Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
زندگی با رنگ در نیرنگ

جواد منتظری

بر حاشیه جنگل های سرسبز شما ل و در همسایگی سواحل خزر، مردی زندگی می کند که در دلش هم از سبزی جنگل نشان دارد و هم از آبی دریا. منوچهر پناهی اما در سرزمینی تولد یافته که نه او را با جنگل کاری بوده و نه از دریا نشانی. اما اینک زندگی او و دلش مالامال از آنها است، عشق دیوانه وارش  به زمین و محیطی که در آن می زید را در جای جای کلماتش می یابی.

منوچهر پناهی در سپیدان، از توابع اردکان فارس، به دنیا آمد. و در خانواده ای مذهبی رشد کرد. اگر چه محیط خانواده گی اش و اجتماع آن روز خیلی به هنر توجه خاصی نداشتند، اما او از کودکی شیفته نقاشی بود.

در ۱۶سالگی گذارش که به شیراز می افتد، مسیر زندگی اش عوض می شود. روزی در حین عبور از مقابل ویترین مغازه ای به یک تابلوی نقاشی برمی خورد، آن قدر تاثیر می گیرد که به گریه می افتد و این سر آغازی است بر راه طولانی نوجوانی که تمام زندگی اش را وقف دلش می کند. نقاش آن تابلو، سید صدرالدین شایسته شیرازی، از شاگردان کمال الملک بوده است. پناهی اولین آموزش هایش را نزد شایسته فرا می گیرد.

در سال ۱۹۶۴به تشویق برادرش، که در آلمان مهندسی عمران می خواند، به آن کشور می رود و در یک آکادمی هنر در شهر برلین تحصیل می کند، در رشته طراحی پارچه و کامپیوتر. در ۱۹۷۱ به ایران باز می گردد. "با اینکه امکانات ماندن در آلمان برایم فراهم بود، اما عشق و علاقه به سرزمین مادری مرا بازگرداند."

او در بازگشت به کار های متفاوتی می پردازد. از کارشناسی دادگستری گرفته تا مدیر داخلی یک شرکت کارتن سازی؛ تا این که در نهایت در خیابان عفیف آباد شیراز یک گالری به نام میکل آنژ تاسیس می کند. اگر چه ۲۲ سال بعد را در آنجا نقاشی می کند، اما نام گالری میکل آنژ نمی نماند، آنطور که او می خواست.

می گوید: "انقلاب که پیروز شد، خیلی چیزها جنبه تجملی و تزیینی پیدا کرد. به اسم های خارجی حساس شده بودند. روزی اداره اماکن آمد از اسم گالری ایراد گرفت. برایشان توضیح دادم که میکل آنژ از مجسمه سازان بزرگ ایتالیایی است. قانع نشدند، مجبور شدم اسم گالری را به نام پناهی تغییر دادم." او در این گالری نه تنها نقاشی می کرده بلکه شاگردان زیادی نیز تربیت کرده است.

منوچهر پناهی در زندگی خود گویا مدام آماده رفتن به مکان تازه ای بوده است. مدتی هم از شیراز به کرج کوچیده بود. اما چهار سال پیش بود که منزلگاه آرامش خود را یافت. طی یک سفر، با روستایی به نام نیرنگ در توابع نوشهر آشنا شد. او در جواب به این سئوال که چطور توانستید گذشته ای را فراموش کرده و در نیرنگ بمانید می گوید: "می توانستم در آلمان بمانم، اما به وطنم و هنرم حساسیت داشتم. چرا باید می ماندم و استثمار می شدم. فکر کردم که بهتر است به وطن برگردم، و به خاطر عشق و علاقه درونی به هنرم تا حال نیز ازدواج نکرده ام."

برای او نیرنگ بهشتی است گمشده. بیراه نمی گوید. اگر اندک پرسه ای در این روستا و دورو برش بزنید خود به این نتیجه می رسید. واقعیت این است که وقتی من به نام "نیرنگ" برخوردم، برایم بسیار عجیب بود که چگونه می توان چنین اسمی را برای یک مکان زندگی انتخاب کرد. اما وقتی که پناهی و حسینی از اعضای شورای روستا در جواب من فرهنگ لغات را باز می کنند، در می یابم این کلمه معانی دیگری بجز حیله، خدعه و فریب نیز دارد.

در زبان زردشتی به دعا، مراسم و مناسک مذهبی، نیرنگ می گویند، این کلمه ریشه در زبان های اوستایی و پهلوی دارد. نیرنگ ها ارزش ویژه ای داشتند و برای شان تاثیرات فوق طبیعی قایل شده اند، و از برای هر پیشامد بد و دفع هر آسیبی نیرنگی مخصوص خوانده می شده. البته تلفظ این اسم در گذر زمان بدل شد به آن چیزی که ما به معنی فریب می دانیم. اما در اصل نیرنگ با یای معروف خوانده می شود و یا "نیر" را باید به مانند "شیر" تلفظ کرد.

