Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
علیصدر، غار افسانه‌ای

مهتاج رسولی

اگر تصور ما از غار همان باشد که در قصه‌های مادربزرگ می‌آمد، و انسان راه گم کرده ای در آن پنهان شده بود تا دیو، شامگاهان از راه نرسیده بگوید "بوی آدمی زاد می‌آید"، یا غاری که انسان اولیه در آن می‌زیست، آنگاه غار علیصدر را باید به کاخی بزرگ مانند کرد که از آن پادشاهان است.

غار علیصدر بزرگ است با عظمتی باور نکردنی. عظمتی که استالکتیت‌ها بدان رنگ افسانه‌ای زده اند. تمام این عظمت مربوط به سقف غار است که مانند تالارهای بزرگ با سقف بلند، همراه با قندیل‌ها و چلچراغ‌ها به نظر می‌رسد. این غار بر دریاچه‌ای پر آب استوار است که فقط با قایق می‌توان از آن عبور کرد. طبیعت در اینجا فضایی خارج از تصور آدمی ساخته است.

جادۀ همدان را که در می‌نوردیم در دوراهی لالجین به تابلویی بر می‌خوریم که سمت و سوی غار علیصدر را مشخص می‌کند اما اعلام نمی‌کند که چند کیلومتر باید رفت تا به غار رسید. اگر نوشته بودند ۷۰ کیلومتر تا مقصد باقی است شاید نفسی تازه می‌کردیم و بعد راه می‌افتادیم. البته در بازگشت متوجه می‌شویم که اگر از رَزَن سمت کبودرآهنگ رفته بودیم، مسیر نزدیکتر و شاید بهتری را طی می‌کردیم. 

راه طولانی است و مسافر بی خبر وقتی به لالجین می‌رسد تصور می‌کند به غار نزدیک شده است اما این طور نیست. بعد از لالجین هم شاید فقط یک تابلو به مسافران بگوید تا اینجا درست آمده اید. از لالجین تا گل‌تپه کلی راه است. نمی‌دانم چقدر. تابلو نداشت یا ندیدم. پس از گل‌تپه در دوراهی منتهی به غار، دم ایستگاه پلیس، نیش ترمزی می‌زنیم که فاصلۀ باقی مانده را بپرسیم اما مرد جوان امان پرسش نمی‌دهد. فریاد می‌زند "ده کیلومتر!"

معلوم نیست نصب چند تابلو که فاصله تا مقصد را نشان دهد چقدر هزینه دارد که اداره پلیس راه نه، مسئولان غار علیصدر از آن سر باز زده‌اند. در حالی که غار علیصدر بنا به گفته برخی راهنمایان داخل غار، روزانه بین ده تا بیست هزار بازدید کننده دارد.

جمعیت مثل مور و ملخ در محوطۀ نه چندان وسیع غار وول می‌خورند. رستوران‌ها و چایخانه‌ها و فروشگاه‌ها و بستنی فروشی‌ها و پارکینگ و محوطه، همه جا در آن هوای سوزان تابستان از جمعیت پر است. مهمانسرای جهانگردی فعلا اتاقی ندارد و در رستوانش هم، ساعت یک بعد از ظهر بیشتر غذاها ته کشیده است.

صف بلیت، در فاصلۀ بین پارکینگ و سالن ورودی، غلغله است. قبل از سالن انتظار بالاخره کیوسکی پیدا می‌کنیم که بروشور راهنمای غار را ارائه می‌دهد. بروشوری که اطلاع به درد بخوری توی آن نیست. تذکر داده می‌شود که بازدید از غار دو ساعت طول خواهد کشید و چون در داخل غار سرویس بهداشتی وجود ندارد بهتر است مسافران، بخصوص آنها که بچه دارند، آمادگی پیدا کنند. وقتی می‌خواهیم وارد شویم متوجه می‌شویم بلیت‌ها ساعت و سئانس معینی دارند و باید دو ساعتی در سالن انتظار بکشیم تا نوبت به ما برسد. با اینهمه موقع وارد شدن جمعیت هجوم می‌آورد و در انتهای سالن، مسیر ورود به غار را باشتاب و هیاهو طی می‌کند.

