لعبت والا از نظر "نسبی" از دودمان قاجار و از نظر "سببی" در سلسلۀ شاعران غزلسرا، ترانهسرا و رباعیسرای نامدار است. درخت والای شعر او که بر پهنۀ پررنگ و بوی ادبیات دهۀ سی جوانه زده، بیش از نیم قرن است که شکوفاست.
لعبت والا روز بیستم آبانماه سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. شاید ازمعدود دختران آن زمان بود که به سبب تعلقات خانوادگیاش به دبیرستان رفت. اما حتا در آن زمان و در خانوادهای اشرافی هم آموختن آسان نبود:
"وقتی نوجوان بودم، دبیرستان "شاهدخت" میرفتم. برادرانم خیلی متعصب بودند و همیشه ترس داشتند که مبادا اخلاق من فاسد شود. به همین دلیل، حق نداشتم کتاب و مجله بخوانم. تنها کتابی که در اختیار داشتم، جزوۀ کوچکی بود به نام "سخنان شیوا" که "عبدالعظیمخان قریب" آنها را از ادبا و شعرا جمعآوری کرده بود و من آن را همیشه از اول تا آخر مرور میکردم. در دبیرستان با دوستانم مجلهها را میگرفتیم و هر وقت فرصت بود، مثل زنگ عربی، زیر میز میخواندیم."
لعبت والا سالها در مجلۀ هفتگی سیاسی- اجتماعی "تهران مصور" کار میکرد و ادارۀ بخش ادبی مجله را به عهده داشت. گاهی دفاع از حقوق زنان را با نوشتن مقالاتی انتقادی در مرکز کار خود قرار میداد و گاه با داستانهای کوتاه و بلند با امضای "فتنه" در صف ادیبان قرار میگرفت. او بعداً سردبیر مجلۀ "تهران مصور" شد. در کنار همۀ این فعالیتها، شعر مینوشت و در راستای همین فعالیتهای فرهنگی و ادبی با سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد آشنا شد. اگر دوستیاش با فروغ که از آغاز متلاطم بود، با مرگ زودهنگام فروغ ناکام ماند، آشناییاش با سیمین بهبهانی که در محور شعر جوانه زد؛ چنان ریشه کرد که تا امروز چون درختی کهنسال، سبز و پرشاخ و برگ سر به آسمان کشیدهاست.
لعبت والا در سال ۱۳۵۷ ایران را ترک و برای ادامۀ تحصیل به استرالیا رفت و در رشتۀ مطالعات خاور میانه لیسانس گرفت. سالها بعد برای دیدن نوۀ تازه متولدشدهاش به لندن آمد. اما پس از آنکه دریافت دختر و نوهاش به کمک او نیازمندند، برای همیشه در لندن ماند؛ با کتاب و دفتر و قلم و شعرش، و انبوهی از خاطره.
او شاید از اولین زنانی است که دورۀ روزنامهنگاری را در دانشگاه تهران گذرانده و سالها در مجلهها و روزنامهها کار ادبی کردهاست و حتا پس از مهاجرت به لندن هم با یک وقفه در روزنامۀ کیهانی که آن هم با او در این شهر رحل اقامت افکنده بود، کار ادبی روزنامهنگاری میکرد. اما امروز او شعرش را قربانی کار روزنامهنگاری میبیند:
"من مدتی خیاطی میکردم و فکر میکنم، شاید اگر کار خیاطی را ادامه میدادم، شعر من سالمتر میماند. کار روزنامهنگاری به شعر من لطمه زد و من از هنرم به دور افتادم".
لعبت والا در زندگیاش دو فرزند و پنج کتاب "تربیت" کرده، میگوید، در تمام عمر نزدیک به ۸۰ سالش، همیشه فرزندان "جسمش" را به فرزندان "خیالش" ترجیح دادهاست. او شعرهای خود را هم مانند فرزندانش تنها به ثمر رساندهاست و همه را خوب و بد دوست دارد:
"شعر، مثل بچۀ انسان است و شعر ناقص هم مثل بچۀ ناقص برای مادرش عزیز است... من هیچوقت ادعایی در شعرم ندارم... هیچوقت دنبال شعر نمیروم... شعر دنبال من میآید و گاه، بدون این که انتظار آن را داشته باشم، میآید..".
وقتی والا راجع به خود و شعرش سخن میگوید، اشرافیتش در صافی دلش و سادگی سخنش حل میشود. نگاهی که او به زندگی شاعرانۀ خود دارد، سخت انتقادی است. از مادرش شنیده که از ۴-۵ سالگی قافیه سر هم میکرده. اما لعبت فروتنانه خود را شاعری میداند که به نسبت دو همکار همپای و دوستان دیرینش فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی که دکتر صدرالدینالهی آنها را در آن زمان "سه تفنگدار شعر" لقب داده بود، در سایه ماندهاست:
" به قول فروغ، آدم نمیتواند هم همسر خوب، هم مادر خوب، هم کارمند خوب و هم شاعر خوبی باشد و باید یکی را انتخاب کرد. او همه چیز را به خاطر شعرش زیر پا گذاشت و این از نظر من، قابل تحسین است. من به خودم و هنرم خیانت کردم، چون همیشه درتلاش معاش بودم".
اما به قول سیمین بهبهانی، "لعبت زندگی را با همۀ رنجهایش دوست میدارد" و همیشه در رؤیاهایش شادی، امید و آیندۀ روشن میبیند؛ حتا اگر این رؤیاها گاه از نظر او فریبی بیش نباشد، همواره در انتظار روشنایی و شادمانی در راه پرپیچ و خم زندگی است.
در پایان، وقتی سخن از غربت میشود و این که چه چیزی او را در غربت شاد میکند، آهی بلند میکشد و میگوید: "آزادی ایران و آزادی ملت ایران و رسیدن به اوج... دلم میخواهد که به ایران برگردم، هرچند آن چیزی که در ذهن و خاطرۀ من هست، دیگر نیست، اما خاک من است و همیشه عزیز..."
نگاه لعبت والا به دیروز و امروزش را در گزارش مصور این صفحه میبینید.
عکاس برخی از عکسهای این گزارش "سارا شمسآور" است و با سپاس از یاری "بیژن شفیقیان" در تهیۀ این گزارش.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
اما خوب است جمله " دوستی اش با فروغ که از آغاز متلاطم بود" را که احتمالاً سخن خود ایشان هم نیست ،"با آشنایی اش با فروغ" اصلاح کنید چرا که فروغ بی علاقگی وبی توجهی خودش را به ایشان هرگز پنهان نمی کرد.
ایران زمین ما کسانی از دامن خود رهانده که واقعا افسوس می خورم .
خوشحالم که افرادی مثل شما آنها را به ما نسل جوان معرفی می کنید.
مهرناز
از گزارش لذت بردم. از اینکه اطلاع رسانی می کنید، سپاسگزارم.
یک دانشجوی ایرانی در اروپا هستم که به تازگی درس را با موفقیت پشت سر گذاشته اما متاسفانه با توجه به بحران اقتصادی فعلی نتوانستم در اروپا کاری پیدا کنم. شاید به زودی عازم ایران باشم و امیدوارم دسترسی به سایت شما از ایران هم امکانپذیر باشد.
ارادتمند
سارا
enshaallah hamishe zendeh bashan