حسینی که پیش از این عضو شورا بوده است، اظهار می دارد که: "برای حفظ این نام چه خون دلها که نخورده اند. مقامات بارها و بارها خواستند این نام را تغییر دهند، اما ما هر بار با مقاومت توانستیم این نام را حفظ کنیم." همو می گوید که در فاصله ای نه چندان دور از روستا بقایای یک قلعه در دل جنگل وجود دارد که شاید به مذهب زردشت بی ارتباط نباشد.

تعدادی از تابلوهای پناهی بر درختان روستا نصب شده است. در برخی از آنان هشدار و در برخی نیز علایم راهنما لحاظ شده است. علامت تلفن همگانی، سرعت گیر، عابر پیاده، مکان ماهیگیری و منطقه شکار ممنوع از آن دست است که او با ذوق هنری خویش عناصری را به این تابلو ها افزوده است.

در کوچه های روستا که پرسه بزنی آثار پناهی را در جای جای روستا بر دایوارهای خانه ها و نیز ایوان ها خواهی یافت. مردم با هنرش راحتند، گه گاهی نیز رفتار های ناپسندی دیده شده اما برای پناهی این چیزها اهمیتی ندارد. او از تمجید خیلی خوشش نمی آید و دوست دارد بیشتر در پس کارهایش پنهان باشد.

او در تعریف تنهایی تمام زندگی اش می گوید: "هنرمند باید ارتباطات خوب داشته باشد، به تنهایی علاقه ندارم، اما وقتی پشت سه پایه می نشینم، باید تنها باشم."

و عشق و ازدواج چطور؟ "بدون عشق آدمی کامل نیست. یک ضرب المثل آلمانی هست که می گوید عشق نیمه دیگر تو را کامل می کند. در زندگی به آن چیزی که می خواستم نرسیدم. وقتی از آلمان  می خواستم برگردم دختری تا ایستگاه قطار با من آمد و هنگام خداحافظی گریه کرد. دوست داشت به ایران بیاید و ازدواج کنیم. اما من قبول نکردم.

فکر می کردم ما از دو فرهنگ متفاوت هستیم و عاقبت این کار جدایی است. حسرت می خورم که در هنر آن چیزی که می خواستم نشد، و سعی می کنم که حالا جسم خودم را با آن ترکیب کنم تا زمانی که زند گی ام پایان می یابد آسوده باشم. حالا بیشتر از همیشه دلم می خواهد ازدواج کنم." 

شاید ازدواج پروژه آینده پناهی باشد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2009/08/06
بسیار زیبا و جذاب بود
با سپاس
- مجید، 2009/08/02
سلام آقای پناهی عزیز!
آفرین به این احساس زیبای شما واقعا که انسانی و آن جاودان انسانیت را به ما انسانها با خوبیهای خودتان نشان دادید ،آرزوی من آنست که بیایم در آن روستای زیبا شما را ببینم امیدوارم قسمت شود ،شما کارهایتان آسمانیست ورویاهایتان بسیار زیبا و پسندیده است آفرین به این هنر استثنایی شما انسان جان فشان در آخر امیدوارم به آن کار مهمی که آرزویش را دارید برسید!
کوچک شما
مجید از سوئد
- یک چایبر، 2009/07/30
به نظر من ایده و هنر این هنرمند آنقدر زیبا و جالب بود که سایر انتقادها را زیر مجموعه قرار می دهد.
با کمی خوش بینی این زیبایی را می توان دید.جای بسیار تقدیر و تشکر از آقای پناهی است.
- فواد خاک‌نژاد، 2009/07/30
چه جالب و تاثیرگذار . در واقع نوعی پیشگامی در گرافیتی آن هم در روستا . بسیار گزارش جالبی بود.
- یک کاربر، 2009/07/29
فکر می کنم بهتر است با توجه به سرعت پایین اینترنت در انتخاب موضوع و تهیه آن دقت بیشتری شود چرا که برای دیدن یک گزارش زمان بسیاری باید صرف کرد و گزارشی این چنین حسابی بیننده را دلسرد و دلزده می کند.
- ب.ف.، 2009/07/29
در زبان پارسی بکار بردن کلمهً "خزر" کاریست بس نابجا؛ "مازندران" کلمهً بجا می باشد. همانطور که می دانیم، خزرها مردمانی بودند نیمه بدوی که در حواشی شمالی دریاچهً مازندران میزیستند و ارتباطی با ایران و ایرانیان نداشته اند. عزیزانی که با شاهنامهً فردوسی آشنا هستند واقف می باشند که مازندران از چه اهمیت خاصی در تاریخ حماسی ایران برخوردار میباشد. بنابراین لزومی ندارد که در زبان پارسی "دریاچهً مازندران" را "دریاچهً خزر" بنامیم. تاریخ مختصری از خزرها را می توان در مقالهً دانشنامهً "ویکیپدیا" ملاحظه نمود.

برای تکمیل گفتار بالا، "دریاچهً کاسپین" نامی درست تر از "دریاچهً خزر" میباشد، چه که کاسپین ها مردمانی بودند که بقول بعضی بیش از پنج هزار سال قبل در سواحل جنوب و جنوب غربی دریاچهً مازندران میزیستند. مقاله ای در دانشنامهً "ویکیپدیا" دربارهَ "کاسپین ها" قابل تاًمل میباشد.
ب.ف.
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.