پایان صنعت لقب سازی
حمید رضا حسینی
هرکسی دوست دارد به چیزی تفاخرکند: خانه مجلل، ماشین مدل بالا، میهمانی های پرخرج، لباس های گران قیمت، محله ای که در آن زندگی می کند ( خصوصا اگر به "یه" ختم شود. مثل زعفرانیه، کامرانیه، فرمانیه!) و در یک کلام پول! یک جاهایی هم تیتر تحصیلی، و نه محتوای آن، مایه فخر است، مثل دکتر و مهندس.
برای نمونه، ممکن است یک خانم شوهرش را به جای جواد یا بهروز، "دکتر" صدا بزند! نشنیده اید؟ "دیروز دکتر بچه ها رو برده بود سونا" یا " دیشب شام با دکتر رفته بودیم بیرون." البته قبول کنیم که این مورد، کمی از مد افتاده؛ شايد به این علت که دانش مثل قبل برش ندارد و پولسازنیست.
تا هشتاد سال پیش، لقب افراد نیز مایه تفاخر بود. یعنی آدم ها، درکنار افتخارات دیگر، می توانستند به خود بنازند که بله، نام خاندان ما ناصرالحکما است و نام خانواده شما رجبعلی!
درگذشته ها، چون شناسنامه ای در کار نبود، نام خانوادگی افراد لزوما از طریق وراثت به دست نمی آمد. افراد را بر اساس شغل یا محل تولد یا حتی سفر به مکان های مقدس می خواندند؛ مثل رضا خیاط ، علی شیرازی و کربلایی حسن. اما خیاط و شیرازی و کربلایی، نام خانوادگی نبود، لقب بود.
لقب چیزی فراتر
لقب در ایران پیشینه دور و درازی دارد. می توان تا دوره هخامنشیان و ساسانیان پیش رفت و از اردشیر درازدست و یزدگرد بزهکار و خسرو نوشیروان یاد کرد.
در دوره اسلامی، القاب رواج بیشتر یافت. خواجه نظام الملک توسی، بزرگ ترین دیوانسالار ایران پس از اسلام، می گفت: " غرض لقب بیشتر آن است که مرد را بدان لقب بشناسند. به مثل، در مجلسی یا مجمعی صد کس نشسته باشند و از آن جمله ده تن محمد نام باشند. یکی آواز دهد که ای محمد! هر ده محمد را لبیک باید گفت...."
بدین ترتیب، لقب چیزی شبیه نام خانوادگی بود. اما شاید فراتر از آن؛ برای بزرگان، وجه تمایز و برتری هم بود. خواجه نظام الملک عقیده داشت که " از ناموس های مملکت، یکی نگاه داشتن لقب و مرتبت و اندازه هر کس است" و می نالید که چرا لقب معاریف را به بازاری و دهقان داده اند و لقب قاضی و دهقان را به شاگرد و کدخدای ترک.
از خلفای عباسی تا شاهان صفوی، تقریبا همه خلفا و سلاطین و امیران، صاحب لقب بودند. حالا یکی مثل سلطان محمود غزنوی لقبش را از خلیفه عباسی می گرفت و "یمین الدوله و امین المله" ( دست راست خلیفه و امین پیروان مذهب) خوانده می شد، یکی هم مثل شاه عباس صفوی "کلب [سگ] آستان علی" امضا می کرد.
از ملاعلی عاجز تا مجدالاشراف
اما این در دوره قاجار بود که آش القاب رفته رفته شور شد و صدای همگان در آمد. هم حکومت در دادن لقب بذل و بخشش داشت و هم مردم در دادن لقب به هم. اگر کسی در طبقه فرودست بود، ممکن بود لقبش از خصوصیات جسمانی اش گرفته شود، مانند ملاحیدر کور، ملاعلی عاجز و حتی مردکه کور. ( این هرسه، در آمارگیری سال ۱۲۸۱ خورشیدی در تهران، جزء ساکنان محله بازار آمده اند.) و اگر طرف برای خودش کسی بود، لقبش دهان پرکن بود: مجد الاشراف، مؤتمن الملک، سلطان الذاکرین، حسام السلطنه و از این قبیل.
القاب دولتی یا شغلی بود مثل مستوفی الممالک و منشی الممالک که به متصدیان امور مالی و دبیران دولت اطلاق می شد و یا وصفی بود مثل فخرالشعرا که این خود داستانی دارد.
