شاگرد دبستان بودم – و به گمانم سال ۶۳ بود – که سریال سربداران از تلویزیون پخش شد. آن سالها، تلویزیون ایران فقط دو کانال داشت و بهترین برنامهاش سریالی بود که دوشنبه شبها از کانال یک پخش میشد؛ روی همین حساب، سریالها مخاطبان زیادی پیدا میکردند و در خاطره مردم ماندگار میشدند.
ماندگاری سربداران اما، دلایل دیگری هم داشت؛ سریالی بود خوش ساخت، با صحنههای مهیج، با بازی درخشان علی نصیریان، با موسیقی به یادماندنی فرهاد فخرالدینی و از همه مهمتر با فیلمنامهای که حال و هوای جامعه انقلابیِ در حال جنگ ایران را تداعی میکرد.
سریال سربداران، ملهم از داستان سربداران خراسان بود که با شعار "سر به دار میدهیم اما تن به ذلت نمیدهیم" علیه ایلخانان مغول شوریدند و خراسان را از بندشان رهانیدند. همه عناصر سریال با ایدئولوژی انقلاب اسلامی جور درمیآمد: مغولان متجاوز که ظلمشان حدّ و مرز نمیشناخت؛ عوامل ایرانی فرصت طلب که یاور مغولان و توجیهگر اعمالشان بودند؛ تودههای محروم و مظلوم که طاقتشان تاق شده بود؛ جماعتی از نخبگان و اشراف که فکر احیای حکومت ایرانی را در سر میپروراندند و نهایتا شیخی روحانی که بیاعتنا به دوگانه سازی مغول-ایرانی، مردم را ذیل لوای اسلام گرد آوَرد و با بشارت ظهور مهدی موعود علیه مغولان بسیج کرد. حتی تضاد شهر و روستا هم از نگاه فیلمساز به دور نمانده بود؛ اهالی باشتین: محروم، انقلابی، اسلامی و نیشابوریان: مرفه، محافظه کار، ملیگرا!
داستانی با این سبک و سیاق - آن گونه که محمد علی نجفی، کارگردان سریال سربداران گفته است - آزمونی بود برای سینمای ایران که حضور خود در عصر انقلاب را توجیه کند؛ آزمونی که به زعم او موفقیت آمیز بود؛ زیرا "با آن طراحی و ساخت دکور، مردم به این باور رسیدند که سینما فراتر از آن چیزی است که قبل از انقلاب در نظر داشتند. ما از یک انقلاب صحبت کردیم که مثل انقلاب اسلامی، انقلابی مذهبی بود."
تاریخ اما، روایتی متفاوت از فیلمنامه سربداران داشت.* تاریخ میگفت: وقتی ابوسعید، آخرین ایلخان بزرگ مغول درگذشت، چون فرزندی نداشت، بحران جانشینی پدید آمد و حکومت تجزیه شد. اهالی خراسان که از ظلم مغولان و فشار مالیاتها به ستوه آمده بودند، فرصت را مغتنم شمردند و به جنبش درآمدند. بهانه شورش، تعدّی چند ایلچی مغول به اهالی روستای باشتین از توابع سبزوار بود که آتش بر خرمن خشم خراسانیان زد.
دو گروه در جنبش سربداران پیشقدم بودند؛ یکی اهل فتوت به سرکردگی دو برادر به نام امیر عبدالرزاق و امیر وجیهالدین مسعود باشتینی و دیگری اهل تصوف به رهبری شیخ خلیفه مازندرانی و پس از او شاگردش، شیخ حسن جوری.
هر دو گروه شیعه مذهب بودند که شیعه در خراسان هواخواه بسیار داشت؛ اما گروه نخست بیشتر در فکر تجدید حیات ملی و فرهنگی ایران بود و گروه دوم از برادری و برابری و شهادت سخن میراند و حتی گفتهاند که رهبرش شیخ حسن جوری دعوی مهدویت داشت. اتحاد این دو، ریشه مغولان از خراسان را برکَند و یک صد و اندی سال پس از استیلای ایشان، یک حکومت شیعی و ایرانی را بنیان نهاد. این حکومت حدود نیم قرن دوام آورد و با یورش تیمور گورکانی به ایران از میان رفت.
ناگفته نماند که داستان سربداران، پیش از ساخت سریالی بدین نام، در آثار دکتر علی شریعتی حضوری پررنگ یافته بود و او که خود اهل شهرستان سبزوار – مرکز حکومت سربداران – بود، گاه از نام مستعار "علی سربداری" استفاده میکرد. نخستین بار، نمایشنامه سربداران در حسینیه ارشاد و در برابر او روی صحنه رفت؛ آن جا هم به کارگردانی محمدعلی نجفی و با بازی کسانی چون رضا کیانیان و میرحسین موسوی.
طرفه آن که مقامات امنیتی حکومت پهلوی خیلی زود به پیام سیاسی تئاتر پی بردند و اجرای آن را پس از دو شب متوقف کردند.
به هر روی، سریال سربداران توانست جنبش سربداران را که شاید تا آن روز جز میان تاریخ خواندهها و پامنبریهای علی شریعتی شناخته نبود، به عموم مردم بشناساند و چند نام واقعی و خیالی را برای همیشه در ذهن نسل ما جا بیندازد: قاضی شارح، طغاتیمور، محمد هندو، کلو اسفندیار، خواجه قشیری، شیخ حسن جوری و... باشتین!
و من این باشتین را هرگز ندیده بودم تا نوروز امسال که در بازگشت از سفر به جنوب خراسان، نامش در اطلس راهها نظرم را جلب کرد. راه به سویش کج کردم و روزی را به دیدارش گذراندم. گزارش مصور این صفحه برشی است از این سفر کوتاه.
__________
جدیدآنلاین: کاربر گرامی فایل تصویری این صفحه شامل عکس های زیادی است که می توانید تماشا کنید.