میراث فرهنگى جهانى ثبت شدند و در پوشش حمایت و حفاظت بین المللى قرار گرفتند.
اکنون، اگرچه ارامنه آذربایجان کم شماراند و حوالى کلیساهاى بزرگى چون تادئوس مقدس (تاتوس، طاطاوس) و سنت استپانوس خالى از حضور ارمنیان است، اما از میراث پربهاى خود قطع علقه نکردهاند و هر ساله در روزهاى مشخصى از سال از سراسر ایران به زیارتشان میآیند.
آن چه در این صفحه آمده، یکی گزارش مصوری است از سرگذشت کلیساى تادئوس معروف به قره کلیسا ( کلیساى سیاه) که داستان درازش از نخستین سالهاى حضور مسیحیت در ایران آغاز میشود و با ثبت جهانى، دورانی دیگر را تجربه میکند و دیگری روایت مصوری است که به معرفى "وانک سنت استپانوس" مىپردازد.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.
اگر امکان دارد یک مدیا از مراکز و محله های ارامنه در شهر تهران تهیه فرمایید.
________________
جدیدآنلاین: کاربر گرامی موسیقی گزارش سنت استپانوس از آلبوم "اِرا" ساخته اریک لوی انتخاب شده است.