آفتاب در پایان یکی دیگر از روزهای غیر ابری لندن افق را اندک اندک ترک میگوید و جای خود را به رنگینی هزاران چراغی میدهد که بر هیاهوی تقریبأ همیشگی مرکز شهر پرتو میافکنند.
خیابان اشرافنشین "اجور رود" در قلب لندن، و در شمال هاید پارک، با رستورانهای عربی و ایرانی زیادی که دارد، گذرگاه جهانگردان کشورهای اسلامی و آنهایی است که میخواهند با چهرهها، سلیقهها و غذاهای خاورمیانه آشنا شوند.
اکثر رستورانهای این خیابان در قسمت بیرونی خود صندلیها و میزهایی برای قلیانکشان دارند و تقریبأ همۀ آنها مشتریانی در طول روزهای رمضان دارند و در هنگام عبور از کنار مشتریان میتوان فهمید که به زبان سرزمینهای اسلامی هم حرف میزنند.
دقایقی مانده به اذان شام به یکی از رستورانهای این خیابان میروم تا ببینم شام یک روز از ماه رمضان در آنجا چه حالی و هوایی دارد.
دو مرد که از اهالی هندند با مرد دیگری در مورد معاملهای که داشتهاند سرگرم صحبت هستند. یکی میگوید چهارصد پوند کافی است، اما دیگری با ناسازگاری پاسخ میدهد: "نه بابا، من دو برابر این پول را در یک روز توانستهام از همین راه پیدا کنم."
پیشخدمت آتش قلیان آن سه نفر را تازه میکند و به زبان عربی به مشتری تازهوارد، که جوانی بیست و اند ساله است، چیزهایی میگوید و کمی بعد قلیانی برای او نیز میآورد و مشتری جوان به او میگوید: شکرأ.
لیموزین سفیدرنگی پشت چراغ قرمز میایستد. دختران جوان که پیالههای شراب در دست در پشت شیشۀ نیمهباز لیموزین میرقصند، به سوی رهگذران و مشتریان رستورانها دست تکان میدهند و انگار میخواهند از شادمانی خود همه را باخبر کنند.
پیرمردی با موهای سفید بور که معلوم میشود از اهالی آفریقاست، به ما نزدیک میشود و میگوید: صدقه! یکی از مردان هندی از پیرمرد میپرسد: چه میگویی؟ پیرمرد تکرار میکند: صدقه! مرد هندی میگوید: نمی فهمم چه میگویی، و چیزی به پیرمرد نمیدهد.
دختر و پسری دست در گردن هم از مقابل ما میگذرند. با چشم آنها را میپایم آنطرفتر در میانۀ پیادهرو میایستند و مشغول بوسیدن همدیگر میشوند.
مرد دیگری چلتار(چفیه) به سر از کنار آنها با بیخیالی میگذرد. از خود میپرسم: آیا این مرد چلتاربهسر که حتمأ روزهدار است، از رفتار آن دو جوان احساس نفرت خواهد کرد؟ در این لحظه او یک قلیان سفارش میدهد و اندکی بعد پیش از آنکه زمان افطار فرا رسیده باشد، مشغول کشیدن قلیان میشود.
دو دقیقه مانده به اذان شام از پیشخدمت پرسیدم: آیا روزه تأثیری بر کار شما داشته؟ آیا روزها مشتریان کمتری دارید؟ میگوید: ما همیشه سرمان شلوغ است.
نمیتوانم حرف او را باور کنم. برای آنکه در چنین ساعتی از شام در ماههای دیگر اینجا را خیلی مزدحمتر دیده بودم. شاید هم حق با اوست و باید منتظر بمانم تا شام شود.
اندکی قدم میزنم و از پشت هر کدام از رستورانها نگاهی به درون آنها میاندازم. همه مشتریانی دارند، بعضی از مشتریان در حال خوردن غذا هستند، بعضی هم نشستهاند و میزشان خالی است.
دقایقی از هشت شب گذشته است و حالا روزهداران لندن افطار میکنند. باید اکنون نگاهی دوباره به همۀ رستورانهایی بیندازم که پیشتر دیده بودمشان.
تفاوتی به چشم نمیآید. هوا تاریک شدهاست و در شمار جمعیت هم تفاوتی نمیبینم. از یک مرد لبنانی که در حال کشیدن سیگار در بیرون یکی از رستورانهاست، میپرسم: شما امروز روزهدار بودید؟ میگوید: بله. با اشاره به رستورانی که در پشت اوست، میپرسم: اینجا افطار کردید؟ میگوید: نه، من منتظر گرفتن غذاهایی هستم که سفارش کردهام تا با خود به خانه ببرم و ادامه میدهد: در ماه رمضان حوصله آوردن همۀ اعضای خانه به رستوران را ندارم.
چراغهای رنگین حالا روشنایی کاملشان را در غیاب آفتاب به رهگذران خیابان "اجور رود" ارزانی میکنند. دود آبیرنگ قلیانها در هوا میپیچد و من در ادامۀ پیادهرو به ایستگاه مترو میرسم تا به خانه برگردم.
در گزارش مصور این صفحه که فواد خاکنژاد ساختهاست، به سفرههای شام روزهداران ایران و مالزی هم سر میزنیم. برخی از عکسهای این گزارش متعلق به "روشن نوروزی"، "عابد میرمعصومی" و "دامون روزبه" است.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.