ورودی غار از درون ساختمانی است که هیچ به آن نمی‌آید ورودی غار باشد. بیشتر به یک بنای اداری تازه ساز شباهت می‌برد. صف سوار شدن دست کمی از صف خرید بلیت ندارد. مسافران درون سالن نشسته و ایستاده اند. درست است که آنها از نقاط مختلف ایران آمده اند، اما همگی تقریبا از قشرهای پایینی جامعه.

محوطه غار هم حکایت از همین دارد. بسیاری از آنها بساط خود را پهن کرده‌اند و قوت لایموت را همانجا صرف می‌کنند. بسیاری نیز از چادرهای صحرایی محوطه استفاده کرده اند و در گرمای کشنده تابستان یکی دو شب در همانجا زندگی و پخت و پز می‌کنند. نمی‌دانم این یکدستی جمعیت از سر اتفاق است یا علت دیگری دارد ولی می‌دانم در ایران اتفاق عجیبی افتاده است.

مردمان اعماق، با این سطح از درآمد و دانش، عطش سیری ناپذیری برای دیدن و سیاحت پیدا کرده اند. هنگام تعطیلات نوروز برای اولین بار در ابیانه به این تشنگی برخوردم. باغ فین کاشان این تصویر را کامل کرد. تمام باغ از جمعیت پر بود و جایی را نمی‌شد دید. ناگزیر عطای دیدن باغ را به لقای آن بخشیدم و بیرون آمدم.

اما در اینجا در غار علیصدر که هیچ گاه ندیده‌ام، نمی‌شود عطا را به لقا بخشید. چهارصد کیلومتر راه را کوبیده‌ام که همین را ببینم. تا دهانه ورودی غار صدمتر و بیشتر راه است ولی به خاطر ازدحام، طولانی به نظر می‌رسد. ناچار مدتی در کنار دیگران در صف انتظار می‌نشینیم تا نوبت به ما برسد. خوشبختانه صندلی هم گذاشته اند.

مقابل ما، خانوادۀ بزرگی با یکدیگر گرم صحبت اند و فضای بسته را شلوغ تر کرده‌اند. به لهجه‌ای حرف می‌زنند که ناآشناست. زن و مرد، خندان و شاد و بی خیال، آن هم در روزهایی که اوضاع ایران غم انگیز است و لب به خنده باز نمی‌شود، می‌گویند و می‌خندند.

به خودم جرأت می‌دهم و می‌پرسم:

- ببخشید این لهجه‌ای که صحبت می‌کردید مال کجاست؟

- شهر بابک. ما از شهر بابک کرمان آمده ایم. خانم خانه که سر و زبان‌دارتر و کنجکاوتر است وارد صحبت می‌شود. دوست همراه من مرا پس می‌زند و جا به جا می‌شود تا با خانم خانه وارد گفتگو شود. من گوش می‌شوم و شاهد گفتگو می‌مانم.

- عجب از شهر بابک تا اینجا آمده اید که غار را ببینید؟ مگر اینجا چه خبر است؟

ـ نه فقط غار را. تابستان است و تعطیلات. ما دو خانواده ایم. مجموعا یازده نفر. با دو تا ماشین راه افتاده ایم جاهای مختلف را می‌بینیم. قصد داریم به سرعین برویم و از آنجا به شمال.

تصور اینکه شش نفر آدم بزرگ در این هوای گرم در یک اتومبیل بنشینند و راههای دراز را طی کنند مو بر اندام من سیخ می‌کند. اما آنها ظاهرا عین خیالشان نیست.

ـ ماشاءالله خانواده پر جمعیتی هستید. در این سفر طولانی کجا می‌مانید؟ چه می‌خورید؟ کجا می‌خوابید؟ کجا حمام می‌کنید؟ هزینه‌تان خیلی زیاد نمی‌شود؟ پولش را از کجا می‌آورید؟

- توی پارکها چادر می‌زنیم. امروز ناهار نان و کشک خوردیم. کشک را سابیدیم، آب کردیم، نان تلیت کردیم و خوردیم.

با خودم فکر می‌کنم عجب غذای مقوی‌ای. نمی‌دانم کجا خوانده ام که سپاهیان نادر هم که تا دهلی را فتح کردند همین نان و کشک می‌خوردند.