"حاجی سید رضای روضه خوان قمی" شعری در وصف کاخ دوشان تپه سرود با این مطلع:
یک بهشت برین به دوران است / به کجا؟ تپه ای که دوشان است
بالای تپه آن عمارت ها / منزل شه جهان نمایان است
و رفت تا آنجا که:
یک لقب هم بما عطا بشود / که لقب نزد شه فراوان است
ناصرالدین شاه هم به پاس این خدمت مهم، جناب روضه خوان قمی را به لقب فخرالشعراء مفتخر کرد.
صنعت لقب سازی
گاهی لقب گرفتن، برای صاحب آن امتیازهای دیگری هم می آورد همچون گرفتن نشان و حمایل مخصوص. البته مخارجی هم روی دست او می گذاشت. مثلا در زمان ناصرالدین شاه هرکس که لقب می خواست، "پنجاه تا صد دانه پنج هزاری طلا" تقدیم "خاک پای بندگان اقدس شهریاری" می کرد تا ایشان لقبی مرحمت فرمایند. در این میان درباریانی که واسطه لقب گرفتن شده بودند هم به نوایی می رسیدند.
اما در دوره مظفرالدین شاه به جای این که پول به خزانه شاه برود، یکراست به جیب درباریان می رفت، زیرا شاه مریض احوال و کودک مزاج، یک ماشین امضاء بود که روزی ده بیست فرمان از زیر دستش بیرون می آمد.
تا وقتی ده نفر و بیست نفر و صدنفر لقب وصفی می خواستند ، مشکلی وجود نداشت. اما وقتی هزاران نفر درخواست لقب داده بودند، این القاب باید از کجا می آمد و چه کسی آن ها را می ساخت؟
برای رفع این نیاز مبرم، صنعت لقب سازی حسابی رونق گرفت. یکی از مورخان معاصربه نام "عبدالله مستوفی" که اتفاقا پدرانش مستوفی الممالک دربار قاجار بوده اند، محاسبه ای جالب دارد:
"مثلا نصر، نصرت، نصیر، ناصر، منصور، انتصار، منتصر، مستنصر با مضاف الیه های السلطنه، الدوله، الملک، السلطان، الممالک، الملوک.... ( ۴۰ تا مضاف الیه را می شمارد) [ترکیب می شوند.] از ضرب این هشت مضاف در چهل مضاف الیه به رقم سیصد و بیست می رسیم. بنابراین از یک ماده" نصر" سیصد و بیست لقب [تولید] می شود که از طبیب بی سواد سر محل و آخوند مدرسه و شاگرد روضه خوان و قاری و سید نیزه باز و حاجی عمه جان ها تا وزرا و رجال و شاهزادگان، همه جور اشخاص می توانستند با این ترکیبات برای خود عنوانی پیدا کنند و دلخوش باشند."
ارزش القاب اما یکسان نبود. لقب " سلطان" از همه بالاتر و مخصوص سه نفربود: ظل السلطان (پسر بزرگ ناصرالدین شاه)، امین السلطان (صدراعظم او) و عزیزالسلطان (ملیجک او). القاب ساخته شده با واژه های آصف و شیر و مجد و ظهیر و رکن و اعتماد و امین و شعاع و حشمت هم خیلی با ارزش بودند.
پایان دوران القاب
پس از مشروطه روشنفکران کوشیدند بی ارزشی و بلکه مسخرگی القاب را نشان دهند. جراید نواندیش با "ببرالسلطنه و پلنگ الدوله" خواندن رجال، به تحقیر و تمسخر القاب مرسوم پرداختند تا از اعتبار اجتماعی صاحبان آن ها بکاهند.
این تلاش ها زمینه را برای پایان دادن اعطای القاب از سوی دولت آماده کرد و در نتیجه مجلس شورای ملی در سال ۱۳۰۴ خورشیدی، قانون "الغای القاب و مناصب مخصوص نظام و القاب کشوری" را تصویب کرد.