ـ ولی حمام؟ حمام چه؟

خانم خانواده چادرش را مرتب می‌کند و می‌گوید در تهران منزل فامیل‌ها حمام کردیم. هنوز یک هفته نشده است. وقتی احتیاج پیدا کنیم حمام هم پیدا می‌شود.

قایق‌ها از آن سو می‌آیند. مسافران قبلی را پیاده و مسافران تازه را سوار می‌کنند. یک نفر پشت پدالو نشسته است و سه قایق را به دنبال خود یدک می‌کشد. قایق‌ها را پشت سر هم بسته اند همان جور که قاطرها را در راههای مالرو یدک می‌بستند. مسافران سوار قایق‌ها می‌شوند و یک نفر از مسافران کنار قایقران (یعنی همان که پشت پدالو نشسته) می‌نشیند و با او پا می‌زند تا در کشیدن قایق‌ها کمک کرده باشد. برای من که تا اینجا دیدن آدم‌ها، سطح فرهنگ، زبان و لهجه، لباس و محاوره، شلوغی و بی‌خیالی و چیزهایی مانند آن، از دیدن غار جالب تر بوده است، همینکه قایق چند ده متری پیش می‌رود، فضای غار بهت آور می‌شود.

هرگز چنین فضایی را در زیر زمین تصور نکرده‌ام. من که سهل است، هرمان ملویل، نویسنده "وال سفید" هم که یک قصه گوی ژنی بود، نمی‌توانست چنین فضایی را تصور کند. فضایی که بعد از دیدن هم توصیف آن آسان نیست. یک فضای افسانه‌ای که معکوس آن را شاید در اساطیر یونان، در ارتفاعات کوه المپ، در سرزمین خدایان بتوان یافت، اما اینجا در دهکده علیصدر، در شهرستان کبودرآهنگ همدان، آن فضا در زیر زمین، بی وجود خدایان و هر موجود زنده دیگر (نور خورشید نمی‌تابد، بنابراین حتا گلسنگ هم در بدنه غار نمی‌روید و ماهی در آبش نمی‌تواند زیست) به دست طبیعت آفریده شده است.

هنوز از حیرت به درنیامده‌ام که قایق‌ها می‌ایستند تا مسافران را پیاده کنند. نمی‌فهمم چرا باید وسط غار پیاده شد. همراهم که حیرت و گیجی مرا در نمی‌یابد، به طعنه می‌گوید چقدر خنگی ماشاء‌الله! قرار است مقداری پیاده روی کنیم. پیاده روی آغاز می‌شود و از سیصد و اندی پله بالا و پائین می‌رویم تا دوباره سوار قایق شویم. در این فاصله عظیم‌ترین و عجیب‌ترین سالن‌ها و قندیل‌ها را می‌بینم و عظمت غار آشکارتر می‌شود.

بر بالای پله‌ها کسی که بر یک صندلی لم داده، توجه دوست مرا جلب می‌کند. می‌رود که کنجکاوی‌اش را ارضا کند و اطلاعاتی به دست آورد. چون تا اینجا در ازاء شش هزار تومان پول بی‌زبانی که بابت ورود به غار از بزرگ و کوچک به یکسان گرفته‌اند، بروشوری که اطلاعات خوب داشته باشد به دستشان نداده اند. اما آن شخص هم اطلاعاتی که به کار بیاید ندارد. دوست من حیران اما مهربان می‌پرسد پس شما چه کاره‌اید و اینجا به چه کار آمده‌اید؟ می‌گوید آشپز آموزش و پرورش است و تابستان او را به خدمت گرفته‌اند تا مراقب توریست‌های درون غار باشد. به دوستم می‌گویم آقا اصلا حرف شما چیست؟ راهنمایی وجود ندارد. تماشا کنید.

عمق آب کف غار متغیر است. تابلوهایی که بر بدنه غار نصب شده، از چهار متر تا چهارده متر اعلام می‌کنند. لابد عمق کمتر برایشان جالب نبوده که ننوشته‌اند. بعدا در بروشور می‌خوانم عمق آب از نیم متر تا چهارده متر نوسان دارد.

درون غار مقدار قابل توجهی کار شده است. همه جا را برق کشیده‌اند و روشن کرده اند. وگرنه در روز روشن از شب تاریک، تاریک‌تر است. حدود دویست قایق گذاشته‌اند که مدام مسافران را به گشت می‌برد. راه پله درست کرده‌اند که مسافران یک پیاده روی مختصری هم بکنند و اسکله‌های کوچک هرچند خیلی ابتدایی ساخته اند که قایق‌ها پهلو بگیرند و از این قبیل.

هنگام بازگشت عده‌ای که در قایق جلویی سوارند از عده‌ای که قبل از سوار شدن دیده ام حیرت انگیزترند. دختری که شاید بیست سالی از عمرش می‌گذرد هرچه شیطنت در وجود خود دارد درون غار می‌ریزد. به هر جای بدنه غار دست می‌کشد. هر جا را بتواند می‌کند، یک بطری آب به دست دارد که آن را به بدنه غار می‌کوبد، و هر بار مقداری خاک از بدنه آهکی غار جدا می‌شود، وقتی قایق مدتی در انتظار باز شدن راه، در معبر تنگی مجبور به توقف می‌شود، با کمک دوستش قایق را به دیوارۀ کناری می‌کوبد تا موج آب آن را به حرکت در آورد و به دیوارۀ مقابل بکوبد.

این تکانها باعث دل آشوبۀ مسافران دیگر می‌شود ولی دخترک خوشش می‌آید و هیجان زده به تذکرات اطرافیان بی اعتنا می‌ماند و سرانجام بطری آبش را هم راهی آبهای غار می‌کند. جمع‌آوری اشیاء زائدی که گردشگرانی از این دست در غار می‌ریزند خود یک کار پرخرج است. صدمه‌ای که به دیوارهای غار می‌زنند حتما جبران ناپذیر خواهد بود.

وقتی از غار بیرون می‌آئیم، در آن هوای چهل درجه، خنکی درون غار خود را نشان می‌دهد. تازه درمی یابم درون غار مثل یک روز بهاری در ییلاق، معتدل و خنک بوده است (۱۴درجه سانتیگراد) و بهتر بود لباس گرم همراه می‌داشتم.

بیرون در محوطه فروشگاه‌هایی وجود دارد که سوغات می‌فروشند اما این سوغات لالجین و کبودرآهنگ نیست. سوغاتی‌هایی است که برای ما از چین آورده‌اند. طبعا خریدن ندارد. نمی‌خرم. دروازه‌های کشور ما برای ورود کالای چینی هیچ قفل و بستی ندارد و آنها تمام بنجل‌های خود را به راحتی به ایران صادر می‌کنند و دهات و شهرهای کوچک ما را هم فتح کرده‌اند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- یک کاربر، 2009/11/22
I thought it was interesting , Thanks for publishing it.
- فیاضی، 2009/11/04
گزارشی بسیار احساسی و جانبدارانه که میزان قابل توجهی به مسایل حاشیه ای پرداخته. به نظر من این گزارش با استاندارد سایر گزارشهای جدید آنلاین قابل سنجش نیست.
- مینا، 2009/11/03
این گزارش در باره غار علیصدر است یا مشکلات و کمبودهای صنعت توریسم در ایران؟ ایکاش جدید آنلاین کنترلی روی محتوی، و در این مورد عدم محتوای، گزارش ها می کرد. من تمام این گزارش را خواندم و به اندازه یک جمله در باره غار علیصدر یاد نگرفتم. در مورد مشکلات خانم رسولی در مسافرتشان و سرخوردگی های ایشان چرا، اما عنوان گزارش غار علیصدر است.
- Papillon، 2009/10/30
informative and still interesting . . . I've never been there but heard about it. thanks to Mahtaj for such lovely and usefull presentation about this beauty
- منتقد ور ای تی، 2009/10/30
” دروازه‌های کشور ما برای ورود کالای چینی هیچ قفل و بستی ندارد و آنها تمام بنجل‌های خود را به راحتی به ایران صادر می‌کنند و دهات و شهرهای کوچک ما را هم فتح کرده‌اند.”
خانم رسولی گرامی انصاف را نشاید اگر مدام بگوییم " چینی ها بنجل به ایران صادر میکنند بلکه شایسته است گفته شود وارد کننده های ایرانی بنجل به ایران وارد میکنند . اجناس چینی اکثر رتبه بندی شده است که البته درجه یک هایش راهی بازار های غربی و امریکایی میشوند . "
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.