گرچه قانون سال ۱۳۰۴ القاب را لغو کرد، اما نگفت که افراد باید چگونه خطاب شوند و چه نامی برای خود انتخاب کنند. بنابراین چندان جدی گرفته نشد و القاب کمابیش دوام آوردند. نهایتا در نهم مرداد ماه سال ۱۳۱۴ هیأت وزیران نظامنامه تشریفات رسمی القاب و عناوین را ابلاغ کرد.
برمبنای این نظامنامه، قرار شد همگان با عنوان ساده آقا یا خانم خطاب شوند و اگر سفیر و وزیر و رییس هستند، عنوان جناب در برابر نامشان قرار گیرد. استفاده از عنوان هایی مثل خان و میرزا و بیک و امیر هم به کلی موقوف شد.
چند هفته بعد، دولت تصویب نامه دیگری را انتشار داد و مردم را ملزم کرد که برای خود نام خانوادگی انتخاب کنند و از بکارگیری القاب یا نام پدر به عنوان نام خانوادگی بپرهیزند.
بدین ترتیب، همه به صرافت افتادند که یک نام خانوادگی برای خودشان دست و پا کنند. برخی مانند گذشته به نام شهر یا شغلشان راضی شدند. برخی همان لقب گذشته را با حذف الدوله و السلطنه نام خانوادگی قرار دادند. احمد قوام السلطنه شد احمد قوام و محمد مصدق السلطنه شد محمد مصدق.
برخی هم دم دست ترین کلمات را به عنوان نام خانوادگی برگزیدند یا ماموران اداره ثبت احوال هر نامی که خواستند به متقاضیان دادند. برای مثال، پدر بزرگ "غلامرضا تختی" حبوبات فروشی بود به نام حاجی قلی و چون در دکان خود روی تخت بلندی می نشست به حاجی تختی معروف شد.
یکی از پسران او به نام رجب، پدر غلامرضا، شهرت تختی را برگزید و با ایستادن فرزندش بر سکوی قهرمانی جهان، نامی شد مایه غرور و افتخار همه.
چه فرزند ملاعلی عاجز باشیم، چه از اعقاب مجد الاشراف، اگر امروز ما نام و نام خانوادگی مشخصى در شناسنامه داریم به مصوبه ای بر می گردد که در نهم مردادماه سال ۱۳۱۴ خورشیدی در ایران به تصویب رسید.
افزودن نام خانوادگی به اسامی افراد ایرانی حرکتی موثر در جهت رجعت به ایرانی بودن خویش است و این حرکت مختصر ثمره بزرگی داشته است و آن هم حذف الف لام عربی از شناسنامه ها و از زبان محاوره بوده است که خوشبختانه اسامی کمتری با شکل و شمایل صمصام الدوله و .... دیده و شنیده میشود.
این پاراگراف آخر خیلی کلی بود و استثنا پذیر به نظر نمی رسه در صورتی که در فرآیند طبیعی جامعه نام های فامیل زیادی عوض شدند.
به عنوان مثال نام های خانوادگی که اشاره به دوران باستانی تاریخ ایران دارند (ایزدی ایزدی مهر مهری و ...) در دوران رضا شاه پهلوی انتخاب شده اند.
نام هایی مانند (جاهد جاهدی جاهدمنش و ...) به مجاهدین مشروطه برمیگردند و ...
با سپاس
جديدآنلاين: پاسخ نويسنده به سؤال يكى از كاربران را در پائين همين بخش ببينيد.
خدا قوت
حاج دکتر..یاحاج مهندس ...بوجودآورده است.
پاسخ نويسنده: در دوره قاجاريه، به علت دورى زنان ازامور سياسى و اجتماعى، القاب شغلى به آنان داده نمى شد. اعطاى لقب وصفى مانند فخرالدوله، فخر الملوك، عزت الملوك ، همدم السلطنه و...نيز منحصر به زنان شاه و شاهزاده خانم ها بود. نويسنده به گزارشى برخورد نكرده كه حاكى از فروش القاب به زنان باشد و اعطاى آن ها را مى توان ناشى از جايگاه خانوادگى يا محبوبيت نزد شاه دانست.
شهيد، حاجي، سيد، كربلايي
هنوز "مشهدي" به صورت لقب رسمي درنيامده، كه آن هم بهزودي به بازار ريا عرضه خواهدشد.
پيشنهاد ميكنم دربارهي ريشههاي "ريا" در ايران، كه "لقب گذاري" از شاخههاي آن است متني بنويسيد.